نسیم

نسیم

نسیم
نسیم

نسیم

نسیم

خطبه 88

اءَمَّا بَعْدُ فَإ نَّ اللَّهَ لَمْ یَقْصِمْ جَبَّارِى دَهْرٍ قَطُّ إ لّا بَعْدَ تَمْهِیلٍ وَ رَخَاءٍ، وَ لَمْ یَجْبُرْ عَظْمَ اءَحَدٍ مِنَ الْاءُمَمِ إ لا بَعْدَ اءَزْلٍ وَ بَلاءٍ وَ فِى دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْبٍ وَ مَا اسْتَدْبَرْتُمْ مِنْ خَطْبٍ مُعْتَبَرٌ وَ ما کُلُّ ذِى قَلْبٍ بِلَبِیبٍ وَ لا کُلُّ ذِى سَمْعٍ بِسَمِیعٍ وَ لا کُلُّ ذِى نَاظِرٍ بِبَصِیرٍ.

فَیَا عَجَبا وَ ما لِىَ لا اءَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هَذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلاَفِ حُجَجِهَا فِى دِینِها لا یَقْتَصُّونَ اءَثَرَ نَبِىِّ وَ لا یَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِىِّ وَ لا یُؤْمِنُونَ بِغَیْبٍ وَ لا یَعِفُّونَ عَنْ عَیْبٍ یَعْمَلُونَ فِى الشُّبُهَاتِ وَ یَسِیرُونَ فِى الشَّهَوَاتِ الْمَعْرُوفُ فِیهِمْ ما عَرَفُوا، وَ الْمُنْکَرُ عِنْدَهُمْ مَا اءَنْکَرُوا مَفْزَعُهُمْ فِى الْمُعْضِلاَتِ إ لَى اءَنْفُسِهِمْ وَ تَعْوِیلُهُمْ فِى الْمُبَهَّماتِ عَلَى آرَائِهِمْ کَاءَنَّ کُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إ مامُ نَفْسِهِ قَدْ اءَخَذَ مِنْها فِیما یَرَى بِعُرًى ثِقاتٍ وَ اءَسْبابٍ مُحْکَمَاتٍ.

اما بعد. خداوند سبحان ، جباران روزگار را در هم نشکست ، مگر آنگاه که مهلتشان داد که روزگارى در آسایش و شادخوارى بگذرانند. و استخوان شکسته هیچ ملتى را نبست مگر بعد از بلاها و سختیهایى که به آنها رسید. در آن دشواریها که به آنها روى نهاده اید و آن رنجها و بلاها که از آنها پشت گردانیده اید شما را پند و عبرت است . نه هر که دلى در سینه دارد خردمند است و نه هر که گوشى براى شنیدن دارد شنوا است و نه هر که چشمى براى دیدن دارد بیناست . در شگفتم ، و چرا در شگفت نباشم از خطاهاى این فرقه هاى گوناگون که هر یک را هم در دین خود حجّت و دلیلى دیگر است .

از هیچ پیامبرى پیروى نمى کنند و به هیچ وصى پیامبرى اقتدا نمى نمایند و به غیب ایمان ندارند و از عیب نمى پرهیزند. اعمالشان شهبت آمیز است و در طریق امیال و هواهاى نفسانى خود گام مى زنند. هر چه را که خود پسندند نیکش دارند و هر چه را که ناخوش دارند منکر شمارند.

در مشکلات به افکار و اندیشه هاى خود پناه مى برند و در مبهمات به آراى خود تکیه دارند. هر یک از آنها گویى که خود پیشواى خود است و چنان پندارد که خود محکم ترین دستگیره ها و استوارترین وسیله هاست .

شرح خطبه ۸۸(ابن میثم)

مقصود امام (ع) از بیان این خطبه توبیخ و سرزنش امّت، است که به دلیل اختلافی که در دینشان پیدا کرده بودند و هر کدام بر حسب آرا و اندیشه خود در مسائل دینی و فقهی عمل می کردند، آنها را نکوهش می کند، چه با وجودی که امام (ع) در میان امّت بود، به آن حضرت مراجعه نمی کردند و به دانش خود متّکی بودند.


فقوله: امّا بعد الی قوله ببصیر

عبارت فوق بیان کننده دلیل صدور خطبه می باشد و چنین به نظر می رسد که امام (ع) علّت بیان این خطبه را خود رایی مردم در عدم مراجعه به آن حضرت دانسته که ناشی از تکبّر آنها در فراگیری دانش و استفاده معنوی نبردن از محضر امام (ع) بوده است. راحت طلبی آنها موجب شد تا برای شناخت حقیقت دین به خود زحمتی ندهند و در جهت دوری جستن از اشتباه تلاشی نکنند و رنجی را متحمل نشوند.

به این دلیل آنان را از گرفتار شدن به سرنوشت شوم ستمکاران می ترساند و از این که به دلیل اختلاف آرا اساس دین را ترک کنند و نهایتا زمینه هلاکت و نابودی خود را فراهم آورند آنها را، بر حذر داشته می فرماید: خداوند هیچ ستمگر روزگاری را درهم نشکست، مگر پس از مهلت زیاد و آسایش فراوانی که به وی مرحمت فرمود، و آنها بدان مهلت و رفاهی که داشتند، مغرور و در خوشگذرانی و لذّت غرق شدند، در نتیجه از آخرت رو برگردانیدند. و یاد خدا را فراموش کردند و آماده ترک دستورات دین، که نظام جهان بر آن استوار است شده زمینه هلاکت خود را آماده ساختند چنان که خداوند متعال می فرماید: وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً.

امام (ع) برای تکمیل و تأیید موضوع فوق می فرماید: خداوند شکست هیچ امتی را جبران نکرد، مگر بعد از سختیها و مشکلاتی که تحمّل کردند. استواری یافتن استخوان شکسته را استعاره بالکنایه از نیرومندی بعد از ضعف و ناتوانی آورده اند. صدق این حقیقت که: پیروان انبیا پس از ناتوانی نیرومند شده اند، روشن است. زیرا هر جمعیّتی که به منظور یاری دین از انبیا تبعیّت کرده اند و یا برای رسیدن به دنیا از پادشاهشان پیروی کرده اند بمقصود نرسیده اند، مگر پس از سپری کردن دوران ضعف و ناتوانی، و حمایت کردن از یکدیگر، و گرفتار شدن بدشواریهای طاقت فرسایی که موجب آمادگی توسّل بدرگاه خداوند متعال شده است و دلهای آنها را به هم نزدیک و اراده آنها را برای رسیدن به پیروزی آماده کرده است.

این سخن امام (ع) وجوب وحدت در دین و تفرقه نداشتن در آرا را گوشزد می کند، چه تفرقه در رأی، موجب شود که مردم گروه گروه و متفرق شوند و در نتیجه دچار سستی و ناتوانی و ضعف گردند، در صورتی که تمام این حالات به طوری که قبلا بیان شد خلاف خواسته شارع مقدس می باشد.

احتمال دیگری که در شرح سخن امام (ع): لم یقصم جبّاری دهر... داده می شود این است که منظور حضرت از «ستمکاران روزگار» کنایه به معاویه و یارانش باشد، و مقصود از: «لم یجبر عظم احد...» پیروان امام (ع) باشند. با فرض صحّت این احتمال با عبارت اوّل مردم را آگاه می سازد که ستمکاران هر چند دوران حکومت و اقتدارشان طولانی شود، این فرصت و مهلتی است که خداوند به آنها داده است تا پیمانه گناهشان لبریز و آماده هلاکت شوند و با عبارت دوّم، تسلّی خاطری به یارانش می دهد که هر چند شما ضعیف و گرفتار باشید، برای کسانی که بخواهد یارییشان کند، سنّت پروردگار چنین است که پس از ابتلا و رنج و گرفتاری آنان را پیروز فرماید.

پس از بیان این حقیقت امام (ع) مردم را بر اختلاف و پراکندگی رأی در دین و مذهب توبیخ می کند، چه اختلاف نظر و پراکندگی رأی موجب طولانی شدن اندوه و ضعف در مقابله با دشمن می گردد.


قوله علیه السلام: و فی دون ما استقبلتم من عتب و استدبرتم من خطب

از تذکّر و عتابی که از ناحیه من به استقبال شما آمده (باید عبرت بگیرید) و از ترس و هراسی که در صدر اسلام از ناحیه مشرکین دیده اید پند بیاموزید، آن گاه که شما اندک بودید و دستور چنین بود که بهنگام جنگ هر فردی در برابر ده نفر مقاومت کند. سپس خداوند شما را یاری و دلهایتان را نسبت به یکدیگر مهربان کرد و به وسیله تازه مسلمانهایی که بدین شما داخل می شدند کمبودتان را جبران و شکست شما را برطرف ساخت، چه عبرتی برای عبرت گیرنده از این بالاتر می تواند باشد اینک و در حال حاضر اگر اتّحاد در دین نداشته باشید، و تلخیهای بی یاوری را بچشید و دچار اختلاف رأی شوید، چنان که متأسفّانه هستید (با وجودی که به لحاظ شمارش عدّه زیادی را تشکیل می دهید) زیادی افراد شما مشکلی را حل نمی کند.

و به سخن دیگر گویا امام (ع) می فرماید: عبرت گرفتن از گذشته که در برابر مشرکین، اندک و بسختی گرفتار بودید، ایجاب می کند، که در دین متّحد بوده و در رأی و نظر نیز متفرّق نباشید. به پند و اندرز من گوش بسپارید تا من شما را به اصول و فروع دین آگاه سازم.


قوله علیه السلام: فما کل ذی قلب بلبیب الی قوله ببصیر.

مقصود امام (ع) از «ذی قلب» انسان می باشد، و روشن است که انسان گاهی عقل خود را از دست می دهد و منظور از «لبّ» عقل و ذکاوت و تیزهوشی است. به کار بردن «لبّ» در مفهوم عقل و خرد، در حقیقت آن نتیجه ای است که از عقل و خرد گرفته می شود. بنا بر این «لبیب» آن کسی است که از عقلش در موردی که نیاز بفکر دارد استفاده کند. به عبارت روشن تر به نتیجه عقل و خرد «لبّ» گفته می شود نه خود عقل و بدین طریق کسانی را «سمیع» و «بصیر» می گویند که از شنیدنیها و دیدنیها پند بگیرند،قوله علیه السلام: یا عجبا الی آخره

عبارت تعجّب آمیز امام (ع) در زمینه سؤالی است که در ضمن کلام فهمیده می شود. گویا سؤال کننده ای از تعجّب، ناراحتی و اندوهناکی آن حضرت، شگفت زده شده و (به زبان حال) پرسیده است که علت تعجّب، اندوه و تأسف شما چیست و آن حضرت در پاسخ فرموده: چگونه می توانم از اشتباهاتی که فرق اسلامی بدان دچار شده اند تعجّب نکنم و سپس خطاکاریها و نارواییهائی که آنان بصورت اجتماع بدان دچار شده اند که شگفت زدگی امام (ع) را موجب گردید، به تفصیل بیان داشته است. و از جمله به ترک اموری که انجام آنها لازم بوده است اشاره کرده، و قبل از هر چیز، اختلاف آنها را در دین بیان کرده است زیرا اختلاف در دین اساس همه بدیهاست و بیشتر پستیها به اختلاف در دین باز می گردد.

اموری که ترک آنها برای جامعه مسلمین روا نبوده و نیست چند چیز است: 1- مسلمین پیروی از پیامبر (ص) را ترک کردند. چه اگر آنها به راه پیامبر می رفتند، اختلاف در دین پیدا نمی شد، و چنان که قبلا توضیح داده شد، در شریعتی که پیغمبر آورده اختلافی نیست، و به همین دلیل که در دینشان اختلاف کردند، راه پیامبرشان را نرفته اند.

2- عمل وصّی پیامبر را برای خود الگوی رفتار قرار ندادند. مقصود از وصیّ پیامبر وجود مقدّس امام (ع) است. نرفتن به راه امام (ع) و اقتدا نکردن به آن حضرت هر گونه بهانه ای را از دست آنها می گیرد، زیرا گاهی به دلیل این که همه مردم نمی توانند حقیقت را درک کنند و پیامبر هم در میانشان نیست تا اسرار شریعت را بپرسند ناگزیر اختلاف پیش می آید.

امّا با دسترسی به امام معصوم (ع) که در میان آنها زندگی می کرده است عذری باقی نمی ماند و نمی توانند برای گروه گروه شدن خود بهانه ای بتراشند و پیش آمدن اختلاف را ضروری بدانند.

3- ایمان داشتن به غیب را ترک کردند. یعنی تصدیق و اعتمادی که به عالم غیب داشتند رها کردند.

مفسّرین در معنای غیب اقوالی به شرح زیر نقل کرده اند: الف: به نظر ابن عباس غیب اموری است که از نزد خداوند نزول یافته است.

ب: عطاء که یکی از مفسّرین است غیب را خداوند متعال دانسته است.

ج: بروایت حسن غیب، عالم آخرت، ثواب و عقاب و حساب می باشد.

د: بنا به قولی: منظور از غیب ایمان داشتن به امور نهانی است، چنان که حق تعالی می فرماید: یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ: «در نهان از پروردگارشان بیم دارند» بنا بر این معنای کلام امام (ع) این است که آنها پشت سر یکدیگر شرایط ایمان را حفظ نکردند.

ه: به گفته ابن عیسی، غیب چیزی است که به حواس درک نمی شود ولی با دلیل علمی قابل اثبات است.

و: اخفش گفته است: غیب عبارت از متشابهات قرآن است، که از ادراک مؤمنین پنهان می باشد.

4- خصیصه زشت دیگر آنها این بود که از عیب جویی خودداری نمی کردند.

این عبارت حضرت اشاره به غیبتی است که نسبت به یکدیگر روا می داشتند، و معلوم است، غیبت کردن گناهی است که انسان را از فضیلت و پاکدامنی دور و به افراط و زیاده روی گرفتار می کند.

امّا کارهایی که مسلمانها نباید انجام می دادند اموری بوده است: 1- شبهات را گرفته و بدانها عمل می کردند. بدین معنی، هنگامی که با امور مشتبه روبرو می شدند، توقّف نمی کردند، تا در باره حق و باطل آن تحقیق کنند و آنچه هوای نفسشان بدان حکم می کرد، عمل می کردند.

2- آنها به طرف شهوات می رفتند، وقتی که خواست نفسانی و میل باطنی آنها نسبت به امور دنیوی جلب می شد، در آن غرق می شدند و تمام وقتشان را به خوشگذرانی سپری می کردند و در جهت لذّات و شهوات گام بر می داشتند.

در این عبارت امام (ع) لفظ «یسیرون» را، برای سلوک استعاره آورده اند.

3- معروف چیزی بود که آنها معروف می دانستند و منکر چیزی بود که آنها منکر تصوّر می کردند بدین معنا که معروف و منکر تابع خواست، و میل و اراده طبیعی آنها بود. بنا بر این آنچه طبعشان قبول نمی کرد، منکر بود، هر چند در شریعت معروف بحساب می آمد و آنچه خواست باطنی آنها می پسندید و بدان میل می کرد، در میان آنها معروف شمرده می شد، هر چند بر طبق شریعت منکر بود با این که می بایست خواست و میل آنها تابع دستورات شرع باشد، هر چه را دین معروف می داند، معروف و آنچه را منکر می داند، منکر بدانند.

4- در گرفتاریها و مشکلات به خودشان پناه می برند و در مسائل مبهم و غیر معلوم به رأی خود تکیه می کنند این بیان حضرت کنایه از این است، که در تمام امور دشوار و دستورات و احکام شرعی، پیرو هوای نفس هستند و به قوانین شرعی اعتنایی ندارند و در نتیجه به خواسته های نفس امّاره که جز ببدی

حکم نمی کند، عمل می کنند با وجودی که هوای نفس سرچشمه مخالفت با شریعت و پیشوایان بر حقی است که در فراگرفتن احکام و دستورات دین باید به آنها مراجعه کرد. ولی بر خلاف حقیقت هر کسی خود را پیشوا می داند و درک خود را، ملاک حق قرار می دهد، هر چیزی را که هوای نفسش صلاح بداند بکار می بندد و به رأی خود عمل می کند. گویا اندیشه اش، محکم ترین وسیله ای است که هر کس بدان چنگ زند، هرگز گمراه نمی شود، و در بردارنده اسباب استواری است که انسان را از خطا باز می دارد بدین معنی که دستورات عقل فرامین آشکار و ادلّه ای واضح اند که اشتباهی در آنها نیست.

پایان شرح خطبه.

شرح خطبه 88 از ناصر مکارم شیرازی

خطبه 88 در یک نگاه

این خطبه در واقع از «دو بخش» تشکیل شده: «در بخش اوّل» امام(علیه السلام) به سراغ این حقیقت مى رود که عذابهاى الهى ناگهانى نیست، بلکه خداوند به جبّاران و ستمکاران و امّت هاى فاسد و مفسد، مدّتها مهلت مى دهد و در مجازات آنها عجله نمى کند، شاید به خود آیند و توبه کنند و به سوى حق بازگردند.

به تعبیر دیگر: مجازات هاى الهى هرگز جنبه انتقام جویى ندارد، بلکه هدف از آن، تعلیم و تربیت و عبرت است; ولى متأسّفانه گوش شنوا و چشم بینا که حق را بشنود و صحنه هاى عبرت آموز را درست بنگرد، تا مایه بیدارى دلها شود، بسیار کم است.

در بخش دوم: اشاره به اقوام منحرفى مى فرماید که براى حلّ اختلافات دینى خود، به جاى اینکه از منبع وحى و کتب آسمانى و سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) الهام بگیرند، به افکار ناقص خود و آراى باطله و بى پایه و گمان ها و پندارها; بسنده کرده و در وادى ظلماتِ اوهام، پیش مى روند و هلاکت خود را تسریع مى کنند.

بخش اول

امام(علیه السلام) در این بخش، به «دو نکته» مهم اشاره فرموده; نخست اینکه: خداوند به جبّاران و ستمگران مهلت تنبّه و بیدارى مى بخشد. دیگر اینکه: پیروزى ها جز در سایه تحمّل مشکلات، امکان پذیر نیست; مى فرماید: «بعد از حمد و ثناى الهى: خداوند هرگز ستمگران دنیا را درهم نشکسته، مگر بعد از آنکه به آنان مهلت داده و نعمت فراوان بخشیده (تا فرصت فکر و اندیشه را داشته باشند و شکر نعمت هاى الهى را بجا آورند، ولى غالباً به جاى شکرِ نعمت، مغرور شدند و بر ظلم خود افزودند!)»

آرى، خداوند هم حکیم است و هم حلیم; خداوند غفور است و رحیم، و به مقتضاى این صفات حُسنایش، هرگز در مجازات و کیفر عجله نمى کند; بلکه فرصت کافى به همه گمراهان و بدکاران مى دهد تا به شاهراه هدایت بازگردند و از خطاکارى دست بردارند و حتّى گاه براى تشویق آنان، سیل نعمت هایش را به سوى آنان سرازیر مى کند; همان گونه که در تاریخ «نوح» پیغمبر و «موسى» و «فرعون» و «قوم بنى اسرائیل» و «قوم سبا» خوانده ایم.

سپس مى افزاید: «و (همچنین) هرگز استخوان شکسته هیچ امّتى را ترمیم نکرده، مگر بعد از تحمّل مشکلات و آزمون ها.»

تا قدر و ارزش آن نعمت ها را بشناسند و آنها را گرامى دارند و ازآن به خوبى پاسدارى نمایند.

به علاوه همان گونه که امام(علیه السلام) در ادامه سخن مى فرماید: «در سختى هایى که شما با آن روبرو شدید و مشکلاتى که پشت سرگذاردید، درس هاى عبرت فراوانى است (ضعف ها و قوّت هاى شما را نمایان مى سازد و راه حلّ مشکلات را، به شما مى آموزد و تجربه اى براى تمام زندگانى شما خواهد بود).»

گویا امام(علیه السلام) با این سخنان مى خواهد به یاران خود دلدارى دهد و به سؤالات ناخواسته اى که در ذهن آنان از پیروزى هاى بنى امیّه و ناراحتى هاى یارانش پیدا مى شود، جواب گوید که عجله نکنید! ظلم این ظالمان باقى نمى ماند، مهلت الهى پایان مى گیرد و تازیانه هاى عذاب بر پیکر آنان نواخته مى شود. از مشکلات خود نیز ناراحت نباشید! چرا که این یک سنّت الهى است که جبران خسارات امّت ها، بعد از تحمّل شداید و بلاها بوده; حتّى در عصر پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در جنگ هایى همچون جنگ «احزاب»، زمانى نصرت الهى فرا رسید که لشکر اسلام در شدیدترین فشارها قرار داشت و تا به آن مرحله رسیده بود که قرآن مى فرماید: «وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ... هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِیداً...; از شدّت ترس و ناراحتى جانها به لب رسیده بود... و مؤمنان در آزمون سختى قرار گرفته بودند و شدیداً به لرزه در آمده بودند» بنابراین، هم در امّت اسلامى و هم در امّت هاى پیشین، این سنّت الهى جارى بوده و یاران امام(علیه السلام) نیز از این سنّت مستثنى نیستند.

آرى! همه اینها درس عبرت است، ولى براى آنها که چشم باز و گوش شنوا و قلب دانا دارند! لذا امام(علیه السلام) در ادامه سخن مى فرماید: «ولى نه هر کس که مغز دارد اندیشمند است، و نه هر صاحب گوشى شنوا، و نه هر صاحب چشمى بینا.»

صفحات تاریخ بشر پر از درس هاى عبرت است. دوران کوتاه عمر ما نیز - اگر درست بنگریم - مملوّ از این درس ها است; بلکه در و دیوار عالم هستى را عبرت ها پوشانده است; ولى افسوس! آنان که باید ببینند و بشنوند و بخوانند و عبرت گیرند، اندکند و به همین دلیل، در همان راههاى خطا گام مى نهند و به همان سرنوشت هاى شوم مبتلا مى گردند.

بخش دوم

از آنجا که در آخرین جمله هاى بخش گذشته این خطبه، سخن از درس هاى عبرت، در زندگى انسانها بود، امام(علیه السلام) در این بخش به یکى از موارد مهم این عبرت ها اشاره مى کند و آن اختلاف شدید افراد و اقوامى است که پیروى انبیا و اوصیا را رها مى کنند و در ظلمات و گمراهى سرگردان مى شوند، مى فرماید: «راستى عجیب است! و چرا تعجّب نکنم از خطا و اشتباه این گروهها(ى پراکنده) با دلائل مختلفى که بر مذهب خود دارند! نه گام در جاى گام پیامبرى مى نهند و نه از عمل وصىّ (پیامبر) پیروى مى کنند،نه به غیب ایمان مى آورند، و نه خود را از عیب بر کنار مى دارند»

در عصر امیرمؤمنان على(علیه السلام)، هم شکاف هایى در امّت اسلامى پدیدار شده بود و مذاهب مختلفى، چه در اصول دین و چه در فروع، ظاهر گشته بود، و هم بر اثر گسترش کشورهاى اسلامى، مذاهب گوناگون دیگرى نیز در محیط، خودنمایى مى کردند. امام(علیه السلام) این اختلافات را به نقد مى کشد و سرچشمه آن را خطاها و اشتباهات دیگر مى شمرد که در این خطبه به «ده نمونه» از این خطاها اشاره شده; چهار نمونه اش همان است که در عبارات بالا آمده است.

نخست اینکه: آنها تابع وحى آسمانى و پیامهاى الهى که توسط انبیا ابلاغ شده است نیستند.

دیگر اینکه: بعد از پیامبر به عمل اوصیاى او نیز اقتدا نمى کنند.

سوم اینکه: ایمان به غیب ندارند.

در اینکه منظور از «ایمان به غیب» چیست؟ در میان «مفسّران قرآن» و «نهج البلاغه» گفتگو است. بعضى غیب را اشاره به ذات پاک خداوند مى دانند و برخى اشاره به قیامت و بعضى اشاره به متشابهات قرآن مى دانند (چون از افکار مردم، غایب است) ولى برخى براى آن معناى گسترده اى قایل هستند و مى گویند: غیب، تمام امورى است که از دائره حسّ انسان بیرون است. بنابراین، تمام معانى گذشته در آن درج است. معناى اخیر از همه مناسب تر به نظر مى رسد.

چهارم اینکه: آنها خود را از عیوب بر کنار نمى دارند و به تعبیر دیگر: چون ملکه عفاف (همان حالتى که بازدارنده از گناهان است) در آنان وجود ندارد، به آسانى آلوده هر گناهى مى شوند و به این ترتیب، هم بناى ایمان آنها ویران است و هم اعمالشان خراب. بدیهى است تزلزل ایمان باعث آلودگى در عمل مى شود، همان گونه که آلودگى در عمل، مبانى ایمان را متزلزل مى کند.

سپس در پنجمین و ششمین اوصاف آنها مى افزاید: «آنها پیوسته در درون شبهات عمل مى کنند و در مسیر شهوات گام برمى دارند!» 

تعبیر به «فِی الشُّبُهَاتِ» اشاره به نکته لطیفى است و آن اینکه: آنها اعمال خلاف خود را در درون مجموعه اى از شبهات پنهان مى کنند، تا مردم ازخلافکارى آنان باخبر نشوند. آنها کمتر سراغ محکمات قرآن و احادیث مى روند، بلکه به عکس سراغ متشابهات را مى گیرند; در موضوعات خارجیّه نیز از موضوعات روشن، دورى مى کنند و به سراغ موضوع مشتبه مى روند; چرا که تنها در این دایره است که مى توانند به اعمال نادرست خود لباس مشروعیّت بپوشانند.

جمله «یَسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ» اشاره به این نکته است که اصلاً خطّ زندگى آنها از درون شهوات مى گذرد; نه اینکه آلودگى به شهوات براى آنها مقطعى بوده باشد. و از آنجا که فعل مضارع («یَعْمَلوُنَ» و «یَسِیرُونَ») معناى استمرار دارد، مفهوم کلام امام(علیه السلام) این است که: «کار آنها به طور مستمرّ، حرکت در درون شهوات و عمل در درون شبهات است».

ذکر این نکته نیز لازم است که اعمال آنها مى تواند بازتابى از عقاید فاسدشان باشد و نیز ممکن است به خاطر آلودگى به شهوات، به سراغ عقایدى بروند که اعمال آنها را توجیه مى کند.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به بخش دیگرى از ویژگى هاى این هوسبازان گمراه - و گاه عالم نما- پرداخته و در بیان هفتمین و هشتمین اوصاف آنها مى فرماید: «نیکى از نظرشان همان است که خود نیک مى پندارند و منکر و زشتى همان است که خود منکر و زشت بدانند!»

از آنجا که آنها رابطه خود را با خدا و پیامبر قطع کرده اند، معیار سنجش خوبى و بدى نزد آنها نه وحى آسمانى است و نه سنّت پیامبر و معصومین; معیار، هواى نفس و خواست دل آنها و یا اهداف گروهى و تعصّبات قومى و مسایلى است که حافظ منافع مادّى آنهاست و اگر واقعاً اهل فکر و اندیشه باشند - از آنجا که بدون راهنمایى وحى و معصومین، اندیشه انسان خطاپذیر است- باز به گمراهى گرفتار مى شوند.

در نهمین و دهمین ویژگى مى فرماید: «پناهگاه آنها در حلّ مشکلات خودشانند، و در حوادث مهم (و مبهم) تنها به آراى (ناقص) خویش تکیه مى کنند.» 

این بدبختى ها در حقیقت از آنجا ناشى مى شود که در گام اوّل، پیروى از وحى و سنّت پیامبر و معصومین را رها کردند; به همین دلیل، هر قدر پیش مى روند فاصله و انحراف آنان از حق بیشتر مى شود، تا آنجا که فکر ناقص آنها و عقل ناتوان و دانش بسیار کم و اشتباهات فراوان آنها، پناهگاهشان براى حل مشکلات است و این امر کار آنها را روز به روز پیچیده تر و گمراهى آنان را شدیدتر مى سازد.

در یک نتیجه گیرى روشن از ویژگى هایى که اخیراً گفته شد، چنین مى فرماید: «گویى هر کدام از آنها امام خویشتن اند که به دستگیره هاى مطمئن و اسباب محکمى - به پندار خود- چنگ زده اند» (در حالى که افکارى سست تر از تار عنکبوت دارند;)

آرى، این است سرانجام کسانى که در اختلافات فکرى و عقیدتى و تشخیص حق از باطل و صراط مستقیم از راه خطا، معیارهاى روشن الهى را رها کرده و به فکر قاصر و آراى باطل خود، پناه برده اند و اینجاست که مى بینیم بعضى سر از شرک و بت پرستى در آورده، به گونه اى که براى خدا «جسم» قائل شده اند و براى او دست و پا و موهاى مجعّد و مَرْکَب و تشکیلات دیگر، و گاه در آن طرف قضیه قرار گرفته و در صفات خدا قایل به «تعطیل» شده اند; به این معنا که ما را نمى رسد درباره او بیندیشیم و درباره او صحبت کنیم; ما چیزى از آن نمى دانیم. آن تشبیه کودکانه و این تعطیل احمقانه، همه زاییده تکیه کردن برآراى ناقص و ترک هدایت هاى پیشوایان الهى است و یا همچون «خوارج» مى شوند که به پندار خود غرق عبادت خالص بودند و در طریقِ نجات، گام بر مى داشتند، در حالى که بدیهى ترین مسائل اسلامى و انسانى را که نیاز جامعه بشرى به حکومت بود، انکار مى کردند!

پایان شرح خطبه 88