نسیم

نسیم

نسیم
نسیم

نسیم

نسیم

شیعیان ما

شیعَتُنَا المُتَباذِلونَ فى وِلایَتِنا، اَلمُتَحابّونَ فى مَوَدَّتِنا اَلمُتَزاوِرونَ فى اِحیاءِ اَمرِنا اَلَّذینَ اِن غَضِبوا لَم یَظلِموا وَ اِن رَضوا لَم یُسرِفوا، بَرَکَةٌ عَلى مَن جاوَروا سِلمٌ لِمَن خالَطوا؛

 


شیعیان ما کسانى اند که در راه ولایت ما بذل و بخشش مى کنند، در راه دوستى ما به یکدیگر محبت مى نمایند، در راه زنده نگه داشتن امر و مکتب ما به دیدار هم مى روند. چون خشمگین شوند، ظلم نمى کنند و چون راضى شوند، زیاده روى نمى کنند، براى همسایگانشان مایه برکت  اند و نسبت به هم نشینان خود در صلح و آرامش اند.


امام علی (ع)..کافى(ط-الاسلامیه) ج 2، ص  236 و 237 ، ح 24                           

احادیث وایات قرانی( ۲۲ مهر ۹۴)

سلام 

نهج الفصاحه 

سخنان گوهربار رسول اکرم حضرت محمد (ص)

 اتَّخِذُوا عِندَ الفُقَراءِ أیادِی فَإنَّ لَهُم دَولَةٌ یَومَ القِیامَةِ؛

با فقرا دوستى کنید زیرا در روز رستاخیز دولتى بزرگ دارند.

 صلوات



سوره انعام 

فَمَن یُرِدِ اللَّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا کَأَنَّمَا یَصَّعَّدُ فِی السَّمَاءِ کَذَٰلِکَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ

 ﭘﺲ ﻛﺴﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻛﻨﺪ ، ﺳﻴﻨﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ [ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻦ ] ﺍﺳﻠﺎم ﻣﻰ ﮔﺸﺎﻳﺪ ؛ ﻭ ﻛﺴﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ [ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻟﺠﺎﺟﺖ ﻭ ﻋﻨﺎﺩﺵ ] ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻧﻤﺎﻳﺪ ، ﺳﻴﻨﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭼﻨﺎﻥ ﺗﻨﮓ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﮔﻮﻳﻰ ﺑﻪ ﺯﺣﻤﺖ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺎﻟﺎ ﻣﻰ ﺭﻭﺩ ؛ ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﭘﻠﻴﺪﻯ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﺁﻭﺭﻧﺪ ، ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ .(125)



سوزه آل عمران 

بَلَىٰ إِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَیَأْتُوکُم مِّن فَوْرِهِمْ هَٰذَا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُم بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِّنَ الْمَلَائِکَةِ مُسَوِّمِینَ

 ﺁﺭﻯ ، ﺍﮔﺮ ﺷﻜﻴﺒﺎﻳﻰ ﻭﺭﺯﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﻯ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﻟﺤﻈﻪ ، ﺟﻮﺷﺎﻥ ﻭ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﺘﺎﺯﻧﺪ ، ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭘﻨﺞ ﻫﺰﺍﺭ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺭ ﻳﺎﺭﻯ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ .(125)



سوره بقره 

وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ

 ﻭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﺁﺭ ﻛﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﻳﻘﻴﻦ ﺟﺎﻧﺸﻴﻨﻰ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﻫﻢ . ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺁﻳﺎ ﻣﻮﺟﻮﺩﻯ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﻫﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﻭ ﺗﺒﺎﻫﻰ ﺑﺮﺧﻴﺰﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻧﺎﺣﻖ ﺧﻮﻥ ﺭﻳﺰﻯ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺣﺎﻝ ﺁﻥ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺳﺘﺎﻳﺸﺖ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻴﻢ ﻭ ﺗﻘﺪﻳﺲ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ . [ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ] ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻣﻦ [ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺶ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺮﺍﺭﻯ ] ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻴﺪ .(30)



آیت الله بهجت:

چرا از اذیت و ظلم به خود دست بر نمیداریم؟! شاید لیاقت آنچه را که از خدا می خواهیم، نداشته باشیم. و اگر بدهند، پا به همه چیز بزنیم، و یا پای ما بشکند و دیگر نتوانیم بعد از آن راه برویم! ما نه رب هستیم و نه مدبّر. تدبیر امر به دست دیگری است. ما باید به وظیفه خود عمل کنیم و دست از تدبیر برداریم.



 تسبیح گرفتن از تربت امام حسین علیه السلام



امام صادق علیه السلام 

می فرمایند:

من کانت معه سَبْحَة من طین قبر الحسین علیه السلام کتِبَ مُسَبِّحا وان لَمْ یسَبِّحْ بِها.

 فرهنگ عاشورا: ص 113.


هر کس که همراه داشته باشد تسبیحی که از خاک قبر امام حسین علیه السلام درست شده باشد جزء تسبیح گویان به حساب می آید ولو ذکر و تسبیح نگوید. 


 و در روایتی دیگر از حضرت امام کاظم علیه السلام است که :

لا یستغنی شیعتنا عن اربعة... وسَبْحَة من طین قبر الحسین علیه السلام فیها ثلاث و ثلاثون حَبَّةٍ 

 بحارالانوار: 85 / 333.


می فرمایند : 

شیعیان ما از 4 چیزی بی نیاز نیستند که یکی از آن ها همراه داشتن تسبیح است که از خاک قبر حسین علیه السلام درست شده باشد که تعداد دانه های آن 33 تا باشد. 


از امام صادق علیه السلام روایت شده است که 

فرمودند :

مَنْ اراد سبحة من تربة الحسین علیه السلام مرة واحدة بالاستغفار أو غیره کتب اللّه سبعین مرّة . 

 من لایحضره الفقیه : 1 ، ص 268.


حضرت می فرمایند :

کسی که با تسبیحی که از تربت حسین علیه السلام درست شده است یک مرتبه استغفار کند ثواب هفتاد مرتبه استغفار برای او نوشته می شود. 


در حدیثی دیگر راجع به فضیلت تسبیح گفتن با تربت حضرت سیدالشهداء علیه السلام نقل شده است که امام معصوم علیه السلام 

فرمودند:

من ادار تربة الحسین علیه السلام فی یده و قال: سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الا اللّه و اللّه اکبر. مع کل حبّة، کتب له ستة آلاف حسنة و محی عنه ستة آلاف سیئة و رفع له ستة الاف درجة .

 تهذیب: 6 ، ص 75 باب 22 ، ح 16.


 کسی که با تسبیح تربت حضرت سیدالشهداء ذکر سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الا اللّه و اللّه اکبر را بگوید در مقابل هر عدد از دانه های تسبیح 6 هزار حسنه برای او نوشته می شود و 6 هزار گناه از او بخشیده می شود و 6 هزار درجه بر درجات او افزوده می شود.


 عن الصادق علیه السلام قال: 

ان الحور العین اذا ابصرن بواحد من الاملاک یهبط الی الارض لامر ما یستهدین منه السبح و التربة من طین قبر الحسین علیه السلام . 

 وسائل الشیعة : 8 ، ص 313 ؛ بحار الانوار : 85 ، ص 334 ، ح 18.


امام صادق علیه السلام فرمودند :

هرگاه ملائکه به زمین نازل می شوند حورالعین از آن ها خواهش می کنند تا تسبیح و تربت قبر حسین را برای آن ها هدیه ببرند.



امام صادق علیه السّلام فرمودند:


مَن أرادَ اللّه بِهِ الخَیرَ قَذَفَ فی قَلبِهِ حُبَّ الحُسَینِ علیه السلام و حُبَّ زیارَتِهِ


کسى که خدا خیرخواه او باشد، محبّت حسین(علیه السّلام) و شوق زیارتش را در دل او مى اندازد.


بحار الأنوار ، ج 98 ، ص 76



به نام خدا

مبحث چهلم از آیات مرتبط با روابط اجتماعی ما (انفاق)

نکوهش بخل و بخیل در قرآن

بنام خدا


در آیات زیادی از قرآن علاوه بر توصیه به انفاق و قرض الحسنه،از بخیلان ونیز افرادی که دیگران را به بخل تشویق و از انفاق بازمیدارند،انتقاد شده است.


از جمله در آیات 36و37 سوره نساء آمده است:


إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ مَن کَانَ مُخْتَالًا فَخُورًا (36)الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَیَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَیَکْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَابًا مُّهِینًا (37)



خدا کسى را که متکبر و فخرفروش است دوست نمى ‏دارد. همان کسانى که بخل مى‏ ورزند و مردم را به بخل وامى ‏دارند 


و آنچه را خداوند از فضل خویش بدانها ارزانى داشته پوشیده مى ‏دارند و براى کافران عذابى خوارکننده آماده کرده ‏ایم (37)لینک



یّاکُم وَ الشُّحَّ فَإِنَّما هَلَکَ مَن کانَ قَبلَکُم بِالشُّحِّ اَمَرَهُم بِالبُخلِ فَبَخِلوا وَ أَمَرَ هُم بِالقَطیعَةِ فَقَطَعوا وَ أَمَرَهُم بِالفُجورِ فَفَجَروا؛
از حرص بپرهیزید که پیشینیان شما در نتیجه حرص هلاک شدند، حرص آنها را به بخل وادار کرد و بخیل شدند. به قطع رحم وادار کرد و قطع رابطه کردند با خویشاوندان. به بدى وادارشان کرد و بدکار شدند.
پیامبر (ص)
نهج الفصاحه ص 353 ، ح 992


این نمکدان حسین جنس عجیبی دارد
 هرچقدر میشکنم باز نمک میپاشد 
توبه کردیم که دیگر غم دنیا نخوریم
تا حسین هست غم روزی فردا نخوریم
توبه کردیم که تا سایه ی هیأت باقیست
لحظه ای حسرت آن جنت اعلا نخوریم
ما حیات دلمان بسته به اشک است و حسین
نان هر سفره بجز سفره زهرا نخوریم...

خطبه ۱۰۰

متن خطبه ۱۰۰ (درباره پیامبر و خاندان او)


الْحَمْدُ لِلَّهِ النَّاشِرِ فِی الْخَلْقِ فَضْلَهُ- وَ الْبَاسِطِ فِیهِمْ بِالْجُودِ یَدَهُ- نَحْمَدُهُ فِی جَمِیعِ أُمُورِهِ- وَ نَسْتَعِینُهُ عَلَی رِعَایَهِ حُقُوقِهِ- وَ نَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ غَیْرُهُ- وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ- أَرْسَلَهُ بِأَمْرِهِ صَادِعاً وَ بِذِکْرِهِ نَاطِقاً- فَأَدَّی أَمِیناً وَ مَضَی رَشِیداً- وَ خَلَّفَ فِینَا رَایَهَ الْحَقِّ- مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ- وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا زَهَقَ- وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ- دَلِیلُهَا مَکِیثُ الْکَلَامِ- بَطِی ءُ الْقِیَامِ سَرِیعٌ إِذَا قَامَ- فَإِذَا أَنْتُمْ أَلَنْتُمْ لَهُ رِقَابَکُمْ- وَ أَشَرْتُمْ إِلَیْهِ بِأَصَابِعِکُمْ- جَاءَهُ الْمَوْتُ فَذَهَبَ بِهِ- فَلَبِثْتُمْ بَعْدَهُ مَا شَاءَ اللَّهُ- حَتَّی یُطْلِعَ اللَّهُ لَکُمْ مَنْ یَجْمَعُکُمْ وَ یَضُمُّ نَشْرَکُمْ- فَلَا تَطْمَعُوا فِی غَیْرِ مُقْبِلٍ- وَ لَا تَیْأَسُوا مِنْ مُدْبِرٍ- فَإِنَّ الْمُدْبِرَ عَسَی أَنْ تَزِلَّ بِهِ إِحْدَی قَائِمَتَیْهِ- وَ تَثْبُتَ الْأُخْرَی فَتَرْجِعَا حَتَّی تَثْبُتَا جَمِیعاً- أَلَا إِنَّ مَثَلَ آلِ مُحَمَّدٍ ص کَمَثَلِ نُجُومِ السَّمَاءِ- إِذَا خَوَی نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ- فَکَأَنَّکُمْ قَدْ تَکَامَلَتْ مِنَ اللَّهِ فِیکُمُ الصَّنَائِعُ- وَ أَرَاکُمْ مَا کُنْتُمْ تَأْمُلُون.




«ستایش ویژه خداوندی است که فضل و احسان خویش را در میان آفریدگان گسترده، و دست جود و احسان خود را به سوی آنان گشوده است،

همه کارهای او را می ستاییم و برای ادای حقوق او از وی یاری می جوییم، گواهی می دهیم که جز او خدایی نیست، و محمّد (ص) بنده و فرستاده اوست، وی را فرستاد تا فرمانش را آشکار و ابلاغ کند، و به یاد او گویا باشد، وی رسالت خویش را به درستی و امانت انجام داد، و پس از آن که هدایت را به کمال رسانید از جهان برفت، و در میان ما رایت حقّ را به جای گذاشت، رایتی (نشانه ای) که هر کس بر آن پیشی گرفت، از دین بیرون رفت، و هر کس از آن تخلّف ورزید نابود شد، و هر که همراه آن شد به حقّ پیوست، راهنمای این رایت با تأمّل و درنگ سخن می گوید، و دیر به پا می خیزد، و چون به پا خاست با شتاب آن را به پایان می برد، هنگامی که شما به فرمان او گردن نهید و با انگشتان خود بدو اشاره کنید «او را به بزرگی و رهبری شناختید» مرگ او فرا می رسد و از دنیا می رود، پس از او تا زمانی که خدا بخواهد روزگار را می گذرانید تا این که خداوند کسی را ظاهر گرداند که شما را از پراکندگی برهاند، و به دورهم گرد آورد، بنا بر این به آنچه آمدنی نیست دل مبندید و از آن که پشت کرده نومید نشوید، زیرا آن که پشت کرده شاید یک پایش بلغزد و پای دیگرش بر جای ماند و دیگر بار با هر دو پای استوار باز گردد.

آگاه باشید آل محمّد (ص) که درود خدا بر او و خاندانش باد مانند ستارگان آسمانند که اگر یکی ناپدید شود دیگری پدیدار گردد، من می بینم که در پرتو انوار آنها نعمتعای خداوند در باره شما کامل گشته است، و شما به آنچه آرزو می دارید رسیده اید.»



به نام خدا

خطبه 100 در یک نگاه

همان گونه که در بحث سند خطبه آمده است این خطبه را امام(علیه السلام) در آغاز خلافت خود بیان فرمود و در آن، نخست به حمد و ثناى الهى مى پردازد و از رسالت پیامبر (صلى الله علیه وآله) و خدمات برجسته آن حضرت و لزوم اطاعت و پیروى از وى سخن مى گوید.

سپس، با اشاره سربسته اى، به پیشگویى وضع خود و مردم عراق مى پردازد و مى فرماید: در آن زمان که همه تحت فرمان و رهبرى پیشوایتان در مى آیید متأسّفانه دوران او سپرى شده و مرگ او فرا مى رسد!

و در آخرین بخش از خطبه، درباره عظمت آل محمّد(علیهم السلام) سخن مى گوید و از برکات وجودى آنها بحث مى کند و اینکه هدایت هاى آنها استمرار دارد و هر زمان یکى از آنان مى رود، دیگرى به جاى او مى نشیند.




زیرا هنگامى که پذیرفتیم همه نعمت ها از سوى او است، عبودیّت و پرستش نیز تنها شایسته ذات پاک او خواهد بود.

سپس مى افزاید: «و گواهى مى دهیم که محمّد (صلى الله علیه وآله) بنده و فرستاده اوست». (وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ).

تکیه بر عبودیّت، قبل از رسالت، علاوه بر اینکه هرگونه شرک را از مؤمنان دور مى سازد، اشاره به این است که مقام عبودیّت، از مقام رسالت نیز برتر و بالاتر است! زیرا، بنده کامل و خاصّ خدا کسى است که تمام وجودش متعلّق به او باشد; به جز او نیندیشد و غیر از او را نخواهد و این، اوج تکامل انسان است و مقامى فراتر از آن نیست و همان است که شایستگى لازم براى رسالت را فراهم مى سازد.

به دنبال آن، در پنج جمله، اوصافى را براى پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) بیان مى کند که بسیار پرمعنا و پربار است; مى فرماید: «او را فرستاد تا فرمان حق را آشکارا بیان کند، و به شرح و تبیین اوصافش بپردازد. او با امانت، رسالت خویش را ادا کرد; و با راستى و درستى به راه خود ادامه داد، و پرچم حق را در میان ما به یادگار گذارد».

امام(علیه السلام) در این چند جمله، به ابعاد خدمات پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) اشاره مى کند: از یک سو، اشاره به ابلاغ اوامر و نواهى حق مى فرماید; که به طور شفاف و روشن و آشکار و بدون پرده پوشى همه را بیان فرمود.

و از سوى دیگر، آنچه براى معرفة الله و شناخت پروردگار لازم بود، تشریح کرد.

از سوى سوم، در ابلاغ این ماموریّت ها نهایت امانت را رعایت کرد.

و از سوى چهارم، خودش نیز در عمل، این راه را بپیمود و سرمشقى براى همگان شد.

و از سوى پنجم، به فکر نسل هاى آینده بود و پرچم حق را که همان کتاب و سنّت باشد، در میان مردم به یادگار گذاشت.

در تفسیر «رَایَةَ الْحَقِّ» (پرچم حق) در میان مفسّران گفتگوست; بعضى آن را به قرآن مجید، و بعضى به کتاب و سنّت و بعضى به قرآن و عترت - که در حدیث ثقلین آمده است - تفسیر کرده اند.

ولى با توجه به جمله هایى که از «دَلِیلُهَا مَکِیثُ الْکَلاَمِ...» شروع مى شود، مناسبتر از همه آن است که «رایة حق» همان کتاب و سنّت باشد (زیرا کتاب الله، دعوت به سنّت هم نموده است).





شرح خطبه

بى شک، هدف اصلى خطبه، بیان اوصاف رسول الله(صلى الله علیه وآله) و خدمات آن حضرت و مقامات اهل بیت او است; ولى از آن جا که به مضمون حدیث معروف که: «إِنَّ کُلَّ خُطْبَة لَیْسَ فِیهَا تَشَهُدٌ فَهِىَ کَالْیَدِ الْجَذْمَاءِ; هر خطبه اى که در آن شهادتین نباشد، مانند دست قطع شده است»امام(علیه السلام) سخن خود را با حمد و ثناى الهى و شهادت به الوهیّت پروردگار و نبوّت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آغاز مى کند، تا دل هاى شنوندگان در پرتو این دو شهادت، نور و صفا یابد و آماده پذیرش مطالب آینده خطبه شود. مى فرماید:

«ستایش مخصوص خداوندى است که فضل و بخشش خود را در تمامى مخلوقات منتشر ساخته و دست جود و سخایش را به سوى آنان گشوده است». (الْحَمْدُ للهِِ النَّاشِرِ فِی الْخَلْقِ فَضْلَهُ، وَ الْبَاسِطِ فِیهمْ بِالْجُودِ یَدَهُ).

توصیف پروردگار به این اوصاف، در واقع دلیلى است بر اختصاص او به هرگونه ستایش و حمد; آرى، کسى که این گونه فضل و جود و سخاى او همگان را فرا گرفته و خوانِ نعمتِ او همه جا گسترده شده، باید شایسته مدح و ستایش باشد، نه غیر او; چرا که همه ریزه خوار خوان او هستند.

سپس به گسترش دامنه حمد و ستایش او اشاره کرده، مى فرماید: «ما او را در تمام کارهایش ستایش مى کنیم، و براى رعایت حقوقش از او یارى مى طلبیم!». (نَحْمَدُهُ فِی جَمِیعِ أُمُورِهِ، وَ نَسْتَعِینُهُ عَلَى رِعَایَةِ حُقُوقِهِ).

تعبیر به «جَمیعِ اُمُور»اشاره به آن است که نه تنها در نعمت و کامیابى و سلامت و رفاه او را حمد و سپاس مى گوییم; بلکه، در بلا و شدّت و مصیبت، و به هنگام هجوم طوفان حوادث نیز، شاکر و سپاسگزاریم. چرا که، اوّلا مى دانیم هر کارى مى کند، موافق حکمت و نهایت مصلحت است، حتّى مصایبى که براى آزمایش ما، یا به عنوان کفّاره گناهان ما، یا سبب بیدارى ما از خواب غفلت است.

و ثانیاً، این حوادث، سبب مى شود که ما اجر صابران، و پاداش شاکران را ببریم و این خود نعمت دیگرى است.

و جمله «وَ نَسْتَعِینُهُ...» اشاره به این حقیقت است که براى اطاعت فرمان او، و رعایت حقوقش، نیز باید از او یارى بجوییم; که بدون یارى او، کارى از ما ساخته نیست و این همان چیزى است که شب و روز در نمازها مى گوییم: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ».

بعد از این حمد و ثنا، شهادت به الوهیّت او مى دهد و مى گوید: «گواهى مى دهیم، جز او معبودى نیست». (وَ نَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ غَیْرُهُ).



زیرا هنگامى که پذیرفتیم همه نعمت ها از سوى او است، عبودیّت و پرستش نیز تنها شایسته ذات پاک او خواهد بود.

سپس مى افزاید: «و گواهى مى دهیم که محمّد (صلى الله علیه وآله) بنده و فرستاده اوست». (وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ).

تکیه بر عبودیّت، قبل از رسالت، علاوه بر اینکه هرگونه شرک را از مؤمنان دور مى سازد، اشاره به این است که مقام عبودیّت، از مقام رسالت نیز برتر و بالاتر است! زیرا، بنده کامل و خاصّ خدا کسى است که تمام وجودش متعلّق به او باشد; به جز او نیندیشد و غیر از او را نخواهد و این، اوج تکامل انسان است و مقامى فراتر از آن نیست و همان است که شایستگى لازم براى رسالت را فراهم مى سازد.

به دنبال آن، در پنج جمله، اوصافى را براى پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) بیان مى کند که بسیار پرمعنا و پربار است; مى فرماید: «او را فرستاد تا فرمان حق را آشکارا بیان کند، و به شرح و تبیین اوصافش بپردازد. او با امانت، رسالت خویش را ادا کرد; و با راستى و درستى به راه خود ادامه داد، و پرچم حق را در میان ما به یادگار گذارد».

امام(علیه السلام) در این چند جمله، به ابعاد خدمات پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) اشاره مى کند: از یک سو، اشاره به ابلاغ اوامر و نواهى حق مى فرماید; که به طور شفاف و روشن و آشکار و بدون پرده پوشى همه را بیان فرمود.

و از سوى دیگر، آنچه براى معرفة الله و شناخت پروردگار لازم بود، تشریح کرد.

از سوى سوم، در ابلاغ این ماموریّت ها نهایت امانت را رعایت کرد.

و از سوى چهارم، خودش نیز در عمل، این راه را بپیمود و سرمشقى براى همگان شد.

و از سوى پنجم، به فکر نسل هاى آینده بود و پرچم حق را که همان کتاب و سنّت باشد، در میان مردم به یادگار گذاشت.

در تفسیر «رَایَةَ الْحَقِّ» (پرچم حق) در میان مفسّران گفتگوست; بعضى آن را به قرآن مجید، و بعضى به کتاب و سنّت و بعضى به قرآن و عترت - که در حدیث ثقلین آمده است - تفسیر کرده اند.

ولى با توجه به جمله هایى که از «دَلِیلُهَا مَکِیثُ الْکَلاَمِ...» شروع مى شود، مناسبتر از همه آن است که «رایة حق» همان کتاب و سنّت باشد (زیرا کتاب الله، دعوت به سنّت هم نموده است).





سپس مى افزاید: «پرچمى که هر کس از آن پیشى گیرد از دین خارج شود، و هر کس از آن عقب بماند هلاک گردد، و آن کس که ملازم آن باشد (به سر منزل سعادت) مى رسد».

جمله هاى سه گانه بالا درباره نحوه برخورد گروههاى سه گانه مردم با حق و واقعیّت است: گروهى اهل افراطند و از حق پیشى مى گیرند و در بیراهه ها سرگردان و گمراه مى شوند; مانند خوارج که به گمان خود مى خواستند در عمل کردن به قرآن، از امام زمان خود پیشى بگیرند و با کارهاى احمقانه، گرفتار تضاد شدند. یا همچون کسانى که در عصر پیامبر هنگامى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در سفر روزه خود را افطار کرد، آنها گفتند: ما چنین نخواهیم کرد و احترام ماه رمضان را باید حفظ کنیم! که آنها به نام «عُصاة» (گردنکشان) نامیده شدند.

گروه دیگر، تفریط کاران هستند که چند قدمى به دنبال حق مى روند و سپس تنبلى و سستى و هوا پرستى آنها را از ادامه پیروى از حق باز مى دارد.

گروه سوم، ملازمان حقّند; که نه بر آن پیشى مى گیرند و نه از آن عقب مى مانند; همیشه در ظلّ و سایه حق گام بر مى دارند و به سر منزل مقصود مى رسند.

در ادامه سخن، به مسئله مهم دیگرى پرداخته مى فرماید: «راهنماى این پرچم (داراى این اوصاف است:) با تأنّى سخن مى گوید، و دیر به پا مى خیزد، امّا هنگامى که به پا خاست با سرعت و قاطعیّت پیش مى رود!».

درهر حال، منظور از این تعبیر - به تصریح غالب شارحان نهج البلاغه - شخص امیرمؤمنان یا همه اهل بیت عصمت(علیهم السلام) است; چرا که آنها به مقتضاى «حدیث ثقلین» همواره با قرآن بودند و قرآن با آنها و هیچگاه از هم جدا نمى شدند و نمى شوند; و امیرمؤمنان على(علیه السلام) همان کس است که به گواهى روایات شیعه و اهل سنّت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) به او فرمود: «أَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَکَ حَیْثُمَادَارَ; تو با حق هستى و حق با توست، هرگونه گردش کند.»

او کتاب ناطق بود و مفسّر قرآن مجید و بیانگر سنّت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله).

تعبیر به «مَکِیثُ الْکَلاَمِ» به این معنا نیست که او کم سخن مى گوید; بلکه مفهومش این است که با تأنّى و دقّت و تفکّر سخن مى گوید و به تعبیرى دیگر: همیشه سنجیده سخن مى گوید.

و توصیف او به «بَطِیءُ الْقِیَامِ، سَرِیعٌ إِذَا قَامَ» تأکید بر این معنا است که اعمال او نیز، همچون گفتارش سنجیده است; شتابزده براى انجام کارى قیام نمى کند; امّا هر زمان، وقت کارى فراهم شد فرصت را از دست نمى دهد. قاطعانه بر مى خیزد و بدون تردید به انجام آن مى پردازد! هر کس با زندگى امیرمؤمنان على(علیه السلام) آشنا باشد، وجود این اوصاف را آشکارا در حضرتش مى بیند. بارها بعد از پیامبر (صلى الله علیه وآله) افراد سرشناسى آمدند و حضرتش را دعوت به قیام کردند، امّا چون شرایط آماده نبود و دشمن سوء استفاده مى کرد، نپذیرفت; ولى در آن زمان که شرایط فراهم گشت، تردیدى به خود راه نداد.

سپس اضافه مى فرماید: «زمانى که شما تحت فرمان او در آیید، و با انگشت به سوى او اشاره کنید (و همه تسلیم فرمان او گردید،) مرگ او فرا مى رسد، و دورانش سپرى مى شود».



اشاره به اینکه: او زحمت فراوانى مى کشد، تا شما را زیر پرچم خویش گردآورد و رهبرى او براى شما آن چنان مسلّم شود، که از هر سو به او اشاره کنید; ولى بعد از فراهم شدن مقدّمات پیروزى و اتّحاد شما، دست تقدیر او را از شما خواهد گرفت و شما بار دیگر پراکنده مى شوید و دشمنان مسلّط مى گردند.

اشاره به اینکه: او زحمت فراوانى مى کشد، تا شما را زیر پرچم خویش گردآورد و رهبرى او براى شما آن چنان مسلّم شود، که از هر سو به او اشاره کنید; ولى بعد از فراهم شدن مقدّمات پیروزى و اتّحاد شما، دست تقدیر او را از شما خواهد گرفت و شما بار دیگر پراکنده مى شوید و دشمنان مسلّط مى گردند.

امام(علیه السلام) براى این که اصحاب و یارانش مأیوس نشوند، آنها را به پیروزى هاى آینده بشارت مى دهد و مى فرماید: «بعد از او مدّتى در انتظار خواهید بود، تا خداوند شخصى را ظاهر کند که شما را جمع نماید و پراکندگى تان را به جمعیّت مبدّل سازد».

بعضى مفسران این تعبیر را اشاره به قیام حضرت مهدى(علیه السلام) مى دانند. 

در جمله هاى بعد مى افزاید: «بنابراین، به چیزى که نیامده دل نبندید و نسبت به آنچه گذشته، مأیوس و نگران نباشید; زیرا آن کس که پشت کرده، ممکن است یکى از پاهایش بلغزد و دیگرى برقرار ماند; سپس هر دو باهم به جاى خود باز گردد، ثابت شود (و پیروزى بیافریند)».

در واقع امام(علیه السلام) به بیان دو قاعده کلّى مى پردازد که در پیشامدها و حوادث سخت باید به آن توجه داشت: نخست این که، نباید در این گونه مواقع گرفتار خوش بینى افراطى شد و دل به چیزى بست که هنوز مقدّمات آن فراهم نشده و به دنبال آن قیام نسنجیده اى صورت گیرد. و دیگر این که، شکست ها و مشکلات نیز نباید مایه یأس گردد و آن را امام(علیه السلام) تشبیه به کسى مى کند که در جادّه اى حرکت مى کند و ناگهان یک پاى او مى لغزد; مردم خیال مى کنند براى همیشه سقوط کرد! ولى چیزى نمى گذرد که بر پاى دیگر تکیه مى کند و پاى اوّل را به جاى خود مى آورد و آماده حرکت مى شود.

بنابراین، در حوادثِ سختِ اجتماعى، در برابر امواج خروشانِ حادثه، نباید مأیوس شد و نسبت به حرکات نسنجیده، نباید امیدوار بود.



بخش دوم خطبه

در قسمت پایانى این خطبه، امام(علیه السلام) همه مخاطبان خود را که منحصر به معاصران خویش نیست، مخاطب ساخته و مقام و موقعیّت اهل بیت را در عباراتى کوتاه، امّا بسیار پر معنا براى آنها شرح مى دهد. مى فرماید: «آگاه باشید! آل محمّد(صلى الله علیه وآله) همانند ستارگان آسمانند که هرگاه یکى از آنها غروب کند، دیگرى طلوع مى کند».

سپس در تکمیل این سخن مى افزاید: «گویا (مى بینم) در پرتو خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)، نعمت هاى الهى بر شما کامل شده و آنچه را آرزو داشته اید خداوند به شما ارزانى داشته است».

امام(علیه السلام) در این سخن کوتاه، به چند نکته اشاره فرموده; نخست اینکه: آل محمّد(صلى الله علیه وآله) همانند ستارگانند که قرآن مجید درباره آنها مى فرماید: «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ; آنها به وسیله ستارگان هدایت مى شوند».و در جایى دیگر مى فرماید: «وَ هُؤَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِی ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ; خداوند کسى است که ستارگان را براى شما قرار داد; تا در تاریکى هاى صحرا و دریا بوسیله آنها هدایت شوید»

در زمان هاى قدیم که قطب نما اختراع نشده بود و جادّه ها به صورت امروز نبود، قافله ها در صحراها، و کشتى ها در دریاها، در شب هاى تاریک به وسیله ستارگان آسمان راه را پیدا مى کردند و به منزل مقصود مى رسیدند و از ظلمات برّ و بحر رهایى مى یافتند.

نجات در دنیا و آخرت و راهیابى به سعادت دارَیْن نیز در پرتو هدایت آل محمّد(علیهم السلام) امکان پذیر است.

مطلب دیگر اینکه: آسمان، شب خالى از ستاره نمى شود; هر زمان ستارگانى آرام و آهسته غروب مى کنند، ستارگان دیگرى در افق مشرق ظاهر مى شوند; اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) نیز چنین هستند; هر امامى چشم از جهان فرو مى بندد، امام دیگرى جاى او را مى گیرد تا نوبت به حضرت مهدى(علیه السلام) رسد و با قیام خود جهان را پر از عدل و داد کند.

این تعبیر به خوبى نشان مى دهد که سلسله امامت گسستنى و تعطیل بردار نیست. یا به تعبیر دیگر: روى زمین از حجّت خدا، هرگز خالى نمى ماند و تعجّب در این است که بعضى از «شارحان نهج البلاغه» (مانند ابن ابى الحدید) هنگامى که جمله هاى پیشینِ این خطبه را تفسیر مى کند، مى گوید: اشاره به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) است که به عقیده طرفداران مذهب ما، در آخرالزمان متولّد مى شود و قیام به عدالت مى کند.

اگر این گوینده در جمله هاى محل بحث - که در ذیل خطبه آمده - دقّت مى کرد، به اشتباه خود در این سخن پى مى برد; ولى افسوس! که گاهى تعصّب ها اجازه نمى دهد تا قرینه اى به این روشنى مورد توجّه قرار گیرد.

آخرین مطلب اینکه: امام(علیه السلام) مى فرماید: پیروى از آل محمّد (صلى الله علیه وآله) سبب مى شود که به تمام آرزوهاى خویش برسید و نعمت هاى خداوند بر شما به کمال خود برسد و این دلیل بر نقش مؤثّر اهل بیت در تکامل دینى و دنیوى درهمه زمانهاست و اینکه بعضى از شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به زمان ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)دانسته اند، سخنى است بدون دلیل.

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا وجود دارد، که امام(علیه السلام) مى فرماید: خداوند همه وسایل سعادت را براى شما فراهم کرده، که یکى از آنها وجود آل محمّد (صلى الله علیه وآله)است.


پایان شرح خطبه از ناصر مکارم شیرازی




خطبه ۹۹

مطالعه بخش اول خطبه 99 


نَحْمَدُهُ عَلى ما کانَ، وَ نَسْتَعِینُهُ مِنْ اءَمْرِنا عَلى ما یَکُونُ، وَ نَسْاءَلُهُ الْمُعافاةَ فِی الْاءَدْیَانِ کَما نَسْاءَلُهُ الْمُعافاةَ فِی الْاءَبْدانِ.

عِبادَ اللَّهِ اءُوصِیکُمْ بِالرَّفْضِ لِهَذِهِ الدُّنْیَا التَّارِکَةِ لَکُمْ وَ إِنْ لَمْ تُحِبُّوا تَرْکَها، وَ الْمُبْلِیَةِ لِاءَجْسامِکُمْ وَ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ تَجْدِیدَها، فَإِنَّما مَثَلُکُمْ وَ مَثَلُها کَسَفْرٍ سَلَکُوا سَبِیلاً، فَکَاءَنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوهُ، وَ اءَمُّوا عَلَما فَکَاءَنَّهُمْ قَدْ بَلَغُوهُ.

وَ کَمْ عَسَى الْمُجْرِی إ لَى الْغَایَةِ اءَنْ یَجْرِیَ إِلَیْها حَتَّى یَبْلُغَها، وَ ما عَسَى اءَنْ یَکُونَ بَقَاءُ مَنْ لَهُ یَوْمٌ لا یَعْدُوهُ، وَ طَالِبٌ حَثِیثٌ مِنَ الْمَوْتِ یَحْدُوهُ وَ مُزْعِجٌ فِی الدُّنْیا حَتَّى یُفارِقَها رَغْما،



ترجمه : 

 خطبه اى از آن حضرت (ع ) 

حمد مى گوییم او را، بر آنچه بوده است و از او یارى مى جوییم در کار خود، براى آنچه خواهد بود. و از او مى خواهیم که دین ما را به سلامت دارد، همانگونه که از او سلامت تنهایمان را مى طلبیم .

اى بندگان خدا، شما را وصیت مى کنم که این دنیا را ترک گویید، که دنیا شما را ترک خواهد گفت ، هر چند، راضى به ترک او نباشید و جسمتان را کهنه مى کند، هرچند، شما خواستار تازه بودن آن باشید. مثل شما و دنیا مثل مسافرانى است که به راهى مى روند و تا به خود آیند، بینند که آن را پیموده اند. یا آهنگ رسیدن به نشانه و هدفى کنند و تا دیده بر مى کنند، بینند که به آن رسیده اند. اى بسا رونده اى که مى تازد و شتابان مى تازد تا به پایان راه رسد.

به چه امید مى بندد، کسى که زندگیش به مثابه یک روز است و از آن در نمى گذرد.

و همواره کسى در قفاى او افتاده و او را به شتاب مى راند و نگذارد که درنگ کند. تا اینکه از این جهانش برکند،


اتمام بخش اول خطبه



شرح بخش اول خطبه ۹۹(ابن میثم)


امیر مؤمنان (ع) در گفتار خود که فرموده است: نحمده... تا فی الأبدان،

حمد و سپاس را به آنچه در گذشته واقع شده تخصیص داده است، زیرا سپاس بر نعمت پس از حصول آن انجام می گردد، و استعانت را به آنچه پس از این روی می دهد اختصاص داده است بدین سبب که یاری خواستن نسبت به کاری است که در آینده انجام می شود، سپس از خداوند در خواست سلامت در دین را کرده همچنان که سلامت در بدن را تقاضا فرموده است زیرا در حقیقت بیماریهایی که دین بدانها دچار می شود بسیار سخت تر از بیماریهایی است که بدن بدانها گرفتار می گردد،



امام (ع) سخن را با اندرزهایی شایسته و سفارشهایی خیر خواهانه در- باره رهایی از دنیا ادامه داده و با بیان معایب آن به شرح زیر مردم را از آن پرهیز داده است: 1- این که دنیا را در همه احوال ترک کنند هر چند رهایی و دوری جستن از آن را دوست نداشته باشند، این بی شک از بزرگترین مصلحتهاست که انسان محبوبی را که ناگزیر از او جدا خواهد شد به تدریج رها کند، و نفس خویش را بدین امر رام سازد زیرا اگر این کار را نکند، و یک باره از او جدا شود، با ریشه دوانیدن مهر آن در ژرفای جانش، همچون کسی خواهد بود که از معشوقش به دور افتاده، و در جایی تاریک و ظلمانی در آمده باشد.

2- دنیا بدنها را می پوساند اگر چه مردم دوست دارند بدنهایشان تازه و شاداب باشد، این پوسیدگی بدن در دنیا به سبب بیماری و پیری است و سزاوار است از هر چه آزار می رساند دوری شود، نه این که دوستدار اصلاح آن باشد، سپس با ذکر تمثیلی از زندگانی مردم در دنیا به بیان خود ادامه داده آنان را به مسافران و دنیا را به راهی که در آن حرکت می کنند تشبیه کرده و فرموده است اینها به کسانی می مانند که این راه را پیموده باشند.


سپس چون هر راهی ناگزیر غایت و نهایتی دارد که مقصود سالک است، لذا کسی که در پی مقصدی در راهی روان است،به سبب نزدیک شدن او به مقصد ،همانند کسی است که به آن رسیده است، و این هشداری است در باره مرگ و مراحل پس از آن و ناچیز شمردن ایّام زندگی و زیست در دنیا و این معنا را با این سخن خود تأکید می فرماید که: چه بسا رونده ای که با شتاب تمام مرکب می راند تا به مقصد برسد، و جمله أن یجری الیها به معنای إجرائه إلیها بسیار سریع می باشد یعنی راندن آن با شتاب تمام. و در برخی نسخه ها «و کم عسی» به جای «و ما عسی» آمده است. و معنا این است: چه بسیار امیدوار است کسی که به سوی مقصدی با شتاب تمام می راند که به آن برسد، و این استفهام برای تحقیر و ناچیز شمردن مدّت حرکت است که مراد از آن همان مدّت زندگی در دنیاست،همچنین است قول آن حضرت: «و ما عسی أن یکون بقاء من له... تا یفارقها» یعنی: چه امید و آرزویی بر این بقا و دوام است و «کان» در این جا تامّه است، و استفهام در هر دو جا برای تحقیر و ناچیز شمردن مدّت زیست در دنیا و ردّ بر آرزومندان و امیدواران به آن است. و مقصود از «الطّالب الحثیث» مرگ است که طلب کننده ای شتابان است. و بر سبیل مجاز لفظ طلب به مرگ نسبت داده شده و حدو برای آن استعاره گردیده و مناسبت آن بر خواننده پوشیده نیست، زیرا واژه حدو کنایه از علل و اسبابی است که آدمی را پیوسته به سوی مرگ می کشاند.





به نام خدا


خطبه 99 در یک نگاه


با توجه به اینکه امام(علیه السلام) - طبق بعضى از روایات - این خطبه را به عنوان خطبه نماز جمعه ایراد فرموده است، سعى مى کند که در آن مردم را به زهد در دنیا ترغیب کند و چنان از بىوفایى دنیا و ناپایدارى آن سخن بگوید که طالبان و عاشقان دنیا از آن دلسرد شوند و فریب زرق و برق آن را نخورند; مخصوصاً تصویر زنده اى از کسانى ارائه مى دهد که به خاطر از دست رفتن عزیزانشان، اشک مى ریزند و گروهى دیگر آنها را تسلیت مى گویند و گروههاى دیگرى که در بستر بیمارى افتاده اند و با مرگ دست به گریبانند;تا غافلان را بیدار و مست هاى هوا و هوس را هوشیار کند و در مجموع، داروى شفابخشى است براى بیماردلان دنیا پرست و غافلان مغرور و مست.



شرح قسمت اول خطبه


تقاضای سلامت دین و تن

امام(علیه السلام) در آغاز و مقدّمه این خطبه، به حمد و ثناى الهى مى پردازد، تا دلها آماده پذیرش سخنان آینده او شود و ضمن چهار جمله، گفتنى ها را مى گوید.


نخست مى فرماید: «ما خدا را بر آنچه رخ داده است، حمد و سپاس مى گوییم».

مفهوم این سخن وسیع است: هم نعمت هایى را که از سوى خدا ارزانى شده، شامل مى شود و هم حوادث تلخ و دردناک را. چرا که بندگان خاصّ خدا هر چه را از سوى اوست، نعمت و رحمت مى شمرند و در برابر همه آنها سپاسگزارند.

سپس مى افزاید: «و از او یارى مى طلبیم، در همه کارهاى آینده خود».

بدیهى است حمد و سپاس برگذشته است و یارى طلبیدن براى آینده; و بندگان خالص و مخلص، در برخورد با حوادث گذشته و آینده چنین اند، که یکى را سپاس مى گویند و براى دیگرى از پروردگار یارى مى طلبند.

در سومین و چهارمین جمله، مى فرماید: «ما از او سلامت در دین مى طلبیم، آن گونه که سلامت در بدن ها را تقاضا مى کنیم!»

این عبارت اشاره به نکته لطیفى است و آن اینکه اگر مردم به همان اندازه که به عافیت و سلامت جسمانى اهمیّت مى دهند، به سلامت دینشان اهمیت مى دادند وضع خوبى داشتند. ولى افسوس! یک بیمارى مختصر جسمانى گاه انسان را به دنبال طبیبان متعدّد مى فرستد، در حالى که به خاطر ده ها بیمارى خطرناک معنوى و اخلاقى و دینى، حتّى به دنبال یک طبیب هم نمى رود!!.

بعضى از «شارحان نهج البلاغه» این سخن را از بعضى از متفکّران انسان شناس نقل کرده اند که: «اگر یک صدم اشکهایى که براى شکم هاى گرسنه و بدنهاى برهنه ریخته مى شود، براى ارواح گرسنه معرفت و برهنه از فضایل ریخته مى شد، هم گرسنگى ها و برهنگى هاى جسمانى از بین مى رفت و هم گرسنگى ها و برهنگى هاى روحى زایل مى گشت!».

این نکته نیز قابل دقّت است که ذکر «ادیان» به صورت جمع، اشاره به دین باورى نفرات انسانهاست، نه ادیان مختلف; همانگونه که جمع آوردن «ابدان» به خاطر همین منظور است.



به سرعت همه چیز دنیا پایان می یابد

در این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) بعد از حمد وثناى الهى - که در بخش پیشین گذشت - مردم را با عباراتى بسیار مؤثّر و نافذ، به زهد در دنیا ترغیب مى کند و بى اعتبارى دنیا را در لابه لاى عباراتى لطیف و پویا مجسّم مى سازد. مى فرماید: «اى بندگان خدا! شما را به ترک این دنیایى که سرانجام رهایتان مى سازد توصیه مى کنم، هر چند شما ترک آن را دوست نداشته باشید!»

چه دردناک است که انسان دنبال معشوقى بدود که او با تمام قدرت از وى فرار مى کند! امام(علیه السلام) مى فرماید حال که دنیا چنین است شما هم آن را ترک کنید، هر چند بر خلاف امیال و هوس هاى شما باشد; چرا که به مصداق آیه شریفه: «وَ عَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ» ممکن است امورى باشد که انسان ظاهر بین آن را دوست داشته باشد، ولى در درونش سمّ جانگدازى نهفته باشد!

سپس مى افزاید: «دنیایى که جسم هاى شما را کهنه و فرسوده کند، با اینکه شما دوست دارید همواره تازه و نو گردد!».

هر کس با گذشت زمان، آثار پیرى و فرسودگى را در خود ملاحظه مى کند: از بین رفتن طراوت پوست بدن، سُست شدن استخوانها، کم نور شدن چشم، سنگینى گوش، لکنت زبان، خمیدگى قامت، ضعف عضلات و اعصاب و مانند آن; و به یقین هر کس از مشاهده آنها نگران و متأسّف مى شود و گاه تلاش و کوشش مى کند که این حرکت طبیعىِ برگشت ناپذیر را، با وسایلى برگرداند! ولى به یقین، اگر موفقیّت جزیى نصیب او شود، سرانجام این مسیر را خواه ناخواه طى مى کند. آیا سزاوار است با مشاهده این امور باز هم انسان به آن دل ببندد؟

قابل توجّه اینکه دنیا نه تنها موجودات زنده و بخصوص جسم انسان ها را کهنه و فرسوده مى کند، بلکه قانون فرسودگى بر تمام جهان مادّه، از کهکشان ها گرفته تا اتم ها حاکم است. حتّى این آفتاب عالمتاب و خورشید درخشان نیز، تدریجاً کهنه و فرسوده مى شود و روزى به کلّى نابود خواهد شد. نه تنها قرآن سخن از «تکویر شمس» (تاریکى خورشید) مى گوید، بلکه علم امروز هم با صراحت به این معنا اشاره دارد.

در ادامه سخن امام(علیه السلام) با ذکر تشبیهى، وضع ساکنان دنیا را روشن مى سازد. مى فرماید: «شما نسبت به دنیا، به مسافرانى مى مانید که وقتى گام در جاده نهاده اند، احساس مى کنند به آخر رسیده اند; و تا قصد رسیدن به نشانه اى در (وسط راه) کرده اند، گویى بلافاصله در کنار آن قرار گرفته اند; (آرى، دنیا آنچنان به سرعت مى گذرد که تا چشم بر هم مى زنند همه چیز پایان مى یابد)».

در ادامه این سخن و تأکید بر مطلب بالا مى افزاید: «چه نزدیک است کسى که (دراین دنیا) به سوى مقصد پیش مى رود، به محض حرکت، به آن برسد!». 

و در تعبیر و تأکید دیگرى اضافه مى فرماید: «چگونه مى تواند امید به بقاء داشته باشد آن کس که روز معیّنى در پیش دارد که از آن نمى تواند فراتر برود، و مرگ به سرعت او را دنبال مى کند، و به پیش مى راند، و اجل او را به زور و بر خلاف میلش به جدایى از دنیا وادار مى سازد!».

این تعبیرهاى چهارگانه، که هر یک در قالب الفاظى نوریخته شده، یک حقیقت را بیان مى کند و آن ناپایدارى دنیا و بى اعتبارى آن است. حقیقتى که غالب انسانها از آن غافل و بى خبرند وهمین غفلت، بلاى سعادت وخوشبختى آنها است.

سپس امام(علیه السلام) از این بحث (ناپایدارى و بى اعتبارى دنیا) نتیجه گیرى مى کند و در بیانى زنده و گویا مى فرماید: «حال که چنین است براى به دست آوردن عزّت و افتخارات (موهوم) دنیا، سرو دست نشکنید و به زینت و نعمتهایش فریفته نشوید و از رنج و ناراحتى هاى آن جزع و بى تابى نکنید!». 

«چرا که عزّت و افتخاراتش به زودى پایان مى گیرد، زینت و نعمتهایش زایل مى گردد، و رنج و ناراحتى هایش تمام مى شود و (در یک کلمه) دوران هر چیز، سپرى مى شود و هر موجود زنده اى به سوى فنا پیش مى رود!».

امام(علیه السلام) در این عبارات زیبا، نخست انگشت روى عزّتها و افتخارات، نعمت ها و زینت ها و درد و رنجهاى دنیا مى گذارد وهمه را فانى و ناپایدار معرّفى مى کند و بعد به صورت یک قانون کلّى مى فرماید: «همه چیز این دنیا پایان مى پذیرد و همه زندگان بدون استثناء به سوى مرگ پیش مى روند; حال که چنین است این همه دعوا و کشمکش و قال و غوغا و بى تابى و زارى براى چیست؟» به گفته یکى از «شارحان نهج البلاغه» پیشینیان، رفتند و خاک شدند و ما از روى آنها عبور مى کنیم و ما هم به زودى خاک مى شویم و آیندگان از روى ما مى گذرند، ولى باز هم بیدار نمى شویم!!

جالب اینکه امام باقر(علیه السلام) در حدیثى زرق و برق نعمت هاى دنیا را تشبیه به مالى مى کند که انسان در خواب پیدا مى کند، ولى هنگامى که بیدار شد چیزى در دست خود نمى بیند: «أَوْکَمَال وَجَدْتَهُ فِی مَنَامِکَ، فَاسْتَیْقَظْتَ وَ لَیْسَ مَعَکَ مِنْهُ شَىْءٌ




مطالعه بخش دوم خطبه 99 رو آغاز می کنیم.ان شاءالله


فَلاتَنافَسُوا فِی عِزِّ الدُّنْیا وَ فَخْرِها، وَ لا تَعْجَبُوا بِزِینَتِهَا وَ نَعِیمِهَا، وَ لا تَجْزَعُوا مِنْ ضَرَّائِها وَ بُؤْسِها، فَإ نَّ عِزَّها وَ فَخْرَها إ لَى انْقِطاعٍ، وَ زِینَتَها وَ نَعِیمَها إ لَى زَوالٍ، وَ ضَرَّاءَها وَ بُؤْسَها إِلَى نَفَادٍ، وَ کُلُّ مُدَّةٍ فِیها إ لَى انْتِهَاءٍ، وَ کُلُّ حَیٍّ فِیها إ لى فَنَاءٍ.

اءَوَلَیْسَ لَکُمْ فِی آثارِ الْاءَوَّلِینَ مُزْدَجَرٌ؟ وَ فِی آبَائِکُمُ الْماضِینَ تَبْصِرَةٌ وَ مُعْتَبَرٌ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ؟!

اءَوَلَمْ تَرَوْا إ لَى الْماضِینَ مِنْکُمْ لا یَرْجِعُونَ؟ وَ إ لَى اْخَلَفِ الْبَاقِینَ لا یَبْقَوْنَ؟ اءَوَلَسْتُمْ تَرَوْنَ اءَهْلَ الدُّنْیَا یُمْسُونَ وَ یُصْبِحُونَ عَلى اءَحْوَالٍ شَتَّى ؟ فَمَیِّتٌ یُبْکى وَ آخَرُ یُعَزَّى ، وَ صَرِیعٌ مُبْتَلى ، وَ عَائِدٌ یَعُودُ، وَ آخَرُ بِنَفْسِهِ یَجُودُ، وَ طالِبٌ لِلدُّنْیا وَ الْمَوْتُ یَطْلُبُهُ، وَ غافِلٌ وَ لَیْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ، وَ عَلى اءَثَرِ الْماضِی مَا یَمْضِی الْبَاقِی .

اءَلا فَاذْکُرُوا هَادِمَ اللَّذّاتِ وَ مُنَغِّصَ الشَّهَواتِ وَ قاطِعَ الْاءُمْنِیاتِ، عِنْدَ اْلمُسَاوَرَةِ لِلْاءَعْمالِ الْقَبِیحَةِ، وَ اسْتَعِینُوا اللَّهَ عَلى اءَداءِ واجِبِ حَقِّهِ، وَ ما لا یُحْصَى مِنْ اءَعْدادِ نِعَمِهِ وَ إِحْسانِهِ.



پس در عزّت و افتخار این جهان با یکدیگر رقابت مکنید و به زیورها و خواسته هاى آن بر خود مبالید و از سختیها و رنجهایش فغان و زارى سر مدهید، زیرا عزت و افتخارش پایان پذیر است و زیور و خواسته اش روى در زوال دارد و سختیها و رنجهایش بر دوام نباشد، هر مدتى در آن به پایان رسد و هر زنده اى بمیرد. اگر خردمندید، چرا در آثار پیشینیان و آنچه بر نیاکانتان گذشته است نمى نگرید و عبرت نمى گیرید؟ و باز نمى ایستد؟

آیا نمى بینید که رفتگان باز نمى گردند؟ آیا نمى بینید که بر جاى ماندگان را بقایى نیست ؟ آیا نمى بینید که مردم دنیا، شب را به روز مى آورند و روز را به شب مى رسانند و هر یک در حالى دیگر هستند؟ یکى مرده اى است که بر او مى گریند، یکى را در مرگ عزیزى تسلیت مى گویند، یکى بیمارى است بر زمین افتاده و گرفتار، یکى به عیادت بیمارى مى رود یکى در حال جان دادن است و، در همان حال ، مرگ در پى اوست ، و او خود در طلب دنیاست ، در عالم غفلت و، حال آنکه ، مرگ از او غافل نیست . آنسان که گذشتگان گذشته اند، بر جاى ماندگان هم خواهند گذشت .

هنگامى که آهنگ کارى ناپسند مى کنید، به یاد داشته باشید مرگ را که ویرانگر خوشیهاست و تیره کننده شهوتهاست و قطع کننده رشته آرزوهاست . از خدا یارى خواهید تا بتوانید حق واجب او را ادا کنید و شکر نعمتها و احسانهاى بیحسابش را به جاى آورید.



به نام خدا

شرح قسمت آخر خطبه 99

صحنه های عبرت انگیز دنیا

امام(علیه السلام) این معلّم بزرگ جهان انسانیّت، براى بیدار ساختن ارواح خفته، به دنبال بحثهاى بیدارگر گذشته در زمینه ناپایدارى دنیا، در این فراز چنین مى افزاید: «(به گذشته تاریخ باز گردید)، آیا اگر درست بیندیشید براى شما در آثار پیشینیان عامل بازدارنده اى نیست، و در نیاکان گذشته شما وسیله بینایى و عبرت وجود ندارد؟!»

در توضیح این سخن مى فرماید: «آیا نمى دانید که گذشتگانتان باز نمى گردند و بازماندگان باقى نمى مانند؟!».

اشاره به اینکه قانون مرگ و فنا قانونى است فراگیر و شامل، که هیچ گونه استثنایى نمى پذیرد. آنها که رفتند باز نمى آیند و آنها که هستند، به دنبال آنها در حرکتند و همه در این قافله شرکت دارند. با این تفاوت که بعضى در صفوف مقدّم اند و بعضى در صفوف مؤخّر.

باز در شرح این سخن، به تحلیل دقیق تر و گویاترى پرداخته و حال مردم دنیا را که در چنگال حوادث گوناگون گرفتارند، در یک تقسیم بندى هفتگانه چنین بیان مى کند. مى فرماید: «آیا اهل دنیا را مشاهده نمى کنید! که صبح و شام حالات گوناگونى دارند: یکى مى میرد، و بر او مى گریند، دیگرى مى ماند و به او تسلیت مى گویند ،یکى در بستر بیمارى افتاده، و دیگرى به عیادت او مى رود، و یکى دیگر در حال جان کندن است; یکى به دنبال دنیا مى رود، در حالى که مرگ (همچون سایه) در پى او در حرکت است، دیگرى در عالم غفلت فرو رفته، در حالى که مرگ از او غافل نیست; و بدین گونه، بازماندگان به دنبال گذشتگان در حرکتند!».

این تجزیه و تحلیل چقدر جالب، گویا و فراگیر است که اگر کسى صحنه هاى آن را بتواند مجّسم کند و انسانها پشت سر هم، این صحنه ها را ببینید چقدر مؤثّر خواهد بود: در جایى کسى از دنیا رفته و بر او اشک مى ریزند! در جایى دیگر مجلس عزا و یادبود برپاست و مردم گروه گروه به بازماندگان تسلیت مى گویند!

در جاى دیگر، گروهى در بستر بیمارى ناله مى کنند و به خود مى پیچند و جمعى از دوستان و آشنایان در گرد بستر آنها، به عنوان عیادت حلقه زده اند!.

در جاى دیگر، کسانى آخرین ساعات عمر خود را طى مى کنند و در حال جان کندن هستند و کارى از دست هیچ کس براى آنها برنمى آید!

در صحنه دیگرى، افرادى با تمام قدرت به دنبال دنیا مى دوند و بدون توجّه به حلال و حرام، مشروع و ممنوع، در پى به چنگ آوردن آن هستند; ولى حوادث مرگبار به دنبال آنها و در کمین آنهاست; ناگهان در یک لحظه آنها و مرکبشان را به درون درّه اى واژگون مى کند و همه چیز پایان مى یابد!

و بالأخره; در جاى دیگر، گروهى غافل، مشغول عیش و نوش و مست باده غرورند و فریاد شادى آنها به آسمان بلند است، در حالى که مرگ در کمین آنهاست; ناگهان یکى را از آن میان در یک لحظه مى گیرد و مجلس شادى شان به عزا مبدّل مى شود و یا سقف بر آنها فرود مى آید و تمام مجلس تعطیل مى شود.

اینها صحنه هایى است که همیشه در تاریخ بشر بوده و همیشه خواهد بود و چقدر عبرت انگیز و آموزنده است، افسوس که عبرت گیران و فرهیختگان کم اند!!



در هم کوبنده لذات

امام(علیه السلام) در پایان این خطبه بلیغ و فصیح و نافذ، اشاره به دونکته مى فرماید که بحثهاى گذشته را کامل و جامع مى سازد:نخست، اشاره به مرگ است که یادآورى آن از عوامل بسیار مهم بیدارى انسانهاست. مى فرماید: «به هوش باشید! در آن زمان که با شتاب به سراغ اعمال قبیح مى روید نابود کننده لذّات و برهم زننده خواسته ها و قطع کننده آروزها را به یاد آورید! 

در این جا، امام(علیه السلام) از مرگ به سه عنوان یاد کرده است: نخست «نابود کننده لذّتها;» چرا که بسیارى از مردم، یک عمر زحمت مى کشند تا وسایل زندگى و عیش و نوش و لذّت را ازهر جهت فراهم سازند و درست این در زمانى است که نشانه هاى مرگ به صورت انواع بیماریها ظاهر شده است. اضافه بر این، بسیار دیده شده که مجالس عیش و نوش، در یک لحظه، با یک حادثه به مجلس عزا مبدّل گشته است و عجب اینکه هیچ تضمینى درباره هیچ کس درباره این خطرها وجود ندارد.

دیگر: «گلوگیر کننده شهوات و خواستها»; چرا که مرگ - همان مرگى که تاریخ و زمان معیّنى ندارد و به هیچ وجه قابل پیش بینى نیست - در آن لحظه که انسان جرعه شهوات و کامیابى ها را سر مى کشد، گلویش را مى فشارد و به همه چیز پایان مى دهد.

سوّم: «قطع کننده آرزوها»; چرا که آروزهاى انسان به قدرى دامنه دار است که هرگز پایان نمى پذیرد; بلکه گاه با گذشت عمر - همانند سایه هایى که نزدیکى غروب آفتاب گسترده تر مى شود - دامنه دارتر مى گردد و تنها چیزى که آروزها را قطع مى کند، مرگ است و مرگ!

این تعبیرات به قدر کوبنده و هشدار دهنده است که هر انسانى را تحت تأثیر قرار مى دهد و جالب اینکه مى فرماید: «از مرگ زمانى یاد کنید که به اعمال قبیح حمله ور مى شوید»

اشاره به اینکه بسیار مى شود که زشتى ها آن چنان زرق و برق دارد و هواى نفس آن را تزیین مى کند که انسان مانند جانور درنده اى که به صید خود حمله مى کند و بر آن مى پرد به سراغ آن مى رود و در این لحظه یاد مرگ مى تواند عامل بازدارنده اى باشد.

و در دومین نکته، همگان را توصیه مى کند که به یاد نعمت هاى خدا باشند که آن، عامل بازدارنده دیگرى است در برابر گناه; مى فرماید: «براى اداى حقّ واجب خداوند و نعمت هاى بى شمار و احسان هاى بى پایانش، از او یارى بطلبید!»

شکر مُنعم (سپاسگزارى در برابر بخشنده نعمت ها) نه تنها انسان را به معرفة الله رهنمون مى شود; بلکه در اداى واجبات و ترک محرّمات نیز، عامل مؤثّرى است.

شرح نهج البلاغه ناصر مکارم شیرازی



شرح بخش دوم خطبه ۹۹(ابن میثم)

بیان آن حضرت که فرموده است: و لا تنافسوا... تا إلی فناء
نهی است از این که به دنیا در هیچ یک از احوال آن، چه خوب و چه بد اعتماد کنیم، عزّت و افتخارات و زیورها و تنعّمات آن را که از جمله محاسن و خوبیهای دنیاست، پایدار بدانیم، و نهی کرده است از این که به اینها دلبستگی و به خاطر آنها با یکدیگر همچشمی داشته باشیم، و امّا شرّ دنیا عبارت از زیانها و سختیهای آن است که از بی تابی و ناشکیبایی در برابر آنها نهی کرده است و در باره وجوب خود داری از ارتکاب آنچه نهی کرده استدلال فرموده است به ناپایداری و زوال آنها، و این که هر چه زایل شدنی و از میان رفتنی است شایسته دلبستگی و رغبت نیست هر چند هم سودمند افتد، و در برابر سختیها و رنجها که زوال پذیر است جزع و بی تابی روا نیست اگر چه زیان آور به شمار آید.
فرموده است: أو لیس لکم فی آثار الأوّلین... تا لا یبقون.
امام (ع) در این بیان به مردم آثار پیشینیان و پدران آنها را که در گذشته اند یادآوری می کند و می پرسد آیا بدانها عبرت گرفته اید و این از نوع استفهام انکاری است که دلالت دارد بر این که عبرت نگرفته اند، و این بنا بر این فرض است که گذشتگان و پدران آنها از خرد برخوردار بوده اند، چنان که اینها همین گمان را در باره آنها دارند. سپس هشداری است بر این که بنگرند و پند گیرند که گذشتگان باز نمی گردند و بازماندگان باقی نمی مانند، زیرا همین امر مایه عبرت بسیار است، و نیز تذکّری است بر این که از اختلافی که در احوال مردم دنیا مشاهده می کنند و حالات گوناگون و متنّوعی را که در مردم می بینند، می توانند دریابند که دنیا در هر حالی که باشد پایدار نیست، و شایستگی دوام و بقا را ندارد، و این مردم دنیا هستند که یکی مرده و دیگری بر او می گرید، به یکی تسلیت داده می شود، دیگری بر روی زمین افتاده و دچار بیماری ها و دردهاست دیگری به عیادت او می رود و اندوه او را دارد، و دیگری در حال جان دادن و احتضار است، و آن که از همه اینها سلامت مانده است در تکاپوی دنیاست بی خبر از این که مرگ در پشت سر اوست و او را دنبال می کند و از اراده ای که در باره اش دارد آگاه نمی باشد و خداوند هم از او غافل نیست، و سر انجام هم باید به دنبال گذشتگان برود هر چند ماندن او در این دنیا به درازا کشد.
«ما» در جمله ما یمضی مصدری است، و این که در بیان گروههای مردم دنیا مرده را مقدّم داشته است، برای این است که یادآوری مرگ بزرگترین موعظه
است، واژه جود در جمله: «و آخر بنفسه یجود» را برای کسی که در حال جان دادن است استعاره آورده است، بدین مناسبت که آدمی هنگام مرگ جان خود را می دهد و تسلیم می کند، همان گونه که جواد یا بخشنده دارایی خود را می بخشد، پس از این دستور می دهد که مرگ را به یاد آورند، و آن را با آثار و صفات نفرت انگیزش توصیف می کند که ویران کننده لذّات و خوشیها، و تباه کننده شهوات و امیال، و قطع کننده آرزوها و امیدهاست، و فرموده است در آن هنگام که به سوی کارهای زشت می شتابید مرگ را به خاطر آورید تا یادآوری آن شما را از ارتکاب اعمال ناروا باز دارد، سپس مردم را ترغیب می فرماید که رو به سوی خدا آورند و از او کمک بخواهند تا مشمول عنایات او شوند و لطف جمیل او را بخواهند که توفیق دهد با مواظبت بر انجام دادن تکالیفی که بر عهده ما گذاشته است، نسبت به ادای حقوق واجب او اقدام کنیم، و نعمتهای بی کران او را پیوسته معترف و سپاسگزار باشیم، و با در نظر گرفتن جلال کبریایی او همه چیز را از او بدانیم، که توفیق نیز از اوست.



خطبه ۹۸

مطالعه خطبه 98 رو به لطف خدا شروع می کنیم


و من کلام له ع 

وَ اللَّهِ لا یَزالُونَ حَتَّى لا یَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّما إِلا اسْتَحَلُّوهُ، وَ لا عَقْدا إِلا حَلُّوهُ، وَ حَتَّى لا یَبْقَى بَیْتُ مَدَرٍ وَ لا وَبَرٍ إ لا دَخَلَهُ ظُلْمُهُمْ، وَ نَزَلَ بِهِ عَیْثُهُمْ وَ نَبا بِهِ سُوءُ رَعْیِهِمْ، وَ حَتَّى یَقُومَ الْبَاکِیانِ یَبْکِیَانِ: بَاکٍ یَبْکِی لِدِینِهِ؛ وَ بَاکٍ یَبْکِی لِدُنْیَاهُ، وَ حَتَّى تَکُونَ نُصْرَةُ اءَحَدِکُمْ مِنْ اءَحَدِهِمْ کَنُصْرَةِ الْعَبْدِ مِنْ سَیِّدِهِ، إِذا شَهِدَ اءَطَاعَهُ، وَ إ ذا غابَ اغْتَابَهُ، وَ حَتَّى یَکُونَ اءَعْظَمَکُمْ فِیها عَناءً اءَحْسَنُکُمْ بِاللَّهِ ظَنّا، فَإ نْ اءَتَاکُمُ اللَّهُ بِعَافِیَةٍ فَاقْبَلُوا، وَ إ نِ ابْتُلِیتُمْ فَاصْبِرُوا، فَإ نَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ.



به خدا سوگند، بنى امیه ، همچنان بمانند تا هر چه را که خدا حرام کرده است ، حلال شمارند و هر پیمانى را بگسلند و هیچ خانه و خیمه اى نماند، جز آنکه ، ظلمشان در آن داخل گردد و تبهکاریشان در آن فرود آید. رفتار زشتشان مردم را از مساکنشان گریزان سازد و دو گروه بگریند گروهى براى دینشان و گروهى براى دنیایشان . و بمانند تا آنگاه که یارى یکى از شما، یکى از آنان را، همچون یارى بنده اى باشد خداوندش را، که چون ببیندش ، اطاعتش کند و چون غایب گردد، زبان به بد او گشاید و تا آنگاه که آنانکه حسن ظنشان به خدا بیشتر است رنج و محنتشان بیشتر گردد. اگر خداوند شما را از شرشان سلامت داد به سوى او روى آورید و اگر به بلایى گرفتار ساخت ، شکیبایى ورزید که سرانجام نیک از آن پرهیزگاران است .




خطبه 98 در یک نگاه

در این خطبه، امام(علیه السلام) در جمله هاى کوتاهى از فاجعه حکومت بنى امیّه و ظلم و انحراف آنها سخن مى گوید و به قدرى رسا و گویا است که تمام مظالم و رسوایى هاى این قوم بى دادگر، در همین عبارات فشرده بیان شده است و نشان مى دهد که سستى مردم در مبارزه با آنها چه عواقب دردناکى براى خودشان و کلّ جامعه اسلامى در بر خواهد داشت.

تاریخ نیز نشان مى دهد که تمام پیش بینى هاى امام درست بود و عدم توجّه به این هشدارها، سرانجام کار خود را کرد و چنان ظلم و ستمى بر مسلمین رفت که در تاریخ بشریّت کم سابقه، یا بى سابقه بود!

این خطبه، در ضمن پاسخى است دندان شکن به ساده اندیشانى که اصرار امام(علیه السلام) را در جنگ با بنى امیّه زیر سؤال مى برند و مى گویند چرا مسلمان با مسلمان بجنگند؟


شرح خطبه

مظالم بی حساب بنی امیه

نخست مى فرماید: «به خدا سوگند! آنها همچنان به حکومت خود ادامه مى دهند تا آنجا که حرامى را باقى نگذارند، مگر این که حلال بشمارند و پیمانى (از پیمان هاى الهى و مردمى) نمى ماند مگر اینکه آن را مى شکنند».

بعضى از بزرگان، فهرستى از بدعت هاى بنى امیّه و حرام هایى را که آنها حلال کردند و پیمان هایى را که شکستند، گرد آورى نموده اند، که در بحث نکات خواهد آمد. از مطالعه آنها روشن مى شود که این قوم بیدادگر، چه بلایى بر سر اسلام آوردند.

در دومین فاجعه اى که آنها براى مسلمین به وجود مى آورند، اشاره به ظلم گسترده و فراگیر آنها کرده، مى فرماید: «خانه و خیمه اى باقى نمى ماند مگر اینکه ظلم و ستم شان در آن راه مى یابد و فساد و سوء تدبیرشان، مردم را از خانه هاى خویش فرارى مى دهد».

«مَدَر» در لغت گاه به معناى گِل هاى به هم فشرده و گاه به معناى خشت و گاه به معناى آجر و سنگ تشکیل شده; بنابراین، «بَیْتُ مَدَر» اشاره به خانه هایى است که در شهرها ساخته مى شود و «وَبَر» به معناى پشم شتر، اشاره به خانه هاى روستایى و بادیه نشینان است که در آن زمان و در میان اعراب به صورت خیمه هایى بنا مى شد. و این، بهترین تعبیر براى فراگیر بودن ظلم آنها است که هیچ کس از ظلم آنها در امان نبود. و این ظلم و ستم در بسیارى از اوقات سبب مى شد آنها از خانه هاى خود فرار کنند و دربه در شوند.

سپس در بیان فاجعه سوم مى فرماید: «کار حکومت آنها بدانجا مى رسد که مردم دو گروه مى شوند و هر دو گروه گریانند: گروهى براى دینشان و گروهى براى دنیایشان!»

آرى! دین باوران به خاطر خطراتى که از سوى این گروه بازمانده جاهلى، متوجّه دین مى شوند اشک مى ریزند و دنیا طلبان به خاطر هجوم ظالمانه آنها به دنیاى مردم; چرا که آنها، هم عقاید مردم را غارت مى کردند و هم دنیایشان را.

در بیان چهارمین فاجعه مى فرماید: «در این حکومت خودکامه، کار به قدرى سخت مى شود که شما همچون برده اى خواهید بود که به یارى ارباب (ظالم وستمگرش) بر مى خیزد; در حضور ناگزیر از اطاعت است و درغیاب از او بدگویى مى کند!».

اشاره به اینکه آنها مردم را به بردگى و عبودیّت مى کشند; نه عبودیّتى که حداقل توأم با رابطه عاطفى باشد و غلام مورد محبّت آقا و آقا مورد علاقه غلام قرار گیرد، بلکه عبودیّتى توأم با ظلم و تحقیر! که گویى زنجیر بر گردن آنها نهاده اند و به هر جا مى خواهند مى کشند.

در بیان پنجمین و آخرین فاجعه مى فرماید: «این حکومت ظالم و بیدادگر تا آنجا پیش مى رود که هر کس به خدا امیدوارتر (و نزدیک تر) است، بیش از همه رنج و مصیبت مى بیند».

از یک حکومت جنایتکار و ستم پیشه و فاقد دین و اخلاق غیر از این انتظار نمى رود که هر کس پاک تر است در آن حکومت جام بلا و مصیبت بیشترى به او مى دهند.

در پایان اصحاب و یارانش خود را در برابر حوادث دردناکى که در پیش دارند با این جمله دلدارى مى دهد; مى فرماید: «اگر خداوند براى شما عافیت و سلامت پیش آورد (و از این امواج خطرناک در امان بودید، این نعمت الهى را) بپذیرید (و خدا را شکر گویید) و اگر (طوفان حوادث شما را گرفت و) به رنج و ناراحتى گرفتار شدید، شکیبا باشید! که «سرانجام نیک براى پرهیزکاران است!»

از این تعبیر استفاده مى شود که اگر چه در حکومت بنى امیّه اکثریت عظیم مردم در رنج و فشار و تعب بودند، ولى گروه اندکى از امواج این حوادث بر کنار بودند و امام(علیه السلام) به هر دو گروه نصیحت مى کند; گروه اوّل را به صبر و شکیبایى و انتظار فرج و گروه دوم را به شکرگزارى در برابر حق!



فجایع بی سابقه بنی امیه

پیش بینى عجیبى که امام(علیه السلام) در این خطبه از فجایع فراگیر بنى امیّه فرموده است - به گواهى تاریخ اسلام - همه بدون استثناء، به وقوع پیوست و این حکومت ظالم و جبّار و بیدادگر جاهلى، از هیچ ظلم و ستمى فروگذار نکرد و براى تحکیم پایه هاى قدرت خود، خون هاى زیادى ریخت و بى گناهان بسیارى را به زندان افکند و چنان وحشت و اضطراب بر مردم حاکم شد که حتّى در درون خانواده ها، گاه خویشاوندان نزدیک از هم مى ترسیدند.

مرحوم «علاّمه امینى» در کتاب نفیس «الغدیر» با ذکر اسناد و مدارک روشن فجایعى را که شخص معاویه انجام داد، جمع آورى کرده است; در اینجا فهرست آن از نظر خوانندگان عزیز مى گذرد و شرح و تفصیل منابع آن را مى توانند در «الغدیر» جلد یازدهم مطالعه کنند.

این مرد محقّق مى نویسد:

«نخستین کسى که آشکارا به شرب خمر و خریدن آن اقدام کرد، معاویه بود.

نخستین کسى که در محیط اسلام فحشا را اشاعه داد، معاویه بود.

نخستین کسى که ربا را حلال شمرد، معاویه بود.

نخستین کسى که ازدواج با دو خواهر را در یک زمان اجازه داد، معاویه بود.

نخستین کسى که سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در باب دیات تغییر داد، معاویه بود.

نخستین کسى که لبّیک را (در مراسم زیارت خانه خدا) ترک کرد، معاویه بود.

نخستین کسى که از اجراى حدود الهى سر باز زد، معاویه بود.

نخستین کسى که اموالى را براى جعل حدیث اختصاص داد، معاویه بود.

نخستین کسى که به هنگام بیعت با مردم بیزارى از على(علیه السلام) را شرط مى کرد، معاویه بود.

نخستین کسى که سرِ یکى از اصحاب پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) (عمروبن حَمِق) را جدا کرد و در شهرها گردش داد، معاویه بود.

نخستین کسى که خلافت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به سلطنت مبدّل ساخت، معاویه بود.

نخستین کسى که به دین خدا اهانت کرد و فرزند فاجرش را به خلافت برگزید، معاویه بود.

نخستین کسى که دستور داد مدینه پیامبر(صلى الله علیه وآله) را غارت کنند، معاویه بود.

نخستین کسى که سبّ و ناسزاگویى به على(علیه السلام) را رواج داد، معاویه بود.

نخستین کسى که خطبه نماز عید را (بر خلاف دستور پیامبر(صلى الله علیه وآله)) بر نماز عید مقدّم داشت، تا در ضمن آن سبّ على(علیه السلام) کند و مردم متفرّق نشوند، معاویه بود».

این تنها بخشى از فجایع معاویه در زمینه تغییر احکام الهى و نقض سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و زیر پا نهادن دستورات خدا بود و اگر کسى تمام تاریخ زندگانى او و سایر بنى امیّه را بررسى کند، باز هم به نمونه هاى بیشترى دست مى یابد و به راستى اگر حکومت این ظالمان بیگانه از اسلام ادامه مى یافت، به یقین چیزى از اسلام باقى نمى ماند و این سخن با مدارک گسترده اى که در دست است، جاى انکار ندارد! و ما تعجّب مى کنیم چرا بعضى اصرار دارند چشم بر هم نهند و با این همه فجایع، باز معاویه و بنى امیّه را بستایند; براستى شگفت آور است.!!




شرح خطبه ۹۸ (ابن میثم)


در این کلام امام (ع) به ستمکاری بنی امیّه اشاره و سوگند یاد می کند که ظلم بنی امیّه استمرار می یابد. خبر در جمله امام (ع) که واژه ظلم بنی امیه بوده حذف شده است چون از محتوای کلام معلوم است که خبر چه کلمه ای است.

برای ظلم و ستم بنی امیه حدودی را به شرح زیر بیان داشته است.

1- حرامی از محرّمات الهی را باقی نمی گذارند جز این که همه را حلال اعلام می کنند. بزرگترین حرام، ظلم و قتل نفس است و بنی امیّه در ارتکاب این دو عمل شهرت کامل داشته بنا بر این بقیّه محرّمات الهی بخوبی روشن است.

«استحلّوه» در کلام امام (ع) یعنی حرام را به کار می بستند و انجام می دادند درست مانند یک وظیفه مشروع و حلال، در انجام کار حرام گناه و حرجی برای خود قبول نداشتند.

2- قوله علیه السلام: ان لا یدعو عقدا الّا حلّوه:

یعنی هیچ عقد و قراردادی از عقود اسلامی که نظام عالم بر مدار همین قوانین شرع و ضوابط آن دور می زند، نبود جز این که نادیده انگاشته و در زیر پا گذاشتند. «حلّوه» کنایه از منتفی دانستن قواعد شرعی است که صریحا با آنها مخالفت کرده و در عمل نیز به آنها پایبندی نداشتند.

3- هیچ خانه گلینی و یا چادر پشمینی نماند جز آن که ستم بنی امیه بدان وارد شود. این عبارت کنایه از دشمنی عمومی و ستمگری آنها نسبت بتمام مردم شهرنشین و بادیه نشین می باشد.

قوله علیه السلام: نبابه سوء رعیهم:

یعنی بد رفتاری آنها نسبت بمردم موجب شده بود که خلق از آنها فاصله بگیرند و برای فرار از شرّشان ترک دیار کنند.

4- مردم بدو دسته گریان که برخی بر دین خود و بعضی برای دنیاشان اشک بریزند.

5- یاری دادن هر یک از شما هر یک از حکام بنی امیّه را بمانند یاری کردن برده از اربابش باشد. در این عبارت تشبیه کرده است مردم را ببرده و بنی امیّه را به ارباب جهت شباهت را چنین بیان کرده است، که هر گاه ارباب حاضر باشد فرمانش را ببرند و هرگاه غایب باشد از او بدگویی کنند. (چون اطاعت از اجبار و زور است نه از جهت ارادت و محبّت).

6- بیشترین زجر ظلم را از دست بنی امیّه کسانی می کشند که حسن ظنّشان بخدا بیشتر باشد. دلیل این واقعیت این است، هر کس بخدا حسن ظن بیشتری داشته باشد از بنی امیّه فاصله بیشتری می گیرد و توکّلش بر خدا بیشتر می شود.

بدیهی است که نسبت به چنین کسی بدگمان گشته او را بیشتر بگزند و تعقیبش کنند. پس از دست آنها رنج بیشتری خواهد برد.

سپس می فرمایند: آن کس که عافیت بیشتری به او روی آورد بر این نعمت عافیت خدا را شاکر باشد. مقصود حضرت از این سخن آن است که: عافیت داشتن و بدور ماندن از شرور بنی امیّه برای بعضی از مردم ممکن می شود. و همچنین فردی که بعدالت قیام کند و از بلای آنها وارهد. و آن را که به بلای بنی امیّه مبتلی شود، دستور صبر و شکیبایی بر ابتلائات آنها را توصیه می کند. و در زمینه صبر و شکیبایی، حسن عافیت را که لازمه تقوی و صبر است، بدانها وعده می دهد. زیرا خداوند می فرماید: تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْب

خطبه ۹۷

متن فراز 1 و 2


وَ لَئِنْ اءَمْهَلَ اللّ هُ الظَّالِمَ فَلَنْ یَفُوتَ اءَخْذُهُ، وَ هُوَ لَهُ بِالْمِرْصَادِ عَلَى مَجَازِ طَرِیقِهِ، وَ بِمَوْضِعِ الشَّجى مِنْ مَسَاغِ رِیقِهِ.

اءَما وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَیَظْهَرَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمُ عَلَیْکُمْ لَیْسَ لِاءَنَّهُمْ اءَوْلَى بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَ لکِنْ لِإِسْراعِهِمْ إ لى باطِلِ صاحِبِهِمْ وَ إ بْطائِکُمْ عَنْ حَقِّی ، وَ لَقَدْ اءَصْبَحَتِ الْاءُمَمُ تَخافُ ظُلْمَ رُعَاتِها، وَ اءَصْبَحْتُ اءَخَافُ ظُلْمَ رَعِیَّتِی .

اسْتَنْفَرْتُکُمْ لِلْجِهَادِ فَلَمْ تَنْفِرُوا، وَ اءَسْمَعْتُکُمْ فَلَمْ تَسْمَعُوا، وَ دَعَوْتُکُمْ سِرّا وَ جَهْرا فَلَمْ تَسْتَجِیبُوا، وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا، اءَشُهُودٌ کَغُیَّابٍ؟ وَ عَبِیدٌ کَاءَرْبَابٍ؟ اءَتْلُو عَلَیْکُمْ الْحِکَمَ فَتَنْفِرُونَ مِنْهَا، وَ اءَعِظُکُمْ بِالْمَوْعِظَةِ الْبَالِغَةِ فَتَتَفَرَّقُونَ عَنْهَا، وَ اءَحُثُّکُمْ عَلَى جِهَادِ اءَهْلِ الْبَغْیِ فَما آتِی عَلَى آخِرِ قَوْلِی حَتَّى اءَراکُمْ مُتَفَرِّقِینَ اءَیادِی سَباء.

تَرْجِعُونَ إ لى مَجالِسِکُمْ، وَ تَتَخادَعُونَ عَنْ مَواعِظِکُمْ، اءُقَوِّمُکُمْ غُدْوَةً، وَ تَرْجِعُونَ إ لَیَّ عَشِیَّةً کَظَهْرِ الْحَیَّةِ، عَجَزَ الْمُقَوِّمُ، وَ اءَعْضَلَ الْمُقَوَّمُ.

اءَیُّهَا الشَّاهِدَةُ اءَبْدانُهُمْ، الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، الْمُخْتَلِفَةُ اءَهْوَاؤُهُمْ، الْمُبْتَلى بِهِمْ اءُمَرَاؤُهُمْ، صاحِبُکُمْ یُطِیعُ اللَّهَ وَ اءَنْتُمْ تَعْصُونَهُ، وَ صَاحِبُ اءَهْلِ الشّامِ یَعْصِی اللَّهَ وَ هُمْ یُطِیعُونَهُ.

لَوَدِدْتُ وَاللَّهِ اءَنَّ مُعَاوِیَةَ صَارَفَنِی بِکُمْ صَرْفَ الدِّینارِ بِالدِّرْهَمِ، فَاءَخَذَ مِنِّی عَشَرَةً مِنْکُمْ وَ اءَعْطَانِی رَجُلاً مِنْهُمْ.





ترجمه : 

 سخنى از آن حضرت (ع ) 

اگر خداوند ستمگر را روزى چند مهلت دهد، هرگز بازخواستش را فرو نگذارد، بلکه همواره بر گذرگاه در کمین اوست و گلویش را چنان بفشارد که از فرودادن آب دهان هم عاجز آید.

آگاه باشید، سوگند به کسى که جان من در قبضه قدرت اوست ، که این قوم بر شما غلبه خواهند کرد، نه از آن جهت که از شما بر حق ترند، بلکه از آن روى که در یارى فرمانرواى خود، با آنکه بر باطل است ، شتاب مى ورزند و شما در اجراى فرمان من ، با آنکه بر حقم ، درنگ مى کنید. مردم از ستم فرمانروایان خود بیمناک اند و من از ستم رعیت خویش در هراسم . شما را به جهاد برانگیختم ، از جاى نجنبیدید، خواستم سخن خود به گوش شما برسانم ، نشنیدید، در نهان و آشکارا دعوتتان کردم ، پاسخم ندادید، اندرزتان دادم نپذیرفتید.حاضرانى هستید به مثابه غایبان و بندگانى هستید چون خداوندان . سخنان حکمت آمیز بر شما خواندم از آن رمیدید. به اندرزهاى نیکو پندتان دادم هر یک از سویى پراکنده شدید. شما را به جهاد با تبهکاران فرا مى خوانم ، هنوز سخنم به پایان نرسیده ، مى بینم هرکس که به سویى رفته است ، آنسان که قوم ((سبا)) پراکنده شدند. به جایگاههاى خود باز مى گردید و یکدیگر را به اندرزهاى خود مى فریبید. هر بامداد شما را همانند چوب کجى راست مى کنم و شب هنگام خمیده چون پشت کمان نزد من باز مى گردید. راست کننده به ستوه آمده و، کار بر آنچه راست مى کند دشوار گردیده .

اى کسانى که به تن حاضرید و به خرد غایب ، هر یک از شما را عقیدتى دیگر است . فرمانروایانتان گرفتار شمایند. فرمانرواى شما، خدا را اطاعت مى کند و شما نافرمانیش مى نمایید و فرمانرواى آنان (27) خدا را نافرمانى مى کند و ایشان سر بر خط فرمانش دارند. دلم مى خواهد معاویه با من معاملتى کند چون صرافى که به دینار و درهم . دو تن از شما را از من بستاند و یک تن از مردان خود را به من دهد.





به نام خدا

خطبه 97 در یک نگاه

با توجه به اینکه شأن ورود این خطبه - به گونه اى که شارحان نهج البلاغه نوشته اند - جریان سرپیچى مردم کوفه از فرمان على(علیه السلام) جهت مقابله با لشکریان غارتگر معاویه بعد از واقعه جنگ نهروان بوده است، امام در بخش اوّل این خطبه، مردم متمرّد کوفه را با شدیدترین عتاب و سرزنش - که در نوع خود کم نظیر یا بى نظیر است - رو به رو مى سازد و به این امید که غیرت آنها به جوش آید و آماده نبرد با ظالمان شوند، آنها را با شلاّق هاى توبیخ مى نوازد و از تعبیرات مختلف، براى بیدار کردن آنها از خواب خرگوشى بهره مى گیرد و مقصود از همه این توبیخ ها و سرزنش ها آن است که پیش از سیطره ظالمان بى رحم، بر جان و مال و ناموس آنها و بر حکومت اسلامى، به خود آیند و به پا خیزند و آتش فتنه را خاموش و دست ظالمان را از قلمرو حکومت اسلامى قطع کنند!

سپس در بخش دیگرى از این خطبه، آنها را به پیروى اهل بیت - که سبب هدایت و نجات آنهاست - دعوت مى کند و در واقع، همان مضمون و محتواى حدیث «ثَقَلَین» را به آنها یادآور مى شود.

و در آخرین بخش خطبه، مردم کوفه را با یاران پیامبر اسلام مقایسه مى کند و با این مقایسه، روشن مى سازد که چقدر میان آنها و یاران پیامبر از نظر ایمان و تقوا و عبادت و جهاد و استقامت و شجاعت، تفاوت وجود داشت.

روشن است که هر سه بخش خطبه، یک هدف را تعقیب مى کند و آن بسیج لشکر کوفه است براى مقابله با دشمن; دشمنى که بر هیچ چیز آنها - نه دین نه دنیایشان - رحم نمى کرد.






شرح بخش اول

نخست مى فرماید: «اگر خداوند، ظالم و ستمگر را (چند روزى) مهلت دهد، چنان نیست که فرصت مجازات او از دستش برود».

«او در کمین گاه، بر سر راه ستمگر است و گلوى وى را در دست دارد; هر زمان بخواهد مى فشارد، آن چنان که نتواند آب دهان را فرو برد».

این تعبیرات ممکن است اشاره به معاویه و لشکریان شام باشد; که مبادا فرصت خداوند به آنها، سبب شکّ و تردید شما گردد و در حقّانیت خود، یا باطل بودن آن ها تردیدى به خود راه دهید و این، در واقع نوعى دلدارى به لشکریان امام(علیه السلام) است تا با توجّه به این حقیقت، روحیّه خود را از دست ندهند.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از ظالم، همان لشکر متمرّد و عصیانگر است و در واقع، تهدیدى است در برابر آنها که اگر چند صباحى خداوند به شما مهلت داده، از عذاب و مجازات او در برابر عصیان و گردنکشى تان ایمن نباشید! ولى تفسیر اوّل، مناسب تر به نظر مى رسد.

به هر حال، این همان چیزى است که قرآن مجید کراراً به آن اشاره کرده و مى فرماید: «وَ لاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لاَِنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوَ اإِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ; آنها که کافر شدند تصوّر نکنند اگر به آنان مهلت مى دهیم به سودشان است; ما به آنها مهلت مى دهیم براى آنکه بر گناهان خود بیفزایند و براى آنها عذاب خوار کننده اى است.»

و در جاى دیگر مى فرماید: «اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ; به یقین پروردگار تو در کمین گاه (ظالمان) است.»

در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که: «خداوند فرشته اى را (براى مأموریتى) به زمین فرستاد; مدّتى در زمین ماند و سپس به آسمان عروج کرد; به او خطاب شد در زمین چه دیدى؟ گفت: شگفتى هاى فراوانى دیدم و از عجیب ترین چیزهایى که دیدم این بود که بنده اى از بندگانت را غرق نعمتت دیدم; رزق و رزوىِ تو را مى خورد و ادّعاى خدایى مى کرد، من از جرأت و جسارت او در برابر تو و از حلم تو در برابر او در شگفتى فرو رفتم! خداوند فرمود: آیا از حلم من تعجّب کردى؟! من چهار صد سال به او مهلت دادم، کمترین ناراحتى جسمانى پیدا نکرد و هر چه از دنیا مى خواست به آن مى رسید و غذا و آب او کمترین تغییرى پیدا نمى کرد (اینها همه براى این بوده است تا او را بیازمایم و بندگان را هم به وسیله او آزمایش کنم).»

سپس امام(علیه السلام) آینده وضع آنهارا در برابر دشمنان بى رحم چنین پیش بینى مى کند و مى فرماید: «آگاه باشید! سوگند به آن کس که جانم در دست قدرت اوست! این قوم سرانجام بر شما پیروز مى شوند; امّا نه به خاطر این که آنها در حقّانیّت، از شما سزاوارترند; بلکه به این جهت که آنها در راه باطل زمامدارانشان سریع و کوشا هستند، در حالى که شما در اداى حقّ من کُند و سُست هستید!»

در واقع، امام(علیه السلام) در اینجا به نکته مهمّى اشاره مى کند; مى فرماید: سرانجام آنها بر شما پیروز مى شوند، ولى گمان نکنید که این پیروزى به خاطر حقّانیّت آنهاست! مبادا کسى گمان کند که عامل پیروزى آنها تکیه بر حق است و این امر سبب گمراهى شما شود. آنها قطعاً بر باطلند، ولى در باطل خود کوشا و مصمّم اند و گوش بر فرمان معاویه دارند; ولى شما با اینکه در مسیر حق گام بر مى دارید، افرادى سست و بى اراده و در برابر فرمانده خود، سرکش و عصیانگرید و این صفات در هر کس و هر قوم و ملّتى باشد، سرنوشتى جز شکست نخواهد داشت.

و عجب اینکه، همین سخن را «مسلم بن عقبه» (همان کسى که از سوى یزید، فرمانده لشکرى بود که مدینه را به خاک و خون کشید) در برابر اهل شام هنگامى که مى خواست آنها را به میدان نبرد بکشاند تکرار کرد. گفت: اى مردم شام! شما از نظر شخصیّت و نسب برترین عرب نیستید; جمعیّت شما نیز بیش از دیگران نیست و منطقه زندگى شما نیز گسترده تر نمى باشد. اگر شما بر دشمنانتان پیروز مى شوید، تنها به خاطر انضباط و اطاعت از پیشوایان، و ایستادگى در برابر دشمن است; در حالى که دشمنان شما چنین نیستند.

سپس به نکته مهمّى در این رابطه اشاره کرده، مى فرماید: «اُمت ها همواره از ظلم زمامدارانشان در وحشتند، ولى من از ظلم پیروانم بیمناکم!»

همیشه در طول تاریخ، ملّت ها از حکومت هاى خودکامه خود و مظالم آنها در وحشت و اضطراب بودند، به گونه اى که این یک امر طبیعى محسوب مى شود; ولى این مسأله در مورد امام(علیه السلام) دگرگون شد! هیچ کس ترسى از ظلم و ستم او نداشت، چرا که کمترین ظلم و ستمى از او سر نمى زد و به عکس، امام پیوسته نگران کارشکنى ها، بىوفایى ها، توطئه ها و ندانم کارى هاى اصحابش بود; و البتّه چنین افرادى باید سرانجام زیر چکمه ستمگران، پایمال شوند و شدند.





سپس مطلب را باز کرده و انگشت روى نقاط ضعف عجیب کوفیان و عراقیان آن زمان مى گذارد و مى فرماید: «من شما را براى جهاد با دشمن برانگیختم، امّا حرکت نکردید; به گوش شما خواندم، امّا نشنیدید; در آشکار و نهان شما را (براى جهاد) دعوت کردم، اجابت ننمودید; اندرزتان دادم، ولى نپذیرفتید!» 

آیا لشکریان عراق خطر را مى دیدند و بر اثر سستى و تن پرورى به استقبال دشمن نمى رفتند؟ یا به راستى تصوّر مى کردند که حکومت معاویه براى آنها مشکلى ایجاد نخواهد کرد؟ هر دو احتمال وجود دارد; اضافه بر بُزدلى و اختلافات قبیلگى و جهل و نادانى.

سپس براى تحریک آنها، با جملات کوبنده اى - که هر انسانى غیرتمندى را به حرکت در مى آورد - آنان را مخاطب ساخته، مى فرماید: «آیا شما حاضرانى همچون غائبان هستید؟ (که سخنانم را نمى شنوید) و یا بردگان (ضعیف) در قیافه مالکان (سرکش و قدرتمند)!».

«پیوسته حکمت هاى الهى را بر شما مى خوانم، از آن مى گریزید; و با مواعظ بالغه و اندرزهاى رسا شما را موعظه مى کنم، پراکنده مى شوید; به مبارزه با ظالمان شما را ترغیب مى کنم، امّا هنوز سخنانم به آخر نرسیده مى بینم همچون «ایادى سبا» متفرّق مى شوید!» 

«أیادى سَبا» (و به تعبیر دیگر «مثل ایادى سبا») اشاره به ضرب المثلى است معروف در میان عرب، براى گروهى که به شدّت پراکنده مى شوند و اصل آن چنین است که «سبا» مردى بود که قبائل عرب «یمن» از او نشأت گرفتند; وى داراى ده فرزند بود که شش نفر از آنها را به منزله دست راست خود قرار داده بود و چهار نفر را به منزله دست چپ; ولى بعداً فرزندان او به شدّت از هم دور و پراکنده شدند و هر کدام در گوشه اى زندگى کرد و قبیله اى از او بوجود آمد; سپس پراکندگى آنها به عنوان یک ضرب المثل، معروف شد.

به هر حال، جمله هاى بالا به خوبى نشان مى دهد که امام نخست به نصیحت آنها با کلمات حکمت آمیز و مواعظ سودمند پرداخت و گفتنى ها را با منطق صحیح به آنها گفت و تا آنجا که مى شد مدارا کرد و اگر تعبیرات تند و شدیدى در این خطبه نسبت به آن ها مى بینیم، همه بعد از سخنان حکیمانه و اندرزهاى مشفقانه بوده است; و این، در زمانى که طرف مقابل به قدرى لجوج و خیره سر است که جز با شلاّق عتاب و تازیانه هاى ملامت و سرزنش از خواب غفلت بیدار نمى شود!

سپس در ادامه این سخن مى فرماید: «(شما اندرزهاى بلیغ مرا مى شنوید، ولى) به مجالس خود باز مى گردید و یکدیگر را از این مواعظ فریب مى دهید (و آثار سخنان من را خنثى مى کنید)»

به همین دلیل، من «صبحگاهان شما را مستقیم مى سازم، ولى شامگاهان همچون کمان خمیده سخت و محکمى که نه کسى قدرت صاف کردن آن را دارد و نه خودش قابلیّت صاف شدن را، به سوى من باز مى گردید!» 

این جمله ها اشاره به نکته مهمّى دارد و آن اینکه: منافقان زیادى در میان اهل عراق بودند که براى خنثى کردن تأثیر کلام امام کوشش مى کردند; هنگامى که نزد امام(علیه السلام) مى آمدند تحت تأثیر جاذبه اخلاقى و سخنان حکمت آمیزش قرار مى گرفتند و باور مى کردند که باید آماده پیکار با دشمن شوند; امّا هنگامى که به جلسات خصوصى و عمومى خود باز مى گشتند، گروهى شیطان صفت، به سم پاشى مى پرداختند، افکار آنها را مشوّش، اراده آن ها را ضعیف و رشته اتّحاد آن ها را پاره مى کردند; صبح در محضر امام(علیه السلام)، دلها را با آب توبه مى شستند و عصر که به خدمتش باز مى گشتند، با قلبى سیاه و تاریک و افکارى منحرف و کج و معوج مى آمدند و این نبود مگر به خاطر فقدان شخصیّت درونى و عدم اراده قوى و رنگ پذیرى از هر کس و هر چیز.

«نافع بن کلیب» مى گوید: براى سلام گفتن به على(علیه السلام) وارد کوفه شدم; به مسجد آمدم و کنار منبر نشستم. على بر فراز منبر بود و عمامه سیاهى بر سر داشت... (و مردم را پیوسته نصیحت مى کرد و اندرز مى داد) هنگامى که از منبر پایین آمد، دیدم اشک از چشمان مبارکش جارى است. فرمود: «إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»; صبح گاه آنها را صاف و مستقیم مى کنم، ولى وقت عصر به نزدم مى آیند در حالى که مثل کمان خم شده اند; تا کى و تا چه زمانى (این کار را ادامه مى دهند؟)»





بخش دوم

در این بخش از خطبه امام(علیه السلام) لحن سخن را تندتر کرده و تازیانه سرزنش را محکمتر بر پیکر روح آنها وارد مى کند، به این امید که حرکتى در این ارواح خمود و سُست پیدا شود و پیش از بروز خطرِ شدید، به پا خیزند مى فرماید: «اى قومى که بدن هایتان حاضر است و عقل هایتان پنهان، و خواسته هایتان مختلف و پراکنده و زمامدارانتان به شما مبتلا هستند».

در این عبارت، امام(علیه السلام) روى سه نقطه ضعف آنها انگشت مى گذارد: نخست، غایب بودن عقل ها; گویى عقل هایشان از تن جدا شده و تدبیرِ آن را رها نموده و وجودشان همچون کشورى بدون مدیر و مدبّر باقى مانده است.

دیگر اینکه، هیچگونه حلقه اتّصالى در میان آنها وجود ندارد; هر کدام خواسته اى دارند به اندازه هواى نفس و عقل کوچکشان.

بدیهى است! چنین گروهى، هیچ مشکلى را از خودشان و از دیگران حل نخواهند کرد.

و سومین نقطه ضعف آنها این بود که زمامداران ناچار بودند، با آنها بسازند و جانشینى براى آنان نداشتند.

مجموع این صفات سبب مى شد که در میدان نبردِ با دشمن، کفایت و کارآیى نداشته باشند.

در ادامه این سخن مى افزاید: «رهبر شما خداى را اطاعت مى کند; و شما او را عصیان مى کنید; امّا زمامدار اهل شام خدا را معصیت مى کند، ولى آنها اطاعتش مى کنند!» 

راستى شگفت انگیز است! کسى که مطیع فرمان خدا است، سزاوارترین فردى است که باید او را اطاعت کرد و آن کس که عصیانگر است باید با او مخالفت نمود; ولى در اینجا قضیه به عکس شد; مطیع فرمان خدا مورد بى مهرى قرار گرفت و عصیانگر مورد احترام!!

در جمله پایانى این بخش، به تعبیرى بر مى خوریم که در نهج البلاغه بى مانند است. مى فرماید: «به خدا سوگند! بسیار دوست داشتم معاویه شما را با نفرات خود مبادله مى کرد، همچون مبادله کردن دینار به درهم: ده نفر از شما را از من مى گرفت و یک نفر از آنها را به من مى داد». 

تأکیدات متعدّدى که در این جمله آمده، نشان مى دهد که این سخن امام(علیه السلام)واقعاً جدّى است و کمترین مبالغه در آن راه ندارد. شامیان را به منزله سکّه طلا فرض کرده و عراقیان را به منزله سکّه نقره، که در آن زمان یک دهم آن (دینار) ارزش داشت و این نشان مى دهد که مردم شام افرادى با انضباط بودند حتّى هنگامى که معاویه آنان را فریب داد باز هم پشت سر او محکم ایستادند; ولى لشکر کوفه و عراق به هیچ وجه انضباطى نداشتند و حتّى ده نفر از آنها به اندازه یک نفر از شامیان ارزش نداشت!

در طول تاریخ شام و عراق قبل از اسلام و بعد از اسلام شواهدى براى این مطلب پیدا مى شود.

پایان شرح بخش دوم خطبه 97





شرح فراز اول و دوم خطبه ۹۷(ابن میثم)


فقوله علیه السلام: و لئن أمهل الظّالم إلی قوله ریقه:

این فراز از کلام امام (ع) برای تهدید مردم شام آورده شده است، که خداوند آنها را گرفتار می کند، قوّت و نیرومندیشان را از میان خواهد برد. پروردگار در تمام حرکات، اعمال و رفتار در کمین آنهاست و در مسیر حرکتشان که گمراهی و ضلالت است قرار گرفته است. روزی گلویشان را گرفته، و جانشان را می ستاند.

از به کار بردن واژه «شجی» و بر «مرصاد» بودن خدا، فهمیده می شود که حق تعالی، ستمگران را به کیفر و عقوبت گرفتار می کند (هر چند این عقوبت تأخیر داشته باشد، امّا قطعی و یقینی است)



سپس امام (ع) سوگند یاد می کند که اصحاب معاویه بر آنها پیروز می شوند، تا مگر کوفیان را بر مقاومت و پایداری بسیج کند. پس از آن تصوّر بعضی را در علّت پیروزی اصحاب معاویه بر یارانش را که موجب ضعف روحیّه آنها می شود رد کرده، می فرماید: دلیل غلبه اصحاب معاویه بر حق بودنشان نیست، بلکه پیروی بیچون و چرای آنها از دستورات معاویه در امر باطل و تسامح خودداری شما از پیروی از من با وجودی که حقّم می باشد زیرا پیروزی و موفقیّت در وحدت کلمه و فرمانبرداری از امام و پیشواست نه این که به حقّانیّت امام اعتقاد داشته باشی ولی در عمل و میدان کارزار او را رها کرده و تنها بگذاری.


امام (ع) سخن را در توبیخ و اهانت مردم کوفه ادامه داده، و بدلیل تخلّف و سرپیچی از دستوراتش از آنها اظهار تنفّر و انزجار کرده می فرماید: و لقد اصبحت الأمم الی قوله رعیّتی: «امّتها از سلطانشان می ترسند امّا عجب این است من که علی هستم از پیروانم می ترسم» بطور طبیعی و همگانی رعایا از سلطان خود می ترسند، وقتی که قضیّه بر عکس باشد یعنی امیر از افراد تحت امرش بترسد چنان پیروانی سزاوار ملامت و سرزنش هستند و هیچ بهانه و دلیلی بر علیه حاکم خود ندارند.


همین تخلّف از دستور امام (ع) که دقیقا نوعی ظلم بر خودشان بود، آنها را مستحقّ تنفّر و انزجار امام (ع) کرد. چه آن حضرت در موارد زیادی آنها را مورد تفقّد و دلسوزی قرار داد. از جمله روز حکمیّت در صفّین، ولی آنها نصیحت و صلاحدید امام (ع) را نپذیرفته و بعنوان تمرّد از دستور به آن حضرت گفتند: اگربحکمیّت راضی نشوی آنچه با عثمان کردیم با تو خواهیم کرد.


امام (ع) در ادامه سخن تقصیر مردم کوفه و راهنماییهای خود را نسبت به آنها در جهت ارشاد و هدایت و اصلاح امورشان بر می شمارد، و بعنوان مشت نمونه خروار، فرار آنها از جهاد با دشمن و حفظ بلادشان، و دعوت آنها بطور علنی و سرّی بر انجام کارهای شایسته، و پند و اندرز دادن آنها بر اندیشه صحیح در امور را، یادآور می شود.امام (ع) مردمان کوفه را با وجودی که حاضر بودند به غایبان، و در صورتی که ادّعای بندگی خدا را داشتند به اربابان متمرّد از فرمان تشبیه کرده است. جهت تشبیه این است که اشخاص حاضر از موعظه و نصیحت پندی می گیرند، اما افراد غایب چون قادر به شنیدن نیستند از پند و اندرز سودی نمی برند. وقتی که افراد حاضر پند گیرنده نباشند با افراد غائب تفاوتی ندارند.

وظیفه بندگان نیز اطاعت و فرمانبرداری از دستورات فرماندهان می باشد، ولی وقتی که از روی غرور و تکبّر فرمانبرداری نداشته باشند، همچون اربابانی خواهند بود که همواره دستور می دهند و دستور نمی برند (پیروان حضرت نه گوش به نصیحت می دادند، و نه فرمانبردار بودند. بدین لحاظ آنها را به افراد غایب و ارباب تشبیه کرده است)

در ادامه مذمّت و بدگویی، آنها را توبیخ می کند که گوش به سخن حکمت آمیز و موعظه بلیغ آن حضرت نداده اند و بدین سبب سزاوار ملامت شده اند.

منظور حضرت از «اهل بغی» مردم شام، پیروان معاویه اند، و «ایادی سبا» ضرب المثلی که به هنگام نهایت تفرقه جمعیّتی، بدلیل عدم اجتماعشان در مجالس و محافل تصمیم گیری آورده می شود.



با توجّه به این که خدعه و فریب، بی توجّهی به مصلحت اجتماعی می باشد، امام (ع) در باره اصحاب خود می فرماید: «یتخادعون» یعنی یاران من (دارای این خصیصه زشت اخلاقی هستند که) هرگاه از مجلس وعظ و پند باز می گردند هر یک دیگری را از موضوع وعظ و نصیحت غافل می گرداند. و به موضوعات دیگری توجّهش می دهد. هر چند انجام این امر بقصد فریب نباشد، نتیجه آن خدعه یعنی غافل ساختن از مصلحت امر است. (چنان که آل سبا آنچه کاهن گفته بود از یکدیگر پوشیده می داشتند).

منظور کلام امام (ع) که فرمود: «در صبحگاه آنها را قوام می بخشم» این است که به اصلاح اخلاق آنها با حکمت و موعظه می پردازم، امّا شب هنگام که باز می گردند مانند پشت کمان کج شده اند این جمله تشبیه معقول به محسوس است. انحراف آنها از زیبایی اخلاق و کجی فکر و اندیشه معقول به کمان محسوس تشبیه شده است.




قوله علیه السلام: عجز المقوّم:

این جمله إشاره بخود حضرت دارد و اعترافی است که آن بزرگوار بر ناتوانی خود در قوام بخشیدن به یارانش می کند (پیش از این متذکّر شدم که امام (ع) نمی خواست با دیکتاتوری آنها را به راه خیر وا دارد.- م.)



قوله علیه السلام: و اعضل المقوّم:

یعنی نصیحت پذیر کارش مشکل است و در معالجه و دواء به بن بست رسیده است. انحراف اخلاقی پیروان، موجب گردیده بود که توجّهی به نصایح دلسوزانه حضرت نداشته باشند، و دل آن بزرگوار را بدرد آورند که با اندوه و تأسّف بگوید. پند دهنده از نصیحت عاجز و پند شنونده از پند پذیری درمانده است.

پس از بیان این موضوع امام (ع) آنها را مورد خطاب قرار داده و معایبشان را متذکّر می گردد. شاید خرد و عقل اصحابش را از بی توجّهی به حقایق منصرف و به تأمّل و فکر وادارشان کند. لذا اوصافی را به شرح زیر برای آنها بیان می کند.

- بدنهاشان حاضر و عقل شان غائب است.

- خواسته های مختلفی دارند.

- امرا و فرماندهانشان بدانها مبتلی و گرفتار شده اند.

سپس اصحابش را متوجّه رذلیت با بخشودیشان کرده می فرماید: با وجودی که من مطیع فرمان خدایم، شما با دستورات من مخالفت می کنید و با وجودی کهپیشوای مردم شام معصیت خدا را مرتکب می شود آنها از فرامین وی تبعیّت می کنند. این مقایسه را امام (ع) در فرق میان خود و معاویه می آورد تا غیرت آنها را بر جهاد و پیروی از دستوراتش بر انگیزد (امّا وقتی که تغییری در وضع آنها مشاهده نمی کند) اصحابش را تحقیر و فضیلت دشمنان را نسبت به آنها در جنگ و شجاعت استقامت بیان کرده سوگند یاد می کند. که مایل است معاویه معاوضه طلا با نقره را انجام دهد (یکی از پیروان خود را بدهد و ده نفر از پیروان امام را بگیرد، چنان که ده درهم نقره را با یک دینار طلا معاوضه می کنند) .





سپس امام (ع) خود را گرفتار پنج خصلت از پیروان خود می داند. سه صفتی که در آنها وجود دارد و متناسب با یکدیگرند و دو صفتی که در آنها نیست سه صفت موجود در آنها بدین قرار است: با این که گوش دارند کرند. با این که حرف می زنند گنگند و با این که چشم دارند کورند. جمع این اوصاف با ضدّشان (یعنی در عین شنوائی کر بودن و در عین حرف زدن گنگ بودن و در عین چشم داشتن کور بودن) موجب تعجّب گردیده و بیان توبیخ آنهاست.



مطالعه بخش دوم خطبه 97 را آعاز می کنیم . به لطف خدا


اءَهْلَ الْکُوفَةِ مُنِیتُ مِنْکُمْ بِثَلاَثٍ وَ اثْنَتَیْنِ: صُمُّ ذَوُو اءَسْمَاعٍ، وَ بُکْمٌ ذَوُو کَلاَمٍ، وَ عُمْیٌ ذَوُو اءَبْصَارٍ، لا اءَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ، وَ لا إِخْوانُ ثِقَةٍ عِنْدَ الْبَلاءِ، تَرِبَتْ اءَیْدِیکُمْ یَا اءَشْبَاهَ الْإِبِلِ غَابَ عَنْها رُعَاتُهَا، کُلَّما جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ تَفَرَّقَتْ مِنْ جانِبٍ آخَرَ.

وَ اللَّهِ لَکَاءَنِّی بِکُمْ فِیما إِخالُ اءَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى ، وَ حَمِیَ الضِّرَابُ، قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ اءَبِی طَالِبٍ انْفِراجَ الْمَرْاءَةِ عَنْ قُبُلِها، وَ إ نِّی لَعَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی ، وَ مِنْهاجٍ مِنْ نَبِیِّی ، وَ إِنِّی لَعَلَى الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ اءَلْقُطُهُ لَقْطا.

انْظُرُوا اءَهْلَ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ، وَاتَّبِعُوا اءَثَرَهُمْ، فَلَنْ یُخرِجُوکُمْ مِنْ هُدًى ، وَ لَنْ یُعِیدُوکُمْ فِی رَدىً، فَإ نْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا، وَ إ نْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا، وَ لا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا، وَ لا تَتَاءَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِکُوا.

لَقَدْ رَاءَیْتُ اءَصْحابَ مُحَمَّدٍ صَلّى اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِه فَما اءَرى اءَحَدا مِنْکُمْ یُشْبِهُهُمْ، لَقَدْ کانُوا یُصْبِحُونَ شُعْثا غُبْرا، وَ قَدْ بَاتُوا سُجَّدا وَ قِیاما، یُراوِحُونَ بَیْنَ جِباهِهِمْ وَ خُدُودِهِمْ، وَ یَقِفُونَ عَلى مِثْلِ الْجَمْرِ مِنْ ذِکْرِ مَعَادِهِمْ، کَاءَنَّ بَیْنَ اءَعْیُنِهِمْ رُکَبَ الْمِعْزى مِنْ طُولِ سُجُودِهِمْ! إ ذا ذُکِرَ اللَّهُ هَمَلَتْ اءَعْیُنُهُمْ حَتَّى تَبُلَّ جُیُوبَهُمْ، وَ مَادُوا کَمَا یَمِیدُ الشَّجَرُ یَوْمَ الرِّیحِ الْعَاصِفِ خَوْفا مِنَ الْعِقَابِ وَ رَجَاءً لِلثَّوَابِ.





مردم کوفه ، به سه چیز که در شما هست و دو چیز که در شما نیست ، گرفتار شما شده ام . اما آن سه چیز با آنکه گوش دارید، کرید و با آنکه زبان دارید، گنگید و با آنکه چشم دارید، کورید. و اما آن دو نه در رویارویى با دشمن ، آزادگانى صدیق هستید و نه به هنگام بلا یارانى درخور اعتماد. دستهایتان پر خاک باد، همانند اشترانى هستید بى ساربان ، که هرگاه از یک سو گرد آورده شوند، از دیگر سو پراکنده گردند. سوگند به خدا، گمان آن دارم که چون جنگ سخت شود و آتش پیکار افروخته گردد، از گرد پسر ابوطالب پراکنده شوید، آنسان که زن به هنگام زادن رانها از هم گشاید. در حالى که ، من از جانب پروردگارم حجتى و گواهى دارم و به راه روشن پیامبرم گام مى زنم . راه من راهى روشن است . آن را گام به گام مى پیمایم و چشم از راه برنمى گیرم تا به ورطه باطل نیفتم .

به خاندان پیامبرتان بنگرید و به آن سو روید که آنان مى روند و پاى به جاى پاى آنان نهید، که هیچگاه شما را از طریق هدایت منحرف نکنند و به هلاکت نسپارند. اگر نشستند، بنشینید و اگر برخاستند، برخیزید. بر آنان پیشى مگیرید که گمراه شوید و از آنان واپس نمانید که هلاک گردید. من اصحاب محمد (صلى اللّه علیه و آله ) را دیده ام . در میان شما نمى بینم کسى را که همانند ایشان باشد. آنان روزها ژولیده موى و غبارآلود بودند و شبها یا در سجده بودند یا در قیام . گاه چهره بر زمین مى سودند و گاه پیشانى . چون سخن معادشان به گوش مى رسید، گویى پاى بر سر آتش ‍ دارند.

میان دو چشمانشان در اثر سجده هاى طولانى چون زانوان بز پینه بسته بود. چون خدا را یاد مى کردند، سرشک دیدگانشان گریبانهایشان را تر مى کرد و از بیم عذاب و امید ثواب بر خود مى لرزیدند، آنسان که درخت در روز بادناک مى لرزد.

اتمام خطبه





امام (ع) خود را گرفتار پنج خصلت از پیروان خود می داند. سه صفتی که در آنها وجود دارد و متناسب با یکدیگرند و دو صفتی که در آنها نیست سه صفت موجود در آنها بدین قرار است: با این که گوش دارند کرند. با این که حرف می زنند گنگند و با این که چشم دارند کورند. جمع این اوصاف با ضدّشان (یعنی در عین شنوائی کر بودن و در عین حرف زدن گنگ بودن و در عین چشم داشتن کور بودن) موجب تعجّب گردیده و بیان توبیخ آنهاست. مقصود این است که در مصالح دین و نظام امور دولتشان بر شنوایی و گویایی و بینایی آنها نفعی مترتّب نیست. آن که از شنوایی و بینائی خود سودی نبرده و عبرت نگیرد و آن که گفتارش مفید فایده ای نباشد، مانند کسی است، که این احساسات را نداشته باشد. بلکه حال این افراد بدتر است، زیرا شنوایی، گویایی و بینایی هرگاه مفید فایده نباشند، به نسبت آن که این ابزار را ندارد مضرّ خواهند بود (گاهی موجب خلافکاری می شوند و انسان به کیفر گناه آنها گرفتار می آید).

امّا دو صفتی که در آن مردم وجود نداشت، یکی آن که هنگام ملاقات و بر خورد، صداقت در آزادگی نداشتند، یعنی بدلیل آمیزه ای که از ترس، خواری و فرار در ذات خویش داشتند بهنگام برخورد و ملاقات، آزادگی و حریّت، بزرگواری و صداقت از آنها بروز نمی کرد زیرا شخص آزادمنش از زشتی رذیلت و کارهایی که موجب طعن و ملامت شود وارسته است.

صفت دوّمی که در ذاتشان دیده نمی شد. به هنگام بروز بلا برادران مورد اعتمادی نبودند، یعنی برادرانی، که بگاه گرفتاری و نزول حوادث بتوان بدانها اعتماد کرد.

سپس امام (ع) با اظهار دلتنگی بر علیه آنها در شکل نعمت خواهی دعا می کند و می فرماید: «دستهایتان خاک آلود باد» کنایه از این است که هیچ خیری به آنها نرسد.


قوله علیه السلام: یا اشباه الإبل غاب عنها رعاتها کلّما جمعت من جانب تفرقّت من جانب آخر.

در عبارت فوق تشبیهی را به کار برده و مردم کوفه را به گلّه شتری که ساربان نداشته و از هر سو متفرّق اند مانند کرده است، وجه شباهت بیان رذیلتی است که امام (ع) در وجود آنها سراغ داشت. نشانه این رذیلت تفرقه و پراکندگی بود که بهنگام جنگ پیروان حضرت دچار آن بودند.

سپس جدایی و نامأنوسی آن مردم را به جدا شدن زن از بچّه اش در هنگام ولادت تشبیه کرده است، تا بیان این مطلب بغیرتشان برخورد کند.

تشبیه در مورد تسلیم شدن زن به ولادت فرزند و جدا شدن از او بیان کننده زمان ولادت و یا ملامت و طعنی است که برای افراد آورده می شود.

امام (ع) پس از این توبیخ به بیان فضیلت خود پرداخته، تا دلهای پیروان خود را قوّت بخشیده و میان آنها الفت برقرار کند، و بیّنه روشنی که امام (ع) از جانب خداوند بر علیه آنها عرضه می کرد، آیات کریمه قرآن و ادلّه واضحی بود که بر معرفت وجود حق تعالی و اعتماد کاملی که بر پیمودن راه خداوند داشت، چنان که خداوند متعال می فرماید: قُلْ إِنِّی عَلی بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّی. مقصود از «منهاج» پیامبر (ص) طریقه و سنت پیغمبر (ص) می باشد و راه روشنی الهی، که امام سالک آن بوده است شریعت و دیانت رسول گرامی اسلام است منظور از این جمله امام (ع) «القطه لقطا» بررسی و تمیز دادن راه حق از طریق ضلالت و گمراهی، و سلوک بر مسیر حقیقت می باشد، که حضرت همواره مراقب آن بوده است.

امام (ع) فضیلت خود را با دستور به تبعیّت از اهل بیت و سمت گیری در جهت آن رسول و پیروی از آن بزرگواران تکمیل می کند. دلیل وجوب اطاعت از اهل بیت را سالک بودن آنها بر راه خدا، و عدم انحراف از طریق حق، دانسته است بدین توضیح که اهل بیت مردم را دوباره به جاهلیّت و گمراهی باز نمی گردانند. در این کلام اشاره ضمنی به این حقیقت است که اگر مردم از غیر اهل پیامبر تبعیّت کنند، به دوران جاهلیّت و ضلالت باز خواهند گشت.


قوله علیه السلام: فان لبدوا:

اگر اهل بیت پیامبر از گرفتن خلافت منصرف بودند و دوست داشتند که از توسّل بزور در قبضه کردن مقام خلافت خودداری کرده و در خانه بنشینند، و یا اگر برای گرفتن خلافت از دست غاصبان بپا خاستند (در هر دو حال) از آنها پیروی کنید. زیرا انزوا و سکون آنها از پذیرش خلافت برای مصلحتی است که علم آن از دیگران مخفی است. و اگر هم قیام کردند با آنها قیام کنید و همراه آنها باشید.

سپس امام (ع) در همین راستا، مردم را از سبقت گرفتن بر اهل البیت نهی می کند، زیرا جلو افتادن بر آل رسول نتیجه اش ضلالت و گمراهی است.

در انجام امور مقدم شدن بر اهل البیت روا نیست، زیرا لازمه جلو افتادن بر دلیل و راهنما، گمراه شدن و راه نبردن به مقصد می باشد.

همچنین پا پس کشیدن و عقب ماندن از آل رسول نتیجه اش هلاکت و نابودی است.

از اوامر و افعالی که آل رسول دستور می دهند، نباید عقب ماند، یعنی بمخالفت آنها نباید پرداخت، زیرا مخالفت با آل پیامبر جز سرگشتگی در وادی جهالت و عذاب آخرت و هلاکت همیشگی نتیجه ای ببار نمی آورد.

شیعه این ویژگی را به دوازده امام اختصاص می دهد و آنها را واجب الاطاعه و امامان بر حق می داند.


قوله علیه السلام: و لقد رأیت اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله الی آخره.

این فراز از کلام امام (ع) در ستایش و مدح صحابه مخصوص (پیامبر) و بیان منزلت و مقام آنها در خائف بودن از خدا و دین اوست. و ترغیبی بر کسب چنان فضایل برای دیگران می باشد. و با این بیان «که احدی را ندیده ام مانند آنها باشد» شنوندگان را بر سر غیرت می آورد تا مگر برای به دست آوردن فضیلتهای عبادی اخلاقی که اصحاب خاص رسول گرامی اسلام داشتند، و اینان ندارند تلاش کنند. آن گاه حضرت اوصافی را به شرح زیر برای صحابی خاص پیامبر حق، می آورند.

1- موی سرشان پریشان و صورتشان خاک آورد است. این کلام حضرت اشاره به لاغری پوست بدن اصحاب و ترک زینت و لذّتهای دنیوی آنها دارد.

2- شب را با قیام و سجده زنده می دارند: این جمله امام (ع) اشاره به این است که شب را بنماز صبح می کنند، چنان که خداوند متعال در این باره می فرماید: وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً.

3- میان پیشانی و صورتشان از جهت استراحت نوبت بندی کرده اند.

یعنی هرگاه یکی از آنها بر اثر سجده طولانی پیشانی اش خسته شود، برای رفع خستگی آن، صورت بر خاک می نهد.

4- از یاد معاد همچون کسی هستند که پا بر آتش سوزان گذاشته باشد.

این کلام اشاره به بیتابی و اضطرابی است که از یاد معاد و ترس قیامت به آنها دست می دهد، چنان که شخص پا بر آتش نهاده از حرارت آن تاب نمی آورد اینان نیز ناراحتند و بیتابی می کنند.

5- میان دو چشمشان «پیشانی» همچون زانوی بز، بدلیل سجده های طولانی پینه بسته است. وجه شباهت این است که جایگاه سجده در چهره آنها بتدریج کبود و پس از مدّتی پوستش می میرد و سخت و سفت می شود. چنان که زانوی بز «بعلّت خوابیدن بر زانو» روی زمینهای خشک و خشن پینه می بندد.

6- هنگامی که در نزد آنها یاد خدا آورده شود، چنان چشمهایشان پر از اشک می شود، که گریبان و دامنشان را تر می کند.

بعضی از روات نهج البلاغه کلمه «جیوبهم» را «جباههم» که بمعنی صورت است، قرائت کرده اند. مطابق این روایت تر شدن صورت از اشک چشم، در حال سجده ممکن است.

چنان که درخت از باد تند می لرزد، آنها از خوف عذاب پروردگار و یا محروم ماندن از رحمت الهی ترس دارند و بر خود می لرزند.

گاهی ترس و اضطراب بدلیل ترس از کیفر خداوند است و گاهی بدلیل شوق و علاقه وافری که به ثواب خداست و انسان می ترسد که از آن محروم شود.

این سخن امام (ع) مطابق کلام حق تعالی است که می فرماید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّه


شرح خطبه ۹۷(ابن میثم)





شرح فراز سوم خطبه 97

امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه، تازیانه های ملامت و سرزنش را محکمتر بر ارواح خفته آنها فرود می آورد و نقاط ضعف آنها را یکی بعد از دیگری بیان می کند; باشد که به خود آمده، درصدد اصلاح برآیند. نخست می فرماید: «ای اهل کوفه! من به سه چیز (که در شما هست) و دو چیز (که در شما نیست) مبتلا شده ام:

گوش دارید امّا نمی شنوید، زبان دارید امّا سخن نمی گویید، حقایق را نمی بینید، در حالی که چشم دارید!».

در اینجا امام(علیه السلام) اشاره به ناتوانی آنها از مشاهده حوادث و تحلیل صحیح پیرامون آن و تلاش برای پیدا کردن راه حل ها می کند، که در عین توانایی بر این امور، همه چیز را نادیده گرفته و در لاک خود فرو رفته بودند; صیّاد بی رحم را می دیدند، امّا عکس العملی نشان نمی دادند; پیام تهدیدآمیز دشمن را می شنیدند، امّا تکان نمی خوردند.

و امّا آن دو چیز که در آنها می بایست باشد، ولی نبود، همان است که در ادامه سخن فرموده: «نه در هنگام نبرد، آزاد مردان صادقید، و نه در آزمایش های سخت برادران قابل اعتماد!».

بی شک، زندگی فراز و نشیب های زیادی دارد: گاه زمان صلح است و گاه زمان جنگ و گاه راحتی است و گاه بلا; دوستان باوفا و برادران قابل اعتماد در آرامش و راحتی شناخته نمی شوند، بلکه سختی ها، جنگها، بلاها و حوادثِ پیچیده و ناراحت کننده، میدان آزمون آنها است و متأسّفانه مردم کوفه و عراق، در آن زمان در این آزمون ها روسفید نبودند و بارها بیوفایی و عدم استقامت و سُستی و تنبلی خود را نشان داده بودند.

به همین جهت، امام(علیه السلام) در جمله های بعد نخست به آنها نفرین می کند، سپس با دو تشبیه گویا از وضع روانی آن جمعیّت، آخرین سخن را درباره آنها بیان می فرماید. می گوید: «دستهایتان خاک آلود باد! (و بر خاک مذلّت بنشینید)».

«ای کسانی که به شتران بی ساربانی می مانید که هرگاه از یک سو جمعشان کنند، از سوی دیگر پراکنده می شوند!».

این تشبیه، تعبیر روشنی از جهل و نادانی و عدم انضباط آنها است. نخست آنها را به حیوانات تشبیه می کند و سپس به نداشتن صاحب نافذ الکلام.

روشن است جمع کردن شتران توسط ساربان ها میسّر است و آنها به ندای هر کس گوش نمی دهند; به همین دلیل، اگر دیگری بخواهد آنها را جمع کند، به مقصود خود نائل نمی شود.

امام(علیه السلام) در ادامه این سخن، سوگند یاد می کند و می فرماید: «به خدا سوگند! من درباره شما چنین گمان می کنم که اگر جنگ سختی روی دهد، و آتش آن زبانه کشد، از گِرد فرزند ابوطالب جدا می شوید همانند جدا شدن زن (هنگام وضع حمل) از نوزاد خویش!».

برای جمله «إِنْفَرَجْتُمْ...» تفسیرهای گوناگونی شده، ولی مناسب تر با مقام شامخ امیرمؤمنان علی(علیه السلام) و رعایت موازین فصاحت، و رعایت تناسب در مقام تشبیه، همان است که در بالا گفتیم.

زیرا زن به هنگام وضع حمل، به خاطر درد زیادی که می کشد هر لحظه می خواهد فرزند از او جدا شود، تا نَفَس راحتی بکشد! امام(علیه السلام) مردم کوفه را به چنین زنی تشبیه می کند که برای جدا شدن از فرزند، لحظه شماری می نماید; آنها نیز در میدان نبرد، پیچ و تاب می خوردند و در انتظار لحظه ای بودند که راه فرار را پیدا کنند و از محضر امام(علیه السلام) بگریزند; گریختنی که بازگشتنی در آن نمی باشد; همانگونه که نوزاد به شکم مادر باز نمی گردد.

سرانجام در پایان این بخش، موضوع خود را در این گیر و دارها روشن می سازد و می فرماید: «من نشانه روشنی (بر حقّانیت خویش) از پروردگارم دارم; و بر طریقِ آشکار پیامبرم گام برمی دارم; و من در راهی واضح با هوشیاری و دقّت به پیش می روم!»

بدیهی است کسی که تکیه گاهش فرمان خدا و مسیرش مسیر پیامبر(صلی الله علیه وآله) باشد، گمراهی و شکستی برای او متصوّر نیست و هر چه برای او پیش آید، فتح و پیروزی و انجام وظیفه است.

جمله «أَلْقُطُهُ لَقْطاً» در اصل به معنای جمع آوری کردن چیزی از نقاط مختلف است، که نیاز به هوشیاری و دقّت دارد و منظور امام(علیه السلام) از این تعبیر، این است که من برای پیشرفت در مسیر حق، پیوسته گزینش می کنم و با هوشیاری، بهترین راه را برمی گزینم و مسیر خود را از لابلای موانع، با تلاش و کوشش انتخاب می کنم.

امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه به هنگام مقایسه مردم عراق و شام، تعبیر بی سابقه ای داشت که فرمود: «من دوست دارم که معاویه شما را با مردم شام معاوضه کند; ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از شامیان را به من بدهد» در حالی که قضیّه باید بر عکس باشد، چون قرآن مجید در مقایسه مؤمنان با افراد بی ایمان می فرماید «إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْروُنَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِأَتَیْنِ...; هرگاه از شما بیست نفر با استقامت باشند، بر دویست نفر غلبه می کنند».





شرح فراز چهارم خطبه 97

امام(علیه السلام) در این بخش - که آخرین بخش خطبه است - به دو نکته مهم اشاره می فرماید; نخست، رهبرانی را که هرگز گمراه نمی شوند به یارانش معرّفی می کند، تا دست از دامن آنها برندارند و در پرتو آنان راه رستگاری را بیابند و دیگر، بخشی از صفات برجسته اصحاب خاص پیامبر (صلی الله علیه وآله) را به عنوان سرمشقی برای آنان بازگو می کند تا به مضمون آیه شریفه «وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَان» گام در جای گام آنها نهند و فضایلی را که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آموخته بودند، عملا به آنان منتقل سازند.

در قسمت اوّل می فرماید: «به اهل بیت پیامبرتان نگاه کنید! از همان سو که آنها گام بر می دارند، گام بردارید; و قدم در جای قدمهای آنها بگذارید! (و بدانید) آنها هرگز شما را از جاده هدایت بیرون نمی برند و به پستی و هلاکت نمی کشانند!».

این سخن، در واقع اشاره به همان حدیث «ثقلین» است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در آن حدیث متواتر، بدان اشاره فرمود که اگر دست از دامان قرآن و اهل بیت برندارید هرگز گمراه نخواهید شد و روشن است که منظور از اهل بیت در اینجا همان امامان معصوم است که به مفاد آیه شریفه «إِنَّمَا یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً; خداوند آنها را از هرگونه رجس و پلیدی و گناه برکنار ساخته و از هر نظر پاک نموده است».

سپس این دستور کلّی و اجمالی را باز می کند و شرح می دهد; می فرماید: «اگر آنها توقّف کردند، توقّف کنید و اگر آنها قیام کردند قیام کنید!»

به یقین شرایط زمانها و مکانها متفاوت است; در آنجا که شرایط ایجاب می کند، قیام کنند و وارد معرکه جهاد شوند، سکوت و سکون سبب بدبختی است و آنجا که شرایط، اجازه قیام نمی دهد قیام کردن، مایه خسران و هدر دادن نیروها است. عالمان معصوم از اهل بیت به خوبی این شرایط را می شناسند و طبق آن حرکت می کنند و هرگونه تخلّف از روش آنان مایه عقب افتادگی است.

و سرانجام با دو جمله دیگر این سخن را تکمیل می کند. می فرماید: «از آنها سبقت نگیرید که گمراه می شوید! و از آنان عقب نمانید که هلاک خواهید شد!»

همیشه و در هر جامعه ای افراد افراطی و تفریطی یافت می شوند; افراط گرایان روش پیشوایان راستین را کُند می شمرند و بر آنهاسبقت می گیرند و جامعه را به تباهی می کشند و به عکس، تفریط گرایان حرکت پیشوایان را تند می پندارند و به بهانه حزم و دوراندیشی و احتیاط، از آنها عقب می افتند; هم خود را هلاک می کنند و هم جامعه را گرفتار نابسامانی.

در واقع، سخن امام(علیه السلام) هم سو با حدیث معروف نبوی است که فرمود: «مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی فِیْکُمْ، مَثَلُ سَفِینَةِ نُوح مَنْ رَکِبَهَا نَجَی وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا هَلَکَ». این حدیث که با تعبیرات مختلفی در کتب شیعه و اهل سنّت با تفاوتهای مختصری نقل شده، نشان می دهد که اهل بیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) که علم و دانش آنها از قرآن مجید و از سنّت پیامبر(صلی الله علیه وآله) مایه می گیرد، تنها وسیله نجات در این دنیای طوفانی اند. همان گونه که هنگام وقوع طوفان نوح هیچ وسیله نجاتی جز کشتی نوح نبود.

در قسمت دوم این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) به سراغ ویژگی های گروه خاصّی از یاران پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می رود و آنها را برای اصحابش الگو و سرمشق می سازد و در عبارت مبسوطی، هفت ویژگی درباره آنها بیان می کند.

نخست می فرماید: «من اصحاب محمّد(صلی الله علیه وآله) را دیده ام، امّا هیچ یک از شما را مانند آنان نمی بینم! آنها موهایی ژولیده و چهره های غبارآلود داشتند (زاهد بودند و در فقر و تنگ دستی زندگی می کردند و خم به ابرو نمی آوردند!)».

در دومین وصف می فرماید: «آنها شب تا به صبح در حال سجده و قیام بودند (و هرگز از عبادت خسته نمی شدند) گاه پیشانی و گاه دو طرف صورت را (در پیشگاه خدا) به خاک می گذاردند».

هر زمان پیشانی آنها خسته می شد طرف راست را بر زمین می نهادند و هر زمان طرف راست خسته می شد طرف چپ را.

در سومین توصیف می افزاید: «آنها از ترس رستاخیز (و محاسبه اعمال) گویی بر شعله های آتش ایستاده بودند و آرام نداشتند».

آری آنها عذاب الهی را با تمام وجود خود، احساس می کردند و به همین دلیل آرامش نداشتند.

در چهاردهمین توصیف می افزاید: «پیشانی آنها از سجده های طولانی، پینه بسته بود همچون زانوی گوسفند!»

آری، لذّت عبادت و عشق به بندگی، آنها را به سجده های طولانی در برابر محبوب مطلق وادار می ساخت و آثارش بر پیشانی آنها می نشست.

در پنجمین وصف آنها می فرماید: «هنگامی که نام خدا برده می شد، اشک از چشمانشان فرو می ریخت، آن قدر که گریبانشان تر می گشت!».

گاه از عشق خدا و درد فراق اشک می ریختند و گاه از خوف عقاب!

و در ششمین و آخرین وصف بار دیگر به چهره دیگری از ایمان قوی و خوف و رجاء آنها اشاره کرده، می فرماید: «آنها همچون درختی که در روز طوفانی از شدت تندباد به خود می لرزد، از ترس عقاب و عشق به ثواب می لرزیدند!» (وَ مَادُوا کَمَا یَمِیدُ الشَّجَرُ یَوْمَ الرِّیحِ الْعَاصِفِ، خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ، وَ رَجَاءً لِلثَّوَابِ!).

تشبیه به درخت که در برابر تندباد لرزان می شود، تشبیه جالبی است که امام(علیه السلام)دلیل آن را نیز بیان فرموده، که گاه از ترس عقاب و گاه به امید ثواب صورت می گیرد. از یک چشم، اشک شوق دیدار پروردگار می ریزند و از چشم دیگر، اشک خوف عقاب! و این است راه و رسم بندگان خالص و مخلص که در میان خوف و رجاء و بیم و امید در حرکتند.

پایان شرح خطبه 97





خطبه ۹۶

96- و من خطبة له (علیه السلام)
> فی اللّه و فی الرسول الأکرم <
>اللّه تعالی<
الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ فَلَا شَیْ‏ءَ قَبْلَهُ وَ الْآخِرِ فَلَا شَیْ‏ءَ بَعْدَهُ وَ الظَّاهِرِ فَلَا شَیْ‏ءَ فَوْقَهُ وَ الْبَاطِنِ فَلَا شَیْ‏ءَ دُونَهُ.
>و منها فی ذکر الرسول (صلی الله علیه وآله)<
مُسْتَقَرُّهُ خَیْرُ مُسْتَقَرٍّ وَ مَنْبِتُهُ أَشْرَفُ مَنْبِتٍ فِی مَعَادِنِ الْکَرَامَةِ وَ مَمَاهِدِ السَّلَامَةِ قَدْ صُرِفَتْ نَحْوَهُ أَفْئِدَةُ الْأَبْرَارِ وَ ثُنِیَتْ إِلَیْهِ أَزِمَّةُ الْأَبْصَارِ دَفَنَ اللَّهُ بِهِ الضَّغَائِنَ وَ أَطْفَأَ بِهِ الثَّوَائِرَ أَلَّفَ بِهِ إِخْوَاناً وَ فَرَّقَ بِهِ أَقْرَاناً أَعَزَّ بِهِ الذِّلَّةَ وَ أَذَلَّ بِهِ الْعِزَّةَ کَلَامُهُ بَیَانٌ وَ صَمْتُهُ لِسَانٌ.


خطبه 096-وصف خدا و رسول 
خداشناسی 
سپاس خدا را که اول است، و چیزی پیش از او وجود نداشت، و آخر است و پس از او موجودی نخواهد بود، چنان آشکار است که فراتر از او چیزی نیست، و چنان مخفی و پنهان است که مخفی تر از او یافت نمی شود 
ویژگیهای پیامبر (ص) قرارگاه پیامبر (ص) بهترین قرارگاه و محل پرورش و خاندان او شریفترین پایگاه است، در معدن بزرگواری و گاهواره سلامت رشد کرد، دلهای نیکوکاران شیفته او گشته، توجه دیده ها به سوی اوست. خدا به برکت وجود او کینه ها را دفن کرد و آتش دشمنیها را خاموش نمود، با او میان دلها الفت و مهربانی ایجاد، و نزدیکانی را از هم دور ساخت. انسانهای خوار و ذلیل و محروم در پرتو او عزت یافتند، و عزیزانی خودسر ذلیل شدند، گفتار او روشنگر، و سکوت او زبانی دیگر بود.


ه نام خدا
شرح خطبه 96 از ناصر مکارم شیرازی
امام(علیه السلام) در این خطبه به طور عمده از دو چیز بحث مى فرماید: نخست، اشاره به قسمتى از اسماى حسناى خداوند مى نماید و او را به این اوصاف مدح و ستایش مى کند. سپس، به بیان بخشى از فضائل پیامبر گرامى اسلام پرداخته و از اصل و نسب شریف آن حضرت و سپس قیام شجاعانه او - که سبب خاموش شدن آتش فتنه و محو کینه ها از سینه ها گردید - سخن مى گوید.


بخش اول
اوّل و آخر بودن خداوند به معناى ازلیّت و ابدیّت ذات پاک اوست; زیرا اوّلیت او، نه به معناى آغازگر زمانى است; چرا که در این صورت محصور در دایره زمان مى شود و نه آغازگر از نظر مکان; چرا که محصور در دایره مکان مى گردد; بلکه آغازگر بودن او به این معناست که ذات پاک ازلى او، سرچشمه تمام هستى هاست و همه موجودات از او نشأت گرفته اند.
همچنین پایان بودن او، به معناى پایان زمانى و مکانى نیست; بلکه مفهومش آن است که ذاتش ابدى مى باشد، و بقاى موجودات بسته به بقاى اوست و آنگاه که همه چیز فانى شود، او باقى است: (کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَان * وَ یَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُوالْجَلاَلِ وَ الإِکْرامِ)
کوتاه سخن اینکه: او سرآغاز و ابتداى عالم هستى است و اوست که بعد از فناى جهان نیز خواهد بود.
توصیف او به «ظاهر» و «باطن»، تعبیر دیگرى از احاطه وجود بى پایان او نسبت به همه چیز است.
از همه چیز ظاهرتر است، چرا که آثارش تمام جهان را پر کرده; و از همه چیز مخفى تر است، چرا که کنه ذاتش ناشناخته است!
در دعاى پربار و معروف امام حسین(علیه السلام) (مشهور به دعاى عرفه) مى خوانیم: «مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیل یَدُلُّ عَلَیْکَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَکُؤنَ الآثَارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إِلَیْکَ، عَمِیَتْ عَیْنٌ لاَتَرَاکَ عَلَیْهَا رَقِیباً.»
شاعر فارسى زبان همین مضمون را در اشعار لطیف خود بازگو کرده:
کى رفته اى ز دل که تمنّا کنم تو را کى گشته اى نهفته که پیدا کنم تو را!
با صد هزار جلوه برون آمدى که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را!


بخش دوم
در این خطبه کوتاه، امام(علیه السلام) اوصافى براى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بیان مى کند که هر یک از دیگرى پرمعناتر است. نخست از اساس و ریشه خانوادگى و جایگاه تولّد او شروع مى کند; مى فرماید: «جایگاه او بهترین جایگاه و محلّ رویش او شریف ترین محلها بود; درکان بزرگوارى و شرف، و گاهواره سلامت، پرورش یافت». (مُسْتَقَرُّهُ خَیْرُ مُسْتَقَرٍّ، وَ مَنْبِتُهُ أَشْرَفُ مَنْبِت، فِی مَعَادِنِ الْکَرَامَةِ، وَ مَمَاهِدِ(1) السَّلاَمَةِ).
منظور از «مُستقرّ» و «مَنبت» رحم مادران پاک و صلب پدران موحّد و با ایمان بود. همانگونه که در زیارات معصومین نیز به آن اشاره شده است همان گونه که در زیارت امام حسین(علیه السلام)، مشهور به «زیارت وارث» آمده: «أَشْهَدُ أَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فِی الأَصْلاَبِ الشَّامِخَةِ، وَ الأَرْحَامِ الْمُطَّهَرَةِ».
این سخن در مورد شخص پیامبر از زبان خودش نیز نقل شده است. همان گونه که «فخر رازى» در تفسیر آیه «وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِیَنَ نقل کرده است که آن حضرت فرمود: «لَمْ أَزَلْ أُنْقَلُ مِنْ أَصْلاَبِ الطَّاهِرِینَ إِلَى أَرْحَامِ الطَّاهِرَاتِ; پیوسته من از صلب پدران پاک، به رحم مادران پاکدامن انتقال مى یافتم»
«معادن کرامت» و «مماهد سلامت» نیز تأکیدى بر آن است و یا اشاره به این است که پدران و اجداد و مادران پیامبر اسلام، علاوه بر پاکدامنى و ایمان، داراى فضایل انسانى، و از عیوب اخلاقى پاک بودند.
سپس به جاذبه هاى اخلاقى پیامبر پرداخته، مى فرماید: «دلهاى نیکوکاران، شیفته او گشت و چشمها (ى حق جویان) به سوى او متوجّه شد».ه راستى پیامبر اسلام چنین بود! جاذبه هاى اخلاقى او: تواضع، محبّت، مهربانى، عفو و گذشت آمیخته با شجاعت و شهامت، دلها را به سوى خود جذب مى کرد و تلاش فوق العاده او در طریق هدایت و اصلاح مردم، چشم ها را به او متوجّه مى ساخت.
سپس در سومین مرحله به بخشى از برنامه هاى اجتماعى آن حضرت اشاره کرده، مى فرماید: «خداوند به برکت وجود او، کینه ها را مدفون ساخت و آتش فتنه ها و دشمنى ها را خاموش نمود».«افراد دور افتاده را به وسیله او به هم نزدیک و برادر ساخت و (گاه) نزدیکانى را (که در ایمان و هدف هماهنگ نبودند) از هم دور نمود». 
همان گونه که قرآن مجید در آیه 62 و 63 سوره «انفال» مى فرماید: «هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ * وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ; او همان کسى است که تو را با یارى خود و مؤمنان تقویت کرد و دل هاى آنان را با هم الفت داد». در آیه 103 «سوره آل عمران» مى فرماید: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللهِ عَلَیکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً; و همگى به ریسمان خدا (=قرآن و اسلام) چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید و او میان دل هاى شما الفت ایجاد کرد و به برکت نعمت او برادر شدید».
سپس به یکى دیگر از الطاف الهى به برکت وجود پیامبر(صلى الله علیه وآله) اشاره کرده، مى فرماید: «خداوند ذلیلان پاکدل و (محروم) را به وسیله او عزّت بخشید و عزیزان (خودخواه) را ذلیل ساخت». 
افراد با ایمان و با شخصیّت که به خاطر تهیدستى در چنگال زورمندان بى ایمان گرفتار بودند، خداوند آنها را به برکت وجود پیامبر(صلى الله علیه وآله) عزیز ساخت و مدیریت هاى مهمّ جامعه اسلامى را به آنها سپرد و زورمندان فاسد و بى منطق را از صحنه اجتماع بیرون راند.
در پایان خطبه، به یکى از برجسته ترین صفات پیامبر(صلى الله علیه وآله) اشاره کرده مى فرماید: «سخنش بیان بود و سکوتش زبان».
هر زمان، زبان به سخن مى گشود اسرار حکمت از زبانش فرو مى ریخت و حقایق وحى را تبیین مى کرد; راه نجات را نشان مى داد و پرتگاهها را مشخّص مى نمود و اگر گاهى سکوت مى کرد، سکوتش پرمعنا و پرمفهوم بود. ناراحتى ها و نگرانى ها و عدم رضایت خود را از پاره اى کارها با سکوت نشان مى داد و نادرست بودن سؤالات بیجا را، از همین طریق پاسخ مى گفت و در برابر جاهلانِ بدزبان، از همین سلاح یارى مى جست و گاه با سکوت (با قرائن حالیّه) کارهایى را تقریر و امضا مى کرد.
پایان شرح خطبه 96


خطبه ۹۵

مطالعه و بررسی خطبه 95 :


بَعَثَهُ وَ النَّاسُ ضُلَّالٌ فِی حَیْرَةٍ، وَحَاطِبُونَ فِی فِتْنَةٍ، قَدِ اسْتَهْوَتْهُمُ الْاءَهْوَاءُ، وَ اسْتَزَلَّتْهُمُ الْکِبْرِیاءُ، وَ اسْتَخَفَّتْهُمُ الْجَاهِلِیَّةُ الْجَهْلاَءُ، حَیارى فِی زَلْزَالٍ مِنَ الْاءَمْرِ، وَ بَلاَءٍ مِنَ الْجَهْلِ، فَبَالَغَ ص فِی النَّصِیحَةِ، وَ مَضَى عَلَى الطَّرِیقَةِ، وَ دَعا إ لَى الْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ.


به رسالتش فرستاد. در حالى که مردم گمرهانى سرگشته بودند، و صواب از خطا نشناخته ، راه فتنه مى پیمودند. هوا و هوس آنان را به سوى خود خوانده بود، از راهشان برده بود و کبر و نخوت از طریق صوابشان منحرف ساخته . از وفور نادانى ، سبکسر و خوار شده بودند و در عین سرگشتگى و تزلزل در کارها به بلاى نادانى گرفتار. رسول الله (صلى اللّه علیه و آله ) نصیحت و نیکخواهى را به حد اعلا رسانید و به راهشان آورد و به حکمت و موعظه نیکو به راه خدا فراخواند.



شرح خطبه ۹۵ (ابن میثم)


خطبه 095-وصف پیامبر 

دوران جاهلیت و نعمت بعثت 

خدا پیامبر اسلام را به هنگامی مبعوث فرمود که مردم در حیرت و سرگردانی بودند، در فتنه ها بسر می بردند، هوی و هوس بر آنها چیره شده، و خود بزرگ بینی و تکبر به لغزشهای فراوانشان کشانده بود، و نادانیهای جاهلیت پست و خوارشان کرده، و در امور زندگی حیران و سرگردان بودند، و بلای جهل و نادانی دامنگیرشان بود پس پیامبر (ص) در نصیحت و خیرخواهی نهایت تلاش را کرد، و آنان را به راه راست راهنمایی، و از راه حکمت و موعظه نیکو، مردم را به خدا دعوت فرمود.


شرح

این خطبه در بیان فضیلت پیامبر (ص) ایراد شده است. «واو» در «و النّاسُ»

بیان کننده حال است. یعنی خداوند پیامبر (ص) را به رسالت بر انگیخت، در حالی که مردم از پیمودن راه خدا گمراه، و از این که در کارهایشان چگونه عمل کنند، و در چه مسیری پیش روند سرگردان و در فتنه اشتباه گرفتار بودند. رفتار و کردارشان نظمی نداشت، و به گمراهی بدعتها دچار بودند.

بعضی از شارحان کلمه «خابطون» را حاطبون قرائت کرده اند. اگر این قرائت را در نظر بگیریم، کلام استعاره ای خواهد بود. جهت استعاره این است که مردم در حال ضلالت و گمراهی و فتنه و فساد، هر آنچه از اقوال و افعال بتوانند جمع آوری می کنند (هر حرفی به دهانشان بیاید می زنند و هر کاری که بتوانند انجام می دهند) چندان به صحّت و درستی اقوال و افعال بها نمی دهند. چنان که عرب در مثل می گوید: «حاطب لیل» این مثل را در باره شخصی به کار می برند که چاق و لاغر و حق و باطل را در گفتارش به هم می آمیزد و اهمیّتی بدان نمی دهد. با توجّه به این قرائت معنای کلام حضرت این خواهد بود که در زمان فترت مردم در فتنه قرار داشتند، حق و باطل و زشت و زیبا را با هم مخلوط می کردند.


قوله علیه السلام: قد استهو تهمر الأهواء:

یعنی اندیشه های باطل آنها را جذب خود کرده، و یا به هلاکت رسانده بود و تکبّر و غرور آنها را از طریق عدالت منحرف و به وادی لغزش و سقوط کشانده بود. از تواضع و فروتنی که سنّت انبیای الهی است پیروی نمی کردند. جهالت جاهلان آنها را سبک سر کرده، بجاهایی پروازشان داده بود که هرگز سزاوار و شایسته نبود، مانند غارت اموال و فساد و تباهی در زمین و به همین دلیل دچار خفّت و خواری و تهاجمهای ناروا بودند.

کلمه «جهلاء» در عبارت امام (ع) تأکید جاهلیّت است، چنان که برای تاکید تاریکی می گویند: «لیل الیل» یعنی شب تر از شب، تاریکتر از تاریکی.


قوله علیه السلام: حیاری فی زلزال من الامر و بلاء من الجهل.

یعنی به دلیل جهل و نادانیشان به مصلحت زندگیشان پی نمی بردند دلیل اضطراب و نگرانی در امورشان نیز همین بود، گرفتار بلا شدنشان، بدین لحاظ، که بر یکدیگر حمله برده، گروهی، گروهی دیگر را کشته و بعضی بعضی را اسیر می گرفتند.


قوله علیه السلام: فبالغ إلی آخره

مقصود از گذشتن پیامبر بر راه- مضیّه علی الطریق» پیمودن راه خدا بدون انحراف می باشد، دعوت پیامبر (ص) با حکمت و موعظه نیک. ارشاد خلق به سوی حق از جهت اطاعت و فرمانبرداری دستور خداوند بود، که بدان حضرت فرمود: ادع إلی سبیل ربّک بالحکمه و الموعظه الحسنه دعوت با حکمت دعوت با برهان و دعوت با موعظه دعوت با خطابه و پند و اندرز می باشد توضیح این دو لفظ را در مقدمه کتاب ذکر کرده ایم و فرق میان حکمت و موعظه را نهاده ایم.


شرح خطبه 95 از ناصر مکارم شیرازی


در این خطبه امام(علیه السلام) به فضیلت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) اشاره مى کند.

هدف از بیان این خطبه، ذکر عظمت اسلام از یک سو، و عظمت آورنده آن از سوى دیگر است; چرا که در خطبه، وضع مردم قبل و بعد از ظهور اسلام با هم مقایسه شده است و از این مقایسه به خوبى مى توان فهمید که تا چه حد، کار پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) عظمت دارد که آن جامعه فوق العاده منحطّ جاهلى را به جامعه مترقّى و نوین اسلامى تبدیل کرد.

امام(علیه السلام) در این خطبه، ضمن هفت جمله وضع عصر جاهلیّت را کاملا تبیین مى کند.

در نخستین و دومین جمله چنین مى فرماید: «خداوند او را زمانى مبعوث کرد که مردم در حیرت و گمراهى سرگردان بودند و در فتنه ها غوطهور».بى شک، ضلالت و گمراهى اگر توأم با سرگردانى نباشد، ممکن است انسان خود را از آن نجات دهد; مانند کسى که راه را گم کرده و از قرائن، طریق نجات را به دست مى آورد; بدبختى آنجا است که گمراهى با حیرت و سرگردانى همراه باشد و مردم در دوران جاهلیّت چنین بودند.

«حَاطِب» به کسى گفته مى شود که هیزم جمع آورى کند. مردم عصر جاهلیّت، در عین گرفتارى در میان شعله هاى فتنه، همواره هیزم بر آتش آن مى افزودند و مشکل عظیم آنها همین بود که هیزم آور فتنه ها بودند.

در سومین و چهارمین جمله مى افزاید: «هوا و هوس هاى سرکش آنها را به خود جلب کرده، و تکبّر و خودبرتربینى آنها را به پرتگاه افکنده بود».بدیهى است حاکمیّت هوا و هوس، جامعه را به پرتگاه مى کشاند و هنگامى که خود بزرگ بینى به آن افزوده شود، مردم را در پرتگاه ساقط مى کند.

در سه جمله آخر مى فرماید: «جاهلیّت شدید، آنها را سبک مغز ساخته و در ناپایدارى امور و بلاى جهل حیران و سرگردان بودند».

به این ترتیب، ریشه اصلى بدبختى آنها جهل و گمراهى وهواپرستى و فتنه گرى و تکّبر بود; صفات زشت و ناپسندى که هر یک از آنها در جامعه اى پیدا شود، براى سقوط آن کافى است; تا چه رسد که همه آنها یکجا جمع باشد!

از اینجا روشن مى شود که مشکلات عصر جاهلیّت تا چه اندازه زیاد، و پیچیده و نگران کننده بود و نیز روشن مى شود کسى که بر آنها غلبه یافت، به یقین مؤیَّد به تأییدات الهى و امدادهاى غیبى بوده است.



در پایان این خطبه، به برنامه هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) اشاره کرده و در جمله هاى کوتاهى حقّ سخن را ادا مى کند; مى فرماید: «در این هنگام، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در نصیحت آنها نهایت کوشش را به خرج داد، (و با سخنان دلنشین و منطقى و حساب شده خود و استمداد از وحى آسمانى، به تدریج در آنها نفوذ کرد!)». «و در راه راست حرکت مى نمود (و مردم را به دنبال خود به حرکت وا مى داشت) و به سوى حکمت و دانش و موعظه نیکو دعوت مى کرد».

در واقع، ابزار پیشرفت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) در چهار چیز خلاصه شده: نخست، نصیحت و خیرخواهى، به طورى که مردم باور کرده بودند او براى نجات آنها تلاش مى کند. سپس، اهل عمل بودن که خود بر طریقه اى گام بر مى داشت که به آن دعوت کرده بود و سوم، مردمى را که گرفتار جاهلیّت سخت و بلاى نادانى و حیرت و سرگردانى بودند به علم و دانش فرا خواند و سرانجام، به مواعظ حسنه و خطابه هاى عاطفى که در اعماق قلب نفوذ مى کرد، دعوت نمود.


پایان شرح خطبه 95



خطبه ۹۴

مطالعه و تعمق در بخش اول خطبه 94 را آغاز می کنیم .ان شاالله

متن خطبه


فَتَبارَکَ اللَّهُ الَّذِی لا یَبْلُغُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَ لا یَنَالُهُ حَدْسُ الْفِطَنِ، الْاءَوَّلُ الَّذِی لا غایَةَ لَهُ فَیَنْتَهِیَ، وَ لا آخِرَ لَهُ، فَیَنْقَضِیَ.

و مِنْها فِی وَصْفِ الاءنبْیاءِ:

فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِی اءَفْضَلِ مُسْتَوْدَعٍ، وَ اءَقَرَّهُمْ فِی خَیْرِ مُسْتَقَرٍّ، تَناسَخَتْهُمْ کَرَائِمُ الْاءَصْلابِ إ لى مُطَهَّراتِ الْاءَرْحَامِ، کُلَّما مَضَى مِنْهُمْ سَلَفٌ قامَ مِنْهُمْ بِدِینِ اللَّهِ خَلَفٌ، 


ترجمه فراز 1 و 2 خطبه 94

 خطبه اى از آن حضرت (ع ) 

بزرگ است خداوندى که همتهاى والا حقیقت ذاتش را درک نکند و به حدس زیرکان درنیابد. اوّلى که او را پایان نیست که بدان منتهى شود و آخرى نیست تا زمانش منقضى گردد.

هم از این خطبه (در وصف پیامبران ):

خداوند پیامبران را در بهترین ودیعتگاهها به ودیعت نهاد و در شریف ترین قرارگاهها جاى داد. آنان را از صلبهایى کریم به رحمهایى پاکیزه منتقل فرمود. هرگاه یکى از ایشان از جهان رخت بربست دیگرى براى اقامه دین خدا جاى او را گرفت.

اتمام بخش اول خطبه94


شرح بخش اول خطبه ۹۴ (ابن میثم)

کلمه تبارک به دو معنی آمده است: بنا بر قولی تبارک از ریشه بروک گرفته شده است که به مفهوم در جایگاه واحدی مستقر شدن و در آن ثبوت و استواری یافتن به کار رفته است و بنا به روایت دیگر از برکت که به معنی زیادی است مشتق شده است.

با توجه به معنای اول، کلام امام (ع) به عظمت خداوند متعال به لحاظ دوام بقاء حق و استحقاق قدم وجود ذاتی و استمرار آن اشاره دارد که ذات مقدس پروردگار نه آغازی دارد و نه انجامی.

و به معنی دوّم به جود و فضل و احسان، لطف و هدایت، و اقسام ستایش پروردگار اشاره دارد.

قوله علیه السلام: الّذی لا یبلغه بعد الهمم و لا یناله حدس الفطن

«حدس» در لغت به معنای گمان و پندار آمده است. ولی در اصطلاح علما و دانشمندان

حدس همان حرکت زیبا برای به دست آوردن حدّ وسط می باشد، بی آن که خود را در به دست آوردن حد وسط دچار زحمت و مشقّتی کند، یعنی در حدّ وسط سازی برای برهان به گمان بسنده می کند، و در حقیقت گمان یا حدس ایجاد شک می کند و یقین آور نیست. با وجودی که حدس و گمان در صدور حکم دستش باز است و با همه اعتباراتی که دارد و بلندترین رتبه را در حدس زدن معنی دارد از رسیدن به ذات حق تعالی و دریافت کنه ذاتش ناتوان است. (نه تنها کنه خدا را نمی توان شناخت بلکه حدس هم نمی توان زد) .

مقصود از: تناسخ الأصلاب لهم إلی مطهّرات الأرحام،انتقال یافتن نطفه وجودی پیامبران از صلب گرامی پدران به رحم پاک مادران می باشد. و منظور از «کرائم الأصلاب» صلبهای با ارزشی که حق این است آنها به بزرگواری توصیف شوند. و «مطهّرات الأرحام» و رحمهای پاکیزه ای که شأن پذیرفتن نطفه های پاک و رشد دادن آنها را در خود داشته، و از تیرگی فساد بدور باشند شیعه نژاد انبیا را از طرف پدر و مادر از شرک و کفر پاک می داند (و معتقد است که انبیا از صلب پدران مؤمن و رحم مادران با ایمان متولّد می شوند) دلیل این اعتقاد سخن پیامبر (ص) است که فرمود: ما از صلب پدران پاک به رحم مادران پاکیزه انتقال یافتیم.

محتمل است که مقصود از: افضل مستودع و خیر مستقر،

پیدایش وجودی انبیا یعنی اصلاب پدران و رحم مادران باشد و کلام امام (ع) «تناسختهم» تفسیر و توضیح همین معنی باشد.

قوله علیه السلام: کلّما مضی منهم سلف قام بدین اللّه منهم خلف

این جمله امام (ع) بضرورت وجودی و بعثت انبیا، پیاپی بهنگام حاجت اشاره دارد

پایان شرح خطبه


خطبه 94 در یک نگاه


این خطبه عمدتاً بر چهار محور دور مى زند: نخست، بیان بخشى از صفات خداوند متعال است.

سپس، اشاره اى به آفرینش انبیا از صُلب آدم(علیه السلام) مى کند.

در محور سوم، اشاره اى به پیدایش پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از نسل پاکان و نیکان مى کند و بخشى از فضایل و اوصاف برجسته آن حضرت را شرح مى دهد و عترت گرامى او را مى ستاید.

و در آخرین محور، اندرزهاى مؤثّر و بیدارگر در عبارت هاى کوتاهى به مخاطبان مى دهد.



شرح فراز اول

تمام این اوصاف چهارگانه، اشاره به نامحدود بودن ذات او در هر جهت مى کند; ذاتى که از نظر عظمت و علم و قدرت و آغاز و انجام نامحدود است: نه در فکر محدود انسانها مى گنجد و نه با گمانه زنى هاى زیرکان درک مى شود، نه اوّلى دارد، نه آخرى، نه هدفى براى ذات او است و نه غایتى; چرا که کمال مطلق است و هستى نامحدود و بى پایان.

در عین حال، این اوصاف چهارگانه از زاویه هاى مختلفى به این حقیقت مى نگرد: 

در جمله اوّل، سخن از این است که افکار بلند انسانى و اراده هاى قوى و نیرومند هر اندازه تلاش و کوشش کند و مقدّمه چینى نماید، به کنه معرفت او نمى رسد!

ولى در جمله دوم، اشاره به حدس و گمان و انتقال هاى دفعى و سریع فکرى مى کند که در بسیارى از مسائل زندگى ممکن است راه گشا باشد; مى فرماید: حدس زیرکان نیز در اینجا کارآیى ندارد!

در جمله سوم، اشاره به این مى کند که خداوند بر خلاف موجودات امکانیّه - که هدف و مقصدى براى وجود آنهاست و هنگامى که به آن رسیدند و رسالت وجود خویش را ایفا کردند، پایان مى گیرند - نیست; در واقع، چیزى در بیرون هستىِ بى پایان او وجود ندارد، تا به آن برسد.

و در آخرین جمله، اشاره به این مى کند که او آخرى است که هرگز به پایان نمى رسد. به تعبیر دیگر: او آغاز و انجام هستى است، امّا نه آغازى که روزى به پایان رسد و نه انجامى که روزى سپرى شود; زیرا، این اوصاف در او به معناى نامتناهى بودن و ازلیّت و ابدیّت است.

ممکن است معناى اخیر در بدو نظر چنین نباشد; ولى با توجّه به جمله قبل و جمله اى مشابه آن در نهج البلاغه، مانند خطبه 85، آنچه گفتیم بسیار نزدیک به نظر مى رسد.

به هر حال، افکار محدود انسانها هرگز به کنه هستى آن کمال مطلق نمى رسد و معرفت ما از ذات پاک و صفات او، تنها یک معرفت اجمالى است که هر قدر روح انسان پاکتر و اندیشه، قوى تر گردد، این معرفت اجمالى رو به کمال مى رود; هر چند هیچ گاه به معرفت تفصیلى نخواهند رسید.


شرح فراز دوم

 این بخش در واقع اشاره به چند نکته مهم دارد: نخست اینکه، سلسله پیامبران، تاریخ بشریّت را زیر پوشش خود قرار داده و یکى بعد از دیگرى به وظیفه ارشاد بر مى خاستند و دیگر اینکه، همه آنها هدف واحدى را دنبال مى کردند و نکته سوم، اینکه همواره در صُلب پدران با فضیلت و ارحام مادران پاک پرورش یافتند.

مى فرماید: «پیوسته اصلاب با ارزش (پدران) آنها را به ارحام پاک (مادران) منتقل نمود»

در حقیقت باغستان زندگى انسانها هیچ گاه از شجره طیّبه و درخت پربار وجود آنان خالى نمانده; و همواره انسانها از این درختان پرثمر، که به مصداق «تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِین بِإِذْنِ رَبِّهَآ»نتایج وافر مى گرفتند و قوت جان و قوّت روان را از شاخه هاى پربار آن مى چیدند، و از این بذرهاى اصلاح شده و درختان پرثمر بهره ها مى بردند.

مسأله پاکى پدران و مادران انبیا، مسأله مهمّى است که در روایات اسلامى و زیارات بازتاب گسترده اى دارد. چرا که هم از نظر قانون وراثت داراى آثار عمیقى است و هم از نظر اجتماعى و اعتماد مردم و پیوند در میان امّت ها و انبیا، آثار انکارناپذیرى دارد.

گزیده شرح نهج البلاغه ناصر مکارم شیرازی


مطالعه و بررسی بخش دوم خطبه 94


حَتَّى اءَفْضَتْ کَرَامَةُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى إ لى مُحَمَّدٍ ص ، فَاءَخْرَجَهُ مِنْ اءَفْضَلِ الْمَعَادِنِ مَنْبِتا، وَ اءَعَزِّ الْاءَرُوماتِ مَغْرِسا، مِنَ الشَّجَرَةِ الَّتِی صَدَعَ مِنْها اءَنْبِیَاءَهُ، وَ انْتَجَبَ مِنْهَا اءُمَنَاءَهُ، عِتْرَتُهُ خَیْرُ الْعِتَرِ، وَ اءُسْرَتُهُ خَیْرُ الْاءُسَرِ، وَ شَجَرَتُهُ خَیْرُ الشَّجَرِ، نَبَتَتْ فِی حَرَمٍ، وَ بَسَقَتْ فِی کَرَمٍ، لَها فُرُوعٌ طِوالٌ، وَ ثَمَرَهٌ لاتُنالُ، فَهُوَ إ مامُ مَنِ اتَّقى ، وَ بَصِیرَةُ مَنِ اهْتَدى ، سِرَاجٌ لَمَعَ ضَوْءُهُ، وَ شِهابٌ سَطَعَ نُورُهُ، وَ زَنْدٌ بَرَقَ لَمْعُهُ، سِیرَتُهُ الْقَصْدُ، وَ سُنَّتُهُ الرُّشْدُ، وَ کَلاَمُهُ الْفَصْلُ، وَ حُکْمُهُ الْعَدْلُ.

اءَرْسَلَهُ عَلى حِینِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ، وَ هَفْوَةٍ عَنِ الْعَمَلِ، وَ غَباوَةٍ مِنَ الْاءُمَمِ.

اعْمَلُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ عَلَى اءَعْلاَمٍ بَیِّنَةٍ، فَالطَّرِیقُ نَهْجٌ یَدْعُوا إ لى د ارِ السَّلا مِ، وَ اءَنْتُمْ فِی دارِ مُسْتَعْتَبٍ عَلى مَهَلٍ وَ فَراغٍ، وَ الصُّحُفُ مَنْشُورَةٌ، وَ الْاءَقْلاَمُ جَارِیَةٌ، وَ الْاءَبْدانُ صَحِیحَةٌ، وَ الْاءَلْسُنُ مُطْلَقَةٌ، وَ التَّوْبَةُ مَسْمُوعَةٌ، وَ الْاءَعْمالُ مَقْبُولَةٌ.


ترجمه

تا کرامت نبوت از سوى خداوند سبحان نصیب محمد (صلى اللّه علیه و آله ) گردید. او را از نیکوترین خاندانها و عزیزترین دودمانها بیرون آورد، از شجره اى که پیامبرانش را از آن آشکار نموده بود و امینان وحى خود را از آن برگزیده بود. خاندان او، بهترین خاندانهاست و اهل بیتش ، نیکوترین اهل بیتها. شجره او که بهترین شجره هاست در حرم روییده و در بستان مجد و شرف بالیده است . شاخه هایش بلند و ثمرتش دور از دسترس . اوست پیشواى پرهیزگاران و چشم بیناى هدایت یافتگان . اوست چراغ پرفروغ و شهاب درخشان و آتش زنه فروزان . سیرتش میانه روى است ، آیینش ‍ راهنماینده ، کلامش جدا کننده حق از باطل و داوریش قرین عدالت .

او را در زمانى فرستاد که پیامبرانى نبودند و مردم در گرو خطاها و لغزشها بودند و امّتها در نادانى و بیخبرى گرفتار.

خداوند بر شما رحمت آورد، نشانه هاى آشکار را، در عمل ، پیشواى خود سازید. راه ، گشاده و روشن است و شما را به سراى صلح و سلامت یعنى بهشت مى خوانند. اکنون در سرایى هستید که در آن براى کسب رضاى خداوندى آسودگى و فرصت دارید. نامه ها گشوده است و قلمها جارى است و تن ها درست و زبانها آزادند. توبه توبه کنندگان شنیده مى شود و اعمال پرستندگان پذیرفته مى آید.


اتمام خطبه 94

..........................................................................................................................................................

به نام خدا


شرح فراز سوم

امام(علیه السلام) با این تعبیرات بسیار زیبا، حقّ سخن را درباره پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و عترت او ادا فرموده و عظمت و برکت این شجره طیّبه را روشن ساخته و با تشبیهات و تعبیراتى دلنشین، فضایل آنها را بیان فرموده است.

تاریخ جامعه بشریّت در آستانه ظهور پیامبر اسلام و مخصوصاً جاهلیّت عرب، حقیقت جمله هاى بالا را به خوبى تأیید مى کند.

بدیهى است هر قدر شرایط نامساعدتر و حاکمیّت جهل و نادانى، قوى تر و گسترش دامنه فساد در جامعه بیشتر باشد، کار رهبران الهى و منادیان عدل و داد و اخلاق و فضیلت، سخت تر و سنگین تر است به همین نسبت، عظمت مقام آنها به هنگام پیروزى بر مشکلات نمایان تر مى شود.

آنچه در خطبه بالا درباره صفات و فضایل پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و برنامه هدایت آن حضرت آمده است، چیزى نیست که فقط امیرمؤمنان على(علیه السلام) و دوستان و پیروان او مى گویند; بلکه مطلبى است که حتّى دور افتادگان و شخصیّت هاى غربى نیز بدان اعتراف دارند.

«برنارد شاو» فیلسوف انگلیسى در یکى از گفته هاى خود چنین مى گوید: دین محمّد(صلى الله علیه وآله) تنها دینى است که این واقعیت از آن نمایان است که براى تمام اشکال زندگى انسانها شایستگى دارد، به گونه اى که مى تواند براى هر قوم و گروهى جاذبه داشته باشد...

باید محمّد(صلى الله علیه وآله) را نجات دهنده بشر بنامیم و من معتقدم اگر کسى مانند او پیدا مى شد که رهبرى جهان امروز را بر عهده بگیرد بر همه مشکلات پیروز مى شد، به گونه اى که جهان را به سعادت و صلح سوق مى داد. محمّد(صلى الله علیه وآله) کاملترین بشر از سابقین و حاضرین بوده است و در آینده نیز وجود شخصى همانند او تصوّر نمى شود.


شرح فراز آخر

امام(علیه السلام) در آخرین بخش این خطبه، به نتیجه گیرى عملى و اخلاقى مى پردازد و طىّ بیانى کوتاه و بسیار پرمحتوا، تذکّراتى بسیار آموزنده بیان مى فرماید.

از یک سو، وسایل سعادت فراهم; و از سوى دیگر، موانع راه قابل برطرف کردن است; اگر از این فرصت ها استفاده نشود، به راستى جاى تأسّف است! به خصوص اینکه، هیچ تضمینى سپرده نشده که این فرصت گرانبها تا کى پایدار مى ماند; ممکن است در یک لحظه کوتاه، همه چیز پایان گیرد; درهاى توبه بسته شود، پرونده هاى اعمال مختومه گردد، قلم ها از نوشتن حَسَنات باز ایستد، بدنها علیل و ناتوان به بستر بیمارى افتد، زبان ها از کار بیفتد و هیچ گونه راه بازگشتى وجود نداشته باشد!

قرآن مجید بارها هشدار داده و همگان را به این حقیقت توجّه مى دهد که بعد از مرگ، پشیمانى و ندامت سودى ندارد و تقاضاى بازگشت به دنیا و جبران تقصیرات به جایى نمى رسد. مى فرماید: «وَ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِىَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْلاَ أَخَّرْتَنی إِلَى أَجَل قَریب فَأصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصَّالِحینَ; از آنچه به شما روزى داده ایم انفاق کنید پیش از آن که مرگ یکى از شما فرا رسد و بگوید: پروردگار را چرا مرگ مرا مدّت کمى به تأخیر نینداختى تا در راه خدا صدقه دهم و از صالحان باشم!» و بلافاصله مى افزاید: «وَ لَنْ یُؤَخِّرَاللهُ نَفْساً إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا وَاللهُ خَبیرٌ بِمَآ تَعْمَلُونَ; خداوند هرگز مرگ کسى را هنگامى که اجلش فرا رسد، به تأخیر نمى اندازد و خداوند به آنچه انجام مى دهید آگاه است.»

برگزیده شرح ناصر مکارم شیرازی


پایان شرح خطبه 94


شرح فراز ۳ و ۴ خطبه ۹۴ ابن میثم


قوله علیه السلام: حتّی أفضت کرامه اللّه الی محمّد (ص) الی قوله امناءه

جمله فوق اشاره به نهایت سلسله انبیا (ع) است و کرامت خدا، کنایه از نبوّت می باشد. و لفظ «معدن، منبت و مغرس» برای سرشت پیامبر استعاره به کار رفته است و هر یک از اینها زمینه قبول و پذیرش نبوت می باشند.بنا به قولی منظور کلام امام (ع) از کرامت خدا «مکّه» است. خداوند آن را عزّت و شرافت ببخشد. قول دیگر این است که مقصود سخن امام (ع) خانواده پیامبر و فامیل اوست که مورد کرامت خداوند قرار گرفته است و سپس از میان قبیله و فامیل، اخصّ و اشرف یعنی پیامبر (ص) را بکرامت مخصوص گردانیده و فرموده است: از شجره ای که پیامبران را از آن برآورده بود، پیامبر اسلام را بوجود آورد. بنا بر این لفظ «شجره» را برای صنف انبیا استعاره به کار برده است. همچنان که درخت از ریشه اش با ارزشتر است. انبیا نیز از فامیل و قبیله شان با اهمیّت ترند.


قوله علیه السلام: عترته خیر العتره و اسرته خیر الأسر

دلیل تقدّم عتره بر اسره چنان که قبلا دانسته شد این است که معنای عتره از «اسره» خصوصی تر و تقرّب بیشتری را به پیامبر (ص) می رساند.

صدق افضلیّت عترت، کلام پیغمبر (ص) است که فرمود: «من و علی حسن و حسین حمزه و جعفر بزرگ اهل محشر و دنیا هستیم» دلیل افضلیّت اسره پیامبر (ص) بر دیگران کلام دیگر رسول خدا (ص) می باشد که فرمود: «خداوند از میان عرب قبیله معد را و از میان قبیله معد بنی نضیر بن کنانه را و از میان قبیله بنی نضیر هاشم را و از میان قبیله بنی هاشم مرا برگزید.» و در روایت دیگری فرمود: «جبرئیل به من گفت: ای محمّد، من شرق و غرب زمین را گشتم و از تو گرامی تر، و از قبیله بنی هاشم خانواده ای را شایسته تر نیافتم». و در عبارتی دیگر فرمود: «مردم پیرو قریش هستند، افراد نیکوکار از نیکوکار آنها و بدکارها از بدکاران قریش پیروی می کنند.»


قوله علیه السلام: و شجرته خیر الشجره:

بنا بروایتی کلمه «شجر» که در دو موضع از این خطبه به کار رفته، مقصود حضرت ابراهیم (ع) می باشد و بنا به قولی و بقرینه «نبتت فی حرم» که مکّه است، مقصود هاشم و فرزندان اوست.

وصف انبات و السبق» استعاره کلام امام (ع) را ترشیحیّه کرده است. و لفظ «کرم» کنایه است از پاکی نژاد که لازمه اش فضیلت آن بزرگوار می باشد. و لفظ «فروع» کنایه از خانواده، ذریّه، و دیگر نیکان از قبیله بنی هاشم است. و توصیف کردن آل پیامبر به «طوال» کنایه از فضیلت نهایی و مقام بلند آنها در شرافت است.

واژه «طوال» استعاره را ترشیحیّه کرده است.

و لفظ «ثمر» کنایه از علوم و اخلاقی است که متفرّع از اصالت نژادی پیامبر و پیشوایان مسلمین باشد، و بیان این مطلب که هیچ کس دست رسی به این مقام بلند را ندارد، کنایه از علوّ مقام و رموزی است که پیامبر و اولادش دارای آنها می باشند. بدین توضیح و شرح که بدلیل بلندی مرتبه و یا بلحاظ پیچیدگی اسرار و رموزی که در وجود آنهاست، ممکن نیست کسی دارای آن رتبه و درجه گردد و یا فکرش به کنه آن اسرار و رموز منتقل شود.


قوله علیه السلام: فهو ایام من اتّقی إلی قوله: لمعه:

امام (ع) در عبارت فوق لفظ «بصیره، سراج، شهاب، و زند» هر یک استعاره از وجود پیامبر (ص) است.

جهت استعاره این است که رسول مکرّم اسلام سبب هدایت و ارشاد بود، چنان که چشم، چراغ و... دارای حکمت روشن گری هستند.

توصیف «سراج» به درخشش و «شهاب» به نورانیّت و «زند» به برق و جلا، استعاره را ترشیحیّه کرده است.


قوله علیه السلام: سیرته القصد:

روش پیامبر (ص) عدالت، میانه روی، حرکت بر طریق مستقیم و عدم انحراف، دوری از افراط و تفریط بود و سنّت آن حضرت رشد و هدایت، یعنی پیمودن راه خدا به لحاظ وظیفه هدایتی بود که بر عهده داشت.

کلام پیامبر سخن فضل بود. یعنی گفتار پیغمبر اسلام (ص) جدا کننده حق از باطل بود چنان که کلام خداوند متعال «قول فصل» می باشد و حکم پیامبر نیز جنبه عدل را داشت، یعنی حدّ فاصل میان دو رذیلت ستمگری و ستم کشی بود.


قوله علیه السلام: ارسله علی حین فتره من الرّسل و هفوه من العمل

هنگامی خداوند پیامبر را به رسالت مبعوث فرمود، که لغزش و گمراهی در میان جوامع بشری رواج یافته بود. یعنی مردم گرفتار نادانی و عدم دریافت حقایق شده، حق را از باطل جدا نمی کردند. (و آنچه لازمه زندگی شرافتمندانه انسان بود، در میان آنها دیده نمی شد.


قوله علیه السلام: اعملوا رحمکم اللّه علی اعلام بنیّه:

امام (ع) لفظ «اعلام» را برای پیشوایان دین، و آنچه از حقایق که در نزد آنها وجود دارد و بمنزله چراغ هدایت باشد. استعاره به کار گرفته است، و کلمه «بنیّه» را کنایه از وجود و جلوه آنها در میان خلق آورده است.


قوله علیه السلام: و الطّریق نهج یدعوا الی دار السّلام:

مقصود از «طریق» در عبارت فوق، شریعت و «نهج» بدون آن وضوح شریعت در زمان پیامبر و زمان نزدیک به عصر پیغمبر (ص) می باشد. روشن است که شریعت انسانها را به بهشت فرا می خواند.

نسبت دادن دعوت به طریق، نسبت مجازی است، زیرا آنکه مردم را به بهشت دعوت می کند پوینده راه و آورنده شریعت است نه، راه و طریق زیرا راه کسی را به بهشت فرا نمی خواند.


قوله علیه السلام: و أنتم فی دار مستعتب:

شما هم اکنون در خانه ای قرار دارید که جایگاه عمل است و نه بازخواست، یعنی دار دنیا که ممکن است بوسیله طاعت و فرمانبرداری خود، رضایت خدا را جلب کنید و او از شما خوشنود گردد.

مهلت دارید یعنی فراغت اندیشه کردن و فرصت اعمال نیک را دارا بوده و هنوز باز دارنده مرگ و عواقب آن شما را از فرمانبرداری محروم و ممنوع نکرده است.


قوله علیه السلام: و الصّحف منشوره الی آخره

در این جملات از کلام امام (ع) هفت «واو» و در معنی حال به کار رفته اند. یعنی در حالی که دفتر اعمال شما هنوز باز است و قلم انجام وظیفه می تواند در کتاب عمل شما خیر بنویسد.

مقصود از: کتب اعمال. و قلمهای مثبت و ضبط کننده خلق، اعمال آنهاست.

نتیجه تذکّر دادن این امور توجّه بوجوب انجام اعمال نیک و بر حذر داشتن از اموری است که امکان ندارد با بودن آن امور زشت کار خیر انجام پذیرد. پس از فرا رسیدن مرگ و بسته شدن کتب و خشک شدن قلم و پوسیده شدن بدن، و گنگ شدن زبان و عدم پذیرش توبه پشیمانی سود ندارد، چنان که خداوند متعال می فرماید: فَیَوْمَئِذٍ لا یَنْفَعُ الَّذِینَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ.


خطبه ۹۳

مطالعه و تعمق در بخش دوم خطبه 93 را آغاز میکنیم. ان شاالله
متن فرازهای 3 و 4 خطبه
اءَلاَ إِنَّ اءَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِی عَلَیْکُمْ فِتْنَةُ بَنِی اءُمَیَّةَ فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْیَاءُ مُظْلِمَةٌ عَمَّتْ خُطَّتُهَا، وَ خَصَّتْ بَلِیَّتُهَا، وَ اءَصَابَ الْبَلاَءُ مَنْ اءَبْصَرَ فِیهَا، وَ اءَخْطَاءَ الْبَلاَءُ مَنْ عَمِیَ عَنْهَا، وَ ایْمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِی اءُمَیَّةَ لَکُمْ اءَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِی کَالنَّابِ الضَّرُوسِ، تَعْذِمُ بِفِیهَا وَ تَخْبِطُ بِیَدِهَا وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا.
لاَ یَزَالُونَ بِکُمْ حَتَّى لاَ یَتْرُکُوا مِنْکُمْ إِلا نَافِعا لَهُمْ اءَوْ غَیْرَ ضَائِرٍ بِهِمْ، وَ لاَ یَزَالُ بَلاَؤُهُمْ حَتَّى لاَ یَکُونَ انْتِصَارُ اءَحَدِکُمْ مِنْهُمْ إِلا کَانْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ وَ الصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ، تَرِدُ عَلَیْکُمْ فِتْنَتُهُمْ شَوْهَاءَ مَخْشِیَّةً، وَ قِطَعا جَاهِلِیَّةً، لَیْسَ فِیهَا مَنَارُ هُدًى وَ لاَ عَلَمٌ یُرَى ، نَحْنُ اءَهْلَ الْبَیْتِ مِنْهَا بِمَنْجَاةٍ، وَ لَسْنَا فِیهَا بِدُعَاةٍ.
ثُمَّ یُفَرِّجُهَا اللَّهُ عَنْکُمْ کَتَفْرِیجِ الْاءَدِیمِ بِمَنْ یَسُومُهُمْ خَسْفا، وَ یَسُوقُهُمْ عُنْفا، وَ یَسْقِیهِمْ بِکَأْسٍ مُصَبَّرَةٍ، لاَ یُعْطِیهِمْ إِلا السَّیْفَ، وَ لاَ یُحْلِسُهُمْ إِلا الْخَوْفَ، فَعِنْدَ ذَلِکَ تَوَدُّ قُرَیْشٌ بِالدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا لَوْ یَرَوْنَنِی مَقَاما وَاحِدا، وَ لَوْ قَدْرَ جَزْرِ جَزُورٍ لِاءَقْبَلَ مِنْهُمْ مَا اءَطْلُبُ الْیَوْمَ بَعْضَهُ فَلاَ یُعْطُونَنِیهِ


ترجمه
 باشید، که ترسناکترین فتنه ها، فتنه بنى امیه است که مى ترسم گرفتار آن گردید. فتنه بنى امیه فتنه اى است کور و تاریک . فرمانرواییش همه را در برگیرد ولى گزندش گروهى خاص را رسد. هرکس آن فتنه را ببینند گزندش به او رسد و آنکه نبیندش از گزندش برکنار ماند. به خدا سوگند پس از من بنى امیه را فرمانروایانى نابکار خواهید یافت . چون ماده شترى پیر و بدخو که به هنگام دوشیدن به دهان گاز گیرد و دستها بر زمین کوبد و لگد اندازد و نگذارد کسى شیرش را بدوشد.
بنى امیه در میان شما همواره چنین باشند، و در میان شما باقى نگذارند، مگر کسى که به حالشان سودمند بود یا دست کم زیانى از او نزاید. بلا و فتنه این قوم در میان شما بر دوام بود تا انتقام گرفتن شما از یکى از ایشان چونان انتقام گرفتن برده اى از صاحبش شود، یا تابعى از متبوعش .
فتنه و فساد بنى امیه را، که به سراغ شما مى آید، چهره اى است زشت و هول انگیز، شیوه کارش به شیوه زمان جاهلیت ماند. نه نور هدایتى در آن پدیدار است و نه نشانه اى از راه حق در آن دیده شود و ما اهل بیت از گناه آن فتنه ها بدوریم و نتوانیم از دعوت کنندگان باشیم . سرانجام ، خداوند آن فتنه ها را از شما دور گرداند، چون دور کردن پوست از تن حیوان ، به دست کسى که بنى امیه را به خوارى و مذلت افکند و بقهر از تخت فرمانروایى به زیر کشد و شرنگ مرگ به جانشان ریزد و جز به زبان شمشیر با آنان سخن نگوید و جز پلاس خوف بر آنان نپوشاند. در این حال ، قریش دوست دارد که دنیا را و، هر چه در آن هست ، بدهد و یک بار مرا ببیند، هر چند، زمانى کوتاه بود، تا آنچه را امروز برخى از آن را از ایشان مى طلبم و نمى دهند، همه اش را یکباره به من تسلیم کنند.


ادامه شرح خطبه ۹۳
قوله علیه السلام: ألا إنّ اخوف الفتن عندی الی آخر:
از این فراز خطبه به بعد امام (ع) می خواهد از آنچه مردم مایلند بدانند خبر دهد. می فرماید: فتنه بنی امیّه به دلیل دشواری و سختی آن بر اسلام و مسلمین و زیادی آشوب در میان متدیّنین، همچون کشت و کشتار و اذیت و آزار از هولناکترین فتنه هاست.
در بزرگی فتنه بنی امیّه همین بس که حرمت رسول خدا (ص) را شکستند، امام حسین (ع) و ذریّه او را شهید کردند و با خراب کردن و سوختن خانه خدا به اسلام اهانت کردند، و عبد اللّه زبیر را در مکه به قتل رساندند و هشتاد سال تمام علی (ع) را لعن و سب کردند. بلا و آشوب و سرکوب در بلاد مسلمین از ناحیه آنها رواج یافت و حجّاج را بر خون و مال مردم مسلّط کردند، و جز این امور، از منکرات فراوانی که در کتابهای تاریخ به تفصیل نقل شده است. (فتنه کور که در کلام امام (ع) آمده است اشاره به همین حقایق دارد).
لفظ «عمی» را استعاره به کار برده است تا روشن کند که این امور بر خلاف قوانین حق انجام می گیرد، چنان که شخص نابینا و کور در حرکات و رفتار خود بر طریق مستقیم و راه راست نمی رود. و یا برای توضیح این معنی است که در دوران بنی امیّه راه راست پیموده نمی شود، چنان که با چشم کور هدایت ممکن نیست.
لفظ «مظلمه» نیز برای بیان این امور استعاره به کار رفته است
قوله علیه السلام: عمّت خطّتها:
یعنی سرپرستی و حکومت آنها عمومی است. «و خصّت بلیّتها»: امّا بلای بنی امیّه خصوصی بوده و به مردم پرهیزگار و شیعیان علی (ع) صحابه بزرگوار، و تابعین که بزرگان اسلامند اختصاص دارد.

قوله علیه السلام: أصاب البلاء من أبصر فیها و اخطأ من عمی عنها:
یعنی کسانی که فتنه بودن رفتار بنی امیّه را تشخیص دهند از ناحیه وجدان خود و بنی امیّه گرفتار بلا می شوند. از ناحیه خود گرفتار بلا می شوند بدین معنی که منکرات را مشاهده می کنند و چون قدرت بر رفع آنها را ندارند دچار اندوه فراوان و ممتد می گردند.
از ناحیه بنی امیّه گرفتار بلا می شوند: بدین شرح، شخص پرهیزگاری که می داند آنها پیشوایان گمراهی و ضلالت اند از آنها فاصله می گیرد و در کارهای باطل آنها دخالت نمی کند. بنی امیّه چنین اشخاصی را راحت نمی گذارند، نسبت به حال و رفتارش کنجکاوی کرده و او را به انواع اذیّت و آزار و احیانا قتل گرفتار می سازند. بلا و آسیب نسبت به چنین اشخاصی خصوصی است.
امّا آنها که ندانند رفتار بنی امیّه فتنه و بر خلاف اسلام است در کوری جهل گرفتارند و مطیع دعوتهای باطل شان بوده، و در زیر پرچم گمراهی آنها صف کشیده و بر وفق اوامر و دستور آنها عمل می کنند. بدیهی است که چنین افرادی از بلای بنی امیّه سالم و در امان می باشند.
سپس امام (ع) به اسم جلاله خداوند سوگند یاد می کند که بنی امیّه برای مردم اربابهای بدی هستند و آنها را در کارهای زیانمندشان برای مردم به شتری کهشیر دوشش را گاز می گیرد تشبیه می کند و جهت تشبیه را اوصافی همچون چموشی، گاز گرفتن، با دست و پا لگد زدن، شیر ندادن و... قرار می دهد. همه این اوصاف و حالات اشاره ای بر حرکات مؤذیانه و پست بنی امیّه دارد، و کنایه است از آزار دادن، کشتن و نپرداختن حقوق بیت المال مردم مسلمان (اینها همه نشانه ظلم و بی عدالتی و در یک کلمه فتنه است) .


سپس امام در مورد حرکات شر آمیز بنی امیّه و گرفتاری مردم به دست آنها به ذکر دو مطلب پرداخته است:
 1- بنی امیه از آزار و اذیّت و قتل و غارت مردم خودداری نمی کردند مگر نسبت به دو دسته: الف: کسانی که برای آنها سودی داشتند، پیرو راهشان بودند و با وجودی که: منکرات آنها را مشاهده می کردند بر آنها اعتراض نمی کردند.
ب: کسانی که ضرری به آنها نداشتند و کارهای زشت آنها را تقبیح نمی کردند و بنی امیه هم از آنها ترسی بدل راه نمی دادند نظیر عوام الناس و بازاریان.
2- بیان حال جان نثارانی است که اطاعت و یاریشان از بنی امیّه مانند فرمانبرداری برده از آقایش و یا پیروان بی اختیار از مولایشان بود. یعنی بدان سان که برده ناگزیر از اربابش و یا مزدور از دستور جیره دهنده تبعیّت می کند و استقلال شخصی ندارد، آنان نیز با همین ویژگی از بنی امیّه فرمان برداری می کردند و مطیع بی چون و چرا بودند. جز اینان باقی افراد ممکن نبود که از بنی امیّه حمایت کنند. (پس طبیعی بود که مورد آزار و اذیّت بنی امیّه واقع گردند) محتمل است که معنای کلام امام این باشد که نادانان و جیره بگیران تا حاکمیت زور باشد از بنی امیّه حمایت می کنند و با نبود زور و با توجّه بملاک یاری کردن آنها، از پیروی بنی امیّه طفره می روند. چنان که امام (ع) در جای دیگر مشابه این کلامی دارند که می فرمایند: یاری بعضی از شما از بعضی مانند یاری کردن برده از اربابش می باشد هنگامی که ارباب حضور دارد از او فرمان می برد و هر گاه ارباب غایب شود از او بدگویی می کند (اطاعت مردم از بنی امیّه نیز چنین است)
پس از بیان این که بنی امیّه مردم را تا سر حدّ برده تحقیر می کنند، بتوضیح فراگیر بودن فتنه آنها پرداخته فتنه آنها را محدود به یک یا چند مورد نمی داند و از دیدگاه حضرت فتنه بنی امیّه بسیار سخت و دشوار همچون قطعه های ظلمانی شب فرا می رسد.
بعضی کلمه «فتنه» را فتن بنی امیّه بصورت جمع قرائت کرده اند، منظور جزئیّات شرور و بدیهایی است که در زمان دولت و حکومت آنها بر مردم وارد می شد.

امام (ع) لفظ «شوهاء» را برای قبیح و زشت بودن عقلی و شرعی اعمال بنی امیّه استعاره به کار برده است. وجه شباهت منفور بودن رفتار آنهاست، چنان که مردم از چهره زشت متنفّرند از کردار بنی امیّه نفرت دارند.
لفظ «قطع» را برای تکرار فتنه و آشوب از ناحیه حکومت بنی امیّه، استعاره به کار برده است. چنان که اسبهای مهاجمین برای جنگ و غارت فوج فوج وارد می شوند. جاهلیّت بنی امیّه در کلام امام (ع) اشاره به عدم مطابقت رفتار آنها با قوانین عدل الهی است، چنان که حرکات مردم دوران جاهلیت چنین بود. نظر به همین معناست که می فرماید: در زمان حکومت آنها پرچم هدایتی نیست و علم ارشادی دیده نمی شود. یعنی برای رهبری امام عدل و قانون حقّی که از آن تبعیت شود وجود ندارد.

قوله علیه السلام: نحن اهل البیت منها بمنجاه و لسنا فیها بدعاه
یعنی تنها ما اهل بیت پیامبر از گناهکاری آنها بدور بوده و در آن دخالتی نداشته و به پیروی از آنها دعوت نمی کنیم. البتّه منظور این نیست که خانواده پیامبر مورد اذیّت و آزار قرار نمی گیرند و بحق دعوت نمی کنند. زیرا دعوت کردن امام حسین (ع) مردم را به رهبری خود، و به شهادت رسیدن آن بزرگوار و اولادش و هتک حرمت ذریّه پیامبر روشنترین گواه بر این ادّعا می باشد.
محتمل است که مقصود کلام امام (ع) این باشد که: انا بمنجاه من آثامها و لسنا فیها بدعاه مطلقا یعنی در گناه آنها شرکت نداریم و داعی مطلق نیستیم. با در نظر گرفتن این معنا از کلام حضرت باید بگوییم که امام حسین (ع) دعوت کننده بسوی خود نبود بلکه از جانب مردم کوفه برای قبول امامت و رهبری دعوت شده بود. تنها کار امام (ع) این بود که دعوت آنها را اجابت کرد.

قوله علیه السلام: ثمّ یفرّجها [یفرج خ] اللّه و کتفریج الأدیم الی قوله الّا الخوف
این فراز از کلام امام (ع) اشاره بزوال دولت بنی امیّه و ظهور دولت بنی العباس دارد. که بنی العباس بقلع و قمع بنی امیه پرداخته آنها را درمانده و مستأصل می کنند و آنها را برای انجام کارهای زشت شان مورد تعقیب قرار می دهند. (در این فاصله زمانی و تعارض نیروها) افراد با تقوی و بندگان نیک خداوند که مورد آزار و اذیّت بنی امیّه بودند فرجی پیدا کرده، و به آسایش می رسند، بدان سان که پوست، شکافته شود و محتوای آن آزاد گردد.
بنی العباس آنها را بخواری، ذلّت و اهانت و بی اعتباری تنبیه کنند و جام عذاب را با مزه های گوناگون بدانها بچشانند، و مرگ را در شکلهای مختلف بر آنها بنمایانند. چنان که تاریخ وقایع ذلّت بار و کشتنهای خفّت بار بنی امیه را به دست بنی العبّاس ثبت و ضبط کرده است. هر یک از الفاظ «کأس» تعبیر، عطیّه و تحلیس در سخن امام (ع) استعاره به کار رفته اند، جهت شباهت، ترس فراگیری بود که آنها بطور مداوم با آن دست بگریبان بودند. بدان سان که پارچه زیر پالان شتر، مدام بر پشت شتر بسته است.

قوله علیه السلام: حتّی تودّ قریش الی آخره
این جمله امام (ع) اشاره به نهایت و نتیجه این دگرگونیها، و تفسیر اوضاعی است که برای قریش در امر خلافت پیش می آید. بر اثر جنگ و خون ریزی، چنان خواری و ضعفی قریش را فرا گیرد، حتّی با توجّه به این که امام (ع) در نظر آنها دشمن ترین خلق نسبت به قریش باشد، خلافت او را آرزو کنند برای زمانی هر چند کوتاه او را بر مصدر خلافت و صدارت خود ببیند. همان خلافتی که امروز آن بزرگوار برای منطقه خاصّی آن را طالب است و آنها مضایقه کنند... بدین توضیح که آن حضرت را در امر خلافت یاری کنند، دستوراتش را تبعیّت کرده و منقاد فرمان او باشند، و از او هدایت و راهنمایی بگیرند. و از آرمانهایش دفاع کنند. با وجودی که امروز حضرت را از حقش محروم می دارند) در این عبارت امام (ع) زمان نحر شتر را کوتاهی زمان خلافتی که قریش پس از شداید زیاد برای حضرت آرزو کنند کنایه آورده است.
صداقت و درستی سخن امام در باره این خبر غیبی روشن است، زیرا ارباب سیر و تاریخ نقل کرده اند که: مروان بن محمّد آخرین پادشاه بنی امیّه روزی که گرفتار و از خلافت بر کنار شد. عبد اللّه بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس را با فوجی از سپاه خراسان دید که عبور می کند گفت: ای کاش علی بن ابی طالب را بجای این جوان در زیر این پرچم می دیدم این داستان در کتابهای تاریخ مشهور می باشد. نظر امام (ع) در این خطبه به چنین روزی بوده است.
پایان شرح خطبه ۹۳(ابن میثم)


شرح بخش پایانی خطبه 93 از ناصر مکارم شیرازی

امام(علیه السلام) در قسمت پایانى این خطبه، خبرهاى تازه اى از حوادث تلخ و شیرین آینده مى دهد و نخست مى فرماید: «هنگامى که آن فتنه هاى کور و تاریک و ظلمانى روى آورد، ما اهل بیت از آن برکناریم و در آن زمان دعوت (به حکومت) نمى کنیم». 
در تفسیر این جمله، در میان «مفسّران نهج البلاغه» گفتگوهایى شده است; زیرا به یقین، فتنه ها از نظر عینیّت خارجى، دامان اهل بیت(علیهم السلام) را گرفت که شهادت امام حسین(علیه السلام) و یارانش یکى از نمونه هاى روشن آن بود; بنابراین، برکنارى اهل بیت از فتنه هاى آن دوران، به معناى این است که مسئولیّت آن فتنه ها متوجّه آنان نبود; بلکه متوجّه مردمى بود که رهبرى اهل بیت را رها کردند و به بازماندگان دوران کفر و شرک و جاهلیت پیوستند. جمله ما در آن فتنه دعوت کننده نیستیم» نیز قرینه اى بر این معنا است; چرا که وقتى اهل بیت، به حکم اجبار خاموش باشند و هیچ گروهى را تشویق به کارى نکنند، مسئولیّت آن را بر عهده نخواهند داشت.
سپس امام(علیه السلام) به آنها بشارت مى دهد که این فتنه ها براى همیشه ادامه نمى یابد بلکه: «بعد از مدّتى خداوند آن را از شما جدا مى سازد، همچون جدا کردن پوست از گوشت!»
این تشبیه اشاره به این است که فتنه بنى امیّه در آن زمان به طور کامل خاموش مى شود و پایان مى گیرد; زیرا هنگامى که پوست را از گوشت جدا مى کنند ذرّه اى از پوست را بر گوشت رها نمى سازند و شکل و قیافه حیوان ذبح شده به طور کامل دگرگون مى شود.
امّا این کار به دست چه کسانى انجام مى شودو چگونه صورت مى گیرد؟ امام(علیه السلام)در ادامه این سخن اشاره سربسته اى به آن کرده چنین مى فرماید: «این کار به وسیله کسانى انجام مى شود که خوارى را بر آنها تحمیل مى کنند و آنها را (به سوى مرگ و نیستى مى رانند) و جام تلخ بلا را در کامشان فرو مى ریزند; جز ضربه شمشیر چیزى به آنها نمى دهند و جز لباس ترس و وحشت بر آنها نمى پوشانند!»
تعبیر به «مصبّرة» که از ریشه «صبر» گرفته شده و مى دانیم «صَبِر» (بر وزن خشن) گیاهى است بسیار تلخ، اشاره به این است که «بنى امیّه» در حکومت «بنى عبّاس» تلخ ترین و ناگوارترین زندگى ها را خواهند داشت و جمله «لاَیُعْطِیهِمْ...» تأکیدى است بر این معنا که هر کدام از «بنى امیّه» در چنگال «بنى عبّاس» گرفتار شوند، از دم شمشیر گذرانده خواهند شد و آنها که موفّق به فرار شوند، در ترس و وحشت عمیقى خواهند بود!!
در پایان این فراز مى فرماید: «در آن زمان قریش (اشاره به گروه بنى امیّه است) دوست دارد، دنیا و آنچه را در دنیا است از دست بدهد، تا یک بار دیگر مرا ببیند (و رهبرى مرا بپذیرد) هر چند زمان آن کوتاه باشد، به اندازه کشتن شترى، تا چیزى را از آن ها بپذیرم که امروز کمى از آن را مى خواهم ولى نمى دهند».
گر چه ظاهر عبارات بالا به خوبى نشان مى دهد که پیش بینى امام(علیه السلام) مربوط به نابود شدن بنى امیّه به وسیله بنى عبّاس است، ولى بعضى از «مفسّران نهج البلاغه» این احتمال را تقویت کرده اند که این جمله ها ناظر به حکومت حضرت مهدى(علیه السلام)مى باشد، که با ظهورش بساط ظلم و ستم برچیده مى شود; ولى این احتمال بسیار بعید به نظر مى رسد; زیرا: اوّلا، بنى امیّه در آن زمان به صورت یک گروه مشخّص نخواهند بود و ثانیاً، با ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) که برنامه هاى علوى را به طور کامل اجرا مى کند، دیگر جایى براى این باقى نمى ماند که آنها آرزوى حکومت على(علیه السلام) را کنند و به تعبیرى دیگر: این آرزو از قبیل تحصیل حاصل است.
به هر حال، تاریخ به خوبى نشان مى دهد که آنچه امام(علیه السلام) فرموده بود، به طور کامل واقع شد; از جمله حدود هشتاد سال بعد هنگامى که «مروان بن محمّد» آخرین خلیفه «بنى امیّه» سالهاى پایانى حکومت خود را مى گذرانید، باخبر شد که «عبدالله بن على» از نوادگان «ابن عبّاس» و از فرماندهان لشکر «بنى عبّاس» به سرزمین «موصل» آمده; او براى مقابله با آنها با لشکرش حرکت کرد، هنگامى که پرچم لشکر دشمن را دید، این جمله را بر زبان جارى ساخت: «اى کاش علىّ بن ابى طالب زیر این پرچم بود نه این جوان عباسى!»
و عجب تر این که هنگامى که «ابوالعبّاس سفّاح» نخستین خلیفه عبّاسى بر تخت قدرت نشست، دستور داد آن قدر از «بنى امیّه» کشتار کنند، که به شمار در نمى آید و حتّى دستور داد قبرهاى بنى امیّه را شکافتند و مردگان آن ها را از گور درآوردند و سوزاندند. و به این ترتیب، هیچ کس از زندگان آنها سالم نماند مگر آنانى که به «اندلس» فرار کرده بودند. حتّى نوشته اند «سفّاح» خشونت را به آنجا رسانید که دستور داد کُشتگان «بنى امیّه» را پیش روى سگها اندازند، تا گوشت آنها را بخورند.
و اساساً لقب «سفّاح» (خونریز) که به نخستین خلیفه عبّاسى داده شده، به خاطر کشتار وسیع و بى حسابى است که از بنى امیّه کرد.
ناگفته پیدا است فرجى را که امام(علیه السلام) اشاره مى کند، تنها در زمان فترت بین حکومت بنى امیّه و بنى عبّاس بود; یا به تعبیر دیگر; مربوط به زمانى است که بنى عبّاس قدرت چندانى پیدا نکرده بود، زیرا بعد از آن که پایه هاى قدرت آنان محکم شد، آنها نیز به ظلم و ستم پرداختند و دوران تاریک دیگرى به مسلمانان روى آورد.
پایان

خطبه 2 نهج البلا غه

دَعُونِی وَالْتَمِسُوا غَیْرِی ، فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ اءَمْرا لَهُ وُجُوهٌ وَاءَلْوَانٌ لاَ تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لاَ تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ، وَإِنَّ الْآفَاقَ قَدْ اءَغَامَتْ، وَالْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ.

وَ اعْلَمُوا اءَنِّی إِنْ اءَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا اءَعْلَمُ، وَ لَمْ اءُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ، وَ إِنْ تَرَکْتُمُونِی فَاءَنَا کَاءَحَدِکُمْ، وَ لَعَلِّی اءَسْمَعُکُمْ وَ اءَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ اءَمْرَکُمْ، وَ اءَنَا لَکُمْ وَزِیرا خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی اءَمِیرا.


از من دست بدارید و دیگرى جز مرا بطلبید، که روى به کارى داریم که چهره ها و رنگهاى گونه گون دارد. نه دلها را در برابر آن طاقت شکیبایى است و نه عقلها را تاب تحمل . سراسر آفاق را ابرى سیاه فرو پوشیده و راههاى روشن ناشناخته مانده .

بدانید، که اگر دعوتتان را اجابت کنم با شما چنان رفتار خواهم کرد که خود مى دانم .

نه به سخن کسى که در گوشم زمزمه مى کند گوش فرا خواهم داد و نه به سرزنش ملامتگران خواهم پرداخت . اگر مرا به حال خود رها کنید، من نیز چون یکى از شما خواهم بود. شاید بیشتر از شما، به سخن آنکه کار خود به او وامى گذارید، گوش سپارم و بیشتر از شما از او فرمان ببرم . اگر براى شما وزیر باشم بهتر از آن است که امیر باشم .


شرح خطبه ۹۲ (ابن میثم)


از محتوای سخن امام (ع) در این خطبه چنین استفاده می شود، که برای ایجاد علاقه در هر امر مطلوبی لازم است که دشواری و منعی بوجود آید، تا قدرش بخوبی دانسته شود. فلسفه و حکمت این امر این است، که اگر کسی چیزی را به اصرار بخواهد و از آن باز داشته شود، در به دست آوردن آن حرص می ورزد. طبیعت انسان چنین است که نسبت به امور ممنوعه حرص دارد. و از آنچه سریع به دست آورد، بزودی متنفّر می شود. امام (ع) با عدم پذیرش خلافت در آغاز رغبت و میل آنها را شدیدا بر انگیخت تا در قبول خلافت اصرار بورزند.

زیرا انتقال خلافت به امام (ع) بعد از دگرگونیهایی بود که در دستورات دینی پدید آمده بود و قتل عثمان اتّفاق افتاد و مردم بر ریختن خون او جرأت یافتند در زمینه این حوادث و تحولات، نیاز بود که روحیّه مردم را تقویت و آنها را بر قواعد حق و دستورات الهی تشویق کند تا رغبت و میل آنها را بر خلافت خویش بیش از پیش فزونی بخشد. با توجّه به وضع موجود و عاقبت نگری لازم، فرمود: دعونی و التمسوا غیری مرا رها کنید و دیگری را برای این امر بجویید.

مگر نمی بیند که پس از انکار قبول خلافت امام (ع) آنها را توجّه می دهد که: فرا روی ما حوادث گوناگون و مشکلی قرار دارد. مقصود حضرت از تذکّر مشکلات آینده، جلوگیری از اشکال تراشی است تا وحدت کلمه پیدا کرده برخی از آنها موجب پایداری دیگران گردند و در نهایت صلاح پذیر و آماده رویارویی پیشآمدهای سخت و دشوار آینده باشند.

علّت نپذیرفتن خلافت، حوادث ناگوار آینده و پیمان شکنی بعضی از عناصر نامطلوب بود که در آغاز خلافت اصرار فراوانی بر قبول حکومت امام (ع) داشتند. مانند طلحه و زبیر.

نظر به مشکلات و حوادث آینده بود که فرمود: به پیشواز اموری می رویم که چهره ها و رنگهای گوناگونی دارد، بدان هیبت و صلابت که دلها تحمّل صبر بر آن امور را ندارند و خردها نه تنها پذیرای آنها نیستند، بلکه از قبول آن امور به دلیل مخالفت با شریعت و نظام هستی ابا و انکار دارند. امور آینده ای که امام (ع) بر آنها واقف و آگاه بود، اختلاف مردم و تحلیلهای نادرست و شبهات بیهوده و باطلی بود که بعدها تحقق پذیرفت مانند تهمتهایی که معاویه و مردم بصره بر آن حضرت زدند و او را متهم به قتل عثمان کردند و یا خوارج او را متّهم به قبول حکمیت در جنگ صفّین کردند. چهره ها و رنگهای مختلفی که در عبارت حضرت آمده است استعاره بالکنایه از همین اتهامات می باشد.


قوله علیه السلام: و إنّ الآفاق قد أغامت و المحجّه قد تنکّرت

ابرهای تیره ظلم و جهل اطراف بلاد و دلها را فرو پوشانده و نادانی مردم شریعت را منکر گردیده است امام (ع) در عبارت فوق لفظ «غیم» را برای فروپوشی آفاق و کرانه دلها استعاره به کار برده و کنایه از این است که تاریکهای ستمگری و نادانی دلها را در جهت فساد و تباهی دگرگون کرده است. وجه شباهت این است، چنان که از ابر و رعد و برق چیزی جز نزول باران انتظار نیست از دلهای تاریک ستمگران چیزی جز شرّ و فساد انتظار نمی رود.

عبارت «محجّه» اشاره به آشکار بودن راه شریعت و انکار آن به دلیل نادانی مردم و عدم رفتار به احکام آن می باشد.


قوله علیه السلام: و اعلموا الی قوله عتب العاتب.

پس از آن که امام (ع) قبول خلافت را رد کرد و صداقت آنها را در تمایل بخلافت خویش دانست شرایطی برای قبول خلافت بیان کرد و نحوه برخورد خود با مسائل اجتماعی و یا کیفیّت عمل خود را به اجمال توضیح داد و به آنها فهماند که در صورت پذیرش خلافت جز آنچه از شریعت می داند در کار خلافت توصیه کسی را قبول نمی کند، و سخن کسی را که به خواهش هوای نفس و مخالف شریعت گفته شود نمی پذیرد، و به تهدید و ارعاب کسی که فزون طلب و یا ناراضی باشد در باره امری که بیقین مخالف شریعت است ترتیب اثر نمی دهد، زیرا ناحق گو و تهدید کننده بر خدا افترا بسته و خدا را در حقیقت تهدید کرده است. در حقیقت امام (ع) به آنچه وعده کرده بود وفا کرد. بزودی و به تفصیل در داستان برادرش عقیل توضیح خواهیم داد. که چگونه وقتی عقیل از آن حضرت تقاضای یک صاع گندم یا جو اضافی کرد آهنی را داغ کرده و به دست عقیل داد. و عقیل از سوز دست فریادی بر آورد. امام (ع) خطاب به عقیل فرمود: گریه کنندگان بحالت گریه کنند آیا از گرمای آهنی که انسانی ببازیچه داغ کرده است فریاد بر می آوری چگونه من از آتشی که خداوند با خشمش بر افروخته است فریاد برنیاورم.... لفظ «رکوب» در عبارت امام استعاره از استواری حضرت بر امور یقینی و علمی خود می باشد.


قوله علیه السلام: و ان ترکتمونی الی آخره...

یعنی اگر مرا به خودم واگذارید و قبول خلافت را از من نخواهید، در فرمانبرداری امیری که انتخاب کنید همچون یکی از شما نه، بلکه شاید فرمانبردارتر از شما نسبت به آن امیر خواهم بود. اظهار اطاعت امام (ع) از خلیفه ای که آنها انتخاب می کردند به دین دلیل بود که امام (ع) وجوب اطاعت از پیشوا را از دیگران بهتر می دانست.

در این که امام (ع) فرمود شاید فرمانبردارتر باشم بدین لحاظ است که اگر به فرض آنها امیری برای خود انتخاب می کردند و آن امیر بر خلاف فرمان خدا عمل می کرد امام (ع) در برابر چنین امیری فرمانبردارتر از آنها نبود که بماند مخالفت هم می کرد، پس چون احتمال این که آنها امیری انتخاب می کردند و او

موافق یا مخالف فرامین الهی عمل می کرد بوده است، بکار بردن کلمه «شاید» بجا و مناسب بوده است.

کلمه «واو» در کلام امام (ع) که فرمود «و أنا» به معنای حال و کلمه «وزیرا و امیرا» حال هستند. عمل کننده در این دو حال فعلی است که جار و مجرورها بدان متعلق هستند. یعنی فعل «کنت» معنای کلام چنین است: در حالی که من وزیر شما باشم از این که فرمانروا و امیر، برای شما باشم بهتر است.

مقصود امام (ع) از وزیر، معنای لغوی، یعنی کمک کار و پشتیبان می باشد. که بار سنگین مشورت را بدوش دارد. روشن است که امام (ع) همواره وزیر مسلمین و معاضد و پشتیبان آنها بود.

خیریّت امیر نبودن امام (ع) برای مسلمانها سهولت کار آنها در امر دنیا بوده است. چه اگر آن حضرت خلیفه می بود آنها را بر اموری که بر خلاف طبع و میل شان بود مانند پیکار در راه خدا و صبر و استعانت وا می داشت بعلاوه بیت المال را بطور مساوی بین مستمندان تقسیم می کرد، چنان که انجام داد و آنها را از چیزهایی که مختصر منعی در شریعت داشت باز می داشت و این همه بظاهر خیر آنها نبود و آنها را بمخالفت وا می داشت چنان که وا داشت.

امّا اگر وزیر می بود این مشکلات نبود، چون وزیر وظیفه ای جز مشورت و رای زنی شایسته و کمک در جنگ ندارد. و هر گاه مسئول را نتواند بر کار نیک الزام کند بر خلاف نظر او رأی می دهد. البتّه این خیریّت ما در آغاز که خلافت را در نمود مطرح کرد، زیرا جمله «اگر فرمانم را اجابت کنید» برای به طمع انداختن مردم بر اجابت و پذیرش آورده شده است.


شرح خطبه 92 از ناصر مکارم شیرازی 


این سخن در زمانى از امام صادر شد که «عثمان» بر اثر حیف و میل در بیت المال و مسلّط ساختن بنى امیّه بر جان و مال مردم و بروز اغتشاش در مناطق مختلف، به قتل رسیده بود و مردم براى بیعت، به سوى امام هجوم آورده بودند.

مردمى که سران آنها به امتیازات بى دلیل زمان عثمان خو گرفته بودند، انتظار داشتند امام هم بیت المال مسلمین را مطابق میل آنها تقسیم کند و سیاستمدارانشان انتظار داشتند که در برابر بیعت با امیرمؤمنان(علیه السلام)، پست هاى مهمّ فرماندارى و استاندارى کشور وسیع اسلام، در اختیار آنها گذاشته شود.

بسیارى از توده مردم نیز از ارزش هاى اسلامى فاصله گرفته و به خاطر وفور غنایم جنگى، آلوده زرق و برق دنیا شده بودند; افکار جاهلى در میان آنها خودنمایى مى کرد و زندگى عصر پیامبر - به خاطر بى توجّهى خلفا - به فراموشى سپرده شده بود.

به همین دلیل، امام خود را بر سر دو راهى مى دید: تسلیم نشدن در برابر بیعت مردم در آن شرایط بحرانى، یا تن دادن به بیعت و استقبال از طوفانها و بحرانها و امواج سهمگین اجتماعى.

امام کسى نبود که مانند سیاستمداران دنیاطلب، طرح واقعى خود را براى حکومت اسلام پنهان سازد و با نشان درِ باغ سبز و فریبکارى، آنها را به بیعت بشکاند و بعد از نشستن بر تخت قدرت، طرح اصلى خود را آشکار سازد! او هرگز به این گونه فریبکارى ها تن درنمى داد و مایل بود همه چیز را قبلا به طور آشکار با مردم در میان بگذارد و مشکلات بیعتشان را براى آنها بیان کند.

بدیهى است براى کسى که از دیدگاه ارزش هاى الهى به حکومت مى نگرد، دلیلى ندارد که خود را با فریبکارى و به هر قیمت ممکن، به قدرت برساند.

امام(علیه السلام) در این خطبه مى خواهد، عدم علاقه خود را به مسأله خلافت روشن سازد و نهایت تواضع خویش را در این امر نشان دهد و هم به مردمى که اصرار در بیعت با او داشتند، بگوید که اگر من قدرت را بدست گیرم برنامه ام دنبال روى از روش هاى نادرست پیشین نیست; بلکه چاره اى جز این ندارم که شما را به راه حق باز گردانم و ارزش هاى عصر پیامبر را زنده کنم; هر چند خوشایند گروه زیادى نباشد و عَلَم مخالفت بر پا دارند و طوفان هایى بپا کنند.

با توجّه به این نکات، نوبتى براى این باقى نمى ماند که بحث کنیم، آیا این خطبه دلیل بر آن نیست که امامت منصوص نبوده. و یا اینکه معیار براى امامت و خلافت تنها آراى مردم است و بس! زیرا این سخن را کسى مى گوید که تنها ظاهر این خطبه را مورد توجّه قرار دهد و از تمام قراین تاریخى و سخنان دیگر امام(علیه السلام) در نهج البلاغه و غیر آن، چشم بپوشد!


چرا عدالت علی (ع) را بر نمی تابیدند؟

بى شک، بیعت با على(علیه السلام) - به گفته همه مورّخان - پرشورترین و مردمى ترین، بیعت بود; چرا که بیعت در «سقیفه» از چند نفر تجاوز نمى کرد و بیعت با «عمر» طبق سفارش خلیفه اوّل بود و بیعت با «عثمان» ناشى از رأى سه نفر از شوراى شش نفرى بود; در حالى که بیعت با على(علیه السلام) از آغاز به صورت گروهى انجام شد و از متن توده مردم برخاست و مردم همه یک صدا گرد او را گرفته و با او بیعت کردند; درحالى که امام به خاطر شرایط بسیار سخت جامعه اسلامى - که از سوى مدیریّت خلفاى پیشین سرچشمه گرفته بود - از قبول آن اکراه داشت.

به یقین على(علیه السلام) مى دانست که حکومت حق و عدالت بر مردمى که عادت به ظلم و ستم کرده اند، بسیار مشکل است و با مخالفت هاى شدید سران دنیاپرست روبرو خواهد شد; ولى با این همه مى دانست حفظ اصول، هرچند به قیمت مخالفت ها، کارشکنى ها و سرانجام شهادتش تمام شود، کار بسیار پرارزشى است.

هدف امام حکومت کردن به هر قیمت نبود، بلکه حکومت را براى حفظ اصول و ارزش ها لازم مى دانست، هرچند موقعیّت و حتّى جان او در این راه قربانى شود و البتّه درک این واقعیت براى کسانى که با فرهنگ انبیا و اولیا آشنا نیستند، آسان نیست.

«ابن ابى الحدید» در اینجا جمله جالبى از بعضى اندیشمندان نقل کرده است که گفته اند: «سیاست على(علیه السلام) را اگر انسان منصف، با دقّت بررسى کند و نسبت به شرایطى که او و یارانش گرفتار آن بودند آن را بسنجد، مى بیند که این سیاست واقعاً یک معجزه بود».


چرا وزیر بودن آن حضرت بهتر است؟

جمله «أَنَالَکُمْ وَزِیراً، خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی أمِیراً» علاوه بر اینکه مى توان آن را بر نوعى تواضع و اتمام حجّت حمل کرد، توجیه دیگرى هم مى تواند داشته باشد که اگر على(علیه السلام) امیر مى شد، مخالفت و قیام بر ضدّ او سبب کفر مى گردید; چرا که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حدیث معروف درباره او فرموده بود: «حَرْبُکَ حَرْبِی; جنگ با تو، همچون جنگ با من است (و موجب کفر و خروج از اسلام مى شود در حالى که اگر آن حضرت مشاور بود، مخالفت با حکومت وقت، سبب کفر نمى گردید.


کوتاه سخن اینکه بعضى از ناآگاهان پیرامون این خطبه جنجال زیادى به راه انداختند و آن را بر خلاف اصول اعتقادى تشیّع پنداشتند، در حالى که هیچ مسئله اى که بر خلاف این اعتقادات باشد، در آن دیده نمى شود; زیرا

 از یک سو، امام مى خواهد بى اعتنایى خود را به مقام هاى ظاهرى کاملا نشان بدهد; در حالى که دیگران براى امورى بسیار کمتر از آن دست و سر مى شکستند.

از سوى دیگر، امام نهایت تواضع خود را در برابر مردم و افراد مؤمن و با ایمان، با این تعبیرات نشان مى دهد.

از سوى سوم، به آنها هشدار مى دهد و اتمام حجّت مى کند که اگر من زمام امور را به دست گیرم جز حقّ و عدالت و کتاب و سنّتِ پیامبر و رضاى خدا را به رسمیّت نمى شناسم. هرگز از من انتظار نداشته باشید که مانند دیگران، پایه هاى حکومت خود را با ظلم و ستم و تبعیض و تزویر محکم کنم.

و از سوى چهارم، تصّور نکنید من از طوفان هاى آینده بى خبرم و بر مرکب خلافت به عنوان یک مرکب راهوار سوار مى شوم; من مى دانم در شرایط فعلى، سوار شدن بر این مرکب چموش بسیار خطرناک و پر دردسر است! اگر آن را بپذیرم به خاطر وظیفه الهى است، نه غیر آن.

پایان




پرسشی پیرامون خطبه 91 نهج البلاغه

سوال:حضرت علی علیه‌السلام، در خطبه 91 نهج البلاغه یا خطبه اشباح، فراز «آیَةً مَمْحُوَّةً مِنْ لَیْلِهَا وَ أَجْرَاهُمَا ...» علت شب و روز را حرکت خورشید و ماه معرفی می‌کند، در حالی که امروزه می‌دانیم حرکت دورانی زمین علت شب و روز است‌. پاسخ چیست‌؟ 


 پاسخ:متن و ترجمه‌ی فرازی که در سؤال ذکر شده بود، به شرح ذیل می‌باشد:

«... وَ جَعَلَ شَمْسَهَا آیَةً مُبْصِرَةً لِنَهَارِهَا- وَ قَمَرَهَا آیَةً مَمْحُوَّةً مِنْ لَیْلِهَا- وَ أَجْرَاهُمَا فِی مَنَاقِلِ مَجْرَاهُمَا- وَ قَدَّرَ سَیْرَهُمَا فِی مَدَارِجِ دَرَجِهِمَا- لِیُمَیِّزَ بَیْنَ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهَارِ بِهِمَا- وَ لِیُعْلَمَ عَدَدُ اَلسِّنِینَ وَ اَلْحِسَابُ بِمَقَادِیرِهِمَا»

 ترجمه: ... و خورشید را نشانه‌ی روشنگر روزش قرار داد و ماه را آیت (نشانه‌ای) از شب‌ها (که گاه‌ گاهی) ناپدید می‌شود قرار داد و آن دو را در انتقال‌گاه‌های (فِی مَنَاقِلِ) مجرای‌شان (مسیر حرکت و مدارشان) به جریان انداخت، و سیر آنها را اندازه گذاشت (وَ قَدَّرَ) در درجه‌های مدارج‌شان – برای این که شب و روز به آنها تمیز داده شود – علم به عدد سال‌ها و حساب‌ها بر اساس آن اندازه‌ها دانسته شود.

گاهی در محاوره، یک جمله‌ای بیان شده و منظور و مفهوم اصلی به مخاطب منتقل می‌شود، اما به هنگام مطالعه، بررسی یا نقد یک بیان، حتماً باید به کلمات، معانی و مفاهیم واقعی آنها توجه شود. به عنوان مثال: «حرکت» و «جریان» هر دو کلمات عربی هستند، پس اگر اراده گوینده، «حرکت» بود، همین واژه را به کار می‌برد و یا اگر نظرش بر این معنا بود، می‌فرمود: علت پیدایش شب و روز، حرکت خورشید به دور زمین است، در حالی که چنین نفرموده است. یا مثلاً باید دقت شود که نفرمود: تا شب و روز پدید آید، بلکه فرمود «تا شب و روز به آنها شناخته شود». یعنی ما که در زمین هستیم، با ماه و خورشید شب و روز را تشخیص می‌دهیم.

حال به چند نکته‌ی خاص باید توجه شود:

الف – در هیچ کجای این فراز، یا سایر آیات قرآن کریم و بیانات نورانی اهل عصمت علیهم‌السلام در این موضوع، بیان نشده است که «علت» پیدایش شب و روز حرکت خورشید و ماه به دور زمین است. بلکه فرمود: خورشید و ماه را «آیه = نشانه»ی شب و روز قرار داد تا برای انسان، علم شب و روز پدید آید و بتواند بین شب و روز را تمیز دهد. خورشید (آفتاب) در روز، نشانه است و وضع قرار گرفتنش در مدار، بیانگر فجر، صبح، ظهر، عصر و غروب می‌باشد – قرار گرفتن ماه در مدارش نشانه است، آغاز و امتداد و انتهای یک ماه را نشان می‌دهد و ... .

ب - فرمود بر اساس اندازه‌هایی (قدر) که برای هر کدام قرار داده است (مقدر نموده است)، آنها را در مدار و مجرای خودشان به جریان انداخت، آن هم بر اساس درجات آنها در مدار.

بله، این فراز، ضمن اشاره به «درجه» و اهمیت آن، نشان می‌دهد که فرموده هم ماه در حرکت است و هم خورشید و هیچ کدام ثابت نیستند. و با چگونگی قرار گرفتن و جریان آنها در مدار و بر اساس درجات، انسان می‌تواند محاسبات و از جمله شمارش روزگار (سنین) را انجام دهد. بتواند بشمارد و بگوید: دیروز، امروز، فردا، سال گذشته، ده سال پیش، ده قرن پیش و یا صد سال دیگر. اما نفرمود که این حرکت آنها به دور زمین است، بلکه فرمود در مجرای خودشان می‌باشد (مَجْرَاهُمَا).

ج - دقت شود، اگر چه علم کشف نموده است که زمین به دور خورشید می‌چرخد، که البته این چرخش و تناسب درجه‌اش نسبت به ماه و خورشید نیز بر اساس درجه استقرار آنها در مدار است، اما این کشف بدان معنا نیست که خورشید ثابت است و حرکتی ندارد. بلکه خورشید نیز ثابت نیست. چنان چه علم امروز نیز کشف نموده که خورشید با سیاراتى که پیرامون آنند به سوى ستاره (نسر ثابت‌) حرکتى انتقالى دارند.

گاه حرکت به صورت چرخش است، که به آن حرکت وضعی می‌گویند و گاه به صورت جریان است که به آن حرکت انتقالی می‌گویند و می‌دانیم که خورشید حرکت انتقالی دارد. لذا در فراز فوق، به جریان تصریح شده است (أَجْرَاهُمَا)، و هم چنین در آیه 38 از سوره یس به جریان خورشید به سوی جایگاهش تصریح شده است و می‌فرماید: این همان اندازه‌ها (تقدیرها)یی است که خداوند علیم برای آنها قرار داده است:

«وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا ذَلِکَ تَقْدِیرُ العَزِیزِ العَلِیمِ»

ترجمه: و خورشید به سوی قرارگاه خویش روان است این تقدیر خدای پیروزمند وداناست.

[البته این آیه به معانی دیگری نیز اشاره دارد، از جمله آن که: تا آنجا که قرار گیرد حرکت مى کند، یعنى تا سرآمدن اجلش ، و یا تا زمان استقرار، و یا محل استقرارش حرکت مى کند] – و البته علم امروز به این واقعیت نیز پی‌برده است.

د - پس از دقت به نکات فوق، دقت به این مهم، لازم است که تمامی اجزای این عالم، به هم پیوسته‌اند، لذا وضعیت، حرکت و تحولات هر جزئی، در سایر اجزا اثر می‌گذارد. [چنان چه دانشمندان می‌گویند: اگر مگسی در پکن بال بزند، در آتمسفر لندن اثر می‌گذارد]؛ پس اگر گفته شد، گردش زمین به دور خورشید، سبب پیدایش تاریکی و روشنی در نیم‌کره می‌گردد، معنایش این نیست که وضعیت خورشید، چگونگی قرار گرفتنش در مدار، چگونگی جریانش در مجرای خود و ...، هیچ تأثیری در این امر ندارد، چرا که اگر این اندازه‌ها «مقدرات» نباشد و یا به هم بریزد، همه چیز از بین می‌رود، چه رسد به شب و روز. به قول مرحوم علامه طباطبایی (ره) در تفسیر آیه فوق: «‌و به هر حال حاصل معناى آیه شریفه این است که : آفتاب پیوسته در جریان است ، مادامى که نظام دنیوى بر حال خود باقى است‌، تا روزى که قرار گیرد و از حرکت بیفتد، و در نتیجه دنیا خراب گشته‌، این نظام باطل گردد‌».

*- پس، حتی اگر در یک نگاه کلی گفته شود: شب، روز، ایام، سنین، فصول و ...، بر اساس حرکت و گردش‌های زمین، ماه، خورشید، ستارگان، سیارات و سایر کهکشان‌ها پدید می‌آیند، بیان غلطی نیست، چرا که قرار گرفتن و حرکت هر کدام در جایگاه، مدار و درجه خودشان سبب این نظم و ثبات آن می‌گردد.



سخنان حضرت علی علیه السلام

علی ابن ابیطالب : سخنان شما سنگهای سخت را نرم می کند

 

 

علی ابن ابیطالب : در فتنه ها همچون بچه شتر باش که نه پشت دارد تا بر آن سوار شوند و نه پستانی که از آن شیر بدوشند .

 

 

علی ابن ابیطالب : دعوت کننده ای که فاقد عمل باشد مانند تیر اندازی است که کمان او زه ندارد

 

 

علی ابن ابیطالب : کسی که بر مرکب شکیبایی سوار شود به پیروزی نهایی دست می یابد

 

 

علی ابن ابیطالب : چه زشت است کوچکی به هنگام نیاز و سرکشی به هنگام بی نیازی

 

 

علی ابن ابیطالب : حاجت محتاج را به تاخیر نینداز زیرا نمی دانی از اینکه فردا برای تو چه پیش خواهد آمد

 

 

علی ابن ابیطالب : حق سنگین است اما گوارا ، باطل سبک است، اما در کام چون سنگی خارا

 

 

علی ابن ابیطالب : دوست مومن عقل است ، یاورش، علم ، پدرش مدارا و برادرش ، نرمش

 

 

علی ابن ابیطالب : علم خویش را به جهل و یقین خود را به شک مبدل نکنید، آنگاه که به علم رسیدید عمل کنید و آنگاه که به یقین دست یافتید ،اقدام نمایید.

 

 

علی ابن ابیطالب : حق بگویید تا به حق معروف شوید،حق را به کار ببندید تا از اهل حق باشید

 

 

علی ابن ابیطالب : آنچه را نمی دانی مگو ، بلکه هر آنچه را که می دانی نیز اظهار مکن

 

 

علی ابن ابیطالب : پیش از این که نسبت به کاری تصمیم بگیری مشورت کن ، و قبل از این که وارد عمل شوی ، فکر کن

 

 

علی ابن ابیطالب : اطمینان را با امیدواری مبادله نکن

 

 

علی ابن ابیطالب : همانا پاداش دانشمند از شخص روزه دار و شب زنده دارکه در راه خدا جهاد می کند بیشتر است

 

 

علی ابن ابیطالب : عاقل ترین مردم کسی است که عواقب کار را بیشتر بنگرد

 

 

علی ابن ابیطالب : بزرگترین نادانی ها برای بشر عدم شناخت خود است

 

 

علی ابن ابیطالب : برای مردم آن را بخواه که برای خود می خواهی و با دیگران طوری رفتار کن که مایلی درباره ات آنچنان کنند

 

 

علی ابن ابیطالب : گیتی برای تو شیواترین پندآموز است اگر پندپذیر باشی

 

 

علی ابن ابیطالب : بپرهیز از انجام کاری که اگر فاش شود انجام دهنده را خوار و خفیف سازد

 

 

علی ابن ابیطالب : بهترین شیوه صداقت وفای به عهد است

 

 

علی ابن ابیطالب : هیچ ارثی مانند ادب و اخلاق پر ارج و گرانمایه نیست

 

 

علی ابن ابیطالب : بهترین شیوه عدل ، یاری مظلوم

 

 

علی ابن ابیطالب : مربی لایق کسی است که از غریزه عشق به کمال و ترقی خواهی کودک استفاده کند

 

 

علی ابن ابیطالب : بوسیدن فرزند ، رحمت و محبت است

 

 

علی ابن ابیطالب : سرلوحه کتاب سعادت بشر ، رفتار پاک و سجایای اخلاقی اوست

 

 

علی ابن ابیطالب : بی خردتر از همه کسی است که خود را خردمندتر از همه پندارد

 

 

علی ابن ابیطالب : شکیبایی در مصیبت ، از نشانه های مومن است

 

 

علی ابن ابیطالب : شرط خرد حفظ تجربه ها و بکار بستن آنهاست

 

 

علی ابن ابیطالب : هر کس در نقطه ضعف های دوست خود دقیق شود ، پیوند دوستی او قطع خواهد شد

 

 

علی ابن ابیطالب : آدمی به گفتارش سنجیده می شود و به رفتارش ارزیابی می گردد، چیزی بگو که کفه سخنت سنگین شود و کاری کن که قیمت رفتارت بالا رود

 

 

علی ابن ابیطالب : هیچ شرافتی مانند فروتنی نیست

 

 

علی ابن ابیطالب : برای مشاورت ، خردمندان را برگزین تا از ملامت و ندامت در امان باشی.


خطبه 99

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَیْرِ رُؤْیَةٍ وَ الْخَالِقِ مِنْ غَیْرِ رَوِیَّةٍ الَّذِی لَمْ یَزَلْ قَائِما دَائِما إِذْ لاَ سَمَاءٌ ذَاتُ اءَبْرَاجٍ وَ لاَ حُجُبٌ ذَاتُ اُرْتَاجٍ وَ لاَ لَیْلٌ دَاجٍ وَ لاَ بَحْرٌ سَاجٍ وَ لاَ جَبَلٌ ذُو فِجَاجٍ وَ لاَ فَجُّ ذُو اعْوِجَاجٍ وَ لاَ اءَرْضٌ ذَاتُ مِهَادٍ وَ لاَ خَلْقٌ ذُو اعْتِمَادٍ.
پذَلِکَ مُبْتَدِعُ الْخَلْقِ وَ وَارِثُهُ وَ إِلَهُ الْخَلْقِ وَ رَازِقُهُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ دَائِبَانِ فِی مَرْضَاتِهِ یُبْلِیَانِ کُلَّ جَدِیدٍ وَ یُقَرِّبَانِ کُلَّ بَعِیدٍ قَسَمَ اءَرْزاقَهُمْ وَ اءَحْصَى آثارَهُمْ وَ اءَعْمَالَهُمْ وَ عَدَدَ اءَنْفُسِهِمْ وَ خَائِنَةَ اءَعْیُنِهِمْ وَ مَا تُخْفِی صُدُورُهُمْ مِنَ الضَّمِیرِ وَ مُسْتَقَرَّهُمْ وَ مُسْتَوْدَعَهُمْ مِنَ الْاءَرْحَامِ وَ الظُّهُورِ إ لَى اءَنْ تَتَنَاهَى بِهِمُ الْغَایَاتُ.
هُوَ الَّذِی اشْتَدَّتْ نِقْمَتُهُ عَلَى اءَعْدَائِهِ فِی سَعَةِ رَحْمَتِهِ وَ اتَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لِاءَوْلِیَائِهِ فِی شِدَّةِ نِقْمَتِهِ قَاهِرُ مَنْ عَازَّهُ وَ مُدَمِّرُ مَنْ شَاقَّهُ وَ مُذِلُّ مَنْ نَاوَاهُ وَ غَالِبُ مَنْ عَادَاهُ مَنْ تَوَکَّلَ عَلَیْهِ کَفَاهُ وَ مَنْ سَاءَلَهُ اءَعْطَاهُ وَ مَنْ اءَقْرَضَهُ قَضَاهُ وَ مَنْ شَکَرَهُ جَزَاهُ.
عِبَادَ اللّهِ زِنُوا اءَنْفُسَکُمْ مِنْ قَبْلِ اءَنْ تُوزَنُوا وَ حَاسِبُوهَا مِنْ قَبْلِ اءَنْ تُحَاسَبُوا وَ تَنَفَّسُوا قَبْلَ ضِیقِ الْخِنَاقِ وَ انْقَادُوا قَبْلَ عُنْفِ السِّیَاقِ وَ اعْلَمُوا اءَنَّهُ مَنْ لَمْ یُعَنْ عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى یَکُونَ لَهُ مِنْها وَاعِظٌ وَ زاجِرٌ لَمْ یَکُنْ لَهُ مِنْ غَیْرِهَا لاَ زَاجِرٌ وَ لاَ وَاعِظٌ.
سپاس و ستایش خداوندى را که مى شناسندش بى آنکه دیده باشندش .
خداوندى که آفریننده است بى آنکه اندیشه و فکرى به کار دارد. خداوندى که پیوسته باقى و برقرار است و همیشه بوده است ، آنگاه که نه از آسمان و برجهایش اثرى بود و نه از حجابهاى عظیم و ناگستردنى اش ‍ نشانى ، نه از شب تاریک و نه از دریاى آرام و نه از کوه ها با دره هاى گشاده و نه از دره هاى دراز پیچاپیچ و نه از زمین گسترده و نه از موجودى صاحب اراده و توان بر روى آن .
او آفریننده جهان است و وارث آن . چون جهان از میان برود باقى خواهد بود.
خداوند آفریدگان و روزى دهنده آنان ، خداوند خورشید و ماه ، که به میل و اراده او از پى هم روان اند. هر تازه اى را کهنه سازند و هر دورى را نزدیک گردانند. روزى بندگان خود را میانشان تقسیم نموده و آثار و اعمالشان را حساب کرده و شمار نفسهایشان را مى داند و از نگاههاى دزدیده شان آگاه است و هر راز را، که در سینه نهفته اند، مى داند. از آن هنگام ، که در زهدان مادران و پشت پدران جاى داشته اند تا زمانى که زندگانیشان به پایان آید، باخبر است .
اوست خداوندى که خشم و انتقامش بر دشمنانش سخت است ، در عین گستردگى رحمتش و، رحمتش در حق دوستانش گسترده است ، در عین خشم و انتقامش . مقهور کننده است ، هر که را که خیال چیرگى بر او را در سر پزد و سرنگون کننده است ، هر که را با او به منازعه برخیزد. خوار و زبون مى کند آن را که دم مخالفت زند و مغلوب مى سازد کسى را که با او دشمنى ورزد. هر که را بر او توکل کند، کفایت نماید و هر که را که از او چیزى خواهد، عطا کند و هر که بدو وامى دهد، ادایش کند و هر که شکر و سپاس گوید، جزایش دهد.
اى بندگان خدا، خود را بسنجید، پیش از آنکه شما را بسنجند و از خود حساب بکشید، پیش از آنکه از شما حساب کشند و نفس بر آورید، پیش ‍ از آنکه گلویتان را بفشارند.
سر فرود آورید، پیش از آنکه بزور به سر فرودآوردن وادارندتان . هرکس که خود، خویشتن را از زشتیها باز ندارد و اندرز ندهد براى او باز دارنده و اندرزدهنده اى نخواهد بود.

خطبه 90

شرح خطبه ۹۰ ابن میثم

امام (ع) در این بخش از کلام خود به برخی از ویژگیهای حق سبحانه تعالی که بیان کننده مجد و عظمت ذات مقدس الهی است پرداخته، و خصوصیّاتی را برای خداوند متعال بیان داشته است: 1- خداوند بی آن که قابل رؤیت باشد، شناخته شده است. ما پیش از این در مراتب و معرفت ذات احدیّت، و این که از دیده شدن با حسّ بینائی منزّه و پاک است بحث کرده ایم.

2- حق تعالی بدون آن که نیاز به اندیشیدن و فکر کردن داشته باشد، آفریدگار است. توضیح این صفت خداوند، در خطبه اوّل ضمن شرح جمله: «بلا رویّه آجالها» آورده شد.

3- خداوند همواره بوده و خواهد بود. دائمی بودن خداوند به این دلیل است که واجب الوجود می باشد. و با وجوب وجود محال است که عدم و نیستی در گذشته و آینده بر وی عارض شود.

4- او پاینده و قائم به ذات است. ممکن است معنی قائم، در عبارت حضرت، بقا دائمی ذات و یا قیام کننده بر انجام کارهای جهان باشد.

قوله علیه السلام: اذ لا سماء الی قوله ذو اعتماد

عبارت فوق اشاره به این است که ازلیّت قیام خداوند بذاتش، و مقدّم بودن او بر همه ممکنات و دائمی بودن وی به چه اعتبار است. تا توضیحی بر سخن پیامبر (ص) که فرمود: کان اللّه و لا شی ء «خداوند بود و چیزی با او نبود» باشد. امّا مقصود از حجب ذات و الأرتاج محتمل است که مطابق ظاهر شریعت منظور آسمانها باشد و با این تصوّر که خداوند در جایگاه بلند آسمانها قرار دارد، آسمان به جایگاه پرده داری شباهت پیدا کرده و لفظ «حجب» را بر آن اطلاق کرده است. و این که پرده ها «ذات ارتاج» هستند کنایه از این است که درها باز نمی شوند و داخل شدن در آنها غیر ممکن است. این بیان امام (ع) به صورت استعاره بالکنایه آمده است.


6- خداوند ابداع کننده مخلوقات است: یعنی موجودات را بدون مدل و الگوی قبلی اختراع کرده است.

7- حق تعالی وارث آفریدگان است: یعنی همان طوری که مبدأ آفرینش آنها بوده جایگاه بازگشت و رجوع آنها نیز خواهد بود. این کلام حضرت اشاره به این حقیقت دارد، که ذات مقدّس حق تعالی دائم، قائم، لم یزل و لا یزال است.

همواره بوده و هست و خواهد بود ازلیّت و ابدیّت قیومیّت تنها شأن اوست.

8- خداوند معبود جهانیان است: معبود بودن حق تعالی در مقایسه با آفرینش است. بدین لحاظ که او موجودات را ایجاد کرده، پس سزاوار پرستش آنها واقع شده است. (دلیل معبود بودن خداوند برای جهانیان همین بس که او همگان را ایجاد کرده و آفریده است) 9- او رازق و روزی دهنده آنهاست: ویژگی ممتاز روزی دهندگی در مقایسه با دیگر نعمتهایی است که خداوند به بندگان عطا فرموده، و از آن جمله: خورشید و ماه است که مدام برای رضایت و خوشنودی او در حرکتند، یعنی مطابق اراده خداوند و خیر مطلق و نظام کلی جهان می گردند. این که امام (ع) از میان تمام نعمتهای موجود خورشید و ماه را برای بیان جلال و عظمت خداوند ذکر فرموده، به این دلیل است که این دو از بزرگترین نشانه های پادشاهی او می باشند.


قوله علیه السلام: یبلیان کل جدید

حرکت خورشید و ماه هر نو و تازه ای را کهنه و فرسوده می کنند نسبت فرسوده کردن اشیا را به ماه و خورشید داده است.

برای این که حرکت آنها از موجبات حدوث حوادث و تغییرات این جهان است، و گردش آنها هر دوری را نزدیک می کند فایده بیان این جمله «یقرب کلّ بعید» این است که فرا رسیدن معاد و عمل کردن برای آن را متذکّر می شود چه وقتی که حرکت خورشید و ماه هر تازه ای را کهنه کند، انسان را متوجّه می سازد که به جلوه ها و زیباییهای شگفت انگیز و طراوت و تازگیهای بدن اعتماد و اطمینانی نیست و همچنین نسبت به آنچه از امور مسلّم دنیا و خوشیهای نو پدید آن تحقّق یابد اطمینانی نخواهد بود. بدین سبب که لزوما آنها نیز در معرض کهنگی و فرسودگی قرار می گیرند.

این که امام (ع) فرمود. گردش ماه و خورشید دور را نزدیک می نمایند توجّه و تذکّری است، به هراسناک بودن از آنچه مردم غافل از مرگ و فنا می پندارند، و صحّت جسم و سلامت در زندگی دنیا را امری پایدار می دانند.

10- خداوند متعال روزی خلق را میان آنها تقسیم کرده است. این سخن امام (ع) مانند کلام خداوند در قرآن کریم است که فرمود: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا، «خداوند آنچه در لوح محفوظ برای هر آفریده ای مقدّر بود، بوی عطا فرمود.» 11- خداوند آثار آنها را به شمارش در آورد... جایگاه قرار و ثبوت آنها را در پشت پدران و رحم مادران می دانست. یعنی شمارش آنها به قلم قضای الهی در الواح محفوظ و ماندگار ثبت گردیده است. این فراز از عبارت امام (ع) اشاره به آیات کریمه می باشد. وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ «خداوند اعمال شما را می داند».

وَ ما مِنْ غائِبَهٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ، یَعْلَمُ خائِنَهَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ، وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ.


قوله علیه السلام: الی ان تتناهی بهم الغایات:

یعنی تمام اوضاع و احوال موجودات را از بدّو وجود تا نهایت زمانی که در لوح محفوظ بقای آنها مقرر شده است کار نیک انجام دهند، یا بد همه را آگاه است و می داند.

12- حق تعالی کسی است که با وجود توسعه رحمت، کیفرش برای دشمنانش سخت دشوار است و رحمت او برای دوستانش وسیع است، با وجودی که عقوبتش بر دشمنان فراوان می باشد.

این بیان امام (ع) به برتری کمال ذات خداوند نسبت به سلاطین دنیا اشاره دارد، چه هیچ یک از شاهان دنیا چنین نیست که در حال خشم نسبت به دشمن، نهایت رحمت به او و یا دیگران را داشته باشد. و در حال ترحّم و بخشندگی نسبت بدوستان، دارای خشم و غضب باشد (یعنی صفات متضاد را با هم داراست)

13- خداوند آن یگانه ای است که هر که با او در افتد مغلوب می شود. حق متعال بدین لحاظ که پشت دشمنان ستمکارش می شکند، غلبه دارنده است.

دشمنان خود را به خوار ساختن مرگ مغلوب می سازد. مانند فرعون که «انا ربّکم الاعلی» گفت و خداوند او را به عذاب دنیا و آخرت گرفتار ساخت. غلبه دارنده مطلق شأن خداوند است، چه تمام موجودات مسخّر قدرت او و در قبضه حاکمیت الهی مغلوب و درمانده اند.

14- هر کس با خداوند نزاع کند خداوند او را هلاک می کند.

15- آن که با خداوند مخالفت کند خوارش می گرداند.

16- هر که با او دشمنی ورزد خداوند مغلوبش می سازد.

منظور از «شقاق» که در عبارت حضرت آمده است، پیروی از غیر طریق حق است. پس از آن که برای شخص منحرف راه هدایت نمایانده شده، به بیراهه رفته است. این کسی است که به او شاقّ اللّه گفته می شود، و نتیجه آن هلاکت و نابودی است. و مقصود از «مناواه» خداوند سرپیچی از دستورات الهی و پیروی از شهوات نفسانی است. خوار کردن خداوند چنین کسی را بدین معنی است که بر آوردن نیازمندیهای وی را به دیگری واگذار می کند.

17- هر کس به خداوند توکّل کند خداوند او را خود کفایت می کند.

18- هر کس نیازمندیهایش را از او بخواهد به وی می بخشد.

19- هر کس «در این دنیا» به خداوند قرض بدهد در آخرت دینش را ادا می کند.

20- هر کس شکر خدای را به جا آورد به او پاداش نعمت می دهد.

همه تعبیراتی که در فوق در کلام امام (ع) آمده است به یک سخن باز می گردد و آن این که هرگاه بنده ای آماده شود، که بر خداوند توکّل کند و نیاز خود را از وی بخواهد، صدقه بدهد و شکرگزار نعمت الهی باشد. جود و کرم و حکمت الهی ایجاب می کند که نیازمندی چنین بنده ای را در اموری که به او توکّل کرده است، بر آورده سازد. و نشانه کفایت کردن حق تعالی برای برآوردن نیازمندیهایش این است که تمام خواسته هایش را به وی افاضه کند، و علامت بر طرف کردن کمبودها این است که بر او سخت نگیرد و سپس آنچه را متقاضی بوده و آمادگی پذیرش آن را پیدا کرده است به وی عطا کند، و قرضی را که به خداوند داده، خداوند دینش را به چندین برابر جبران کند و پاداش شکرش را فزونی نعمت قرار دهد.

قوله علیه السلام: عباد اللّه إلی آخره

پس از بیان صفات و ویژگیهای حق تعالی، امام (ع) شروع به پند و موعظه و اندرز کرده و فرموده است. «پیش از آن که مورد سنجش اعمال قرار گیرید نفس خویش را بسنجید». مقصود از وزن کردن نفوس در دنیا رسیدگی به اعمال و تطبیق دادن آنها بر ترازوی عدالت است. یعنی دقیقا مراعات حد وسط امور را که از افراط و تفریط بدور است داشته باشند. چه دو طرف افراط و تفریط بمنزله دو کفّه ترازویند که اگر یکی از دو طرف فزونی یابد،

نقصان پدید می آید و زیان حتمی است. و منظور از میزان آخرت، طبق نظر متکلّمان که ظاهر شریعت می باشد، مفهومش روشن و نیازی به توجیه و تأویل ندارد.

از چیزهایی که برای انسان در روز قیامت کشف می شود، تأثیر اعمال است که چه مقدار انسان را به خدا نزدیک و یا دور می سازد، و از این مهم تر حتّی اندازه تأثیر بیشتری که بعضی اعمال نسبت به بعضی دارند روشن می شود.

در قدرت خداوند متعال است که برای مخلوقات چنان مقرّر دارد که در آن واحد مقدار اعمال به اضافه تأثیر آنها، در دوری و نزدیکی از خداوند را بداند. با توجّه به توضیح فوق در تعریف میزان و ترازوی سنجش باید گفت: میزان، چیزی است، که زیادی و نقصان عمل، و میزان تأثیرش با آن تشخیص داده و سنجیده شود. هر چند در عالم محسوسات میزان انواع گوناگونی دارد.

قوله علیه السلام: و حاسبوه قبل ان تحاسبو

(در متن خطبه «و حاسبوها» آمده است). محاسبه نفس این است که انسان اعمال نیک و بد خود را، بررسی دقیق نفسانی کند، تا نفس خود را با انجام کارهای نیک چنان که شایسته است پاک، و بر کارهای ناشایست تنبیه کند.

محاسبه نفس بخش عظیمی از اقسام مواظبت بر نفس و گام نهادن در راه خداست. عرفا برای پیمودن طریق حق و مواظبت بر اعمال نفسانی پنج مقام قائلند: مقام اول را «مشارطه» مقام دوم را «مراقبه» مقام سوّم را «محاسبه» مقام چهارم را «معاتبه» و مقام پنجم را «مجاهده و معاقبه» می نامند. سپس برای توضیح مطلب مثالی آورده و می گویند: شایسته است که برخورد انسان با نفس خود، مانند برخورد انسان با شریکی باشد که مالی را بوی سپرده تا تجارت کند عقل در طریق آخرت بمنزله تاجر است، خواست و سودش تزکیه نفس می باشد.

زیرا رستگاری نفس در همان تزکیه نفسانی است چنان که خداوند متعال فرموده است: «آن که نفس خود را تزکیه کرد محققا رستگار شد و آن که آن را آلوده ساخت زیان برد».

تزکیه نفس با انجام اعمال نیک ممکن است، چنان که تاجر از شریک خود مدد می گیرد، عقل نیز در تجارت خود از تزکیه نفس کمک می گیرد چه نفس در صورتی فرمان عقل را می برد که تزکیه شده باشد، و چنان که شریک گاهی دشمن شریک گردیده و بر سر ربح با وی نزاع می کند ممکن است نفس با عقل به نزاع بر خیزد و چنان که لازم است تاجر در آغاز کار چند چیز را با شریک خود در نظر بگیرد، عقل نیز برای تزکیه نفس باید همان امور را مقرّر دارد.

1- اول چیزی که تاجر با شریک خود قرار می گذارد چگونگی کار است «مشارطه» و در ثانی باید مراقب او باشد، «مراقبه» در مرحله سوّم باید مدام از او حساب بخواهد «محاسبه» در مرتبه چهارم او را در صورت رفتار خلاف مورد عقاب و مؤاخذه قرار دهد «معاتبه» و در مراقبت و مواظبت خود سخت گیر باشد، «مجاهده و معاقبه».

عقل همچون تاجر نیازمند امور فوق است و نیاز دارد که اولا با نفس شرط کند که وظایف محوّله را بخوبی انجام دهد و به او فرمان دهد، که راه حق را برود و نفس را به راه خیر ارشاد و هدایت کند و بر نفس حرام گرداند که راه غیر خدا برود، چنان که تاجر شریکش را از حرام بر حذر می دارد.

2- هیچ لحظه ای نباید از مراقبت نفس غافل شود، بخصوص هنگام انجام هر عمل باید با دیده ای بیدار همواره او را تعقیب کند.

فرموده خداوند متعال، اشاره به همین مقام است که می فرماید: وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ وَ الَّذِینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ.

3- پس از این که نفس از انجام کاری فراغت یافت شایسته است که از آن حساب بکشند و از او بخواهند که آیا نسبت به آنچه شرط کرده بود وفا کرده است یا خیر زیرا این تجارتی است که سودش بهشت برین است. دقّت حسابرسی در اینجا مهمتر از حساب و سود دنیوی است چه سود دنیا به نسبت نعمتهای آخرت حقیر و ناچیز است. بنا بر این سهل انگاری نفس، در ذرّه ای از حرکات و سکنات، تصوّرات، و دقایق اندکی از زمان، جایز نیست، زیرا هر نفسی از عمر، گوهر گرانبهایی است که به قیمت نمی آید و عوضی برایش نیست، که می توان با آن گوهر، گنجی از گنجهای بینهایت آخرت را خریداری کرد.

4- مرتبه چهارم از مقامات نفسانی «مجاهده و معاقبه» است که پس از مرحله «محاسبه» تحقّق می پذیرد. انسان عاقل هرگاه ببیند که نفسش اشتیاق به معصیت دارد. شایسته است که از طریق شکیبایی و خودداری از انجام گناه نفس خود را کیفر دهد. و بر نفس خود در موارد گناه و حتی امور مباحی که منجر به معصیت می شود سخت بگیرد. و اگر ببیند که نفس در انجام کارهای با فضیلت و خواندن اوراد و اذکار از خود سستی و کسالت نشان می دهد، سزاوار است که با تحمیل دعا و نیایش نفس را به اجبار به برخی از طاعات از دست رفته وا بدارد. (در این باره) روایت شده است که فرزند عمر نماز مغربش را تا بر آمدن دو ستاره به تأخیر انداخت و (به علّت این کوتاهی و سهل انگاری) دو بنده در راه خدا آزاد کرد.

5- مرتبه پنجم. سرکوفت دادن و سرزنش کردن نفس می باشد.

به یقین می دانی، دارای نفسی هستی که امر کننده به بدی و میل دارنده به شرّ است و دستور خداوند این است که او را در اختیار بگیری و تسلیم خود کنی، و از پیروی شهوات و لذّاتی که به آنها عادت کرده است بازش داری و با زنجیر قهر، نفس را به پرستش پروردگار و خالقش بکشانی و اگر در این باره سهل انگاری کنی، فراری شده و سرپیچی می کند و پس از آن بر او مسلّط نخواهی شد. ولی اگر نفس، خود را مورد توبیخ و عقاب و سرزنشی قرار دهد، آن، نفس لوّامه است.

راه عتاب نفس این است که عیبها، نادانی و حماقت را به نفس تذکّر دهی، و مراحلی را که مانند مرگ، بهشت و جهنّم فرارو دارد به وی گوشزد کنی، و آن چیزی را که تمام اولیای خدا بر آن اتفاق نظر داشته، و بخاطر تسلیم در برابر آن، سرور مردمان، و پیشوای جهانیان شمرده شده اند، یعنی وجوب پیمودن راه خدا و ترک معاصی را، برای نفس یاد آوری کنی، و آن را به نشانه های حق تعالی و چگونگی احوال بندگان شایسته خداوند متوجّه گردانی.

محاسبه نفسانی، و مرابطه با آن، تذکّر مدام دادن امور فوق به نفس می باشد، (تا از اطاعت خارج نگردد و به معصیت آلوده نشود.) آنچه تا کنون بر شمردیم محاسبه دنیوی نفس بود.

قوله علیه السلام: و تنفّسوا من قبل ضیق الخناق:

«عبارت خطبه قبل ضیق الخناق» است.

در عبارت فوق امام (ع) لفظ «نفس» را برای به دست آوردن آسایش و شادمانی در بهشت که بوسیله کارهای شایسته دنیوی تحقّق می پذیرد استعاره به کار برده است. «نفس راحت کشیدن» کنایه از شادمان بودن است، چنان که آسایش دل از اندوه موجب آسایش نفس می شود. یعنی آسایش در آخرت را قبل از فرا رسیدن مرگ تأمین کنید. و لفظ «خناق» را که ریسمان مخصوصی است برای مرگ استعاره بکار برده است. وجه شباهت گلو گرفتگی، با مرگ این است که در هر دو صورت برای انسان امکان انجام عمل باقی نمی ماند. معنای کلام حضرت این است که فرصت را پیش از آن که وقت از دست برود و شما امکان انجام کاری را نداشته باشید، غنیمت بدانید.


قوله علیه السلام: و انقادوا قبل عنف السیّاق

یعنی قبل از آن که بالاجبار تسلیم فرمان الهی گردیده و مطیع شوید، دستورات الهی را عمل کنید.

منظور از «سوّق العنیف» آن است که فرشته قبض روح با جاذبه ای ناپسند و غیر مطلوب به سراغ انسان گناهکار می آید.


قوله علیه السلام: و اعلموا انّه من لم یعن علی نفسه الی آخره

یعنی کسی را که خداوند بر علیه هواهای نفسش یاری نکند (تا از خود پند دهنده ای برای خود بیابد) امید به وعظ دیگران نیست که او را پند بدهند، و در این باره یاریش کنند.

کمک دادن خداوند به انسان این است که عنایت و توجهات خداوندی، نفس ناطقه انسانی را آماده پذیرش خیرات می سازد و آن را بر علیه نفس امّاره قوّت می بخشد، که با دریافت الطاف الهی توان مغلوب کردن نفس امّاره را یافته و از پیروی آن سر باز، می زند و به سوی شهواتی که نفس ناطقه را فرا می خواند جذب نمی شود.

هرگاه برای نفس ناطقه انسان این آمادگی و پذیرش نباشد، پند دیگران وی را سود نمی دهد و آنها را نمی پذیرد، زیرا پذیرفتن بدون آمادگی ممکن نیست.

در این عبارت امام (ع) توجّه می دهد که واجب است، انسان در مراقبت احوال نفس، و راندن شیطان از خود از خداوند یاری بجوید (چه بدون کمک و یاری حق تعالی امکان مقابله با شیطان و نفس امّاره نیست.


عرفا گفته اند، سزاوار این است که انسان پس از انجام فریضه صبح، با نفس خود به عنوان وصیت خلوت کند و خطاب به وی بگوید: ای نفس، من جز عمر خود، دستمایه دیگری ندارم و اگر عمرم تمام شود سرمایه مالی من تمام شده و از تجارت کردن و سود بردن نا امید خواهم شد. ای نفس این روز تازه ای است که خداوند در این روز به من مهلت داده همین روز سرمایه ایست که حق تعالی در اختیار من قرار داده است. و اگر مرا از دنیا ببرد، خواهم گفت: پروردگارا مرا بازگردان تا کارهای شایسته ای که ترک کرده ام انجام دهم. ای نفس فرض کن که خداوند تو را به دنیا باز گردانده است. پس بپرهیز که امروز را به غفلت و بی خبری سپری کنی ای نفس بدان که هر شب و روزی بیست و چهار ساعت است، و در خبر آمده، که خداوند برای بنده خود در هر شب و روزی بیست و چهار خزانه ردیف شده قرار داده است. وقتی که در یک خزانه را بر بنده بگشایند، آن را پر از روشنایی حسناتی که در آن ساعت خاص بدانها عمل کرده است می بیند. از دیدن آن همه نور چنان شادمانی برایش حاصل می شود که اگر بر تمام دوزخیان تقسیم شود، آنها را از احساس درد خلاصی می بخشد. آن گاه در دیگری از خزانه های عملش را بر او می گشایند، تاریکی وحشتناکی را مشاهده می کند که بوی بد آن به مشام می رسد و سیاهی آن همه چیز را می پوشاند. این خزانه همان ساعتی است که در آن معصیت خداوند تعالی را مرتکب شده است از دیدن این منظره چنان ترس و وحشتی، او را فرا می گیرد، که اگر این بیم وحشت بر تمام بهشتیان تقسیم شود نعمتهای بهشت را بر آنها ناگوار می سازد.

سپس در خزانه دیگری را بروی می گشایند، در آن چیزی که موجب خوشنودی و یا بد حالی وی گردد، وجود ندارد. این همان ساعتی است که خوابیده و یا در بی خبری و غفلت از مباحات دنیا بسر برده است. به لحاظ خالی بودن این ساعت از اعمال خیر اندوهناک می شود، و خود را در غبن بزرگی می بیند، که می توانست سود فراوانی را در آن ساعت به دست آورد، ولی بسادگی از دست داده است. خداوند متعال بدین حقیقت اشاره کرده و می فرماید: یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُنِ.

بعضی از عرفا گفته اند: بر فرض که گناه بدکار بخشیده شود، آیا ثواب و پاداش نیکوکاران را از دست نداده است. این سخن اشاره به غبن و حسرتی است که در آن روز برای انسان حاصل می شود سپس انسان وصیّت خود را برای اعضای هفتگانه بدن که عبارتند از: چشم، گوش، زبان، شکم، فرج، دست و پا از سر گرفته، آنها را تسلیم و در اختیار نفس قرار می دهد، زیرا اعضای بدن تحت امر نفس اند و در تجارت برای نفس خدمت می کنند و کار تجارت نفس بوسیله آنها کامل می شود، و دوزخ نیز هفت در دارد که هر دری از دوزخ به یکی از این اعضا هفتگانه تقسیم شده است و هر که خداوند را با یکی از این اعضا معصیت کند از در مخصوص همان عضو وارد جهنّم می شود. آن گاه برای هر عضوی آنچه شایسته است انجام دهد و یا ترک کند توصیه می کند و هر کدام را در شناخت مفصل وظیفه اش به اوامر و نواهی شرعی ارجاع می دهد. پس از آن با نفس خود شرط می کند که اگر با اوامر و نواهی شرع مخالفت کند آن را از خواسته هایش منع خواهد کرد.

این توصیه نفسانی گاهی بعد از انجام عمل و گاهی برای برحذر داشتن نفس قبل از انجام عمل آورده می شود چنان که خداوند متعال می فرماید: وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَه


خطبه 89

متن خطبه 89

اءَرْسَلَهُ عَلَى حِینِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْاءُمَمِ وَ اعْتِزَامٍ مِنَ الْفِتَنِ وَ انْتِشَارٍ مِنَ الْاءُمُورِ وَ تَلَظِّ مِنَ الْحُرُوبِ وَ الدُّنْیَا کَاسِفَةُ النُّورِ ظَاهِرَةُ الْغُرُورِ عَلَى حِینِ اصْفِرَارٍ مِنْ وَرَقِهَا وَ إ یَاسٍ مِنْ ثَمَرِهَا وَ اغْوِرَارٍ مِنْ مَائِها قَدْ دَرَسَتْ مَنَارُ الْهُدَى وَ ظَهَرَتْ اءَعْلاَمُ الرَّدَى فَهِىَ مُتَجَهِّمَةٌ لِاءَهْلِها عَابِسَةٌ فِى وَجْهِ طَالِبِها ثَمَرُها الْفِتْنَةُ وَ طَعَامُها الْجِیفَةُ وَ شِعَارُها الْخَوْفُ وَ دِثَارُهَا السَّیْفُ.

فَاعْتَبِرُوا عِبَادَ اللَّهِ وَ اذْکُرُوا تِیکَ الَّتِی آبَاؤُکُمْ وَ إِخْوَانُکُمْ بِهَا مُرْتَهَنُونَ وَ عَلَیْها مُحَاسَبُونَ وَ لَعَمْرِى مَا تَقَادَمَتْ بِکُمْ وَ لاَ بِهِمُ الْعُهُودُ وَ لاَ خَلَتْ فِیمَا بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمُ الْاءَحْقَابُ وَ الْقُرُونُ وَ ما اءَنْتُمُ الْیَوْمَ مِنْ یَوْمَ کُنْتُمْ فِی اءَصْلاَبِهِمْ بِبَعِیدٍ، وَ اللَّهِ مَا اءَسْمَعَکُمُ الرَّسُولُ شَیْئا إ لا وَ ها اءَنَا ذَا مُسْمِعُکُمُوهُ وَ مَا اءَسْمَاعُکُمُ الْیَوْمَ بِدُونِ اءَسْمَاعِکُمْ بِالْاءَمْسِ وَ لاَ شُقَّتْ لَهُمُ الْاءَبْصَارُ وَ لاَ جُعِلَتْ لَهُمُ الْاءَفْئِدَةُ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ إِلا وَ قَدْ اءُعْطِیتُمْ مِثْلَهَا فِی هَذَا الزَّمَانِ.

وَ وَ اللَّهِ مَا بُصِّرْتُمْ بَعْدَهُمْ شَیْئا جَهِلُوهُ وَ لاَ اءُصْفِیْتُمْ بِهِ وَ حُرِمُوهُ وَ لَقَدْ نَزَلَتْ بِکُمُ الْبَلِیَّةُ جَائِلاً خِطَامُهَا رِخْوا بِطَانُهَا فَلاَ یَغُرَّنَّکُمْ مَا اءَصْبَحَ فِیهِ اءَهْلُ الْغُرُورِ فَإِنَّمَا هُوَ ظِلُّ مَمْدُودٌ إِلَى اءَجَلٍ مَعْدُودٍ.


او را هنگامى به رسالت فرستاد که در جهان رسولانى نبودند. زمانى دراز بود که مردم به خواب رفته بودند. فتنه ها سربرداشته و کارها نابسامان بود. آتش جنگها شعله مى کشید، روشنایى از جهان رخت بربسته و فریب و نادرستى آشکار گردیده بود. جهان به باغى مى مانست که برگ درختانش به زردى گراییده بود و کس از آن امید ثمره اى نداشت . آبش ‍ فروکش کرده بود. پرچمهاى هدایت کهنه و فرسوده گشته و رایات ضلالت پدیدار شده بود. دنیا در آن روزگاران بر مردمش چهره دژم کرده بود و بر خواستاران خود ترشروى گشته بود. میوه اش فتنه بود و طعامش ‍ مردار. در درون وحشت نهفته داشت و از برون شمشیر ستم آخته .

اى بندگان خدا، عبرت بگیرید و به یاد آورید کارهاى گناه آلود پدرانتان و برادرانتان را که اکنون در گرو آنها هستند و به حساب آن گرفتارند. به جان خودم سوگند، که هنوز میان شما و ایشان روزگار کهن نشده و سالها و قرنها نگذشته است و شما از آن زمانها که در اصلاب پدرانتان بوده اید دور نگشته اید، به خدا سوگند آنچه را که پیامبر به گوشتان رسانید من امروز به گوشتان مى رسانم و گوشهاى شما ضعیف تر از گوشهاى آنها نیست . همان دیده ها و دلها که دیروز آنان را داده بودند، امروز شما را داده اند. به خدا سوگند بعد از آنها چیزى را به شما ننموده اند که آنها نمى دانستند و شما را به موهبتى برنگزیدند که آنان را از آن محروم داشته باشند.

بلاها بر سرتان تاختن آورد همانند ستورى که مهارش آزاد باشد و تنگش سست .

زندگى فریب خوردگان باعث فریبتان نشود، زیرا زندگى آنان چونان سایه اى است بر زمین افتاده تا زمانى معین.

شرح خطبه ۸۹ ابن میثم

در این فراز از کلام، امام (ع) نعمتهای الهی را به مردم یاد آوری می کند، نعمتهایی که اگر نبود دچار سختی می شدند و با وجود چنان نعمتی تمام خیرات به آنها ارزانی شد. و آن نعمت بعثت پیامبر و تمام برکاتی بود که در نتیجه بعثت پیامبر (ص) نصیب مردم گردید.

امام (ع) نعمت بعثت را یاد آوری می کند، تا متنبّه و سپاسگزار شوند و توجّه شان را به سوی حق تعالی خالص گردانند. در آغاز سخن امام (ع) نعمتهای اعطایی از جانب خداوند را یادآوری می کند و سپس به دلیل دگرگونی و ناسپاسیی که نسبت به بخششهای الهی روا داشتند پیشامدهای ناگواری را متذکّر می شود و اموری را بشرح زیر بر می شمارد.

1- فاصله زمانی که میان پیامبران ایجاد گردید. روشن است که نبودن پیامبر در میان مردم موجب، به وجود آمدن فسق و فجور و هرج و مرج می شود.

احوال نکوهیده و غیر پسندیده ای که برای مردم به دلیل گناهکاری حاصل می شود، به اندازه ستودگی و پسندیدگی است که بهنگام وجود پیامبر (ص) در میان مردم وجود داشت.

2- طول غفلت و بی خبری امّتها. کلمه «هجعه» در عبارت امام (ع) کنایه از غفلت و بی خبری از موضوع معاد و کارهای شایسته ای است که لزوما باید مردم بدانها توجّه داشته باشند.

3- سوّمین صفت نکوهیده ای که بر اثر گناه برای جامعه اسلامی پیش آمد این بود که، عزم مردم بر فتنه و آشوب جزم گردید. اگر کلمه «اعتزام» با «ز» قرائت شود، نسبت دادن «عزم» به فتنه، نسبت مجازی است، و کنایه از وقوع فتنه و آشوب می باشد، یعنی قصد و اراده مردم این است که مدام فتنه و آشوب به راه اندازند. و اگر «اعترام» را با «ر» بخوانیم، کنایه از فتنه فراوانی است که در میان مردم به وقوع پیوسته است، و نظر بقولی که «اعتزام» را «اعتراض» روایت کرده است معنی کلام حضرت این خواهد بود. که چون رفتار و کردار آنها مطابق نظام قانون و شرع، و طریق صلح آمیز جامعه نیست بدین سبب اعمال مردم فتنه نامیده شده و ناگزیر به رفتار حیوانی که بی هدف طول و عرض جاده را می پیماید شباهت پیدا کرده است و به همین دلیل لفظ «اعتراض» برای فتنه و آشوب استعاره به کار رفته است.

4- خصلت ناروای رایج دیگر آنها بر اثر گناه پراکندگی امورشان می باشد، بدین شرح که در میان مردم تفرقه ایجاد گردیده، اوضاع و احوال شان دگرگون شده و رفتار آنها بر خلاف قانون عدالت صورت می پذیرد.

5- آتش جنگ در میان آنها شعله ور شده است، پیش از این تشبیه کردن جنگ را به آتش توضیح دادیم (شارح) و به مناسبت همین تشبیه امام (ع) لفظ «تلظّی» را به عنوان استعاره به جنگ نسبت داده است، و کنایه از هیجان و رونق یافتن ستیز در میان مسلمین، در زمان فترت، و نبودن پیامبر (ص) در میان آنها می باشد.

6- ششمین ویژگی دوران فترت این است که دنیا تیره و تار شده، و روشنایی آن به تاریکی گراییده است.

امام (ع) با به کار بردن کلمه «کسوف» استعاره از ترشیحیّه کرده، زیرا نبودن نور را به دلیل تشبیه وجود پیامبر (ص) به خورشید، تعبیر به کسوف و خورشید گرفتگی کرده است.

7- مردم فریب ظاهر دنیا را خورده اند، یعنی همه مردم به دنیا مغرور و در خواسته های شهوانی خود غرق شده اند و نیرنگهای دنیا آنها را گول زده است.

8- خداوند پیامبر اسلام را هنگامی فرستاد که برگهای درخت زندگی مردم عرب، زرد و از دسترسی به میوه آن ناامید بودند. و آبی که برای ادامه حیات آنها لازم بود فرو رفته بود.

امام (ع) لفظ «ثمره» و «ورق» را استعاره از لوازم زندگی و زینتهای آن آورده است. لفظ «اصفرار» (زردی) کنایه از دگرگونی زیبایی و خوشیهای مردم عرب در آن روزگار است زیرا زندگی اعراب به هنگام بعثت بیرونق و خوردنیهاشان زبر و خشن بود و چنان که درخت زیباییهایش را با زرد شدن برگهایش از دست می دهد، و بیننده از نگاه آن لذتی نمی برد، اعراب از زندگی خود لذّت نمی بردند.

منظور امام (ع) از ناامیدی در چیدن میوه، قطع شدن آرزوی عرب از رسیدن به حکومت و دولت و دستیابی به زیباییهای آن می باشد.

9- نشانه های هدایت در میان مردم به کهنگی و فرسودگی گراییده بود.

نشانه های هدایت کنایه از پیشوایان دین و کتابهای آسمانی است، که مردم بوسیله آنها راه خدا را می پیمایند. و منظور از کهنگی آنها مردن و از بین رفتنشان می باشد. چنان که قبلا توضیح داده شد. این کلام امام (ع) نیز استعاره است.

10- پرچمهای پستی و رزالت در میان مردم آشکار شد، مقصود از پرچمهای ضلالت پیشوایان گمراهی هستند که مردم را به آتش جهنم فرا می خوانند.

11- دنیا با اخم و عصبانیت به اهلش روی آورده، و با ترشرویی دنیاخواهان را می نگریست: این عبارت امام (ع) کنایه از این است که دنیا با اهلش صفا نبود.

چون زندگی با صفا و پاک و پاکیزه دنیوی، به نظام عادلانه ای بستگی دارد، که خوب را از بد جدا و حق را به حق دار برساند، و این نظام عدل به هنگام فترت و نبود پیامبر در میان عرب وجود نداشت.

چهره عبوس و گرفته دنیا استعاره بالکنایه از زندگی نامطلوب اعراب در دوران جاهلیت است وجه شباهت میان چهره عبوس، و زندگی نامطلوب این است، که در هر دو مورد، خواست انسان تأمین نشده و مطلوب حاصل نگشته است.

12- نتیجه حاصل در این روزگار فتنه بود. یعنی نهایت تلاش و کوشش اعراب در ایام فترت، به لحاظ جهلی که داشتند فتنه و آشوب و گمراهی از راه خدا، و سرگشتگی در وادی تاریک باطل بود. چون مقصود نهایی هر چیزی هدفی است که دنبال می شود، آشوب طلبیهای دوران جاهلیت اعراب، به میوه درخت تشبیه شده است، که مقصود نهایی درخت بحساب می آید. و به همین دلیل لفظ «ثمره» را برای فتنه استعاره به کار برده است.

13- خوردنیهای دوران فترت اعراب مردار بود. محتمل است که لفظ «جیفه» در این عبارت امام (ع) استعاره از طعام دنیا و لذتهای آن باشد. وجه شباهت طعام دنیا به جیفه و مردار این است که مردار عبارت از جثه مرده حیوانی است که گندیده شده، و بویش تغییر کند تا آن حد که خوردن آن روا نباشد و طبع انسان از آن نفرت پیدا کند. و بدین سان طعام دنیا و خوشیهای آن، در دورانی که رسول در میان مردم نباشد، به دلیل زیادی چپاول و غارت و دزدی و دیگر امور نامشروع نفرت انگیز می شود. در چنین حالتی خوردن متاع دنیا شرعا جایز نبوده و ناپاک شمرده می شود و عقل از آن نفرت دارد و اخلاق نیک آن را نمی پسندد.

بدین لحاظ است که آنچه از مال دنیا فراهم شود، در آلودگی و آمیختگی بحرام شباهت به مردار پیدا می کند و خوردن آن روا نیست. تفاوتی که میان مردار، و حرام شرعی است، مردار پلید حسّی و حرام شرعی پلید عقلی است. بدین جهت لفظ جیفه را برای طعام دنیا استعاره آورده است.

14- در دوران فترت و نبود پیامبر (ص) ترس وحشت قرین زندگی مردم بوده است.

15- زندگی شان آمیخته با کشت و کشتار، شمشیر کشیدن و خون ریختن بوده است.

در عبارت فوق امام (ع) لفظ «شعار» را برای ترس و لفظ «دثار» را برای شمشیر استعاره به کار برده است.

دلیل استعاره آوردن «شعار» برای ترس این است که هر چند ترس از ویژگیهای قلب انسان است امّا در بسیاری از موارد ترس بر روی بدن انسان تأثیر گذاشته و بدن به اضطراب و لرزش می افتد و چنان ترس دل فراگیر می شود، که تمام اعضا را بمانند پیراهن فرا گرفته و می پوشاند.

علّت استعاره آوردن «دثار» که به معنای لباس زیرین می باشد برای شمشیر این است که دثار و شمشیر هر دو در تماس داشتن با بدن مشترکند و نهایتا دثار با بدن کسی که آن را می پوشد و شمشیر با بدن آن که ضربت می خورد تماس دارد. (پس استعاره آوردن دثار برای شمشیر استعاره زیبایی است)


قوله علیه السلام: فاعتبروا عباد اللّه:

بدنبال بر شماری ویژگیهای دوران فترت، با عبارت فوق امام (ع) موضوعی که قصد بیان آن را داشته آغاز کرده، و فرموده است: بندگان خدا از آن وضع و حالتی که پدرانتان در آن قرار داشتند عبرت بگیرید. کلام امام (ع) اشاره به اعمال زشتی است که جامعه در دوران فترت بدانها مبتلا بود، یعنی رفتارهای ناروایی که پدران و برادرانشان در دوره فترت و زمان دعوت رسول گرامی اسلام بدان گرفتار بوده و آن را انجام می دادند.


قوله علیه السلام: فهم بها مرتهنون.

اعمال و رفتاری که بدنهایشان در آن حبس گردیده و زنجیرهایی که بوسیله آن صفات ناروا بر دست و پایشان نهاده شده و آنها را در دام خود گرفتار ساخته بود.


قوله علیه السلام: و لعمری الی قوله ببعید:

با عبارت فوق امام (ع) مردم زمان خود را، به مردم زمان فترت تشبیه کرده، و اینان را همچون پدران گناهکارشان دانسته، احوال و زمان اینان را در اموری شبیه احوال و زمان گذشتگان ترسیم کرده است.

1- ای مردم پدران شما دارای چنان اعمال زشتی بودند حال و زمان پسران از احوال و زمان پدرانشان، در انجام و ترک امور چندان فاصله ای ندارد.

2- با این که رسول خدا (ص) چیزی از دستورات الهی را بگوش آنها نرسانده بود، ولی من بسیاری از امور را برای شما بیان کرده ام، مع الوصف فرقی میان شما و آنها دیده نمی شود (بلکه می توان گفت حال اینان از حال پدرانشان زارتر است، چه پیامبر آنها را ارشاد نکرده بود و اینان را ارشاد کرده است) 3- تفاوتی میان قدرت شنوایی شما با آنها نیست (که بهانه ای برای فرار از تکلیف و وظیفه باشد) 4- سایر اعضا و جوارحی که گذشتگان داشتند و با آنها کسب کمال می کردند، در شما نیز هست با این حال کسب کمالی در شما نیست.

5- شما در مورد آنچه پدرانتان نسبت به آنها جاهل بودند، چیزی نیاموخته اید تا بدان سبب میان شما با آنها فرقی باشد. 6- شما از دنیا چیز مطلوبی انتخاب نکردید که پدرانتان فاقد آن باشند، و بدین سبب بر آنان مزیت پیدا کرده باشید. خلاصه سخن این که اوضاع و احوال شما مانند اوضاع و احوال مردمان دوران فترت و نبودن رسول الهی است و صد البتّه که با توجّه بهدایت و ارشاد رسول اکرم شمایان مورد توبیخ و ملامت هستید.

مقصود امام (ع) از این که مردم زمان خود را شبیه، مردم دوران فترت، و رفتار و کردار اینان را چون رفتار و کردار آنان دانسته دو چیز است: الف: ایجاد نفرت نسبت به معصیت کاران گذشته، که با دستورات الهی مخالفت کردند.

ب: تشویق و ترغیب، به انتخاب کسانی که فرمانبرداری از خدا و رسول کردند زیرا وقتی که میان مردم زمان حضرت و پیشینیان مشابهت بر قرار شود، در تمام خصوصیات و لوازم شباهت پیدا می شود. بنا بر این آن که به معصیت کاران گذشته شباهت داشته باشد، چون آنان به عذاب دردناک گرفتار می شود، و کسی که به نیکوکاران سابق شباهت پیدا کند، پاداش با ارزشی که به آنها داده شود به اینان نیز داده خواهد شد.


قوله علیه السلام: و لقد نزلت بکم البلیّه.

بعید نیست که این سخن امام (ع) برای ترساندن مردم از گرفتار شدن به حکومت و پادشاهی بنی امیّه باشد.

و این که فرموده است جائلا خطامها، استعاره بالکنایه از خطر و سختی حال کسانی است که به دولت بنی امیّه تکیه زده، و اعتماد کنند. چه، وقتی که حکومت آنها از نظام شریعت بیرون و مطابق تخیّلات و اوهام اداره می شد اعتماد کننده به چنان حکومتی از ناحیه دین و جانش در خطر بود. چنان که هرگاه شخصی بر ناقه مهار گسیخته سوار شود، بر سالم ماندن وی اعتماد نیست، زیرا ناقه ای که مهارش رها و تنگش سست و بی اعتبار باشد، خطرناک است و بعید نیست که از بالای شتر بر زمین افتد و بهلاکت رسد.

(پس از اعلام خطر گرفتار شدن به حکومت بنی امیّه) امام (ع) مردم را نهی کرده و بر حذر می دارد که مانند اهل غفلت به متاع و زیباییهای دنیا مغرور نشده و فریب نخورند و با استعاره آوردن لفظ «ظلّ» در قلب دنیا خواهان ایجاد نفرت می کند.

وجه شباهت میان سایه و دنیای بی اعتبار این است که هر دو بلند و طولانی به نظر می رسند ولی زمان معیّنی داشته و بهنگام سرآمد وقتشان از میان می روند.

پایان شرح خطبه



خطبه 88

اءَمَّا بَعْدُ فَإ نَّ اللَّهَ لَمْ یَقْصِمْ جَبَّارِى دَهْرٍ قَطُّ إ لّا بَعْدَ تَمْهِیلٍ وَ رَخَاءٍ، وَ لَمْ یَجْبُرْ عَظْمَ اءَحَدٍ مِنَ الْاءُمَمِ إ لا بَعْدَ اءَزْلٍ وَ بَلاءٍ وَ فِى دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْبٍ وَ مَا اسْتَدْبَرْتُمْ مِنْ خَطْبٍ مُعْتَبَرٌ وَ ما کُلُّ ذِى قَلْبٍ بِلَبِیبٍ وَ لا کُلُّ ذِى سَمْعٍ بِسَمِیعٍ وَ لا کُلُّ ذِى نَاظِرٍ بِبَصِیرٍ.

فَیَا عَجَبا وَ ما لِىَ لا اءَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هَذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلاَفِ حُجَجِهَا فِى دِینِها لا یَقْتَصُّونَ اءَثَرَ نَبِىِّ وَ لا یَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِىِّ وَ لا یُؤْمِنُونَ بِغَیْبٍ وَ لا یَعِفُّونَ عَنْ عَیْبٍ یَعْمَلُونَ فِى الشُّبُهَاتِ وَ یَسِیرُونَ فِى الشَّهَوَاتِ الْمَعْرُوفُ فِیهِمْ ما عَرَفُوا، وَ الْمُنْکَرُ عِنْدَهُمْ مَا اءَنْکَرُوا مَفْزَعُهُمْ فِى الْمُعْضِلاَتِ إ لَى اءَنْفُسِهِمْ وَ تَعْوِیلُهُمْ فِى الْمُبَهَّماتِ عَلَى آرَائِهِمْ کَاءَنَّ کُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إ مامُ نَفْسِهِ قَدْ اءَخَذَ مِنْها فِیما یَرَى بِعُرًى ثِقاتٍ وَ اءَسْبابٍ مُحْکَمَاتٍ.

اما بعد. خداوند سبحان ، جباران روزگار را در هم نشکست ، مگر آنگاه که مهلتشان داد که روزگارى در آسایش و شادخوارى بگذرانند. و استخوان شکسته هیچ ملتى را نبست مگر بعد از بلاها و سختیهایى که به آنها رسید. در آن دشواریها که به آنها روى نهاده اید و آن رنجها و بلاها که از آنها پشت گردانیده اید شما را پند و عبرت است . نه هر که دلى در سینه دارد خردمند است و نه هر که گوشى براى شنیدن دارد شنوا است و نه هر که چشمى براى دیدن دارد بیناست . در شگفتم ، و چرا در شگفت نباشم از خطاهاى این فرقه هاى گوناگون که هر یک را هم در دین خود حجّت و دلیلى دیگر است .

از هیچ پیامبرى پیروى نمى کنند و به هیچ وصى پیامبرى اقتدا نمى نمایند و به غیب ایمان ندارند و از عیب نمى پرهیزند. اعمالشان شهبت آمیز است و در طریق امیال و هواهاى نفسانى خود گام مى زنند. هر چه را که خود پسندند نیکش دارند و هر چه را که ناخوش دارند منکر شمارند.

در مشکلات به افکار و اندیشه هاى خود پناه مى برند و در مبهمات به آراى خود تکیه دارند. هر یک از آنها گویى که خود پیشواى خود است و چنان پندارد که خود محکم ترین دستگیره ها و استوارترین وسیله هاست .

شرح خطبه ۸۸(ابن میثم)

مقصود امام (ع) از بیان این خطبه توبیخ و سرزنش امّت، است که به دلیل اختلافی که در دینشان پیدا کرده بودند و هر کدام بر حسب آرا و اندیشه خود در مسائل دینی و فقهی عمل می کردند، آنها را نکوهش می کند، چه با وجودی که امام (ع) در میان امّت بود، به آن حضرت مراجعه نمی کردند و به دانش خود متّکی بودند.


فقوله: امّا بعد الی قوله ببصیر

عبارت فوق بیان کننده دلیل صدور خطبه می باشد و چنین به نظر می رسد که امام (ع) علّت بیان این خطبه را خود رایی مردم در عدم مراجعه به آن حضرت دانسته که ناشی از تکبّر آنها در فراگیری دانش و استفاده معنوی نبردن از محضر امام (ع) بوده است. راحت طلبی آنها موجب شد تا برای شناخت حقیقت دین به خود زحمتی ندهند و در جهت دوری جستن از اشتباه تلاشی نکنند و رنجی را متحمل نشوند.

به این دلیل آنان را از گرفتار شدن به سرنوشت شوم ستمکاران می ترساند و از این که به دلیل اختلاف آرا اساس دین را ترک کنند و نهایتا زمینه هلاکت و نابودی خود را فراهم آورند آنها را، بر حذر داشته می فرماید: خداوند هیچ ستمگر روزگاری را درهم نشکست، مگر پس از مهلت زیاد و آسایش فراوانی که به وی مرحمت فرمود، و آنها بدان مهلت و رفاهی که داشتند، مغرور و در خوشگذرانی و لذّت غرق شدند، در نتیجه از آخرت رو برگردانیدند. و یاد خدا را فراموش کردند و آماده ترک دستورات دین، که نظام جهان بر آن استوار است شده زمینه هلاکت خود را آماده ساختند چنان که خداوند متعال می فرماید: وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً.

امام (ع) برای تکمیل و تأیید موضوع فوق می فرماید: خداوند شکست هیچ امتی را جبران نکرد، مگر بعد از سختیها و مشکلاتی که تحمّل کردند. استواری یافتن استخوان شکسته را استعاره بالکنایه از نیرومندی بعد از ضعف و ناتوانی آورده اند. صدق این حقیقت که: پیروان انبیا پس از ناتوانی نیرومند شده اند، روشن است. زیرا هر جمعیّتی که به منظور یاری دین از انبیا تبعیّت کرده اند و یا برای رسیدن به دنیا از پادشاهشان پیروی کرده اند بمقصود نرسیده اند، مگر پس از سپری کردن دوران ضعف و ناتوانی، و حمایت کردن از یکدیگر، و گرفتار شدن بدشواریهای طاقت فرسایی که موجب آمادگی توسّل بدرگاه خداوند متعال شده است و دلهای آنها را به هم نزدیک و اراده آنها را برای رسیدن به پیروزی آماده کرده است.

این سخن امام (ع) وجوب وحدت در دین و تفرقه نداشتن در آرا را گوشزد می کند، چه تفرقه در رأی، موجب شود که مردم گروه گروه و متفرق شوند و در نتیجه دچار سستی و ناتوانی و ضعف گردند، در صورتی که تمام این حالات به طوری که قبلا بیان شد خلاف خواسته شارع مقدس می باشد.

احتمال دیگری که در شرح سخن امام (ع): لم یقصم جبّاری دهر... داده می شود این است که منظور حضرت از «ستمکاران روزگار» کنایه به معاویه و یارانش باشد، و مقصود از: «لم یجبر عظم احد...» پیروان امام (ع) باشند. با فرض صحّت این احتمال با عبارت اوّل مردم را آگاه می سازد که ستمکاران هر چند دوران حکومت و اقتدارشان طولانی شود، این فرصت و مهلتی است که خداوند به آنها داده است تا پیمانه گناهشان لبریز و آماده هلاکت شوند و با عبارت دوّم، تسلّی خاطری به یارانش می دهد که هر چند شما ضعیف و گرفتار باشید، برای کسانی که بخواهد یارییشان کند، سنّت پروردگار چنین است که پس از ابتلا و رنج و گرفتاری آنان را پیروز فرماید.

پس از بیان این حقیقت امام (ع) مردم را بر اختلاف و پراکندگی رأی در دین و مذهب توبیخ می کند، چه اختلاف نظر و پراکندگی رأی موجب طولانی شدن اندوه و ضعف در مقابله با دشمن می گردد.


قوله علیه السلام: و فی دون ما استقبلتم من عتب و استدبرتم من خطب

از تذکّر و عتابی که از ناحیه من به استقبال شما آمده (باید عبرت بگیرید) و از ترس و هراسی که در صدر اسلام از ناحیه مشرکین دیده اید پند بیاموزید، آن گاه که شما اندک بودید و دستور چنین بود که بهنگام جنگ هر فردی در برابر ده نفر مقاومت کند. سپس خداوند شما را یاری و دلهایتان را نسبت به یکدیگر مهربان کرد و به وسیله تازه مسلمانهایی که بدین شما داخل می شدند کمبودتان را جبران و شکست شما را برطرف ساخت، چه عبرتی برای عبرت گیرنده از این بالاتر می تواند باشد اینک و در حال حاضر اگر اتّحاد در دین نداشته باشید، و تلخیهای بی یاوری را بچشید و دچار اختلاف رأی شوید، چنان که متأسفّانه هستید (با وجودی که به لحاظ شمارش عدّه زیادی را تشکیل می دهید) زیادی افراد شما مشکلی را حل نمی کند.

و به سخن دیگر گویا امام (ع) می فرماید: عبرت گرفتن از گذشته که در برابر مشرکین، اندک و بسختی گرفتار بودید، ایجاب می کند، که در دین متّحد بوده و در رأی و نظر نیز متفرّق نباشید. به پند و اندرز من گوش بسپارید تا من شما را به اصول و فروع دین آگاه سازم.


قوله علیه السلام: فما کل ذی قلب بلبیب الی قوله ببصیر.

مقصود امام (ع) از «ذی قلب» انسان می باشد، و روشن است که انسان گاهی عقل خود را از دست می دهد و منظور از «لبّ» عقل و ذکاوت و تیزهوشی است. به کار بردن «لبّ» در مفهوم عقل و خرد، در حقیقت آن نتیجه ای است که از عقل و خرد گرفته می شود. بنا بر این «لبیب» آن کسی است که از عقلش در موردی که نیاز بفکر دارد استفاده کند. به عبارت روشن تر به نتیجه عقل و خرد «لبّ» گفته می شود نه خود عقل و بدین طریق کسانی را «سمیع» و «بصیر» می گویند که از شنیدنیها و دیدنیها پند بگیرند،قوله علیه السلام: یا عجبا الی آخره

عبارت تعجّب آمیز امام (ع) در زمینه سؤالی است که در ضمن کلام فهمیده می شود. گویا سؤال کننده ای از تعجّب، ناراحتی و اندوهناکی آن حضرت، شگفت زده شده و (به زبان حال) پرسیده است که علت تعجّب، اندوه و تأسف شما چیست و آن حضرت در پاسخ فرموده: چگونه می توانم از اشتباهاتی که فرق اسلامی بدان دچار شده اند تعجّب نکنم و سپس خطاکاریها و نارواییهائی که آنان بصورت اجتماع بدان دچار شده اند که شگفت زدگی امام (ع) را موجب گردید، به تفصیل بیان داشته است. و از جمله به ترک اموری که انجام آنها لازم بوده است اشاره کرده، و قبل از هر چیز، اختلاف آنها را در دین بیان کرده است زیرا اختلاف در دین اساس همه بدیهاست و بیشتر پستیها به اختلاف در دین باز می گردد.

اموری که ترک آنها برای جامعه مسلمین روا نبوده و نیست چند چیز است: 1- مسلمین پیروی از پیامبر (ص) را ترک کردند. چه اگر آنها به راه پیامبر می رفتند، اختلاف در دین پیدا نمی شد، و چنان که قبلا توضیح داده شد، در شریعتی که پیغمبر آورده اختلافی نیست، و به همین دلیل که در دینشان اختلاف کردند، راه پیامبرشان را نرفته اند.

2- عمل وصّی پیامبر را برای خود الگوی رفتار قرار ندادند. مقصود از وصیّ پیامبر وجود مقدّس امام (ع) است. نرفتن به راه امام (ع) و اقتدا نکردن به آن حضرت هر گونه بهانه ای را از دست آنها می گیرد، زیرا گاهی به دلیل این که همه مردم نمی توانند حقیقت را درک کنند و پیامبر هم در میانشان نیست تا اسرار شریعت را بپرسند ناگزیر اختلاف پیش می آید.

امّا با دسترسی به امام معصوم (ع) که در میان آنها زندگی می کرده است عذری باقی نمی ماند و نمی توانند برای گروه گروه شدن خود بهانه ای بتراشند و پیش آمدن اختلاف را ضروری بدانند.

3- ایمان داشتن به غیب را ترک کردند. یعنی تصدیق و اعتمادی که به عالم غیب داشتند رها کردند.

مفسّرین در معنای غیب اقوالی به شرح زیر نقل کرده اند: الف: به نظر ابن عباس غیب اموری است که از نزد خداوند نزول یافته است.

ب: عطاء که یکی از مفسّرین است غیب را خداوند متعال دانسته است.

ج: بروایت حسن غیب، عالم آخرت، ثواب و عقاب و حساب می باشد.

د: بنا به قولی: منظور از غیب ایمان داشتن به امور نهانی است، چنان که حق تعالی می فرماید: یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ: «در نهان از پروردگارشان بیم دارند» بنا بر این معنای کلام امام (ع) این است که آنها پشت سر یکدیگر شرایط ایمان را حفظ نکردند.

ه: به گفته ابن عیسی، غیب چیزی است که به حواس درک نمی شود ولی با دلیل علمی قابل اثبات است.

و: اخفش گفته است: غیب عبارت از متشابهات قرآن است، که از ادراک مؤمنین پنهان می باشد.

4- خصیصه زشت دیگر آنها این بود که از عیب جویی خودداری نمی کردند.

این عبارت حضرت اشاره به غیبتی است که نسبت به یکدیگر روا می داشتند، و معلوم است، غیبت کردن گناهی است که انسان را از فضیلت و پاکدامنی دور و به افراط و زیاده روی گرفتار می کند.

امّا کارهایی که مسلمانها نباید انجام می دادند اموری بوده است: 1- شبهات را گرفته و بدانها عمل می کردند. بدین معنی، هنگامی که با امور مشتبه روبرو می شدند، توقّف نمی کردند، تا در باره حق و باطل آن تحقیق کنند و آنچه هوای نفسشان بدان حکم می کرد، عمل می کردند.

2- آنها به طرف شهوات می رفتند، وقتی که خواست نفسانی و میل باطنی آنها نسبت به امور دنیوی جلب می شد، در آن غرق می شدند و تمام وقتشان را به خوشگذرانی سپری می کردند و در جهت لذّات و شهوات گام بر می داشتند.

در این عبارت امام (ع) لفظ «یسیرون» را، برای سلوک استعاره آورده اند.

3- معروف چیزی بود که آنها معروف می دانستند و منکر چیزی بود که آنها منکر تصوّر می کردند بدین معنا که معروف و منکر تابع خواست، و میل و اراده طبیعی آنها بود. بنا بر این آنچه طبعشان قبول نمی کرد، منکر بود، هر چند در شریعت معروف بحساب می آمد و آنچه خواست باطنی آنها می پسندید و بدان میل می کرد، در میان آنها معروف شمرده می شد، هر چند بر طبق شریعت منکر بود با این که می بایست خواست و میل آنها تابع دستورات شرع باشد، هر چه را دین معروف می داند، معروف و آنچه را منکر می داند، منکر بدانند.

4- در گرفتاریها و مشکلات به خودشان پناه می برند و در مسائل مبهم و غیر معلوم به رأی خود تکیه می کنند این بیان حضرت کنایه از این است، که در تمام امور دشوار و دستورات و احکام شرعی، پیرو هوای نفس هستند و به قوانین شرعی اعتنایی ندارند و در نتیجه به خواسته های نفس امّاره که جز ببدی

حکم نمی کند، عمل می کنند با وجودی که هوای نفس سرچشمه مخالفت با شریعت و پیشوایان بر حقی است که در فراگرفتن احکام و دستورات دین باید به آنها مراجعه کرد. ولی بر خلاف حقیقت هر کسی خود را پیشوا می داند و درک خود را، ملاک حق قرار می دهد، هر چیزی را که هوای نفسش صلاح بداند بکار می بندد و به رأی خود عمل می کند. گویا اندیشه اش، محکم ترین وسیله ای است که هر کس بدان چنگ زند، هرگز گمراه نمی شود، و در بردارنده اسباب استواری است که انسان را از خطا باز می دارد بدین معنی که دستورات عقل فرامین آشکار و ادلّه ای واضح اند که اشتباهی در آنها نیست.

پایان شرح خطبه.

شرح خطبه 88 از ناصر مکارم شیرازی

خطبه 88 در یک نگاه

این خطبه در واقع از «دو بخش» تشکیل شده: «در بخش اوّل» امام(علیه السلام) به سراغ این حقیقت مى رود که عذابهاى الهى ناگهانى نیست، بلکه خداوند به جبّاران و ستمکاران و امّت هاى فاسد و مفسد، مدّتها مهلت مى دهد و در مجازات آنها عجله نمى کند، شاید به خود آیند و توبه کنند و به سوى حق بازگردند.

به تعبیر دیگر: مجازات هاى الهى هرگز جنبه انتقام جویى ندارد، بلکه هدف از آن، تعلیم و تربیت و عبرت است; ولى متأسّفانه گوش شنوا و چشم بینا که حق را بشنود و صحنه هاى عبرت آموز را درست بنگرد، تا مایه بیدارى دلها شود، بسیار کم است.

در بخش دوم: اشاره به اقوام منحرفى مى فرماید که براى حلّ اختلافات دینى خود، به جاى اینکه از منبع وحى و کتب آسمانى و سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) الهام بگیرند، به افکار ناقص خود و آراى باطله و بى پایه و گمان ها و پندارها; بسنده کرده و در وادى ظلماتِ اوهام، پیش مى روند و هلاکت خود را تسریع مى کنند.

بخش اول

امام(علیه السلام) در این بخش، به «دو نکته» مهم اشاره فرموده; نخست اینکه: خداوند به جبّاران و ستمگران مهلت تنبّه و بیدارى مى بخشد. دیگر اینکه: پیروزى ها جز در سایه تحمّل مشکلات، امکان پذیر نیست; مى فرماید: «بعد از حمد و ثناى الهى: خداوند هرگز ستمگران دنیا را درهم نشکسته، مگر بعد از آنکه به آنان مهلت داده و نعمت فراوان بخشیده (تا فرصت فکر و اندیشه را داشته باشند و شکر نعمت هاى الهى را بجا آورند، ولى غالباً به جاى شکرِ نعمت، مغرور شدند و بر ظلم خود افزودند!)»

آرى، خداوند هم حکیم است و هم حلیم; خداوند غفور است و رحیم، و به مقتضاى این صفات حُسنایش، هرگز در مجازات و کیفر عجله نمى کند; بلکه فرصت کافى به همه گمراهان و بدکاران مى دهد تا به شاهراه هدایت بازگردند و از خطاکارى دست بردارند و حتّى گاه براى تشویق آنان، سیل نعمت هایش را به سوى آنان سرازیر مى کند; همان گونه که در تاریخ «نوح» پیغمبر و «موسى» و «فرعون» و «قوم بنى اسرائیل» و «قوم سبا» خوانده ایم.

سپس مى افزاید: «و (همچنین) هرگز استخوان شکسته هیچ امّتى را ترمیم نکرده، مگر بعد از تحمّل مشکلات و آزمون ها.»

تا قدر و ارزش آن نعمت ها را بشناسند و آنها را گرامى دارند و ازآن به خوبى پاسدارى نمایند.

به علاوه همان گونه که امام(علیه السلام) در ادامه سخن مى فرماید: «در سختى هایى که شما با آن روبرو شدید و مشکلاتى که پشت سرگذاردید، درس هاى عبرت فراوانى است (ضعف ها و قوّت هاى شما را نمایان مى سازد و راه حلّ مشکلات را، به شما مى آموزد و تجربه اى براى تمام زندگانى شما خواهد بود).»

گویا امام(علیه السلام) با این سخنان مى خواهد به یاران خود دلدارى دهد و به سؤالات ناخواسته اى که در ذهن آنان از پیروزى هاى بنى امیّه و ناراحتى هاى یارانش پیدا مى شود، جواب گوید که عجله نکنید! ظلم این ظالمان باقى نمى ماند، مهلت الهى پایان مى گیرد و تازیانه هاى عذاب بر پیکر آنان نواخته مى شود. از مشکلات خود نیز ناراحت نباشید! چرا که این یک سنّت الهى است که جبران خسارات امّت ها، بعد از تحمّل شداید و بلاها بوده; حتّى در عصر پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در جنگ هایى همچون جنگ «احزاب»، زمانى نصرت الهى فرا رسید که لشکر اسلام در شدیدترین فشارها قرار داشت و تا به آن مرحله رسیده بود که قرآن مى فرماید: «وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ... هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِیداً...; از شدّت ترس و ناراحتى جانها به لب رسیده بود... و مؤمنان در آزمون سختى قرار گرفته بودند و شدیداً به لرزه در آمده بودند» بنابراین، هم در امّت اسلامى و هم در امّت هاى پیشین، این سنّت الهى جارى بوده و یاران امام(علیه السلام) نیز از این سنّت مستثنى نیستند.

آرى! همه اینها درس عبرت است، ولى براى آنها که چشم باز و گوش شنوا و قلب دانا دارند! لذا امام(علیه السلام) در ادامه سخن مى فرماید: «ولى نه هر کس که مغز دارد اندیشمند است، و نه هر صاحب گوشى شنوا، و نه هر صاحب چشمى بینا.»

صفحات تاریخ بشر پر از درس هاى عبرت است. دوران کوتاه عمر ما نیز - اگر درست بنگریم - مملوّ از این درس ها است; بلکه در و دیوار عالم هستى را عبرت ها پوشانده است; ولى افسوس! آنان که باید ببینند و بشنوند و بخوانند و عبرت گیرند، اندکند و به همین دلیل، در همان راههاى خطا گام مى نهند و به همان سرنوشت هاى شوم مبتلا مى گردند.

بخش دوم

از آنجا که در آخرین جمله هاى بخش گذشته این خطبه، سخن از درس هاى عبرت، در زندگى انسانها بود، امام(علیه السلام) در این بخش به یکى از موارد مهم این عبرت ها اشاره مى کند و آن اختلاف شدید افراد و اقوامى است که پیروى انبیا و اوصیا را رها مى کنند و در ظلمات و گمراهى سرگردان مى شوند، مى فرماید: «راستى عجیب است! و چرا تعجّب نکنم از خطا و اشتباه این گروهها(ى پراکنده) با دلائل مختلفى که بر مذهب خود دارند! نه گام در جاى گام پیامبرى مى نهند و نه از عمل وصىّ (پیامبر) پیروى مى کنند،نه به غیب ایمان مى آورند، و نه خود را از عیب بر کنار مى دارند»

در عصر امیرمؤمنان على(علیه السلام)، هم شکاف هایى در امّت اسلامى پدیدار شده بود و مذاهب مختلفى، چه در اصول دین و چه در فروع، ظاهر گشته بود، و هم بر اثر گسترش کشورهاى اسلامى، مذاهب گوناگون دیگرى نیز در محیط، خودنمایى مى کردند. امام(علیه السلام) این اختلافات را به نقد مى کشد و سرچشمه آن را خطاها و اشتباهات دیگر مى شمرد که در این خطبه به «ده نمونه» از این خطاها اشاره شده; چهار نمونه اش همان است که در عبارات بالا آمده است.

نخست اینکه: آنها تابع وحى آسمانى و پیامهاى الهى که توسط انبیا ابلاغ شده است نیستند.

دیگر اینکه: بعد از پیامبر به عمل اوصیاى او نیز اقتدا نمى کنند.

سوم اینکه: ایمان به غیب ندارند.

در اینکه منظور از «ایمان به غیب» چیست؟ در میان «مفسّران قرآن» و «نهج البلاغه» گفتگو است. بعضى غیب را اشاره به ذات پاک خداوند مى دانند و برخى اشاره به قیامت و بعضى اشاره به متشابهات قرآن مى دانند (چون از افکار مردم، غایب است) ولى برخى براى آن معناى گسترده اى قایل هستند و مى گویند: غیب، تمام امورى است که از دائره حسّ انسان بیرون است. بنابراین، تمام معانى گذشته در آن درج است. معناى اخیر از همه مناسب تر به نظر مى رسد.

چهارم اینکه: آنها خود را از عیوب بر کنار نمى دارند و به تعبیر دیگر: چون ملکه عفاف (همان حالتى که بازدارنده از گناهان است) در آنان وجود ندارد، به آسانى آلوده هر گناهى مى شوند و به این ترتیب، هم بناى ایمان آنها ویران است و هم اعمالشان خراب. بدیهى است تزلزل ایمان باعث آلودگى در عمل مى شود، همان گونه که آلودگى در عمل، مبانى ایمان را متزلزل مى کند.

سپس در پنجمین و ششمین اوصاف آنها مى افزاید: «آنها پیوسته در درون شبهات عمل مى کنند و در مسیر شهوات گام برمى دارند!» 

تعبیر به «فِی الشُّبُهَاتِ» اشاره به نکته لطیفى است و آن اینکه: آنها اعمال خلاف خود را در درون مجموعه اى از شبهات پنهان مى کنند، تا مردم ازخلافکارى آنان باخبر نشوند. آنها کمتر سراغ محکمات قرآن و احادیث مى روند، بلکه به عکس سراغ متشابهات را مى گیرند; در موضوعات خارجیّه نیز از موضوعات روشن، دورى مى کنند و به سراغ موضوع مشتبه مى روند; چرا که تنها در این دایره است که مى توانند به اعمال نادرست خود لباس مشروعیّت بپوشانند.

جمله «یَسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ» اشاره به این نکته است که اصلاً خطّ زندگى آنها از درون شهوات مى گذرد; نه اینکه آلودگى به شهوات براى آنها مقطعى بوده باشد. و از آنجا که فعل مضارع («یَعْمَلوُنَ» و «یَسِیرُونَ») معناى استمرار دارد، مفهوم کلام امام(علیه السلام) این است که: «کار آنها به طور مستمرّ، حرکت در درون شهوات و عمل در درون شبهات است».

ذکر این نکته نیز لازم است که اعمال آنها مى تواند بازتابى از عقاید فاسدشان باشد و نیز ممکن است به خاطر آلودگى به شهوات، به سراغ عقایدى بروند که اعمال آنها را توجیه مى کند.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به بخش دیگرى از ویژگى هاى این هوسبازان گمراه - و گاه عالم نما- پرداخته و در بیان هفتمین و هشتمین اوصاف آنها مى فرماید: «نیکى از نظرشان همان است که خود نیک مى پندارند و منکر و زشتى همان است که خود منکر و زشت بدانند!»

از آنجا که آنها رابطه خود را با خدا و پیامبر قطع کرده اند، معیار سنجش خوبى و بدى نزد آنها نه وحى آسمانى است و نه سنّت پیامبر و معصومین; معیار، هواى نفس و خواست دل آنها و یا اهداف گروهى و تعصّبات قومى و مسایلى است که حافظ منافع مادّى آنهاست و اگر واقعاً اهل فکر و اندیشه باشند - از آنجا که بدون راهنمایى وحى و معصومین، اندیشه انسان خطاپذیر است- باز به گمراهى گرفتار مى شوند.

در نهمین و دهمین ویژگى مى فرماید: «پناهگاه آنها در حلّ مشکلات خودشانند، و در حوادث مهم (و مبهم) تنها به آراى (ناقص) خویش تکیه مى کنند.» 

این بدبختى ها در حقیقت از آنجا ناشى مى شود که در گام اوّل، پیروى از وحى و سنّت پیامبر و معصومین را رها کردند; به همین دلیل، هر قدر پیش مى روند فاصله و انحراف آنان از حق بیشتر مى شود، تا آنجا که فکر ناقص آنها و عقل ناتوان و دانش بسیار کم و اشتباهات فراوان آنها، پناهگاهشان براى حل مشکلات است و این امر کار آنها را روز به روز پیچیده تر و گمراهى آنان را شدیدتر مى سازد.

در یک نتیجه گیرى روشن از ویژگى هایى که اخیراً گفته شد، چنین مى فرماید: «گویى هر کدام از آنها امام خویشتن اند که به دستگیره هاى مطمئن و اسباب محکمى - به پندار خود- چنگ زده اند» (در حالى که افکارى سست تر از تار عنکبوت دارند;)

آرى، این است سرانجام کسانى که در اختلافات فکرى و عقیدتى و تشخیص حق از باطل و صراط مستقیم از راه خطا، معیارهاى روشن الهى را رها کرده و به فکر قاصر و آراى باطل خود، پناه برده اند و اینجاست که مى بینیم بعضى سر از شرک و بت پرستى در آورده، به گونه اى که براى خدا «جسم» قائل شده اند و براى او دست و پا و موهاى مجعّد و مَرْکَب و تشکیلات دیگر، و گاه در آن طرف قضیه قرار گرفته و در صفات خدا قایل به «تعطیل» شده اند; به این معنا که ما را نمى رسد درباره او بیندیشیم و درباره او صحبت کنیم; ما چیزى از آن نمى دانیم. آن تشبیه کودکانه و این تعطیل احمقانه، همه زاییده تکیه کردن برآراى ناقص و ترک هدایت هاى پیشوایان الهى است و یا همچون «خوارج» مى شوند که به پندار خود غرق عبادت خالص بودند و در طریقِ نجات، گام بر مى داشتند، در حالى که بدیهى ترین مسائل اسلامى و انسانى را که نیاز جامعه بشرى به حکومت بود، انکار مى کردند!

پایان شرح خطبه 88



خطبه 91 معروف به خطبه اشباح

خطبه 91 معروف به خطبه اشباح که شامل 15 قسمت می باشد.


این خطبه که به خطبه «اشباح» معروف است، از خطبه هاى درخشان آن حضرت مىباشد.

  

مسعدة بن صدقه از امام صادق (علیه السلام) نقل مىکند: امیرمؤمنان (علیه السلام) این خطبه را بر منبر کوفه به این جهت ایراد کرد که شخصى از امام (علیه السلام) خواست، خدا را آن چنان برایش توصیف کند که گویا او را با چشم مىبیند، تا بر معرفتش افزوده گردد! امام (علیه السلام) از این سخن خشمگین شد و اعلام کرد همه حاضر شوند; مسجد پر از جمعیّت شد، امام (علیه السلام) بر منبر قرار گرفت، در حالى که غضبناک بود و رنگ چهره اش متغیّر; پس از ستایش خداوند و درود بر پیامبر اسلام (صلّى الله علیه وآله) چنین فرمود:...


بخش اوّل

الْحَمْدُللهِ الَّذِی لاَیَفِرُهُ الْمَنْعُ وَ الْجُمُودُ، وَلاَیُکْدِیهِ الاِْعْطَاءُ وَ الْجُودُ; إِذْ کُلُّ مُعْط مُنْتَقِصٌ سِوَاهُ، وَ کُلُّ مَانِع مَذْمُومٌ مَا خَلاَهُ; وِ هُوَ الْمنَّانُ بِفَوائِدِ النِّعَمِ، وَ عَوائِدِ المَزِیدِ وَ الْقِسَمِ; عِیَالُهُ الْخَلاَئِقُ، ضَمِنَ أَرْزَاقَهُمْ، وَ قَدَّرَ أَقْوَاتَهُمْ، وَ نَهَجَ سَبِیلَ الرَّاغِبِینَ إِلَیْهِ، وَ الطَّالِبِینَ مَا لَدَیْهِ، وَ لَیْسَ بِمَاسُئِلَ بِأَجْوَدَ مِنْهُ بِمَا لَمْ یُسْأَلْ. الأَوَّلُ الَّذِی لَمْ یَکُنْ لَهُ قَبْلٌ فَیَکُونَ شَىْءٌ قَبْلَهُ، وَ الآخِرُ الَّذِی لَیْسَ لَهُ بَعْدٌ فَیَکُونَ شَىْءٌ بَعْدَهُ، وَالرَّادِعُ أَنَاسِیَّ الاَْبْصَارِ عَنْ أَنْ تَنَالَهُ أَوْ تُدْرِکَهُ، مَا اخْتَلَفَ عَلَیْهِ دَهْرٌ فَیَخْتَلِفَ مِنْهُ الحَالُ، وَ لاَ کَانَ فی مَکَان فَیَجُوزَ عَلَیْهِ الاِنتِقَالُ. وَلَوْ وَهَبَ مَا تَنَفَّسَتْ عَنْهُ مَعَادِنُ الْجِبَالِ، وَ ضَحِکَتْ عَنْهُ أَصْدَافُ الْبِحَارِ، مِنْ فِلِزِّ الُّجَیْنِ وَ الْعِقْیَانِ، وَ نُثَارَةِ الدُّرِّ وَ حَصِیدِ الْمَرْجَانِ، مَا أَثَّرَ ذلِکَ فی جُودِهِ، وَ لاَ أَنْفَدَ سَعَةَ مَا عِنْدَهُ، وَ لَکَانَ عِنْدَهُ مِنْ ذَخَائِرِ الأَنْعَامِ مَا لاَ تُنْفِدُهُ مَطَالِبُ الأَنَامِ، لاَِنَّهُ الْجَوَادُ الَّذِی لاَ یَغِیضُهُ سُؤَالُ السَّائِلینَ وَ لاَ یُبْخِلُهُ إلْحَاحُ المُلِحِّینَ.


ترجمه

حمد و ستایش مخصوص خداوندى است که بازداشتن و امساک چیزى بر دارایى اش نمى افزاید، و سخاوت و بخشش او را فقیر نمى سازد; چراکه هر بخشنده اى غیر از او دارایى اش نقصان مىیابد، و هرکس جز او، دست از عطا و بخشش بازدارد، مذموم شمرده مىشود. اوست بخشنده انواع نعمت ها و افزون کننده درآمدها و بهره ها. همه بندگان جیره خوار اویند، و روزى همه آنها را تضمین کرده، و قوت آنها را معین ساخته است و راه را به علاقه مندان خود، و جویندگانِ آنچه نزد اوست، نشان داده است. چنان نیست که سخاوت او در آنجا که از وى چیزى بخواهند، بیشتر از موقعى باشد که از او نخواهند. او آغازى است که قبل ندارد، تا پیش از او چیزى باشد، و پایانى است که بعد ندارد، تا بعد از او وجودى باشد (بلکه از ازل تا ابد بوده و خواهد بود).

مردمک چشم ها را، از مشاهده و درک ذاتش بازداشته است (نه چشم ظاهر او را مىبیند، و نه چشم باطن به کنه ذاتش مىرسد). زمانى بر آن نگذشته تا حالش دگرگون شود، و در مکانى نبوده که جابه جایى براى او تصوّر شود. اگر آنچه از درون سینه معادن کوهها بیرون مىریزد، یا از دهان صدف هاى دریا خارج مىشود: از نقره خالص و طلاى ناب و دانه هاى دُرّ و شاخه هاى مرجان (و در یک کلمه، تمام ذخایر جهان) را ببخشد، در جود و سخایش کمترین اثرى نمى گذارد، و از وسعت نعمت هایش نمى کاهد; آن قدر نزد او از ذخایر نعمت ها است، که تقاضاهاى مردم آن را از میان نمى برد; چرا که او سخاوتمندى است که پاسخ گویى به تقاضاى سائلان، چیزى از او نمى کاهد، و اصرارِ اصرارکنندگان، او را به بخل وانمى دارد.


بخش دوّم

فَانْظُرْ أَیُّهَا السَّائِلُ: فَمَا دَلَّکَ الْقُرْآنُ عَلَیْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بِهِ وَ اسْتَضِىءْ بِنُورِ هِدَایَتِهِ، وَ مَا کَلَّفَکَ الشَّیْطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَیْسَ فی الْکِتَابِ عَلَیْکَ فَرْضُهُ، وَ لاَ فِی سُنَّةِ النَّبِىِّ (صلّى الله علیه وآله) وَ أَئِمَّةِ الْهُدَى أَثَرُهُ، فَکِلْ عِلْمَهُ إِلَى اللهِ سُبْحانَهُ، فَإِنَّ ذلِکَ مُنْتَهَى حَقِّ اللهِ عَلَیْکَ. وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ هُمُ الَّذِینَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضرُوبَةِ دُونَ الْغُیُوبِ، الإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِیرَهُ مِنَ الْغَیْبِ الْمَحْجُوبِ، فَمَدَحَ اللهُ - تَعَالَى - اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ یُحِیطُوا بِهِ عِلْماً، وَ سَمَّى تَرْکَهُمُ التَّعَمُّقَ فِیمَا لَمْ یُکَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ کُنْهِهِ رُسُوخاً، فَاقْتَصِرْ عَلى ذلِکَ، وَلا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ الله سُبْحَانَهُ عَلى قَدْرِ عَقْلِکَ فَتَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ.


ترجمه

اى کسى که از صفات خدا سؤال کردى! درست بنگر آنچه را قرآن از صفات او بیان کرده است از آن پیروى کن و از نور هدایتش روشنایى بگیر و آنچه را شیطان فرا گرفتنش را به تو تکلیف مىکند - از امورى که در کتاب خدا بر تو واجب نشده و اثرى از آن در سنّت پیامبر (صلّى الله علیه وآله) و ائمه هُدى نیامده است - علمش را به خداوند واگذار کن; که این نهایت حق خدا بر توست. و بدان راسخان و استواران در علم، آنها هستند که خداوند آنان را به خاطر اقرار اجمالى به تمام آنچه از آنها پوشیده است و تفسیر آن را نمى دانند، از فرو رفتن در عمق اسرار نهانى بى نیاز ساخته و از این جهت که به عجز خویش در برابر آنچه از تفسیرش ناتوانند اعتراف دارند خداوند آنها را ستوده و ترک بحث و تعمّق در آنچه پروردگار بر عهده آنان نگذاشته است را رسوخ در علم نامیده (و آنان را راسخان و ثابت قدمان در دانش خوانده است;) به همین مقدار قناعت کن و عظمت خداوند سبحان را با مقیاس عقل خود، اندازه مگیر که از هالکان خواهى بود.


بخش سوم

هُوَ الْقَادِرُ الَّذِی إذَا ارْتَمَتِ الأَوْهَآمُ، لِتُدْرِکَ مُنْقَطَعَ قُدْرَتِهِ. وَ حَاوَلَ الْفِکْرُ الْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَرَاتِ الْوَسَاوِسِ أَنْ یَقَعَ عَلَیْهِ فِی عَمِیقَاتِ غُیُوبِ مَلَکُوتِهِ، وَ تَوَلَّهَتِ الْقُلُوبُ إِلَیْهِ، لِتَجْرِیَ فِی کَیْفِیَّةِ صِفَاتِهِ، وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ فِی حَیْثُ لاَ تَبْلُغُهُ الصِّفَاتُ لِتَنَاوُلِ عِلْمِ ذَاتِهِ، رَدَعَهَا وَ هِیَ تَجُوبُ مَهَاوِیَ سُدَفِ الْغُیُوبِ، مُتَخَلِّصَةً إِلَیْهِ - سُبْحَانَهُ - فَرَجَعَتْ إِذْ جُبِهَتْ مَعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لاَ یُنَالُ بِجَوْرِ الاِعْتِسَافِ کُنْهُ مَعْرِفَتِهِ، وَ لاَ تَخْطُرُ بِبَالِ أُولِی الرَّوِیَّاتِ خَاطِرَةٌ مِنْ تَقْدِیرِ جَلاَلِ عِزَّتِهِ.

ترجمه

او خداوند توانایى است که اگر نیروى اوهام و اندیشه ها براى درک گستره قدرتش بکار افتد و افکار بلندِ مبرّاى از وسوسه ها، براى فهم عمیق غیب ملکوتش به جولان درآید و قلب هاى مملوّ از عشق به او، براى پى بردن به کیفیّات صفاتش به کوشش پردازد و عقل هاى پر توان، با دقّت و باریک بینى هر چه بیشتر، براى درک ذات پاکش - در آنجایى که توصیفات بشرى به آن نمى رسد - گام بردارد، دست ردّ بر سینه همه آنها مىگذارد و همه را به عقب مىراند، در حالى که در تاریکى هاى غیب، براى خلاصى خویش به خداوند سبحان پناه مىبرند (و از گرفتار شدن در دام شرک و تشیبه بیمناکند.) سپس باز مىگردند و اعتراف مىکنند که هرگز با تلاش و کوشش نمى توان به کنه ذات و صفات او رسید و با فکر و عقل نارساى بشر نتوان او را درک کرد و اندازه عظمت و عزّتش به فکر اندیشمندان خطور نمى کند.

بخش چهارم

الَّذی ابْتَدَعَ الْخَلْقَ عَلَى غَیْرِ مِثَال امْتَثَلَهُ، وَ لاَ مِقْدَار احْتَذَى عَلَیْهِ، مِنْ خَالِق مَعْبُود کَانَ قَبْلَهُ، وَ أَرَانَا مِنْ مَلَکُوتِ قُدْرَتِهِ، وَ عَجَائِبِ مَا نَطَقَتْ بِهِ آثَارُ حِکْمَتِهِ، وَ اعْتِرَافِ الْحَاجَةِ مِنَ الْخَلْقِ إِلَى أَنْ یُقِیمَهَا بِمِسَاکِ قُوَّتِهِ، مَا دَلَّنا بِاضْطِرَارِ قِیَامِ الْحُجَّةِ لَهُ عَلَى مَعْرِفَتِهِ، فَظَهَرَتِ الْبَدائِعُ الَّتِی أَحْدَثَتْهَا آثَارُ صَنْعَتِهِ، وَ أَعْلاَمُ حِکْمَتِهِ، فَصَارَ کُلُّ مَا خَلَقَ حُجَّةً لَهُ وَ دَلِیلا عَلَیْهِ; وَ إِنْ کَانَ خَلْقاً صَامِتاً، فَحُجَّتُهُ بِالتَّدْبِیرِ نَاطِقَةٌ، وَ دَلاَلَتُهُ عَلَى الْمُبْدِعِ قَائِمَةٌ.


ترجمه

او خدایى است که موجودات را از کتم عدم بوجود آورده، بى آنکه از نقشه قبلى دیگرى اقتباس کند، یا در آفرینش از آفریدگارى پیش از خود، سرمشق بگیرد، و آنقدر از ملکوت قدرت خود و شگفتى هایى که آثار حکمتش از آن سخن مىگوید و از نیاز موجودات به قدرتِ برپا دارنده اى خبر مىدهد، به ما نشان داده که ما را بى اختیار به معرفت و شناخت او دعوت مىکند. بدین ترتیب، ابداعاتى را آثار صنع او و نشانه هاى حکمتش بوجود آورده، که هر یک از مخلوقاتش حجّت و دلیلى بر وجود او هستند; هر چند به ظاهر مخلوقى خاموشند، ولى (با زبان بى زبانى، امّا با صراحت و وضوح) از تدبیر او سخن مىگویند و همواره گواه بر آفریدگارند.


بخش پنجم

فَأَشْهَدُ أَنَّ مَنْ شَبَّهَکَ بِتَبَایُنِ أَعْضَاءِ خَلْقِکَ، وَ تَلاَحُمِ حِقَاقِ مَفَاصِلِهِمُ الْمُحْتَجِبَةِ لِتَدْبِیرِ حِکْمَتِکَ، لَمْ یَعْقِدْ غَیْبَ ضَمِیرِهِ عَلَى مَعْرِفَتِکَ، وَ لَمْ یُبَاشِرْ قَلْبَهُ الْیَقِینُ بِأَنَّهُ لاَ نِدَّ لَکَ، وَ کَأَنَّهُ لَمْ یَسْمَعْ تَبَرُّؤالتَّابِعِینَ مِنَ الْمَتْبُوعینَ إِذْ یَقُولُونَ: (تَالله إِنْ کُنّا لَفِى ضَلال مُبِین * إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِینَ) ! کَذَبَ الْعَادِلُونَ بِکَ، إِذْ شَبَّهُوکَ بِأَصْنَامِهِمْ، وَ نَحَلُوکَ حِلْیَةَ الْمَخْلُوقِینَ بِأَوْهَامِهِمْ، وَ جَزَّأُوکَ تَجْزِئَةَ الْمُجَسَّمَاتِ بِخَوَاطِرِهِمْ، وَ قَدَّرُوکَ عَلَى الْخَلْقَةِ المُخْتَلِفَةِ الْقُوَى، بِقَرائِحِ عُقُولِهِمْ.


ترجمه

من گواهى مىدهم آن کس که تو را به مخلوقاتت تشبیه کرده و براى تو همانند آنها اعضاى مختلف و مفاصل به هم پیوسته - که به حکمتت در لابه لاى عضلات پنهان گشته اند - قائل شود، هرگز در اعماق ضمیر خود تو را نشناخته و یقین به این حقیقت، که براى تو شبیه و نظیرى نیست، در درون جانش قرار نگرفته است و گویا سخن تابعان را از رهبران گمراه خود (در قیامت) بیزارى مىجویند نشنیده است! آن روز که مىگویند: «به خدا سوگند ما در گمراهى آشکار بودیم که شما را با پروردگار جهانیان برابر مىشمردیم». دروغ گفتند آنان که براى تو همتایى قائل شدند و تو را به بتهاى خود تشبیه نمودند و لباس و زینت مخلوقین را با اوهام و خیالات خود بر تو پوشانیدند و تو را همچون اجسام، با پندارهاى خود تجزیه کردند (و اجزایى همچون دست و پا، براى تو قائل شدند) و با سلیقه هاى منحطّ خود، تو را به مخلوقى که قواى گوناگون دارد، مقایسه نمودند.

بخش ششم

وَ أَشْهَدُ أَنَّ مَنْ سَاوَاکَ بِشَیْء مِنْ خَلْقِکَ فَقَدْ عَدَلَ بِکَ، وَ الْعَادِلُ بِکَ کَافِرٌ بِمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ مُحْکَمَاتُ آیَاتِکَ، وَ نَطَقَتْ عَنْهُ شَوَاهِدُ حُجَجِ بَیِّنَاتِکَ، وَ إِنَّکَ أَنْتَ اللهُ الَّذِی لَمْ تَتَنَاهَ فِی الْعُقُولِ، فَتَکُونَ فی مَهَبِّ فِکْرِهَا مُکَیَّفاً، وَلاَ فِی رَوِیَّاتِ خَوَاطِرِهَا فَتَکُونَ مَحْدُوداً مُصَرَّفاً.


ترجمه

و گواهى مىدهم آنانکه تو را با چیزى از مخلوقات مساوى شمردند همتایى براى تو قائل شده اند، و آن کس که براى تو همتایى قائل شود، نسبت به آنچه آیات محکمات تو آورده و شواهد «دلایل آشکار» تو از آن سخن مىگوید: کافر شده است! تو همان خدایى هستى که عقل ها به تو احاطه نمى یابد، تا در مسیر وزش افکار در کیفیّت خاصى قرار گیرى! و در خاطره ها و اندیشه ها جاى نمى گیرى، تا محدود و قابل تغییر باشى!


ترجمه ناصر مکارم شیرازی

بخش اول خطبه مبحث خداشناسی 

بخش دوم و سوم خطبه صفات خدا در قرآن را بیان می کند


شرح خطبه ۹۱-بخش اول

در این قسمت از خطبه امام (ع)، شروع به بیان اوصاف خداوند سبحانه و تعالی کرده و آنها را با توجّه به آثار رحمت حق و خصوصیاتی که منحصرا شأن ذات اوست بیان نموده است.

1- دارایی، غنا و ثروتمندی خداوند متعال، با خودداری از بذل و بخشش زیاد نمی شود، (بر خلاف ثروت و دارایی انسانها که با عدم بخشش فزونی پیدا می کند) پس در باره خداوند دلیلی بر منع از جود، وجود ندارد.

2- جود و بخشش خداوند، موجب نقص و فقر او نمی شود این جا نیز دلیلی وجود ندارد که خداوند از کرم و بخشش باز بماند.

بعد از بیان این دو خصوصیت برای ذات مقدّس حق، به پاسخ توهمّی که ممکن است در این باره از ناحیه افراد ناآگاه صورت گیرد، و خداوند را، در ردیف بخشندگانی که مالشان با بخشش نقصان می پذیرد قرار دهند پرداخته و می فرماید: «هر بخشنده ای جز خداوند مالش نقصان می پذیرد.» و باز خداوند را مبرّا و پاک می داند از این که داخل در افرادی باشد، که بدلیل منع و بخل از بخشندگی مورد مذمّت و نکوهش هستند با این بیان که هر منع کننده بخشش مورد مذّمت است جز او که هر چند خودداری از بخشش کند نکوهش نمی شود، زیرا منع او بدلیل ترس از فقر نیست.

افزایش و نقصان مال در حق خداوند امری است محال زیرا تصوّر نفع و ضرر برای خداوند منجر به دو امر محال می شود: اوّل نیازمندی و امکان، دوّم محدود شدن خداوند در بخشش وجود، با این که قدرت ذات حق تعالی نامحدود است. این حقیقت را امام (ع) بدین عبارت توضیح داده و فرموده است: «افزایش و نقصان در حق خداوند روا نیست تا فرقی میان او و آفریدگانش باشد.» انسان بخشنده به این دلیل دچار کمبود می شود که خود به آنچه می بخشد نیازمند است و از آن سود می برد، و باز به همین دلیل انسانی که از بخشش خودداری کند مورد نکوهش است، نه خداوند، زیرا خداوند اگر از بخشش خودداری کند مطابق نظام حکمت و عدالت رفتار می کند. ولی غیر خداوند اگر از بخشش خودداری کند، اکثرا بدلیل پیروی از حرص و یا هوای نفس است.

کلیّت این قضیّه که هر خودداری کننده از بخشش جز خداوند مورد ملامت است، نیاز به استدلال و برهان دارد، و تحقیق آن این است که خودداری کننده از بخشش مال، ترس از فقر و یا اموری از این قبیل او را از بخشش باز می دارد، و بخوبی روشن است آن که در دنیا از فقر می ترسد، دنیا را دوست می دارد و با بندگانی که توکّل بر خداوند دارند و از متاع دنیا و زیباییهای آن زهد می ورزند فاصله زیادی دارد.

با توجّه به این که انسان وظیفه دارد و مأمور است که در دنیا زهد پیشه کند و از جمله زاهدان باشد، وقتی که دنیا دوست بود سزاوار مذمّت و ملامت شود، چه بدلیل همین دنیا خواهی از بذل مال، خودداری کرده است. و همین مال از توجّه به جمال خداوند کریم او را باز داشته و حجاب توجّه او گردیده است. با توضیح فوق صدق قضیّه کلیّه فوق (هر خودداری کننده از بخشش جز خداوند مورد ملامت است) بخوبی روشن شد.

3- خداوند با نعمتهای فراوانی که به جهانیان عنایت فرموده، دارای حق منّت شده است. منّت، عبارت است از: یادآوری نعمت دهنده، از نعمتهایی که به نعمت گیرندگان بخشیده، و از این بابت بر آنها حق پیدا کرده است. چنان که خداوند متعال می فرماید: یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ.

قرآن کریم کلمه «منّت» را در موارد زیادی بعنوان مدح و ستایش خداوند سبحان به کار برده است. هر چند منّت نهادن، یعنی به رخ کشیدن نعمت از صفات نکوهیده مخلوقات می باشد. علّت این فرق این است که هر نعمت دهنده ای جز خداوند، محتمل است که برای نعمتی که داده است انتظار پاداش متقابلی داشته باشد، تا از آن استفاده کند. با انتظار پاداش از ناحیه نعمت گیرنده، نعمت دهنده نباید توقع سپاسگزاری را هم داشته باشد، چون توقّع سپاسگزاری منتفی است بنا بر این منّت نهادن هم منتفی است زیرا لازمه منّت، دست بالا داشتن و خود را بزرگ دیدن است. کسی که از نعمت گیرنده توقّع جبران نعمتش را دارد، و به آن نیازمند است، دارای حقّ منّت نمی تواند باشد.

4- خلایق عیال خدایند، روزی آنها را ضمانت کرده، و قوت آنها را اندازه گیری و مقرّر داشته است. در این عبارت امام (ع) لفظ «عیال» را برای خلق نسبت به پروردگارشان استعاره آورده است.

جهت مشابهت را در تعریف عیال می توان فهمید، عیال شخص کسانی هستند که انسان، آنها را در محلّی جمع کرده، نیازمندی آنها را تأمین می کند و آنچه به حال وضع آنها مناسب باشد. بر ایشان فراهم می کند. احوال خلق هم نسبت به خداوند چنین است. آنها را آفریده و تحت توجّهات خود قرار داده، تا سعادتشان را در زندگی این دنیا و آن دنیا تأمین کند (معاش این دنیا و ثواب آن دنیا را بر ایشان فراهم کند).

5- مسیر واضح علاقه مندان به سیر و سلوک، به خداوند ختم می شود، و هر آنچه بخواهند نزد اوست.

امام (ع) در آغاز سخن آنچه مربوط به اصلاح حال انسانها، از روزی، قوت و دیگر نیازمندیهای ضروری، دنیای آنها بوده بر شمرده است، و آن گاه اموری که در بهبود وضع آخرت آنها مؤثر است همچون پیمودن راه حق، و دیگر شئون را یادآوری می کند، و از آن میان به روشن بودن راه شریعت، برای پویندگانی که به نظاره کردن جمال خداوند کریم راغبند و نعمتهای مدام و جاوید حق تعالی را می خواهند اشاره کرده و می فرماید: «سالکان طریق به سوی او در حرکتند، و خواستاران سعادت، رستگاری را از نزد او می طلبند.» 6- حق تعالی در مورد آنچه از او خواسته می شود نسبت به آنچه که از او خواسته نمی شود بخشنده تر نیست.

کلام امام (ع) در باره این صفت خداوند اشاره به نکته لطیفی دارد: فیضی که از ناحیه حق تعالی بر خلایق صادر می شود به دو اعتبار است.

1- اگر صدور فیض به لحاظ جود و بخشش خداوندی در نظر گرفته شود از این جهت نسبت به همه موجودات یکسان بوده، در بخشش اختلافی نیست.

بدین اعتبار همه مخلوقات نسبت بخداوند نسبت مساوی دارند، پس نمی توان گفت که خداوند نسبت به فلان موجود خاص بخشنده تر از بهمان موجود است که اگر چنین فرض شود لازم می آید خداوند نسبت به بعضی بخل ورزیده باشد و به بعضی نیازمند باشد، و لازمه این اثبات نقص برای خداست و خداوند از نقص و بخل و نیاز مبرّا و پاک بوده و مقامی فراتر از این تصورات دارد.

2- اگر فیض به نسبت فیض گیرنده یعنی ممکن الوجود در نظر گرفته شود، اختلاف وجود دارد امّا این اختلاف، صرفا از همین جهت قرب و بعد با خداوند است. بنا بر این هر فیض گیرنده ای که دارای استعداد و پذیرش بیشتری بوده، شرط و تضاد کمتری داشته باشد، به جود و بخشش خداوند نزدیک تر است.

با توجّه به توضیح فوق، اگر سؤال کننده و متقاضی، چیزی را که از خداوند مسئلت می کند نصیبش شود و چیزی را که مسئلت ندارد به او بخشیده نشود، بدین معنی نیست که شی ء تقاضا نشده، در نزد خداوند بسیار با ارزش بوده و خداوند بوی نبخشیده است.

امام علی (ع) با ذکر این صفت برای خداوند او را از بخلی که در انسان است مبرّا و پاک دانسته است، زیرا طبیعت انسان چنین است که نسبت به آنچه از او تقاضا شود بخشنده تر است. دلیل آسانی بخشش، در شی ء مورد تقاضا این است که متقاضی معمولا، اشیای گرانبها و پر ارزشی که در نظر انسان بسیار عزیز باشد. تقاضا نمی کند (چون می داند که نخواهد داد)، به همین لحاظ انسان نسبت به شیئی مورد تقاضا (که عرفا هم کم بهاتر می باشد) بخشنده تر است.

7- خداوند اوّلی است که ما قبلی ندارد، پس هیچ چیز پیش از او نیست.

8- خداوند آخری است که ما بعدی ندارد، پس بعد از او هیچ چیز نیست.

9- خداوند مردمک چشمها را از این که او را دریابند و درک کنند باز داشته است.

قبلا این موضوع توضیح داده شد که نیروی بینایی چشم، شیئی را می تواند درک کند، که دارای چگونگی و جهت باشد، (حالت و مکان داشته باشد) خداوند متعال از داشتن وضع و جهت مبرّاست. بنا بر این محال است که با حسّ بینائی درک شود.

معنای این عبارت امام (ع) که خداوند قوّه باصره را از دیدن خود باز داشته است این است که چشمها را تحت تأثیر قوه قهریّه خویش قرار داده، و به لحاظ نقص و کمبودی که دارند قادر بدرک خداوند نیستند.

10- روزگار بر خداوند نمی گذرد، تا با گذشت زمان حال او دگرگون شود.

می دانیم که گذشت زمان منشأ تمام تغییرات، و دگرگونی احوال است. با توجّه به این که ذات اقدس حق تعالی منزّه است از این که در ظرف زمان قرار گیرد بنا بر این از تغییر و دگرگونیی که عارض بر اشیای زمانی می شود، مبرّا و پاک می باشد.

11- خداوند در مکان قرار ندارد، تا انتقال یافتن و جابجا شدن بر او صدق کند چون از ویژگیهای شی ء مکانی این است که از مکان خود بجای دیگر منتقل شود، و خداوند که از داشتن مکان منزّه است انتقال یافتن و جابجایی برای خداوند محال است.

اگر خداوند در مکان و قابل انتقال می بود، همان نقصی که برای اشیای مکانی به لحاظ نیاز به مکان، متصوّر است، برای خداوند در نظر گرفته می شد و لازم می آمد که خداوند دارای نقص باشد.

با توضیح فوق روشن شد که خداوند مکانی ندارد. تا جابجایی و انتقال بر ذات او راه پیدا کند.

12- خداوند متعال چنان است که اگر تمام معادن کوهها و دانه های قیمتی دریاها، مانند نقره و طلاهای خالص و یا درّ و مروارید به مردم بخشد، تأثیری در جود و کرم خداوند ندارد.

بر شمردن این نعمتها بمنظور ستایش و مدح خداوند است، نعمتهایی که امام (ع) در اینجا نام برده، بهترین چیزهایی هستند که انسان می تواند به دست آورد، و پربهاترین دانه های قیمتی است که طالبان دنیا برای به دست آوردن آنها، رقابت می کنند، یادآوری این نعمتها، توجّه دادن به کمال قدرت خداوند و نامتناهی بودن مخلوقات می باشد.

ما قبل از این توضیح داده ایم که بخشش، در قدرت و توان مالی کسانی تأثیر دارد که خود محتاجند و نفع و ضرر در باره آنها معنی پیدا می کند. ولی جود و بخشندگی هر چند بینهایت باشد، در ذات خداوند، مؤثّر نخواهد بود.

امام (ع) لفظ «ضحک خندیدن» را برای صدف استعاره آورده است وجه شباهت میان آنها این است، که دهان، مانند صدف باز می شود. درهای داخل صدف و دندانها چون در نمایان می شوند. و باز گوشتی در داخل صدف وجود دارد که در لطافت و ظرافت شبیه زبان می باشد. هر گاه کسی صدفی را بیابد خواهد دید که درست مانند انسان می خندد.

در عبارت فوق لفظ «حصید» برای درهای کوچک استعاره به کار رفته است که درست بهنگام چیدن شبیه گندم و حبوبات می باشند.

باید دانست که صدف هر چند حیوان دارای حسّ و حرکت می باشد ولی او از نظر اتّصال بزمین برای تغذیه و ریشه دار بودنش، شبیه گیاهان است.

امام (ع) با عبارت زیبای «یخرج» را برای اموالی که از معادن و یا دریا بدست آید بکار برده است این شنونده است که باید میان دو مورد فرق بگذارد و جواهرات حاصل از معادن و دانه های گران قیمت بدست آمده از دریا را از یکدیگر تمیز دهد.

قوله علیه السلام: لأنّه الجواد الّذی لا یغیضه سؤال السّائلین و لا یبخله الحاح الملحین.

«خداوند آن بخشنده ای است، که عطای او با سؤال مکرّر متقاضیان فروکش نمی کند و اصرار اصرار کنندگان او را به بخل و خودداری از بخشش وادار نمی سازد کلام حضرت بیان کننده این حقیقت است، که بخشیدن چیزهای گران قیمت و پر ارزش، تأثیری در بخشندگی خداوند ندارد، و با اعطا و خارج کردن این نعمتها کمبودی در گنجینه های کرمش احساس نمی شود.

بخشنده ای که طبیعت ذاتش چنین باشد، همان جوادی است که سود و زیان و کمبودی بر او عارض نمی شود، و نعمتهای او بی نهایت است. لفظ «یغیض» برای نعمتهای الهی به ملاحظه شباهت آن با آب از جهت این که آب دارای مخزن کامل زیر زمینی و با کشیدن، کمبود پیدا نمی کند استعاره به کار رفته است.

بعضی کلمه «یقیضه» را «بغضبه» روایت کرده اند. غضب و خشم از ویژگیهای مزاج انسانی است و چون حق تعالی از مزاج و جسمانیّت پاک و منزّه می باشد، از عوارض آن که خشم و غضب است نیز مبرّاست. همچنین بخل و خودداری از بخشش، صفت پست جسمانی است، که نیازمندی و کمبود موجب آن می شود. آن که در ذاتش زیادی و نقصان راه ندارد اگر همه دنیا را به سائل و متقاضی ببخشد، تأثیری در پادشاهی وی نخواهد داشت.

شرح خطبه ۹۱-بخش دوم

امام (ع) سؤال کننده را مورد خطاب قرار داده به کتاب خدا هدایتش کرده به او دستور می دهد که قرآن را پیشوای خویش بداند و از روشنایی کتاب، در پیمودن راه حق و چگونگی توصیف خداوند، کسب نورانیت کند زیرا شایسته ترین اوصافی که برای خدا آورده شده، همان اوصافی است که حق سبحانه و تعالی برای خویش در قرآن آورده و خود را بدانها توصیف کرده است. و باز سؤال کننده را امر می کند، تا علم صفات و خصوصیاتی که در کتاب خدا و سنت رسول و آثار پیشوایان دینی که همچون رسول خدا (ص) شرح و توضیح دیانت را بر عهده دارند، آمده است و اموری محرّز و مسلّم هستند (ولی او درک نمی کند) بخداوند متعال واگذارد (به پندار خود آنها را نفی و اثبات نکند) و مقصود از تفویض همین معنی است که ذکر شد.

به عبارت دیگر توضیح سخن امام (ع) این است که پیشوایان هدایت کننده دین به نسبت آفریدگار یا آفریده آگاه ترند، و به کار بردن الفاظ مناسبی را که مفید معنی باشد و بر خداوند اطلاق گردد بخوبی می دانند (بنا بر این آنچه قرآن، سنت پیامبر (ص) و پیشوایان بر حق، بر خداوند اطلاق کرده اند بی چون چرا قابل قبولند و تأمّل در آنها روا نیست و بدنبال صفات و خصوصیاتی، که فکر و تحقیق در باره آنها منع شده است. نیز نباید رفت) پیگیری شناخت صفات ممنوعه حق، و کاوش در باره فهم آنها را بدین اشاره که فعل شیطانی است منفور دانسته، جایز نمی داند.

روشن است که جستجو و تحقیق بیرون از حدّ شرعی، که گذشتن از آن نهی شده است، بوسوسه شیطانی و طبع حریصی است که برای دستیابی به امور ممنوعه، همواره بیشتر تلاش می کند.

دارندگان حجاب به سه قسم تقسیم می شوند:

 1- قسم اول، افرادی هستند که حجابشان ظلمت و تاریکی است.

2- قسمت دوم، حجابشان ظلمت آمیخته به نور است.

3- قسم سوم، حجابشان نور و روشنایی محض می باشد.

و هر یک از سه قسم فوق، دارای اقسام فراوان و غیر قابل شمارش می باشند که در اینجا اشاره به اصول این اقسام ما را کفایت می کند.

قسم اوّل: که حجابشان ظلمت و تاریکی محض است، ملحدان هستند، کسانی که بخداوند ایمان ندارند. و اینها نیز بدو صنف تقسیم می شوند: الف: صنفی که برای ایجاد جهان معتقد به علّتی هستند، امّا آن علت را طبیعت می دانند، و شما می دانید که طبیعت صفتی است جسمانی، تاریک و خالی از شناخت و ادراک. (ظلمت طبیعت حجابی است که مانع از ادراک حقیقت می شود) ب: صنف دوّم گروهی هستند که در باره شناخت علت و ایجاد کننده جهان فارغ البال بوده و به خود رنجی نمی دهند، و اساسا توجّهی به این حقیقت نداشته، سرگرم به امور نفسانی خود هستند و مانند حیوانات زندگی می کنند.

اینان حجاب تیرگیهای نفسانی و شهوات ظلمانی خود را فرارو دارند و هیچ تاریکیی ظلمانی تر از هوای نفسانی نیست. لذا خداوند متعال فرموده است:

أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ.

و پیامبر (ص) در این باره فرموده است: «هوای نفس منفورترین خدائی است که بر روی زمین پرستیده شده است.» دو صنف، فوق الذّکر، به گروههای فراوانی تقسیم می شوند که نیاز به ذکر تمام آنها نیست.

قسم دوّم: یعنی افرادی که حجابشان از ادراک حقیقت، نور آمیخته بتاریکی باشد، به سه صنف تقسیم می شوند.

الف: منشأ حجابشان از حقیقت ظلمت حسّ باشد.

ب: منشأ حجابشان از درک حقیقت صور خیالی باشد.

ج: منشأ حجابشان قیاسهای عقلی فاسد باشد.

صنف اول که منشأ حجابشان از دریافت حقیقت، تاریکی حسّ باشد به چند طایفه تقسیم می شوند.

طایفه اوّل بت پرستان هستند، این گروه اجمالا می دانند که پروردگاری دارند و واجب است که او را بر جان خود مقدّم دارند. و اعتقادشان این است که او از هر چیزی گرانقدر و ارزشمندتر است، ولی آنها در حجابی از ظلمت حسّ قرار گرفته اند و نمی توانند در اثبات پروردگارشان از جهان محسوسات فراتر روند.

بنا بر این از گرانبهاترین جواهرات، مانند طلا و نقره و یاقوت، مجسّمه هایی را در زیباترین صورت می سازند و آنها را به عنوان خدا می پذیرند. (به همین دلیل است) اگر چه روشنایی عزت و جلال صفات خداوند آنان را در حجاب دارد. اما آنها عزّت و جلال را در پیکره های محسوس قرار می دهند. پس حجاب آنها نورانیّت آمیخته بتاریکی محسوسات است، چه حسّ نسبت بعالم معقولات ظلمت و تاریکی است.

طایفه دوّم که از بت پرستان در مشاهده انوار الهی جلوتر هستند و از مرحله پرستش سنگها فراتر رفته اند، چنان که نقل شده است قومی از ترکهای سرحدات دور می باشند آنها دین مخصوص و مشهوری ندارند امّا معتقدند که پروردگار آنها زیباترین شی ء موجود است. بنا بر این هر گاه انسان، یا اسب یا درختی را در زیباترین صورت ببینند آن را پروردگار خود دانسته و می پرستند.

اینان نیز همچون طایفه اوّل بنور جمال حق که آمیخته با ظلمت حسّ است از درک حقیقت در حجابند.

طایفه سوّم از دو طایفه قبل جلوتر رفته و گفته اند: شایسته است، پروردگار در ظاهر نورانی و در باطن، چنان دارای هیبت و سلطنت باشد، که نتوان به وی نزدیک شد.

اینان نیز از درجه محسوس بالاتر نرفته و آتش پرست شده اند. چون آتش را دارای این صفات تصور کرده اند. این گروه بواسطه انوار سلطنت و روشنایی از شناخت حق تعالی در حجابند.

زیرا تمام این مراتب از انوار الهی است که با تاریکی حسّ آمیخته شده است.

طایفه چهارم از سه طایفه فوق الذکر مترقی ترند به این دلیل که متوجّه شده اند، آتش خاموش می شود و سلطه پذیر است، پس شایستگی الوهیّت را ندارد. چیزی می تواند پروردگار باشد که صفات برجسته نورانیّت ظاهری و هیبت باطنی را داشته و ما را تحت تأثیر قرار دهد و به بلندی درجه و مقام متّصف باشد. در میان این طایفه دانش نجوم شهرت فراوانی دارد و تأثیرات جوّی جهان را به ستارگان نسبت می دهند. و به همین دلیل ستاره پرست شده اند. از اینان

گروهی مشتری و گروهی ستاره شعرا و جز این دو را پرستیده اند. این طایفه هم تاریکی حسّ را به نور برتری و بلندی مقام که از انوار الهی است، آمیخته و بدین سبب از درک حقیقت و شناخت واقعی حق تعالی در حجاب قرار گرفته اند.

طایفه پنجم از قبلیها که ستاره پرست بودند به لحاظ اندیشه و تفکّر فراتر رفته و چنین مدّعی شده اند که پروردگار علاوه بر دارا بودن صفات یاد شده، سزاوار است، بزرگترین ستاره هم باشد. با توجّه به همین طرز تفکّر خورشید را پرستیده اند. این گروه نیز تاریکی حسّ را بنور کبریا و عظمت الهی و دیگر انوار در آمیخته و از شناخت خدای واقعی در حجاب مانده اند.

طایفه ششم این ها نیز از طایفه فوق مترقی تر فکر کرده و گفته اند: تنها خورشید نیست که نورانی است ستارگان نورانی دیگری نیز وجود دارند و با خورشید در نورانیّت شریک اند، چون خداوند در نورانیّت نباید شریک داشته باشد. پس خورشید خدا نیست. این طایفه نور مطلق را که فرا گیرنده تمام اجرام نورانی است پرستیده اند و چنین پنداشته اند که نور، خدای جهانیان است و همه نیکیها بدو منسوب است از طرفی چون در جهان شروری را مشاهده کرده و انتساب شرور را بخداوند نیکو ندانسته و میان نور و ظلمت نزاع و درگیری احساس کرده اند، کارهای جهان را به نور و ظلمت نسبت داده اند (مبدأ خیرات را نور و مبدأ شرور را ظلمت پنداشته اند) این گروه را ثنویّه یا دو گانه پرست می گویند.


صنف دوّم که به بعضی از انوار آمیخته به ظلمت خیال از معرفت حق تعالی در حجاب قرار گرفته اند آنهایی هستند که از مرتبه حسّ فراتر و در ورای آن حقیقتی را اثبات کرده اند ولی آنها نیز از مرتبه خیال گامی فراتر ننهاده اند.

موجودی را که بر عرش نشسته باشد پرستیده اند. اینها درجاتی دارند که بیشترینشان مجسّمیه و سپس کرامیّه و بالاترین آنها کسانی هستند که از معبود خود جسمیّت و تمام عوارض آن به جز سمت و جهت داشتن را نفی کرده اند و تنها جهت فوقیّت را برای او ثابت دانسته اند در حقیقت این طایفه چیزی جز موجود حسّی و خیالی، نتوانسته اند درک نمایند، تا او را از سمت و جهت مبرّا و پاک بدانند.

صنف سوّم، با انوار خداوندیی که مقرون به قیاسات عقلی فاسد و تاریک است از شناخت حق در حجاب مانده اند و خدایی را پرستیده اند که شنوا بینا، متکلّم، عالم و تواناست و از این که در سمتی باشد منزّه و پاک می باشد. ولی صفات خداوند را همچون صفات انسانی دانسته اند. و بعضی از آنها بدین حقیقت تصریح کرده و گفته اند که کلام خداوند مانند سخن گفتن ما دارای صداست و بعضی عمیق تر اندیشیده و گفته اند کلام خداوند دارای صوت و حرف نیست بلکه مانند حدیث نفس و تصوّرات ذهنی ما می باشد. بدین دلیل است که اگر سخنشان مورد تحقیق قرار گیرد هر چند این حقیقت را بزبان منکر می شوند، ولی کلامشان، معنای تشبیه را دارد و آنها چگونگی اطلاق این الفاظ را بر خداوند درک نمی کنند، و لذا، این طایفه نیز به لحاظ آمیختن انوار الهی با تاریکیهای قیاسات عقلی از شناخت حقیقت و عرفان الهی در حجاب قرار دارند.

قسم سوم: که نور خالص حجابشان باشد خود به اصناف بی شماری تقسیم می شوند که ما به سه صنف آنها ذیلا اشاره می کنیم.

صنف اوّل از این سه صنف کسانی هستند که معنای صفات «شنوا، بینا، توانا و...» را می دانند، و میان به کار بردن این صفات بر خداوند و انسان فرق می گذارند. امّا از تعریف خداوند بدین صفات خودداری می کنند و حق تعالی را با نسبت دادن به دیگر مخلوقات معرّفی نموده و می گویند: پروردگار ما، آفریدگار آسمانها و زمین است، و جز او خدایی را باور نداریم پروردگار ما از مفهوم ظاهری این صفات پاک و منزه است، او بحرکت در آورنده آسمانها و اداره کننده نظم آنهاست.

صنف دوّم کسانی هستند که می دانند در آسمانها فرشتگان زیادی هستند و به حرکت در آورنده هر آسمانی موجود خاصّی بنام فرشته است. و باز تمامی این آسمانها در ضمن فلکی قرار دارند، که در هر شب و روز یک مرتبه همه آنها با حرکت فلک بحرکت در می آیند. و خداوند متعال بحرکت در آورنده فلک الأفلاک که تمامی افلاک را در بر دارد می باشد.


صنف سوّم کسانی هستند که از دو صنف سابق اندیشه فراتری دارند و می گویند: این که فرشتگان اجسام فلکیّه را بحرکت در می آورند بمنظور خدمت گزاری و پرستش خداوند است. و خداوند تعالی با فرمان خود بحرکت در آورنده تمام آنهاست. (امّا چنان که قبلا یادآور شدیم) این هر سه صنف با انوار خالص الهی از درک ماورای نورانیّت حق در حجاب اند، و فراتر از این سه صنف، صنف چهارمی هستند که حقیقتی بیشتری بر آنها آشکار شده است و معترفند که ذات حق تعالی متّصف بوصف یگانگی مطلق و نهایت کمال می باشد، از این صنف حجابهای مقایسه کردن و تشبیه کردن خداوند با دیگران به کناری رفته، اینها در شناخت و معرفت خداوند (تا حدودی) به حق و اصل شده اند.

از این صنف دسته خاصی هستند که تجلیّات انوار الهی تمام ادراکات بصری و محسوسات آنها را سوخته و از میان برده است. جز رتبه ذات حق تعالی به چیزی توجّه نداشته و ملاحظه نمی کنند. درخشش انوار معرفت الهی تنها بیننده را بجای گذاشته و دیدنیها را آتش زده و از میان برده است. و گروهی از این دسته نیز فراتر رفته و بمقام خاصّ الخاص دست یافته اند و بمرتبه ای رسیده اند که جلوه جمال خداوندی هستی آنها را به آتش کشیده، و سلطه جلال و عظمت الهی آنها را فرا گرفته، و آنها را در بقای وجود خود مات و متلاشی کرده است، تا بدان حد که توجّهی به فنا و نیستی خود هم ندارند و هیچ چیز جز واحد حقیقی بر جای نمانده است.پس از دانستن مراتب و درجات افراد به نسبت حجابی که دارند می گوییم: منظور از درهای بسته و حجابهای غیبی که امام (ع) بدانها اشاره کرده است چگونگی انتقال به مفهوم صفات خداوند و مراتب عرفان ذات مقدّس حق تعالی و شناخت درجات فرشتگان و کمالاتشان می باشد و همچنین اشاره بدیگر حجابهای نورانییی که صنف سوّم یعنی آنها که صرفا انوار حق تعالی حجابشان بود، دارد.

راسخون در کلام حضرت اشاره به کسانی است که بظاهر سخن امام (ع) در مرتبه آغازین معرفت مانده اند و به شناخت صفات خداوند و فرشتگان و جهان غیب به همان اندازه که شریعت به اختصار بیان کرده و رسول خدا (ص) بدانها فهمانده بسنده کرده اند. توصیف خداوند را در حدّ صفات کمال و نعوت جلال تعقّل کرده اند، بدین شرح که صفات حق تعالی در ردیف صفات بشر نیستند، در ذهن آنها چنین رسوخ یافته که تصوّر اجمالی آنها از صفات خداوند اگر به تفصیل در آید مطابق با واقع خواهد بود (البته) آن را که خداوند به عنایت خاصّه خود آماده پذیرش تفصیل صفاتش کند، به حقیقت دست خواهد یافت.

پس از بیان تقسیم بندیهایی که پیرامون سخن امام (ع) آورده شد بحث لطیفی باقی مانده است که باید توضیح داده شود، و آن بحث زیبا این است که چون در حقیقت امر، تکلیف هر کسی بر حسب عقل و خرد شخص و مراتب درک اوست، پیامبر (ص) فرموده است:

«بر انگیخته شده ام تا به اندازه عقل مردم با آنها صحبت کنم» هر عقلی فراخور توان خود از حجابهای غیب را کنار می زند. و فراتر از آن ناتوان است و اعتراف به عجز دارد، تکلیف چنین کسی همان مقداری است که بتواند رفع حجاب کند، و به همین نسبت از راسخین در علم به حساب می آید.

با این توضیح، راسخ در علم مرتبه واحدی که عبارت از تقلید ظواهر شریعت و اعتقاد به صحّت آنها باشد، نیست. بلکه پیروی از ظاهر شریعت اولین مرتبه از مراتب رسوخ در علم می باشد. و در ورای این مرتبه، بر حسب مراتب سلوک و نیرومندی سالکان بر رفع حجاب انواری که بدان اشاره کردیم، مراتب بی نهایتی است. سخن امام (ع) نیز با آنچه ما گفتیم نه تنها منافاتی ندارد، بلکه بر آن وجهی که شرح کردیم صدق کلّی دارد. و بر این کلام امام (ع) که فرمود: «ترک تعمّق در مواردی که بر تحقیق آن مجاز نیستند رسوخ در علم نامیده می شود» هم صدق می کند زیرا کسی که بعضی از مراتب سلوک را پیموده باشد و از پیمودن مقام فراتر باز مانده و ذهن خود را از تعمّق در مراحل غیر مجاز منصرف داشته است و از موضوعی که بدلیل ناتوانی از کشف، مکلّف به بحث از آن نیست باز ایستد، راسخ در علم است، (چون مقام خود را شناختن و یا فراتر ننهادن رسیدن بمقام دانش حقیقی است).

قوله علیه السلام: فاقتصر علی ذلک:

یعنی بر آنچه که کتاب عزیز بدان ناطق، و سنت رسول (ص) بر آن دلالت دارد، و پیشوایان هدایت دین بدان ارشاد می نمایند بسنده کن.

قوله علیه السلام: و لا تقدّر عظمه اللّه علی قدر عقلک فتکون من الهالکین

یعنی آن که عظمت خدا را با خرد خود اندازه گیری کند، اعتقادش این خواهد بود، که عقلش می تواند خداوند را درک نماید و علمش بر او احاطه داشته باشد چنین کسی با عقل ضعیف و ناتوان خود عظمت خدا را کوچک می نماید با این که عظمت حق تعالی برتر و ارجمندتر از این است که با خرد بشری محاسبه و اندازه گیری شود. چنین داوری و حکومت از فردی صادر می شود که توهم بر او حاکم باشد و خداوند را به جسم و جسمانیات تشبیه کند.

این نوع اعتقاد، در حقیقت کفر است، زیرا غیر صانع را بجای صانع گرفته است و از طریق معرفت حق انحراف دارد، و انحراف از راه حق موجب هلاکت در وادی جهل است.

باید توجّه داشت، این که امام (ع) طالبان معرفت را به کتاب و سنّت و توضیحات امامان معصوم (ع) ارجاع داده است، مقصود این نیست که فقط بظاهر شریعت بسنده شود، بلکه منظور این است که از نورانیّت قرآن و سنّت و آثار پیشوایان هدایت گر همواره تبعیّت شود.

مقصود امام (ع) از اکتفا کردن هر عقلی بر آنچه در توان اوست، می باشد و مخاطب حضرت در این مورد گروهی ظاهر بینی می باشند، که لزوما باید بدریافتهای خود بسنده نمایند و از تحقیق در کنه ذات حق که از حیطه اندیشه انسانی فراتر است باز ایستند. هر چند حقیقت کلام آن بزرگوار را خداوند می داند و بس.

قوله علیه السلام: هو القادر الّذی اذا ارتمت إلی آخره

این سخن امام (ع) اشاره به اوصاف حق تعالی دارد که با عبارات مختصر دیگری بیان کرده، و انسانها را به این حقیقت توجّه می دهد که نهایت بررسی عقول و کاوش اندیشه ها، و ژرفنگری زیرکها، خواهان دریافت معنای تفصیلی کمال و نعت جلال اوست، ولی سرانجام اینان در تحقیق سر افکنده شده و با اندوه و حسرت از پیشروی فکری باز می ایستند،  اعتراف به عجز و درماندگی خود می کنند.

عبارت امام (ع) که فرمود: اذا ارتمت الی قوله ردعها جمله شرطیّه متّصله ای است که در حکم چند قضیّه شرطیّه است که دارای چند مقدمه و یک تالی می باشد.

مقدّمه اوّل جمله: اذا ارتمت الأوهام لتدرک منقطع قدرته، می باشد.

مقصود از «ارتماء وهم» آزاد شدن اندیشه است تا در مطالعه و بررسی، نهایت قدرت و توان خود را به کار گیرد ولی در شناخت ذات حق تعالی بجایی نرسد.

مقدّمه دوم: عبارت: و حاول الفکر المبرّء من خطرات الوساوس است.

اگر فکر و اندیشه ای که آلوده به وسوسه شیطانی و تیرگیهای پندار نگشته بخواهد بزرگی مقام وی را دریابد و چگونگی ذات حق را تشخیص دهد، و تمام کمالاتی که شایسته و سزاوار اوست، بخواهد در ژرفترین مراحل غیب ملکوت اثبات کند قادر نیست. منظور از ژرفای غیب ملکوت اسرار و رموز جهان غیب است که دارای عمق ویژه ای می باشد.

مقدّمه سوّم جمله: و تولهّت القلوب، می باشد.

یعنی شوق و علاقه شدیدی پیدا کند، تا چگونگی صفات خداوند را دریابد، (قادر نخواهد بود).

مقدّمه چهارم عبارت: و غمضت مداخل العقول، است.

یعنی خرد در راههای رسیدن به صفات خدا به من برسد و آنها را در نیابد، بدین توضیح که عقل بجایی منتهی شود که با ملاحظه ذات حق هیچ صفتی را لحاظ نکند. بلکه هر خاطره ای که بر قلبش می گذرد و هر اعتباری که از صفات یا جز آن مانند قدوسیّت به نظرش می رسد به کناری نهد تا به کنه ذات خداوند علم پیدا کند ممکن نیست.

قوله علیه السلام: ردعها کلمه ردعها برای همه قضایای شرطیّه ما قبل و مقدّمهایی که بر شمردیم، تالی یا جواب شرط بحساب می آید. مقصود از «ردعها» از تعقیب موضوعی سر افکنده و اندوهناک بازگشتن می باشد. علّت سرافکندگی در عدم شناخت این امور، این است که خلقت انسان از درک این مطالب با عظمتی که خواهان کشف آنهاست ناتوان است، (ولی او خود را با وهم و گمان توانا می بیند و در مرحله عمل که از پیشرفت باز ماند سرافکنده و شرمسار می شود.) باین دلیل اندیشیدن درکنه ذات خداوند در کلام امام (ع) تعبیر به «اوهام» شده است که از درک آنچه محسوس و یا وابسته بمحسوس نباشد، درمانده و ناتوان است و فکر انسانی باز داشته شده است از این که حقیقت ذات حق را دریابد، و دلها از دریافت چگونگی صفات حق تعالی وامانده شده اند.

حصر و محدودیّت عقول و اندیشه ها از درک کنه ذات و صفات حق به لحاظ خلقت قاصر و ناتوان آنهاست که نمی توانند بر آنچه بینهایت و نامحدود است احاطه پیدا کنند، صفات کمال و اوصاف جلال خداوند همچون ذاتش بینهایت است.

باز داری عقول از احاطه بر کنه ذات حق از جهت خلقت ناتوان آنها از درک کنه حقیقتی است، که محدود و مرکّب نیست، دلیل بازداری افکار و اندیشه ها، قدرتمندی خداوند است به همین دلیل، قادر بودن حق را بر جمله های شرطیه مقدّم آورده و فرموده است: هو القادر الّذی اذا ارتمت....

قوله علیه السلام: و هی تجوب مهاوی سدف الغیوب متخلصه اللّه سبحانه.

این عبارت امام (ع) در جایگاه حال قرار دارد و عمل کننده در حال، عبارت «ردعها» است.

لفظ «سدف» را امام (ع) از تاریکیهای جهل به تمام معانی غیب، چه ذات و چه صفات جلال، و همه حجابها، استعاره آورده است. یعنی خداوند متعال اوهام و عقول جستجوگر را باز می گرداند، در حالی که راههای هلاکت و تاریکیهای عالم غیب را طی کرده و راه بجایی نبرده باشند.

جهت استعاره، مشارکت جهل و تاریکی در عدم راهیابی و هدایت است.

(در تاریکی راه پیدا نمی شود، چنان که با جهل و نادانی هدایت میسّر نمی گردد) کلمه «متخلّصه» نیز به معنای حال آمده است و عمل کننده در آن یا فعل «تجوب و یا ردعها» است، معنای تخلّص اوهام و عقول به سوی خداوند آن است که پس از باز ماندن اندیشه از ادراک کنه ذات و صفات حق تعالی آن گاه است که توجّه کامل برای دریافت حقیقت به سوی حق سبحانه و تعالی معطوف و مبذول می شود.

قوله علیه السلام: فرجعت الی قوله عزّته

کلمه «معترفه» در متن سخن امام حال است. و عامل در آن فعل «رجعت» می باشد. مقصود از «جوء الاعتساف» شدّت تاخت و تاز در راههای جستجو و تحقیق است. بخوبی روشن است، که نهایت کوشش و تلاش و بسختی افتادن، برای به دست آوردن چیزی که ممکن نیست (رسیدن به معرفت کنه ذات حق) بی فایده است.

منظور از ألو الروایات» صاحبان اندیشه اند. یعنی، پس از خستگی از عدم دسترسی به کنه ذات و صفات، صاحبان اندیشه به سوی حق تعالی باز می گردند، در حالی که بدو موضوع اعتراف دارند.

الف: به کنه معرفت و شناخت او دست نمی یابند.

ب: اندیشه ها عزّت و جلال او را نمی توانند اندازه گیری کنند. یعنی فکر بر ذات و صفات خداوند احاطه ندارد تا از کیفیت آن خبر بدهد. روشن است که درستی این احکام برای نفس وقتی است که اندیشه ها، در جستجوی این معارف نهایت کوشش خود را به کار گیرند و از درک آنها ناتوان شوند.

قوله علیه السلام: الّذی ابتدع الخلق علی غیر مثال الی قوله...

قبله این عبارت امام (ع) اشاره به این است که صنایع انسانی پس از صورتبندی مصنوع در قوّه خیال ساخته می شود. بلکه کارهای انسانی چه صنعت و چه غیر صنعت تحقّق خارجی نمی یابد، مگر پس از آن که کیفیّت و چگونگی آن در ذهن تصوّر شود. و این تصوّرات گاهی از مدلها و اختراع بر صفحه ذهن جلوه می نماید، چنان که بر ذهن بسیاری از افراد با هوش صورت و شکلی که سابقه قبلی نداشته، افاضه می شود و سپس مطابق این صورت ذهنی عینیّت خارجی می یابد. امّا، صنع خداوند در مورد جهان و اجزای آن مبرّاست که به یکی از دو صورت فوق تحقّق پذیرد.

1- چرا صنع خداوند مترتّب بر صورت خیالی نیست به دلیل این که هیچ چیز قبل از خداوند وجود نداشته و هیچ صنعتی بر صنعت خداوند تقدّم ندارد تا حق تعالی به مشابهت آن صنعت، صنع خود را ایجاد کرده، و از غیر پیروی کرده باشد.

2- چرا صنع خداوند مانند اختراع مخترعین نباشد تحقیق نشان داده است، انجام دهنده کاری را در صورتی مخترع می گویند، که مطابق شکل و

هیأت ذهنی خود، شیئی را ایجاد کند، شکل و هیأت از پدیده هایی به دست می آید که صانع اول با عظمت و جلال خود ایجاد کرده باشد، پس در حقیقت او فاعلی است که بدون مدل و الگوی سابقی اشیا را تصویر می کند و در اندازه گیری اشیا از دیگری پیروی نمی کند.

با تحقیق فوق روشن شد که صنع خداوند سبحانه و تعالی چنین نیست که از روی صورتی مطابق عینیت خارجی که قبلا وجود داشته است، ساخته شود پس خداوند اشیا را ابداع و اختراع کرده است و از تمثیل و تشبیه و اندازه گیری و مطابقت با شیئی که فرضا وجود داشته باشد به دور است (چون صنعی قبل از صنع خداوند نیست تا الگوی صنع خداوند قرار گیرد)

قوله علیه السلام: و أرانا من ملکوت قدرته الی قوله معرفته

مقصود از ملکوت قدرت خداوند در عبارت فوق، ملک و پادشاهی اوست. امام (ع) ملکوت را به قدرت نسبت داده، به این لحاظ است که قدرت وی مبدأ تمام هستی است. و به این دلیل منشأ مالکیّت نیز هست.

منظور از آثار حکمت خداوند، افعال و احکامی است که از جانب حق تعالی صدور یافته و هر ناقصی در برابر کمال او منقاد و تسلیم است.

امام (ع) لفظ «نطق» را برای زبان حال آثار حق تعالی که روشنگر حکمت اوست استعاره به کار برده است. آثار حکمت خداوند همان نظامی است که در استحکام و ترتیب شگفت آور است.

وجه شباهت میان نطق و زبان منصوعات خداوند، روشنگری و توضیح و بیان می باشد. (یعنی چنان که سخن گفتن مطلبی را روشن می سازد، مصنوعات خداوندی بزبان حال معرّف صانع و سازنده خود است).

کلمه «اعتراف»، در جمله امام (ع) بر «عجائب» عطف شده و «إلی ان» جار و مجرور و متعلّق به حاجت است و کلمه «ما» در عبارت «ما دلّنا» مفعول

دوّم «فعل ارانا» است.

با توجّه به جنبه های ادبی و شناخت موقعیّت کلمات در عبارت امام (ع) معنای سخن این است: خداوند اعتراف و اقرار خلق را، به دلیل نیازشان به وی به ما نمایانده است که قدرتش آنها را در وجود حفظ کرده و بر پا داشته، چنان که آسمانها و زمین را نگاهداری کرده تا از جایگاه خود ساقط نگردند. (بنا بر این) ضرورت نیاز و اتکای جهان به قدرت خداوند چیزی است که ما را به معرفت و شناخت حق راهنمایی می کند.

جمله «علی معرفته» جار و مجرور و متعلق به فعل «دلّنا» است، یعنی آنچه ما را بر معرفت و شناخت حق راهنمایی کند، بضرورت دلیلی بر وجود او خواهد بود.

قوله علیه السلام: و ظهرت فی البدائع الی قوله قائمه:

در متن عبارت فوق لفظ «أعلام» استعاره به کار رفته است. تا بر استواری و اتقان فعل صانع از روی حکمت دلالت کند.

باید دانست تمام آنچه از آثار حکمت خداوند آشکار شده، ناطق به ربوبیت و کمال الوهیّت اوست (با این تفاوت که) بعضی به زبان حال و قال هر دو ناطقند، مانند انسان، و بعضی مانند جمادات و نباتات چون عقل و زبان ندارند، صرفا به زبان حال گویای الوهیت و ربوبیت حضرت حق می باشند.

ضمیر مضاف الیه در جمله «فحجّته» محتمل است که به کلمه «اللّه» باز گردد. معنی چنین خواهد بود که حجّت خدا بر نظم و تدبیر جهان ناطق است.

احتمال دیگر این که به «خلقا صامتا» باز گردد، در این صورت مفهوم کلام این است. آفریدگان ساکت و خاموش گویای نظم و تدبیر جهان هستند.

آنچه در اینجا تذکّر آن لازم است آن است که سالکان طریق حق، در شنیدن این نطق از آثار خداوند و مشاهده مصنوعات وی درجات و منازل متفاوتی دارند. ما به این حقیقت بارها اشاره کرده و توجّه داده ایم.

قوله علیه السلام: و اشهد انّ من شبّهک الی قوله بربّ العالمین

پیش از این فراز امام (ع) با ضمیر غائب از خداوند یاد کرده بود ولی در فراز فوق از ضمیر غائب به ضمیر مخاطب التفات کرده می فرماید: «گواهی می دهم هر که به خلقت تشبیه کند تو را نشناخته است» چنان که خداوند متعال در سوره فاتحه الکتاب از غائب به مخاطب توجّه کرده و پس از آن که بصورت غایب می فرماید خداوند صاحب اختیار روز جزاست، لحن کلام را به خطاب بر گردانده، فرموده است: «تو را می پرستیم و از تو یاری می جوئیم» هر چند بظاهر در عبارت امام (ع) مشبه به اعضای متباین و مفاصل کوچک به هم پیوسته موجود زنده است ولی در حقیقت خلق مشبه به، می باشد، زیرا امام (ع) در صدد مذمّت افرادی است که خدا را به خلق تشبیه کرده اند، و توجّه می دهد که آنها راه خطا رفته اند. متباین بودن اعضای موجودات و مرتبط بودن آنها با یکدیگر از لوازم مشبه به (یعنی مخلوق) می باشد.

داشتن عضو متباین و پیوسته بودن مفاصل کوچک، لازمه اش ترکیب است و گرد آمدن اجزا در کنار یکدیگر نیازمند ترکیب کننده و جمع آورنده است.

با بیان فوق محال است که صانع به چیزی تشبیه شود که نیازمند ترکیب کننده باشد، زیرا صانع به هیچ وجه نیازمند نیست.

کلام امام (ع) به صورت برهانی آمده، و تباین اعضا و مرتبط بودن مفاصل کوچک و ریزی که در زیر پوست با یکدیگر ترکیب شده اند به منزله حدّ وسط در برهان در لزوم ترکیب برای مشبه به کار رفته است. با این برهان وارسته بودن حق تعالی از تشبیه شدن به موجود دارای عضو و مفصل ثابت می شود.

تقدیر کلام امام (ع) چنین است: آن که تو را در داشتن اعضای گوناگون و مفاصل ریز و بهم پیوسته به مخلوقت تشبیه کند به عرفان و معرفت تو نرسیده است.

امام (ع) مفاصل را نهفته در زیر پوست معرفی کرده است جهت حکمت پوشیده بودن مفاصل ریز در زیر پوست بدن این است که اگر مفاصل در ظاهر بدن و از پوست خالی می بود، ارتباط آنها به هم می خورد و سفت و سخت می شدند. در این صورت چنان که در حال حاضر حیوانات براحتی می توانند حرکت کنند، نمی توانستند راه بروند. و بعلاوه در معرض فسادهای مختلفی قرار داشتند. (آنچه ما از حکمت نهفته مفاصل می دانیم این بود) امّا حکمت و تدبیر و لطف مخفی خداوند در این باره فراوان است (که ما اطلاع زیادی از آنها نداریم).

امام (ع) در باره کسانی که خداوند را به خلق تشبیه کرده اند، به دو امر گواهی داده است.

1- (در این صورت) آنها خدا را نشناخته اند.

2- تشبیه کننده، یقین به بی مثل و مانند بودن حق تعالی ندارد (یعنی نمی تواند، خداوند را از شبه و مثل منزّه و پاک بداند).

قرآن کریم و برهان عقلی گواهی امام (ع) را در باره تشبیه کننده در هر دو موضع تصدیق کرده است. چنان که آن حضرت از قرآن این معنی را استفاده کرده و می فرماید: گویا تشبیه کنندگان کلام خدا را در باره بیزاری جستن پیروان افراد گمراه از پیشوایان خود نشنیده اند که می گویند: «بخدا سوگند ما در گمراهی آشکاری بودیم وقتی که شما را همتای پروردگار جهانیان دانستیم».

چگونگی استدلال امام (ع) از این آیه مبنی بر عدم شناخت خداوند از جانب تشبیه کننده این است که در جهان آخرت برای تشبیه کنندگان خدا به خلق، و بت پرستان روشن خواهد شد، که در جهت تشبیه خدا به خلق و یا پرستیدن بت بجای خدا، در گمراهی آشکاری بوده اند. شکل برهانی که از آیه قرآن به دست می آید چنین است:

1- تشبیه کنندگان از جهت تشبیه کردن خداوند به خلق گمراهند.

2- هر کس گمراه باشد، معرفت به خدا ندارد.

3- پس تشبیه کنندگان معرفت به خدا ندارند.

مقدمه اوّل «تشبیه کنندگان از جهت....» از صریح لفظ آیه قرآن ثابت می شود، و مقدّمه دوّم «هر کس گمراه باشد....» بدلیل عقلی ثابت می گردد.

بدین شرح که تشبیه کننده با وجودی که خدا را به خلق تشبیه می کند، نمی تواند بخداوند معرفت داشته باشد، و در گمراهی آشکاری نباشد ولی او از همین جهت که تشبیه می کند در گمراهی نمایانی است پس، عارف به خدا نیست.

(با تشکیل برهان فوق از منطوق آیه، عارف نبودن تشبیه کننده بخداوند ثابت گردید) امّا اثبات این که تشبیه کننده، در باره خداوند شناخت ندارد از طریق برهان عقلی، و بشرح زیر این است که چون خداوند سبحان در هیچ چیز شباهت به خلقش ندارد، تشبیه کردن او به مخلوق و او را در حالات و کیفیّات همچون موجود زنده دانستن، نشانه تخیّل غیر عارفانه است. یعنی در حقیقت چیزی بخدایی تصوّر شده است، که نمی تواند خدا باشد (تا اینجا اثبات شد که تشبیه کننده خدا به خلق نسبت به خداوند شناختی ندارد و عارف نیست. اما اثبات این ادّعا، از کلام امام (ع) که تشبیه کننده گمراه است چنین خواهد بود).

تشبیه کننده، خدا را به مخلوقات زنده تشبیه می کند. و هر کس چنین تشبیهی نماید او را از مثل و مانند داشتن، منزّه و پاک ندانسته است. پس تشبیه کننده بدین لحاظ که برای خداوند مثل و مانند گرفته است گمراه است.

مقدّمه اول این برهان صریح آیه قرآن است. و نیازی به اثبات ندارد، امّا اثبات مقدمه دوّم بدین شرح است که اگر مدعی شناخت، خدا را از مانند داشتن پاک می دانست تشبیه نمی کرد و از این جهت گمراه نبود، ولی او از این جهت که تشبیه کرده است گمراه است، پس خدا را از داشتن مثل و مانند منزّه و پاک نمی داند.

(برهانی که فوقا آورده شد از کلام امام (ع) استفاده شد) امّا برهان عقلی مثل و مانند را برای خداوند جایز نمی داند، یعنی هیچ چیز را مشابه و معادل خداوند نمی داند، تا نوبت به تشبیه برسد، و سخن ما در اعتقاد تشبیه کنندگان است و لذا با برهان عقلی این اعتقاد مردود است. در آیه کریمه با بیان این که، پیروان تشبیه کنندگان و بت پرستان از پیشوایان خود دوری می جویند و بیزارند، نسبت به عقیده تشبیه کنندگان خدا به خلق ایجاد نفرت کرده است.

قرآن کریم، پیروان بت پرستان را بر اثر افراط کاری در پرستش، پشیمان و گرفتار اندوه و حسرت می داند، که مایلند بدنیا باز گردند، و اعتقادات خود را اصلاح کنند و اعتراف دارند که بدلیل تشبیه کردن خداوند به خلق در گمراهی آشکاری بوده اند.

قوله علیه السلام: کذب العادلون الی قوله عقولهم.

با این عبارت امام (ع) کسانی را که از شناخت خدای حقیقی و معبود بر حق عدول کرده اند تکذیب کرده و بعلل عدول آنها از معرفت خداوند، اشاره تفصیلی دارد، و علّت اصلی این انحراف را توهّم و خیال تشبیه کنندگان می داند.

پیش از این دانسته اید که ریشه اصلی تشبیه و هم و گمان افراد است، زیرا حکمی که از وهم و گمان سرچشمه بگیرد، فراتر از محسوسات، و یا امور وابسته به محسوسات نمی رود. حکمی که وهم و خیال در باره مجرّدات صادر می کند، پیش از صدور حکم به شی ء مجرد، صورت محسوس می دهد و برای آن اندازه و حجم محسوسی در نظر می گیرد، و سپس حکمی را برایش بیان می کند. به همین دلیل است که تشبیه کنندگان، خدا را موجودی شبیه بتها و صورتهای جسمانی، همچون انسان که دارای اعضاء و اندام است می دانند، و بدین سان دیگر فرقی که بت پرست هم نیستند، بنوعی جنبه محسوس بخداوند می دهند. و نهایت تنزیه و تقدیسی که در باره خداوند دارند این است که او را در جهت فوق و بالای سر فرض می کنند. در حالی که شما بخوبی آگاه هستید، بودن در سمت و جهت از ویژگیهای مخلوق و پدیده های جسمانی است. پس در نهایت اینان نیز لباس آفریده را بر اندام آفریدگار می پوشاند و از اندیشه فاسدی که دارند، خدا را بسان مخلوق تعریف و توصیف می کنند. از اینان گروهی با توجّه بظاهر آیات قرآن برای خداوند اعضا و جوارحی همچون دست و پا چشم و صورت و... اثبات می کنند، گروهی دیگر (از این پا فراتر نهاده) و با جسارت خدا را دارای هیأتی جسمانی پنداشته و معتقد شده اند که قسمت بالای اندام خداوند خالی، و قسمت پایین پر است، و موهای سر مجعّد و سیاه و دیگر مزخرفات و امور کفر آمیز.- و خداوند از آنچه ستمکاران در حق او روا می دانند و می گویند، بزرگوارتر و بلند مقام تر است.

تجزیه خداوند در ذهنیّت آنها بداشتن دست و پا و... تجزیه به جسم و جسمانیّات است. و این همان اثبات اعضا و جوارح یاد شده می باشد. آنها با دریافتهای عقلی ناقصی که از توهمّات فاسدشان سرچشمه می گیرد، خدا را دارای خلقتی دانسته اند که دارای قوای گوناگونی است. (البتّه این عقیده را) به تقلید از پدران گذشته خود پذیرفته اند.


تجزیه خداوند در ذهنیّت آنها بداشتن دست و پا و... تجزیه به جسم و جسمانیّات است. و این همان اثبات اعضا و جوارح یاد شده می باشد. آنها با دریافتهای عقلی ناقصی که از توهمّات فاسدشان سرچشمه می گیرد، خدا را دارای خلقتی دانسته اند که دارای قوای گوناگونی است. (البتّه این عقیده را) به تقلید از پدران گذشته خود پذیرفته اند.

اعضا از جسم و بدن تولّد یافته و پدید می آیند، و بوسیله نیروهای طبیعی، نباتی و حیوانی و جز اینها تکامل می یابند. اعضا در حقیقت ذات نیروهای گوناگونی هستند و در عمل نیز متضاد می باشند و نیازمند یک جمع آورنده و ترکیب کننده ای هستند و با صدای بلند ممکن بودن خود را اعلان می نمایند.

ویژگیهای یاد شده اموری هستند که آفریدگار و صانع از آنها پاک و منزه است به هیچ وجه به این خصوصیات متصف نمی شود.

قوله علیه السلام: و أشهد أنّ من ساواک بشی ء من خلقک إلی قوله بیّناتک

این جمله امام (ع) شهادت دومی است بر کافر بودن کسی که خدا را به چیزی تشبیه کند و یا برای او مثل و مانندی تصور کند.

عبارت حضرت اشاره به یک قیاس برهانی است که مطابق شکل اوّل آمده و کبرای قیاس از کتاب خدا و صریح آیات روشن و محکم استنتاج شده است.

مقصود از «بیّنات» در کلام امام (ع) انبیا (ع) و «شواهد حجج انبیاء» آیات نازله از جانب حق تعالی است. از جمله حجج شاهد، این سخن حق تعالی است که می فرماید: قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً قُلْ أَیُّ شَیْ ءٍ أَکْبَرُ شَهادَهً قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ.

شریک گرفتن برای خداوند کفر نمایانی است.

مقدّمه اوّل در برهانی که از سخن امام (ع) استفاده می شد، شبیه گرفتن خداوند به مخلوقات بود، شبیه گرفتن بدین معنی است که برای خداوند مثل مانند تصوّر شود.

چنان که (پیش از این) دانستی برهان عقلی، درستی شهادت بر کفر تشبیه کنندگان دادن را تصدیق می کند. زیرا تشبیه کردن خداوند به آفریدگانش، با این که او از مشابهت داشتن به غیر مبرّاء و پاک است، بدین معنی است که آنچه در گمان و خیال صانع و خالق عالم پنداشته شده است، صانع و آفریدگار نباشد. اعتقاد به صانع داشتن غیر صانع حقیقی، کفر و گمراهی است.

قوله علیه السلام: و إنّک أنت اللّه الّذی لم تتناه فی العقول الی قوله مصرّفا

این جمله نیز گواهی سوّمی است از امام (ع) بر عدم معرفت و شناخت تشبیه کنندگان و کفر و ضلالت آنان در باره حق تعالی، و خلاصه ای از دو گواهی اوّل است، بر منزّه بودن خداوند از این که در عقول و افکار بشری بگنجد. یعنی محال است که حقیقت ذات و صفات کمال و رفعت جلال او در حیطه درک انسانی قرار گیرد، بگونه ای که در ورای آنچه انسان درک می کند، چیزی وجود نداشته باشد. این شهادت توجّه خاصّی بر لازمه بی نهایت بودن خداوند است، بدین معنا که حق تعالی دارای چگونگی وجودی خاصّی نیست که قوای خیالیّه تصوی

رش کنند و عقول او را درک نمایند و اندیشه ها، جهات وجودی او را دریابند که اگر چنین باشد، محدود می شود. کنه و حقیقت اشیا به این دلیل قابل درک است که وجودشان محدود می باشد.

قوله علیه السلام: مصرّفا: یعنی اگر خداوند محدود باشد، ذاتا محکوم به تجزیه، تحلیل و ترکیب خواهد بود، زیرا ویژگی شیئی محدود همین است و همه این لوازم در حق خداوند باطل است. چه او از داشتن کیفیت وجودی اجزا و ترکیب مبرّاست. بنا بر این قرار گرفتن ذات حق در ظرف عقل نیز باطل است (زیرا لازمه کیفیّت وجودی، جزء و ترکیب داشتن، و متنهاهی بودن است و نداشتن جزء و حدّ و ترکیب، لازمه اش نامتناهی بودن و نگنجیدن در ظرف ذهن می باشد.


اقای دشتی

قسمت اول

صفات پروردگار

وَ مِنها: قَدَّرَ مَاخَلَقَ فَأَحْکَمَ تَقْدِیرَهُ، وَ دَبَّرَهُ فَأَلْطَفَ تَدْبِیرَهُ، وَوَجَّهَهُ لِوِجْهَتِهِ فَلَمْ یَتَعَدَّ حُدُودَ مَنْزِلَتِهِ، وَ لَمْ یَقْصُرْ دُونَ الإِنْتِهاءِ إِلى غَایَتِهِ، وَ لَمْ یَسْتَصْعِبْ إِذْ أُمِرَ بِالمُضِیِّ عَلَى إِرَادَتِهِ، فَکَیْفَ وَ إِنَّمَا صَدَرَتِ الاُْمُورُ عَنْ مَشِیئَتِهِ؟ الْمُنْشِىءُ أَصْنَافَ الأَشْیَاءِ بِلاَ رَوِیَّةِ فِکْر آلَ إِلَیْها، وَ لا قَریحَةِ غَرِیزَة أَضْمَرَ عَلَیْهَا، وَ لاَ تَجْرِبَه أفادَهَا مِنْ حَوَادِثِ الدُّهُورِ، وَ لاَ شَرِیک أَعَانَهُ عَلَى ابْتِدَاعِ عَجَائِبِ الأُمورِ، فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ، وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ، وَ أَجَابَ إِلى دَعْوَتِهِ، لَم یَعْتَرِضْ دُونَهُ رَیْثُ الْمُبْطِىءِ، وَ لاَ أَنَاةُ الْمُتَلَکِّىءِ، فَأَقَامَ مِنَ الاَْشْیَاءِ أَوَدَهَا، وَ نَهَجَ حُدُودَهَا، وَ لاَءَمَ بِقُدْرَتِهِ بَیْنَ مُتَضَادِّهَا، وَ وَصَلَ أَسْبَابَ قَرَائِنِهَا، وَ فَرَّقَهَا أَجْنَاساً مُخْتَلِفَات فِی الْحُدُودِ وَ الأَقْدَارِ، وَالْغرَائِز وَ الْهَیْئَاتِ، بَدَایَا خَلاَئِقَ أَحْکَمَ صُنْعَهَا، وَ فَطَرَهَا عَلَى مَا أَرَادَ وَ ابْتَدَعَهَا!


ترجمه

آنچه را آفریده به درستى اندازه گیرى نموده، و به خوبى تدبیر کرده، و در مسیر خودش قرار داده است. لذا هیچ موجودى از حدّ خود تجاوز نکرده، و پیش از رسیدن به هدف، باز نمى ایستد، و به هنگامى که به آن فرمان داده شد، که مطابق اراده پروردگار حرکت کن سرپیچى ننمود; چگونه ممکن است سرپیچى کند، حال آنکه همه چیز از اراده او سرچشمه گرفته است؟! ترجمه

او کسى است که موجودات مختلف را بدون نیاز به تفکّر و اندیشه اى که به دست آورده باشد و بدون غریزه اى که در درون نهان کند و بى نیاز از تجربه حوادث زمان هاى گذشته، و بدون کمک شریک و همتایى که او را در آفرینش موجودات شگفت انگیز یارى دهد، آفرید. و این سان آفرینش موجودات به فرمان او کامل شد، همه سر بر فرمانش نهادند و دعوتش را اجابت کردند، بى آن که در برابرش سستى کنند یا در اطاعت امرش درنگ نمایند; بدین گونه، موجودات را بى هیچ کژى برپا داشت و راهى را که باید بپیمایند معیّن فرمود. با قدرت خویش در میان اشیاى متضاد الفت ایجاد کرد و آنها را که با یکدیگر همگون بودند، پیوند داد، و موجودات جهان را به انواع مختلف از نظر حدود و اندازه ها، و غرایز و اَشکال و هیأت هاى گوناگون تقسیم نمود. اینها مخلوقات شگفت انگیزى است که آفرینش آنها را استوار نمود، و با حکمت قرین ساخت و آن سان که مىخواست ایجاد و ابداع فرمود.

چگونگی آفرینش آسمانها

و منها فی صفة السماء

وَ نَظَمَ بِلَا تَعْلِیقٍ رَهَوَاتِ فُرَجِهَا وَ لَاحَمَ صُدُوعَ انْفِرَاجِهَا وَ وَشَّجَ بَیْنَهَا وَ بَیْنَ أَزْوَاجِهَا وَ ذَلَّلَ لِلْهَابِطِینَ بِأَمْرِهِ وَ الصَّاعِدِینَ بِأَعْمَالِ خَلْقِهِ حُزُونَةَ مِعْرَاجِهَا وَ نَادَاهَا بَعْدَ إِذْ هِیَ دُخَانٌ فَالْتَحَمَتْ عُرَى أَشْرَاجِهَا وَ فَتَقَ بَعْدَ الِارْتِتَاقِ صَوَامِتَ أَبْوَابِهَا وَ أَقَامَ رَصَداً مِنَ الشُّهُبِ الثَّوَاقِبِ عَلَى نِقَابِهَا وَ أَمْسَکَهَا مِنْ أَنْ تُمُورَ فِی خَرْقِ الْهَوَاءِ بِأَیْدِهِ وَ أَمَرَهَا أَنْ تَقِفَ مُسْتَسْلِمَةً لِأَمْرِهِ وَ جَعَلَ شَمْسَهَا آیَةً مُبْصِرَةً لِنَهَارِهَا وَ قَمَرَهَا آیَةً مَمْحُوَّةً مِنْ لَیْلِهَا وَ أَجْرَاهُمَا فِی مَنَاقِلِ مَجْرَاهُمَا وَ قَدَّرَ سَیْرَهُمَا فِی مَدَارِجِ دَرَجِهِمَا لِیُمَیِّزَ بَیْنَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ بِهِمَا وَ لِیُعْلَمَ عَدَدُ السِّنِینَ وَ الْحِسَابُ بِمَقَادِیرِهِمَا ثُمَّ عَلَّقَ فِی جَوِّهَا فَلَکَهَا وَ نَاطَ بِهَا زِینَتَهَا مِنْ خَفِیَّاتِ دَرَارِیِّهَا وَ مَصَابِیحِ کَوَاکِبِهَا وَ رَمَى مُسْتَرِقِی السَّمْعِ بِثَوَاقِبِ شُهُبِهَا وَ أَجْرَاهَا عَلَى أَذْلَالِ تَسْخِیرِهَا مِنْ ثَبَاتِ ثَابِتِهَا وَ مَسِیرِ سَائِرِهَا وَ هُبُوطِهَا وَ صُعُودِهَا وَ نُحُوسِهَا وَ سُعُودِهَا .


ترجمه

(خداوند) فاصله هاى وسیع و گشوده (کرات آسمانى) را بى آنکه بر چیزى تکیه داشته باشند، تنظیم نمود و شکاف هاى میان (هر کدام از آنها) را پیوند داد، آنها و نظائر آنها را به یکدیگر مربوط ساخت، و مشکل فرود آمدن فرشتگان را براى ابلاغ فرمان او، و بالا بردن اعمال مخلوقات را به آسمان، آسان نمود. به آسمانها در حالى که به صورت دود بودند، فرمان داد (فرمانى تکوینى براى پیمودن مراحل خلقت و تکامل). در این هنگام، میان بخش هاى مختلفِ آن ارتباط برقرار گشت (و به صورت توده عظیمى درآمدند). سپس آسمانها را از هم جدا ساخت و درهاى بسته آنها را باز گشود، و نگهبانانى از شهاب هاى ثاقب بر هر راهى گماشت (تا مانع نفوذ شیاطین به آسمانها گردد) و آنها را با دست قدرتش بى آن که گرفتار حرکات ناموزون گردند (در فضا) نگاهداشت و به آنها فرمان داد که تسلیم امر او بوده باشند (و از قوانین آفرینش پیروى کنند). خداوند خورشید را نشانه روشنى بخش روز، و ماه را نورى محو و کم رنگ براى (زدودن شدّت تیرگى) شب ها قرار داد و آنها را در مسیرهایشان به حرکت درآورد; و مقدار سیر آنها را در مراحلى که باید بپیمایند معیّن فرمود، تا شب و روز را بدین وسیله از هم جدا سازد و عدد سال ها و زمان معلوم گردد. سپس در فضاى آسمان ها، فلک ها (مدارات کواکب) را آفرید، و آنچه زینت بخش آن بود از ستارگان مخفى و کم نور و ستارگان پر نور در آن جایگزین ساخت، و استراق سمع کنندگان را با شهاب هاى ثاقب تیر باران نمود، و همه آسمانها را به تسخیر خود درآورد، و ستارگان ثوابت و سیّار و هبوط کننده و صعود کننده و نحس و سعد آنها را به جریان انداخت.


ویژگیهای فرشتگان

و منها فی صفة الملائکة

ثُمَّ خَلَقَ سُبْحَانَهُ لِإِسْکَانِ سَمَاوَاتِهِ وَ عِمَارَةِ الصَّفِیحِ الْأَعْلَى مِنْ مَلَکُوتِهِ خَلْقاً بَدِیعاً مِنْ مَلَائِکَتِهِ وَ مَلَأَ بِهِمْ فُرُوجَ فِجَاجِهَا وَ حَشَا بِهِمْ فُتُوقَ أَجْوَائِهَا وَ بَیْنَ فَجَوَاتِ تِلْکَ الْفُرُوجِ زَجَلُ الْمُسَبِّحِینَ مِنْهُمْ فِی حَظَائِرِ الْقُدُسِ وَ سُتُرَاتِ الْحُجُبِ وَ سُرَادِقَاتِ الْمَجْدِ وَ وَرَاءَ ذَلِکَ الرَّجِیجِ الَّذِی تَسْتَکُّ مِنْهُ الْأَسْمَاعُ سُبُحَاتُ نُورٍ تَرْدَعُ الْأَبْصَارَ عَنْ بُلُوغِهَا فَتَقِفُ خَاسِئَةً عَلَى حُدُودِهَا. وَ أَنْشَأَهُمْ عَلَى صُوَرٍ مُخْتَلِفَاتٍ وَ أَقْدَارٍ مُتَفَاوِتَاتٍ أُولِی أَجْنِحَةٍ تُسَبِّحُ جَلَالَ عِزَّتِهِ لَا یَنْتَحِلُونَ مَا ظَهَرَ فِی الْخَلْقِ مِنْ صُنْعِهِ وَ لَا یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ یَخْلُقُونَ شَیْئاً مَعَهُ مِمَّا انْفَرَدَ بِهِ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ جَعَلَهُمُ اللَّهُ فِیمَا هُنَالِکَ أَهْلَ الْأَمَانَةِ عَلَى وَحْیِهِ وَ حَمَّلَهُمْ إِلَى الْمُرْسَلِینَ وَدَائِعَ أَمْرِهِ وَ نَهْیِهِ وَ عَصَمَهُمْ مِنْ رَیْبِ الشُّبُهَاتِ فَمَا مِنْهُمْ زَائِغٌ عَنْ سَبِیلِ مَرْضَاتِهِ وَ أَمَدَّهُمْ بِفَوَائِدِ الْمَعُونَةِ وَ أَشْعَرَ قُلُوبَهُمْ تَوَاضُعَ إِخْبَاتِ السَّکِینَةِ وَ فَتَحَ لَهُمْ أَبْوَاباً ذُلُلًا إِلَى تَمَاجِیدِهِ وَ نَصَبَ لَهُمْ مَنَاراً وَاضِحَةً عَلَى أَعْلَامِ تَوْحِیدِهِ لَمْ تُثْقِلْهُمْ مُؤْصِرَاتُ الْآثَامِ وَ لَمْ تَرْتَحِلْهُمْ عُقَبُ اللَّیَالِی وَ الْأَیَّامِ وَ لَمْ تَرْمِ الشُّکُوکُ بِنَوَازِعِهَا عَزِیمَةَ إِیمَانِهِمْ وَ لَمْ تَعْتَرِکِ الظُّنُونُ عَلَى مَعَاقِدِ یَقِینِهِمْ وَ لَا قَدَحَتْ قَادِحَةُ الْإِحَنِ فِیمَا بَیْنَهُمْ وَ لَا سَلَبَتْهُمُ الْحَیْرَةُ مَا لَاقَ مِنْ مَعْرِفَتِهِ بِضَمَائِرِهِمْ وَ مَا سَکَنَ مِنْ عَظَمَتِهِ وَ هَیْبَةِ جَلَالَتِهِ فِی أَثْنَاءِ صُدُورِهِمْ وَ لَمْ تَطْمَعْ فِیهِمُ الْوَسَاوِسُ فَتَقْتَرِعَ بِرَیْنِهَا عَلَى فِکْرِهِمْ وَ مِنْهُمْ مَنْ هُوَ فِی خَلْقِ الْغَمَامِ الدُّلَّحِ وَ فِی عِظَمِ الْجِبَالِ الشُّمَّخِ وَ فِی قَتْرَةِ الظَّلَامِ الْأَیْهَمِ وَ مِنْهُمْ مَنْ قَدْ خَرَقَتْ أَقْدَامُهُمْ تُخُومَ الْأَرْضِ السُّفْلَى فَهِیَ کَرَایَاتٍ بِیضٍ قَدْ نَفَذَتْ فِی مَخَارِقِ الْهَوَاءِ وَ تَحْتَهَا رِیحٌ هَفَّافَةٌ تَحْبِسُهَا عَلَى حَیْثُ انْتَهَتْ مِنَ الْحُدُودِ الْمُتَنَاهِیَةِ قَدِ اسْتَفْرَغَتْهُمْ أَشْغَالُ عِبَادَتِهِ وَ وَصَلَتْ حَقَائِقُ الْإِیمَانِ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَعْرِفَتِهِ وَ قَطَعَهُمُ الْإِیقَانُ بِهِ إِلَى الْوَلَهِ إِلَیْهِ وَ لَمْ تُجَاوِزْ رَغَبَاتُهُمْ مَا عِنْدَهُ إِلَى مَا عِنْدَ غَیْرِهِ قَدْ ذَاقُوا حَلَاوَةَ مَعْرِفَتِهِ وَ شَرِبُوا بِالْکَأْسِ الرَّوِیَّةِ مِنْ مَحَبَّتِهِ وَ تَمَکَّنَتْ مِنْ سُوَیْدَاءِ قُلُوبِهِمْ وَشِیجَةُ خِیفَتِهِ فَحَنَوْا بِطُولِ الطَّاعَةِ اعْتِدَالَ ظُهُورِهِمْ وَ لَمْ یُنْفِدْ طُولُ الرَّغْبَةِ إِلَیْهِ مَادَّةَ تَضَرُّعِهِمْ وَ لَا أَطْلَقَ عَنْهُمْ عَظِیمُ الزُّلْفَةِ رِبَقَ خُشُوعِهِمْ وَ لَمْ یَتَوَلَّهُمُ الْإِعْجَابُ فَیَسْتَکْثِرُوا مَا سَلَفَ مِنْهُمْ وَ لَا تَرَکَتْ لَهُمُ اسْتِکَانَةُ الْإِجْلَالِ نَصِیباً فِی تَعْظِیمِ حَسَنَاتِهِمْ وَ لَمْ تَجْرِ الْفَتَرَاتُ فِیهِمْ عَلَى طُولِ دُءُوبِهِمْ وَ لَمْ تَغِضْ رَغَبَاتُهُمْ فَیُخَالِفُوا عَنْ رَجَاءِ رَبِّهِمْ وَ لَمْ تَجِفَّ لِطُولِ الْمُنَاجَاةِ أَسَلَاتُ أَلْسِنَتِهِمْ وَ لَا مَلَکَتْهُمُ الْأَشْغَالُ فَتَنْقَطِعَ بِهَمْسِ الْجُؤَارِ إِلَیْهِ أَصْوَاتُهُمْ وَ لَمْ تَخْتَلِفْ فِی مَقَاوِمِ الطَّاعَةِ مَنَاکِبُهُمْ وَ لَمْ یَثْنُوا إِلَى رَاحَةِ التَّقْصِیرِ فِی أَمْرِهِ رِقَابَهُمْ.


وَ لَا تَعْدُو عَلَى عَزِیمَةِ جِدِّهِمْ بَلَادَةُ الْغَفَلَاتِ وَ لَا تَنْتَضِلُ فِی هِمَمِهِمْ خَدَائِعُ الشَّهَوَاتِ قَدِ اتَّخَذُوا ذَا الْعَرْشِ ذَخِیرَةً لِیَوْمِ فَاقَتِهِمْ وَ یَمَّمُوهُ عِنْدَ انْقِطَاعِ الْخَلْقِ إِلَى الْمَخْلُوقِینَ بِرَغْبَتِهِمْ لَا یَقْطَعُونَ أَمَدَ غَایَةِ عِبَادَتِهِ وَ لَا یَرْجِعُ بِهِمُ الِاسْتِهْتَارُ بِلُزُومِ طَاعَتِهِ إِلَّا إِلَى مَوَادَّ مِنْ قُلُوبِهِمْ غَیْرِ مُنْقَطِعَةٍ مِنْ رَجَائِهِ وَ مَخَافَتِهِ لَمْ تَنْقَطِعْ أَسْبَابُ الشَّفَقَةِ مِنْهُمْ فَیَنُوا فِی جِدِّهِمْ وَ لَمْ تَأْسِرْهُمُ الْأَطْمَاعُ فَیُؤْثِرُوا وَشِیکَ السَّعْیِ عَلَى اجْتِهَادِهِمْ لَمْ یَسْتَعْظِمُوا مَا مَضَى مِنْ أَعْمَالِهِمْ وَ لَوِ اسْتَعْظَمُوا ذَلِکَ لَنَسَخَ الرَّجَاءُ مِنْهُمْ شَفَقَاتِ وَجَلِهِمْ وَ لَمْ یَخْتَلِفُوا فِی رَبِّهِمْ بِاسْتِحْوَاذِ الشَّیْطَانِ عَلَیْهِمْ وَ لَمْ یُفَرِّقْهُمْ سُوءُ التَّقَاطُعِ وَ لَا تَوَلَّاهُمْ غِلُّ التَّحَاسُدِ وَ لَا تَشَعَّبَتْهُمْ مَصَارِفُ الرِّیَبِ وَ لَا اقْتَسَمَتْهُمْ أَخْیَافُ الْهِمَمِ فَهُمْ أُسَرَاءُ إِیمَانٍ لَمْ یَفُکَّهُمْ مِنْ رِبْقَتِهِ زَیْغٌ وَ لَا عُدُولٌ وَ لَا وَنًى وَ لَا فُتُورٌ وَ لَیْسَ فِی أَطْبَاقِ السَّمَاءِ مَوْضِعُ إِهَابٍ إِلَّا وَ عَلَیْهِ مَلَکٌ سَاجِدٌ أَوْ سَاعٍ حَافِدٌ یَزْدَادُونَ عَلَى طُولِ الطَّاعَةِ بِرَبِّهِمْ عِلْماً وَ تَزْدَادُ عِزَّةُ رَبِّهِمْ فِی قُلُوبِهِمْ عِظَماً .

ترجمه

سپس خداوند سبحان براى سکونت در آسمانها و آباد ساختن آنها (با عبادت و نیایش) در بالاترین صفحه ملکوت خود، مخلوقاتى بدیع از فرشتگان آفرید; تمام فواصل آسمان را با آنها پر کرد و فضاى میان آن را از وجود فرشتگان، مالامال ساخت. (به گونه اى که) صداى تسبیح آنها، فاصله هاى آسمانها را پر کرده و در بارگاه قدس و درون حجابها و سراپرده هاى مجد و عظمت، طنین انداز است، و در ماوراى زلزله و غوغاى تسبیح آنان - که گوشها از آن کر مىشود - شعاع هاى خیره کننده نور، چشمها را از دیدن باز مىدارد و در محدوده خود متوقّف مىسازد. آنها را به صورتهاى مختلف و اندازه هاى گوناگون آفرید، «در حالى که داراى بالهاى متعددى هستند» (و از نظر قدرت، یکسان نمى باشند). همواره تسبیح جلال و عزّت او مىگویند و هرگز اسرار شگفت انگیز آفرینش مخلوقات را به خود نسبت نمى دهند و ادّعا نمى کنند که در آفرینش چیزى با او شرکت دارند، «بلکه آنها بندگان گرامى او هستند که هیچ گاه در سخن بر او پیشى نمى گیرند و به فرمان او (بى هیچ کم و کاست) عمل مىکنند». گروهى از آنها را امین وحى خود قرار داد، و به آنها براى رساندن ودایع امر و نهیش به پیامبران مأموریت داد، و از تردید و شبهات مصونیّت بخشید، به گونه اى که هیچ کدام از آنان از راه رضاى حقّ منحرف نمى شوند. آنان را از یارى خویش بهره مند ساخت (تا وظیفه ابلاغ وحى را به خوبى انجام دهند) و قلب آنان را با تواضع و خشوع و سکینه و آرامش قرین نمود (تا در انجام این وظیفه خطیر گرفتار خطا نشوند) و درهاى سهل و آسانى را براى مدح و تمجید (و نیایش) خویش به روى آنها گشود (تا از این طریق مصونیّت بیشترى به آنها ببخشد) و چراغ هاى روشنى جهت راهیابى به نشانه هاى توحیدش براى آنان نصب نمود. سنگینى گناهان هرگز فرشتگان را ناتوان و درمانده نساخته (چرا که آنها هرگز گناه نمى کنند.) و رفت و آمد شب و روز آنان را به سوى مرگ کوچ نداده است (تا ضعف و پیرى بر آنها چیره شود.)

تیرهاى شک و شبهه، ایمان پر عزم آنان را هدف قرار نداده، و گمان و تردید بر پایگاه یقین آنان راه نیافته (و آنها را متزلزل نساخته است). هیچ چیز آتش کینه و حسد را در میان آنها بر نیافروخته (تا ضعف و فتورى در کار آنها راه یابد.) و هرگز حیرت و سرگردانى آنان را از معرفتى که در باطن دارند و آنچه از عظمت و هیبت و جلال الهى در درون سینه هایشان نهفته است، جدا نساخته، و (سرانجام) وسوسه ها در وجودشان راه نیافته، تا شک و تردید ناشى از آن بر افکارشان چیره شود. آنها شیرینى معرفت خدا را چشیده و از جام محبتّش سیراب شده اند، و (در عین حال) خوف او در اعماق جانشان جایگزین شده است; قامتشان از کثرت اطاعت خم شده و رغبت فراوان آنها به عبادت پروردگار، هرگز حال تضرّع و نشاط عبادت را در آنها از بین نبرده، و مقام برجسته آنان طوق خشوع را از گردنشان باز نکرده است; خودبینى و عُجب آنها را فرا نگرفته، تا اعمال گذشته خود را بسیار بشمرند، خضوع و کوچکى در برابر ذات با عظمتش، جایى براى بزرگ شمردنحسنات براى آنان باقى نگذارده است و با اینکه پیوسته مشغول عبادتند فتور و سستى به آنها دست نمى دهد و ادامه این کار از رغبتشان نمى کاهد، تا از امید به پروردگار خود روى برتابند. مناجاتهاى طولانى زبان آنان را خشک و ناتوان نساخته و اشتغال به غیر خداوند، آنها را تحت سلطه خود نیاورده، تا نداى بلند آنان را (در مقام تضرّع و تسبیح) کوتاه سازد، در مقام اطاعت و بندگى همچنان دوش به دوش ایستاده اند; و راحت طلبى، آنان را به کوتاهى در انجام فرمانش وانداشته و کودنى غفلت ها بر تلاش و عزم راسخ آنها چیره نگردیده، و تیرهاى فریبِ شهوات، همّت هاى آنها را هدف قرار نداده است!.


آنها (فرشتگان عشق به) خداوندى را که صاحب عرش است ذخیره روز بى نوایى خود قرار داده و در آن هنگام که دیگران به مخلوقات مىاندیشند آنها تمام توجّه خود را به خالق معطوف ساخته اند. آنها هیچ گاه عبادت او را پایان نمى دهند (چرا که) علاقه آنها به لزوم عبادت پروردگار از رجا و خوف او - که هرگز از دل آنها برکندهنمى شود - سرچشمه مىگیرد، و هرگز اسباب خوف پروردگار از آنها قطع نشده تا در تلاش و کوشش خود سستى کند و طمع ها آنها را اسیر چنگال خود نساخته تا سرعت سعى (در امور دنیا) را بر کوشش خود (در کار آخرت و طاعت پروردگار) مقدّم دارند. آنها اعمال گذشته خود را بزرگ نشمرده که اگر بزرگ مىشمردند امیدوارى (بیش از حدّ) خوفشان را از بین مىبرد، آنها درباره پروردگارشان هرگز بر اثر وسوسه هاى شیاطین گرفتار اختلاف نشده، و برخوردهاى بد، آنان را از هم جدا نساخته و حسادت هاى درونى، آنان را از هم دور ننموده است، عوامل شک و تردید، آنها را پراکنده نکرده، و افکار متفرقه، جمع آنها را از هم جدا نساخته است، آنها همیشه پاى بند ایمانى هستند که هرگز طوق آن را به سبب شک و تردید، و عدول از حق، و سستى و خستگى، از گردن خویش بر نمى دارند، در تمام آسمان ها به قدر جاى پوست حیوانى نتوان یافت که فرشته اى در آنجا به سجده نیفتاده باشد، یا ملکى تلاشگر و سریع و چابک مشغول به کار نباشد، فرشتگانى که طاعت فراوان پیوسته، بر یقین و معرفتشان نسبت به پروردگار مىافزاید و عزت خداوند را در قلوبشان فزونى مىبخشد!


شرح قسمت اول(صفات پروردگار)


فقوله علیه السلام: قدرّ ما خلق فأحکم تقدیره

این جمله امام (ع) اشاره به این است که هر مصنوعی و مخلوقی در وجود برابر حکمت الهی اندازه گیری دقیق شده است، بدان حد که اگر از مقدار معیّن فزونی گیرد و یا نقصان پیدا کند در مصلحت آن شیئی خللی پدید می آید و منفعت مقرّر بر وجود آن دگرگون می شود.


قوله علیه السلام: و دبّره فألطف تدبیره:

هر شیئی را برابر ارزش و مصلحت وجودی اش بیافرید، و با ظرافت و باریک بینی خاصّی در همه ذاتیّات و اوصاف آن تصرّف کرد، و بدون آن که کسی جز خداوند بر آن آگاهی و اطّلاعی داشته باشد، تمام تغییرات لازم کلّی و جزئی را در باره آن موجود بانجام رساند.


قوله علیه السلام: و لم یستصعب إذ امر بالمضّی علی إرادته:

چون خداوند آفریده را امر کرده است تا در جهت رسیدن به کمال مطلوب وجودیش برابر اراده وی حرکت کند و حکمت الهی نیز او را به سمت نهایت مطلوبش به پیش می برد، تخلّف پدیده از حرکت در غیر آن جهت ممکن نیست و سرپیچی از دستور و فرمان محال است.

امر کردن خداوند به پدیده، اشاره به این است که اسباب کمال یافتن آن را مطابق قضای الهی تا رسیدن به مطلوب آماده می سازد.


قوله علیه السلام: و کیف و إنّما صدرت الأمور عن مشیئته:

تقدیر کلام حضرت چنین است «ای و کیف یستصعب» یعنی، چگونه پدیده از فرمان خداوند سرپیچی می کند (هرگز نمی تواند تخلّف و سرپیچی نماید) پس از بیان عدم امکان سرپیچی و تخلّف آفریده از دستورات الهی، به علت عدم امکان سرپیچی و فرمانبرداری سریع و تسلیم بودن در برابر فرمان حق متعال اشاره کرده، و دلیل آن را مستند بودن تمام آثار مخلوق به مشیّت پروردگار می داند. زیرا هر اثری لزوما از مؤثّر خود تبعیّت می کند، و تمام پدیده ها در سلسله نیاز و حاجت به اراده حق تعالی متّکی هستند، و وجوبا از آنجا مدد می گیرند، حقیقت این موضوع در علم الهی باثبات رسیده است.


قوله علیه السلام: المنشی ء اصناف الأشیاء إلی قوله عجائب الأمور:

پیش از این در شرح خطبه اول توضیح این مطلب که: روش، فکر و اندیشه و تجربه، از چیزهائی است که بانسان مربوط بوده و بوی اختصاص دارد، گذشت. و این که باری تعالی از تمام این ویژگیها در زمینه ایجاد و آفرینش پدیده ها پاک و مبرّا است.

(یعنی خداوند بدون الگو و مدل، فکر و اندیشه و تجربه موجودات را آفریده است) در خلقت و آفرینش از شریک داشتن نیز بدلیل برهان توحید چنان که

گذشت پاک و منزه می باشد. (در آفرینش به دستیار و معین نیازمند نیست، چه او از همه جهت یگانه است، یکتا و بی همتا است) مقصود از «قریحه الغریزه» نیروی اندیشه برای عقل می باشد.


قوله علیه السلام: فأتمّ [فتمّ خ] خلقه و أذعن لطاعته و اجاب الی دعوته.

خداوند به تمام مخلوقات و آفریده هایش به لحاظ جود و بخشندگی، آنچه نیازشان بوده افاده فرموده است، پس اگر از کسی یا شیئی کمالی فوت گردد، از جهت نداشتن استعداد و عدم پذیرش است، (بدین معنا که فیض دهنده بخلی ندارد، نقص در فیض گیرنده است) آفریده ها و مخلوقات در نیازمندی محض، و جنبه امکانی که دارند، بخواری و نداری خود، مقر و معترفند، در دگرگونی، مغلوب قدرت اویند و دعوت او را اجابت می کنند، یعنی هنگامی که کلمه «کن» وجودی القا شود فورا اجابت کرده، وجود می یابند (به محض این که خداوند بگوید باشید بلا درنگ وجود پیدا می کنند).


قوله علیه السلام: و لم یعترض دونه ریث المبطئ و لا أناه المتلکّی ء:

این جمله امام (ع) برای منزّه دانستن فعل و امر خداوند از تخلّف آورده شده است، بدین معنی که اشیا در اطاعت فرمان و دستور خداوند، سستی، کندی و درنگی ندارند.

امر خداوند را بدون توقّف و درنگ اطاعت می کنند. تمام اشیاء مغلوب اراده حق تعالی هستند و در اجابت فرمان او نهایت سرعت را به کار می گیرند.

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ.

در امر خداوند متعال یعنی کلمه «کُن» افاضه هر آن چیزی است که در مأمور لازم بوده، و آمادگی کامل در اجابت وجود دارد، زیرا با فرمان «باش» شیئی

وجوب وجود می یابد، یعنی قادر بر وجود یافتن نیست، چه رسد به این که در اجابت امر و اطاعت و فرمانبرداری، سستی و کندی و سهل انگاری کند، بلکه همچون چشم برهم زدن کار سریع انجام می گیرد. چنان که خداوند متعال می فرماید: وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَهٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ.

ما در شرح کلام امام (ع) «بطوء، و اناه و تلکّی» را صفت آفریده ها گرفته و چنین توضیح دادیم که اشیا در پذیرش و انجام دستورات خداوند، بدون درنگ و توقّف انجام وظیفه می کنند. احتمال دیگر این است که بگوییم فعل خداوند از این جهت که مستند بخداوند می باشد، منزه است از درنگ و توقّف، (یعنی کار خداوند متّصف به کندی، توقّف و درنگ نمی شود) زیرا کندی، سستی، توقّف و درنگ از عوارض حرکت و حرکت از عوارض جسم است. این صفات بر فعل کسی عارض می شوند، که کارهایش را با وسیله انجام دهد، و کارهایش متّصف به حرکت شدید، و ضعیف گردد، و چنان که دانسته و آگاهی خداوند از تمام این ویژگیها و خصوصیات منزّه و پاک می باشد.


قوله علیه السلام: فاقام من الاشیاء أودها إلی قوله و الهیئات.

مقصود از «أقام... اودها» بر طرف کردن ناهمواری اشیاست، تا هر چیزی آماده پذیرش لازمه وجودی خویش گردیده، کمالی که از جانب حق بوی افاضه می شود، دریافت دارد و منظور از «نهجه لجددها «لحدودها»، یا «لحدودها» مطابق هر دو عبارت، روشن کردن سمت هدف حرکت هر چیزی است که به مقصد نهایی وجودی اش برسد و به آن دست یابد.

سخن امام (ع) که فرمود: ملائمته...

«میان امور گوناگون متفاوت و متضاد رابطه و اتّصال بر قرار کرد» بدین معنی است که خداوند، میان عناصر چهار گانه (آب و آتش و باد و خاک)- که در اصطلاح قدما طبایع چهارگانه می نامیدند- با وجودی که در چگونگی صفات متضاد هستند در مزاج واحد انسانی جمع آوری کرده است. ما در باره این موضوع، قبلا به تفصیل سخن گفته ایم.

عبارت و وصله لأسباب قرائنها، اشاره به این است که موجودات از اموری که لازمه وجودی شان باشد، (مانند هیأت، شکل و غریزه و...) جدا نیستند و بخوبی روشن است که نزدیکی دو چیز مستلزم نزدیکی و اتصال اسباب وجودی آنهاست، چه محال است که موجود، بدون اسباب تحقق وجودی اش، استحکام و استواری یابد. اتصال و استناد اشیاء متّکی به کمال قدرت خداوند است، زیرا او سبب ساز همه سببهاست.

بعضی از شارحان نهج البلاغه، مقصود از «قرائن» را نفوس دانسته اند، با توجّه به این احتمال معنای اتصال اسباب بوسیله خداوند، ارشاد خلق است به پرستش حق تعالی و آنچه لازمه معاش آدمی و جهت دادن او به سوی کمال می باشد زیرا به مثل اگر کسی بگوید: «وصل الملک اسباب فلان» از این جمله چنین فهمیده می شود که، پادشاه ارتباط شخص مورد اشاره را با خود بر قرار کرده و او را به پاداش و نعمت دادن، مورد نوازش قرار داده است.

معنای احتمالی دوّم هر چند احتمال بدی نیست. امّا معنای احتمالی اوّل ظاهر و روشن تر است.


قوله علیه السلام: و فرّقها أجناسا مختلفات فی الحدود و الأقدار و الغرائز....

مقصود از جنس و حدّ آن چیزی نیست که «اهل منطق» آن را در عرف خود اصطلاح کرده اند، بلکه منظور از اختلاف، اختلاف کلّی و جزئی است که قبلا متذکر شدیم (اختلاف در عناصر، هیأت، شکل و غریزه و...) در لغت به این نوع اختلاف هم اختلاف در جنسیّت می گویند. «حدّ شیئی» به نهایت و آنچه بر آن

احاطه دارد، اطلاق می شود. منظور از «اقدار» اندازه هاست و به شکل نیز مقدار گفته شده است.

مقصود از غرائز در کلام امام (ع) قوای نفسانی، اخلاق، هیأت و صفات می باشند. و اگر کلمه «حدود» را در عبارت حضرت، بر معنای عرفی اش «حدّ کامل یا ناقص» حمل کنیم معنای زیبایی است، زیرا حکمت آفریدگار پاک و منزّه ایجاب می کند که بعضی از موجودات از بعضی دیگر، با حدود و حقایقشان تمیز داده شوند و برخی با شکل و هیأت و بعضی دیگر با غرایز و اخلاقشان، برابر آنچه که نظام وجود و دستور آفرینش و اراده الهی حکم می کند.


قوله علیه السلام: بدایا خلایق احکم صنعها و فطرها علی ما اراد و أبتدعها:

یعنی این که بر شمردیم شگفتیهای آفرینش در باره مخلوقات بود که برابر اراده خداوند خلقت و صنعشان استوار گردیده است.

شرح چگونگی آفرینش آسمانها


قوله علیه السلام: و نظم بلا تعلیق الی قوله انفراجها

اقتضای ظاهر این جمله این است که آسمانها دارای شکافهای وسیع و قسمتهای مختلفی بوده اند. معنای کلام امام (ع) مطابق نظریّه متکلّمین روشن است، چون بعقیده متکلمین اجسام از اجزای لا یتجزّا ترکیب یافته اند، و پیش از ترکیب دارای شکاف و شقوق بوده اند.

امّا نظر غیر متکلّمین در معنای این جمله امام (ع) یکی از دو احتمال زیر است: 1- چون آسمانها از اجزا ترکیب یافته اند، و میان اجزای هر مرکّبی مباینت و جدایی است چه ترکیب و تألیف کننده ای باشد یا خیر، امام (ع) لفظ «رهوات و فرج» را به لحاظ جدایی و مباینت میان اجزای آسمان استعاره آورده است. با قطع نظر از این که ترکیب کننده خداست یا جز او. بنا بر این مقصود از نظم بخشیدن به شکافهای وسیع آسمان، افاضه صورت به قسمتهای مختلف آن است، بحدّی که نظم و ترکیبش کامل گردیده و قسمتهای مختلف آسمان بهم پیوسته شده است.

2- احتمال دوّم این است که امام (ع) با کلمه «فرج» به جدایی و مباینتی که میان طبقات آسمان وجود دارد اشاره کرده باشد، و مقصود از نظم «رهوات و ملاحمه صدوع» آسمانها چسبیدگی و مماس بودن آنها بر یکدیگر و عدم خلأ در میان آنها باشد. (در احتمال ارتباط یافتن اجزا با یکدیگر، و در احتمال دوم، پیوسته شدن طبقات آسمان با هم فرض شده است).

امام (ع) با کلمه «بلا تعلیق» به کمال قدرت خداوند تعالی توجّه داده است.

قضاوت اوهام این است که آسمان، همچون سنگی که در هوا معلق بماند، در خلأ متوقّف گردیده. و این موجب حیرت و شگفتی عقول شده است. امام (ع) با کلمه «بلا تعلیق» آنها را بر شگفتی و بزرگ شمردن این امر تحریک کرده است.

قوله علیه السلام: و وشّج بینها و بین ازواجها:

مقصود امام (ع) از «ازواج» نفوس فرشتگان آسمانی است که نزدیک و قرین یکدیگرند. و به هر قرینی زوج گفته می شود. یعنی میان نفوس آسمانی ارتباط بر قرار کرد، بدین سان که هر جرم آسمانی آن چیزی را پذیرفت که دیگر جرم آن را پذیرا نبود.


قوله علیه السلام: و ذلّل للها بطین بأمره الی قوله انفراجها:

در باره این حقیقت پیش از این اشاره ای شد، که فرشتگان مانند دیگر حیوانات جسمانی نیستند. بنا بر این بالا و پایین رفتن آنها مانند بالا و پایین رفتن افراد محسوس نیست، و گر نه حق تعالی جلّ قدسه- که از تصور گمان کنندگان فراتر است- لزوما در سمتی قرار می گرفت، تا صعود بسوی او انجام پذیرد، و فرود از نزد او تحقّق یابد. بنا بر این لفظ «نزول» که بر جهت محسوس فرودین اطلاق می شود استعاره آورده شده است برای نزول عقلانی: بدین معنی که، بخششهای ارزشمند، از آسمان جود خداوندی، بر سرزمینهای قابل فیض فرود می آید. با توجّه به این معنی فرود آمدن فرشتگان عبارت خواهد بود از: رساندن فیض به موجوداتی که از نظر مقام پایین تر از فرشته اند و فرشتگان واسطه میان موجودات و آفریدگار می باشند. بنا بر این، منظور از فرشتگان، فرستادگانی هستند که مأمور رساندن وحی اند و یا مأموریّت دیگری دارند. و مقصود از فرشتگان بالا رونده، فرشتگانی هستند که اعمال خلایق را نزد خداوند می برند.

با برداشتی که از معنای نزول کردیم، معنای صعود عبارت خواهد بود از: صوری که در ذات فرشتگان بالا رونده نقش می بندد، و چنان که سابقا توضیح داده شد علم خداوند نسبت به اموری که در مقطع زمانی دور قرار دارند و یا امور معدومه ای که محقّقا وجود خواهند یافت، و به زمان دوری وابستگی دارند، به گونه نقش بستن صورتهای معقول آنها در لوح محفوظ است.

معنای «صعود» هم مانند لفظ «هبوط» استعاره برای معنای یاد شده است، یعنی صعود از سرزمین نفوس به الواح محفوظ، چنان که توضیح داده شد.

امّا معنای باز بودن راههای آسمان بدانسان که نگاهبانان منقاد و مطیع باشند و عبور بر فرشتگان سهل آسان باشد، این است، که حجاب و منعی برای فرشتگان وجود ندارد، زیرا علم فرشتگان بر اعمال و رفتار مردمان و آنچه بر این جهان می گذرد نافذ است چنان که جسم بسته و متّصل مانع از نفوذ بعضی اجسام لطیفه در خود نمی شود (حرارت، اصوات، اشعّه از جسم عبور می کند) و از خود عبور می دهد، آسمانها مانع آگاهی فرشتگان نسبت به امور این عالم نمی شوند بنا بر این بمنزله جسم شکافدار بوده و بر آن عبارت «انفراج» اطلاق می شود. و این که نگاهبانان درهای آسمان برای عبور فرشتگان تسلیم و منقادند، بدین معناست که به هیچ وجه مانع نفوذ و آگاهی فرشتگان مقرّب الهی به این عالم نمی شوند.


قوله علیه السلام: و ناداها بعد إذ هی دخان فالتحمت عری أشراجها و افتتق بعد الارتتاق صوامت ابوابها:

در این عبارت حضرت دو معنای احتمالی وجود دارد.

احتمال اوّل: معنای دود بودن آسمان را قبلا دانسته ای (نیازی به توضیح مجدّد نیست) ندا کردن خداوند آسمانرا، إشاره به فرمانبرداری و اطاعت آسمانهاست، چنان که خداوند تعالی فرموده است: فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ.مقصود از «التحام» آسمان ضمیمه شدن اجزای دارای صورت، با اجزای صورت پذیر است، چنان که دو طرف زنبیل یا اشیایی از این قبیل، با روابطی به یکدیگر متصل می شود. (عرب در باره ارتباط یافتن اجزای یک شیئی وقتی «تشریج عری» می گوید که اجزای آن شیئی نسبت به یکدیگر حالت جذب و انجذاب داشته باشند) منظور از باز شدن درهای آسمان پس از بسته بودن آنها، این است که گشایش درهای آسمان، موجب نزول رحمت خداوند شود و فرشتگانی که تدبیر این جهان را به عهده دارند، بواسطه نزول و حرکت آنها، انواع رحمت حق نزول می یابد. بنا بر این حرکات فرشتگان شبیه درها می باشد. چه همانها، درهای رحمت حق و کلیدهای جود خداوندی اند.

احتمال دوّم این که عرب آنچه را در بالا قرار داشته باشد، آسمان می گوید.

بنا بر این ممکن است، مقصود از آسمان معنای عام، و شامل آسمان مورد نظر هم بشود. و جمله «و ناداها» اشاره به آسمان ابرها باشد، و دود بودن آسمان منظور بخاری است که پیش از انجماد شبیه دود می باشد. لفظ دود، از بخار استعاره آورده شده است.

اتّصال یافتن اجزای مختلف آسمان، اشاره به پیوستگی اجزای بخار است که بصورت ابر در آید و (باز شدن درهای بسته) کنایه از نزول باران ابرها باشد. چنان که خداوند متعال فرموده است: فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ.


قوله علیه السلام: و اقام رصدا من الشّهب الثّواقب علی نقابها

این عبارت حضرت، دو معنای احتمالی دارد.

1- لفظ: «نقاب» که به معنی راه کوهستانی است، استعاره از عدم ممنوعیّت وابستگی علوم بماورای عالم جسمانیّات و مجرّدات باشد. (یعنی ممکن است علوم از ماورای عالم ماده سرچشمه بگیرند، ولی، راه برای استراق سمع شیاطین مسدود است، امّا در حقیقت ذات، راههای آسمان گشوده است.) پیش از این معنای شهابهای پرّان که در کمین شیاطین هستند توضیح داده شد.

2- احتمال دوّم این است که لفظ «رصد» استعاره از تیرهای محسوس قابل رویت، و کلمه «نقاب» استعاره را ترشیحیه کرده باشد، زیرا لازمه کمین گاه و نگاهبانی این است که از درها، و معابر حراست و حفاظت به عمل آورند.

وجه حکمت و سرّ این موضوع این است که عربها معتقد بودند شیاطین، به آسمان بالا می روند و گفتار فرشتگان را که برای ما غیب محسوب می شود، گوش می دهند و سپس دریافتهای خود را به کاهنان و ساحران و مانند اینها منتقل می کنند.

پس از آن که دوران روشنگری و نهی از کهانت و مانند این امور فرا رسید، چنان که گفتیم و به لحاظ این که کهانت و سحر موجب فساد ذهنی مردم و انحراف افکار و دلها از مقصد شریعت می شد، خداوند بمردم اعلام کرد که شهابهای پرّان آسمانی را دور کننده شیطانهای گوش فرا دارنده قرار دادیم، و هر که از شیطانها حرف شنوی داشته باشد، از ناحیه آنها رجم خواهد شد.

درهای آسمان بر شیاطین بسته است، شیاطین دسترسی بحقایق آسمان ندارند، تا اعتقاد به کهانت را در اندیشه مردم وارد کنند و اعتقاد آنها را به کهانت و غیب گویی مستند بدانند. آیات کریمه قرآن این اوهام باطل را که در حقیقت شیطان نفسانی هستند، درهم می شکند و این عقاید را از ریشه و بن بر می کند.

قوله علیه السلام: و امسکها من ان تمور فی خرق الهواء بایده و امرها ان تقف مستسلمه لأمره

یعنی خداوند آسمان را از بحرکت در آمدن بوسیله بادهای ایجاد شده بشدّت و زنده حفظ کرده است، حکمت حکیمانه خداوندی بر این مقرّر شده است که آسمان با قدرت قهر آمیزش استحکام و استقرار داشته و رام فرمان او باشد.

در کلام امام (ع) دو عبارت «أمر» به کار رفته است: امر اوّل به معنای حکم الهی و قضای خداوندی، و امر دوّم به معنای قدرت و غلبه فرمان حق تعالی است، الزاما تحقق می یابد.


قوله علیه السلام: و جعل شمسها آیه مبصره لنهارها و قمرها آیه ممحوّه من لیلها

این عبارت امام (ع) شبیه کلام خداوند است که می فرماید: وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَهَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَهَ النَّهارِ مُبْصِرَهً.

آیت حق بودن شب و روز به این دلیل است که هر دو بر کمال قدرت حق تعالی دلالت دارند. از پیشوایان دین در تفسیر روشنگر بودن روز پس از محو ساختن و از بین بردن شب وجوهی بشرح زیر نقل کرده اند.

1- روشنگر بودن روز به این دلیل است که خورشید در تمام سال بحال خود ثابت است و نور می دهد و محو آیت شب به لحاظ حالات مختلفی است که برای ماه پیش می آید، گاهی ماه پیداست و نور می دهد و گاه در محاق است و مخفی، تغییر و دگرگونی ماه آن قدر زیاد است که دو شب بر یک حال نبوده و هر شبی در منزلگاه خاصی است و زیادی و نقصان می پذیرد.

2- روایت شده است که ابن کوّاء از سیاهیها در چهره ماه سؤال کرد، حضرت در پاسخ فرمود، آن نشانه محو آیت شب می باشد.

3- ابن کثیر گفته است که منظور از دو آیت شب و روز، تاریکی شب و روشنی روز است، تقدیر چنین است: ما شب و روز را دارای دو نشانه (ظلمت و ضیاء) قرار دادیم. آیت شب را محو کردیم، یعنی برای ما ه نور ذاتی قرار ندادیم، ماه از خورشید نور می گیرد روز، روشنگر است، یعنی روشنایی خورشید ذاتی است.

کلمه «من» در عبارت امام (ع) یا برای بیان ابتدای غایت و یا برای بیان جنس بکار رفته است، و متعلّق به کلمه «ممحوّه» یا «بجعل» می باشد. معنای دیگر، این که ماه را، از نشانه های شب قرار داد.


قوله علیه السلام: فأجراهما فی مناقل مجراهما و قدّر سیرهما فی مدارج درجهما

خداوند مسیر خورشید و ماه را در برجها و منزلها مقدّر و مقرر فرموده است.

برای تبیین کلام امام (ع) در اینجا، لازم است که مفهوم «درج- بروج و منازل» توضیح داده شود. شرح مطلب این است که، مردم دور فلک را که ستارگان در آن سیر می کنند به دوازده قسم تقسیم کرده و هر قسمی را برج نامیده اند و باز هر برجی را به چند قسم تقسیم کرده و هر قسمی را درجه و رتبه نامیده، و هر یک از این برجها را اسمی است بدین شرح: حمل- ثور- جوزا- سرطان- اسد- سنبله- میزان- عقرب- قوس- جدی- دلو و حوت.

خورشید، هر برجی از آسمان را در سی روز طی می کند و ماه هر برجی از آن را در بیشتر از دو روز و کمتر از سه روز به اتمام می رساند. منازل و مراحل سیر ماه بیست و هشت منزل است و اسامی آنها عبارت است از: 1- شرطین 2- بطین 3- ثریّا 4- دبران 5- هقعه 6- هنعه 7- ذراع 8- نژه 9- طرفه 10- جبه 11- زبره 12- صرفه 13- عوا 14- سماک 15- غفر 16- زبانا 17- إکلیل 18- قلب 19- شوله 20- نعایم 21- بلده 22- سعد الذّابح 23- سعد بلع 24- سعد السعود 25- سعد الأخبیه 26- الفرغ المقدّم 27- الفرغ الموخّر 28- رشاء.

ماه هر روزی در یکی از منازل یاد شده فوق قرار دارد چنان که خداوند متعال می فرماید: لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها أَنْ،... ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ.

قوله علیه السلام: لیمیّز بین اللّیل و النّهار إلی قوله بمقادیرهما

یعنی اندازه گیری مسیر و حرکت مشخّص کننده ماه و سال است. پیش از این در خطبه اول تفسیر و تفصیل این مطلب گذشت.


قوله علیه السلام: ثمّ علّق فی جوّها فلکها

پس از آن که امام (ع) اشاره به کیفیت ترکیب ستارگان کرد حال با بیان این عبارت اشاره به جایگاه استقرار ستارگان کرده می فرماید: هر یک در فضای فلک خود آویخته هستند.

اگر بپرسی که امام (ع) ابتدا فرموده بود، که ستارگان و سیّارات معلق نیستند و در این عبارت می فرماید در جو فضای فلک شان آویخته اند معنای این دو کلام را چگونه توجیه می کنید در پاسخ می گوییم: تعلیق و وابستگی امری نسبی است به اعتباری می توان گفت معلّق و وابسته اند، و به اعتباری می شود گفت وابسته نیستند. در عبارت اوّل که فرمود وابسته نیستند، منظور این است که به جسم دیگری در ما فوق خود، وابستگی ندارند. و مقصود از وابستگی در عبارت دوّم این است که در فضا به قدرت و اراده خداوند معلّق و وابسته هستند. میان این دو کلام تناقض و منافاتی نیست.

و فلک اسم جنس است برای هر جسم مدوّری که بر آن این نام صدق کند.

قوله علیه السلام: و ناط بها زینتها من خفیّات دراریها و مصابیح کواکبها:

این کلام امام (ع) شبیه کلام خداوند است که فرمود: وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ.

و این سخن حضرت که گوش فرا دارنده به آسمانها، با تیرهای شهاب هدف گرفته می شوند، شبیه این فرموده حق تعالی است، که: إِلَّا مَنْ خَطِفَ.

توضیح این بیان امام (ع) پیش از این به تفضیل داده شد. در باره این که چرا امام (ع) کلمه «شهب» را تکرار کرده اند، باید گفت که ذکر شهاب در جمله اول برای بیان این حقیقت بود که شهب دامی برای شیاطین بحساب می آیند، و در جمله دوّم برای بیان این حقیقت است که گوش فرا دارندگان به آسمان با شهابهای پرّان رمی شده و دور می گردند. (بعبارت روشن تر) شهب در یک جمله بمعنی کمین گاه و در جمله ای دیگر بمعنی تیر به کار رفته، تکرار سخن برای فزونی معنی است.


قوله علیه السلام: و أجراها علی اذلال تسخیرها:

این عبارت امام (ع) مانند این آیه شریفه است که: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مقصود از «إذلال» یا ذلّه: ممکن بودن، حاجت داشتن و نیازمند ایجاد و اداره بودن است. و منظور از ثوابت و سیّار که در کلام امام (ع) آمده است، هر کدام مفهوم خاصّی دارد که ذیلا شرح می دهیم: مقصود از سیّارات هفت ستاره است و عبارتند از: زحل، مشتری، مرّیخ، خورشید، زهره، عطارد و ماه.

خورشید و ماه را «نیّرین» و پنج ستاره دیگر را «متحیّرین» می گویند: دلیل متحیّر گفتن به این ستارگان این است که حرکت مستقیم انجام می دهند و پس از توقّفی کوتاه به جایگاه اوّل بازگشت نموده، و پس از توقّفی دیگر بحال استقامت، باز می گردند. امّا خورشید و ماه، همواره حالت استقامت و یکنواختی دارند. و دیگر ستارگان آسمان جز این هفت ستاره که یاد شد، ثوابت شمرده می شوند، و در فلک هشتم قرار دارند. هر یک از هفت ستاره سیّار حرکتی مخصوص به خود دارد، که مخالف حرکت ستارگان دیگر است.

صعود و نزول هر یک از سیّاره های هفت گانه به هدفی صورت می گیرد. صعود و بالا رفتن آنها برای رسیدن به شرف خود است. شرف خورشید در درجه 19 از برج حمل و شرف ماه در درجه سوّم از برج «ثور» و شرف «زحل» در مرتبه 21 از برج «میزان» و شرف «مشتری» در مرتبه 15 از برج «سرطان» و شرف مرّیخ در درجه 28 از برج «جدی» و شرف زهره در مرتبه 27 از برج «حوت» و شرف عطارد در رتبه 25 از برج «سنبله» و شرف سیاره «رأس» در درجه سوّم از برج «جوزا» و شرف «ذنب» در مرتبه سوّم از برج «قوس» و برج «شرف» تمام مراتبش شرف است. جز این که بعضی از مراتب به نسبت بعضی دیگر از مراتب قوّت بیشتری دارد. ما دام که ستارگان به سمت شرف پیش روند بالا می روند ازدیاد پیدا می کنند به نهایت مرحله کمال که برسند، فرود می آیند و نقص پیدا می کنند. فرود آمدن هر ستاره ای ضدّ و مقابل شرف و صعود آن ستاره است.

امّا در باره سعد و نحس بودن ستارگان گفته اند: زحل و مرّیخ نحس اند، نحوست زحل از مرّیخ بیشتر است مشتری و زهره سعد هستند. سعد بودن مشتری بیشتر است. عطارد با ستارگان سعد، سعد است و با ستارگان نحس، نحس می باشد. خورشید و ماه در حالت، تثلیث و تسدیس سعد هستند، در حالت مقابله تربیع و مقارنه نحس اند. ستاره رأس سعد و ذنب و کبد هر دو نحس اند.

معنای سعد و نحس ستارگان این است، که به هم پیوستن سعدها سبب اصلاح امور این عالم می شود و لزوما به هم رسیدن نحسها موجب فساد و دگرگونی امور و اشیای این جهان می گردد


شرح بخش انتهایی (ویژگی فرشتگان)


باید دانست که این بخش از خطبه «اشباح» در توصیف فرشتگان است، آنان که از جهت کمال در بندگی خدا، اشرف موجودات ممکن می باشند توصیف فرشتگان در حقیقت بیان مجد و بزرگواری و عظمت حق تعالی است.

پیش از این در باره انواع فرشتگان و نحوه اسکان آنها در طبقات آسمان بحث کرده ایم و به اندازه لازم مقصود را توضیح داده ایم، اینک بر آنیم تا بحثهایی که مناسب این خطبه است شرح دهیم. فرازهایی از کلام ارجمند آن حضرت را طیّ قسمتهایی به شرح زیر می آوریم.


1- قوله علیه السلام: ثمّ خلق سبحانه الی قوله من الملائکه:

محتمل است که امام (ع) با عبارت «الصّفیح الاعلی» به فلک نهم اشاره کرده باشد و منظور از فلک نهم همان عرش است، زیرا که فلک نهم بزرگترین و بالاترین جرم آسمانی می باشد و ساکنان آن فرشتگانی هستند که اداره امور فلک نهم را به عهده دارند.

به احتمال دیگر، ممکن است مقصود امام از عرش، جایگاه پرستش فرشتگان در پیشگاه عظمت و جلال پروردگار جهانیان یعنی عالم ملکوت باشد، زیرا فرشتگان در مقام بلندی از صداقت و معرفت حق هستند. چه خلقت ملائکه برای عمران و آبادی آن محل است و آن خانه به عظمت و جلال حق و عبادت فرشتگان آباد است.

هنگامی که معلوم شود، فرشتگان، شریفترین موجوداتند، روشن خواهد شد که آفرینش آنها، آفرینشی نو، کامل و شگفت انگیز است.


2- قوله علیه السلام: ملأ بهم فروج فجاجها و حشابهم فتوق أجوائها:

خداوند شکافها و راهها، و جاهای خالی فضای کاخ آسمان را بوسیله فرشتگان پر ساخت. امام (ع) لفظ «فروج، فجاج و فتوق» را، در عبارت فوق برای اجزای مجزّای فلک استعاره به کار برده است، زیرا فرشتگان هستند که به منزله ارواح فلک به حساب آمده و به وسیله آنها وجود و جوهریّت افلاک، محفوظ، استوار و پابرجاست. وجه شباهت در استعاره روشن است. استعاره را با بیان «ملأ و حشو» ترشیحیّه کرده است. کلمات «فجاج و فروج» اشاره به تباین و اختلافی است که، میان اجزای فلک وجود داشته، و در عین حال، به دلیل وجود فرشتگان که نظم بخشنده به آن هستند منظم شده است. پر شدن شکافهای فلک به وسیله فرشتگان، کنایه از نظامی است که از برکت وجود آنها حاصل شده و خداوند تدبیر کار فلک را به عهده فرشتگان قرار داده است.


3- قوله علیه السلام: و بین فجوات تلک الفروج الی قوله المجد:

لفظ زجل را، که به معنای فریاد و صداهای بلند است، برای کمال عبادت و بندگی فرشتگان استعاره آورده است. زیرا کمال مرد در این است که بهنگام تضرّع،

تسبیح و تهلیل با صدای بلند در پیشگاه خداوند زاری کند. (صدائی که به تضرّع در درگاه خداوند بلند شود مطلوب است).

لفظ «حظائر» را برای جایگاه فرشتگان عالم غیب و پرستشگاهشان نیز استعاره به کار برده است. حظیره قدس بودن مکان فرشتگان، بدلیل پاکی و دور بودن آنها از پلیدیهای جهل و نفس فرمان دهنده ببدی کاملا روشن است.

عبارت سترات الحجب و سرادقات هم استعاره اند از حجابهای نورانیی که بوسیله آن حجابها از ذهن و اندیشه انسانها مستور و پوشیده اند. چنان که قبلا این حقیقت را توضیح داده ایم. و یا در حجاب بودنشان به این دلیل است که آنها از خصوصیّات ماده و مادیّات بدورند. وجه شباهت در استعاره فوق، این است که، فرشتگان از دیده شدن با چشم و اندیشه پوشیده و در حجابند، و بدیهی است که حجاب فرشتگان سرا پرده های بزرگی و عظمت می باشد. زیرا کمال ذاتی و شرافت آنها چنین حجابی و نه حجابهای دیگر را اقتضاء می کند.


4- قوله علیه السلام: و وراء ذلک الرّجیج الّذی تستّک الی قوله حدودها:

در پشت سر آن آوازهای کر کننده گوش انواری است که چشم آنها توان دیدن آن انوار و درخشندگیها را ندارد.

چنان که امام (ع) لفظ «زجل» را برای صدای فرشتگان استعاره آورده بود، لفظ «رجیج» را برای عبادت آنها استعاره آورده است. و با بیان «تستّک منه الأسماع» استعاره را ترشیحیّه کرده است و کنایه از نهایت عبادت فرشتگان است.

محتمل است که، عبارت، «زجل و رجیج» اشاره به اصواتی که انبیا از فرشتگان می شنیدند، باشد، بدانسان که ما در مقدمه بیان کردیم و چگونگی آن را در شنیدن وحی قبلا دانسته ای، مقصود از سبحات نوری که بالاتر از صدای فرشتگان قرار دارد، جلال و شکوه عظمت وجه خداوندی است، پاک و منزّه است از آن که دیده دارندگان بصیرت وی را درک کند.

امام (ع) فرموده است در ورای صدای فرشتگان، حقایقی وجود دارد که فرشتگان چنان که بایسته است آنها را درک نمی کنند. نه، بلکه بالاتر از دانش و عبادت آنها، مراحلی از جلال و شکوه خداوندی است، که معرفت فرشتگان از آن قاصر است. و ادراک اهل بصیرت از دریافت جلال و شکوه حق فرو ماند، متحیّر و سرگردان بمقام ناتوانی خویش بازگردد و در مرز محدود و نهایت کمال خود که جایگاه بندگی و عبودیّت است متوقّف ماند.


5- قوله علیه السلام: انشأهم علی صور مختلفات إلی قوله عزّته اختلاف

صورت فرشتگان کنایه از اختلاف حقیقت و اندازه وجودی و تفاوت مرتبه آنها در کمال و قرب آنها بخداست. لفظ «أجنحه» یعنی بالها، استعاره از نیرومندیی است که آنها، در به دست آوردن معارف الهی و تفاوت در زیادی و نقصانی که به لحاظ دریافت معرفت و کمال دارند. چنان که خداوند متعال فرموده است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ».

تعدّد بال فرشتگان، در کلام حق تعالی کنایه از تفاوت ادراک آنها از جلال خدا و دانش متفاوتی است که لزوما هر یک از حق تعالی دارند. به همین دلیل امام (ع) داشتن بال را، موجب تسبیح و تنزیه جلال و شکوه خداوندی دانسته است زیرا آگاهی فرشتگان بجلال حق، منزّه و پاک از هر آن چیزی است که شایسته بزرگواری وجود و مناسب جلال و عزت الهی نباشد.


6- قوله علیه السلام: لا ینتحلون إلی قوله یعملون:

ساختن بعضی از مصنوعات خداوند با وجودی که فرشتگان وسیله ایجاد آنها باشند آنان را بفراموشی قدر و منزلتشان دچار نمی کند، و آنها خود را مدّعی خلقت چیزی، جز به مقداری که خداوند به آنها توانایی داده است نمی دانند. نهایت مقامی که فرشتگان دارند این است که وسیله افاضه جود و بخشش حق تعالی بر استحقاق دارندگان جود هستند، و در مواردی هم که خداوند آنها را سبب افاضه جود قرار ندهد، مستقیما شیئی مورد اراده را ایجاد می کند فرشتگان ادّعای قدرتمندی بر ایجاد پدیده ها را ندارند. به این دلیل که دقیقا قدر و منزلت و نسبت خود را به ذات خداوندی می شناسند و خداوند آنها را از شرّ نفس فرمان دهنده ببدی که منشأ مخالفت فرمان و خروج از اطاعت الهی است پاک و منزّه داشته است.


7- قوله علیه السلام: جعلهم فیما هنا لک إلی قوله و نهیه:

یعنی فرشتگان در جایگاه خود در محضر قدس پروردگار قرار دارند. به تمام حالات و ویژگی زندگی فرشتگان در خطبه اوّل اشاره شد، (برای حضور ذهن به همان جا رجوع شود).


8- قوله علیه السلام: و عصمهم الی قوله مرضاته

(چنان که واضح و مبرهن است) منشأ تمام شکوک و شبهات و انحراف از راه خدا درگیری نفس امّاره با عقل و کشیدن نفس امّاره عقل را به راه باطل است. چون فرشتگان از نفس فرمان دهنده ببدی، پاک و مبرّا هستند. بنا بر این معصومند و از پیروی نفس و فرمانبرداری آن، و انحراف از راه حق به راه باطل ممنوع می باشند.، مقصود از مدد گرفتن فرشتگان از فواید یاری حق، فزونی آنها در کمالات بر دیگران، و ادامه این فواید بلحاظ دوام وجود خداوند می باشد.


9- قوله علیه السلام: و اشعر قلوبهم تواضع إخبات السّکینه:

امام (ع) لفظ «تواضع و استکانت» را از حال فرشتگان استعاره آورده است. بدین معنی که فرشتگان. به ذلّت نیازمندی و امکان حاجت به بخشش خداوند، و مغلوب بودن در برابر عظمت حق تعالی اعتراف دارند و این اعتراف و اقرار به نیازمندی را، شعار لازم ذات خویش می دانند، و یا عمیقا این نیازمندی و حاجت را درک می کنند. در صورتی که «أشعر» را بمعنای درک و فهم بگیریم.


10- قوله علیه السلام: و فتح لهم ابوابا ذللا إلی تماجیده:

خداوند درهای ستایش خود را به آسانی بر فرشتگان گشوده است مقصود از «ابواب ذلل» در عبارت فوق وجوه معارف الهیّه است، معارفی که بوسیله آنها، حق تعالی چنان که شایسته است تمجید و ستایش می شود. این معارف الهیّه برای فرشتگان وسیله هایی در جهت تنزیه و تعظیم پروردگار می باشند. روشن است که کسب این معارف برای ملائکه حق، سهل و آسان است، زیرا به دست آوردن معارف الهی برای فرشتگان از راههای آمیخته به شکّ و شبهه و درگیری اوهام و خیالات، چنان که آموخته های ما بدین سان حاصل می شود نیست.


11- قوله علیه السلام: و نصب لهم منارا واضحه علی أعلام توحیده:

خداوند برای فرشتگان پرچمهای نمایانی را بر نشانه های یگانگی خود بر افراشته است.

بنا به قولی (پرچمهای روشن و نمایان) برای واسطه هایی که میان فرشتگان مقرّب و حق سبحانه، تعالی است، استعاره آمده است، زیرا امام (ع) از فرشتگان آسمان خبر می دهد.

و لفظ «اعلام» برای صورتهای عقلانیی است که با ذات فرشتگان عجین می باشد. و لازمه دارا بودن این صور عقلانی یگانه و منزّه دانستن خداوند از کثرت است. وجه شباهت میان پرچم، علائم و نشانه ها، با فرشتگان این است.

چنان که پرچم، علائم و نشانه ها، در آگاهی بمطلوب، وسیله قرار می گیرند، فرشتگان مقرّب، واسطه در حصول معارف الهی هستند و در رسیدن به مطلوب اوّل، و محرّک کلّ- که عزیز و پاینده است سلطنت او- خداوند متعال وسیله می باشند.


12- قوله علیه السلام: لم تثقلهم موصرات الآثام:

گناهان بزرگ آنها را سنگین نکرده است.

پیش از این گفتم که نفس امّاره بالسّوء در فرشتگان وجود ندارد. نبودن نفس فرمان دهنده ببدی لازمه اش، نفی آثار گناه و بدکاری از فرشتگان است.


13- قوله علیه السلام: و لم ترتحلهم عقب اللیّالی و الأیّام:

گذشت روز و شبها، تغییری در فرشتگان ایجاد نکرده و آنها را از جایی به جایی کوچ نمی دهد.

یعنی گذشت زمان، موجب کوچ دادن آنها از مرحله وجود بعدم نیست.

زیرا فرشتگان موجودات مجرّد هستند. و موجودات مجرّد از محدود شدن بزمان و تغییراتی که بوسیله زمان حاصل می شود بدورند.


14- قوله علیه السلام: و لم ترم الشّکوک بنوازعها عزیمه ایمانهم و لم تعترک الظنّون علی معاقد یقینهم.

شکّ و تردیدهای فاسد ایمان استوارشان را درهم نمی شکند و گمان و پندارهای واهی در جایگاه یقین و اعتمادشان قرار نمی گیرد.

مقصود از استواری ایمان فرشتگان، تصدیقی است که لازمه ذاتی آنها به پدید آورنده خود، و ویژگیهای اوست. «معاقد یقین» اعتقاد یقینی است که بدور از عروض شک و گمانی که منشأ توهّمات و تخیّلات است باشد، زیرا دانش فرشتگان که ذاتا مجرّد هستند از شک و گمان پاک و مبرّاست. منظور از کلمه «رمی» در عبارت حضرت، متحوّل شدن نفس فرمان دهنده ببدی و بدور انداختن وساوس فاسد نفسانی، به آرامش قلبی و نفس مطمأنّ رحمانی است.

اگر واژه «نوازغ» را که در عبارت إمام (ع) به کار رفته است، بنا به قرائت بعضی از روات، «نوازع» تلفّظ کنیم، قرینه ای بر استعاره ترشیحیّه خواهد شد.

لفظ «اعتراک» هم که به معنی آمیخته شدن گمان و توهّمات قلبی و خاطره انگیز شدن آنها در نفس می باشد، در ترشیحیّه کردن استعاره به کار رفته است. وجه شباهت در هر دو استعاره بخوبی روشن است (تصدیق ذاتی فرشتگان به آفریدگارشان، به ایمان استوار، و اعتقاد یقینی آنها را به انسانی که در محلّی می نشیند تشبیه کرده است).


15- قوله علیه السلام: و لا قدحت قادحه الأحن فیما بینهم:

حقد و بدخواهی، کینه ای در میان فرشتگان پدید نمی آورد. بدین توضیح که: کینه و بدخواهی، هیچ شرّ و بدی را در میان آنها بر نمی انگیزد، چنان که آتش اطراف را شعله ور کرده و می سوزاند، زیرا که فرشتگان از قوّه غضب و شهوت بدورند.


16- قوله علیه السلام: و لا سلبتهم الحیّره ما لاق من معرفته بضمائرهم الی قوله صدورهم:

معرفت و شناختی که از حضرت حق در باطن ضمیر خود دارند، حیرت و سرگردانی، آن را از میان نمی برد.

با توجّه به این که حیرت و سرگردانی و تردید عقل، در انتخاب یکی از دو راهی است که به مطلوب و خواست سزاوارتر باشد، و منشأ این تردید و دو دلیها درگیری وهم و خیال با عقل می باشد، فرشتگان حیران و سرگردان نمی شوند زیرا قوّه وهم و خیال در آنها نیست تا به حیرت و سرگردانی دچار شوند پس حیرت و سرگردانی که با معرفت و شناخت آنان از خداوند آمیخته شود و عظمت هیبت حق را از سینه های آنها بر طرف کند در آنها وجود ندارد.

هیبت کنایه از توجّه داشتن به عظمت خداوند است و لفظ «صدر» که بمعنی سینه است استعاره از ذات فرشتگان می باشد.


17- قوله علیه السلام: و لم تطمع فیهم الوساوس فتقترع برینها علی فکرهم:

وسوسه ها در فرشتگان طمع نمی بندند، تا بر اندیشه آنها غلبه کنند و یا فکر آنها را بپوشانند پیش از این وسوسه را تفسیر کرده ایم. فاعل برای فعل «لم تطمع» یا مخفی و نهفته است، بدین فرض که فاعل مضاف بوده و از جمله حذف گردیده، و مضاف الیه در جای آن قرار گرفته است تقدیر کلام «اهل الوساوس» بوده است که منظور از صاحبان وسوسه، شیاطین می باشند، (با این توضیح معنای سخن چنین است، شیاطین بر اندیشه فرشتگان پیروز نمی شوند).

و یا فاعل فعل کلمه «وساوس» است در این صورت نسبت دادن طمع به وسوسه نسبت مجازی است، چنان که در کلام حق تعالی نیز چنین است آنجا که می فرماید: وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها منظور از «رین» غلبه یافتن شکهایی است که لازمه وسوسه هاست تا خرد فرشتگان را بپوشاند، و چشم باطنشان که جلوه های حق و پروردگارشان را مشاهده می نمایند از کار بیندازد. طمع نبستن وسوسه ها و یا شیاطین در فرشتگان به این دلیل منتفی است که اسباب آن یعنی نفس امّاره در آنها منتفی است.


18- قوله علیه السلام: منهم من هو فی خلق الغمام الی قوله لأبهم:

بعضی از فرشتگان در کار خلقت ابرها هستند. این تقسیم که امام (ع) انجام می دهد، مربوط به مطلق و یا جنس فرشتگان است و آنچه تاکنون از اوصاف آنها گفته شد، مخصوص فرشتگان آسمان بود.

در شریعت به ما رسیده است که در ابرها فرشتگانی قرار دارند که خداوند را تسبیح و تقدیس می کنند. در کوهها و مکانهای تاریک نیز فرشتگانی حضور دارند. البتّه اینان ملائکه زمین هستند. و یقینا آنچه، در خطبه اول راجع به فرشتگان گفته شد، دانسته اید (پس نیازی به تکرار آن نیست).


19- قوله علیه السلام: و منهم من خرقت أقوامهم تخوم الأرض السفلی إلی قوله المتناهیه:

برخی دیگر از فرشتگان گامهایشان تا منتهی الیه زمین پایین را شکافته و در آنجا قرار دارد. بی شباهت نیست که این دسته از فرشتگان آسمانی باشند.

لفظ «اقدام» یعنی گامها استعاره از دانش آنهاست که بر تمام زمین پایین و اطراف آن إحاطه دارد وجه شباهت علوم با گامهای روان و پوینده این است که علوم مورد علم یعنی معلوم را در می نوردد و در آن جاری می شود و به نهایت آن می رسد.

چنان که گامها طیّ طریق می کنند و به نهایت و مقصد حرکت می رسند. امّا تشبیه کردن فرشتگان به پرچمهای سفید آویخته در منافذ جوّ و هوا بدو دلیل است.

الف- سفید بودن آنها به این دلیل است که رنگ سفید از کدر بودن و سیاهی بدور است چنان که دانش فرشتگان از آلودگی و تیرگی باطل و تاریکیهای شبهه بدور می باشد.

ب- نفوذ و سرایت دانش آنها، در اجزای علوم چنان است که پرچمها در هوا نفوذ می کنند، و در مجرای فضا به حرکت در می آیند.

امام (ع) در عبارت فوق به بادهایی که گامها را در محدوده معیّنی نگاه می دارند اشاره کرده است. مقصود حکمت الهی است که به هر چیز آنچه سزاوار بوده، عطا فرموده و هر موجودی را در حدّ وجودیش محدود کرده است. منظور از وزش بادها، زیبایی تصرّف و جریان آنها در مخلوق و مصنوعات خداوند می باشد.


20- قوله علیه السلام: و قد استفرغتهم اشغال عبادته إلی قوله و شیجه خیفته:

سرگرمی به عبادت و پرستش آنها را از هر شغل و کاری باز داشته است.

یعنی فراغت و آسایشی برای کارهای دیگر جز عبادت ندارند. پیش از این دانستی که فرشتگان آسمان، که اجرام فلکیه را به حرکت در می آورند، اجرامی که بمنزله بدن ملائک بحساب می آید حرکتشان حرکتی است ارادی که از روی شوق انجام می گیرد، زیرا افلاک در حرکت فرمانبردارانه خود شبیه فرشتگانی هستند که واسطه فیض حق میان افلاک و خداوند متعال اند و کمال عبادت و حرکات دائمی پرستش وقت آنها را از پرداختن به کارهای دیگر پر کرده است، چنان که در این باره خداوند فرموده است.

یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ حقایق ایمان بخداوند، تصدیق فرشتگان به وجود حق تعالی است، به سبب آن که فرشتگان شاهد وجود خویش می باشند بدیهی است معرفتی که بر وجود حق سبحانه و تعالی از مشاهده وجود الهی حاصل شود معرفتی تام و کامل دائمی است، و همواره چنین کمالات بالقوّه ای بفعل در می آید، زیرا تصدیق داشتن به وجود چیزی که به دست آوردن آن را واجب بدانی، قوی ترین علّت انگیزاننده بر طلب آن می باشد. بنا بر این، ایمان، و تصدیق یقینی بر حقانیّت وجودی امری وسیله جامع و کاملی میان جوینده و معرفت آن امر و کمال بخشیدن به آن می شود. و بطور قطع و یقین پویندگان معرفت را عاشق و شیدای مطلوب می کند، و رغبت و میل آنها را به آنچه در نزد محبوب است، و نه دیگران، ثبات می بخشد.

با توجّه به این که امام (ع) لفظ «ذوق- چشیدن» را برای تعقّل فرشتگان و لفظ «شرب- آشامیدن» را برای آن معنایی که از عشق و کمال در ذات ملائکه کمون یافته است استعاره آورده اند، استعاره اوّل را با عبارت حلاوت و شیرینی ترشیّحیه کرده، و از نهایت لذّتی که از معرفت خداوند برای فرشتگان حاصل می شود کنایه قرار داده اند چنان که ذائقه انسانی از شیرینی لذّت می برد.

استعاره دوّم را هم با ذکر «کأس رویّه» ترشیحیّه کرده است زیرا کمال شرب و آشامیدن در این است که با جام سیراب کننده باشد، یعنی جامی که آشامیدن و سیراب شدن را کفایت کند. این عبارت کنایه از کامل بودن معرفت فرشتگان نسبت به دیگران می باشد.

و باز استعاره «قلوب» را با بیان «سویدائها» ترشیحیّه کرده است، زیرا استقرار عوارض قلبی همچون محبّت و خوف، به این است که تمام قلب را فرا گیرد و در آن نفوذ و رسوخ کند و عبارت «بوشیجه خیفته» امام (ع) اشاره به علاقه ای است که به دلیل ترس از خداوند، با ذات فرشتگان در آمیخته و در آن جای گرفته است ترس ذاتی ملائکه کمال علم آنها به عظمت پروردگار است.

لفظ «خیفه» برای علاقه باطنی چنان که گذشت استعاره به کار رفته است، زیرا فرشتگان بهنگام لحاظ عزّت و قهاریّت حضرت حق، خود را در نهایت درجه پست ممکن، مغلوبیّت و تسلیم می بینند.


21- قوله علیه السلام: فحنوا بطول الطّاعه اعتدال ظهورهم:

بر اثر اطاعت طولانی تعادل پشتهاشان به هم خورده، یعنی قدّشان خمیده شده است مجازا خمیدگی پشت را نشانه کمال خضوع در عبادت و پرستش آنها گرفته است و این از باب به کار بردن نام مسبّب بجای سبب است، خمیدگی پشت که مسبّب است بجای طاعت و بندگی که سبب آن می باشد به کار رفته است.


22- قوله علیه السلام: و لم ینفد طول الرّغبه اللّه مادّه تضرّعهم:

خواست طولانی فرشتگان از پیشگاه حضرت حقّ، تضرّع و زاری آنها را، از میان نبرده و پایان نبخشیده است.

طبیعت کار این است که اگر کسی برای خواست امری و یا انجام کاری به نزد پادشاهی برود و با تضرّع و زاری از او انجام کاری را بخواهد، سر انجام تضرّعش بدلیل از بین رفتن منشأ خواست و تقاضایش، پایان می یابد.

پایان یافتن تضرّعش یا به این دلیل است، که خواست نفسانی بر مطلوبش از میان می رود، هنگامی که از طلب و خواست خسته شود، و بیش از آن نتواند مشقّت طلب را تحمل کند. و یا به این دلیل است که مطلوب و مقصودش از میان برود، بدین لحاظ، که به مقصود برسد و یا ناامید شود، یعنی مورد تقاضایش بر آورده شود. و یا به کلّی خواستش را رد کنند. در هر حال زمینه تضرّع و زاریش از میان رفته است.

امّا فرشتگان، زمینه تضرّع و زاری و عبادتشان برای خداوند متعال، بنا به هر دو فرض از بریدن و قطع شدن بدور است و به لحاظ ذات و سرشتشان، منقطع نمی شود به این دلیل که خستگی و دلسردی از ویژگیهای ترکیبات عنصری است (فرشتگان ترکیب عنصری ندارند) به لحاظ مطلوبشان هم پایان ناپذیر است، زیرا مطلوب و خواست آنها پس از تصوّر عظمت حق، معرفت خداوند می باشد، و چنان که دانسته ای مراتب وصول بحق پایان ناپذیر و نامتناهی است به همین دلیل بمنظور ستایش فرشتگان امام (ع) زمینه تضرّع آنها را بدرگاه حق، سلب ناشدنی دانسته، و لازمه آن پایان نیافتن تضرّع و عبادت آنها در درگاه خداوند می باشد.


23- قوله علیه السلام: و لا أطلق عنهم عظیم الزّلفه ربق خشوعهم:

تقرّب جویی فراوان فرشتگان بخداوند، گردنشان را بریسمان خضوع بند آورده و آزادشان نگذاشته است.

از ویژگی نزدیکان به سلاطین دنیا این است، که هر قدر شخص به پادشاه نزدیکتر شود، قوّت نفس بیشتری یافته و هیبت سلطان در نظرش کمتر می شود.

چنین بازتابی بدین لحاظ است که مدّت پادشاهی، شاهان دنیا تمام شدنی است و بعلاوه سلطنت برای آنها امری اکتسابی است (نه حقیقی) نزدیک شوندگان به سلطان تصوّر همانند بودن خود را با پادشاه دارند. پس رسیدن به پادشاهی را مانند سلاطین برای خود بعید نمی دانند. ولی سلطنت خداوند بلحاظ عظمت و عزّت و عرفان نامتناهی است، بنا بر این عارفی که خواهان تقرّب بخداست، هرگز تصوّر تخفیف یافتن هیبت حق تعالی را نکرده و خشوع و عبادتش نسبت بخداوند نقصان نمی یابد. بلکه هر چه معرفتش در باره حق سبحانه و تعالی افزون شود عظمت و بزرگی خداوند را در نفسش بیشتر احساس می کند، زیرا در سلوک، عظمت خداوند، با معیار و میزان عرفان محاسبه می شود. بنا بر این هر تغییری که در سر منزل عرفان پدید آید، عظمت آفریدگار بیشتر دانسته می شود و به همین نسبت، یقین قلبی عارف کامل تر می گردد، و نقصان و کمبود ذاتی خود را بهتر درک می کند، و بدین سبب خشوعش کامل، و خضوعش شدّت می یابد.

امام (ع) لفظ «ربق» را برای آن مقدار از خشوع که برای فرشتگان حاصل می شود استعاره به کار برده اند.


24- قوله علیه السلام: و لم یتولّهم الإعجاب الی قوله حسناتهم:

«خود پسندی بر آنها سلطه پیدا نمی کند» عجب و خود پسندی عبارت از این است که انسان خود را به تصوّر فضیلتی بزرگ بداند و منشأ چنین حکمی نفس امّاره است که شخص را بدین پندار، که چنان فضیلتی خاصّ اوست و صرفا با سعی و کوشش وی به دست آمده است، گرفتار می سازد، بی آن که توجّهی به بخشنده نعمتها و عطا کننده فیض، خداوند متعال داشته باشد.

ولی فرشتگان آسمان به دلیل غرق بودن در عشق خداوند و مطالعه مستمرّ نعمتهای وی و قرار داشتن تحت جلال و عزّت حق تعالی، از اوهام و خیالات و از احکام واهی بدورند. بنا بر این عبادتهای گذشته خود را زیاد ندانسته و آنچه از خیر و نیکی به دست آنها صورت پذیرفته باشد بزرگ نمی شمارند.


25- قوله علیه السلام: و لم تجر الفترات فیهم علی طول دؤوبهم:

با وجود کوشش فراوانی که، در طول عبادت و اعمال نیکشان داشته اند، سستی و فتوری بر عزم و اراده آنها وارد نیامده است.

(در جای خود) ثابت شده است که فرشتگان آسمان، مدام جرم وجودی خود را، بی آن که آرامش و سکونی در کار باشد. و فاصله ایجاد کند، در حرکت دارند، و رنج و تعبی آنها را به زحمت نمی اندازد. و سستی و فتوری بر اثر این حرکت مدام و همیشه ای پیدا نمی کنند. برای اثبات این ادّعا بوسیله برهان و استدلال، اصولی است که در محلّ خود آمده است. اثبات این موضوع از طریق قرآن آیه کریمه: یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ، می باشد که قبلا توضیح داده شد.


26- قوله علیه السلام: و لم تفض رغباتهم فیخالفوا عن رجاء ربّهم:

چشم امیدی که به پروردگارشان دارند از عشقشان به حق تعالی نکاسته است مخالفت از چیزی به معنای بازگشت از آن می باشد (یعنی فرشتگان از محبّت و عشق به خداوند عدول نمی کنند هر چند امید زیادی به رحمت حق داشته باشند).

چنان که سابقا توضیح داده شد، علاقه فرشتگان آسمان و شوق آنها به کمال یابی خود، دائمی و ثابت است. بنا بر این امیدواریشان به بخشنده کمال همیشگی خواهد بود.

لفظ «غیض» در کلام امام (ع) استعاره به کار رفته است.


27- قوله علیه السلام: و لم تجفّ لطول المناجاه اسلات ألسنتهم

طول مناجات و راز و نیازها، تری زبان فرشتگان را خشک نمی کند.

طول مناجات ملائکه، به معنای توجّه دائمی آنها بذات حق تعالی است.

لفظ «ألسنته» را استعار آورده و آن را با کلمه «الأسلات» ترشیحیّه کرده است، به ملاحظه تشبیه کردن فرشتگان در مناجاتشان به انسانهای راز و نیاز کننده.

خشک نشدن زبانشان بر اثر مناجات، کنایه از عدم سستی، و ناتوانی و رنجوری آنها در عبادت است، زیرا روشن است که فرشتگان زبانی از گوشت ندارند، تا خشکی بر آن عارض شود.


28- قوله علیه السلام: و لا ملکتهم الی قوله اصواتهم:

عبادت و پرستش، فرشتگان را دچار ضعف نمی کند، تا صدایشان ضعیف شود، و تضرّعشان در پیشگاه حق به آهستگی گراید.

این عبارت إمام (ع) بیان منزّه دانستن فرشتگان از خصوصیّات بشری و ویژگیهای جسمانی است. به همین دلیل، ضعف و ناتوانی خستگی اعضای به هنگام مشغله زیاد و شدّت یافتن کار بر آنها عارض نمی شود.

پیش از این دانسته شد که ملائکه آسمان، دچار این عوارض نمی شوند.

لفظ «اصوات» مانند «السنه» استعاره به کار رفته است.


29- قوله علیه السلام: و لم یختلف فی مقاوم الطّاعه مناکبهم إلی قوله رقابهم:

«شانه های فرشتگان در صف عبادت و فرمانبرداری، پس و پیش نمی شود» کنایه از پایداری و استواری آنها در اطاعت و فرمانبرداری است.

لفظ «مقاوم» را که به معنی ده عدد پر، در هر بالی از بالهای پرندگان می باشد، استعاره از اطاعت و فرمانبرداری فرشتگان آورده است. دلیل این موضوع، مطابق شرحی که قبل از این گذشت وجوب اطاعت خدا می باشد، و از اهمّ عبادات، شناخت و معرفت حق سبحانه، و تعالی و توجّه به اوست.

لفظ «مناکب شانه ها» بمعنی چهار عدد پر، می باشد، که پس از «مقاوم» ذاتا در هر بالی قرار دارد. وجه شباهت این است که «مناکب» بعد از «مقاوم» قرار گرفته و با نظم و ترتیب و روش خاصّی، که هیچ گاه از آن وضع مخصوص خارج نمی شود. و بدینسان ذات و جرم ذاتی ملائکه، در سبک و کیفیّت مهمّ عبادی و معرفتی خاصّی که قرار گرفته اند، دگرگونی و تغییری پیدا نمی کنند. بلکه در صفّ واحدی منظّم ایستاده، و بدلیل استقامت راهشان به سوی حق، گروهی نسبت به گروهی دیگر تخلّف نداشته، پس و پیش قرار نمی گیرند، و در توجّه به حق سبحانه و تعالی از نظام و ترتیب شان چنان که در خطبه اوّل به هنگام شرح جمله: و صافّون لا یتزایلون، بدان اشاره کردیم خارج نمی شوند.

امام (ع) لفظ «رقاب» و ثنی را نیز استعاره به کار برده است. مفهوم عبارت این است که از رنج عبادت، توجّهی به استراحت و آسایش ندارند، تا در انجام اوامر خداوند کوتاهی داشته باشند. مقصود نهایی کلام امام (ع) این است که از فرشتگان احوال و خصوصیات بشری مانند: خستگی استراحت و... را نفی کنند، زیرا این امور از ویژگیهای جسم و ابدان می باشد.


30- قوله علیه السلام: و لا تعدو الی قوله الشّهوات:

شما پیش از این معنای غفلت و بی خبری را دانسته اید (پس تکرار آن لزومی ندارد) و امّا معنای بلادت وکند فهمی، طرف تفریط فضیلت ذکاوت و تیز هوشی است، ذکاوت و بلادت هر دو از ویژگیهای بدن بوده و از طریق جسم حاصل می شوند، شهوات و خواسته های نفسانی نیز اموری وابسته به بدن می باشند. چون فرشتگان آسمان از جسم و جسمانیات بدورند، پس هیچ یک از امور فوق بر قصد و توجّهشان به حق عارض نمی شود، غفلت و بلادتی در آنها نیست، تا موجب دوری فرشتگان از توجّه به خداوند شود و شهوات همّت آنها را با تیرهای فریبشان هدف نمی گیرند.

لفظ «انتضال» که بمعنی رمی کردن با تیر می باشد، از جاذبه های کمیاب شهوانی است که، نفس ناطقه انسانی را بدام انداخته، و آن را با خواری و ذلّت به قرارگاه دوزخ سوق می دهد.


31- قوله علیه السلام: قد اتّخذوا الی قوله برغبتهم:

امام (ع) با جمله «بیوم فاقتهم» (روز بیچارگی و بی چیزی فرشتگان) اشاره بحالت نیازمندی آنها در کمال بخشیدن بخود، بجود و بخشش خداوند کرده است، هر چند این نیازمندی حالت دائمی ملائکه است و پروردگار ذخیره و پناهگاهی است که همواره بوی رجوع می کنند.

و همچنین با جمله: عند انقطاع الخلق الی المخلوقین نیز به حالت نیاز و حاجت آنها به خداوند اشاره کرده است، زیرا آفریدگار عالم گنجینه آنهاست و در نیازمندیهایشان به سوی وی روی می آورند. تحقّق قصد فرشتگان، به میل و رغبتی است که در صورت نیاز بدرگاه وی نشان می دهند.


32- قوله علیه السلام: لا یقطعون الی قوله و مخافته

«به نهایت عبادت خداوند دست نخواهند یافت» چون نهایت عبادت خداوند رسیدن بدرجات کمال معرفت الهی می باشد، و درجات معرفت خداوندی بی نهایت است، به نهایت عبادت و پرستش حق رسیدن ممکن نیست. فرشتگان که غرق دوستی خدا بوده و به کمال عظمت پروردگار واقفند. از کمال و تمامیّت جود خداوند برترین

خواست و پرسودترین امر را طالبند، قطع جود و بخشش حق تعالی و محروم ماندن از فیض الهی را بزرگترین هلاکت و نابودی می شمارند، و بدین لحاظ ناگزیر امیدواریشان در پیشگاه خداوند، ادامه می یابد، و خشوعشان بدلیل نیازمندی بوی فزونی می گیرد، و جزع و فزعشان از محروم ماندن، بیشتر می شود.

همین امیدواری و ترس، زمینه تظاهر به عبادت آنها را فراهم می آورد، و لزوم طاعت و فرمانبرداری فرشتگان را در مراجعه به خداوند از ته دل قوّت می بخشد.

بنا بر این شگفت زدگی و جلوه عبادت و نیایش آنها هرگز پایان نمی یابد.


33- قوله علیه السلام: لم تنقطع اسباب الشّفقه عنهم فینوا فی جدّهم

«هیچ گاه علّت ترس فرشتگان از میان نمی رود، پس جدیّت و کوشش آنها بر عبادت سستی نمی گیرد» شفقتی که در کلام امام (ع) به کار رفته، اسمی است که از «اشفاق» گرفته شده است معنای سخن حضرت این است که اسباب ترس فرشتگان و نیازمندیشان به عطا و بخشش الهی در قیام برای کمال بخشیدن به وجودشان، پایان نیافته و قطع نمی شود. زیرا حاجت ضروری بغیر، هم مستلزم ترس است، که مورد خواست تأمین نگردد و هم موجب لزوم طاعت و فرمانبرداری و روی آوردن به عبادت، تا زمینه بخشش وجود را فراهم آورد. (با توجّه به توضیح فوق) چون نیازمندی فرشتگان به حضرت حق دائمی است، کوشش آنها در عبادت همیشگی خواهد بود.، پس سستی و سهل انگاری در ملائکه حق، نخواهد بود.


34- قوله علیه السلام: و لم تأسرهم إلی قوله اجتهادهم

طمعهای دنیوی فرشتگان را اسیر خود نمی گرداند تا دنیا را بر آخرت ترجیح دهند.

امام (ع) بعضی از اوصاف بشر را از فرشتگان سلب کرده است. چه بسیارند نیایش گرانی که، مختصر چیزی از منافع و زیباییهای دنیوی آنها را از جدیّت و کوشش در راه خداوند باز داشته، سعی و کوشش دنیوی را برای تحصیل زینتهای آن بر عبادت برای به دست آوردن سعادت آخرت و دنیای باقی ترجیح داده و مال دنیا را برگزیده اند. چنان که دانستی این انتخاب از جاذبه های شهوات و غفلت و بی خبری از دنیای دیگر است. فرشتگان از شهوات مبرّا و پاک اند و اسیر طمعهای دروغین نمی شوند.

لفظ «اسر» برای جلوداری طمع تا دستیابی به اشیای مورد علاقه و خواست، استعاره به کار رفته است.


35- قوله علیه السلام: و لم یستعظموا ما مضی من اعمالهم الی قوله وجلهم

فرشتگان اعمال (عبادی) گذشته خود را بزرگ نمی شمارند.

معنای این جمله شرطیّه امام (ع) این است، که اگر فرشتگان اعمال خود را بزرگ بدانند، لازمه اش این است که امید ثواب بزرگی از عبادت خود داشته باشند.

چنین امیدواریی خوف و ترس آنها را نسبت بخداوند از بین می برد. این طرز پندار بمثل، چنان است که شخصی برای پادشاهی کاری انجام دهد و در نزد خود آن را بزرگ تصور کند، و خود را مستّحق بالاترین پاداش بداند، همین اندیشه او را وادار به دست درازی حقّ سلطان و بی اعتنایی به وی کند، و در نهایت خوفی که از سلطان داشت سبک و بی اهمیّت تلقّی کند. در نتیجه چنین پنداری، هر قدر خدمت خود را زیاد و بزرگ بداند، اعتقاد بیشتری بنزدیک بودن با سلطان پیدا می کند، این پندار هر مقدار بیشتر در نفس او قوّت بگیرد، به همان نسبت از ترسش کاسته شده و هیبت پادشاه در نظرش کم می شود. ولی خوف و ترس فرشتگان از جناب حق دائمی است چنان که خداوند متعال خود فرموده است: یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ از توضیح فوق نتیجه می گیریم که فرشتگان عبادات گذشته خود را بزرگ نمی شمارند تا ترس از خداوند در دل آنها کم شود.


36- قوله علیه السلام: و لم یختلفوا فی ربّهم باستحواذ الشّیطان علیهم:

شیطان بر آنها تسلّط پیدا نمی کند تا با وسوسه های او در باره پروردگارشان اختلاف کنند چون فرشتگان حق سبحانه تعالی را مستحقّ پرستش و عبادت می دانند و این حق را برای وی ثابت می کنند، شیطان بر آنها غلبه پیدا نمی کند، چون بر ملائکه تسلّطی ندارد. بیان این ویژگی برای سلب خصلتهای بشری از فرشتگان است. و باز این عبارت حضرت: و لم یفرّقهم إلی قوله اخیاف الهمم برای منزّه دانستن فرشتگان از خصوصیّات عارض بر بشر آمده است. خصلتهای خاصّ انسانی عبارتند از: الف- قطع رابطه های سوء و ناگوار مانند ترک رابطه هائی که از روی عداوت و ضدیّت ناشی از خشم و شهوت پدید آید.

ب- حسد و بدخواهی: بحقیقت دانسته اید که حسد و بدخواهی رذیلت نفسانی است و ریشه در بخل و حرص دارد و اساس این دو، نفس امّاره است (و نفس امّاره در انسان وجود دارد).

ج- انواع شکّ ریب و تردیدهایی که در امور باطل به کار گرفته می شود. و انسانها بدان مبتلا هستند: منظور از ریب در سخن امام شک و تردیدهاست و مراد از مصارف آنها و منظور از شعبه های آن قسمتهای گوناگونی است که هر شک و شبهه ای انسان را به باطل می کشاند و آدمی از طریق شبهه ای خاصّ بباطل روی می آورد. امّا فرشتگان به ریب و شک گرفتار نیستند.

به یقین می دانی که منشأ همه شک و شبهه ها، و هم و خیال است. و چون فرشتگان دارای نفس امّاره نیستند پس از تمام خصلتهای سه گانه فوق پاک و منزّه می باشند.

د- به دلیل این که معبود فرشتگان که نهایت مطلوبشان می باشد و جهت همّت آنها نیز یگانه است به چیزی دیگر توجّهی نداشته، تفرقه و جدایی ندارند.


37- قوله علیه السلام: فهم اسراء الأیمان الی قوله و لا فتور:

«فرشتگان به کمند ایمان گرفتارند».

لفظ «اسر» استعاره به کار رفته است و با به کار بردن «ربقه» استعاره ترشیحیه شده است. با این عبارت امام (ع) ملائکه را پاک و منزه می داند و هیچ یک از خصلتهای چهارگانه انسانی که فوقا ذکر شد، ایمان آنها را منحرف نمی کند. دلیل منزه بودن فرشتگان را قبلا توضیح داده ایم.


38- قوله علیه السلام: و لیس فی اطباق السّموات الی قوله عظماء:

«از کثرت وجود فرشتگان در بین طبقات آسمان جای خالی نیست» مقصود این است که آسمانها پر از ملائکه خداوندی است، (و هر کدام به کاری مشغولند) برخی مدام برای پروردگارشان در سجده اند و بعضی با جدیّت تمام به دنبال کارهای محوّله اند. باید دانست که گروهی از فرشتگان حرکت آسمانها را بر عهده دارند. و گروهی دیگر که دارای مرتبه بالاتری هستند. دستور حرکت را صادر می کنند.

بعید نیست که منظور امام از فرشتگان سجده کننده، همان امر کنندگان باشد. و مدام در سجده بودن فرشتگان کنایه استعاره ای از کمال عبادتشان باشد. و مراد از فرشتگان شتابان برای انجام کار، آنهائی باشند که حرکت آسمانها را بر عهده دارند. امّا این که طول طاعت و فرمانبرداری را امام (ع) دلیل افزایش دانش فرشتگان قرار داده اند، به این دلیل است که حرکات فرشتگان، مانند ملائکه ای که در مراتب بالاتری قرار دارند از روی شوق و علاقه است و از جهت کمال معرفتی که بخداوند متعال دارند کمال ذاتی آنها همواره در حال رسیدن از قوه به فعل است. و زیادی عزت و جلال پروردگار در نزد آنها موجب بزرگی و عظمت فرشتگان می شود، زیرا فزونی عظمت آنها چنان که قبلا گفتیم تابع، زیادی شناختی است که از خداوند پیدا می کنند.


و منها فی صفة الأرض و دحوها على الماء

کَبَسَ الْأَرْضَ عَلَى مَوْرِ أَمْوَاجٍ مُسْتَفْحِلَةٍ وَ لُجَجِ بِحَارٍ زَاخِرَةٍ تَلْتَطِمُ أَوَاذِیُّ أَمْوَاجِهَا وَ تَصْطَفِقُ مُتَقَاذِفَاتُ أَثْبَاجِهَا وَ تَرْغُو زَبَداً کَالْفُحُولِ عِنْدَ هِیَاجِهَا فَخَضَعَ جِمَاحُ الْمَاءِ الْمُتَلَاطِمِ لِثِقَلِ حَمْلِهَا وَ سَکَنَ هَیْجُ ارْتِمَائِهِ إِذْ وَطِئَتْهُ بِکَلْکَلِهَا وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِیاً إِذْ تَمَعَّکَتْ عَلَیْهِ بِکَوَاهِلِهَا فَأَصْبَحَ بَعْدَ اصْطِخَابِ أَمْوَاجِهِ سَاجِیاً مَقْهُوراً وَ فِی حَکَمَةِ الذُّلِّ مُنْقَاداً أَسِیراً وَ سَکَنَتِ الْأَرْضُ مَدْحُوَّةً فِی لُجَّةِ تَیَّارِهِ وَ رَدَّتْ مِنْ نَخْوَةِ بَأْوِهِ وَ اعْتِلَائِهِ وَ شُمُوخِ أَنْفِهِ وَ سُمُوِّ غُلَوَائِهِ وَ کَعَمَتْهُ عَلَى کِظَّةِ جَرْیَتِهِ فَهَمَدَ بَعْدَ نَزَقَاتِهِ وَ لَبَدَ بَعْدَ زَیَفَانِ وَثَبَاتِهِ فَلَمَّا سَکَنَ هَیْجُ الْمَاءِ مِنْ تَحْتِ أَکْنَافِهَا وَ حَمْلِ شَوَاهِقِ الْجِبَالِ الشُّمَّخِ الْبُذَّخِ عَلَى أَکْتَافِهَا فَجَّرَ یَنَابِیعَ الْعُیُونِ مِنْ عَرَانِینِ أُنُوفِهَا وَ فَرَّقَهَا فِی سُهُوبِ بِیدِهَا وَ أَخَادِیدِهَا وَ عَدَّلَ حَرَکَاتِهَا بِالرَّاسِیَاتِ مِنْ جَلَامِیدِهَا وَ ذَوَاتِ الشَّنَاخِیبِ الشُّمِّ مِنْ صَیَاخِیدِهَا فَسَکَنَتْ مِنَ الْمَیَدَانِ لِرُسُوبِ الْجِبَالِ فِی قِطَعِ أَدِیمِهَا وَ تَغَلْغُلِهَا مُتَسَرِّبَةً فِی جَوْبَاتِ خَیَاشِیمِهَا وَ رُکُوبِهَا أَعْنَاقَ سُهُولِ الْأَرَضِینَ وَ جَرَاثِیمِهَا وَ فَسَحَ بَیْنَ الْجَوِّ وَ بَیْنَهَا وَ أَعَدَّ الْهَوَاءَ مُتَنَسَّماً لِسَاکِنِهَا وَ أَخْرَجَ إِلَیْهَا أَهْلَهَا عَلَى تَمَامِ مَرَافِقِهَا ثُمَّ لَمْ یَدَعْ جُرُزَ الْأَرْضِ الَّتِی تَقْصُرُ مِیَاهُ الْعُیُونِ عَنْ رَوَابِیهَا وَ لَا تَجِدُ جَدَاوِلُ الْأَنْهَارِ ذَرِیعَةً إِلَى بُلُوغِهَا حَتَّى أَنْشَأَ لَهَا نَاشِئَةَ سَحَابٍ تُحْیِی مَوَاتَهَا وَ تَسْتَخْرِجُ نَبَاتَهَا أَلَّفَ غَمَامَهَا بَعْدَ افْتِرَاقِ لُمَعِهِ وَ تَبَایُنِ قَزَعِهِ حَتَّى إِذَا تَمَخَّضَتْ لُجَّةُ الْمُزْنِ فِیهِ وَ الْتَمَعَ بَرْقُهُ فِی کُفَفِهِ وَ لَمْ یَنَمْ وَمِیضُهُ فِی کَنَهْوَرِ رَبَابِهِ وَ مُتَرَاکِمِ سَحَابِهِ أَرْسَلَهُ سَحّاً مُتَدَارِکاً قَدْ أَسَفَّ هَیْدَبُهُ تَمْرِیهِ الْجَنُوبُ دِرَرَ أَهَاضِیبِهِ وَ دُفَعَ شَآبِیبِهِ. فَلَمَّا أَلْقَتِ السَّحَابُ بَرْکَ بِوَانَیْهَا وَ بَعَاعَ مَا اسْتَقَلَّتْ بِهِ مِنَ الْعِبْ‏ءِ الْمَحْمُولِ عَلَیْهَا أَخْرَجَ بِهِ مِنْ هَوَامِدِ الْأَرْضِ النَّبَاتَ وَ مِنْ زُعْرِ الْجِبَالِ الْأَعْشَابَ فَهِیَ تَبْهَجُ بِزِینَةِ رِیَاضِهَا وَ تَزْدَهِی بِمَا أُلْبِسَتْهُ مِنْ رَیْطِ أَزَاهِیرِهَا وَ حِلْیَةِ مَا سُمِطَتْ بِهِ مِنْ نَاضِرِ أَنْوَارِهَا وَ جَعَلَ ذَلِکَ بَلَاغاً لِلْأَنَامِ وَ رِزْقاً لِلْأَنْعَامِ وَ خَرَقَ الْفِجَاجَ فِی آفَاقِهَا وَ أَقَامَ الْمَنَارَ لِلسَّالِکِینَ عَلَى جَوَادِّ طُرُقِهَا


چگونگى آفرینش زمین

زمین را به موج هاى پر خروش، و دریاهاى موّاج فرو پوشاند،موج هایى که بالاى آن ها به هم مى خورد و در تلاطمى سخت، هر یک دیگرى را واپس مى زد، چونان شتران نر مست، فریاد کنان و کف بر لب، به هر سوى روان بودند. پس، قسمت هاى سرکش آب از سنگینى زمین فرو نشست و هیجان آنها بر اثر تماس با سینه زمین آرام گرفت. زیرا زمین با پشت بر آن مى غلطید و آن همه سر و صداى امواج ساکن و آرام شده، چون اسب افسار شده رام گردید.

 خشکى هاى زمین در دل امواج، گسترد، و آب را از کبر و غرور و سرکشى و خروش باز داشت، و از شدّت حرکتش کاسته شد، و بعد از آن همه حرکت هاى تند ساکت شد، و پس از آن همه خروش و سرکشى متکبّرانه به جاى خویش ایستاد. پس هنگامى که هیجان آب در اطراف زمین فرو نشست، و کوه هاى سخت و مرتفع را بر دوش خود حمل کرد، چشمه هاى آب از فراز کوه ها بیرون آورد و آب ها را در شکاف بیابان ها و زمین هاى هموار روان کرد، و حرکت زمین را با صخره هاى عظیم و قلّه کوه هاى بلند نظم داد، و زمین به جهت نفوذ کوه ها در سطح آن، فرو رفتن ریشه کوه ها در شکاف هاى آن و سوار شدن بر پشت دشت ها و صحراها، از لرزش و اضطراب باز ایستاد.


نقش پدیده هاى جوى در زمین

و بین زمین و جو فاصله افکند، و وزش بادها را براى ساکنان آن آماده ساخت، تمام نیازمندیها و وسائل زندگى را براى اهل زمین استخراج و مهیّا فرمود، آنگاه هیچ بلندى از بلندى هاى زمین را که آب چشمه ها و نهرها به آن راه ندارد وانگذاشت، بلکه ابرهایى را آفرید تا قسمت هاى مرده آن احیا شود، و گیاهان رنگارنگ برویند. قطعات بزرگ و پراکنده ابرها را به هم پیوست تا سخت به حرکت در آمدند، و با به هم خوردن ابرها، برق ها درخشیدن گرفت، و از درخشندگى ابرهاى سفید کوه پیکر، و متراکم چیزى کاسته نشد.

 ابرها را پى در پى فرستاد تا زمین را احاطه کردند، و بادها شیر باران را از ابرها دوشیدند، و به شدّت به زمین فرو ریختند، ابرها پایین آمده سینه بر زمین ساییدند، و آنچه بر پشت داشتند فرو ریختند که در بخش هاى بى گیاه زمین انواع گیاهان روییدن گرفت،و در دامن کوه ها، سبزه ها پدید آمد.


زیبایى هاى زمین

پس زمین به وسیله باغ هاى زیبا، همگان را به سرور و شادى دعوت کرده، با لباس نازک گل برگ ها که بر خود پوشید، هر بیننده اى را به شگفتى واداشت. و با زینت و زیورى که از گلو بند گل هاى گوناگون، فخر کنان خود را آراست، هر بیننده اى را به وجد آورد، که فرآورده هاى نباتى را، توشه و غذاى انسان، و روزى حیوانات قرار داد. در گوشه و کنار آن درّه هاى عمیق آفرید، و راه ها و نشانه ها براى آنان که بخواهند از جادّه هاى وسیع آن عبور کنند، تعیین کرد.


شرح ادامه خطبه ج۹۱


بایددانست که این فصل ازخطبه اشباح، خود، در بردارنده چند فصل به شرح زیر است.

فصل اول در ستایش خداوند متعال به لحاظ آفرینش زمین در آب و خصوصیات دیگری که برای زمین مقرر شده است می باشد.

ادامه این مقال از اول

فصل تا جمله «جواد طرقها» است، و خود دارای بحثهایی است به طریق زیر:


بحث اول: در باره استعاره ها، تشبیهات و بحثهای لفظی است که در کلام امام (ع) به کار رفته است

(و شارح طیّ بیست شماره به شرح زیر آنها را توضیح داده است)


1- لفظ «کبس» را برای خلقت زمین که بخش اعظم آن در آب قرار دارد استعاره به کار برده است، از جهت تشبیه کردن زمین به مشکی که در آن دمیده و بر آب افکنده باشند چنان که مشک در آب فرو نمی رود و بر آب تکیه دارد، زمین نیز بر آب تکیه دارد.

2- لفظ «استفحال» را برای موج استعاره آورده جهت شباهت شرکت داشتن موج و حیوان نر، در هیجان، اضطراب و حمله است.

3- موج دریا را به حیوان نر تشبیه کرده است وجه شباهت جوشش و خروش و کفی است که بر روی موج پدید می آید، چنان که بر دهان حیوان نر بهنگام هیجان کف ظاهر می شود.

4- لفظ «جماح» را برای حرکت بی نظم و ترتیب آب استعاره به کار برده، زیرا حرکت امواج چنان اضطراب آمیز است که قابل کنترل نیست، مانند اسبی که اختیار را از کف سواره بگیرد. و قدرت بر رام کردن آن نباشد.

5- اوصاف شتر را از سینه و شانه «کلکل و کاهل» برای زمین استعاره آورده و با ذکر «وطی و تعمکّ» که، به معنای لگد مال کردن و به هم مالیدن می باشد، استعاره را ترشیحیّه کرده است. اختصاص دادن «سینه و شانه» به ذکر و بیان بدلیل نیرویی است که در این دو عضو شتر وجود دارد، و همه این اعضا را کنایه از شتر آورده است.

6- برای آب دریا کلمات «استخذا- قهر- حکمت- انقیاد و اسهر» را استعاره به کار برده، و همه اینها کنایه از ملحق کردن آب بحیوانی است که دارای

صولت و قدرت و... باشد، مانند اسب. اضافه کردن کلمه حکمت به کلمه «ذلّ» از باب اضافه سبب به مسبّب است.

7- الفاظ «النخوه، البأو، شموخ الأنف، الغلواء، النّزق، الزّیفان و الوثبات» را به دلیل اضطراب و هیجان آب برای دریا استعاره آورده است، از باب تشبیه کردن آب به انسان گستاخ و سرگردان که حرکات و رفتارش بیان کننده تکبّر و غرور می باشد.

8- لفظ «اکتاف» را برای زمین استعاره به کار برده است. جهت مشابهت این است که زمین جایگاه حمل بار سنگین کوههاست، چنان که شانه انسان محلّ برداشتن بارهای سنگین می باشد.

9- لفظ «عرنین و انف» را برای ناحیه بلند قلّه کوه، استعاره آورده است که کنایه از تشبیه کردن کوهها به انسان می باشد.

10- عبارت «تغلغل و تسرّب» کنایه است از تصوّر فرو رفتن کوهها در عمق زمین و سپس لفظ «خیاشیم» را که به معنای دماغ است، برای این فرو رفتگی تخیّلی استعاره به کار برده، زیرا، به توهّم، برای کوهها دماغها فرض شده است ایستادگی تخیّلی کوهها در منافذ زمین، خیاشیم نامیده شده است.

11- استعاره بکار بردن لفظ «رکوب» برای کوهها و گردن برای زمین کنایه از غالب و مغلوب است، یعنی زمین مغلوب کوهها شد.

12- استعاره آوردن «وجدان و ذریعه» برای جدول و نهرهای کوه کنایه از انسانی است که برای رسیدن به مطلوبش وسیله ای ندارد.

13- مرجع ضمیر در کلمه های «تغلغلها، رکوبها و خیاشیمها» زمین است مرجع بقیّه ضمایر در عبارت روشن و آشکار می باشد.

14- نسبت دادن، زنده کردن به زمین، و بیرون آوردن گیاهان از آن به ابر، نسبت مجازی است، و گرنه فاعل حقیقی در این امور خداوند متعال می باشد.

15- خواب نبودن ابر کنایه از پوشیده نبودن درخشش برق در ابرهاست.

استعاره این جمله استعاره بالکنایه است.

16- لفظ «هدف» که به معنی پیوسته و متصل است برای قطرات پیوسته باران استعاره به کار رفته است. به این دلیل که قطرات باران پیاپی به زمین می رسند. در کلام امام (ع) قطرات باران به نخی پیوسته و متّصل تشبیه شده است.

17- لفظ «الدرّر و الأهاضیب» که به معنای پوششی بر ابرهاست استعاره به کار رفته و کنایه از همانند دانستن ابرها به شتر می باشد.

18- باران زا کردن و راندن ابرها را مجازا به باد جنوب نسبت داده است، به این دلیل که باد جنوب موجب نزول باران از ابر می شود، ذکر جنوب بدین سبب است که باد جنوبی در بیشتر نقاط هم گرم و هم مرطوب است، گرم است بدین جهت که در نقاط گرم نزدیک به خورشید حرکت می کند مرطوب است بدین لحاظ که بخارهای برخاسته از آب، جنوبی هستند و خورشید در آبهای جنوبی تأثیر فراوانی می گذارد و آبها تبدیل به بخار آمیخته به باد می شوند وقتی که شرایط جوّی و اقلیمی چنین باشد ذکر «جنوب» بدو دلیل اولویّت دارد.

الف: بادهای جنوب همراهی بیشتر با بخارها دارند به همین دلیل ابرهای بیشتری در نقاط جنوب تشکیل می شوند و بادها را همراهی می کنند.

ب: بدلیل حرارت بیشتر انبساط ملکولها بیشتر و بدلیل رطوبت بیشتر برای ریزش باران آماده تر است و لذا ریزش باران از ابرها در نقاط جنوبی شدیدتر می باشد.

19- لفظ «برک و بوانی» را برای ابرها استعاره به کار گرفته و سپس سینه بر زمین گذاشتن را کنایتا به ابرها نسبت داده است، از باب تشبیه کردن ابر، به شتری که بر اثر سنگین بار سینه بر زمین می نهد.

20- کلمه «ابتهاج، از دهاء و اللبسّ» را مجازا به زمین دارای گل نسبت داده است. به لحاظ تشبیه کردن زمین به زنی که از جهت داشتن لباسهای زیبا و فاخر خوشحال است و شادمانی می کند.


بحث دوّم: از محتوای کلام امام (ع) چنین استفاده می شود که خداوند آب را پیش از زمین آفریده

و سپس زمین را بر آب گسترده است و بوسیله زمین هیجان و اضطراب آب را فرو نشانده است.

این مدّعا با برهان عقلی قابل اثبات می باشد، زیرا آب بیشتر روی زمین را فرا گرفته و سطح باطنی زمین مماس با سطح ظاهری آب است، به گونه ای که آب به لحاظ خلقت و آفرینش بر زمین مقدّم آفریده شده و هم به لحاظ این که زمین در داخل آب قرار دارد و آب مکان زمین به حساب می آید.

از ظاهر کلام امام (ع) چنین استفاده می شود که تقدم خلقت آب بر زمین تقدّم زمانی است، شنوندگان نیز همین تقدّم زمانی را قبول دارند.


بحث سوم: اشاره کلام امام (ع) به گسترش یافتن زمین است،

چنان که قرآن کریم نیز گویای این حقیقت است، آنجا که می فرماید: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها با وجودی که در علم هیأت کروی بودن زمین اثبات شده است. پس ناگزیر باید کلام امام (ع) را تاویل کنیم. ما ذیل جمله: اللّهم داحی المدحوّات تاویل کلام و معنای ضمنی آن را تذکّر دادیم.

در خبر آمده است که زمین از زیر خانه کعبه گسترده شده است. بعضی از عرفا گفته اند: مقصود از کعبه، کعبه وجود واجب الوجود است که مقصد حقیقی، مخلصان می باشد، و این کعبه در عالم حضور و شهود، مثال کعبه وجود حق تعالی است. منظور از گسترش زمین از زیر کعبه، وجودیابی موجودات از مبدأ وجود می باشد.


بحث چهارم: در باره آفرینش کوهها بر زمین و آرام گرفتن زمین بوسیله کوهها است.

مردم در آفرینش کوهها نظرات گوناگونی دارند. از جمله


1- کوهها از گازهای متراکم و انباشته ای که آب آنها از میان رفته است خلق شده اند.

2- زلزله قطعه ای را از زمین جدا کرده و بر روی هم انباشته و بنمای کوه در آمده است.

3- بر اثر وزش بادهای تند خاکها در نقاط مخصوصی ارتفاع یافته، متراکم گردیده و کوهها را بوجود آورده اند.

4- کوهها در اثر ساختمانهای بلند و متراکم که بعدها خراب و ویران شده اند بوجود آمده اند. امّا دلیل آرامش زمین بوسیله کوهها را، در خطبه اوّل بدان اشاره کردیم و نیازی به تکرار آن نیست. برهان عقلی بر سکون زمین نیز چنان که مشاهده می شود می توان اقامه کرد، امید است که پس از این بذکر برهان عقلی آن اشاره کنیم.


بحث پنجم: در این فراز پیرامون جریان یافتن چشمه ها از کوه و مناطق دیگر زمین بحث می شود

علما به علت و اسباب جوشش چشمه ساران و دیگر آبهای سطح زمین اشاره کرده و چنین توضیح داده اند: دود و بخارهایی که در زیر زمین محبوس شده اند دارای سوراخها و شکافهایی می باشند که در داخل آنها هوا جریان دارد، و بر اثر جریان هوا در داخل بخار، بخارها تبدیل به آب می شوند.

آبهایی که دارای فشار قوی باشند بصورت چشمه بروز می کنند و بدلیل عدم جریان هوا در داخل آب خارج زمین و منبع اصلی آن بر سطح زمان جریان می یابند. امّا آبهایی که دارای فشار قوی نباشند در لایه های سطحی زمین راکد می مانند.

آبهایی که دارای منبعی غنی و وسیع باشند امّا پراکنده و متفرّق و زمین مجاور این آبها سست و بی مقاومت باشد از این آبها قنات حاصل می شود.

آب چاه نیز مشابه آب قنات است، با این تفاوت که زمین اطراف چاه محکم و مقاوم است و آب چاه به اطراف نفوذ نمی کند بر خلاف زمین مجاوز قنات.

اختصاص دادن جوشش چشمه ها را به کوه به این دلیل است که بیشتر چشمه ها از کوه و نقاط برجسته زمین می جوشند، و بلحاظ شدّت تراکم بخارها در مناطق کوهستانی آب از قسمتهای مختلف کوهها جاری می شود. در صورتی که نقاط دیگر زمین به محکمی و استواری اراضی کوهها نمی باشند، و هرگاه زمین سست و کم صلابت باشد، بخارها بخارج زمین راه یافته و در دل زمین به اندازه لازم تجمّع و تراکم پیدا نمی کنند.

اختصاص یابی جریان چشمه ها به کوه برترین دلیل بر حکمت آفریدگار و توجّه حضرت حق نسبت به بندگان می باشد. غرض امام (ع) از بیان این حقایق ستایش خداوند و بر شماری نعمتهای اوست.


بحث ششم: پیرامون هوایی است که خداوند متعال برای ساکنان زمین آماده کرده است.

باید دانست چنان که خداوند سبحانه و تعالی هوا را عنصر لازمی برای حیات جسمانی حیوانات و نفسانیّت آنها مقرر داشته، سبب عمده ای هم برای مدد رساندن به روح قرار داده است تا روحها را بوسیله هوا اصلاح کرده و بقای آنها را تعدیل کند. تعدیل شدن روح بوسیله هوا به دو صورت انجام می پذیرد.

یکی بصورت «دم» (جذب اکسیژن) و یک به صورت «بازدم» (یا آزاد کردن گاز کربنیک). امّا نفس کشیدن بدین سبب مزاج را تعدیل می کند که روح حیوانی بلحاظ فشردگی در داخل بدن اکثرا داغ و آتشین است و هوای مجاور اکثرا از مزاج سردتر می باشد، هرگاه ریه، هوای مجاور را استنشاق کند، از سوراخهای پوست و نبض بدن وارد بدن گردیده و آن را از تمایل به سمت مزاج حارّی که در درون متراکم باشد و منجر به بیماری شود باز می دارد و مزاج را برای قبول تأثیر نفسانی که مایه حیات و زندگی است آماده می کند.

امّا فایده بازدم، و یا نفس بر آوردن و به تعبیر شارح «تنقیه» بازپس دادن همان هوایی است که بر اثر آمیزش با بدن حکم فضولات بدن را یافته و لزوما باید از بدن خارج شود. همان طوری که استنشاق هوا در بر قراری تعدیل بدن و لطافت روح مؤثّر است، بازدم یا نفس بر آوردن هم، در تعدیل مزاج نقش عمده ای دارد.

هوای مورد استنشاق بهنگام ورود بداخل ریه حالت برودت داشته و گرمای مزاج را از بین برده و حرارت مزاج را تعدیل می کند. امّا پس از مکث طولانی و برخورد با روح حیوانی برودت خود را از دست داده حرارت می یابد و فایده وجودی اش از بین می رود. دیگر نیازی بدان نیست و بدن هوای تازه ای را می طلبد تا جایگزین آن هوای کثیف شود، پس ضرورت ایجاب می کند بخارج فرستاده شود تا جا برای ورود هوای جدید آماده گردد و ضمنا با خروج هوای فاسد بدن فضولات و سموم روح نیز از بدن خارج شود، معنای کلام امام (ع) که فرمود: و اعدّ الهوا متنسّما لساکنها، این است که توضیح داده شد.

توجّه به آماده ساختن هوا، برای منافعی که نصیب حیوان می شود، فراتر از آن چیزی است که تا کنون در مختصّات هوا بیان داشتیم، زیرا هوا سایر مزاجها را مانند: مزاج معدنی، نباتی و حیوانی، که انسان نیز در بقای خود بدانها نیازمند است سود می بخشد. چون هوا در حقیقت عنصری از عناصر پدیده های یاد شده است و در بقای آنها تأثیر دارد. با توجّه به این همه منفعت که برای هوا بر شمردیم، آثار نعمتهای الهی آشکار می شود.


بحث هفتم: در باره خلقت و آفرینش اهل زمین است

که به اراده حق تعالی پس از تمام ملاحظات و ریزه کاریها صورت گرفته است. چنان که خداوند متعال فرموده است: وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فِیها رَواسِیَ وَ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ مَوْزُونٍ وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِینَ. مقصود از اهل زمینی که خداوند آنها را بیرون آورده است، مطلق حیوانات می باشد.


اولین ارفاقی که خداوند در حق حیوانات کرده است این است که زمین را شایسته سکنی قرار داده، چنان که خود می فرماید: «خداوند کسی است که زمین را برای شما فرش قرار داد» فرش بودن زمین شرایطی دارد به شرح زیر:

1- زمین ساکن و آرام باشد، تا سکنی گرفتن و استقرار یافتن بر آن ممکن گردد و از روی اراده و اختیار بتوان در زمین تصرّف کرد و از آن بهره برد بر خلاف آن که اگر متحرّک باشد هیچ یک از فواید یاد شده میسور نخواهد بود.

2- زمین از آب بیرون باشد، زیرا انسان و حیوانات دیگر صحرایی ممکن نیست در آب زندگانی کنند، مقتضای توجّهات حق سبحانه و تعالی این بوده است که قسمتی از زمین در خارج از آب باشد تا امکان زندگی و تصرّف در زمین ممکن شود.

3- زمین در نهایت سختی چون سنگ نباشد، در غیر این صورت خوابیدن و راه رفتن بر روی زمین آزار دهنده بود، بعلاوه انواع گیاهان و درختان بر آن نمی رویید و مضافا در تابستان به شدت گرم و در زمستان بشدت سرد می شد و دیگر شایسته زندگانی حیوانات نبود گذشته از همه اینها حفّاری و ترکیب قسمتی از آن با دیگر قسمتها انجام نمی گرفت.

4- زمین در نهایت سستی و رخوت مانند آب و دیگر مایعات نیست چه اگر چنین بود انسان در آن فرو می رفت (قدرت بر اداره زندگی نداشت).

5- خداوند زمین را در نهایت شفافیّت و لطافت نیافریده است، زیرا اگر چنین حالتی داشت، و در عین حال مانند هوا جسمی سیّال بود، استقرار یافتن بر روی آن غیر ممکن بود و اگر جسمی ثابت و صیقلی و برّاق می بود به دلیل انعکاس نور خورشید در آن موجودات روی زمین و حیوانات می سوختند و از بین می رفتند. چنان که پنبه اگر در مقابل نور خورشید بازتاب شده از ذره بین و بلورهای شفاف قرار گیرد، آتش گرفته و می سوزد. ولی خداوند زمین را به صورت تیره و خاک آلود بیافرید تا نور خورشید بر روی آن قرار گیرد و مختصر گرمایی ایجاد کند، و زمین را غیر شفّاف خلق کرد تا نور خورشید را بازتاب نکند تا گیاهان و حیوانات را از گرما تلف کند. بنا بر این زمین به لحاظ گرما و سرما معتدل آفریده شد، تا برای فراش و مسکن بودن حیوانات صالح و شایسته باشد.


دوّمین ارفاق یا منفعتی که خداوند متعال بر خلقت زمینی مترتّب کرده است آفرینش کوهها و جریان چشمه سارهاست. بدان سان که شرح وی گذشت.

سومین ارفاق تکوّن و پدید آمدن معدنها، گیاهان و حیوانات است و در هر یک از این پدیده ها و گوناگونی نوع، و رنگ بوی و طعم، نرمی و محکمی، صافی و زبری آنها منافع بی شماری است، و از آن جمله منافعیاست، که انسان در بقاء و اصلاح حال خود بدانها نیازمند است.

چهارمین ارفاق، زمین اصل بدن انسان است. بدین دلیل که آب به لحاظ رقیق و مرطوب بودن شکل و تصویر پایداری ندارد هنگامی که با خاک آمیخته شود بقوام می آید و استواری می یابد و قبول شکل و خط می کند، چنان که خداوند متعال می فرماید: من انسان را از گل آفریدم.

پنجمین ارفاق زنده شدن پس از مرگ است، خداوند در این باره می فرماید:

«نشانه وجود معاد این است، که ما برای آنها زمین را پس از مرگ زنده می کنیم»


فَلَمَّا مَهَدَ أَرْضَهُ وَ أَنْفَذَ أَمْرَهُ اخْتَارَ آدَمَ (علیه السلام) خِیرَةً مِنْ خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُ أَوَّلَ جِبِلَّتِهِ وَ أَسْکَنَهُ جَنَّتَهُ وَ أَرْغَدَ فِیهَا أُکُلَهُ وَ أَوْعَزَ إِلَیْهِ فِیمَا نَهَاهُ عَنْهُ وَ أَعْلَمَهُ أَنَّ فِی الْإِقْدَامِ عَلَیْهِ التَّعَرُّضَ لِمَعْصِیَتِهِ وَ الْمُخَاطَرَةَ بِمَنْزِلَتِهِ فَأَقْدَمَ عَلَى مَا نَهَاهُ عَنْهُ مُوَافَاةً لِسَابِقِ عِلْمِهِ فَأَهْبَطَهُ بَعْدَ التَّوْبَةِ لِیَعْمُرَ أَرْضَهُ بِنَسْلِهِ وَ لِیُقِیمَ الْحُجَّةَ بِهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ لَمْ یُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَهُ مِمَّا یُؤَکِّدُ عَلَیْهِمْ حُجَّةَ رُبُوبِیَّتِهِ وَ یَصِلُ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَعْرِفَتِهِ بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَى أَلْسُنِ الْخِیَرَةِ مِنْ أَنْبِیَائِهِ وَ مُتَحَمِّلِی وَدَائِعِ رِسَالَاتِهِ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ (صلى الله علیه وآله) حُجَّتُهُ وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ


داستان زندگى آغازین آدم علیه السّلام و اعزام پیامبران علیهم السّلام

هنگامى که خدا زمین را آماده زندگى انسان ساخت و فرمان خود را صادر فرمود، آدم علیه السّلام را از میان مخلوقاتش برگزید، و او را نخستین و برترین مخلوق خود در زمین قرار داد. ابتدا آدم را در بهشت جاى داده و خوراکى هاى گوارا به او بخشید و از آنچه که او را منع کرد پرهیز داد و آگاهش ساخت که اقدام بر آن، نافرمانى بوده و مقام و ارزش او را به خطر خواهد افکند. امّا آدم علیه السّلام به آنچه نهى شد، اقدام کرد و علم خداوند در باره او تحقّق یافت، تا آن که پس از توبه، او را از بهشت به سوى زمین فرستاد، تا با نسل خود زمین را آباد کند، و بدین وسیله حجت را بر بندگان تمام کرد، و پس از وفات آدم علیه السّلام زمین را از حجّت خالى نگذاشت و میان فرزندان آدم علیه السّلام و خود، پیوند شناسایى برقرار فرمود، و قرن به قرن، حجّت ها و دلیل ها را بر زبان پیامبران برگزیده آسمانى و حاملان رسالت خویش جارى ساخت، تا اینکه سلسله انبیاء با پیامبر اسلام، حضرت محمد (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) به اتمام رسید و بیان احکام و انذار و بشارت الهى به سر منزل نهایى راه یافت.


وَ قَدَّرَ الْأَرْزَاقَ فَکَثَّرَهَا وَ قَلَّلَهَا وَ قَسَّمَهَا عَلَى الضِّیقِ وَ السَّعَةِ فَعَدَلَ فِیهَا لِیَبْتَلِیَ مَنْ أَرَادَ بِمَیْسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا وَ لِیَخْتَبِرَ بِذَلِکَ الشُّکْرَ وَ الصَّبْرَ مِنْ غَنِیِّهَا وَ فَقِیرِهَا ثُمَّ قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِیلَ فَاقَتِهَا وَ بِسَلَامَتِهَا طَوَارِقَ آفَاتِهَا وَ بِفُرَجِ أَفْرَاحِهَا غُصَصَ أَتْرَاحِهَا وَ خَلَقَ الْآجَالَ فَأَطَالَهَا وَ قَصَّرَهَا وَ قَدَّمَهَا وَ أَخَّرَهَا وَ وَصَلَ بِالْمَوْتِ أَسْبَابَهَا وَ جَعَلَهُ خَالِجاً لِأَشْطَانِهَا وَ قَاطِعاً لِمَرَائِرِ أَقْرَانِهَا


آفرینش امکانات زندگى

روزى انسان ها را اندازه گیرى و مقدّر فرمود، گاهى کم و زمانى زیاد، و به تنگى و وسعت به گونه اى عادلانه تقسیم کرد تا هر کس را که بخواهد با تنگى روزى یا وسعت آن بیازماید، و با شکر و صبر، غنى و فقیر را مورد آزمایش قرار دهد. پس روزى گسترده را با فقر و بیچارگى در آمیخت، و تندرستى را با حوادث دردناک پیوند داد، دوران شادى و سرور را با غصّه و اندوه نزدیک ساخت، اجل و سر آمد زندگى را مشخّص کرد، آن را گاهى طولانى و زمانى کوتاه قرار داد، مقدّم یا مؤخّر داشت، و براى مرگ، اسباب و وسائلى فراهم ساخت، و با مرگ، رشته هاى زندگى را در هم پیچید و پیوندهاى خویشاوندى را از هم گسست تا آزمایش گردند.


فصل دوّم در تمجید حق تعالی به اعتبار آفرینش آدم، و گزینش او،

و عطا کردن نعمت کامل به وی و در مقابل عصیان آدم و گناهکاری او می باشد. و در عوض خداوند متعال گناهکاری آدم را با اخراج از بهشت کیفر داد و از باب رحمت و فضل توبه اش را پذیرفت، او را به زمین فرو فرستاد و ذرّیه او را به انتخابشان به رسالت و نبوّت گرامی داشت، و سپس روزی و مدّت زندگی را میان فرزندان او مختلف و کم و زیاد تقسیم و آنها را بدین صورت مبتلا ساخته و امتحان کرد.

آنچه فوقا بر شمردیم محتوای کلام امام (ع) که فرمود: «چون که زمین را آماده کرد... انبیاء را پیاپی برای هدایت مبعوث فرمود...» باید دانست که بحث در باره قصّه آدم (ع) در خطبه اوّل بطور کامل انجام پذیرفته: و قصد تکرار نیست جز این که در این عبارت امام فوایدی است که ذیلا بدان اشاره می کنیم.


فایده اوّل: کلام حضرت که فرمود «مهّد ارضه» یا به این معناست که زمین را گسترده و هموار قرار داد چنان که خداوند متعال می فرماید: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً.

و یا معنای سخن امام (ع) این است که زمین را گاهواره قرار داد چنان که حق تعالی فرموده است: الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً.

اگر معنای اوّل را در نظر بگیریم مفهوم کلام این خواهد شد: پس از آن که خداوند زمین را هموار و دشت قرار داد بگونه ای که بندگان بتوانند، زمین را مورد تصرف قرار دهند، برخیزند و بنشینند و در آن کشاورزی و دیگر تصرّفات را انجام داده و منافعی داشته باشند، امر خداوند بر خلقت آدم تعلّق گرفت.

و اگر معنای دوم را برای سخن حضرت در نظر بگیریم لفظ «مهد» استعاره خواهد بود، از باب تشبیه کردن به گاهواره کودکان در استراحت و آسایش و خواب بدین توضیح که زمین جایگاه راحت آدمیان قرار گرفت.

فایده دوّم: کلام امام (ع) «و أنفذ أمره» می باشد، یعنی در ایجاد مخلوقات و به کمال رساندن آنها، امرش را نافذ و مؤثّر گردانید. تمامیّت عالم و کمال یافتن آن به این بود که خداوند نوع انسان را که مرکز دایره وجود است برگزید و به او فرمان هستی یافتن را صادر کرد.

فایده سوّم: عبارت امام (ع) این است که: «خیره من خلقه» آدم را از میان مخلوقات خویش برگزید. کلمه «خیره» بعنوان حال. یا مصدر یعنی مفعول مطلق منصوب آورده شده است. دلیل این که آدم (ع) منتخب خداوند بود، آیه شریفه و کلام حق تعالی است که می فرماید: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ. و این آیه: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا.

دلیل گرامی داشتن انسان دو چیز است بقرار زیر:

1- ابو یزید بسطامی گفته است، انواع کرامت خداوند بر انسان نامتناهی است.

چنان که خداوند متعال می فرماید: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللَّهِ لا تُحْصُوها این بیان اجمالی کلام ابو یزید بود امّا تفصیل مطلب بشرح ذیل است.

الف: خداوند سبحانه تعالی هر ساعتی بر افرادی که بر حق متعال توکّل کنند باران کفایت می بارد، چنان که خود می فرماید: وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ.

ب: خداوند، هر ساعتی بر فرمانبرداران باران دوستی می بارد. چنان که حق تعالی خود می فرماید: سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.

ج: خداوند بر کوشش کنندگان باران هدایت می بارد چنان که می فرماید: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا.

د: خداوند بر شکرگزاران باران فزونی را جاری کرده است، حق تعالی در این باره می فرماید: وَ إِذْ تَأَذَّنَ.

ه: خداوند بر کسانی که به یاد حق باشند باران بصیرت و بینش می بارد.

سبحانه تعالی می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ.

2- گرامی داشتن خداوند آدم و فرزندانش را یا به لحاظ احوال داخلی و یا خارجی آنهاست، و به لحاظ احوال داخلی هم یا مربوط به امور جسمانی و یا جز آن می باشد و اگر به لحاظ امور جسمانی انسان مورد تکریم قرار گرفته باشد، اموری خواهند بود که ذیلا بیان می شود.

اوّل: صورت زیبای آدم و فرزندان او چنان که خداوند متعال می فرماید: اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ.

دوّم: قامت زیبا و اندام معتدل آدم و ذریّه اش، در این باره خداوند می فرماید: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ زیبائی اندام انسان به این دلیل است که شیئی هر گاه بلندی و ارتفاع بیشتری پیدا کند در نوع خود زیبا و ارجمندتر به نظر می رسد، چنان که بلندترین درخت زیباترین آنهاست.

3- خداوند انسان را به این دلیل تکریم کرد که بلند شدن، نشستن، به پشت و رو خوابیدن و استراحت کردن را برایش میسور گردانید. توضیح کلام این است که حق متعال ترکیب وجودی مخلوقات خود را به چهار نوع و صنف قرار داد.

الف: بعضی مانند حیوانات، گویا پیوسته در حال قیام ایستاده اند.

ب: برخی مانند حیوانات گویا مدام در حال رکوع اند.

ج: گروهی همچون خزندگان که بر شکم راه می روند گویا مدام در سجده اند.

د: دسته ای مانند کوهها همواره در حال قعوداند.

امّا خداوند متعال انسان را چنان آفریده است که تمام هیأتهای فوق الذکر را می تواند داشته باشد. و به او تمکّن بخشیده است تا حالات گوناگون و مختلفی را بپذیرد و در این باره می فرماید: الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ. امّا احوال غیر بدنی که خداوند انسان را بدانها مورد تکریم قرار داده است عبارتند از: 1- روحی که جایگاه آگاهی یافتن به اشرف موجودات و مبدأ وجود یعنی حق تعالی می باشد. چنان که خداوند در این مورد فرموده است: وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ پروردگار جهانیان با اضافه کردن روح خود به آدم او را کرامت و شرافت بخشید.

و با همین شرافت و بزرگواری او را از دیگر موجودات این جهان متمایز گردانید 2- عقل و شرافت عقل از جهاتی است: اوّل: روایت شده است: که خداوند متعال به داود (ع) وحی فرستاد و به او فرمود: «هرگاه عاقلی را دیدی خدمت گزار او باش» دوم: گفته پیامبر اسلام (ص) که در توصیف عقل فرموده است: اوّل چیزی که خداوند آفرید عقل بود. و سپس به عقل فرمود روی آور، روی آورد، و فرمود بازگرد بازگشت. آن گاه حق تعالی فرمود: بعزّت و جلال خودم سوگند هیچ مخلوقی را از تو گرامی تر نسبت بخود نیافریده ام، بوسیله تو دیگران را مؤاخذه می کنم بخشش می نمایم و یا ثواب و کیفر می دهم.

چیزی که باید در باره عقل دانست این است که برای عقل آغاز و نهایتی است و هر دو مرحله عقل نامیده می شود.

مرحله نخستین و ابتدایی عقل نیرویی است که آماده می گردد تا علوم کلّی و ضروری را فرا گیرد، چنان که در کودک این قوّه وجود دارد، و سخن پیامبر (ص) نیز به این مرحله اشاره داشت.

مرحله دوّم عقل «بالمستفاد» است و توصیه پیامبر (ص) خطاب به امیر مؤمنان به این مرحله از عقل اشاره دارد که فرمود: هرگاه مردم به آفریدگار خود به انواع نیکی تقرّب جویند تو ای علی با خردمندی و عقلت نزدیکی بخدا را بجوی، که بدین سبب از لحاظ درجه و مرتبه در نزد مردم دنیا و نزد خداوند در آخرت بر دیگران سبقت خواهی گرفت.

مرتبه سوّم، علم و حکمت که نتیجه عقل و خرد می باشد. چنان که خداوند متعال فرموده است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ و باز می فرماید: یُؤْتِی الْحِکْمَهَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ حکمت را خداوند حیات و نور نامیده است. چنان که خود می فرماید: أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ.

گرامی داشتی که بیرون از وجود انسان قرار دارد نیز بر چند وجه است.

بتوضیح زیر:

 1- مخلوقات دیگر را خداوند برای سود و منفعت انسان آفریده و فرموده است: هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً و باز فرموده است: وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً. خداوند زمین را فرش و آسمانها را بسان سقفی نگاهبان شما مقرّر فرمود و آنچه از زمین می روید رزق و روزی شما قرار داد. و ابرهای پر باران را، برای باروری گیاهان به نقاط مختلفی فرستاد. چنان که حق تعالی خود می فرماید: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ وَ سَخَّرَ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ.

و باز پروردگار انسان را با آفرینش خورشید و ماه ستارگان گرامی داشته و در این باره چنین فرموده است: وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ و باز فرموده است: وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ و فرموده است: وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ.

و با آفریدن چهارپایان بسود انسان وی را گرامی داشت، و بوسیله آنها غذا پوشاک آسایش، تجملات و زیبایی و خوشی انسان را تأمین کرد و در این باره چنین فرمود: وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ فِیها دِفْ ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ... وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوها وَ زِینَهً وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ 2- از کرامتهایی که خارج از وجود انسان برای انسان مقرر گردیده، روایتی است که از امیر مؤمنان (ع) در تفسیر این کلام خداوند متعال «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ»

روایت شده. امام (ع) فرمود: آن کرامت، دعوت به بهشت می باشد. چنان که خداوند می فرماید: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلامِ.

3- خداوند انسان را بدلیل انتخاب دلهای آنها به معرفت و زبانشان بشهادت و بدنهایشان بخدمت خویش گرامی داشت، و از جهت ملزم بودن به انجام تکلیف و بعثت أنبیاء از میان آنها مشرفّشان گردانید و این حقیقت را چنین بیان داشت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ.

پس از گرامی داشتن انسان خداوند، آدم و پیامبرانی که از ذریّه او پدید آمدند، در نزد خود از بهترین بندگان قرار داد، و آنها را به نبوّت و رسالت برگزید، چنان که خود می فرماید: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ.

و باز از میان انبیاء پیامبران أولوا العزم را بر دیگران برتری داد و در این باره فرمود: فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ و باز بعضی از انبیاء أولو العزم را بر بعضی دیگر برتری داد و بترتیب ابراهیم، موسی، عیسی و حضرت محمد (ص) را بر همگان فضیلت بخشید چنان که می فرماید: تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ، مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَیْنا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ.

سپس حضرت محمّد (ص) را بر تمام انبیاء أولو العزم اولویّت بخشید و در فضیلت آن بزرگوار فرمود: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً و او را پایان انبیاء و ختم کمال پیامبران قرار داد و فرمود: وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ.

فایده چهارم: چهارمین فایده ای که در این بخش از کلام امام (ع) وجود دارد این است که فرمود: و جعله اوّل جبلّته از این عبارت چنین به نظر می رسد که آدم (ع) اوّلین موجود از نوع انسان بوده است که پا در عرصه وجود نهاده و این که معنای جمله: و المخاطره بمنزلته یعنی مستحق قرب و نزدیکی بخداوند گردید. و این که فرمود: موافاه لسابق علمه اشاره به این است که تحقّق وجود آدم بر قلم قدرت و قضای حتمی الهی گذشته بود و گریزی از ایجاد نبود.

فایده پنجم: قوله علیه السلام: فاهبطه بعد التّوبه آدم (ع) را پس از پذیرفتن توبه اش بر زمین هبوط داد. بعضی گفته اند منظور از «آدم» نفوس نوع بشر است و پیش از این ثابت شد که نفوس بشری امری حادث است.

نظر دیگر این است که مقصود از آدم شخص اوّل از نوع انسان است.

توبه قبل از هبوط توبه ای است که فرزندان معصیت کار آدم در آینده از گناهان خود خواهند کرد و توبه بالقوّه آنها بالفعل برای خداوند معلوم است، توبه آنها پیش از سقوط کامل نفسانیشان از درجه عرفان و توجّه عمیق به آباد کردن زمین و سرگرم شدن به کشاورزی و ایجاد نسل می باشد.

پیامبران (ع) از مباحات صرف نظر کرده و بمستحبّات می پرداختند و اهمّ کار انبیا عبادت و مطالعه انوار کبریایی حق بود، و غفلت از خدا را گناه دانستند.

و بازگشت از غفلت را توبه می شمردند. چنان که پیامبر (ص) می فرماید: بنا بر این، روزی هفتاد مرتبه از خداوند طلب آمرزش می کنم. آنچه از آن استغفار می کنند نیست مگر مشغول شدن فکرشان به امور دنیایی و آبادی آن، سرگرمی به امور دنیا، انسان را از خلوت کردن با خدا و کسب انوار قدسیّه اش باز می دارد.

فایده ششم: قوله علیه السلام: و لیقیم الحجّه به علی عباده... منظور از کسانی که آدم (ع) حجّت بر آنها قرار گرفت، یا اولاد و فرزندان حضرت آدم بودند، که در زمان آدم (ع) زندگی می کردند، چه روایت شده است که دارای چهل فرزند شد آن گاه از دنیا رفت و یا کسانی هستند که پس از وفات حضرت آدم شریعت و سنّت آن بزرگوار به آنها ابلاغ شد. زیرا خداوند متعال احکامی از قبیل، حرمت مردار، خون و گوشت خوک را بر آدم نازل کرده بود که (این دستورات) با حروف معجم و در بیست و یک ورق تنظیم شده بود و این اولین کتاب دنیاست. تمام زبانها را خداوند بر مبنای این حروف بجریان انداخته است.

فایده هفتم: قوله علیه السلام: و لم یخلهم بعد ان قبضه ممّا یؤکد علیهم حجه ربوبیّته یعنی حجّت پروردگاری او بر علیه منکرین در چگونگی آفرینش آدم اقامه شده است و آنچه بتوان بر صفت پروردگار در رابطه با خلقت آدم استدلال کرد. چنان که حق تعالی در این باره می فرماید: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ.

در این موضوع آیات دیگری نیز در قرآن آمده است. بعثت انبیا تأکید کننده همان دلائلی است که افراد غافل را بدان تذکّر دهند، و بشر را بر وجود چنان دلایل روشن حق نمائی آگاه سازند، و به وسیله کتابهای آسمانی و سنّتهای شرعی که از نزد حق تعالی نزول یافته است رابطه عرفانی میان خلق و خالق برقرار کنند.

قوله علیه السلام: بلغ المقطع عذره و نذره پیامبر اسلام (ص) حجت خدا را بر خلق تمام و بهانه عدم ابلاغ فرامین الهی به مردم را از میان برد و نهایت بیم و انذار را به انجام رساند. مقصود از: مقطع کلّ شی ء، نهایت هر چیزی است.

فایده هشتم: در اندازه گیری روزی خلایق و تقسیم آن می باشد. خداوند بهر آفریده ای آنچه در لوح محفوظ برایش مقرر شده است (کم، زیاد، تنگنا، گشایش، آسانی و یا سختی) و متعاقب حالات متضاد او یعنی پس از چیز داری فقر و یا پس از فقر ثروت را عنایت فرموده است. چنان که در تحوّل و گوناگونی وضع انسان گفته اند: در همان حال که انسان در ملک و مکنت روز را به شب می برد، صبح بر او طالع می شود در صورتی که محتاج به یک پول سیاه است، و یا در عین سلامتی و نعمت دارندگی، آفات و بلاهایی (همچون بیماری، غرق شدن در آب، سوختن و یا غصب کردن ستمگری و یا سلطه طغیان گری) پیش می آید.

و یا بهنگام وسعت رزق و روزی و نهایت خوشحالی و شادمانی، غمی فرا می رسد و زندگی را تلخ و ناگوار می کند و بدینسان مدّت عمر و أجل مخلوقات نیز به لحاظ بلندی و کوتاهی تقدّم و تأخّر متفاوت است.

فایده نهم، خداوند، مرگ انسانها را، با پیوسته بودن به اسبابش اندازه گیری کرده است. با توجّه به این که اجل هنگام ضرورت مرگ است و اسباب مرگ نیز ورود آفاتی از قبیل بیماریها یا کشته شدن می باشد، بنا بر این صحیح است که گفته شود، مرگ که عبارت از جدا شدن روح از بدن است بستگی به این علل و اسباب دارد.

امام (ع) لفظ «خلج» که به معنای جذب است استعاره از مرگ به کار برده و با عبارت «اشطان» یعنی ریسمانها استعاره را ترشیحیّه کرده است. وجه مشابهت میان جذب و مرگ این است که مرگ نزدیکی اجل را ایجاب می کند چنان که جذب کننده مجذوب را بیدرنگ جذب می کند. بنا بر این مرگ گویا با ریسمان اجل اشخاص را بسوی خود جذب می کند، چنان که انسان مقصود خود را با طناب و ریسمان بدنبال خود می کشد. و باز مرگ اسباب دوستی و رفاقت را قطع می کند.

امام (ع) لفظ «مرائر» را برای اسباب علاقه و وابستگی استعاره آورده است، زیرا میان زمان فرا رسیدن اجل و قطع شدن اسباب دوستی، ارتباط بر قرار بوده و وحدت زمانی دارند. فرا رسیدن مرگ موجب گسسته شدن علائق دوستی و برادریها و ارتباطات میان مردم می شود، روشن است که مرگ تمام این علایق را قطع کرده و از میان می برد.

فایده دهم، امام (ع) تقسیم روزی و اندازه گیری آن را به کم و زیاد، تنگنا و فراخنا، از جهت امتحان برای شکرگزاری ثروتمندان و شکیبائی فقراء و مستمندان قرار داده است. و ما در شرح این گفتار حضرت که فرموده است: ألا انّ الدّنیا دار لا یسلم منها الّا فیها، به بیان این موضوع اشاره کرده ایم که منظور از ابتلای انسان رفتاری است که خداوند متعال با بندگان خود از جهت آزمودن و امتحان کردن دارد، یعنی مطابق نتیجه امتحان حق تعالی با انسان رفتار می کند، زیرا حق سبحانه و تعالی بر امور پوشیده و نهان واقف است، پس آزمودن حقیقی برای کشف حقیقت در باره خداوند صدق نمی کند. امّا آنچه در اینجا می خواهیم بر توضیح گذشته خود اضافه کنیم این است: که اگر بنده ای در خاطر و باطن خود این ذهنیّت را داشته باشد که آنچه خداوند از نعمت و یا محرومیّت نصیبش می گرداند، آزمایشی بر شکرگزاری و یا شکیبائی است. و در نتیجه شکرگزار شود و یا صبر پیشه کند از جهت این شکرگزاری و یا شکیبائی ملکات فاضله ای برایش حاصل می گردد، که شایسته زیادی کمال و تمامی نعمت می شود، چنان که حق تعالی خود فرموده است: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ و باز فرموده است: وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ. پس آگاهی بر حقیقت ابتلاء فوایدی را بدنبال دارد امّا این که چرا روزی بدین سان یعنی کم و زیاد و... تقسیم می شود، و عمر طولانی و یا کوتاه است و عواقب و تبعات هر یک که عبارت از سختی و دشواری و یا آسانی و یا حزن و اندوه و خوشحالی باشد پدید می آید، علل و اسبابی دارند که بر تحقیق کنندگان پوشیده است و به قضای الهی و اراده خداوند موکول می شود.

پس آنچه خیر و نیک شمرده شود داخل در اراده کلی حق تعالی که همانا خیر مطلق بالذّات است می باشد و آنچه شر و بدی به حساب آید بالعرض داخل در قضای الهی است آن طوری که در محلّ خود این حقیقت شرح و توضیح گردیده و دانسته شده است «و نیازی به تطویل و تفصیل بیشتری نیست.


فراز های آخر خطبه 91 یا اشباح

عَالِمُ السِّرِّ مِنْ ضَمَائِرِ الْمُضْمِرِینَ وَ نَجْوَى الْمُتَخَافِتِینَ وَ خَوَاطِرِ رَجْمِ الظُّنُونِ وَ عُقَدِ عَزِیمَاتِ الْیَقِینِ وَ مَسَارِقِ إِیمَاضِ الْجُفُونِ وَ مَا ضَمِنَتْهُ أَکْنَانُ الْقُلُوبِ وَ غَیَابَاتُ الْغُیُوبِ وَ مَا أَصْغَتْ لِاسْتِرَاقِهِ مَصَائِخُ الْأَسْمَاعِ وَ مَصَایِفُ الذَّرِّ وَ مَشَاتِی الْهَوَامِّ وَ رَجْعِ الْحَنِینِ مِنَ الْمُولَهَاتِ وَ هَمْسِ الْأَقْدَامِ وَ مُنْفَسَحِ الثَّمَرَةِ مِنْ وَلَائِجِ غُلُفِ الْأَکْمَامِ وَ مُنْقَمَعِ الْوُحُوشِ مِنْ غِیرَانِ الْجِبَالِ وَ أَوْدِیَتِهَا وَ مُخْتَبَإِ الْبَعُوضِ بَیْنَ سُوقِ الْأَشْجَارِ وَ أَلْحِیَتِهَا وَ مَغْرِزِ الْأَوْرَاقِ مِنَ الْأَفْنَانِ وَ مَحَطِّ الْأَمْشَاجِ مِنْ مَسَارِبِ الْأَصْلَابِ وَ نَاشِئَةِ الْغُیُومِ وَ مُتَلَاحِمِهَا وَ دُرُورِ قَطْرِ السَّحَابِ فِی مُتَرَاکِمِهَا وَ مَا تَسْفِی الْأَعَاصِیرُ بِذُیُولِهَا وَ تَعْفُو الْأَمْطَارُ بِسُیُولِهَا وَ عَوْمِ بَنَاتِ الْأَرْضِ فِی کُثْبَانِ الرِّمَالِ وَ مُسْتَقَرِّ ذَوَاتِ الْأَجْنِحَةِ بِذُرَا شَنَاخِیبِ الْجِبَالِ وَ تَغْرِیدِ ذَوَاتِ الْمَنْطِقِ فِی دَیَاجِیرِ الْأَوْکَارِ وَ مَا أَوْعَبَتْهُ الْأَصْدَافُ وَ حَضَنَتْ عَلَیْهِ أَمْوَاجُ الْبِحَارِ وَ مَا غَشِیَتْهُ سُدْفَةُ لَیْلٍ أَوْ ذَرَّ عَلَیْهِ شَارِقُ نَهَارٍ وَ مَا اعْتَقَبَتْ عَلَیْهِ أَطْبَاقُ الدَّیَاجِیرِ وَ سُبُحَاتُ النُّورِ وَ أَثَرِ کُلِّ خَطْوَةٍ وَ حِسِّ کُلِّ حَرَکَةٍ وَ رَجْعِ کُلِّ کَلِمَةٍ وَ تَحْرِیکِ کُلِّ شَفَةٍ وَ مُسْتَقَرِّ کُلِّ نَسَمَةٍ وَ مِثْقَالِ کُلِّ ذَرَّةٍ وَ هَمَاهِمِ کُلِّ نَفْسٍ هَامَّةٍ وَ مَا عَلَیْهَا مِنْ ثَمَرِ شَجَرَةٍ أَوْ سَاقِطِ وَرَقَةٍ أَوْ قَرَارَةِ نُطْفَةٍ أَوْ نُقَاعَةِ دَمٍ وَ مُضْغَةٍ أَوْ نَاشِئَةِ خَلْقٍ وَ سُلَالَةٍ لَمْ یَلْحَقْهُ فِی ذَلِکَ کُلْفَةٌ وَ لَا اعْتَرَضَتْهُ فِی حِفْظِ مَا ابْتَدَعَ مِنْ خَلْقِهِ عَارِضَةٌ وَ لَا اعْتَوَرَتْهُ فِی تَنْفِیذِ الْأُمُورِ وَ تَدَابِیرِ الْمَخْلُوقِینَ مَلَالَةٌ وَ لَا فَتْرَةٌ بَلْ نَفَذَهُمْ عِلْمُهُ وَ أَحْصَاهُمْ عَدَدُهُ وَ وَسِعَهُمْ عَدْلُهُ وَ غَمَرَهُمْ فَضْلُهُ مَعَ تَقْصِیرِهِمْ عَنْ کُنْهِ مَا هُوَ أَهْلُهُ .
تعریف علم خداوند
خداوند از اسرار پنهانى مردم و از نجواى آنان که آهسته سخن مى گویند و از آنچه که در فکرها بواسطه گمان خطور مى کند، و تصمیم هایى که به یقین مى پیوندد، و از نگاه هاى رمزى چشم که از لابلاى پلک ها خارج مى گردد، آگاه است. خدا از آنچه در مخفى گاه هاى دل ها قرار دارد، و از امورى که پشت پرده غیب پنهان است، و آنچه را که پرده هاى گوش مخفیانه مى شنود،

و از اندرون لانه هاى تابستانى مورچگان، و خانه هاى زمستانى حشرات، از آهنگ اندوهبار زنان غم دیده و صداى آهسته قدم ها، آگاهى دارد. خداى سبحان از جایگاه پرورش میوه در درون پرده هاى شکوفه ها، و از مخفى گاه غارهاى حیوانات وحشى در دل کوه ها، و اعماق درّه ها، از نهانگاه پشّه ها بین ساقه ها و پوست درختان، از محل پیوستگى برگ ها به شاخسارها، و از جایگاه نطفه ها در پشت پدران، آگاه است. خدا از آنچه پرده ابر را به وجود مى آورد و به هم مى پیوندند، و از قطرات بارانى که از ابرهاى متراکم مى بارند، و از آنچه که گرد بادها از روى زمین برمى دارند، و باران ها با سیلاب آن را فرو مى نشانند و نابود مى کنند، از ریشه گیاهان زمین که میان انبوه شن و ماسه پنهان شده است، از لانه پرندگانى که در قلّه بلند کوه ها جاى گرفته، و از نغمه هاى مرغان در آشیانه هاى تاریک، از لؤلؤهایى که در دل صدف ها پنهان است، و امواج دریاهایى که آنها را در دامن خویش پروراندند آگاهى دارد. خدا از آنچه که تاریکى شب آن را فرا گرفته، و یا نور خورشید بر آن تافته، و آنچه تاریکى ها و امواج نور، پیاپى آن را در بر مى گیرد، از اثر هر قدمى، از احساس هر حرکتى، و آهنگ هر سخنى، و جنبش هر لبى، و مکان هر موجود زنده اى، و وزن هر ذرّه اى، و ناله هر صاحب اندوهى اطلاع دارد. خدا هر آنچه از میوه شاخسار درختان و برگ هایى که روى زمین ریخته و از قرارگاه نطفه و بسته شدن خون و جنین که به شکل پاره اى گوشت است، و پرورش دهنده انسان و نطفه آگاهى دارد، و براى این همه آگاهى، هیچ گونه زحمت و دشوارى براى او وجود ندارد و براى نگهدارى این همه از مخلوقات رنگارنگ که پدید آورده دچار نگرانى نمى شود، و در تدبیر امور مخلوقات، سستى و ملالى در او راه نمى یابد، بلکه علم پروردگار در آنها نفوذ یافته و همه آنها را شماره کرده است، و عدالتش همه را در بر گرفته و با کوتاهى کردن مخلوقات در ستایش او، باز فضل و کرمش تداوم یافته است.

دعاء
اللَّهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ الْوَصْفِ الْجَمِیلِ وَ التَّعْدَادِ الْکَثِیرِ إِنْ تُؤَمَّلْ فَخَیْرُ مَأْمُولٍ وَ إِنْ تُرْجَ فَخَیْرُ مَرْجُوٍّ اللَّهُمَّ وَ قَدْ بَسَطْتَ لِی فِیمَا لَا أَمْدَحُ بِهِ غَیْرَکَ وَ لَا أُثْنِی بِهِ عَلَى أَحَدٍ سِوَاکَ وَ لَا أُوَجِّهُهُ إِلَى مَعَادِنِ الْخَیْبَةِ وَ مَوَاضِعِ الرِّیبَةِ وَ عَدَلْتَ بِلِسَانِی عَنْ مَدَائِحِ الْآدَمِیِّینَ وَ الثَّنَاءِ عَلَى الْمَرْبُوبِینَ الْمَخْلُوقِینَ اللَّهُمَّ وَ لِکُلِّ مُثْنٍ عَلَى مَنْ أَثْنَى عَلَیْهِ مَثُوبَةٌ مِنْ جَزَاءٍ أَوْ عَارِفَةٌ مِنْ عَطَاءٍ وَ قَدْ رَجَوْتُکَ دَلِیلًا عَلَى ذَخَائِرِ الرَّحْمَةِ وَ کُنُوزِ الْمَغْفِرَةِ اللَّهُمَّ وَ هَذَا مَقَامُ مَنْ أَفْرَدَکَ بِالتَّوْحِیدِ الَّذِی هُوَ لَکَ وَ لَمْ یَرَ مُسْتَحِقّاً لِهَذِهِ الْمَحَامِدِ وَ الْمَمَادِحِ غَیْرَکَ وَ بِی فَاقَةٌ إِلَیْکَ لَا یَجْبُرُ مَسْکَنَتَهَا إِلَّا فَضْلُکَ وَ لَا یَنْعَشُ مِنْ خَلَّتِهَا إِلَّا مَنُّکَ وَ جُودُکَ فَهَبْ لَنَا فِی هَذَا الْمَقَامِ رِضَاکَ وَ أَغْنِنَا عَنْ مَدِّ الْأَیْدِی إِلَى سِوَاکَ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ .

نیایش امیر المؤمنین علیه السّلام
خدایا تویى سزاوار ستایش هاى نیکو، و بسیار و بى شمار تو را ستودن اگر تو را آرزو کنند پس بهترین آرزویى، و اگر به تو امید بندند، بهترین امیدى. خدایا درهاى نعمت بر من گشودى که زبان به مدح غیر تو نگشایم. و بر این نعمت ها غیر از تو را ستایش نکنم، و زبان را در مدح نومید کنندگان و آنان که مورد اعتماد نیستند باز نکنم.
خداوندا هر ثناگویى از سوى ستایش شده پاداشى دارد، به تو امید به ستم که مرا به سوى ذخائر رحمت و گنج هاى آمرزش آشنا کنى. خدایا این بنده توست که تو را یگانه مى خواند، و توحید و یگانگى تو را سزاست، و جز تو کسى را سزاوار این ستایش ها نمى داند. خدایا مرا به درگاه تو نیازى است که جز فضل تو جبران نکند، و آن نیازمندى را جز عطا و بخشش تو به توانگرى مبدّل نگرداند، پس در این مقام رضاى خود را به ما عطا فرما، و دست نیاز ما را از دامن غیر خود کوتاه گردان که «تو بر هر چیزى توانایى».

پایان خطبه 91
بخش نهایی از شرح خطبه ۹۱

فصل سوم در ستایش حق تعالی است به اعتبار این که او دانای به همه چیز است،
از جمله جزئیّات علم خداوند این است که نهفته و باطن اشخاص را می داند و بر جنین، رحم و نطفه در اسلاب آگاهی دارد.

در کلام امام (ع) که فرمود: عالم السّر من ضمایر المضمرین تا ناشئه خلق وسلاله الفاظ مشکلی وجود دارد که ذیلا به شرح آنها اشاره می کنیم.
1- فرمود: خواطر رجم الظّنون چون گمان باطنی انسان به مظنونی تعلّق می گیرد که ممکن است حقیقت نداشته باشد، در این صورت این تعلّق شباهت، به رجم و سنگ اندازی بیجا پیدا می کند، به همین لحاظ لفظ رجم را، برای گمان استعاره به کار برده است. در باره این که چرا کلمه علم را بجای ظن و گمان نیاورده است به این دلیل است که در بسیاری از موارد گمان به چیزی می رود که جایز نبوده و مطابق با واقع نمی باشد چنان که گاهی نسبت به بعضی افراد گمان امر قبیحی داده می شود، و آنها از این نسبت آزرده خاطر می شوند. حال اگر این گمان صادقی نباشد، شباهت پیدا می کند به سنگ زدنی که موجب آزار شود.
2- عقد عزیمات الیقین: تصمیمی نفسانی که از روی یقین کامل باشد.
3- و مسارق ایماض الجفون: چون چشم انسانی، در درخشش و جلا به هنگام باز و بسته شدن پلکها به برق شباهت دارد، لفظ «و میض» را برای آشکار شدن و لفظ «مسارق» را برای محّل بیرون آمدن استعاره به کار برده است.
4- لفظ «اکنان» را برای قلوب به لحاظ مخفی داشتن رازها و لفظ «غیابات» را برای امور غیبی استعاره گرفته است. وجه مشابهت در این است که دلها بسان خانه، نگاهبان امور نهفته در خود هستند. و تاریکیها از درک امور قابل رؤیت مانع می شوند چنان که پرده ها از دیدن آنچه در داخل آنهاست درک انسانی را باز می دارند.
5- مصائف الذرّ و مشاتی الهوامّ. مقصود از لانه ها و آشامیدنگاههای تابستانی و زمستانی حشرات و جنبندگان کوچک، زیر زمین می باشد که آنها را از گرمای تابستان و سرمای زمستان حفظ می کند. و منظور از: رجع الحنین من المولهات، آهنگ حزین گریه مادر فرزند مرده است که در فقدان از دست دادن عزیزش ناله بر می آورد.
6- و لائج غلف الأکمام. در عبارت فوق کلمه «غلف» به اکمام اضافه شده است، و این اضافه جالبی است زیرا به هر «کمّی» غلاف گفته می شود ولی هر غلافی «کم» به حساب نمی آید. بنا بر این رواست که مفهوم عامّ با اضافه شدن به بعضی از جزئیاتش تخصیص بیابد. (بعبارت روشن تر) غلاف مفهوم عام دارد و «کمّ» مفهوم خاصی وقتی که غلاف را به «کم» که خاص است و معنای همان غلاف را هم دارد اضافه کنیم معنای غلاف تخصیص می یابد. یعنی خداوند بر محتوای نهان هر چیز آگاه است.
چنان که قبلا اشاره شد هر دانه ای در داخل پوسته اش داخل در «کم» یعنی غلاف قرار دارد و خداوند بر جایگاه تمام حبوبات و دانه ها علم و آگاهی دارد.
7- محطّ الأمشاج: یعنی خداوند بر جایگاه فرود آمدن نطفه از صلب پدر و محلّ استقرار آن که همان رحم، یا ظرفی که منی در آن واقع شده و آمیزشی که با اوُل و نطفه زن پیدا می کند آگاه است.
8- خداوند بر آنچه گردبادها بر سطح زمین پراکنده می سازند و پس از مدتی از دل زمین سر بر می آورد آگاه است.
امام (ع) لفظ «ذیول» را برای آنچه زمین از بذر گیاهان گرفته و می رویاند استعاره آورده است.
9- لفظ «عوم» در عبارت حضرت، برای نفوذ کردن ریشه های گیاه در اطراف زمین به دلیل مشابهتشان با آب استعاره به کار رفته است. بنا به روایتی «نبات الأرض» بنات الارض قرائت شده است مطابق این روایت. منظور از دختران زمین حشراتی هستند که در ریگزار به وجود می آیند و در داخل ریگها لانه می گیرند و مانند «حلکه» راه می روند. حلکه حشره کوچکی است که بلندی آن به یک وجب نمی رسد، زرد رنگ است و پوست صافی دارد، و عرب آن را بر حشرات شبیه مار اطلاق می کند.
مطابق این روایت معنای عبارت چنین خواهد بود: خداوند بر تمام حشرات ریز و درشت که در طبیعت بوجود آمده و زندگی می کنند آگاه است.
10- خداوند بر معنا و مفهوم آواز پرندگان واقف است. در این سخن حضرت نیز لفظ «منطق» برای پرنده استعاره آمده است، جهت تشبیه این است که معنای آواز پرندگان، همچون نطق انسان که مفید معنایی می باشد برای خداوند معلوم و روشن است.
11- خداوند بر تمام درّ و مرجانهایی که صدفها در درون خود می پرورانند و هر آنچه امواج دریا، مانند گوهرها و حیوانات به همراه دارند و حضانت می کنند واقف است. لفظ حضانت را که به معنی سرپرستی است به ملاحظه تشبیه کردن امواج به حیواناتی که بر تخم و بچّه های خود مراقبت می کنند، استعاره به کار برده است.
12- حق تعالی بر جلوه های نور که از تیرگی ظلمت بدورند مطلع است.
لفظ «نور» استعاره از معارف و شناخت خداوند متعال بوده و ضمیر در «علیها» به زمین باز می گردد، و مقصود از قرارگاه نطفه رحم مادران است.
لفظ «نقاعه» از جایگاه خون حیض استعاره است، و چنان که قبلا دانستی «مضغه» به بعضی از مراحل خلقت فرزند گفته می شود و منظور از «ناشئه الخلق» «ایجاد کردن آفریده هاست»
13- قوله علیه السلام: لم یلحقه فی ذلک کلفه الی قوله و لا فتره کلفت، کاری است که انجام دهنده را بسختی و مشقت افکند و این مشقّت یا به دلیل ضعف نیروی فاعل و یا ضعف وسیله کار و یا به دلیل ناتوانی علمی است که فاعل از تصوّر آنچه می بایست انجام دهد داشته است، و خداوند از تمام این امور پاک و منزه است، زیرا ضعیف بودن خداوند در هر یک از این سه مرحله لازمه اش نیازمندی است، و حق تعالی غنّی بالذّات و بی نیاز است و هر یک از عوارض امور فوق نیز از خداوند بدور است زیرا هر یک از موانع علوم و نفوذ آنها بر ذاتی مستلزم وجود جایگاه و مثلیّت بر خداوند می شود. در صورتی که ذات باری تعالی از مکان و مثل و مانند داشتن پاک و منزّه است. (با توضیح فوق روشن شد که کلفت و مشقّتی بر حق تعالی عارض نمی شود) امّا دلیل عدم خستگی و ملال خداوند این است، که مفهوم ملال و خستگی منصرف شدن نفس است از انجام کار، بلحاظ تحلیل رفتن قوای فکر و ضعف پیدا نمودن آن از عمل و یا به سبب عوارض دیگری که بر نفس وارد می شود و آن را از انجام کار باز می دارد. چنان که دانستی خستگی از خصوصیات جسم و سستی آن می باشد، و پروردگار جهانیان از داشتن جسم و سستیی که از ناحیه جسم بر نفس وارد شود پاک و منزه است.
14- قوله علیه السلام: بل نفذ فیهم علمه إلی قوله و غمرّهم فضله امام (ع) در عبارت فوق چهار صفت- نفوذ علم، شمارش اعداد، گستردگی عدالت، و فراگیری فضل- را برای خداوند اثبات می کند چنان که چهار صفت: مشقّت، عروض عوارض، خستگی و سستی، را از ذات حق تعالی نفی کرد به تعبیر دیگر در عبارت فوق چهار صفت ثبوتی را بیان کرده است، چنان که در عبارت قبل چهار صفت سلبی را آورده بود. بنا بر این نفوذ علم خداوند در میان آفریده ها، در مقابل بمشقّت افتادن حق تعالی به لحاظ آگاه شدن بر موجودات قرار گرفته و روشن بودن تعداد آفریده ها برای خداوند، در برابر فراموشی از شمارش آنهاست و گستردگی عدالت پروردگار در باره همه موجودات در مقابل، خستگی خداوند از نفوذ دادن امرش و اداره امور مخلوقات قرار دارد، زیرا معنای عدالت حق تعالی، ادای استحقاق هر موجودی در مرتبه وجودش و برآوردن نیاز وجودی مخلوقات از زیادی و نقص بر حسب استحقاقی که برایش در نظام حکمت الهی مقدر و مقرر گردیده است می باشد: چه می دانیم که عروض خستگی موجب اختلاف نظم در فعل خداوند می شود. (با این که می دانیم اخلالی در نظم فعل خداوند وجود ندارد) فرو پوشیدن فضل خداوند همه آفریدگان را در مقابل نفی سستی خداوند از انجام کارهایش آمده است، زیرا سستی فاعل در کارش مانع از به پایان رسیدن و تحقّق وجودی یافتن آن می باشد.
قوله علیه السلام: مع تقصیرهم عن کنه ما هو اهله: این عبارت امام (ع) برای بیان این حقیقت است که عبادت بندگان خداوند در محاسبه با عظمت حق تعالی و استحقاق و اهلیّتی که برای ستایش دارد، ناچیز است. بنا بر این لازم است که همواره سپاسگزار و ثناگو باشیم و در فرمانبرداری خداوند تکبّر نورزیم.

فصل چهارم در ستایش و تمجید خداوند متعال آمده،
زیرا که خداوند انسان را برای شکرگزاری و نیاز تضرّع بدرگاهش مورد خطاب قرار داده، تا به عنوان پاداش ثناهای گذشته و اوصاف نیکوی بی شمارش، در صورت انجام وظیفه از وی راضی شود و او را از توسل به غیر بی نیاز گرداند.
در این فصل کلام امام (ع) اشاراتی است بشرح زیر:

 1- قوله علیه السلام: أنت اهل الوصف الجمیل و التّعداد الکثیر: این سخن امام (ع) اشاره به این است که خداوند متعال به دلیل این که دارای شریفترین صفات دو طرف نقیض است (به لحاظ ذات یگانه و به لحاظ نعمتهای فراوان متعدد) مستحق توصیف، و شایسته صفات نیک می باشد چه در داشتن صفات نیک و جمیل یگانه است و به اعتبار، بی شماری ثنا و حمدش در رابطه هر جزئی از جزئیات نعمتهایش او صاحب نعمتهای زیادی است.
2- قوله علیه السلام: و قد بسطت لی فیما لا أمدح به غیرک و لا أثنی به علی احد سواک عبارت امام (ع) اشاره به این است که خداوند به او اجازه شکرگزاری و ثناگویی اوصاف نیکی که در حقیقت جز حق تعالی کسی دارنده آن اوصاف نیست داده است. و هیچ کس سزاوار نیست که این اوصاف بر او اطلاق شود.
معنای اذن و اجازه خداوند بر انجام شکر، ممکن است این باشد، که پروردگار شکر نیکو و ستایش خود را الهام کرده باشد. زیرا در حقیقت نعمت دهنده ای جز او نیست، پس هیچ کس جز او سزاوار ستایش مطلق نمی باشد.
مخاطب قرار گرفتن انسان بر ادای شکر از آیه شریفه استفاده می شود که فرمود: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ و در باره فرمان به تسبیح و تنزیه می فرماید: فَاصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ. و باز می فرماید: وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَهً وَ أَصِیلًا قوله علیه السلام: و لا اوجّهه الی معادن الخیبه لفظ «معادن» را امام (ع) در عبارت فوق استعاره از مخلوقات آورده است.
وجه شباهت میان معدن و آفریده ها این است که معادن بر حسب ظنّ و گمان خواست انسان را برآورده می سازند (در صورتی که ممکن است انسان در رابطه با معادن به مطلوب خود نرسد) همچنین دارندگان نعمتهای از بین رونده و فانی ممکن است جوینده نعمت از نزد آنها مأیوس شود و جای شک و تردید نیز هست که از دادن نعمت بخل ورزند.
به همین دلیل است که امام (ع) به دنبال این مطلب و به منظور تفسیر و توضیح می فرماید: «خداوندا زبانم را از ستایش آدمیان و ثنای آنان بدور دار.»
3- قوله علیه السلام: دلیلا کلمه دلیلا یا بعنوان حال و یا مفعول در جمله منصوب آمده است. مقصود از این که امیدواری به خداوند، راهنمایی است بر گنجینه های رحمت و بخشندگی پروردگار این است که حق تعالی با هدایت و ارشادات خود، ما را به سوی استعدادهایی می برد که به رحمتش منتهی شود و به ما آن آمادگی را می دهد که با توجّه به ذات حق تعالی از توجّه بدیگران باز مانیم، زیرا عدم توجّه به خداوند و پرداختن بخلق از کسی مثل امام (ع) اگر تحقّق پذیرد گناه شمرده می شود.
لفظ «ذخیره و کنوز» برای جود خداوند استعاره به کار رفته است.
4- قوله علیه السلام: هذا مقام من افردک بالتوحید: این سخن امام (ع) اشاره به مقامی است که آن حضرت فرا روی خداوند متعال در خطبه اش به این ذکر و توحید دارد. در حقیقت این عبارت زمینه ای است که مطلوبش را یاد و رحمت حق را بر خود نازل کند. چنین است که به دنبال این کلام عرضه می دارد: «ای خدا من به تو نیاز دارم.» بیان حاجتمندی و استحقاق آن حضرت به لحاظ جود و بخشندگی خداوند است که در آغاز اظهار نیاز می کند و سپس کفایت این نیاز و بیچارگی را مؤکول به فضل حق تعالی می نماید.
زیرا نیاز امام (ع) نیاز مادی و دنیوی نیست که مردم بتوانند برآورده کنند، پس از اعلام نیاز و بیچارگی مطلوبش را که رضای خدا و بی نیاز ساختن آن بزرگوار از دیگران است مطرح می کند. روشن است که به دست آمدن رضای حق و بی نیازی از غیر خدا در صورتی میسّر است که امید به پروردگار دلیل راه رسیدن به ذخیره های رحمت و گنجهای غفران و مغفرت باشد. (ورنه کسی بدون راهنمایی خداوند راه بجائی نمی برد).

پایان شرح خطبه ۹۱

شرح مختصری بر خطبه ۹۱ از سایت آیه الله مکارم شیرازی


این خطبه از خطبه هاى بسیار پر ارزش، پر محتوا و فصیح و بلیغ است، که گواه دیگرى بر عظمت امیرمؤمنان(علیه السلام) و ارتباطش با عالم قدس، و بهره گیرى اش از علم بى انتهاى الهى است.

«ابن ابى الحدید» در شرح بخشى از این خطبه مى گوید: «هنگامى که انسان به این سخنان ربّانى و الفاظ قدسى نگاه مى کند، فصاحت عرب در نظرش رنگ مى بازد و نسبت سخنان فصحاى عرب به این خطبه، همچون نسبت خاک است به طلاى ناب; و اگر فرض کنیم عرب توانایى برآوردن الفاظ فصیحى شبیه این الفاظ را داشته باشد، کجا مى تواند محتوایى این چنین بیاورد; عرب جاهلى (که در فصاحت معروف است) و حتّى صحابه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به این معانى عمیق آسمانى پى نمى بردند، تا بخواهند از آن سخن بگویند».

سپس «ابن ابى الحدید» بعد از تجلیل فراوان از این خطبه، مى افزاید: «سوگند یاد مى کنم! که اگر انسان آگاه و دانا در این سخن دقّت کند، اندامش به لرزه در مى آید و قلبش تکان مى خورد و عظمت خداوند را با تمام وجود خود احساس مى کند و گویى از کثرت شوق، هوش از سرش مى پرد و روحش مى خواهد از بدن پرواز کند».(1)

به هر حال، این خطبه داراى چند بخش است که هر کدام دیگرى را تکمیل مى کند:

در بخش اوّل، قسمتى از اوصاف پروردگار جهت آماده کردن افکار براى پذیرش حقایق بعد از آن، آمده است.

در بخش دوّم، به سؤال پرسش کننده اى که از اوصاف پروردگار پرسیده بود پاسخ مى گوید و معیار را در اسما و صفات پروردگار، قرآن مجید قرار مى دهد و به او توصیه مى کند که مخصوصاً در این بحث، از آیات قرآن جدا نشود.

در بخش سوم، به عدم احاطه علمى انسان به کنه ذات و صفات خدا اشاره مى فرماید .

در بخش چهارم، از تدبیر خداوند در جهان خلقت - که آینه اى است براى تجلّى ذات و صفات او - بحث مى فرماید.

در بخش پنجم، سخن از آفرینش آسمان هاى با عظمت است، که جلوه گاه عظمت خدا است.

در بخش ششم، از آفرینش فرشتگان و صفات و ویژگى آنها سخن مى گوید.

در بخش هفتم، توجّه شنوندگان را از عالم بالا به جهان پایین معطوف مى دارد و از آفرینش زمین سخن به میان مى آورد.

در بخش هشتم، به آفرینش آدم(علیه السلام) و بعثت انبیا و ارسال رسل اشاره شده است.

در بخش نهم، از علم خداوند به غیوب و آگاهى او بر تمام اسرار وجود انسان و اعمال و نیّات و افکار و اسرار نهفته در درون سینه او، سخن مى گوید.

و بالأخره در دهمین و آخرین بخش، با دعاهاى بسیار پر معنا و پر محتوا، خطبه را به پایان مى برد و از مجموع این بخش ها، معجون حیات بخشى براى تلطیف روح انسان و سیر او در مسیر قرب الى الله و اصلاح فکر و اعمال انسان ساخته و در اختیار همگان مى گذارد.(2)

در مورد علّت نامگذارى این خطبه به عنوان «أشباح» میان محقّقان گفتگو است. بعضى گفته اند، «اشباح» کنایه از فرشتگان است و از آنجا که بخش مهمّى از این خطبه، در مورد فرشتگان سخن مى گوید به خطبه «اشباح» نامگذارى شده است.

بعضى احتمال داده اند که کلمه «اشباح» در این خطبه وجود داشته و چون «سیّد رضى» عادت بر این دارد که از خطبه گلچین مى کند، و تمام آن را نقل نمى کند این بخش از خطبه را انداخته است و آن جمله، احتمالا این بوده است: «وَ کَیْفَ یُوصَفُ بِالأَشْبَاحِ وَ یَنْعَتُ بِالأَلْسُنِ الْفِصَاحِ; چگونه ممکن است خداوند به اشباح و اجسام توصیف شود و چگونه ممکن است زبان هاى فصیح و گویا قدرت، بر بیان وصف او داشته باشند». (این جمله را مرحوم «صدوق» در کتاب «توحید» در خطبه اى که شباهت با قسمتى از خطبه اشباح دارد، آورده است).(3)

احتمال دیگر در این نامگذارى این است که، چون خطبه طولانى بوده و یکى از معانى اصلى «شَبَح» گسترش و وسعت و امتداد چیزى است،(4) به این نام، نامیده شده است.

در اینجا این سؤال پیش مى آید که در مقدّمه خطبه خواندیم، حضرت از سؤال شخص سائل، درباره صفات خدا غضبناک شد و مردم را دعوت به اجتماع کرد و این خطبه جامع را براى همه ایراد فرمود; این غضب و خشم، مولود چه بود؟

در پاسخ این سؤال نکاتى به نظر مى رسد; از جمله اینکه: لحن این سؤال نشان مى دهد که گویا او انتظار داشت خداوند صفاتى همچون صفات مخلوقین داشته باشد; چون تعبیر به «رؤیت» کرد، چیزى که متناسب عقیده مجسّمه (یعنى آنهایى که به جسمیّت خدا قائلند) بود.

دیگر اینکه، شاید خشم و غضب حضرت از این نظر بود که چرا با گذشتن این همه مدّت از طلوع اسلام، هنوز بعضى از مسلمانان آگاهى کافى از صفات پروردگار ندارند!

یا اینکه!، چرا مخالفان بیست و پنج سال آن حضرت را خانه نشین کردند و نگذاشتند بیشتر به تعلیم و تربیت مردم بپردازد و آنها را به معارف اسلام آشنا سازد.

پیام ها و نکته های خطبه 91

مولا (ع) در این خطبه ، به بیان عوالم هستی پرداخته و با زیباترین واژه ها اشاراتی کلی به مراتب هستی و بخش های گوناگون آن نموده اند.
جهان هستی از آن خدا و مخلوق خداست، و بخشش و عطای او به معنی از دست رفتن بخشی از نعمتهایش نیست بلکه بخشش او به معنی جا به جا کردن نعمتهاست، او سخاوتمندی است که بدون درخواست به بندگانش روزی می دهد، او ذات واجب الوجودی است که آغاز و پایان ندارد، او نامحدودی است که حواسّ محدود او را درک نکند، او فوق جسم است، و اجسام چون حرکت دارند پس در محدود زمان هستند ولی او برتر از زمان است، هر آنچه در دریاها و کوه ها و زمین است به آدمیان بدهد ثروت او کم نخواهد شد، چون بخشش او جابجا نمودن ثروت اوست نه از دست رفتن آن. بشر محدود به زمان و مکان است فقط در حوزه وجودی او می تواند بفهمد و درک کند و حوزه وجودی خدا بالاتر از جهان هستی است، و بر همه اشیاء احاطه دارد به گونه ای که راسخان در علم و انبیاء و اوصیاء در مقابل آن ذات با عظمت از سر عجز و ناتوانی تسلیم اویند. عظمت او برتر از سنجش عقل، و کنه ذات او فراتر از فهم و شعور و مشاهده خلق است، لذا اوهام و عقول انسان ها از معرفت کنه ذاتش عاجزند. او را از آثار خلقت و رمز و راز جهان هستی و موجودات باید شناخت و هیچ چیز را نباید به او تشبیه کرد و یا مثل او دانست، او همه چیز عالم را در حوزه خاص خود آفریده و هیچ چیز در عالم وجود بی هدف آفریده نشده است.
در این خطبه علت شگفت انگیز فرشتگان را بیان می فرمایند که هر کدام دارای شخصیتی مستقل و هویتی کامل هستند، فرشتگان موجوداتی برزخی هستند که حد فاصل و رابط بین عالم هاهوت و لاهوت و جبروت و ناسوت هستند، جهان هستی را از فرشتگان پر نموده، و اوامر زندگی در عالم ناسوت در گرو انجام وظیفه این اشباح و جسم های برزخی است، جایی در جهان وجود ندارد که فرشتگان در آن حضور نداشته باشند، و خداوند سبحان به آنها ماموریت داده تا نظام هستی را راهنما و پشتیبان و واسطه بین او و پیامبران باشند. آنان تسلیم محض اند، و حتی یک لحظه از طاعت او سرپیچی نکرده و نمی کنند و دارای درجات گوناگونی هستند. فرشتگان جهان هستی را تسخیر و پر نموده اند و جمعیت آنها را خدا می داند و بس.
سپس خلقت کره زمین را یادآوری فرموده که گسترش و حیات زمین روی امواج آبها و با گردش شدید لجّه های دریا به وسیله بادها به وجود آمده است. پس از خلقت آسمان و زمین بهترین خلق خود را که خلیفه او در زمین است انتخاب نمود و او را سرآمد و عصاره هستی قرار داد. حضرت آدم در آن باغ هیچگونه مسولیتی نداشت، زیرا از مقررات و قوانین الهی اعم از عبادات و واجبات مستحبات و مکروهات و محرمات خبری نبود جز یک دستور و آن دستور نهی آدم از خوردن میوه ممنوعه بود. پس اولین قانون بوسیله آدم نادیده گرفته شد لیکن پس از ارتکاب این معصیت، آدم فوری توبه کرد و خداوند توبه او را قبول فرمود. در نهایت آدم از آن مقام و درجه ای که داشت و از آن نعمت ها و خوردنی ها که بدون زحمت و رنج در اختیارش بود به درجه نازلی فرستاده شد تا با رنج و زحمت، غذا و مسکن خویش را فراهم سازد، تا به وسیله او و فرزندانش، زمین آباد شود. آری، اینچنین زمین آباد شود و مقررات مالی، عبادی و اجتماعی بر فرزندان آدم به وسیله فرستادگان الهی واجب گردد، و آدم بوسیله نعمت ها و رنج ها و کمبود ها آزمایش شود.
شرح از آقای احمد زمانیان


نسب امام علی علیه السلام

نسب امام علی السلام

ابو الحسن، علی بن ابی طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب، نخستین امام از ائمه اثنی عشر دومین معصوم از چهارده معصوم (ع) و در نظر اهل سنت خلیفه چهارم از خلفای راشدین است.

امام علی دومین شخصیت اسلام


آن حضرت دومین شخص عالم اسلام(پس از رسول اکرم (ص) و وصی و ولی مطلق هستند و اعتقاد به امامت و وصایت و ولایت آن حضرت و یازده فرزند بزرگوارش یکی از اصول مذهب امامیه است.

 

ادامه مطلب ...

خطبه 87

عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ اءَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْهِ عَبْدا اءَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ فَزَهَر مِصْبَاحُ الْهُدَى فِی قَلْبِهِ وَ اءَعَدَّ الْقِرَى لِیَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِیدَ وَ هَوَّنَ الشَّدِیدَ نَظَرَ فَاءَبْصَرَ وَ ذَکَرَ فَاسْتَکْثَرَ وَ ارْتَوَى مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلاً وَ سَلَکَ سَبِیلاً جَدَدا.

قَدْ خَلَعَ سَرَابِیلَ الشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ إِلا هَمّا وَاحِدا انْفَرَدَ بِهِ فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى وَ مُشَارَکَةِ اءَهْلِ الْهَوَى وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِیحِ اءَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِیقِ اءَبْوَابِ الرَّدَى قَدْ اءَبْصَرَ طَرِیقَهُ وَ سَلَکَ سَبِیلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ وَ قَطَعَ غِمَارَهُ وَ اسْتَمْسَکَ مِنَ الْعُرَى بِاءَوْثَقِهَا وَ مِنَ الْحِبَالِ بِاءَمْتَنِهَا فَهُوَ مِنَ الْیَقِینِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِی اءَرْفَعِ الْاءُمُورِ مِنْ إِصْدَارِ کُلِّ وَارِدٍ عَلَیْهِ وَ تَصْیِیرِ کُلِّ فَرْعٍ إِلَى اءَصْلِهِ مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ کَشَّافُ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ دَفَّاعُ مُعْضِلاَتٍ دَلِیلُ فَلَوَاتٍ یَقُولُ فَیُفْهِمُ وَ یَسْکُتُ فَیَسْلَمُ قَدْ اءَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ.

فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِینِهِ وَ اءَوْتَادِ اءَرْضِهِ قَدْ اءَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَکَانَ اءَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْیُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ یَصِفُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بِهِ لاَ یَدَعُ لِلْخَیْرِ غَایَةً إِلا اءَمَّهَا وَ لاَ مَظِنَّةً إِلا قَصَدَهَا قَدْ اءَمْکَنَ الْکِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ یَحُلُّ حَیْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ یَنْزِلُ حَیْثُ کَانَ مَنْزِلُهُ.

وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِما وَ لَیْسَ بِهِ فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ اءَضَالِیلَ مِنْ ضُلَّالٍ وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ اءَشْرَاکا مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ قَدْ حَمَلَ الْکِتَابَ عَلَى آرَائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى اءَهْوَائِهِ یُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ وَ یُهَوِّنُ کَبِیرَ الْجَرَائِمِ یَقُولُ اءَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَ فِیهَا وَقَعَ وَ یَقُولُ اءَعْتَزِلُ الْبِدَعَ وَ بَیْنَهَا اضْطَجَعَ.

فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ لاَ یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَیَتَّبِعَهُ وَ لاَ بَابَ الْعَمَى فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْاءَحْیَاءِ عترة النبی فَاءَیْنَ تَذْهَبُونَ وَ اءَنَّى تُؤْفَکُونَ وَ الْاءَعْلاَمُ قَائِمَةٌ وَ الْآیَاتُ وَاضِحَةٌ وَ الْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ فَاءَیْنَ یُتَاهُ بِکُمْ وَ کَیْفَ تَعْمَهُونَ وَ بَیْنَکُمْ عِتْرَةُ نَبِیِّکُمْ وَ هُمْ اءَزِمَّةُ الْحَقِّ وَ اءَعْلاَمُ الدِّینِ وَ اءَلْسِنَةُ الصِّدْقِ فَاءَنْزِلُوهُمْ بِاءَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ وَ رِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِیمِ الْعِطَاشِ.

اءَیُّهَا النَّاسُ خُذُوها عَنْ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ صِلِّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ إ نَّهُ یَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَیْسَ بِمَیِّتٍ وَ یَبْلَى مَنْ بَلِىَ مِنَّا وَ لَیْسَ بِبَالٍ فَلا تَقُولُوا بِما لا تَعْرِفُونَ فَإ نَّ اءَکْثَرَ الْحَقِّ فِیمَا تُنْکِرُونَ وَ اعْذِرُوا مَنْ لاَ حُجَّةَ لَکُمْ عَلَیْهِ وَ اءَنَا هُوَ.

اءَلَمْ اءَعْمَلْ فِیکُمْ بِالثَّقَلِ الْاءَکْبَرِ وَ اءَتْرُکْ فِیکُمُ الثَّقَلَ الْاءَصْغَرَ قَدْ رَکَزْتُ فِیکُمْ رَایَةَ الْإِیمَانِ وَ وَقَفْتُکُمْ عَلَى حُدُودِ الْحَلاَلِ وَ الْحَرَامِ وَ اءَلْبَسْتُکُمُ الْعَافِیَةَ مِنْ عَدْلِى وَ فَرَشْتُکُمُ الْمَعْرُوفَ مِنْ قَوْلِى وَ فِعْلِى وَ اءَرَیْتُکُمْ کَرائِمَ الْاءَخْلاَقِ مِنْ نَفْسِى فَلاَ تَسْتَعْمِلُوا الرَّاءْىَ فِیما لا یُدْرِکُ قَعْرَهُ الْبَصَرُ، وَ لا یَتَغَلْغَلُ إِلَیْهِ الْفِکَرُ.

وَ مِنْها:

حَتَّى یَظُنَّ الظَّانُّ اءَنَّ الدُّنْیَا مَعْقُولَةٌ عَلَى بَنِى اءُمَیَّةَ تَمْنَحُهُمْ دَرَّه


 ترجمه خطبه 

ادامه مطلب ...