نسیم

نسیم

نسیم
نسیم

نسیم

نسیم

خطبه 87

عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ اءَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْهِ عَبْدا اءَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ فَزَهَر مِصْبَاحُ الْهُدَى فِی قَلْبِهِ وَ اءَعَدَّ الْقِرَى لِیَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِیدَ وَ هَوَّنَ الشَّدِیدَ نَظَرَ فَاءَبْصَرَ وَ ذَکَرَ فَاسْتَکْثَرَ وَ ارْتَوَى مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلاً وَ سَلَکَ سَبِیلاً جَدَدا.

قَدْ خَلَعَ سَرَابِیلَ الشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ إِلا هَمّا وَاحِدا انْفَرَدَ بِهِ فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى وَ مُشَارَکَةِ اءَهْلِ الْهَوَى وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِیحِ اءَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِیقِ اءَبْوَابِ الرَّدَى قَدْ اءَبْصَرَ طَرِیقَهُ وَ سَلَکَ سَبِیلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ وَ قَطَعَ غِمَارَهُ وَ اسْتَمْسَکَ مِنَ الْعُرَى بِاءَوْثَقِهَا وَ مِنَ الْحِبَالِ بِاءَمْتَنِهَا فَهُوَ مِنَ الْیَقِینِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِی اءَرْفَعِ الْاءُمُورِ مِنْ إِصْدَارِ کُلِّ وَارِدٍ عَلَیْهِ وَ تَصْیِیرِ کُلِّ فَرْعٍ إِلَى اءَصْلِهِ مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ کَشَّافُ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ دَفَّاعُ مُعْضِلاَتٍ دَلِیلُ فَلَوَاتٍ یَقُولُ فَیُفْهِمُ وَ یَسْکُتُ فَیَسْلَمُ قَدْ اءَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ.

فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِینِهِ وَ اءَوْتَادِ اءَرْضِهِ قَدْ اءَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَکَانَ اءَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْیُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ یَصِفُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بِهِ لاَ یَدَعُ لِلْخَیْرِ غَایَةً إِلا اءَمَّهَا وَ لاَ مَظِنَّةً إِلا قَصَدَهَا قَدْ اءَمْکَنَ الْکِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ یَحُلُّ حَیْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ یَنْزِلُ حَیْثُ کَانَ مَنْزِلُهُ.

وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِما وَ لَیْسَ بِهِ فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ اءَضَالِیلَ مِنْ ضُلَّالٍ وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ اءَشْرَاکا مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ قَدْ حَمَلَ الْکِتَابَ عَلَى آرَائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى اءَهْوَائِهِ یُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ وَ یُهَوِّنُ کَبِیرَ الْجَرَائِمِ یَقُولُ اءَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَ فِیهَا وَقَعَ وَ یَقُولُ اءَعْتَزِلُ الْبِدَعَ وَ بَیْنَهَا اضْطَجَعَ.

فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ لاَ یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَیَتَّبِعَهُ وَ لاَ بَابَ الْعَمَى فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْاءَحْیَاءِ عترة النبی فَاءَیْنَ تَذْهَبُونَ وَ اءَنَّى تُؤْفَکُونَ وَ الْاءَعْلاَمُ قَائِمَةٌ وَ الْآیَاتُ وَاضِحَةٌ وَ الْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ فَاءَیْنَ یُتَاهُ بِکُمْ وَ کَیْفَ تَعْمَهُونَ وَ بَیْنَکُمْ عِتْرَةُ نَبِیِّکُمْ وَ هُمْ اءَزِمَّةُ الْحَقِّ وَ اءَعْلاَمُ الدِّینِ وَ اءَلْسِنَةُ الصِّدْقِ فَاءَنْزِلُوهُمْ بِاءَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ وَ رِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِیمِ الْعِطَاشِ.

اءَیُّهَا النَّاسُ خُذُوها عَنْ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ صِلِّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ إ نَّهُ یَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَیْسَ بِمَیِّتٍ وَ یَبْلَى مَنْ بَلِىَ مِنَّا وَ لَیْسَ بِبَالٍ فَلا تَقُولُوا بِما لا تَعْرِفُونَ فَإ نَّ اءَکْثَرَ الْحَقِّ فِیمَا تُنْکِرُونَ وَ اعْذِرُوا مَنْ لاَ حُجَّةَ لَکُمْ عَلَیْهِ وَ اءَنَا هُوَ.

اءَلَمْ اءَعْمَلْ فِیکُمْ بِالثَّقَلِ الْاءَکْبَرِ وَ اءَتْرُکْ فِیکُمُ الثَّقَلَ الْاءَصْغَرَ قَدْ رَکَزْتُ فِیکُمْ رَایَةَ الْإِیمَانِ وَ وَقَفْتُکُمْ عَلَى حُدُودِ الْحَلاَلِ وَ الْحَرَامِ وَ اءَلْبَسْتُکُمُ الْعَافِیَةَ مِنْ عَدْلِى وَ فَرَشْتُکُمُ الْمَعْرُوفَ مِنْ قَوْلِى وَ فِعْلِى وَ اءَرَیْتُکُمْ کَرائِمَ الْاءَخْلاَقِ مِنْ نَفْسِى فَلاَ تَسْتَعْمِلُوا الرَّاءْىَ فِیما لا یُدْرِکُ قَعْرَهُ الْبَصَرُ، وَ لا یَتَغَلْغَلُ إِلَیْهِ الْفِکَرُ.

وَ مِنْها:

حَتَّى یَظُنَّ الظَّانُّ اءَنَّ الدُّنْیَا مَعْقُولَةٌ عَلَى بَنِى اءُمَیَّةَ تَمْنَحُهُمْ دَرَّه


 ترجمه خطبه 

 ترجمه خطبه


اى بندگان خدا، محبوب ترین بندگان خدا در نزد او بنده اى است ، که خدایش در مبارزه با نفس یارى دهد. پس اندوه را جامه ، زیرین خود سازد و خوف را پوشش رویین . چراغ هدایت در دلش افروخته است و براى روز مرگ خود توشه اى مهیا کرده ، مرگى را که دیگران دورش ‍ مى پندارند، نزدیکش انگاشته . تن به سختیها سپرده .

نگریسته و نیکو نگریسته ، خدا را یاد کرده و فراوان یاد کرده . از آبى گوارا که راه آبشخورش سهل و آسان بوده ، سیراب گشته و با همان جرعه نخستین تشنگیش فرو نشسته است . راه هموار زیر پاى کوفته را در پیش ‍ گرفته است . جامه هاى شهوت و هوس از تن به در کرده و از هر غمى (و همّى ) دل را بپرداخته جز غم دین . از زمره اى که به کوردلى موصوف بوده اند خود را به یک سو کشیده و از مشارکت اهل هوا و هوس دورى جسته است . کلید درهاى هدایت گردید و قفل درهاى هلاکت و ضلالت . راه خود را بشناخت و در آن قدم نهاد و نشانه هاى راه را بشناخت و از گردابهاى مهالک برست و به ساحل نجات رسید. به استوارترین دستگیره ها و محکمترین ریسمانها چنگ زد.

به مرحله اى از یقین رسید که چهره یقین را، که چون آفتاب تابان بود، مشاهده کرد. خود را وقف برترین کارها، یعنى فرمان خداوند، ساخت تا هر وظیفه که بر عهده اوست ، به انجام رساند و هر فرعى را به اصلش ‍ بازگرداند.

چراغ تاریکیهاست و روشن کننده راه ظلمت زدگان است و کلید هر کار فروبسته اى است و دفع هر معضلى . راهنماى گمشدگان است در بیابانهاى پهناور نادانى . اگر سخن گوید، مى فهماند و اگر خاموشى گزیند از آن روست که خواهد از شر بدان در امان ماند. از روى اخلاص عبادت کند، خدا نیز او را خاص خود گرداند.

او یکى از معادن دین و کوههاى زمین است . خود را ملزم ساخته ، که به عدالت رفتار کند و نخستین قدمش در این راه ، دور ساختن هواهاى نفسانى است از خود.

حق را مى شناسد و به کارش مى بندد و هیچ کار نیکى را رها نمى کند تا آهنگ آن کند و هر چیز را، که در آن فایدتى پندارد، قصد آن نماید. عنان اختیار خود به کتاب خدا سپرده ، پس کتاب خدا به منزله رهبر قافله اوست ، که هر جا بار افکند، او نیز بار افکند و هر جا منزل کند، او نیز منزل کند.

از میان بندگان ، دیگرى است که خود را دانشمند نامد و از دانش در او نشانى نیست . مشتى افکار جاهلانه از جاهلان و گمراهیهایى از گمراهان فرا گرفته ، بر سر راه مردم دامهاى فریب گسترده و سخنان باطل گوید و کتاب خدا را به راءى خود تفسیر کند و حقیقت را به مقتضاى هواى خویش به این سو و آن سو متمایل سازد. مردم را از خوف و خطر قیامت ایمن گرداند و گناهان بزرگ را خوار مایه جلوه دهد. مى گوید چون امر شبهه ناکى پیش آید، توقف کنم ، ولى ، خود در آن مى افتد. مى گوید از بدعتها کناره مى جویم و، خود همواره با بدعتها دمساز است .

صورتش صورت انسان است و دلش دل حیوان . درگاه هدایت را نمى شناسد، که بدان روى نهد، آستان کورى و جهالت را نمى داند، که از آن رخ برتابد.

مرده اى است در میان زندگان . پس به کجا مى روید و کى بازگردانده شوید.

دلیلها برپاست و نشانه ها آشکار است و علامتها را نصب کرده اند. این گمراهى و حیرانى تا چند و حال آنکه ، خاندان پیامبرتان که زمامداران حق اند و اعلام دین و زبان راستین ، در میان شما هستند. آنان را حرمت دارید، همانگونه ، که قرآن را حرمت باید داشت و چون تشنه کامان که به آب مى رسند از سرچشمه فیض ایشان سیراب شوید.

اى مردم ، این سخن از پیامبرتان (صلى اللّه علیه و آله ) فراگیرید، که فرماید به ظاهر مرده است از ما آنکه مى میرد، ولى در حقیقت نمرده است و، بظاهر پوسیده شود از ما آنکه پوسیده شود و بواقع پوسیده نشده است . چیزى را که نمى دانید مگویید. زیرا بیشترین حق ، آن چیزهایى است که انکارش مى کنید. و معذور دارید کسى را یعنى مرا که شما را بر او حجت و دلیلى نیست . آیا من در میان شما به ((ثقل اکبر)) (یعنى قرآن ) عمل ننموده ام آیا ((ثقل اصغر))(یعنى عترت ) را در میان شما نگذاشتم رایت عدالت را در میان شما برافراشتم و بر حدود حلال و حرام آگاهتان کردم و از عدالت خویش جامه عافیت بر تنتان پوشاندم و معروف را با گفتار و کردارم ، در میان شما، گسترش دادم و اخلاق کریمه را با رفتار و منش خود به شما نشان دادم . و در چیزى که بصیرت به ژرفاى آن نمى رسد و فکر و اندیشه را بدان راه نیست ، راءى خود ابراز ندارید.

و هم از این خطبه :

پندارنده اى مى پندارد، که دنیا چون اشترى است زانو بسته ، که رام بنى امیه است ، سود خود را به آنان مى دهد، یا چشمه اى است زلال که صافش را به کام آنان مى ریزد.

و هرگز تازیانه و شمشیرشان از سر این امت برداشته نشود. این پندارى دروغ است .

انگشتى عسل است که بر دهان آنها نهاده ، اندکى کامشان را شیرین سازد و سپس همه اش را تف مى کنند.



خطبه 87 در یک نگاه


این خطبه در واقع داراى پنج بخش است که چهار بخش آن کاملاً بهم پیوسته است، ولى بخش پنجم مفهومى جداگانه دارد و نشان مى دهد که مرحوم «سیّد رضى» قسمتهایى از اواخر خطبه را حذف کرده است.

بهر حال بخش هاى پنجگانه، به شرح زیر است:

در آغاز: امام(علیه السلام) به بیان صفات عالمان راستین مى پردازد; همانها که با امدادهاى الهى توانسته اند روح تقوا را در خود زنده کنند و هواپرستى را از خود دور سازند و در سایه این خودسازى، کلیدِ درهاى هدایت را بدست آورند.

در بخش دوم: به نقطه مقابل این گروه پرداخته و عالم نمایانى را معرّفى مى کند که جهالت هایى را از دیگران گرفته و امور باطلى را از سوى خود، به آن افزوده و مردم را به گمراهى کشانده اند.

در بخش سوم: در تکمیل بخش هاى گذشته به مردم هشدار مى دهد که با وجود اهل بیت و عترت پیامبر که سرچشمه زلال علم و آگاهى اسلامى هستند، چرا به سراغ افراد جاهل و بى خبر و ناآگاه مى روند؟!

در چهارمین بخش: به بعضى از سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و پاره اى از نکته هاى حسّاس در مورد اهل بیت و معرّفى خویشتن اشاره فرموده و «حدیث ثَقَلَین» را که در میان همه مسلمانان معروف و مشهور است، به عنوان گواه سخن خود ذکر مى کند.

سرانجام در آخرین بخش: یعنى: بخش پنجم، به توهّمات و پندارهاى بى اساسِ برخى مردم که گمان مى کردند دنیا براى همیشه در کام بنى امیّه خواهد بود، اشاره کرده و قاطعانه خبر از زوال و سقوط حکومت کوتاه آنها مى دهد. همان گونه که در بالا اشاره شد، این بخش، از بخش هاى چهارگانه بالا از نظر محتوا جدا است و پیدا است که مطالب دیگرى در میان بوده که مرحوم «سیّد رضى» آنها را نیاورده است.امام(علیه السلام) در آغاز این خطبه - همان گونه که در گذشته نیز اشاره شد- صفات اولیاء اللّه و پرهیزگاران و سالکان الى اللّه را به عالى ترین وجهى توصیف کرده است; به گونه اى که «ابن ابى الحدید» در «شرح نهج البلاغه» خود مى گوید: «اصحاب طریقت و حقیقت، علم و دانش را از این خطبه امام(علیه السلام) گرفته اند که حال عارف کامل را در آن بیان فرموده است(1)».

بعضى معتقدند که امام(علیه السلام) در واقع خود را در این بخش از خطبه معرّفى فرموده; چرا که این صفات والا، جز در امثال او پیدا نمى شود. ولى بهتر آن است که گفته شود، بیان امام(علیه السلام) شرح حال و تبیین صفات کلّى از عارفان کامل و رهروان راستین راه حقّ است، که او و همسرش و فرزندان معصومش، بعد از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بارزترین مصداق آن مى باشند.به راستى دقّت در این بخش از خطبه، نشان مى دهد که امام(علیه السلام) هیچ نکته مهمّى را در تبیین حال این انسان هاى کامل، فروگذار نفرموده است و جالب اینکه حدود «چهل صفت» از صفات آنها را در این بیان فشرده، ذکر فرموده است.امام(علیه السلام) در این بخش از سخنان خود، به چیزى اشاره فرموده که خمیر مایه تمام سعادت ها است و نیروى محرّک انسان به سوى همه خوبى ها است; تحمّل شداید را بر انسان، آسان مى دارد و او را به یک وجود شکست ناپذیر مبدّل مى کند; در یک جا با تعبیر «فَظَهَر مِصْبَاحُ الْهُدَى فِی قَلْبِهِ» (چراغ هدایت در قلبش روشن شده) و در تعبیر دیگر با جمله «فَهُوَ مِنَ الْیَقِینِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ» (ایمان او همانند نور آفتاب است) به آن اشاره فرموده و آن رسیدن به مقام یقین است.


در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «أَلاَ إِنَّ النَّاسَ لَمْ یُعْطَوْا فِی الدُّنْیَا شَیْئاً خَیْراً مِنَ الْیَقِینِ وَ الْعَافِیَةِ، فَاسْئَلُوهُمَا اللّهَ; آگاه باشید! که چیزى بهتر از یقین و سلامتى به انسانها داده نشده است; پس شما این دو را از خدا بخواهید!



در بخش دوم خطبه بعد از آگاهى و خودسازى و تهذیب نفس و رسیدن به مقامات عالیه در علم و عمل و تقوا، کمر همّت براى هدایت خلق مى بندد و همچون چراغ روشنى فرا راه مردم مى شود و آنها را از ظلمات جهل و وهم و گمراهى رهایى مى بخشد و در واقع بعد از پایان «سیر إلى الحقّ» و «فی الحقّ»، مرحله «سیر إلى الخلق» او شروع مى شود و به اداى رسالتى همچون رسالت انبیا مى پردازد.بنده مخلص و آگاه که مطابق فرازِ گذشته این خطبه، خود را موظّف به هدایت گم گشتگان بیابان زندگى مى بیند، اصلاحات را از خویشتن شروع مى کند; هواپرستى را از درون جانش ریشه کن مى سازد; پیوسته حقّ مى گوید و به حقّ عمل مى کند و همواره دنبال نیکى هاست; هر جا دسترسى به آن پیدا کند، آن را در بر مى گیرد و در آغوش مى فشارد و از همه برتر اینکه، در همه جا و در هر زمان و در همه چیز، قرآن، راهنما و پیشواى اوست; زمام اختیار خود را به کلام حق سپرده و حرکات و سَکَناتش هماهنگ با اوست.امام(علیه السلام) در خطبه بالا که سخن از یک مسلمانِ نمونه آگاه و مخلص، به میان آورده و اوصاف او را بر شمرده، یکى از اوصاف بارزش را، مسئله اجتهاد در احکام دین شمرده و مى فرماید: «او قادر است به هر سؤالى پاسخ گوید و هر فرعى از فروع دین را به اصل و مبنایش بازگرداند و به همین سبب مى تواند چراغ تاریکى ها و برطرف کننده نابینایى ها و کلید حلّ مبهمات و دفع معضلات بوده باشد.» در ضمن صفات یک مجتهد آگاه و فقیه با تقوا را در جاى جاى همین خطبه، بیان فرموده و نشان مى دهد که فقیه، تا رابطه خالصانه اى با خدا نداشته باشد، به این مقصد نائل نمى شود.در بخشی از خطبه بالا، که درباره آدم مخلص و پیشواى با تقوا سخن مى گوید، یکى از ویژگى هاى او را تسلیم بى قید و شرط در برابر «کلام اللّه» مى شمرد; به گونه اى که قرآن را امام و رهبر خود ساخته و به طور دقیق، در پشت سر آن حرکت مى کند و هر جا را قرآن منزلگاه خود سازد، او منزلگاه خویش مى کند.

به تعبیر دیگر: او به قرآن، به عنوان یک دستورالعمل تمام عیار زندگى نگاه مى کند; نه یک وسیله براى توجیه عقاید و افکار خویش; به عکس آن گروهى که، دم از پیروى قرآن مى زنند، ولى همیشه تلاش مى کنند آیاتى را بیابند که با خواسته آنها بهتر مى سازد و به مصداق (نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَکْفُرُ بِبَعْض)(1) آنچه را با تمایلات آنها سازگار نیست، به کلّى فراموش مى کنند و اگر ظاهر قرآن مطابق میلشان نیست، رو به باطن قرآن (البتّه باطن از دیدگاه خودشان) مى آورند; و اگر باطن، هماهنگ با خواسته آنان نباشد، رو به ظاهر مى آورند; اینان منحرفانى هستند که هرگز به قرآن، به عنوان یک کتاب هدایت و رهبر و راهنما ایمان نیاوردند; آنها در واقع خداپرست نیستند، بت پرست اند! یعنى هوا و هوسها و افکار انحرافى خویش را، پرستش مى کنند; «تفسیر به رأى» که در روایات اسلامى، شدیداً از آن نهى شده، نیز شاخه اى از بت پرستى و شرک خفى است; اینها کجا و عالم مخلص کجا؟ آن عالمى که تمام وجودش، در اختیار قرآن، و دلباخته و دلداده قرآن است.خطر عالم گمراه بر کسى پوشیده نیست و فجایع عظیم را در سطح جهان، جاهلان انجام نمى دهند; بلکه ریشه تمام آنهابه عالمان گمراهى برمى گردد، که با خدا و دین به کلّى بیگانه اند و یا دین را ملعبه دنیاى خویش ساخته اند. امیرمؤمنان على(علیه السلام) در بخش بالا از این خطبه، این گروه را به دقیق ترین وجهى توصیف کرده است; سرمایه باطنى آنها را مشتى جهالت ها و اشتباهات و توهّمات، و سرمایه ظاهرى آنها را تفسیر به رأى و توجیه حقایق بر وفق امیال و هوسهاى خویش مى داند. برنامه آنها ریاکارى و تکیه بر بدعتها و آزاد گذاردن هواپرستان در گناه و چراغ سبزنشان دادن به گنهکاران است; از انسانیّت فقط «صورتى» دارند، امّا از نظر «سیرت»، یک حیوان تمام عیارند


در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «وَ إِنَّ أَهْلَ النَّارِ لَیَتَأَذَّوْنَ مِنْ رِیحِ الْعَالِمِ التَّارِکِ لِعِلْمِهِ; دوزخیان از بوى بد عالمى که علمش را رها ساخته (و بدان عمل ننموده) ناراحت مى شوند».


امام(علیه السلام) در بیان صفات عالم نمایان گمراه، یکى از ویژگى هاى آنها را در این خطبه، مسأله بدعت گذارى شمرده است. او مدّعى است، که من از بدعت دورم در حالى که در لابه لاى بدعت ها غوطهور است.

مى دانیم «بدعت» آن است که: «انسان چیزى را که در دین نیست به عنوان دین معرّفى کند» و یا «چیزى که از دین است خارج از دین بشمارد». ولى نوآورى ها در مسایل سیاسى و اجتماعى و اقتصادى و زندگى روزمرّه، هرگز بدعت نیست. یا به تعبیرى دیگر: بدعت گاه در دین است، گاه در غیر دین; آنچه حرام و ممنوع است و خطرناک، بدعت در دین است و آنچه ارزشمند و پسندیده است، نوآورى ها در مسایل مختلف زندگى است، بى آن که لطمه اى به احکام دین بزند. مثلاً پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به یقین حجّ تمتّع به جا آورد; یعنى: بعد از اداى عمره، از احرام درآمد و سپس براى حجّ، با مقدارى فاصله، احرام بست و نیز عقد ازدواج موقّت مجاز شمرد; حال اگر کسى بگوید: من حجّ تمتّع را نمى پسندم و باید حجّ و عمره با هم متّصل باشد، یا عقد ازدواج موقّت پیامدهایى دارد و مطابق میل من نیست، چنین شخصى در دین خدا بدعت گذارده است.


آنچه در فرازی از خطبه خوانده اید، این حقیقت را به عالى ترین بیانى تبیین مى کند، که با وجود «اهل بیت» و «عترت پیامبر» در میان مسلمانان و پیروى مردم از سخنان آنان، هرگز خطر گمراهى آنها را تهدید نمى کند; آنها زمامداران حق و چراغهاى هدایت و پرچمهاى دین و ترجمان قرآن و وحى اند; و اگر در روایاتى که در منابع شیعه و اهل سنّت وارد شده، این همه تأکید بر محبّت آنان مى بینیم، به خاطر آن است که این محبّت، انگیزه اى بر پیروى از آنان، و پیروى از آنان مایه هدایت مى گردد.درست است که «بنى امیّه» حدود «هشتاد سال» بر کشورهاى اسلامى حکومت کردند و چهارده نفر از «آل ابوسفیان» و «آل مروان» زمام حکومت را یکى بعد از دیگرى در دست گرفتند که بعضى از آنها حکومتشان فقط حدود یک، یا چند ماه و بعضى فقط هفتاد روز حکومت داشتند و طولانى ترین آنها که حکومت هشام بن عبدالملک بود، بیست سال به طول انجامید و به طور متوسط هر کدام حدود شش سال حکومت داشتند، ولى حکومت آنها غالباً توأم با درگیرى ها و تضادها و ناکامى ها بود که عمر اندک حکومتشان یکى از آن شواهد است.تعبیر به «هِیَ مَجَّةٌ» اشاره به این است که آنها (بنى امیّه) مدّت زمان کوتاهى از زندگانى لذّت بخش مادّى بهره مند مى شوند، ولى مانند کسى که غذاى لذیذى را در دهان مى گذارد و طعم آن را مى چشد، امّا موفق به فرو بردن آن نمى شود، این حکومت لذّت بخش را به سرعت از دست خواهند داد و تاریخ هم گواه آن است که حکومت کوتاه هشتاد ساله آنها، - جز در سالهاى محدودى- مملوّ از مخاطرات، نابسامانى ها، درگیرى ها، مشکلات عظیم و جابجایى هاى سریع بود.


گزیده ای از شرح نهج البلاغه ناصر مکارم شیرازی


از جمله صفات پرهیز کاران که موجب دوستی خداوند نسبت به آنها می شود، امام (ع) چهل صفت را بیان فرموده اند. به یقین دانسته ای، که محبّت خداوند تعالی، به لحاظ کمالات نفسانیی است که از جهت نزدیکی انسان بخداوند حاصل می شود، بدین توضیح که انسان استعداد دریافت فیض وجود خداوند را پیدا کند، بنا بر این هر کس استعداد بیشتری داشته باشد، در کسب فیض استحقاق بیشتری خواهد داشت و محبّت خداوند هم نسبت به چنان شخصی فزون تر خواهد بود.

اوّلین صفت از اوصاف پرهیزگاران، این است که خداوند شخص را در مبارزه بر علیه نفسش یاری کند یعنی پروردگار عالم به انسان نیرویی عنایت فرماید که عقلش بتواند نفس امّاره اش را مغلوب کند.

دوّم: حزن و اندوه را به لحاظ گناهانی که مرتکب شده است شعار خود قرار دهد. یعنی نگران آن معصیتهایی باشد که نسبت بفرامین خداوند انجام داده است «توجّه داشتن به گناهکاری» از نشانه های یاری خداوند و آمادگی لازم برای رسیدن به کمال برتر است.

سوّم: ترس و خوف از خداوند را همچون لباس بر تن داشته باشد. لفظ «جلباب» که به معنی پوستینی و یا لحاف است، برای ترس و خوف از کیفر خداوند استعاره به کار رفته است. وجه شباهت این است که هر دو بدن را کاملا می پوشانند. خدا ترس بودن هم از جمله کمک و اعانتهای خداوندی، در رسیدن به سعادت می باشد.

چهارم: درخشش چراغ هدایت در قلب پرهیزگار است. این جمله به روشن شدن نور معرفت الهی در آیینه ضمیر اشاره دارد، که البتّه نتیجه پیدا کردن استعداد از جهت اندوه و ترس خداوندی است. به همین دلیل امام (ع) جمله: فزهر مصباح الهدی فی قلبه را با حرف «فا» بر جملات قبل عطف گرفته است.

لفظ «مصباح» را برای نور معرفت استعاره آورده است، بدین جهت که روشنی چراغ و شناخت و معرفت، موجب هدایت و ارشاد می شوند و در این فایده مشترک هستند. در این عبارت لفظ محسوس «چراغ» از امر معقول، یعنی معرفت استعاره آمده است.

پنجم: پرهیزگارداری چنین خصوصیتی است، که نیازمندیهای لازم را برای روز باز پسین و آخرت خود آماده کرده است. لفظ «قری» استعاره از کارهای شایسته و «یوم نازل» کنایه از روز قیامت است. لازمه استعاره تشبیه کردن روز قیامت به روز مهمانی است، که انسان همواره انتظار ورود به آنجا را دارد. وجه شباهت این است: چنان که، غذای کامل و آماده، موجب آبرو و حیثیّت میزبان در برابر مهمانان می شود و او را از اتّهام رهایی می بخشد، و موجب سپاسگزاری و ستایش می شود، کارهای شایسته و اعمال نیک هم، سبب رهایی انسان از ترسهای روز قیامت و کسب رضایت پروردگار و پاداشهای عظیم خداوند می گردد.

ششم: شخص پرهیزگار امور بعید را برای خود نزدیک می کند: این فراز از کلام امام (ع) ممکن است به یکی از دو معنی باشد بطریق زیر: الف: منظور از «بعید» رحمت خدا باشد که از افراد ناشایست بدور است، کسی سزاوار قبول رحمت حق و بدان نزدیک می باشد که اعمالش، پسندیده و به طور کامل قابل قبول باشد. بنا بر این هر گاه بنده ای نفس خود را به انجام کارهای شایسته راضی کرد، و نیازمندیهای روز قیامت را پیشاپیش فراهم آورد، به رحمت خداوند نزدیک خواهد بود، چنان که خداوند متعال فرموده است: وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ.

ب: مقصود از «بعید» آرزوهای دور و دراز دنیوی باشد، و نزدیک کردن آنها برای نفس، کوتاه کردن آرزوها پیش از فرا رسیدن مرگ، با یادآوری مرگ و احوال آخرت میسّر است.

هفتم: تقوا سختی را آسان می کند: این فراز از گفته امام (ع) احتمال یکی از دو معنای زیر را دارد.

الف- مقصود از سختی، امر آخرت و عذاب دردناک جهنّم باشد، و آسان شدن آن به انجام کارهای شایسته، و دریافت جلوه حق تعالی، ممکن می شود. و روشن است که اعمال شایسته عذاب خداوند را آسان می کند.

ب- منظور از سختی، سختیهای دنیایی مانند: فقر، و مصیبتهای وارده از قبیل مورد ظلم واقع شدن، و یا دوستان و خویشان را از دست دادن و نظیر این امور باشد، و مراد از آسان شدن، اهمیّت ندادن و کوچک شمردن تمام آنها، در مقایسه با شادمانی از ملاقات حق و ثوابهائی است که خداوند، در آخرت وعده بخشش آنها را داده است. چنان که حق متعال در قرآن مجید فرموده است: وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ هشتم: پرهیزگار، اهل بصیرت است و به حقیقت آسمانها و زمین و آنچه خداوند آفریده است. می اندیشد، و بر آنها آگاهی می یابد. یعنی بدیده بصیرت در شگفتیهای مصنوعات پروردگار می نگرد و حق سبحانه و تعالی را در آنها مشاهده می کند.

نهم: شخص متقی فراوان یاد پروردگار می کند. بدین توضیح که، پرهیزکار همواره و تا بدان حد یاد خداوند را بر قلب و زبان دارد، که ملکه نفسانی او می شود. و خداوند، در ذکر و گفتارش متجلّی گردیده، آینه اسرار خدا می شود. از درهای بزرگ بهشت یکی مخصوص کسانی است که فراوان به یاد خداوند باشند.

دهم: پرهیزگاران از آب گوارای بهشت سیراب می شوند: در این فراز امام (ع) دانش و کمالات نفسانیی که به شخص عارف افاضه می شود، به آب زلالی تشبیه کرده، و لفظ «عذوبه» را برای آن استعاره آورده، و آن گاه همین، استعاره را با کلمه «ارتواء» به صورت استعاره ترشیحیه در آورده است.

و ما این نوع استعاره را در خطبه های گذشته بارها توضیح داده ایم.

یازدهم: رسیدن به کمال معنوی برای پرهیزگار سهل و آسان است. یعنی آنان که گوی سبقت را در مسیر حرکت به سوی اللّه از دیگران ربوده اند، از تاییدات خداوندی جدا نیستند، و به دلیل همین شایستگی نفسانی، استعداد پذیرش امور معنوی و رسیدن به کمال نهایی برای اینان، سریعا حاصل می شود.

با توضیح فراز یازدهم کلام امام (ع) خواهی دانست که مقصود از جایگاه و کمالات علمی و اخلاقی نفوس کاملی هستند که گنجینه های کامل و خاستگاه فضیلت و معنویت اند و موجب هدایت گردیده و انوار الهی از ناحیه آنها حاصل می شود، مانند انبیا و اولیای بر حق الهی.

و نیز ممکن است مقصود از «موارد» در عبارت امام (ع) بدایع صنع الهی، باشد که بر ذهن بنده حق وارد شده و آن را آماده کسب فضایل می کند. سهل و آسان بودن آن و سرعت در قبول پذیرش کمالات، به دلیل روشنی ذهن است که آماده دریافت عنایت خداوند و مسرور شدن به لحاظ توجّه حق تعالی است.

دوازدهم: آشامیدنی اوّل نصیب شخص پرهیزگار می شود. یعنی انسان متقی قبل از همه و بیشتر از همنوعان خود به کسب کمال نائل می گردد. دلیل جلو افتادن از دیگران این است که تحصیل کمال برای او آسان است.

در کلام امام (ع) عبارت «فشرب نهلا» بعنوان استعاره برای کسب کمال و مقدّم شدن بر دیگران به کار رفته است و کمال یافتن سریع پرهیزگار به شتری که زودتر و قبل از دیگر شتران به آب می رسد تشبیه شده است.

سیزدهم: پرهیزگار راه هموار را می رود. یعنی راه روشن و راستی که بدور از افراط و تفریط باشد می پیماید.

چهاردهم: شخص متّقی لباس شهوات و خواسته های بیجا را از تن در آورده است: امام (ع) اوصافی که پیش از این برای پرهیزگار بر شمرد، مربوط به استعداد فراوان او در کسب دانش بود. لیکن این ویژگی به زهد و وارستگی پرهیزگار اشاره دارد و لفظ «سرابیل» را برای شهوات استعاره آورده است، به لحاظ مشابهتی که میان لباس و شهوات در پوشیدن بدن وجود دارد. عبارت «قد خلع» استعاره را ترشیحیّه کرده، و کنایه از این است که شخص پرهیزگار، شهوات را بدور انداخته و توجّهی که او را از حدّ اعتدال خارج کند بدانها ندارد.

پانزدهم: او خود را از تمام غمها جز یکی رها ساخته است. یعنی شخص پرهیزگار خود را از غمهایی که مربوط به امور دنیا و دلبستگی به آنها باشد، رهانیده و تمام هدفهای مادّی را به کناری نهاده است و تمام قصد و همّتش یک چیز است، و آن رسیدن به مراتب عزّت خداوند و توجّه به اسرار حق و مطالعه انوار عظمت الهی و کسب روشنایی کردن از آن می باشد. البتّه زهد حقیقی، و پارسایی واقعی همین است و بس. از توضیح عبارت فوق معنی یگانه شدن زاهد از دیگر همنوعانش روشن می شود.

شانزدهم: او از نابینا بودن خارج شده است. مقصود از نابینایی کوری جهل است که چون شخص پرهیزگار، دارای فضیلت دانش و حکمت است، با مردم هوا پرست در افراط کاری، فسق و فجور شرکتی ندارد. درست در راه معتدل که فضیلت عفت باشد گام بر می دارد. بنا بر این در مسیر حق بینا و از کوری جهل بدور می باشد.

هیفدهم: شخص پرهیزگار با ویژگیهایی که برایش بر شمردیم به منزله کلیدی برای گشودن درهای هدایت است. منظور از درهای هدایت، طرق و راههای آن می باشد، که پیمودن آنها، انسان را آماده دریافت فیض از بخشنده آن یعنی خداوند می سازد. درهایی که عارفان بر آن ایستاده و از آن درها به پیشگاه حضرت حق وارد می شوند و در مراتب و جایگاه و درجات خوف و ترس از خداوند استقرار می یابند. و بدین سبب کلیدی برای حلّ مشکلات آنان که نقص ذهنی در هدایت دارند می شوند، و چراغی فرا راه جاهلان می باشند.

لفظ: «مفتاح» برای عارفان استعاره و جهت تشبیه در آن روشن است.

هیجدهم: پرهیزگاران سدّی در برابر منکراتند: مقصود از «ابواب الرّدی» دو طرف افراط و تفریط است یعنی راههایی که شخص از حدود دستورات خداوند خارج می شود و نهایتا در دوزخ می افتد، چون انسان عارف از منکراتی که نادانان مرتکب می شوند جلوگیری می کند تا راه معتدل را بپویند، لزوما بوسیله ای که با آن راه را می بندند شباهت پیدا می کند، و موجب باز داری جاهلان از پیمودن راه خطاء می شود، و به همین دلیل لفظ «مغلاق» برای عارف استعاره آورده شده است.

در عبارت امام (ع) میان مغالیق و مفاتیح، ردی و هدی قرینه مطابقه بر قرار است، که معنای این لغات به ترتیب چنین است: وسیله بستن، کلید گمراهی، راهنمائی کردن.

نوزدهم: پرهیزگار اهل بصیرت است: یعنی با دید روشن و آگاهی کامل راه حق را پیموده است. راهی که دستور به پیمودن آن را داشته، و با توجّهات الهی بدان طریق که راه مستقیم به سوی حق می باشد جذب شده است.

بیست: او نه تنها اهل بصیرت است، که در عمل هم راه حقیقت را رفته است. بدین توضیح که شخص متّقی، چون راه حق را بخوبی می شناسد، در آن گام نهاده و آن را می پیماید، زیرا هدف اول از شناختن راه، پیمودن آن می باشد

شرح خطبه ۸۷(ابن میثم)


بیست و یک: او نشانه های راه را می شناسد.

سالک الی اللّه گاهی حرکتش در طریق مستقیم نیست چنان که به مثل قبل از رسیدن به حدّ کمال قوّه نظری قدم در راه سلوک می نهد، و گاهی پس از آن که در مرحله قوّه نظری و استدلال بحدّ کمال رسید، قدم در راه می گذارد. این همان سالکی است که با برهان و دلیل نشانه های راه را می شناسد. منظور از کلمه «منار» علائمی است که در کنار راه برای هدایت و راهنمایی عابران قرار می دهند. ولی در اینجا مقصود، قوانین کلّی عملی می باشد. ممکن است منظور از منار هدف سلوک یعنی پیشگاه جلال خداوند و فرشتگان مقرب الهی باشد.

بیست و دو: پرهیزگار از گردابها رهایی یافته و از عهده مشکلات بر آمده است. امام (ع) با کلمه «غمار» اشاره به مشکلاتی کرده اند که انسانها در آن گرفتار می شوند، مانند سختیها، غمها، و ناراحتیهایی که طالبان دنیا به دلیل از دست دادن دنیا به آن دچار می شوند و یا برای تحصیل آن در تلاش و تکاپو غرق می گردند. امّا شخص عارف به دنیا دل بسته نیست و از آن بابت غمی ندارد.

بیست و سه: او به معتبرترین وسیله و محکم ترین ریسمان چنگ زده است.

در این عبارت حضرت به طریق استعاره، راه خدا و دستوراتش را اراده فرموده است.

جهت شباهت آن این است که وسیله راههای هدایت همانند دستگیره های معتبر و ریسمان محکم موجب آزادی و رهایی می شود. البتّه هر قدر محکم و معتبرتر کارسازتر و مطمئن ترند، و گسیخته نمی شوند. و بدین سان راهی که بخداوند منتهی شود و انسان را به حضرت حق برساند، پیمودن آن لازم است و رعایت دستورات و اوامر خداوند موجب نجات از مشکلات آخرت می شود. بنا بر این اطاعت اوامر حق تعالی وسیله قطع ناشدنی و ریسمان ناگسستنی است. به همین حقیقت در آیه شریفه اشاره کرده و می فرماید: فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقی لَا انْفِصامَ لَها.

بیست و چهار: یقین و باور او به مانند روشنائی خورشید است: پرهیزگار بدلیل رعایت اوامر و نواهی حق تعالی و کوشش در راه خداوند گویا کامل ترین نور یقین را بخود جذب و با چشم بصیرت عالم ملکوت را مشاهده کرده است و بهشت و جهنّم را بدیده یقین دیده است به همان وضوح و جلا که چشم ظاهریش نور خورشید را می بیند.

بیست و پنج: پرهیزگار، در برترین امور و ابلاغ کلمه حق که پاسخ دادن به تمام پرسشها و منطبق کردن فروع بر اصول می باشد جان خود را وقف راه خداوند سبحانه و تعالی کرده است. بدین شرح که شخص متّقی، به دلیل کمال ذاتیی که یافته، جان خود را برای رونق یافتن برترین امر، که همانا ارشاد و هدایت مردم است، وقف کرده، تا به آنها کیفیت سلوک الی اللّه را بیاموزد. بدین سبب همچون چراغی است که دیگران از او کسب نور دانش می کنند، زیرا شخص پرهیزگار، منبع دانش و حکمت است، و از هر چیزی که سؤال شود، بر پاسخ دادن به آن تواناست مشکلات فکری را برطرف می کند و هر شاخه ای از شاخه های دانش را به اصلی که از آن انشعاب یافته است بر می گرداند.

بیست و شش: او چراغ تاریکیهاست، که گمشدگان در وادی تاریک جهل را به سوی حق هدایت می کند. چنان که قبلا توضیح داده شد لفظ «مصباح» برای هدایت و راهنمایی خلق استعاره آورده شده است.

بیست و هفت: پرهیزگار هر مشکلی که فرا روی وی باشد دریافته و بر طرف می کند: یعنی امور پیچیده و مشکل که در آمیخته شدن حقّ و باطل بصورت جهل مرکّب در آمده باشد از هم جدا کرده و تمیز و تشخیص می دهد. بعضی از راویان نهج البلاغه لفظ «عشوات» را در عبارت امام (ع) «غشوات» روایت کرده اند. در این صورت معنی جمله این خواهد بود که شخص متّقی پرده های جهل و نادانی را از پیش ناآگاهان دور می کند.

بیست و هشت: او کلیدی است که امور گنگ و مبهم را می گشاید: آنچه در ذهن و فکر مردم بصورت مشکل لا ینحلّی در آمده، حل می کند و احکام حق را از باطل و نادرست جدا می سازد.

بیست و نه: شخص پرهیزگار رافع دشواریهاست: یعنی هر نوع حیرت و سرگردانیی که در مشکلی از مشکلات شریعت پیش آید و هر دشواریی که برای

شریعت خواهان، در تشخیص حق از باطل حاصل شود، رفع می کند، و آنها را از این که در هلاکت جهل قرار گیرند، با بیان و ارشاد خود حفظ می کند.

سی: شخص متّقی راهنمای انسانها در بیابانهای وسیع و پهناور است.

امام (ع) لفظ «فلوات» را که به معنی بیابان وسیع است برای مراحل سلوک که امری است معقول استعاره آورده است. وجه شباهت این است که در صحراهای پهناور، وسیع مسافر بدون راهنمایی که آشنایی کامل به تمام مراحل و منازل داشته باشد، گم گشته و بهلاکت می رسد. این سرگشتگی و هلاکت در امور معقول نیز قابل تصور است زیرا براه حق و طریق نجات هدایت نمی شود، مگر کسی که عنایت الهی دستش را گرفته و زمام اختیار و عقلش را به راهنمایی آگاه بسپارد تا او را براه حق هدایت کند و اگر کسی چنین نباشد، از راه حق دور شده و منحرف می شود و در ظلمت جهل فراگیر واقع می گردد، شیاطین او را تا دخول در دوزخ پیش می برند. آری عارفان راهنمایان طریق حق، و آگاهان بر منازل خطر و امن هستند و با بصیرتی که دارند گمراهان را ارشاد می کنند.

سی و یک: شخص پرهیزگار سخنی که می گوید قابل درک و فهم است چه او عین حقیقت را بی آن که دچار شبهه شود، مشاهده می کند، بنا بر این در آنچه می گوید اختلافی که برخاسته از جهل باشد وجود ندارد.

سی و دو: متّقی بدلیل سکوتش سالم می ماند: یعنی از آفت زبان در امان است، زیرا وقتی که بدانیم فایده گفتار فهماندن و سود رساندن و فایده سکوت و خاموشی در امان ماندن از آفت و بلای زبان است، ستوده بودن پرهیزگار به این خواهد بود، که هم گفتارش ارشاد، و هم سکوتش مصلحت باشد. بدین توضیح که سخن گفتن و خاموش ماندن او هر کدام بجا و بموقع انجام می پذیرد.

سی و سه: شخص پرهیزگار خود را برای خدا خالص می گرداند و خداوند او را از میان بندگان بر می گزیند. با توجّه به توضیحی که پیش از این داده شد،

دانستی که خالص شدن برای خدا عبارت بود از: توجّه اندیشه به سوی خداوند، و وارستگی ذهن و خاطر از هر آنچه غیر خداست، بدان حد که جز حق تعالی هر چه هست از درجه اعتبار ساقط باشد و مقصود از «استخلاص حقّ» این است که خداوند از میان همه بندگان چنین بنده ای را به رضایت و خوشنودی خود اختصاص می دهد و انواع و اقسام کمالات را به وی افاضه، و او را به محضر قدس خود نزدیک، و به یگانگی مناجات و راز و نیاز انتخاب می کند. روشن است که اخلاص و وارستگی پرهیزگار موجب چنین افتخار، گزینش و تقرّبی می شود، چنان که حق تعالی می فرماید: وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسی إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا وَ نادَیْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا.

سی و چهار: شخص متّقی از معادن دین می باشد. امام (ع) لفظ «معدن» را برای پرهیزگار استعاره آورده است. وجه شباهت میان معدن و پرهیزگار این است که هر دو منبع دانه های گرانبهای گوهرند. از معادن گوهرهای محسوس و از نفس شخص پرهیزگار و عارف گوهرهای علوم و اخلاق و دیگر احکام الهی استخراج می شود.

سی و پنج: او از استوانه های زمین است. لفظ «وتد» که بمعنی میخ است برای شخص متّقی و پرهیزگار استعاره به کار رفته است. وجه شباهت این است.

که هر کدام موجب ثبات و قوام اموری می شود، میخ برای قوام و استواری چیزی است که در آن میخ را به کار می برند و شخص عارف و آگاه نظام زمین و امور این جهان را قوام می بخشد.

شبیه این عبارت و معنی در خطبه اوّل نهج البلاغه به کار رفته است، آنجا که می فرماید: «وَ وَتّدَ بِالصُخّورِ مَیَدان ارْضِهِ.

سی و شش: او نفس خویش را ملزم به رعایت عدل و اعتدال کرده، و دلیل بارز این حقیقت دوری از هوای نفسش می باشد، چون ملکه عدالت از سه خصلت نفسانی: حکمت، عفت و شجاعت سرچشمه می گیرد. عرفا نفس خود را بوسیله عبادت و دیگر امور شرعی ریاضت می دهند، تا این ملکات و صفات اخلاقی در نفس آنها حاصل شود، ناگزیر برای رسیدن به این مقصود نفس خویش را ملزم به اجرای عدل و اعتدال می کنند.

چون عدالت در قوّه شهوانی این است که انسان عفیف باشد، بدین توضیح که نه، در کل قوّه شهوانی را از بین ببرد و نه، زیادروی داشته باشد. تا به فسق و فجور منتهی شود، رعایت اعتدال در نیروی شهوانی از دیگر قوا دشوارتر است زیرا موارد شهوت زیاد، علاقه و دلبستگی انسان را به سمت افراط می کشاند. به همین دلیل است که بیشتر موارد نهی در شریعت، شهوات می باشند، بنا بر این سزاوار بودن پرهیزگار به ستایش و مدح، وقتی است که نفس خود را از خواسته های شهوانی دور بدارد. بعلاوه اوّل چیزی که سالک لازم است، در به کمال رساندن قوّه علمی آغاز کند، اصلاح قوّه شهویّه می باشد. و پرهیزگار باید حدود خداوند را رعایت کند، در خوردنیها، ازدواج، کسب کار و دیگر امور تجاوز ننماید.

سی و هفت: شخص پرهیزگار، حق را توصیف و بدان عمل می کند: یعنی سخن حق را در عمل پیروی می کند. با توجّه به این که خلاف قول در نزد خلق، قبیح و زشت است، در نزد خداوند و در برابر فرامین الهی زشت تر می باشد. به همین دلیل است که خداوند مؤمنان را نکوهش کرده و می فرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ.

ادّعای مسلمانها در مدینه این بود، که چنان در راه خداوند بکوشند که مورد رضای الهی واقع شود، امّا چون روز احد فرا رسید، پایداری نکردند. آیه شریفه، سرزنش خود را بشدّت خشم خدا، تأکید می کند و این بدلیل مخالفت و عدم مطابقت گفتار با کردارشان می باشد.

سی و هشت: پرهیزگار، هیچ کار خیری را فرو گذار نمی کند و بر نهایت انجام آن همت می گمارد. پس از توضیح جزئیات اوصاف عارفان، امام (ع) به بیان مختصر آنها را توصیف کرده می فرماید: شخص متّقی، خواهان به نهایت رساندن کارهای خیر می باشد. یعنی به انجام بعضی از کارهای حق قانع نیست و کوشش خود را متوقف نمی کند. بلکه تلاشش این است که امور خیر را به نهایت رسانده، بطور کامل و بدون کم و کاست آن را انجام دهد.

سی و نه: شخص متّقی و عارف هر کاری که گمان صواب در آن باشد، قصد انجام دادن آن را نیز دارد. یعنی در هر محلّ و مکانی که گمان فایده و استفاده را بدهد، مانند محفل اولیا و نیکان و یا مجلس ذکر و وعظ و نظیر اینها حاضر می شود.

چهل: پرهیزگار و عارف در برابر دستورات کتاب الهی تسلیم است و آن را پیشوای خود قرار می دهد. تمکین کتاب بودن، کنایه از فرمانبرداری او در برابر اوامر و نواهی حق تعالی است، حضرت کلمه «زمام» را برای عقل و خرد استعاره به کار برده است. وجه شباهت این است که زمام و عقل ابزار رام کننده اند، و در این جهت مشارکت دارند. زمام استعاره محسوس است برای معقول. و لفظ «قائد» استعاره برای کتاب آورده شده است، زیرا کتاب، زمام خرد انسان را می گیرد و به سوی هدف حقیقی برده، و مانع انحراف وی می شود. همچنین اطلاق لفظ «امام» بر کتاب به معنی پیشوای قابل اقتدا نیز استعاره می باشد.

قوله علیه السلام: یحلّ حیث حلّ ثقله و ینزل:

لفظ «حلول و نزول» که از صفات مسافر می باشند در کلام امام (ع) استعاره به کار رفته اند. این که هر جا کتاب فرود آید، پرهیزکار فرود می آید، کنایه از پیروی آن و عمل کردن به مقتضای کتاب می باشد. بدین توضیح که شخص متّقی و عارف در سفری که به سوی خدا انجام می دهد، پیرو کتاب خداست و در هیچ حالت از آن جدا نمی شود.


بخش دوم شرح خطبه ۸۷ ابن میثم


در این بخش از خطبه امام (ع) پاره ای از صفات بدکاران را در مقابل صفات نیکوکاران که در بخش قبلی خطبه بیان کرد. بر می شمارد، و در آغاز به این ویژگی که نادان خود را دانشمند می نامد او را نکوهش می کند به این دلیل که جهالت و نادانی سخت ترین فتنه، و برای دین بزرگترین فساد است، زیرا تباهکاری شخص نادان بدیگران نیز سرایت می کند.

امام (ع) برای اشخاص بد کار صفاتی را به شرح زیر بیان فرموده است: 1- با این که عالم نیست، خود را دانشمند می نامد تا ریاستی به دست آورد و یا ثروت و مالی بیندوزد. چنین افرادی در میان مردم بقدری فراوانند که علما در بین آنها ناشناخته مانده و گمنام هستند.

2- فاسقان، نادانیها را از نادانان، و گمراهیها را از گمراهان گرفته اند.

کلمه «جهائل» در عبارت امام (ع) جمع جهالت است و مقصود امام از (جهائل) جهل مرکب می باشد. اعتقادی که مطابق با واقع نباشد جهل مرکب است. به دلیل همین جهل مرکّب نادان خود را عالم می پندارد.امام (ع) به دنبال کلمه «جهّال» عبارت «ضلّال» را بیان کرده تا تأکید بیشتری بر جهالت و گمراهی باشد، زیرا پیروی کردن از نادانان منحرف، هرگاه ریشه اعتقادی داشته باشد ثبوت و رسوخ بیشتری در نفس انسانی داشته، و با جهالتهای دیگر فرق می کند.

3- اهل فسق برای مردم دامهایی با ریسمان فریب و گفتار دروغ گسترده اند.

امام (ع) لفظ «دام و ریسمان» را برای فریب کاری دانشمندان غیر متعهّد استعاره آورده است که با سخنان باطل، و کارهای زشت و بیهوده شان مردم را مغرور ساخته فریب می دهند. وجه شباهت این است که دام، و گفتار هر دو وسیله صیدند، یعنی چنان که دام صید را شکار می کند، حرفهای دروغ و وعده های باطل مردم را می فریبد قصد صیّاد و عالم فریب کار یک چیز است، یکی بادام و دیگری با گفتار و کردار نادرستش صید می کند.

کلمه «نصب» به معنی کار گذاشتن دام، استعاره را ترشیحیّه کرده است.

4- فاسقان کتاب خدا را برای نادانان تفسیر به رأی می کنند، (باید دانست) که در تفسیر کتاب خدای متعال نظرات عجیب و غریبی است. برای صدق این مدّعی، عقیده معتقدین به جسمانیّت حق تعالی کافی است به طوری که آنان از ظاهر آیاتی که بر جسمانیّت دلالت دارند، به تجسّم پروردگار بلند مرتبه قائل شده، و قرآن را مطابق عقیده باطل خود تفسیر کرده اند.

5- اشخاص فاسد و گمراه هواهای نفسانی خود را حق گرفته اند، بدین شرح: آنان که الفاظ قرآن را مطابق عقیده فاسد و رأی باطل خود تفسیر می کنند، حق را آن چیزی می دانند که هوای نفسانیشان ایجاب می کند (بعبارت دیگر)، آنچه هوای نفسانی آنان اقتضا کند حق است، و لذا با مختصر تاویلی معنای آیه را به خواست خود بر می گردانند، در صورتی که قرآن می فرماید: وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ.

6- تباهکاران خود را از کیفرهای سنگین آخرت در امان می دانند و گناهان بزرگ را ناچیز به حساب می آورند بدین معنی که امر آخرت را در جایی که برای مردم تذکّر عذاب و کیفر شدید آن لازم است، سهل و آسان وانمود می کنند تا نادانان را به اشتباه اندازند و از اوامر و نواهی خداوندی دورشان گردانند. (این

گروه) وقتی وارد مجلس وعظ و زهد شوند برای به دست آوردن دل جاهلان و تثبیت موقعیّت خود در میان آنان وعده های آمرزش خداوندی از قبیل: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا و مانند آن را، برای بی خردان متذکر می شوند، و بدین سان برای آنها عذاب سخت الهی و خطرات آخرت را، آسان و کم اهمیّت جلوه می دهند و گناهانی را که آنان مرتکب شده اند کوچک می شمارند و در ذهن آنها وعده بخشش و کرم الهی را جای می دهند و میل طبیعی آنان به خواسته های بیرون از حدّ شرعی را تهییج می کنند، تا مرتکب محرّمات شوند.

لیکن عالم و دانشمند چنین نیست، زیرا هر یک از آیات بشارت دهنده و یا بیم دهنده را در جای خود به کار می گیرد، تا شنوندگان را میان ترس و بیم نگاه دارد و در نتیجه آنها غرق لذّت زود گذر و فانی دنیوی به امید وعده الهی نشوند و نیز با توجّه به عذاب اخروی و وعید الهی از رحمت حق مأیوس نگردند.

7- شخص فاسق به زبان می گوید: دست به امور شبهه ناک نمی زنم، یعنی وقتی که در برابر امری قرار گیرم که شبهه ناک است، پا پیش نخواهم گذاشت.

ولی در عمل داخل شبهه قرار گرفته و مرتکب حرام و مال شبهه ناک می شود و این بدان جهت است که نادان است و امور شبهه ناک را تشخیص نمی دهد.

8- بدکار، مدّعی است که از بدعتها دوری می کند. (اموری که مخالف قوانین شرعی باشند بدعت نامیده می شوند) ولی بر خلاف ادّعایش، در میان بدعت می خوابد.

«خوابیدن در میان بدعت»، کنایه از غوطه ور شدن در آن می باشد که امام (ع) بصورت استعاره بالکنایه به کار برده است. غوطه ور شدن در بدعتها نیز به دلیل جهل به اصول شریعت و چگونگی انشعاب فروع از اصول می باشد.

9- (با در نظر گرفتن ویژگیهای فوق) صورت شخص فاسق انسان و قلبش قلب حیوان است. مقصود امام (ع) از حیوان چنان که عرف می فهمد غیر انسان می باشد. چون حیوان را بطور مطلق بیان کرده، بر هر حیوانی از جمله (الاغ) و جز آن قابل صدق است، زیرا میان شخص نادان و حیوان از لحاظ صلاحیّت نداشتن هیچ کدام برای درک معارف و علوم و تمایل آنها به شهوات، کمال شباهت و مناسبت بر قرار است.

10- شخص فاسق، باب هدایت را نمی شناسد تا در آن گام نهد و نه باب باطل را تا از ورود در آن خودداری ورزد. یعنی به دلیل جهلی که دارد راهنمای هدایت به راه حق را نمی شناسد تا آن راه را بپیماید. اسباب دخول در باطل را هم تشخیص نمی دهد تا از آن بر کنار بماند.

علّت گمراهی چنین شخصی، جهل مرکّبی است که او را از طریق حق دور می سازد و به باطل اعتقاد قطعی پیدا می کند، وقتی که بجای حق، به باطل عقیده قطعی داشته باشد با این وصف محال است، جانمایه دخول در جهل را بشناسد، و این خود نوعی کوری است، که پرهیز از باطل را ناممکن می کند.

امام (ع) دارنده چنین اوصافی را مرده میان زندگان دانسته است، زیرا حیات حقیقیی که هر خردمندی طالب آن است اموری است که شرائع و کتب الهی تحصیل آن را لازم دانسته اند و آن زندگی نفسانی است که با تکمیل فضائل اخلاقی موجب خوشبختی جاوید می گردد. کسی که از کمالات نفسانی بی بهره باشد، مرده ای واقعی است که در میان زندگان راه می رود. چه بحقیقت دریافته ای، که جهل مرکّب، مرگی است که با حیات ضدّیت دارد. در حقیقت جاهل مرده است، امّا این که مرده در میان زنده هاست بدین سبب است که به حیات طبیعی و عرفی زندگانی می کند.


بخش سوم شرح خطبه ۸۷ ابن میثم

باید دانست که امام (ع) با سرشماری صفات پرهیزگاران و بدکاران راه حق و باطل و عواقب نیک و بدی را که در انتظار آنهاست توضیح داده و همگان را متوجّه ساخته است که بدکاران در ضلالت اند و حق را تشخیص نمی دهند. و سپس آنان را از عذاب خداوند ترسانده، کتاب خدا و عترت رسول اکرم (ص) را یادآور شده است تا سمت گیری درستی داشته باشند و با پیمودن طریق اهل بیت، به راه تقوی بروند و با کسب روشنایی از انوار حق و اهلش، از گمراهی باز گردند.


قوله علیه السلام: فأین تذهبون الی منصوبه.

با پرسش انکاری امام (ع) می پرسد که به کدام وادی ضلالت می روند و چه وقت از گمراهی و انحراف باز می گردند. پرسش انکاری امام به این دلیل است که آنها را در راه باطل، (با این که نباید باشند) می بیند.با توجّه به حضور امامان، در بین جامعه و آمادگی آنها برای ارشاد و هدایت، امام (ع) بیراهه روی افراد جامعه را ناپسند دانسته و بر آنها انکار نموده و از آن اظهار تعجّب می کند. بدین تعبیر که: فأین یتاه بکم و کیف تعمهون، با این وصف که حجت و راهنما در میان شما هست چرا سرگشته اید و چرا بیراهه می روید امام (ع) که مسیر حرکت افراد جامعه را گمراهی جهالت، تردید، دو دلی و ستمکاری می بیند با پرسش تعجّبی سؤال می کند که کجا می روید.

از عبارت فوق معنی کلام حضرت: و انّی تؤفکون، کاملا روشن می شود.

خطاب به مردم می فرماید: «با وجود بیراهه روی و سرگشتگی و نادانی، چه وقت از حیرت، سردرگمی و گمراهی، باز می گردید» این سخن امام (ع) معنی انکار را دارد، یعنی با داشتن چنین صفاتی هرگز موفّق به بازگشت نخواهید شد، و راه خیر و صلاح را نخواهید رفت.قوله علیه السلام: و بینکم عتره نبیّکم.

معنی سخن حضرت چنین خواهد بود: «چگونه رواست که شما در تاریکی جهل سرگردان باشید، با این که در میان شما عترت پیامبر قرار دارند.» مقصود از عترت پیامبر (ص) خانواده آن بزرگوار می باشد، و این سخن حضرت اشاره بفرموده رسول خدا (ص) دارد که فرمود: «من در میان شما جامعه اسلامی چیزی را به یادگار گذاشتم که اگر بدانها چنگ زنید هرگز گمراه نمی شوید. کتاب خدا و عترتم (اهل بیتم) این دو هرگز از هم جدا نشوند تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند.» امام (ع) لفظ «أزمّه» را استعاره از پیشوایان حق آورده است. وجه شباهت این است که خاندان پیامبر مردم را به راه حق می برند، چنان که مهار، شتران را در مسیر به حرکت در می آورد.

لفظ «ألسنته» را نیز برای عترت رسول خدا (ص) استعاره آورده است، و جهت مشابهت آن است، که آنها بیان کننده راستین وحی هستند، چنان که زبان بیان کننده خواسته های نفسانی است.

احتمال دیگر این که منظور حضرت از «ألسنته صدق» این باشد که آنها جز راستی چیزی بر زبان جاری نمی کنند.قوله علیه السلام: فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن

باید دانست که قرآن دارای منازلی است: منزل اوّل قرآن قلب انسان است، که خود به دو منزل تقسیم می شود: الف: جایگاه اکرام و تعظیم قلبی قرآن.

ب: جایگاه تصوّر نفسانی قرآن بی آنکه قصد اکرام و تعظیمی باشد.

دوّمین منزل قرآن وجود تلفّظی قرآن است که بوسیله تلاوت حاصل می شود.

سومین منزل قرآن وجود کتابتی آن است که در دفتر و کتابها نوشته می شود.

از میان منازل یاد شده، بهترین منزل قرآن، همان جایگاه اوّل است، یعنی منزل قلبی قرآن. بنا بر این مقصود حضرت از بیان مطلب این است که به تکریم و تعظیم و محبت آل رسول (ص) وصیّت نماید، چنان که قرآن مورد تکریم و تعظیم و محبت می باشد.


قوله علیه السلام: و ردّوهم ورود الهیم العطاش.

با بیان جمله فوق امام (ع) مردم را ارشاد می کند، که علوم و اخلاق را از خانواده پیامبر (ص) بیاموزند، چه آنها معدن علم و اخلاقند. وقتی دانشمندان و پیشوایان به سرچشمه دانش، و علم به آب گوارا تشبیه شود و جویای دانش به شخص تشنه، امر کردن نادانان به فراگیری علم و وارد شدن آنها به آبشخور دانش تشبیه زیبایی است و مانند کردن آنها به شتران تشنه ای که برای خوردن آب ازدحام کرده و هجوم می آورند، نیز پسندیده خواهد بود.


قوله علیه السلام: ایّها النّاس...

الی ببال چون امام (ع) با بیان این عبارت در صدد بیان فایده بردن مردم از عترت پیامبر (ص) می باشد، چنین می نماید که گویا حضرت فایده را قبلا متذکّر شده است. به این دلیل بی آن که مرجع ضمیر را در عبارت قبل آورده باشد، ضمیر را ذکر کرده می فرماید: «خذوها» ای مردم از پیامبر (ص) این حقیقت را (مردگان آل رسول مرده و پوسیدگان پوسیده نیستند) بشنوید و فرا گیرید سخن حضرت رسول (ص) اشاره به آیه شریفه قرآن است که فرمود: وَ لا تَحْسَبَنَ وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ.» با توجّه به این که دانشمندان اتّفاق نظر دارند و برهان عقلی نیز بر صحّت این ادّعا، که «اولیای خدا هر چند جسدشان کهنه و فرسوده شود، نمی میرند و فرسوده نمی شوند، اقامه شده است، بعضی از کسانی که در معنای کلام امام (ع) «و یبلی من بلی منّا» غور و تحقیق دارند معتقد شده اند که سخن امام (ع) بر پوسیدگی جسد اولیاء اللّه صراحت دارد، و این مخالف اعتقاد مردم است که می گویند: «جسد اولیای خدا تا روز قیامت به حال خود باقی خواهد ماند.»قوله علیه السلام: فلا تقولوا بما لا تعرفون

در این عبارت امام (ع) مردم را به عترتی که اهل فضیلت و عرفانند توجّه داده و از آنها می خواهد که: گفتاری در خور شأن نسبت به آنها اداء کنند. و با بیان این جمله: فإنّ اکثر الحقّ فیما تنکرون استواری در گفتار را توصیه می کند. و آنها را از شتابزدگی در قضاوت نهی می فرماید، زیرا فرد نادان حقّی را که مطابق خواستش نباشد، و یا چیزی را که فهمش بدان نرسد، و یا به دلیل شبهه، یا تقلید از دیگران، مخالف اعتقادش بداند، منکر می شود.

امام (ع) با این یادآوری، که افراد نادان در بسیاری از موارد حق را منکر می شوند، مردم را آگاه می سازد تا در ادای سخن بدون علم و آگاهی شتاب نکنند. به همین دلیل جمله فوق را با «فاء» بیان کننده علّت، ذکر فرموده است.


قوله علیه السلام: و أعذروا من لا حجّه لکم علیه و انا هو:

امام (ع) با بیان جمله فوق از مردم می خواهد که برای گرفتار نشدن به عذاب خدا، به علت کوتاهی در اطاعت پیشوا و اندیشه های باطلی که نسبت به آن حضرت روا داشته اند عذر تقصیر بخواهند. با این بیان آنها را از عذاب خداوند برحذر داشته بیم می دهد، زیرا اگر امام (ع) در توجّه دادن آنها به عذاب الهی و عقوبتهایی که در انتظارشان می باشد، کوتاهی می کرد، و آنها به دلیل کوتاهی کردن در حق امام (ع) در قیامت مورد خشم قرار گیرند، می توانند بر علیه آن حضرت اقامه دلیل کنند، که ما نمی دانستیم و مقام و موقعیّت امام را به درستی نمی شناختیم: امام (ع) با بیان حقیقت مقام خویش وظیفه خود را در بر حذر داشتن آنها از مخالفت و معصیت انجام داده است، تا حجّت را بر آنها تمام کند، به این امید که متوجّه اشتباه خود شوند و از راه خطا باز گردند.


قوله علیه السلام: ألم أعمل فیکم الی قوله من نفسی.

عبارت فوق توضیح بیشتری در مورد همان مطلب سابق است. می خواهد جاذبه های الهی را که موجب اطاعت از امام می شود بر شمارد، تا هر گونه عذر و بهانه ای را برای سرپیچی از دست مخالفین بگیرد. به همین دلیل جمله را به صورت پرسش انکاری آورده و فرموده است: «آیا من به ثقل اکبر عمل نکردم» تا متمرّدین از فرمان را مجاب کند.

منظور از ثقل اکبر قرآن است و تعبیر امام (ع) از قرآن به ثقل اکبر اشاره به این است که قرآن آن حقیقت و اساسی است که باید از آن پیروی شود، و مقصود از ثقل اصغر امامان معصومی هستند که از نژاد آن حضرت باشند.

پرچم ایمان در عبارت حضرت استعاره بالکنایه از سنّت و راه روشنی است که در عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) فرا روی ما قرار دارد، و جهت

مشابهت این است که قرآن و سنت، ما را به پیمودن راه حق هدایت می کنند چنان که بیرقها و علمها پیشاپیش راه پیمایان را به مقصد دلالت می کنند.مقصود امام (ع) از «عافیت» که فرمود: «من از عدالت خود بر شما لباس عافیت پوشانیدم و از گفتار و کردار خود شما را راحت و آسایش بخشیدم» در امان ماندن از اذیّتی است که از دست ستمگران بر پیروان آن حضرت وارد می شده است. لفظ «لباس» را برای سلامتی، استعاره آورده اند بدین توضیح، چنان که پیراهن بدن انسان را از گرما و سرما محفوظ نگاه می دارد، عافیتی که از طریق عدالت فراهم شود، انسان را از خطر ظلم نگهداری می کند. «فراش» مانند لفظ لباس برای کارهای نیک استعاره آورده شده است، چنان که انسان از گستردن فرش به استراحت و آسایش می رسد، از توسعه یافتن نیکیها و رواج آنها جامعه به آرامش و آسایش دست می یابد.


قوله علیه السلام: و أریتکم کرایم الأخلاق من نفسی:

یعنی زیباییهای اخلاق خود را به شما نشان دادم و شما آن اخلاق نیک را بارها و بارها در وجود من مشاهده کردید. پس باید نیکیها را از بدیها تشخیص داده باشید.


قوله علیه السلام: فلا تستعملوا الرّأی الی آخره

پس از تذکّر و توجّه مردم به کارهای نیک و برحذر داشتن آنها از معصیت و مخالفت آنها را نهی می کند، تا از حقیقت صفات و ذات خدا، بدون داشتن مرشد و راهنما به اتّکای رأی و نظر خود بحث نکنند، زیرا درک این حقایق و دقایقی که مانند دریای بدون ساحل است ممکن نیست و اندیشه انسان از دریافت عمق این حقایق باز می ماند و به اضطراب و حیرت دچار می شود. گام زدن در این مسیر در نهایت سختی و دقّت و موجب اشتباه فراوان می شود.


بخش آخر شرح خطبه ۸۷

در این فصل از سخنان خود امام (ع) حال بنی امیه و طول زمانی که حکومت می کنند و مشکلاتی که از ناحیه حکومت آنها بر سر مردم می آید به تصویر کشیده و با جمله: یظن الظان نهایت رنج و زحمت جامعه را در طول فرمانروایی آنها متذکر می شود.

در عبارت فوق «حتی یظن الظان...» امام (ع) برای دنیا اوصافی را به شرح زیر بیان می کند: 1- دنیا «معقوله» است. دنیا را در دست بنی امیّه به شتری تشبیه کرده است. چنان که زانوی شتر را بسته و او را حبس می کنند. بنی امیّه دنیا را به نفع خود عقال و حبس کرده و منافع آن را می برند.

2- شیر دنیا برای بنی امیّه است. دنیا را به ناقه شیر دهی تشبیه کرده است، همچنان که منافع شتر را صاحب شتر و شیر آن را شیردوش استفاده می کند بنی امیّه ناقه دنیا را بخود اختصاص داده و منافع آن را می برند.

3- دنیا منافع صاف و خالصش را تقدیم بنی امیه می کند. این که دنیا نفع خالص و بی غش خود را به بنی امیّه ارزانی می دارد نسبت مجازی است (زیرا دنیا

عاقل نیست تا نفع خود را به کسی اختصاص دهد).

در عبارت دیگر امام (ع) که فرمود: «دنیا تازیانه و شمشیرش را از مردم بر نمی دارد» نیز نسبت مجازی است و کنایه از شکنجه و قتلی است که بنی امیّه در دوران حکومت خود بر مردم روا می دارند. لفظ سبب را به جای مسبّب به کار برده اند، اعمال خشونت بار بنی امیّه به زمان آنها نسبت داده شده است (کنایه در ادای مقصود از تصریح گویاتر است.) (پس از بیان ظلم و تعدّی بنی امیّه) امام (ع) گمان کسی که پندارش بر ادامه و استمرار حکومت بنی امیّه باشد، تکذیب کرده، دوران فرمانروایی آنها، و لذّت بردن از حکومتشان را ناچیز شمرده، و کلمه «مجّه» را برای بیان این تحقیر استعاره آورده است، و به کنایه می فرماید: دوران خوش گذرانی آنها به کوتاهی نوشیدن یک جرعه آب است که هنوز تمام آن از گلو فرو نرفته است. دوران فرمانروایی بنی امیّه پایان می یابد و تمام آبی را که برای فرو بردن بدهان برده بودند ناگزیر، بیرون می ریزند.

سپس امام (ع) برای تأکید بر زوال حکومت بنی امیه می فرماید: «تمام آنچه بدهان برده بودند بیرون افکنند» کنایه از این است که فرمانروایی آنها بزوال کامل می انجامد. کوتاهی دوران فرمانروایی بنی امیه را بطور استعاره به لقمه ای از غذا تشبیه کرده است، که هنوز طعم آن را نچشیده است از دستشان خارج می شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد