نسیم

نسیم

نسیم
نسیم

نسیم

نسیم

خطبه ۹۷

متن فراز 1 و 2


وَ لَئِنْ اءَمْهَلَ اللّ هُ الظَّالِمَ فَلَنْ یَفُوتَ اءَخْذُهُ، وَ هُوَ لَهُ بِالْمِرْصَادِ عَلَى مَجَازِ طَرِیقِهِ، وَ بِمَوْضِعِ الشَّجى مِنْ مَسَاغِ رِیقِهِ.

اءَما وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَیَظْهَرَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمُ عَلَیْکُمْ لَیْسَ لِاءَنَّهُمْ اءَوْلَى بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَ لکِنْ لِإِسْراعِهِمْ إ لى باطِلِ صاحِبِهِمْ وَ إ بْطائِکُمْ عَنْ حَقِّی ، وَ لَقَدْ اءَصْبَحَتِ الْاءُمَمُ تَخافُ ظُلْمَ رُعَاتِها، وَ اءَصْبَحْتُ اءَخَافُ ظُلْمَ رَعِیَّتِی .

اسْتَنْفَرْتُکُمْ لِلْجِهَادِ فَلَمْ تَنْفِرُوا، وَ اءَسْمَعْتُکُمْ فَلَمْ تَسْمَعُوا، وَ دَعَوْتُکُمْ سِرّا وَ جَهْرا فَلَمْ تَسْتَجِیبُوا، وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا، اءَشُهُودٌ کَغُیَّابٍ؟ وَ عَبِیدٌ کَاءَرْبَابٍ؟ اءَتْلُو عَلَیْکُمْ الْحِکَمَ فَتَنْفِرُونَ مِنْهَا، وَ اءَعِظُکُمْ بِالْمَوْعِظَةِ الْبَالِغَةِ فَتَتَفَرَّقُونَ عَنْهَا، وَ اءَحُثُّکُمْ عَلَى جِهَادِ اءَهْلِ الْبَغْیِ فَما آتِی عَلَى آخِرِ قَوْلِی حَتَّى اءَراکُمْ مُتَفَرِّقِینَ اءَیادِی سَباء.

تَرْجِعُونَ إ لى مَجالِسِکُمْ، وَ تَتَخادَعُونَ عَنْ مَواعِظِکُمْ، اءُقَوِّمُکُمْ غُدْوَةً، وَ تَرْجِعُونَ إ لَیَّ عَشِیَّةً کَظَهْرِ الْحَیَّةِ، عَجَزَ الْمُقَوِّمُ، وَ اءَعْضَلَ الْمُقَوَّمُ.

اءَیُّهَا الشَّاهِدَةُ اءَبْدانُهُمْ، الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، الْمُخْتَلِفَةُ اءَهْوَاؤُهُمْ، الْمُبْتَلى بِهِمْ اءُمَرَاؤُهُمْ، صاحِبُکُمْ یُطِیعُ اللَّهَ وَ اءَنْتُمْ تَعْصُونَهُ، وَ صَاحِبُ اءَهْلِ الشّامِ یَعْصِی اللَّهَ وَ هُمْ یُطِیعُونَهُ.

لَوَدِدْتُ وَاللَّهِ اءَنَّ مُعَاوِیَةَ صَارَفَنِی بِکُمْ صَرْفَ الدِّینارِ بِالدِّرْهَمِ، فَاءَخَذَ مِنِّی عَشَرَةً مِنْکُمْ وَ اءَعْطَانِی رَجُلاً مِنْهُمْ.





ترجمه : 

 سخنى از آن حضرت (ع ) 

اگر خداوند ستمگر را روزى چند مهلت دهد، هرگز بازخواستش را فرو نگذارد، بلکه همواره بر گذرگاه در کمین اوست و گلویش را چنان بفشارد که از فرودادن آب دهان هم عاجز آید.

آگاه باشید، سوگند به کسى که جان من در قبضه قدرت اوست ، که این قوم بر شما غلبه خواهند کرد، نه از آن جهت که از شما بر حق ترند، بلکه از آن روى که در یارى فرمانرواى خود، با آنکه بر باطل است ، شتاب مى ورزند و شما در اجراى فرمان من ، با آنکه بر حقم ، درنگ مى کنید. مردم از ستم فرمانروایان خود بیمناک اند و من از ستم رعیت خویش در هراسم . شما را به جهاد برانگیختم ، از جاى نجنبیدید، خواستم سخن خود به گوش شما برسانم ، نشنیدید، در نهان و آشکارا دعوتتان کردم ، پاسخم ندادید، اندرزتان دادم نپذیرفتید.حاضرانى هستید به مثابه غایبان و بندگانى هستید چون خداوندان . سخنان حکمت آمیز بر شما خواندم از آن رمیدید. به اندرزهاى نیکو پندتان دادم هر یک از سویى پراکنده شدید. شما را به جهاد با تبهکاران فرا مى خوانم ، هنوز سخنم به پایان نرسیده ، مى بینم هرکس که به سویى رفته است ، آنسان که قوم ((سبا)) پراکنده شدند. به جایگاههاى خود باز مى گردید و یکدیگر را به اندرزهاى خود مى فریبید. هر بامداد شما را همانند چوب کجى راست مى کنم و شب هنگام خمیده چون پشت کمان نزد من باز مى گردید. راست کننده به ستوه آمده و، کار بر آنچه راست مى کند دشوار گردیده .

اى کسانى که به تن حاضرید و به خرد غایب ، هر یک از شما را عقیدتى دیگر است . فرمانروایانتان گرفتار شمایند. فرمانرواى شما، خدا را اطاعت مى کند و شما نافرمانیش مى نمایید و فرمانرواى آنان (27) خدا را نافرمانى مى کند و ایشان سر بر خط فرمانش دارند. دلم مى خواهد معاویه با من معاملتى کند چون صرافى که به دینار و درهم . دو تن از شما را از من بستاند و یک تن از مردان خود را به من دهد.





به نام خدا

خطبه 97 در یک نگاه

با توجه به اینکه شأن ورود این خطبه - به گونه اى که شارحان نهج البلاغه نوشته اند - جریان سرپیچى مردم کوفه از فرمان على(علیه السلام) جهت مقابله با لشکریان غارتگر معاویه بعد از واقعه جنگ نهروان بوده است، امام در بخش اوّل این خطبه، مردم متمرّد کوفه را با شدیدترین عتاب و سرزنش - که در نوع خود کم نظیر یا بى نظیر است - رو به رو مى سازد و به این امید که غیرت آنها به جوش آید و آماده نبرد با ظالمان شوند، آنها را با شلاّق هاى توبیخ مى نوازد و از تعبیرات مختلف، براى بیدار کردن آنها از خواب خرگوشى بهره مى گیرد و مقصود از همه این توبیخ ها و سرزنش ها آن است که پیش از سیطره ظالمان بى رحم، بر جان و مال و ناموس آنها و بر حکومت اسلامى، به خود آیند و به پا خیزند و آتش فتنه را خاموش و دست ظالمان را از قلمرو حکومت اسلامى قطع کنند!

سپس در بخش دیگرى از این خطبه، آنها را به پیروى اهل بیت - که سبب هدایت و نجات آنهاست - دعوت مى کند و در واقع، همان مضمون و محتواى حدیث «ثَقَلَین» را به آنها یادآور مى شود.

و در آخرین بخش خطبه، مردم کوفه را با یاران پیامبر اسلام مقایسه مى کند و با این مقایسه، روشن مى سازد که چقدر میان آنها و یاران پیامبر از نظر ایمان و تقوا و عبادت و جهاد و استقامت و شجاعت، تفاوت وجود داشت.

روشن است که هر سه بخش خطبه، یک هدف را تعقیب مى کند و آن بسیج لشکر کوفه است براى مقابله با دشمن; دشمنى که بر هیچ چیز آنها - نه دین نه دنیایشان - رحم نمى کرد.






شرح بخش اول

نخست مى فرماید: «اگر خداوند، ظالم و ستمگر را (چند روزى) مهلت دهد، چنان نیست که فرصت مجازات او از دستش برود».

«او در کمین گاه، بر سر راه ستمگر است و گلوى وى را در دست دارد; هر زمان بخواهد مى فشارد، آن چنان که نتواند آب دهان را فرو برد».

این تعبیرات ممکن است اشاره به معاویه و لشکریان شام باشد; که مبادا فرصت خداوند به آنها، سبب شکّ و تردید شما گردد و در حقّانیت خود، یا باطل بودن آن ها تردیدى به خود راه دهید و این، در واقع نوعى دلدارى به لشکریان امام(علیه السلام) است تا با توجّه به این حقیقت، روحیّه خود را از دست ندهند.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از ظالم، همان لشکر متمرّد و عصیانگر است و در واقع، تهدیدى است در برابر آنها که اگر چند صباحى خداوند به شما مهلت داده، از عذاب و مجازات او در برابر عصیان و گردنکشى تان ایمن نباشید! ولى تفسیر اوّل، مناسب تر به نظر مى رسد.

به هر حال، این همان چیزى است که قرآن مجید کراراً به آن اشاره کرده و مى فرماید: «وَ لاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لاَِنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوَ اإِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ; آنها که کافر شدند تصوّر نکنند اگر به آنان مهلت مى دهیم به سودشان است; ما به آنها مهلت مى دهیم براى آنکه بر گناهان خود بیفزایند و براى آنها عذاب خوار کننده اى است.»

و در جاى دیگر مى فرماید: «اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ; به یقین پروردگار تو در کمین گاه (ظالمان) است.»

در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که: «خداوند فرشته اى را (براى مأموریتى) به زمین فرستاد; مدّتى در زمین ماند و سپس به آسمان عروج کرد; به او خطاب شد در زمین چه دیدى؟ گفت: شگفتى هاى فراوانى دیدم و از عجیب ترین چیزهایى که دیدم این بود که بنده اى از بندگانت را غرق نعمتت دیدم; رزق و رزوىِ تو را مى خورد و ادّعاى خدایى مى کرد، من از جرأت و جسارت او در برابر تو و از حلم تو در برابر او در شگفتى فرو رفتم! خداوند فرمود: آیا از حلم من تعجّب کردى؟! من چهار صد سال به او مهلت دادم، کمترین ناراحتى جسمانى پیدا نکرد و هر چه از دنیا مى خواست به آن مى رسید و غذا و آب او کمترین تغییرى پیدا نمى کرد (اینها همه براى این بوده است تا او را بیازمایم و بندگان را هم به وسیله او آزمایش کنم).»

سپس امام(علیه السلام) آینده وضع آنهارا در برابر دشمنان بى رحم چنین پیش بینى مى کند و مى فرماید: «آگاه باشید! سوگند به آن کس که جانم در دست قدرت اوست! این قوم سرانجام بر شما پیروز مى شوند; امّا نه به خاطر این که آنها در حقّانیّت، از شما سزاوارترند; بلکه به این جهت که آنها در راه باطل زمامدارانشان سریع و کوشا هستند، در حالى که شما در اداى حقّ من کُند و سُست هستید!»

در واقع، امام(علیه السلام) در اینجا به نکته مهمّى اشاره مى کند; مى فرماید: سرانجام آنها بر شما پیروز مى شوند، ولى گمان نکنید که این پیروزى به خاطر حقّانیّت آنهاست! مبادا کسى گمان کند که عامل پیروزى آنها تکیه بر حق است و این امر سبب گمراهى شما شود. آنها قطعاً بر باطلند، ولى در باطل خود کوشا و مصمّم اند و گوش بر فرمان معاویه دارند; ولى شما با اینکه در مسیر حق گام بر مى دارید، افرادى سست و بى اراده و در برابر فرمانده خود، سرکش و عصیانگرید و این صفات در هر کس و هر قوم و ملّتى باشد، سرنوشتى جز شکست نخواهد داشت.

و عجب اینکه، همین سخن را «مسلم بن عقبه» (همان کسى که از سوى یزید، فرمانده لشکرى بود که مدینه را به خاک و خون کشید) در برابر اهل شام هنگامى که مى خواست آنها را به میدان نبرد بکشاند تکرار کرد. گفت: اى مردم شام! شما از نظر شخصیّت و نسب برترین عرب نیستید; جمعیّت شما نیز بیش از دیگران نیست و منطقه زندگى شما نیز گسترده تر نمى باشد. اگر شما بر دشمنانتان پیروز مى شوید، تنها به خاطر انضباط و اطاعت از پیشوایان، و ایستادگى در برابر دشمن است; در حالى که دشمنان شما چنین نیستند.

سپس به نکته مهمّى در این رابطه اشاره کرده، مى فرماید: «اُمت ها همواره از ظلم زمامدارانشان در وحشتند، ولى من از ظلم پیروانم بیمناکم!»

همیشه در طول تاریخ، ملّت ها از حکومت هاى خودکامه خود و مظالم آنها در وحشت و اضطراب بودند، به گونه اى که این یک امر طبیعى محسوب مى شود; ولى این مسأله در مورد امام(علیه السلام) دگرگون شد! هیچ کس ترسى از ظلم و ستم او نداشت، چرا که کمترین ظلم و ستمى از او سر نمى زد و به عکس، امام پیوسته نگران کارشکنى ها، بىوفایى ها، توطئه ها و ندانم کارى هاى اصحابش بود; و البتّه چنین افرادى باید سرانجام زیر چکمه ستمگران، پایمال شوند و شدند.





سپس مطلب را باز کرده و انگشت روى نقاط ضعف عجیب کوفیان و عراقیان آن زمان مى گذارد و مى فرماید: «من شما را براى جهاد با دشمن برانگیختم، امّا حرکت نکردید; به گوش شما خواندم، امّا نشنیدید; در آشکار و نهان شما را (براى جهاد) دعوت کردم، اجابت ننمودید; اندرزتان دادم، ولى نپذیرفتید!» 

آیا لشکریان عراق خطر را مى دیدند و بر اثر سستى و تن پرورى به استقبال دشمن نمى رفتند؟ یا به راستى تصوّر مى کردند که حکومت معاویه براى آنها مشکلى ایجاد نخواهد کرد؟ هر دو احتمال وجود دارد; اضافه بر بُزدلى و اختلافات قبیلگى و جهل و نادانى.

سپس براى تحریک آنها، با جملات کوبنده اى - که هر انسانى غیرتمندى را به حرکت در مى آورد - آنان را مخاطب ساخته، مى فرماید: «آیا شما حاضرانى همچون غائبان هستید؟ (که سخنانم را نمى شنوید) و یا بردگان (ضعیف) در قیافه مالکان (سرکش و قدرتمند)!».

«پیوسته حکمت هاى الهى را بر شما مى خوانم، از آن مى گریزید; و با مواعظ بالغه و اندرزهاى رسا شما را موعظه مى کنم، پراکنده مى شوید; به مبارزه با ظالمان شما را ترغیب مى کنم، امّا هنوز سخنانم به آخر نرسیده مى بینم همچون «ایادى سبا» متفرّق مى شوید!» 

«أیادى سَبا» (و به تعبیر دیگر «مثل ایادى سبا») اشاره به ضرب المثلى است معروف در میان عرب، براى گروهى که به شدّت پراکنده مى شوند و اصل آن چنین است که «سبا» مردى بود که قبائل عرب «یمن» از او نشأت گرفتند; وى داراى ده فرزند بود که شش نفر از آنها را به منزله دست راست خود قرار داده بود و چهار نفر را به منزله دست چپ; ولى بعداً فرزندان او به شدّت از هم دور و پراکنده شدند و هر کدام در گوشه اى زندگى کرد و قبیله اى از او بوجود آمد; سپس پراکندگى آنها به عنوان یک ضرب المثل، معروف شد.

به هر حال، جمله هاى بالا به خوبى نشان مى دهد که امام نخست به نصیحت آنها با کلمات حکمت آمیز و مواعظ سودمند پرداخت و گفتنى ها را با منطق صحیح به آنها گفت و تا آنجا که مى شد مدارا کرد و اگر تعبیرات تند و شدیدى در این خطبه نسبت به آن ها مى بینیم، همه بعد از سخنان حکیمانه و اندرزهاى مشفقانه بوده است; و این، در زمانى که طرف مقابل به قدرى لجوج و خیره سر است که جز با شلاّق عتاب و تازیانه هاى ملامت و سرزنش از خواب غفلت بیدار نمى شود!

سپس در ادامه این سخن مى فرماید: «(شما اندرزهاى بلیغ مرا مى شنوید، ولى) به مجالس خود باز مى گردید و یکدیگر را از این مواعظ فریب مى دهید (و آثار سخنان من را خنثى مى کنید)»

به همین دلیل، من «صبحگاهان شما را مستقیم مى سازم، ولى شامگاهان همچون کمان خمیده سخت و محکمى که نه کسى قدرت صاف کردن آن را دارد و نه خودش قابلیّت صاف شدن را، به سوى من باز مى گردید!» 

این جمله ها اشاره به نکته مهمّى دارد و آن اینکه: منافقان زیادى در میان اهل عراق بودند که براى خنثى کردن تأثیر کلام امام کوشش مى کردند; هنگامى که نزد امام(علیه السلام) مى آمدند تحت تأثیر جاذبه اخلاقى و سخنان حکمت آمیزش قرار مى گرفتند و باور مى کردند که باید آماده پیکار با دشمن شوند; امّا هنگامى که به جلسات خصوصى و عمومى خود باز مى گشتند، گروهى شیطان صفت، به سم پاشى مى پرداختند، افکار آنها را مشوّش، اراده آن ها را ضعیف و رشته اتّحاد آن ها را پاره مى کردند; صبح در محضر امام(علیه السلام)، دلها را با آب توبه مى شستند و عصر که به خدمتش باز مى گشتند، با قلبى سیاه و تاریک و افکارى منحرف و کج و معوج مى آمدند و این نبود مگر به خاطر فقدان شخصیّت درونى و عدم اراده قوى و رنگ پذیرى از هر کس و هر چیز.

«نافع بن کلیب» مى گوید: براى سلام گفتن به على(علیه السلام) وارد کوفه شدم; به مسجد آمدم و کنار منبر نشستم. على بر فراز منبر بود و عمامه سیاهى بر سر داشت... (و مردم را پیوسته نصیحت مى کرد و اندرز مى داد) هنگامى که از منبر پایین آمد، دیدم اشک از چشمان مبارکش جارى است. فرمود: «إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»; صبح گاه آنها را صاف و مستقیم مى کنم، ولى وقت عصر به نزدم مى آیند در حالى که مثل کمان خم شده اند; تا کى و تا چه زمانى (این کار را ادامه مى دهند؟)»





بخش دوم

در این بخش از خطبه امام(علیه السلام) لحن سخن را تندتر کرده و تازیانه سرزنش را محکمتر بر پیکر روح آنها وارد مى کند، به این امید که حرکتى در این ارواح خمود و سُست پیدا شود و پیش از بروز خطرِ شدید، به پا خیزند مى فرماید: «اى قومى که بدن هایتان حاضر است و عقل هایتان پنهان، و خواسته هایتان مختلف و پراکنده و زمامدارانتان به شما مبتلا هستند».

در این عبارت، امام(علیه السلام) روى سه نقطه ضعف آنها انگشت مى گذارد: نخست، غایب بودن عقل ها; گویى عقل هایشان از تن جدا شده و تدبیرِ آن را رها نموده و وجودشان همچون کشورى بدون مدیر و مدبّر باقى مانده است.

دیگر اینکه، هیچگونه حلقه اتّصالى در میان آنها وجود ندارد; هر کدام خواسته اى دارند به اندازه هواى نفس و عقل کوچکشان.

بدیهى است! چنین گروهى، هیچ مشکلى را از خودشان و از دیگران حل نخواهند کرد.

و سومین نقطه ضعف آنها این بود که زمامداران ناچار بودند، با آنها بسازند و جانشینى براى آنان نداشتند.

مجموع این صفات سبب مى شد که در میدان نبردِ با دشمن، کفایت و کارآیى نداشته باشند.

در ادامه این سخن مى افزاید: «رهبر شما خداى را اطاعت مى کند; و شما او را عصیان مى کنید; امّا زمامدار اهل شام خدا را معصیت مى کند، ولى آنها اطاعتش مى کنند!» 

راستى شگفت انگیز است! کسى که مطیع فرمان خدا است، سزاوارترین فردى است که باید او را اطاعت کرد و آن کس که عصیانگر است باید با او مخالفت نمود; ولى در اینجا قضیه به عکس شد; مطیع فرمان خدا مورد بى مهرى قرار گرفت و عصیانگر مورد احترام!!

در جمله پایانى این بخش، به تعبیرى بر مى خوریم که در نهج البلاغه بى مانند است. مى فرماید: «به خدا سوگند! بسیار دوست داشتم معاویه شما را با نفرات خود مبادله مى کرد، همچون مبادله کردن دینار به درهم: ده نفر از شما را از من مى گرفت و یک نفر از آنها را به من مى داد». 

تأکیدات متعدّدى که در این جمله آمده، نشان مى دهد که این سخن امام(علیه السلام)واقعاً جدّى است و کمترین مبالغه در آن راه ندارد. شامیان را به منزله سکّه طلا فرض کرده و عراقیان را به منزله سکّه نقره، که در آن زمان یک دهم آن (دینار) ارزش داشت و این نشان مى دهد که مردم شام افرادى با انضباط بودند حتّى هنگامى که معاویه آنان را فریب داد باز هم پشت سر او محکم ایستادند; ولى لشکر کوفه و عراق به هیچ وجه انضباطى نداشتند و حتّى ده نفر از آنها به اندازه یک نفر از شامیان ارزش نداشت!

در طول تاریخ شام و عراق قبل از اسلام و بعد از اسلام شواهدى براى این مطلب پیدا مى شود.

پایان شرح بخش دوم خطبه 97





شرح فراز اول و دوم خطبه ۹۷(ابن میثم)


فقوله علیه السلام: و لئن أمهل الظّالم إلی قوله ریقه:

این فراز از کلام امام (ع) برای تهدید مردم شام آورده شده است، که خداوند آنها را گرفتار می کند، قوّت و نیرومندیشان را از میان خواهد برد. پروردگار در تمام حرکات، اعمال و رفتار در کمین آنهاست و در مسیر حرکتشان که گمراهی و ضلالت است قرار گرفته است. روزی گلویشان را گرفته، و جانشان را می ستاند.

از به کار بردن واژه «شجی» و بر «مرصاد» بودن خدا، فهمیده می شود که حق تعالی، ستمگران را به کیفر و عقوبت گرفتار می کند (هر چند این عقوبت تأخیر داشته باشد، امّا قطعی و یقینی است)



سپس امام (ع) سوگند یاد می کند که اصحاب معاویه بر آنها پیروز می شوند، تا مگر کوفیان را بر مقاومت و پایداری بسیج کند. پس از آن تصوّر بعضی را در علّت پیروزی اصحاب معاویه بر یارانش را که موجب ضعف روحیّه آنها می شود رد کرده، می فرماید: دلیل غلبه اصحاب معاویه بر حق بودنشان نیست، بلکه پیروی بیچون و چرای آنها از دستورات معاویه در امر باطل و تسامح خودداری شما از پیروی از من با وجودی که حقّم می باشد زیرا پیروزی و موفقیّت در وحدت کلمه و فرمانبرداری از امام و پیشواست نه این که به حقّانیّت امام اعتقاد داشته باشی ولی در عمل و میدان کارزار او را رها کرده و تنها بگذاری.


امام (ع) سخن را در توبیخ و اهانت مردم کوفه ادامه داده، و بدلیل تخلّف و سرپیچی از دستوراتش از آنها اظهار تنفّر و انزجار کرده می فرماید: و لقد اصبحت الأمم الی قوله رعیّتی: «امّتها از سلطانشان می ترسند امّا عجب این است من که علی هستم از پیروانم می ترسم» بطور طبیعی و همگانی رعایا از سلطان خود می ترسند، وقتی که قضیّه بر عکس باشد یعنی امیر از افراد تحت امرش بترسد چنان پیروانی سزاوار ملامت و سرزنش هستند و هیچ بهانه و دلیلی بر علیه حاکم خود ندارند.


همین تخلّف از دستور امام (ع) که دقیقا نوعی ظلم بر خودشان بود، آنها را مستحقّ تنفّر و انزجار امام (ع) کرد. چه آن حضرت در موارد زیادی آنها را مورد تفقّد و دلسوزی قرار داد. از جمله روز حکمیّت در صفّین، ولی آنها نصیحت و صلاحدید امام (ع) را نپذیرفته و بعنوان تمرّد از دستور به آن حضرت گفتند: اگربحکمیّت راضی نشوی آنچه با عثمان کردیم با تو خواهیم کرد.


امام (ع) در ادامه سخن تقصیر مردم کوفه و راهنماییهای خود را نسبت به آنها در جهت ارشاد و هدایت و اصلاح امورشان بر می شمارد، و بعنوان مشت نمونه خروار، فرار آنها از جهاد با دشمن و حفظ بلادشان، و دعوت آنها بطور علنی و سرّی بر انجام کارهای شایسته، و پند و اندرز دادن آنها بر اندیشه صحیح در امور را، یادآور می شود.امام (ع) مردمان کوفه را با وجودی که حاضر بودند به غایبان، و در صورتی که ادّعای بندگی خدا را داشتند به اربابان متمرّد از فرمان تشبیه کرده است. جهت تشبیه این است که اشخاص حاضر از موعظه و نصیحت پندی می گیرند، اما افراد غایب چون قادر به شنیدن نیستند از پند و اندرز سودی نمی برند. وقتی که افراد حاضر پند گیرنده نباشند با افراد غائب تفاوتی ندارند.

وظیفه بندگان نیز اطاعت و فرمانبرداری از دستورات فرماندهان می باشد، ولی وقتی که از روی غرور و تکبّر فرمانبرداری نداشته باشند، همچون اربابانی خواهند بود که همواره دستور می دهند و دستور نمی برند (پیروان حضرت نه گوش به نصیحت می دادند، و نه فرمانبردار بودند. بدین لحاظ آنها را به افراد غایب و ارباب تشبیه کرده است)

در ادامه مذمّت و بدگویی، آنها را توبیخ می کند که گوش به سخن حکمت آمیز و موعظه بلیغ آن حضرت نداده اند و بدین سبب سزاوار ملامت شده اند.

منظور حضرت از «اهل بغی» مردم شام، پیروان معاویه اند، و «ایادی سبا» ضرب المثلی که به هنگام نهایت تفرقه جمعیّتی، بدلیل عدم اجتماعشان در مجالس و محافل تصمیم گیری آورده می شود.



با توجّه به این که خدعه و فریب، بی توجّهی به مصلحت اجتماعی می باشد، امام (ع) در باره اصحاب خود می فرماید: «یتخادعون» یعنی یاران من (دارای این خصیصه زشت اخلاقی هستند که) هرگاه از مجلس وعظ و پند باز می گردند هر یک دیگری را از موضوع وعظ و نصیحت غافل می گرداند. و به موضوعات دیگری توجّهش می دهد. هر چند انجام این امر بقصد فریب نباشد، نتیجه آن خدعه یعنی غافل ساختن از مصلحت امر است. (چنان که آل سبا آنچه کاهن گفته بود از یکدیگر پوشیده می داشتند).

منظور کلام امام (ع) که فرمود: «در صبحگاه آنها را قوام می بخشم» این است که به اصلاح اخلاق آنها با حکمت و موعظه می پردازم، امّا شب هنگام که باز می گردند مانند پشت کمان کج شده اند این جمله تشبیه معقول به محسوس است. انحراف آنها از زیبایی اخلاق و کجی فکر و اندیشه معقول به کمان محسوس تشبیه شده است.




قوله علیه السلام: عجز المقوّم:

این جمله إشاره بخود حضرت دارد و اعترافی است که آن بزرگوار بر ناتوانی خود در قوام بخشیدن به یارانش می کند (پیش از این متذکّر شدم که امام (ع) نمی خواست با دیکتاتوری آنها را به راه خیر وا دارد.- م.)



قوله علیه السلام: و اعضل المقوّم:

یعنی نصیحت پذیر کارش مشکل است و در معالجه و دواء به بن بست رسیده است. انحراف اخلاقی پیروان، موجب گردیده بود که توجّهی به نصایح دلسوزانه حضرت نداشته باشند، و دل آن بزرگوار را بدرد آورند که با اندوه و تأسّف بگوید. پند دهنده از نصیحت عاجز و پند شنونده از پند پذیری درمانده است.

پس از بیان این موضوع امام (ع) آنها را مورد خطاب قرار داده و معایبشان را متذکّر می گردد. شاید خرد و عقل اصحابش را از بی توجّهی به حقایق منصرف و به تأمّل و فکر وادارشان کند. لذا اوصافی را به شرح زیر برای آنها بیان می کند.

- بدنهاشان حاضر و عقل شان غائب است.

- خواسته های مختلفی دارند.

- امرا و فرماندهانشان بدانها مبتلی و گرفتار شده اند.

سپس اصحابش را متوجّه رذلیت با بخشودیشان کرده می فرماید: با وجودی که من مطیع فرمان خدایم، شما با دستورات من مخالفت می کنید و با وجودی کهپیشوای مردم شام معصیت خدا را مرتکب می شود آنها از فرامین وی تبعیّت می کنند. این مقایسه را امام (ع) در فرق میان خود و معاویه می آورد تا غیرت آنها را بر جهاد و پیروی از دستوراتش بر انگیزد (امّا وقتی که تغییری در وضع آنها مشاهده نمی کند) اصحابش را تحقیر و فضیلت دشمنان را نسبت به آنها در جنگ و شجاعت استقامت بیان کرده سوگند یاد می کند. که مایل است معاویه معاوضه طلا با نقره را انجام دهد (یکی از پیروان خود را بدهد و ده نفر از پیروان امام را بگیرد، چنان که ده درهم نقره را با یک دینار طلا معاوضه می کنند) .





سپس امام (ع) خود را گرفتار پنج خصلت از پیروان خود می داند. سه صفتی که در آنها وجود دارد و متناسب با یکدیگرند و دو صفتی که در آنها نیست سه صفت موجود در آنها بدین قرار است: با این که گوش دارند کرند. با این که حرف می زنند گنگند و با این که چشم دارند کورند. جمع این اوصاف با ضدّشان (یعنی در عین شنوائی کر بودن و در عین حرف زدن گنگ بودن و در عین چشم داشتن کور بودن) موجب تعجّب گردیده و بیان توبیخ آنهاست.



مطالعه بخش دوم خطبه 97 را آعاز می کنیم . به لطف خدا


اءَهْلَ الْکُوفَةِ مُنِیتُ مِنْکُمْ بِثَلاَثٍ وَ اثْنَتَیْنِ: صُمُّ ذَوُو اءَسْمَاعٍ، وَ بُکْمٌ ذَوُو کَلاَمٍ، وَ عُمْیٌ ذَوُو اءَبْصَارٍ، لا اءَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ، وَ لا إِخْوانُ ثِقَةٍ عِنْدَ الْبَلاءِ، تَرِبَتْ اءَیْدِیکُمْ یَا اءَشْبَاهَ الْإِبِلِ غَابَ عَنْها رُعَاتُهَا، کُلَّما جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ تَفَرَّقَتْ مِنْ جانِبٍ آخَرَ.

وَ اللَّهِ لَکَاءَنِّی بِکُمْ فِیما إِخالُ اءَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى ، وَ حَمِیَ الضِّرَابُ، قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ اءَبِی طَالِبٍ انْفِراجَ الْمَرْاءَةِ عَنْ قُبُلِها، وَ إ نِّی لَعَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی ، وَ مِنْهاجٍ مِنْ نَبِیِّی ، وَ إِنِّی لَعَلَى الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ اءَلْقُطُهُ لَقْطا.

انْظُرُوا اءَهْلَ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ، وَاتَّبِعُوا اءَثَرَهُمْ، فَلَنْ یُخرِجُوکُمْ مِنْ هُدًى ، وَ لَنْ یُعِیدُوکُمْ فِی رَدىً، فَإ نْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا، وَ إ نْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا، وَ لا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا، وَ لا تَتَاءَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِکُوا.

لَقَدْ رَاءَیْتُ اءَصْحابَ مُحَمَّدٍ صَلّى اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِه فَما اءَرى اءَحَدا مِنْکُمْ یُشْبِهُهُمْ، لَقَدْ کانُوا یُصْبِحُونَ شُعْثا غُبْرا، وَ قَدْ بَاتُوا سُجَّدا وَ قِیاما، یُراوِحُونَ بَیْنَ جِباهِهِمْ وَ خُدُودِهِمْ، وَ یَقِفُونَ عَلى مِثْلِ الْجَمْرِ مِنْ ذِکْرِ مَعَادِهِمْ، کَاءَنَّ بَیْنَ اءَعْیُنِهِمْ رُکَبَ الْمِعْزى مِنْ طُولِ سُجُودِهِمْ! إ ذا ذُکِرَ اللَّهُ هَمَلَتْ اءَعْیُنُهُمْ حَتَّى تَبُلَّ جُیُوبَهُمْ، وَ مَادُوا کَمَا یَمِیدُ الشَّجَرُ یَوْمَ الرِّیحِ الْعَاصِفِ خَوْفا مِنَ الْعِقَابِ وَ رَجَاءً لِلثَّوَابِ.





مردم کوفه ، به سه چیز که در شما هست و دو چیز که در شما نیست ، گرفتار شما شده ام . اما آن سه چیز با آنکه گوش دارید، کرید و با آنکه زبان دارید، گنگید و با آنکه چشم دارید، کورید. و اما آن دو نه در رویارویى با دشمن ، آزادگانى صدیق هستید و نه به هنگام بلا یارانى درخور اعتماد. دستهایتان پر خاک باد، همانند اشترانى هستید بى ساربان ، که هرگاه از یک سو گرد آورده شوند، از دیگر سو پراکنده گردند. سوگند به خدا، گمان آن دارم که چون جنگ سخت شود و آتش پیکار افروخته گردد، از گرد پسر ابوطالب پراکنده شوید، آنسان که زن به هنگام زادن رانها از هم گشاید. در حالى که ، من از جانب پروردگارم حجتى و گواهى دارم و به راه روشن پیامبرم گام مى زنم . راه من راهى روشن است . آن را گام به گام مى پیمایم و چشم از راه برنمى گیرم تا به ورطه باطل نیفتم .

به خاندان پیامبرتان بنگرید و به آن سو روید که آنان مى روند و پاى به جاى پاى آنان نهید، که هیچگاه شما را از طریق هدایت منحرف نکنند و به هلاکت نسپارند. اگر نشستند، بنشینید و اگر برخاستند، برخیزید. بر آنان پیشى مگیرید که گمراه شوید و از آنان واپس نمانید که هلاک گردید. من اصحاب محمد (صلى اللّه علیه و آله ) را دیده ام . در میان شما نمى بینم کسى را که همانند ایشان باشد. آنان روزها ژولیده موى و غبارآلود بودند و شبها یا در سجده بودند یا در قیام . گاه چهره بر زمین مى سودند و گاه پیشانى . چون سخن معادشان به گوش مى رسید، گویى پاى بر سر آتش ‍ دارند.

میان دو چشمانشان در اثر سجده هاى طولانى چون زانوان بز پینه بسته بود. چون خدا را یاد مى کردند، سرشک دیدگانشان گریبانهایشان را تر مى کرد و از بیم عذاب و امید ثواب بر خود مى لرزیدند، آنسان که درخت در روز بادناک مى لرزد.

اتمام خطبه





امام (ع) خود را گرفتار پنج خصلت از پیروان خود می داند. سه صفتی که در آنها وجود دارد و متناسب با یکدیگرند و دو صفتی که در آنها نیست سه صفت موجود در آنها بدین قرار است: با این که گوش دارند کرند. با این که حرف می زنند گنگند و با این که چشم دارند کورند. جمع این اوصاف با ضدّشان (یعنی در عین شنوائی کر بودن و در عین حرف زدن گنگ بودن و در عین چشم داشتن کور بودن) موجب تعجّب گردیده و بیان توبیخ آنهاست. مقصود این است که در مصالح دین و نظام امور دولتشان بر شنوایی و گویایی و بینایی آنها نفعی مترتّب نیست. آن که از شنوایی و بینائی خود سودی نبرده و عبرت نگیرد و آن که گفتارش مفید فایده ای نباشد، مانند کسی است، که این احساسات را نداشته باشد. بلکه حال این افراد بدتر است، زیرا شنوایی، گویایی و بینایی هرگاه مفید فایده نباشند، به نسبت آن که این ابزار را ندارد مضرّ خواهند بود (گاهی موجب خلافکاری می شوند و انسان به کیفر گناه آنها گرفتار می آید).

امّا دو صفتی که در آن مردم وجود نداشت، یکی آن که هنگام ملاقات و بر خورد، صداقت در آزادگی نداشتند، یعنی بدلیل آمیزه ای که از ترس، خواری و فرار در ذات خویش داشتند بهنگام برخورد و ملاقات، آزادگی و حریّت، بزرگواری و صداقت از آنها بروز نمی کرد زیرا شخص آزادمنش از زشتی رذیلت و کارهایی که موجب طعن و ملامت شود وارسته است.

صفت دوّمی که در ذاتشان دیده نمی شد. به هنگام بروز بلا برادران مورد اعتمادی نبودند، یعنی برادرانی، که بگاه گرفتاری و نزول حوادث بتوان بدانها اعتماد کرد.

سپس امام (ع) با اظهار دلتنگی بر علیه آنها در شکل نعمت خواهی دعا می کند و می فرماید: «دستهایتان خاک آلود باد» کنایه از این است که هیچ خیری به آنها نرسد.


قوله علیه السلام: یا اشباه الإبل غاب عنها رعاتها کلّما جمعت من جانب تفرقّت من جانب آخر.

در عبارت فوق تشبیهی را به کار برده و مردم کوفه را به گلّه شتری که ساربان نداشته و از هر سو متفرّق اند مانند کرده است، وجه شباهت بیان رذیلتی است که امام (ع) در وجود آنها سراغ داشت. نشانه این رذیلت تفرقه و پراکندگی بود که بهنگام جنگ پیروان حضرت دچار آن بودند.

سپس جدایی و نامأنوسی آن مردم را به جدا شدن زن از بچّه اش در هنگام ولادت تشبیه کرده است، تا بیان این مطلب بغیرتشان برخورد کند.

تشبیه در مورد تسلیم شدن زن به ولادت فرزند و جدا شدن از او بیان کننده زمان ولادت و یا ملامت و طعنی است که برای افراد آورده می شود.

امام (ع) پس از این توبیخ به بیان فضیلت خود پرداخته، تا دلهای پیروان خود را قوّت بخشیده و میان آنها الفت برقرار کند، و بیّنه روشنی که امام (ع) از جانب خداوند بر علیه آنها عرضه می کرد، آیات کریمه قرآن و ادلّه واضحی بود که بر معرفت وجود حق تعالی و اعتماد کاملی که بر پیمودن راه خداوند داشت، چنان که خداوند متعال می فرماید: قُلْ إِنِّی عَلی بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّی. مقصود از «منهاج» پیامبر (ص) طریقه و سنت پیغمبر (ص) می باشد و راه روشنی الهی، که امام سالک آن بوده است شریعت و دیانت رسول گرامی اسلام است منظور از این جمله امام (ع) «القطه لقطا» بررسی و تمیز دادن راه حق از طریق ضلالت و گمراهی، و سلوک بر مسیر حقیقت می باشد، که حضرت همواره مراقب آن بوده است.

امام (ع) فضیلت خود را با دستور به تبعیّت از اهل بیت و سمت گیری در جهت آن رسول و پیروی از آن بزرگواران تکمیل می کند. دلیل وجوب اطاعت از اهل بیت را سالک بودن آنها بر راه خدا، و عدم انحراف از طریق حق، دانسته است بدین توضیح که اهل بیت مردم را دوباره به جاهلیّت و گمراهی باز نمی گردانند. در این کلام اشاره ضمنی به این حقیقت است که اگر مردم از غیر اهل پیامبر تبعیّت کنند، به دوران جاهلیّت و ضلالت باز خواهند گشت.


قوله علیه السلام: فان لبدوا:

اگر اهل بیت پیامبر از گرفتن خلافت منصرف بودند و دوست داشتند که از توسّل بزور در قبضه کردن مقام خلافت خودداری کرده و در خانه بنشینند، و یا اگر برای گرفتن خلافت از دست غاصبان بپا خاستند (در هر دو حال) از آنها پیروی کنید. زیرا انزوا و سکون آنها از پذیرش خلافت برای مصلحتی است که علم آن از دیگران مخفی است. و اگر هم قیام کردند با آنها قیام کنید و همراه آنها باشید.

سپس امام (ع) در همین راستا، مردم را از سبقت گرفتن بر اهل البیت نهی می کند، زیرا جلو افتادن بر آل رسول نتیجه اش ضلالت و گمراهی است.

در انجام امور مقدم شدن بر اهل البیت روا نیست، زیرا لازمه جلو افتادن بر دلیل و راهنما، گمراه شدن و راه نبردن به مقصد می باشد.

همچنین پا پس کشیدن و عقب ماندن از آل رسول نتیجه اش هلاکت و نابودی است.

از اوامر و افعالی که آل رسول دستور می دهند، نباید عقب ماند، یعنی بمخالفت آنها نباید پرداخت، زیرا مخالفت با آل پیامبر جز سرگشتگی در وادی جهالت و عذاب آخرت و هلاکت همیشگی نتیجه ای ببار نمی آورد.

شیعه این ویژگی را به دوازده امام اختصاص می دهد و آنها را واجب الاطاعه و امامان بر حق می داند.


قوله علیه السلام: و لقد رأیت اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله الی آخره.

این فراز از کلام امام (ع) در ستایش و مدح صحابه مخصوص (پیامبر) و بیان منزلت و مقام آنها در خائف بودن از خدا و دین اوست. و ترغیبی بر کسب چنان فضایل برای دیگران می باشد. و با این بیان «که احدی را ندیده ام مانند آنها باشد» شنوندگان را بر سر غیرت می آورد تا مگر برای به دست آوردن فضیلتهای عبادی اخلاقی که اصحاب خاص رسول گرامی اسلام داشتند، و اینان ندارند تلاش کنند. آن گاه حضرت اوصافی را به شرح زیر برای صحابی خاص پیامبر حق، می آورند.

1- موی سرشان پریشان و صورتشان خاک آورد است. این کلام حضرت اشاره به لاغری پوست بدن اصحاب و ترک زینت و لذّتهای دنیوی آنها دارد.

2- شب را با قیام و سجده زنده می دارند: این جمله امام (ع) اشاره به این است که شب را بنماز صبح می کنند، چنان که خداوند متعال در این باره می فرماید: وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً.

3- میان پیشانی و صورتشان از جهت استراحت نوبت بندی کرده اند.

یعنی هرگاه یکی از آنها بر اثر سجده طولانی پیشانی اش خسته شود، برای رفع خستگی آن، صورت بر خاک می نهد.

4- از یاد معاد همچون کسی هستند که پا بر آتش سوزان گذاشته باشد.

این کلام اشاره به بیتابی و اضطرابی است که از یاد معاد و ترس قیامت به آنها دست می دهد، چنان که شخص پا بر آتش نهاده از حرارت آن تاب نمی آورد اینان نیز ناراحتند و بیتابی می کنند.

5- میان دو چشمشان «پیشانی» همچون زانوی بز، بدلیل سجده های طولانی پینه بسته است. وجه شباهت این است که جایگاه سجده در چهره آنها بتدریج کبود و پس از مدّتی پوستش می میرد و سخت و سفت می شود. چنان که زانوی بز «بعلّت خوابیدن بر زانو» روی زمینهای خشک و خشن پینه می بندد.

6- هنگامی که در نزد آنها یاد خدا آورده شود، چنان چشمهایشان پر از اشک می شود، که گریبان و دامنشان را تر می کند.

بعضی از روات نهج البلاغه کلمه «جیوبهم» را «جباههم» که بمعنی صورت است، قرائت کرده اند. مطابق این روایت تر شدن صورت از اشک چشم، در حال سجده ممکن است.

چنان که درخت از باد تند می لرزد، آنها از خوف عذاب پروردگار و یا محروم ماندن از رحمت الهی ترس دارند و بر خود می لرزند.

گاهی ترس و اضطراب بدلیل ترس از کیفر خداوند است و گاهی بدلیل شوق و علاقه وافری که به ثواب خداست و انسان می ترسد که از آن محروم شود.

این سخن امام (ع) مطابق کلام حق تعالی است که می فرماید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّه


شرح خطبه ۹۷(ابن میثم)





شرح فراز سوم خطبه 97

امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه، تازیانه های ملامت و سرزنش را محکمتر بر ارواح خفته آنها فرود می آورد و نقاط ضعف آنها را یکی بعد از دیگری بیان می کند; باشد که به خود آمده، درصدد اصلاح برآیند. نخست می فرماید: «ای اهل کوفه! من به سه چیز (که در شما هست) و دو چیز (که در شما نیست) مبتلا شده ام:

گوش دارید امّا نمی شنوید، زبان دارید امّا سخن نمی گویید، حقایق را نمی بینید، در حالی که چشم دارید!».

در اینجا امام(علیه السلام) اشاره به ناتوانی آنها از مشاهده حوادث و تحلیل صحیح پیرامون آن و تلاش برای پیدا کردن راه حل ها می کند، که در عین توانایی بر این امور، همه چیز را نادیده گرفته و در لاک خود فرو رفته بودند; صیّاد بی رحم را می دیدند، امّا عکس العملی نشان نمی دادند; پیام تهدیدآمیز دشمن را می شنیدند، امّا تکان نمی خوردند.

و امّا آن دو چیز که در آنها می بایست باشد، ولی نبود، همان است که در ادامه سخن فرموده: «نه در هنگام نبرد، آزاد مردان صادقید، و نه در آزمایش های سخت برادران قابل اعتماد!».

بی شک، زندگی فراز و نشیب های زیادی دارد: گاه زمان صلح است و گاه زمان جنگ و گاه راحتی است و گاه بلا; دوستان باوفا و برادران قابل اعتماد در آرامش و راحتی شناخته نمی شوند، بلکه سختی ها، جنگها، بلاها و حوادثِ پیچیده و ناراحت کننده، میدان آزمون آنها است و متأسّفانه مردم کوفه و عراق، در آن زمان در این آزمون ها روسفید نبودند و بارها بیوفایی و عدم استقامت و سُستی و تنبلی خود را نشان داده بودند.

به همین جهت، امام(علیه السلام) در جمله های بعد نخست به آنها نفرین می کند، سپس با دو تشبیه گویا از وضع روانی آن جمعیّت، آخرین سخن را درباره آنها بیان می فرماید. می گوید: «دستهایتان خاک آلود باد! (و بر خاک مذلّت بنشینید)».

«ای کسانی که به شتران بی ساربانی می مانید که هرگاه از یک سو جمعشان کنند، از سوی دیگر پراکنده می شوند!».

این تشبیه، تعبیر روشنی از جهل و نادانی و عدم انضباط آنها است. نخست آنها را به حیوانات تشبیه می کند و سپس به نداشتن صاحب نافذ الکلام.

روشن است جمع کردن شتران توسط ساربان ها میسّر است و آنها به ندای هر کس گوش نمی دهند; به همین دلیل، اگر دیگری بخواهد آنها را جمع کند، به مقصود خود نائل نمی شود.

امام(علیه السلام) در ادامه این سخن، سوگند یاد می کند و می فرماید: «به خدا سوگند! من درباره شما چنین گمان می کنم که اگر جنگ سختی روی دهد، و آتش آن زبانه کشد، از گِرد فرزند ابوطالب جدا می شوید همانند جدا شدن زن (هنگام وضع حمل) از نوزاد خویش!».

برای جمله «إِنْفَرَجْتُمْ...» تفسیرهای گوناگونی شده، ولی مناسب تر با مقام شامخ امیرمؤمنان علی(علیه السلام) و رعایت موازین فصاحت، و رعایت تناسب در مقام تشبیه، همان است که در بالا گفتیم.

زیرا زن به هنگام وضع حمل، به خاطر درد زیادی که می کشد هر لحظه می خواهد فرزند از او جدا شود، تا نَفَس راحتی بکشد! امام(علیه السلام) مردم کوفه را به چنین زنی تشبیه می کند که برای جدا شدن از فرزند، لحظه شماری می نماید; آنها نیز در میدان نبرد، پیچ و تاب می خوردند و در انتظار لحظه ای بودند که راه فرار را پیدا کنند و از محضر امام(علیه السلام) بگریزند; گریختنی که بازگشتنی در آن نمی باشد; همانگونه که نوزاد به شکم مادر باز نمی گردد.

سرانجام در پایان این بخش، موضوع خود را در این گیر و دارها روشن می سازد و می فرماید: «من نشانه روشنی (بر حقّانیت خویش) از پروردگارم دارم; و بر طریقِ آشکار پیامبرم گام برمی دارم; و من در راهی واضح با هوشیاری و دقّت به پیش می روم!»

بدیهی است کسی که تکیه گاهش فرمان خدا و مسیرش مسیر پیامبر(صلی الله علیه وآله) باشد، گمراهی و شکستی برای او متصوّر نیست و هر چه برای او پیش آید، فتح و پیروزی و انجام وظیفه است.

جمله «أَلْقُطُهُ لَقْطاً» در اصل به معنای جمع آوری کردن چیزی از نقاط مختلف است، که نیاز به هوشیاری و دقّت دارد و منظور امام(علیه السلام) از این تعبیر، این است که من برای پیشرفت در مسیر حق، پیوسته گزینش می کنم و با هوشیاری، بهترین راه را برمی گزینم و مسیر خود را از لابلای موانع، با تلاش و کوشش انتخاب می کنم.

امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه به هنگام مقایسه مردم عراق و شام، تعبیر بی سابقه ای داشت که فرمود: «من دوست دارم که معاویه شما را با مردم شام معاوضه کند; ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از شامیان را به من بدهد» در حالی که قضیّه باید بر عکس باشد، چون قرآن مجید در مقایسه مؤمنان با افراد بی ایمان می فرماید «إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْروُنَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِأَتَیْنِ...; هرگاه از شما بیست نفر با استقامت باشند، بر دویست نفر غلبه می کنند».





شرح فراز چهارم خطبه 97

امام(علیه السلام) در این بخش - که آخرین بخش خطبه است - به دو نکته مهم اشاره می فرماید; نخست، رهبرانی را که هرگز گمراه نمی شوند به یارانش معرّفی می کند، تا دست از دامن آنها برندارند و در پرتو آنان راه رستگاری را بیابند و دیگر، بخشی از صفات برجسته اصحاب خاص پیامبر (صلی الله علیه وآله) را به عنوان سرمشقی برای آنان بازگو می کند تا به مضمون آیه شریفه «وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَان» گام در جای گام آنها نهند و فضایلی را که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آموخته بودند، عملا به آنان منتقل سازند.

در قسمت اوّل می فرماید: «به اهل بیت پیامبرتان نگاه کنید! از همان سو که آنها گام بر می دارند، گام بردارید; و قدم در جای قدمهای آنها بگذارید! (و بدانید) آنها هرگز شما را از جاده هدایت بیرون نمی برند و به پستی و هلاکت نمی کشانند!».

این سخن، در واقع اشاره به همان حدیث «ثقلین» است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در آن حدیث متواتر، بدان اشاره فرمود که اگر دست از دامان قرآن و اهل بیت برندارید هرگز گمراه نخواهید شد و روشن است که منظور از اهل بیت در اینجا همان امامان معصوم است که به مفاد آیه شریفه «إِنَّمَا یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً; خداوند آنها را از هرگونه رجس و پلیدی و گناه برکنار ساخته و از هر نظر پاک نموده است».

سپس این دستور کلّی و اجمالی را باز می کند و شرح می دهد; می فرماید: «اگر آنها توقّف کردند، توقّف کنید و اگر آنها قیام کردند قیام کنید!»

به یقین شرایط زمانها و مکانها متفاوت است; در آنجا که شرایط ایجاب می کند، قیام کنند و وارد معرکه جهاد شوند، سکوت و سکون سبب بدبختی است و آنجا که شرایط، اجازه قیام نمی دهد قیام کردن، مایه خسران و هدر دادن نیروها است. عالمان معصوم از اهل بیت به خوبی این شرایط را می شناسند و طبق آن حرکت می کنند و هرگونه تخلّف از روش آنان مایه عقب افتادگی است.

و سرانجام با دو جمله دیگر این سخن را تکمیل می کند. می فرماید: «از آنها سبقت نگیرید که گمراه می شوید! و از آنان عقب نمانید که هلاک خواهید شد!»

همیشه و در هر جامعه ای افراد افراطی و تفریطی یافت می شوند; افراط گرایان روش پیشوایان راستین را کُند می شمرند و بر آنهاسبقت می گیرند و جامعه را به تباهی می کشند و به عکس، تفریط گرایان حرکت پیشوایان را تند می پندارند و به بهانه حزم و دوراندیشی و احتیاط، از آنها عقب می افتند; هم خود را هلاک می کنند و هم جامعه را گرفتار نابسامانی.

در واقع، سخن امام(علیه السلام) هم سو با حدیث معروف نبوی است که فرمود: «مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی فِیْکُمْ، مَثَلُ سَفِینَةِ نُوح مَنْ رَکِبَهَا نَجَی وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا هَلَکَ». این حدیث که با تعبیرات مختلفی در کتب شیعه و اهل سنّت با تفاوتهای مختصری نقل شده، نشان می دهد که اهل بیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) که علم و دانش آنها از قرآن مجید و از سنّت پیامبر(صلی الله علیه وآله) مایه می گیرد، تنها وسیله نجات در این دنیای طوفانی اند. همان گونه که هنگام وقوع طوفان نوح هیچ وسیله نجاتی جز کشتی نوح نبود.

در قسمت دوم این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) به سراغ ویژگی های گروه خاصّی از یاران پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می رود و آنها را برای اصحابش الگو و سرمشق می سازد و در عبارت مبسوطی، هفت ویژگی درباره آنها بیان می کند.

نخست می فرماید: «من اصحاب محمّد(صلی الله علیه وآله) را دیده ام، امّا هیچ یک از شما را مانند آنان نمی بینم! آنها موهایی ژولیده و چهره های غبارآلود داشتند (زاهد بودند و در فقر و تنگ دستی زندگی می کردند و خم به ابرو نمی آوردند!)».

در دومین وصف می فرماید: «آنها شب تا به صبح در حال سجده و قیام بودند (و هرگز از عبادت خسته نمی شدند) گاه پیشانی و گاه دو طرف صورت را (در پیشگاه خدا) به خاک می گذاردند».

هر زمان پیشانی آنها خسته می شد طرف راست را بر زمین می نهادند و هر زمان طرف راست خسته می شد طرف چپ را.

در سومین توصیف می افزاید: «آنها از ترس رستاخیز (و محاسبه اعمال) گویی بر شعله های آتش ایستاده بودند و آرام نداشتند».

آری آنها عذاب الهی را با تمام وجود خود، احساس می کردند و به همین دلیل آرامش نداشتند.

در چهاردهمین توصیف می افزاید: «پیشانی آنها از سجده های طولانی، پینه بسته بود همچون زانوی گوسفند!»

آری، لذّت عبادت و عشق به بندگی، آنها را به سجده های طولانی در برابر محبوب مطلق وادار می ساخت و آثارش بر پیشانی آنها می نشست.

در پنجمین وصف آنها می فرماید: «هنگامی که نام خدا برده می شد، اشک از چشمانشان فرو می ریخت، آن قدر که گریبانشان تر می گشت!».

گاه از عشق خدا و درد فراق اشک می ریختند و گاه از خوف عقاب!

و در ششمین و آخرین وصف بار دیگر به چهره دیگری از ایمان قوی و خوف و رجاء آنها اشاره کرده، می فرماید: «آنها همچون درختی که در روز طوفانی از شدت تندباد به خود می لرزد، از ترس عقاب و عشق به ثواب می لرزیدند!» (وَ مَادُوا کَمَا یَمِیدُ الشَّجَرُ یَوْمَ الرِّیحِ الْعَاصِفِ، خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ، وَ رَجَاءً لِلثَّوَابِ!).

تشبیه به درخت که در برابر تندباد لرزان می شود، تشبیه جالبی است که امام(علیه السلام)دلیل آن را نیز بیان فرموده، که گاه از ترس عقاب و گاه به امید ثواب صورت می گیرد. از یک چشم، اشک شوق دیدار پروردگار می ریزند و از چشم دیگر، اشک خوف عقاب! و این است راه و رسم بندگان خالص و مخلص که در میان خوف و رجاء و بیم و امید در حرکتند.

پایان شرح خطبه 97





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد