نسیم

نسیم

نسیم
نسیم

نسیم

نسیم

دعوت به مهمانی


چون حضرت سلیمان بعد از مرگ پدرش داود به رسالت و پادشاهی رسید از خداوند خواست که همه جهان و موجودات آن و همه زمین و زمان و عناصر چهارگانه و جن و پری را بدو بخشد. چون حکومت جهان بر سلیمان مسلم شد روزی از پیشگاه قادر مطلق خواست که اجازه دهد تمام جانداران را به صرف یک وعده غذا دعوت کند. حق تعالی او را از این کار بازداشت و فرمود: «رزق و روزی تمام جانداران عالم با اوست و سلیمان از عهده این کار بر نخواهد آمد. بهتر است زحمت خود زیاد نکند.»
ولی سلیمان بر اصرار خود افزود و استدعای وی مورد قبول واقع شد و خداوند به همه موجودات زمین فرمان داد تا فلان روز به ضیافت بنده محبوبش بروند. سلیمان هم بیدرنگ به افراد خود دستور داد تا آماده تدارک طعام برای روز موعود شوند. وی در کنار دریا جایگاه وسیعی ساخت و دیوان هم انواع غذاهای گوناگون را در هفتصد هزار دیگ پختند. چون غذاها آماده شد سلیمان بر تخت زرینی نشست و علمای اسرائیل نیز دور تا دور او نشسته بودند از جمله آصف ابن برخیا وزیر کاردان وی .
آنگاه سلیمان فرمان داد تا جمله موجودات جهان برای صرف غذا حاضر شوند. ساعتی نگذشت که ماهی عظیم‌الجثه از دریا سر بر آورد و گفت: «خدای تعالی امروز روزی مرا به تو حواله کرده است بفرمای تا سهم مرا بدهند.»
سلیمان گفت: «این غذاها آماده است مانعی وجود ندارد و هر چه می‌خواهی بخور.»
ماهی با یک حمله تمام غذاها و خوراکی‌های آماده شده را بلعید و گفت: یا سلیمان، سیر نشدم غذا می‌خواهم.
سلیمان چشمانش سیاهی رفت و گفت: «مگر رزق روزانه تو چقدر است؟ این طعامی بود که برای تمام جانداران عالم مهیا کرده بودم؟»
ماهی عظیم‌الجثه در حالی که از گرسنگی نای دم زدن نداشت به سلیمان گفت: «خداوند عالم روزی مرا روزی سه بار و هر دفعه سه قورت تعیین کرده است. الان من نیم قورت خورده‌ام و دو قورت و نیم دیگر باقی مانده که سفره تو برچیده شد.»
سلیمان از این سخن مبهوت شده و به باری تعالی گفت: «پروردگارا، توبه کردم. به درستی که روزی دهنده خلق فقط توئی  .                                                                                                                          

عدالت و لطف خدا


حکایت آموزنده:عدالت و لطف خدا

زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟

داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند.

سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟

زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .

هنوز سخن زن تمام نشده بود که ...
در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى.

حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است

خطبه 91 معروف به خطبه اشباح

خطبه 91 معروف به خطبه اشباح که شامل 15 قسمت می باشد.


این خطبه که به خطبه «اشباح» معروف است، از خطبه هاى درخشان آن حضرت مىباشد.

  

مسعدة بن صدقه از امام صادق (علیه السلام) نقل مىکند: امیرمؤمنان (علیه السلام) این خطبه را بر منبر کوفه به این جهت ایراد کرد که شخصى از امام (علیه السلام) خواست، خدا را آن چنان برایش توصیف کند که گویا او را با چشم مىبیند، تا بر معرفتش افزوده گردد! امام (علیه السلام) از این سخن خشمگین شد و اعلام کرد همه حاضر شوند; مسجد پر از جمعیّت شد، امام (علیه السلام) بر منبر قرار گرفت، در حالى که غضبناک بود و رنگ چهره اش متغیّر; پس از ستایش خداوند و درود بر پیامبر اسلام (صلّى الله علیه وآله) چنین فرمود:...


بخش اوّل

الْحَمْدُللهِ الَّذِی لاَیَفِرُهُ الْمَنْعُ وَ الْجُمُودُ، وَلاَیُکْدِیهِ الاِْعْطَاءُ وَ الْجُودُ; إِذْ کُلُّ مُعْط مُنْتَقِصٌ سِوَاهُ، وَ کُلُّ مَانِع مَذْمُومٌ مَا خَلاَهُ; وِ هُوَ الْمنَّانُ بِفَوائِدِ النِّعَمِ، وَ عَوائِدِ المَزِیدِ وَ الْقِسَمِ; عِیَالُهُ الْخَلاَئِقُ، ضَمِنَ أَرْزَاقَهُمْ، وَ قَدَّرَ أَقْوَاتَهُمْ، وَ نَهَجَ سَبِیلَ الرَّاغِبِینَ إِلَیْهِ، وَ الطَّالِبِینَ مَا لَدَیْهِ، وَ لَیْسَ بِمَاسُئِلَ بِأَجْوَدَ مِنْهُ بِمَا لَمْ یُسْأَلْ. الأَوَّلُ الَّذِی لَمْ یَکُنْ لَهُ قَبْلٌ فَیَکُونَ شَىْءٌ قَبْلَهُ، وَ الآخِرُ الَّذِی لَیْسَ لَهُ بَعْدٌ فَیَکُونَ شَىْءٌ بَعْدَهُ، وَالرَّادِعُ أَنَاسِیَّ الاَْبْصَارِ عَنْ أَنْ تَنَالَهُ أَوْ تُدْرِکَهُ، مَا اخْتَلَفَ عَلَیْهِ دَهْرٌ فَیَخْتَلِفَ مِنْهُ الحَالُ، وَ لاَ کَانَ فی مَکَان فَیَجُوزَ عَلَیْهِ الاِنتِقَالُ. وَلَوْ وَهَبَ مَا تَنَفَّسَتْ عَنْهُ مَعَادِنُ الْجِبَالِ، وَ ضَحِکَتْ عَنْهُ أَصْدَافُ الْبِحَارِ، مِنْ فِلِزِّ الُّجَیْنِ وَ الْعِقْیَانِ، وَ نُثَارَةِ الدُّرِّ وَ حَصِیدِ الْمَرْجَانِ، مَا أَثَّرَ ذلِکَ فی جُودِهِ، وَ لاَ أَنْفَدَ سَعَةَ مَا عِنْدَهُ، وَ لَکَانَ عِنْدَهُ مِنْ ذَخَائِرِ الأَنْعَامِ مَا لاَ تُنْفِدُهُ مَطَالِبُ الأَنَامِ، لاَِنَّهُ الْجَوَادُ الَّذِی لاَ یَغِیضُهُ سُؤَالُ السَّائِلینَ وَ لاَ یُبْخِلُهُ إلْحَاحُ المُلِحِّینَ.


ترجمه

حمد و ستایش مخصوص خداوندى است که بازداشتن و امساک چیزى بر دارایى اش نمى افزاید، و سخاوت و بخشش او را فقیر نمى سازد; چراکه هر بخشنده اى غیر از او دارایى اش نقصان مىیابد، و هرکس جز او، دست از عطا و بخشش بازدارد، مذموم شمرده مىشود. اوست بخشنده انواع نعمت ها و افزون کننده درآمدها و بهره ها. همه بندگان جیره خوار اویند، و روزى همه آنها را تضمین کرده، و قوت آنها را معین ساخته است و راه را به علاقه مندان خود، و جویندگانِ آنچه نزد اوست، نشان داده است. چنان نیست که سخاوت او در آنجا که از وى چیزى بخواهند، بیشتر از موقعى باشد که از او نخواهند. او آغازى است که قبل ندارد، تا پیش از او چیزى باشد، و پایانى است که بعد ندارد، تا بعد از او وجودى باشد (بلکه از ازل تا ابد بوده و خواهد بود).

مردمک چشم ها را، از مشاهده و درک ذاتش بازداشته است (نه چشم ظاهر او را مىبیند، و نه چشم باطن به کنه ذاتش مىرسد). زمانى بر آن نگذشته تا حالش دگرگون شود، و در مکانى نبوده که جابه جایى براى او تصوّر شود. اگر آنچه از درون سینه معادن کوهها بیرون مىریزد، یا از دهان صدف هاى دریا خارج مىشود: از نقره خالص و طلاى ناب و دانه هاى دُرّ و شاخه هاى مرجان (و در یک کلمه، تمام ذخایر جهان) را ببخشد، در جود و سخایش کمترین اثرى نمى گذارد، و از وسعت نعمت هایش نمى کاهد; آن قدر نزد او از ذخایر نعمت ها است، که تقاضاهاى مردم آن را از میان نمى برد; چرا که او سخاوتمندى است که پاسخ گویى به تقاضاى سائلان، چیزى از او نمى کاهد، و اصرارِ اصرارکنندگان، او را به بخل وانمى دارد.


بخش دوّم

فَانْظُرْ أَیُّهَا السَّائِلُ: فَمَا دَلَّکَ الْقُرْآنُ عَلَیْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بِهِ وَ اسْتَضِىءْ بِنُورِ هِدَایَتِهِ، وَ مَا کَلَّفَکَ الشَّیْطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَیْسَ فی الْکِتَابِ عَلَیْکَ فَرْضُهُ، وَ لاَ فِی سُنَّةِ النَّبِىِّ (صلّى الله علیه وآله) وَ أَئِمَّةِ الْهُدَى أَثَرُهُ، فَکِلْ عِلْمَهُ إِلَى اللهِ سُبْحانَهُ، فَإِنَّ ذلِکَ مُنْتَهَى حَقِّ اللهِ عَلَیْکَ. وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ هُمُ الَّذِینَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضرُوبَةِ دُونَ الْغُیُوبِ، الإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِیرَهُ مِنَ الْغَیْبِ الْمَحْجُوبِ، فَمَدَحَ اللهُ - تَعَالَى - اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ یُحِیطُوا بِهِ عِلْماً، وَ سَمَّى تَرْکَهُمُ التَّعَمُّقَ فِیمَا لَمْ یُکَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ کُنْهِهِ رُسُوخاً، فَاقْتَصِرْ عَلى ذلِکَ، وَلا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ الله سُبْحَانَهُ عَلى قَدْرِ عَقْلِکَ فَتَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ.


ترجمه

اى کسى که از صفات خدا سؤال کردى! درست بنگر آنچه را قرآن از صفات او بیان کرده است از آن پیروى کن و از نور هدایتش روشنایى بگیر و آنچه را شیطان فرا گرفتنش را به تو تکلیف مىکند - از امورى که در کتاب خدا بر تو واجب نشده و اثرى از آن در سنّت پیامبر (صلّى الله علیه وآله) و ائمه هُدى نیامده است - علمش را به خداوند واگذار کن; که این نهایت حق خدا بر توست. و بدان راسخان و استواران در علم، آنها هستند که خداوند آنان را به خاطر اقرار اجمالى به تمام آنچه از آنها پوشیده است و تفسیر آن را نمى دانند، از فرو رفتن در عمق اسرار نهانى بى نیاز ساخته و از این جهت که به عجز خویش در برابر آنچه از تفسیرش ناتوانند اعتراف دارند خداوند آنها را ستوده و ترک بحث و تعمّق در آنچه پروردگار بر عهده آنان نگذاشته است را رسوخ در علم نامیده (و آنان را راسخان و ثابت قدمان در دانش خوانده است;) به همین مقدار قناعت کن و عظمت خداوند سبحان را با مقیاس عقل خود، اندازه مگیر که از هالکان خواهى بود.


بخش سوم

هُوَ الْقَادِرُ الَّذِی إذَا ارْتَمَتِ الأَوْهَآمُ، لِتُدْرِکَ مُنْقَطَعَ قُدْرَتِهِ. وَ حَاوَلَ الْفِکْرُ الْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَرَاتِ الْوَسَاوِسِ أَنْ یَقَعَ عَلَیْهِ فِی عَمِیقَاتِ غُیُوبِ مَلَکُوتِهِ، وَ تَوَلَّهَتِ الْقُلُوبُ إِلَیْهِ، لِتَجْرِیَ فِی کَیْفِیَّةِ صِفَاتِهِ، وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ فِی حَیْثُ لاَ تَبْلُغُهُ الصِّفَاتُ لِتَنَاوُلِ عِلْمِ ذَاتِهِ، رَدَعَهَا وَ هِیَ تَجُوبُ مَهَاوِیَ سُدَفِ الْغُیُوبِ، مُتَخَلِّصَةً إِلَیْهِ - سُبْحَانَهُ - فَرَجَعَتْ إِذْ جُبِهَتْ مَعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لاَ یُنَالُ بِجَوْرِ الاِعْتِسَافِ کُنْهُ مَعْرِفَتِهِ، وَ لاَ تَخْطُرُ بِبَالِ أُولِی الرَّوِیَّاتِ خَاطِرَةٌ مِنْ تَقْدِیرِ جَلاَلِ عِزَّتِهِ.

ترجمه

او خداوند توانایى است که اگر نیروى اوهام و اندیشه ها براى درک گستره قدرتش بکار افتد و افکار بلندِ مبرّاى از وسوسه ها، براى فهم عمیق غیب ملکوتش به جولان درآید و قلب هاى مملوّ از عشق به او، براى پى بردن به کیفیّات صفاتش به کوشش پردازد و عقل هاى پر توان، با دقّت و باریک بینى هر چه بیشتر، براى درک ذات پاکش - در آنجایى که توصیفات بشرى به آن نمى رسد - گام بردارد، دست ردّ بر سینه همه آنها مىگذارد و همه را به عقب مىراند، در حالى که در تاریکى هاى غیب، براى خلاصى خویش به خداوند سبحان پناه مىبرند (و از گرفتار شدن در دام شرک و تشیبه بیمناکند.) سپس باز مىگردند و اعتراف مىکنند که هرگز با تلاش و کوشش نمى توان به کنه ذات و صفات او رسید و با فکر و عقل نارساى بشر نتوان او را درک کرد و اندازه عظمت و عزّتش به فکر اندیشمندان خطور نمى کند.

بخش چهارم

الَّذی ابْتَدَعَ الْخَلْقَ عَلَى غَیْرِ مِثَال امْتَثَلَهُ، وَ لاَ مِقْدَار احْتَذَى عَلَیْهِ، مِنْ خَالِق مَعْبُود کَانَ قَبْلَهُ، وَ أَرَانَا مِنْ مَلَکُوتِ قُدْرَتِهِ، وَ عَجَائِبِ مَا نَطَقَتْ بِهِ آثَارُ حِکْمَتِهِ، وَ اعْتِرَافِ الْحَاجَةِ مِنَ الْخَلْقِ إِلَى أَنْ یُقِیمَهَا بِمِسَاکِ قُوَّتِهِ، مَا دَلَّنا بِاضْطِرَارِ قِیَامِ الْحُجَّةِ لَهُ عَلَى مَعْرِفَتِهِ، فَظَهَرَتِ الْبَدائِعُ الَّتِی أَحْدَثَتْهَا آثَارُ صَنْعَتِهِ، وَ أَعْلاَمُ حِکْمَتِهِ، فَصَارَ کُلُّ مَا خَلَقَ حُجَّةً لَهُ وَ دَلِیلا عَلَیْهِ; وَ إِنْ کَانَ خَلْقاً صَامِتاً، فَحُجَّتُهُ بِالتَّدْبِیرِ نَاطِقَةٌ، وَ دَلاَلَتُهُ عَلَى الْمُبْدِعِ قَائِمَةٌ.


ترجمه

او خدایى است که موجودات را از کتم عدم بوجود آورده، بى آنکه از نقشه قبلى دیگرى اقتباس کند، یا در آفرینش از آفریدگارى پیش از خود، سرمشق بگیرد، و آنقدر از ملکوت قدرت خود و شگفتى هایى که آثار حکمتش از آن سخن مىگوید و از نیاز موجودات به قدرتِ برپا دارنده اى خبر مىدهد، به ما نشان داده که ما را بى اختیار به معرفت و شناخت او دعوت مىکند. بدین ترتیب، ابداعاتى را آثار صنع او و نشانه هاى حکمتش بوجود آورده، که هر یک از مخلوقاتش حجّت و دلیلى بر وجود او هستند; هر چند به ظاهر مخلوقى خاموشند، ولى (با زبان بى زبانى، امّا با صراحت و وضوح) از تدبیر او سخن مىگویند و همواره گواه بر آفریدگارند.


بخش پنجم

فَأَشْهَدُ أَنَّ مَنْ شَبَّهَکَ بِتَبَایُنِ أَعْضَاءِ خَلْقِکَ، وَ تَلاَحُمِ حِقَاقِ مَفَاصِلِهِمُ الْمُحْتَجِبَةِ لِتَدْبِیرِ حِکْمَتِکَ، لَمْ یَعْقِدْ غَیْبَ ضَمِیرِهِ عَلَى مَعْرِفَتِکَ، وَ لَمْ یُبَاشِرْ قَلْبَهُ الْیَقِینُ بِأَنَّهُ لاَ نِدَّ لَکَ، وَ کَأَنَّهُ لَمْ یَسْمَعْ تَبَرُّؤالتَّابِعِینَ مِنَ الْمَتْبُوعینَ إِذْ یَقُولُونَ: (تَالله إِنْ کُنّا لَفِى ضَلال مُبِین * إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِینَ) ! کَذَبَ الْعَادِلُونَ بِکَ، إِذْ شَبَّهُوکَ بِأَصْنَامِهِمْ، وَ نَحَلُوکَ حِلْیَةَ الْمَخْلُوقِینَ بِأَوْهَامِهِمْ، وَ جَزَّأُوکَ تَجْزِئَةَ الْمُجَسَّمَاتِ بِخَوَاطِرِهِمْ، وَ قَدَّرُوکَ عَلَى الْخَلْقَةِ المُخْتَلِفَةِ الْقُوَى، بِقَرائِحِ عُقُولِهِمْ.


ترجمه

من گواهى مىدهم آن کس که تو را به مخلوقاتت تشبیه کرده و براى تو همانند آنها اعضاى مختلف و مفاصل به هم پیوسته - که به حکمتت در لابه لاى عضلات پنهان گشته اند - قائل شود، هرگز در اعماق ضمیر خود تو را نشناخته و یقین به این حقیقت، که براى تو شبیه و نظیرى نیست، در درون جانش قرار نگرفته است و گویا سخن تابعان را از رهبران گمراه خود (در قیامت) بیزارى مىجویند نشنیده است! آن روز که مىگویند: «به خدا سوگند ما در گمراهى آشکار بودیم که شما را با پروردگار جهانیان برابر مىشمردیم». دروغ گفتند آنان که براى تو همتایى قائل شدند و تو را به بتهاى خود تشبیه نمودند و لباس و زینت مخلوقین را با اوهام و خیالات خود بر تو پوشانیدند و تو را همچون اجسام، با پندارهاى خود تجزیه کردند (و اجزایى همچون دست و پا، براى تو قائل شدند) و با سلیقه هاى منحطّ خود، تو را به مخلوقى که قواى گوناگون دارد، مقایسه نمودند.

بخش ششم

وَ أَشْهَدُ أَنَّ مَنْ سَاوَاکَ بِشَیْء مِنْ خَلْقِکَ فَقَدْ عَدَلَ بِکَ، وَ الْعَادِلُ بِکَ کَافِرٌ بِمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ مُحْکَمَاتُ آیَاتِکَ، وَ نَطَقَتْ عَنْهُ شَوَاهِدُ حُجَجِ بَیِّنَاتِکَ، وَ إِنَّکَ أَنْتَ اللهُ الَّذِی لَمْ تَتَنَاهَ فِی الْعُقُولِ، فَتَکُونَ فی مَهَبِّ فِکْرِهَا مُکَیَّفاً، وَلاَ فِی رَوِیَّاتِ خَوَاطِرِهَا فَتَکُونَ مَحْدُوداً مُصَرَّفاً.


ترجمه

و گواهى مىدهم آنانکه تو را با چیزى از مخلوقات مساوى شمردند همتایى براى تو قائل شده اند، و آن کس که براى تو همتایى قائل شود، نسبت به آنچه آیات محکمات تو آورده و شواهد «دلایل آشکار» تو از آن سخن مىگوید: کافر شده است! تو همان خدایى هستى که عقل ها به تو احاطه نمى یابد، تا در مسیر وزش افکار در کیفیّت خاصى قرار گیرى! و در خاطره ها و اندیشه ها جاى نمى گیرى، تا محدود و قابل تغییر باشى!


ترجمه ناصر مکارم شیرازی

بخش اول خطبه مبحث خداشناسی 

بخش دوم و سوم خطبه صفات خدا در قرآن را بیان می کند


شرح خطبه ۹۱-بخش اول

در این قسمت از خطبه امام (ع)، شروع به بیان اوصاف خداوند سبحانه و تعالی کرده و آنها را با توجّه به آثار رحمت حق و خصوصیاتی که منحصرا شأن ذات اوست بیان نموده است.

1- دارایی، غنا و ثروتمندی خداوند متعال، با خودداری از بذل و بخشش زیاد نمی شود، (بر خلاف ثروت و دارایی انسانها که با عدم بخشش فزونی پیدا می کند) پس در باره خداوند دلیلی بر منع از جود، وجود ندارد.

2- جود و بخشش خداوند، موجب نقص و فقر او نمی شود این جا نیز دلیلی وجود ندارد که خداوند از کرم و بخشش باز بماند.

بعد از بیان این دو خصوصیت برای ذات مقدّس حق، به پاسخ توهمّی که ممکن است در این باره از ناحیه افراد ناآگاه صورت گیرد، و خداوند را، در ردیف بخشندگانی که مالشان با بخشش نقصان می پذیرد قرار دهند پرداخته و می فرماید: «هر بخشنده ای جز خداوند مالش نقصان می پذیرد.» و باز خداوند را مبرّا و پاک می داند از این که داخل در افرادی باشد، که بدلیل منع و بخل از بخشندگی مورد مذمّت و نکوهش هستند با این بیان که هر منع کننده بخشش مورد مذّمت است جز او که هر چند خودداری از بخشش کند نکوهش نمی شود، زیرا منع او بدلیل ترس از فقر نیست.

افزایش و نقصان مال در حق خداوند امری است محال زیرا تصوّر نفع و ضرر برای خداوند منجر به دو امر محال می شود: اوّل نیازمندی و امکان، دوّم محدود شدن خداوند در بخشش وجود، با این که قدرت ذات حق تعالی نامحدود است. این حقیقت را امام (ع) بدین عبارت توضیح داده و فرموده است: «افزایش و نقصان در حق خداوند روا نیست تا فرقی میان او و آفریدگانش باشد.» انسان بخشنده به این دلیل دچار کمبود می شود که خود به آنچه می بخشد نیازمند است و از آن سود می برد، و باز به همین دلیل انسانی که از بخشش خودداری کند مورد نکوهش است، نه خداوند، زیرا خداوند اگر از بخشش خودداری کند مطابق نظام حکمت و عدالت رفتار می کند. ولی غیر خداوند اگر از بخشش خودداری کند، اکثرا بدلیل پیروی از حرص و یا هوای نفس است.

کلیّت این قضیّه که هر خودداری کننده از بخشش جز خداوند مورد ملامت است، نیاز به استدلال و برهان دارد، و تحقیق آن این است که خودداری کننده از بخشش مال، ترس از فقر و یا اموری از این قبیل او را از بخشش باز می دارد، و بخوبی روشن است آن که در دنیا از فقر می ترسد، دنیا را دوست می دارد و با بندگانی که توکّل بر خداوند دارند و از متاع دنیا و زیباییهای آن زهد می ورزند فاصله زیادی دارد.

با توجّه به این که انسان وظیفه دارد و مأمور است که در دنیا زهد پیشه کند و از جمله زاهدان باشد، وقتی که دنیا دوست بود سزاوار مذمّت و ملامت شود، چه بدلیل همین دنیا خواهی از بذل مال، خودداری کرده است. و همین مال از توجّه به جمال خداوند کریم او را باز داشته و حجاب توجّه او گردیده است. با توضیح فوق صدق قضیّه کلیّه فوق (هر خودداری کننده از بخشش جز خداوند مورد ملامت است) بخوبی روشن شد.

3- خداوند با نعمتهای فراوانی که به جهانیان عنایت فرموده، دارای حق منّت شده است. منّت، عبارت است از: یادآوری نعمت دهنده، از نعمتهایی که به نعمت گیرندگان بخشیده، و از این بابت بر آنها حق پیدا کرده است. چنان که خداوند متعال می فرماید: یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ.

قرآن کریم کلمه «منّت» را در موارد زیادی بعنوان مدح و ستایش خداوند سبحان به کار برده است. هر چند منّت نهادن، یعنی به رخ کشیدن نعمت از صفات نکوهیده مخلوقات می باشد. علّت این فرق این است که هر نعمت دهنده ای جز خداوند، محتمل است که برای نعمتی که داده است انتظار پاداش متقابلی داشته باشد، تا از آن استفاده کند. با انتظار پاداش از ناحیه نعمت گیرنده، نعمت دهنده نباید توقع سپاسگزاری را هم داشته باشد، چون توقّع سپاسگزاری منتفی است بنا بر این منّت نهادن هم منتفی است زیرا لازمه منّت، دست بالا داشتن و خود را بزرگ دیدن است. کسی که از نعمت گیرنده توقّع جبران نعمتش را دارد، و به آن نیازمند است، دارای حقّ منّت نمی تواند باشد.

4- خلایق عیال خدایند، روزی آنها را ضمانت کرده، و قوت آنها را اندازه گیری و مقرّر داشته است. در این عبارت امام (ع) لفظ «عیال» را برای خلق نسبت به پروردگارشان استعاره آورده است.

جهت مشابهت را در تعریف عیال می توان فهمید، عیال شخص کسانی هستند که انسان، آنها را در محلّی جمع کرده، نیازمندی آنها را تأمین می کند و آنچه به حال وضع آنها مناسب باشد. بر ایشان فراهم می کند. احوال خلق هم نسبت به خداوند چنین است. آنها را آفریده و تحت توجّهات خود قرار داده، تا سعادتشان را در زندگی این دنیا و آن دنیا تأمین کند (معاش این دنیا و ثواب آن دنیا را بر ایشان فراهم کند).

5- مسیر واضح علاقه مندان به سیر و سلوک، به خداوند ختم می شود، و هر آنچه بخواهند نزد اوست.

امام (ع) در آغاز سخن آنچه مربوط به اصلاح حال انسانها، از روزی، قوت و دیگر نیازمندیهای ضروری، دنیای آنها بوده بر شمرده است، و آن گاه اموری که در بهبود وضع آخرت آنها مؤثر است همچون پیمودن راه حق، و دیگر شئون را یادآوری می کند، و از آن میان به روشن بودن راه شریعت، برای پویندگانی که به نظاره کردن جمال خداوند کریم راغبند و نعمتهای مدام و جاوید حق تعالی را می خواهند اشاره کرده و می فرماید: «سالکان طریق به سوی او در حرکتند، و خواستاران سعادت، رستگاری را از نزد او می طلبند.» 6- حق تعالی در مورد آنچه از او خواسته می شود نسبت به آنچه که از او خواسته نمی شود بخشنده تر نیست.

کلام امام (ع) در باره این صفت خداوند اشاره به نکته لطیفی دارد: فیضی که از ناحیه حق تعالی بر خلایق صادر می شود به دو اعتبار است.

1- اگر صدور فیض به لحاظ جود و بخشش خداوندی در نظر گرفته شود از این جهت نسبت به همه موجودات یکسان بوده، در بخشش اختلافی نیست.

بدین اعتبار همه مخلوقات نسبت بخداوند نسبت مساوی دارند، پس نمی توان گفت که خداوند نسبت به فلان موجود خاص بخشنده تر از بهمان موجود است که اگر چنین فرض شود لازم می آید خداوند نسبت به بعضی بخل ورزیده باشد و به بعضی نیازمند باشد، و لازمه این اثبات نقص برای خداست و خداوند از نقص و بخل و نیاز مبرّا و پاک بوده و مقامی فراتر از این تصورات دارد.

2- اگر فیض به نسبت فیض گیرنده یعنی ممکن الوجود در نظر گرفته شود، اختلاف وجود دارد امّا این اختلاف، صرفا از همین جهت قرب و بعد با خداوند است. بنا بر این هر فیض گیرنده ای که دارای استعداد و پذیرش بیشتری بوده، شرط و تضاد کمتری داشته باشد، به جود و بخشش خداوند نزدیک تر است.

با توجّه به توضیح فوق، اگر سؤال کننده و متقاضی، چیزی را که از خداوند مسئلت می کند نصیبش شود و چیزی را که مسئلت ندارد به او بخشیده نشود، بدین معنی نیست که شی ء تقاضا نشده، در نزد خداوند بسیار با ارزش بوده و خداوند بوی نبخشیده است.

امام علی (ع) با ذکر این صفت برای خداوند او را از بخلی که در انسان است مبرّا و پاک دانسته است، زیرا طبیعت انسان چنین است که نسبت به آنچه از او تقاضا شود بخشنده تر است. دلیل آسانی بخشش، در شی ء مورد تقاضا این است که متقاضی معمولا، اشیای گرانبها و پر ارزشی که در نظر انسان بسیار عزیز باشد. تقاضا نمی کند (چون می داند که نخواهد داد)، به همین لحاظ انسان نسبت به شیئی مورد تقاضا (که عرفا هم کم بهاتر می باشد) بخشنده تر است.

7- خداوند اوّلی است که ما قبلی ندارد، پس هیچ چیز پیش از او نیست.

8- خداوند آخری است که ما بعدی ندارد، پس بعد از او هیچ چیز نیست.

9- خداوند مردمک چشمها را از این که او را دریابند و درک کنند باز داشته است.

قبلا این موضوع توضیح داده شد که نیروی بینایی چشم، شیئی را می تواند درک کند، که دارای چگونگی و جهت باشد، (حالت و مکان داشته باشد) خداوند متعال از داشتن وضع و جهت مبرّاست. بنا بر این محال است که با حسّ بینائی درک شود.

معنای این عبارت امام (ع) که خداوند قوّه باصره را از دیدن خود باز داشته است این است که چشمها را تحت تأثیر قوه قهریّه خویش قرار داده، و به لحاظ نقص و کمبودی که دارند قادر بدرک خداوند نیستند.

10- روزگار بر خداوند نمی گذرد، تا با گذشت زمان حال او دگرگون شود.

می دانیم که گذشت زمان منشأ تمام تغییرات، و دگرگونی احوال است. با توجّه به این که ذات اقدس حق تعالی منزّه است از این که در ظرف زمان قرار گیرد بنا بر این از تغییر و دگرگونیی که عارض بر اشیای زمانی می شود، مبرّا و پاک می باشد.

11- خداوند در مکان قرار ندارد، تا انتقال یافتن و جابجا شدن بر او صدق کند چون از ویژگیهای شی ء مکانی این است که از مکان خود بجای دیگر منتقل شود، و خداوند که از داشتن مکان منزّه است انتقال یافتن و جابجایی برای خداوند محال است.

اگر خداوند در مکان و قابل انتقال می بود، همان نقصی که برای اشیای مکانی به لحاظ نیاز به مکان، متصوّر است، برای خداوند در نظر گرفته می شد و لازم می آمد که خداوند دارای نقص باشد.

با توضیح فوق روشن شد که خداوند مکانی ندارد. تا جابجایی و انتقال بر ذات او راه پیدا کند.

12- خداوند متعال چنان است که اگر تمام معادن کوهها و دانه های قیمتی دریاها، مانند نقره و طلاهای خالص و یا درّ و مروارید به مردم بخشد، تأثیری در جود و کرم خداوند ندارد.

بر شمردن این نعمتها بمنظور ستایش و مدح خداوند است، نعمتهایی که امام (ع) در اینجا نام برده، بهترین چیزهایی هستند که انسان می تواند به دست آورد، و پربهاترین دانه های قیمتی است که طالبان دنیا برای به دست آوردن آنها، رقابت می کنند، یادآوری این نعمتها، توجّه دادن به کمال قدرت خداوند و نامتناهی بودن مخلوقات می باشد.

ما قبل از این توضیح داده ایم که بخشش، در قدرت و توان مالی کسانی تأثیر دارد که خود محتاجند و نفع و ضرر در باره آنها معنی پیدا می کند. ولی جود و بخشندگی هر چند بینهایت باشد، در ذات خداوند، مؤثّر نخواهد بود.

امام (ع) لفظ «ضحک خندیدن» را برای صدف استعاره آورده است وجه شباهت میان آنها این است، که دهان، مانند صدف باز می شود. درهای داخل صدف و دندانها چون در نمایان می شوند. و باز گوشتی در داخل صدف وجود دارد که در لطافت و ظرافت شبیه زبان می باشد. هر گاه کسی صدفی را بیابد خواهد دید که درست مانند انسان می خندد.

در عبارت فوق لفظ «حصید» برای درهای کوچک استعاره به کار رفته است که درست بهنگام چیدن شبیه گندم و حبوبات می باشند.

باید دانست که صدف هر چند حیوان دارای حسّ و حرکت می باشد ولی او از نظر اتّصال بزمین برای تغذیه و ریشه دار بودنش، شبیه گیاهان است.

امام (ع) با عبارت زیبای «یخرج» را برای اموالی که از معادن و یا دریا بدست آید بکار برده است این شنونده است که باید میان دو مورد فرق بگذارد و جواهرات حاصل از معادن و دانه های گران قیمت بدست آمده از دریا را از یکدیگر تمیز دهد.

قوله علیه السلام: لأنّه الجواد الّذی لا یغیضه سؤال السّائلین و لا یبخله الحاح الملحین.

«خداوند آن بخشنده ای است، که عطای او با سؤال مکرّر متقاضیان فروکش نمی کند و اصرار اصرار کنندگان او را به بخل و خودداری از بخشش وادار نمی سازد کلام حضرت بیان کننده این حقیقت است، که بخشیدن چیزهای گران قیمت و پر ارزش، تأثیری در بخشندگی خداوند ندارد، و با اعطا و خارج کردن این نعمتها کمبودی در گنجینه های کرمش احساس نمی شود.

بخشنده ای که طبیعت ذاتش چنین باشد، همان جوادی است که سود و زیان و کمبودی بر او عارض نمی شود، و نعمتهای او بی نهایت است. لفظ «یغیض» برای نعمتهای الهی به ملاحظه شباهت آن با آب از جهت این که آب دارای مخزن کامل زیر زمینی و با کشیدن، کمبود پیدا نمی کند استعاره به کار رفته است.

بعضی کلمه «یقیضه» را «بغضبه» روایت کرده اند. غضب و خشم از ویژگیهای مزاج انسانی است و چون حق تعالی از مزاج و جسمانیّت پاک و منزّه می باشد، از عوارض آن که خشم و غضب است نیز مبرّاست. همچنین بخل و خودداری از بخشش، صفت پست جسمانی است، که نیازمندی و کمبود موجب آن می شود. آن که در ذاتش زیادی و نقصان راه ندارد اگر همه دنیا را به سائل و متقاضی ببخشد، تأثیری در پادشاهی وی نخواهد داشت.

شرح خطبه ۹۱-بخش دوم

امام (ع) سؤال کننده را مورد خطاب قرار داده به کتاب خدا هدایتش کرده به او دستور می دهد که قرآن را پیشوای خویش بداند و از روشنایی کتاب، در پیمودن راه حق و چگونگی توصیف خداوند، کسب نورانیت کند زیرا شایسته ترین اوصافی که برای خدا آورده شده، همان اوصافی است که حق سبحانه و تعالی برای خویش در قرآن آورده و خود را بدانها توصیف کرده است. و باز سؤال کننده را امر می کند، تا علم صفات و خصوصیاتی که در کتاب خدا و سنت رسول و آثار پیشوایان دینی که همچون رسول خدا (ص) شرح و توضیح دیانت را بر عهده دارند، آمده است و اموری محرّز و مسلّم هستند (ولی او درک نمی کند) بخداوند متعال واگذارد (به پندار خود آنها را نفی و اثبات نکند) و مقصود از تفویض همین معنی است که ذکر شد.

به عبارت دیگر توضیح سخن امام (ع) این است که پیشوایان هدایت کننده دین به نسبت آفریدگار یا آفریده آگاه ترند، و به کار بردن الفاظ مناسبی را که مفید معنی باشد و بر خداوند اطلاق گردد بخوبی می دانند (بنا بر این آنچه قرآن، سنت پیامبر (ص) و پیشوایان بر حق، بر خداوند اطلاق کرده اند بی چون چرا قابل قبولند و تأمّل در آنها روا نیست و بدنبال صفات و خصوصیاتی، که فکر و تحقیق در باره آنها منع شده است. نیز نباید رفت) پیگیری شناخت صفات ممنوعه حق، و کاوش در باره فهم آنها را بدین اشاره که فعل شیطانی است منفور دانسته، جایز نمی داند.

روشن است که جستجو و تحقیق بیرون از حدّ شرعی، که گذشتن از آن نهی شده است، بوسوسه شیطانی و طبع حریصی است که برای دستیابی به امور ممنوعه، همواره بیشتر تلاش می کند.

دارندگان حجاب به سه قسم تقسیم می شوند:

 1- قسم اول، افرادی هستند که حجابشان ظلمت و تاریکی است.

2- قسمت دوم، حجابشان ظلمت آمیخته به نور است.

3- قسم سوم، حجابشان نور و روشنایی محض می باشد.

و هر یک از سه قسم فوق، دارای اقسام فراوان و غیر قابل شمارش می باشند که در اینجا اشاره به اصول این اقسام ما را کفایت می کند.

قسم اوّل: که حجابشان ظلمت و تاریکی محض است، ملحدان هستند، کسانی که بخداوند ایمان ندارند. و اینها نیز بدو صنف تقسیم می شوند: الف: صنفی که برای ایجاد جهان معتقد به علّتی هستند، امّا آن علت را طبیعت می دانند، و شما می دانید که طبیعت صفتی است جسمانی، تاریک و خالی از شناخت و ادراک. (ظلمت طبیعت حجابی است که مانع از ادراک حقیقت می شود) ب: صنف دوّم گروهی هستند که در باره شناخت علت و ایجاد کننده جهان فارغ البال بوده و به خود رنجی نمی دهند، و اساسا توجّهی به این حقیقت نداشته، سرگرم به امور نفسانی خود هستند و مانند حیوانات زندگی می کنند.

اینان حجاب تیرگیهای نفسانی و شهوات ظلمانی خود را فرارو دارند و هیچ تاریکیی ظلمانی تر از هوای نفسانی نیست. لذا خداوند متعال فرموده است:

أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ.

و پیامبر (ص) در این باره فرموده است: «هوای نفس منفورترین خدائی است که بر روی زمین پرستیده شده است.» دو صنف، فوق الذّکر، به گروههای فراوانی تقسیم می شوند که نیاز به ذکر تمام آنها نیست.

قسم دوّم: یعنی افرادی که حجابشان از ادراک حقیقت، نور آمیخته بتاریکی باشد، به سه صنف تقسیم می شوند.

الف: منشأ حجابشان از حقیقت ظلمت حسّ باشد.

ب: منشأ حجابشان از درک حقیقت صور خیالی باشد.

ج: منشأ حجابشان قیاسهای عقلی فاسد باشد.

صنف اول که منشأ حجابشان از دریافت حقیقت، تاریکی حسّ باشد به چند طایفه تقسیم می شوند.

طایفه اوّل بت پرستان هستند، این گروه اجمالا می دانند که پروردگاری دارند و واجب است که او را بر جان خود مقدّم دارند. و اعتقادشان این است که او از هر چیزی گرانقدر و ارزشمندتر است، ولی آنها در حجابی از ظلمت حسّ قرار گرفته اند و نمی توانند در اثبات پروردگارشان از جهان محسوسات فراتر روند.

بنا بر این از گرانبهاترین جواهرات، مانند طلا و نقره و یاقوت، مجسّمه هایی را در زیباترین صورت می سازند و آنها را به عنوان خدا می پذیرند. (به همین دلیل است) اگر چه روشنایی عزت و جلال صفات خداوند آنان را در حجاب دارد. اما آنها عزّت و جلال را در پیکره های محسوس قرار می دهند. پس حجاب آنها نورانیّت آمیخته بتاریکی محسوسات است، چه حسّ نسبت بعالم معقولات ظلمت و تاریکی است.

طایفه دوّم که از بت پرستان در مشاهده انوار الهی جلوتر هستند و از مرحله پرستش سنگها فراتر رفته اند، چنان که نقل شده است قومی از ترکهای سرحدات دور می باشند آنها دین مخصوص و مشهوری ندارند امّا معتقدند که پروردگار آنها زیباترین شی ء موجود است. بنا بر این هر گاه انسان، یا اسب یا درختی را در زیباترین صورت ببینند آن را پروردگار خود دانسته و می پرستند.

اینان نیز همچون طایفه اوّل بنور جمال حق که آمیخته با ظلمت حسّ است از درک حقیقت در حجابند.

طایفه سوّم از دو طایفه قبل جلوتر رفته و گفته اند: شایسته است، پروردگار در ظاهر نورانی و در باطن، چنان دارای هیبت و سلطنت باشد، که نتوان به وی نزدیک شد.

اینان نیز از درجه محسوس بالاتر نرفته و آتش پرست شده اند. چون آتش را دارای این صفات تصور کرده اند. این گروه بواسطه انوار سلطنت و روشنایی از شناخت حق تعالی در حجابند.

زیرا تمام این مراتب از انوار الهی است که با تاریکی حسّ آمیخته شده است.

طایفه چهارم از سه طایفه فوق الذکر مترقی ترند به این دلیل که متوجّه شده اند، آتش خاموش می شود و سلطه پذیر است، پس شایستگی الوهیّت را ندارد. چیزی می تواند پروردگار باشد که صفات برجسته نورانیّت ظاهری و هیبت باطنی را داشته و ما را تحت تأثیر قرار دهد و به بلندی درجه و مقام متّصف باشد. در میان این طایفه دانش نجوم شهرت فراوانی دارد و تأثیرات جوّی جهان را به ستارگان نسبت می دهند. و به همین دلیل ستاره پرست شده اند. از اینان

گروهی مشتری و گروهی ستاره شعرا و جز این دو را پرستیده اند. این طایفه هم تاریکی حسّ را به نور برتری و بلندی مقام که از انوار الهی است، آمیخته و بدین سبب از درک حقیقت و شناخت واقعی حق تعالی در حجاب قرار گرفته اند.

طایفه پنجم از قبلیها که ستاره پرست بودند به لحاظ اندیشه و تفکّر فراتر رفته و چنین مدّعی شده اند که پروردگار علاوه بر دارا بودن صفات یاد شده، سزاوار است، بزرگترین ستاره هم باشد. با توجّه به همین طرز تفکّر خورشید را پرستیده اند. این گروه نیز تاریکی حسّ را بنور کبریا و عظمت الهی و دیگر انوار در آمیخته و از شناخت خدای واقعی در حجاب مانده اند.

طایفه ششم این ها نیز از طایفه فوق مترقی تر فکر کرده و گفته اند: تنها خورشید نیست که نورانی است ستارگان نورانی دیگری نیز وجود دارند و با خورشید در نورانیّت شریک اند، چون خداوند در نورانیّت نباید شریک داشته باشد. پس خورشید خدا نیست. این طایفه نور مطلق را که فرا گیرنده تمام اجرام نورانی است پرستیده اند و چنین پنداشته اند که نور، خدای جهانیان است و همه نیکیها بدو منسوب است از طرفی چون در جهان شروری را مشاهده کرده و انتساب شرور را بخداوند نیکو ندانسته و میان نور و ظلمت نزاع و درگیری احساس کرده اند، کارهای جهان را به نور و ظلمت نسبت داده اند (مبدأ خیرات را نور و مبدأ شرور را ظلمت پنداشته اند) این گروه را ثنویّه یا دو گانه پرست می گویند.


صنف دوّم که به بعضی از انوار آمیخته به ظلمت خیال از معرفت حق تعالی در حجاب قرار گرفته اند آنهایی هستند که از مرتبه حسّ فراتر و در ورای آن حقیقتی را اثبات کرده اند ولی آنها نیز از مرتبه خیال گامی فراتر ننهاده اند.

موجودی را که بر عرش نشسته باشد پرستیده اند. اینها درجاتی دارند که بیشترینشان مجسّمیه و سپس کرامیّه و بالاترین آنها کسانی هستند که از معبود خود جسمیّت و تمام عوارض آن به جز سمت و جهت داشتن را نفی کرده اند و تنها جهت فوقیّت را برای او ثابت دانسته اند در حقیقت این طایفه چیزی جز موجود حسّی و خیالی، نتوانسته اند درک نمایند، تا او را از سمت و جهت مبرّا و پاک بدانند.

صنف سوّم، با انوار خداوندیی که مقرون به قیاسات عقلی فاسد و تاریک است از شناخت حق در حجاب مانده اند و خدایی را پرستیده اند که شنوا بینا، متکلّم، عالم و تواناست و از این که در سمتی باشد منزّه و پاک می باشد. ولی صفات خداوند را همچون صفات انسانی دانسته اند. و بعضی از آنها بدین حقیقت تصریح کرده و گفته اند که کلام خداوند مانند سخن گفتن ما دارای صداست و بعضی عمیق تر اندیشیده و گفته اند کلام خداوند دارای صوت و حرف نیست بلکه مانند حدیث نفس و تصوّرات ذهنی ما می باشد. بدین دلیل است که اگر سخنشان مورد تحقیق قرار گیرد هر چند این حقیقت را بزبان منکر می شوند، ولی کلامشان، معنای تشبیه را دارد و آنها چگونگی اطلاق این الفاظ را بر خداوند درک نمی کنند، و لذا، این طایفه نیز به لحاظ آمیختن انوار الهی با تاریکیهای قیاسات عقلی از شناخت حقیقت و عرفان الهی در حجاب قرار دارند.

قسم سوم: که نور خالص حجابشان باشد خود به اصناف بی شماری تقسیم می شوند که ما به سه صنف آنها ذیلا اشاره می کنیم.

صنف اوّل از این سه صنف کسانی هستند که معنای صفات «شنوا، بینا، توانا و...» را می دانند، و میان به کار بردن این صفات بر خداوند و انسان فرق می گذارند. امّا از تعریف خداوند بدین صفات خودداری می کنند و حق تعالی را با نسبت دادن به دیگر مخلوقات معرّفی نموده و می گویند: پروردگار ما، آفریدگار آسمانها و زمین است، و جز او خدایی را باور نداریم پروردگار ما از مفهوم ظاهری این صفات پاک و منزه است، او بحرکت در آورنده آسمانها و اداره کننده نظم آنهاست.

صنف دوّم کسانی هستند که می دانند در آسمانها فرشتگان زیادی هستند و به حرکت در آورنده هر آسمانی موجود خاصّی بنام فرشته است. و باز تمامی این آسمانها در ضمن فلکی قرار دارند، که در هر شب و روز یک مرتبه همه آنها با حرکت فلک بحرکت در می آیند. و خداوند متعال بحرکت در آورنده فلک الأفلاک که تمامی افلاک را در بر دارد می باشد.


صنف سوّم کسانی هستند که از دو صنف سابق اندیشه فراتری دارند و می گویند: این که فرشتگان اجسام فلکیّه را بحرکت در می آورند بمنظور خدمت گزاری و پرستش خداوند است. و خداوند تعالی با فرمان خود بحرکت در آورنده تمام آنهاست. (امّا چنان که قبلا یادآور شدیم) این هر سه صنف با انوار خالص الهی از درک ماورای نورانیّت حق در حجاب اند، و فراتر از این سه صنف، صنف چهارمی هستند که حقیقتی بیشتری بر آنها آشکار شده است و معترفند که ذات حق تعالی متّصف بوصف یگانگی مطلق و نهایت کمال می باشد، از این صنف حجابهای مقایسه کردن و تشبیه کردن خداوند با دیگران به کناری رفته، اینها در شناخت و معرفت خداوند (تا حدودی) به حق و اصل شده اند.

از این صنف دسته خاصی هستند که تجلیّات انوار الهی تمام ادراکات بصری و محسوسات آنها را سوخته و از میان برده است. جز رتبه ذات حق تعالی به چیزی توجّه نداشته و ملاحظه نمی کنند. درخشش انوار معرفت الهی تنها بیننده را بجای گذاشته و دیدنیها را آتش زده و از میان برده است. و گروهی از این دسته نیز فراتر رفته و بمقام خاصّ الخاص دست یافته اند و بمرتبه ای رسیده اند که جلوه جمال خداوندی هستی آنها را به آتش کشیده، و سلطه جلال و عظمت الهی آنها را فرا گرفته، و آنها را در بقای وجود خود مات و متلاشی کرده است، تا بدان حد که توجّهی به فنا و نیستی خود هم ندارند و هیچ چیز جز واحد حقیقی بر جای نمانده است.پس از دانستن مراتب و درجات افراد به نسبت حجابی که دارند می گوییم: منظور از درهای بسته و حجابهای غیبی که امام (ع) بدانها اشاره کرده است چگونگی انتقال به مفهوم صفات خداوند و مراتب عرفان ذات مقدّس حق تعالی و شناخت درجات فرشتگان و کمالاتشان می باشد و همچنین اشاره بدیگر حجابهای نورانییی که صنف سوّم یعنی آنها که صرفا انوار حق تعالی حجابشان بود، دارد.

راسخون در کلام حضرت اشاره به کسانی است که بظاهر سخن امام (ع) در مرتبه آغازین معرفت مانده اند و به شناخت صفات خداوند و فرشتگان و جهان غیب به همان اندازه که شریعت به اختصار بیان کرده و رسول خدا (ص) بدانها فهمانده بسنده کرده اند. توصیف خداوند را در حدّ صفات کمال و نعوت جلال تعقّل کرده اند، بدین شرح که صفات حق تعالی در ردیف صفات بشر نیستند، در ذهن آنها چنین رسوخ یافته که تصوّر اجمالی آنها از صفات خداوند اگر به تفصیل در آید مطابق با واقع خواهد بود (البته) آن را که خداوند به عنایت خاصّه خود آماده پذیرش تفصیل صفاتش کند، به حقیقت دست خواهد یافت.

پس از بیان تقسیم بندیهایی که پیرامون سخن امام (ع) آورده شد بحث لطیفی باقی مانده است که باید توضیح داده شود، و آن بحث زیبا این است که چون در حقیقت امر، تکلیف هر کسی بر حسب عقل و خرد شخص و مراتب درک اوست، پیامبر (ص) فرموده است:

«بر انگیخته شده ام تا به اندازه عقل مردم با آنها صحبت کنم» هر عقلی فراخور توان خود از حجابهای غیب را کنار می زند. و فراتر از آن ناتوان است و اعتراف به عجز دارد، تکلیف چنین کسی همان مقداری است که بتواند رفع حجاب کند، و به همین نسبت از راسخین در علم به حساب می آید.

با این توضیح، راسخ در علم مرتبه واحدی که عبارت از تقلید ظواهر شریعت و اعتقاد به صحّت آنها باشد، نیست. بلکه پیروی از ظاهر شریعت اولین مرتبه از مراتب رسوخ در علم می باشد. و در ورای این مرتبه، بر حسب مراتب سلوک و نیرومندی سالکان بر رفع حجاب انواری که بدان اشاره کردیم، مراتب بی نهایتی است. سخن امام (ع) نیز با آنچه ما گفتیم نه تنها منافاتی ندارد، بلکه بر آن وجهی که شرح کردیم صدق کلّی دارد. و بر این کلام امام (ع) که فرمود: «ترک تعمّق در مواردی که بر تحقیق آن مجاز نیستند رسوخ در علم نامیده می شود» هم صدق می کند زیرا کسی که بعضی از مراتب سلوک را پیموده باشد و از پیمودن مقام فراتر باز مانده و ذهن خود را از تعمّق در مراحل غیر مجاز منصرف داشته است و از موضوعی که بدلیل ناتوانی از کشف، مکلّف به بحث از آن نیست باز ایستد، راسخ در علم است، (چون مقام خود را شناختن و یا فراتر ننهادن رسیدن بمقام دانش حقیقی است).

قوله علیه السلام: فاقتصر علی ذلک:

یعنی بر آنچه که کتاب عزیز بدان ناطق، و سنت رسول (ص) بر آن دلالت دارد، و پیشوایان هدایت دین بدان ارشاد می نمایند بسنده کن.

قوله علیه السلام: و لا تقدّر عظمه اللّه علی قدر عقلک فتکون من الهالکین

یعنی آن که عظمت خدا را با خرد خود اندازه گیری کند، اعتقادش این خواهد بود، که عقلش می تواند خداوند را درک نماید و علمش بر او احاطه داشته باشد چنین کسی با عقل ضعیف و ناتوان خود عظمت خدا را کوچک می نماید با این که عظمت حق تعالی برتر و ارجمندتر از این است که با خرد بشری محاسبه و اندازه گیری شود. چنین داوری و حکومت از فردی صادر می شود که توهم بر او حاکم باشد و خداوند را به جسم و جسمانیات تشبیه کند.

این نوع اعتقاد، در حقیقت کفر است، زیرا غیر صانع را بجای صانع گرفته است و از طریق معرفت حق انحراف دارد، و انحراف از راه حق موجب هلاکت در وادی جهل است.

باید توجّه داشت، این که امام (ع) طالبان معرفت را به کتاب و سنّت و توضیحات امامان معصوم (ع) ارجاع داده است، مقصود این نیست که فقط بظاهر شریعت بسنده شود، بلکه منظور این است که از نورانیّت قرآن و سنّت و آثار پیشوایان هدایت گر همواره تبعیّت شود.

مقصود امام (ع) از اکتفا کردن هر عقلی بر آنچه در توان اوست، می باشد و مخاطب حضرت در این مورد گروهی ظاهر بینی می باشند، که لزوما باید بدریافتهای خود بسنده نمایند و از تحقیق در کنه ذات حق که از حیطه اندیشه انسانی فراتر است باز ایستند. هر چند حقیقت کلام آن بزرگوار را خداوند می داند و بس.

قوله علیه السلام: هو القادر الّذی اذا ارتمت إلی آخره

این سخن امام (ع) اشاره به اوصاف حق تعالی دارد که با عبارات مختصر دیگری بیان کرده، و انسانها را به این حقیقت توجّه می دهد که نهایت بررسی عقول و کاوش اندیشه ها، و ژرفنگری زیرکها، خواهان دریافت معنای تفصیلی کمال و نعت جلال اوست، ولی سرانجام اینان در تحقیق سر افکنده شده و با اندوه و حسرت از پیشروی فکری باز می ایستند،  اعتراف به عجز و درماندگی خود می کنند.

عبارت امام (ع) که فرمود: اذا ارتمت الی قوله ردعها جمله شرطیّه متّصله ای است که در حکم چند قضیّه شرطیّه است که دارای چند مقدمه و یک تالی می باشد.

مقدّمه اوّل جمله: اذا ارتمت الأوهام لتدرک منقطع قدرته، می باشد.

مقصود از «ارتماء وهم» آزاد شدن اندیشه است تا در مطالعه و بررسی، نهایت قدرت و توان خود را به کار گیرد ولی در شناخت ذات حق تعالی بجایی نرسد.

مقدّمه دوم: عبارت: و حاول الفکر المبرّء من خطرات الوساوس است.

اگر فکر و اندیشه ای که آلوده به وسوسه شیطانی و تیرگیهای پندار نگشته بخواهد بزرگی مقام وی را دریابد و چگونگی ذات حق را تشخیص دهد، و تمام کمالاتی که شایسته و سزاوار اوست، بخواهد در ژرفترین مراحل غیب ملکوت اثبات کند قادر نیست. منظور از ژرفای غیب ملکوت اسرار و رموز جهان غیب است که دارای عمق ویژه ای می باشد.

مقدّمه سوّم جمله: و تولهّت القلوب، می باشد.

یعنی شوق و علاقه شدیدی پیدا کند، تا چگونگی صفات خداوند را دریابد، (قادر نخواهد بود).

مقدّمه چهارم عبارت: و غمضت مداخل العقول، است.

یعنی خرد در راههای رسیدن به صفات خدا به من برسد و آنها را در نیابد، بدین توضیح که عقل بجایی منتهی شود که با ملاحظه ذات حق هیچ صفتی را لحاظ نکند. بلکه هر خاطره ای که بر قلبش می گذرد و هر اعتباری که از صفات یا جز آن مانند قدوسیّت به نظرش می رسد به کناری نهد تا به کنه ذات خداوند علم پیدا کند ممکن نیست.

قوله علیه السلام: ردعها کلمه ردعها برای همه قضایای شرطیّه ما قبل و مقدّمهایی که بر شمردیم، تالی یا جواب شرط بحساب می آید. مقصود از «ردعها» از تعقیب موضوعی سر افکنده و اندوهناک بازگشتن می باشد. علّت سرافکندگی در عدم شناخت این امور، این است که خلقت انسان از درک این مطالب با عظمتی که خواهان کشف آنهاست ناتوان است، (ولی او خود را با وهم و گمان توانا می بیند و در مرحله عمل که از پیشرفت باز ماند سرافکنده و شرمسار می شود.) باین دلیل اندیشیدن درکنه ذات خداوند در کلام امام (ع) تعبیر به «اوهام» شده است که از درک آنچه محسوس و یا وابسته بمحسوس نباشد، درمانده و ناتوان است و فکر انسانی باز داشته شده است از این که حقیقت ذات حق را دریابد، و دلها از دریافت چگونگی صفات حق تعالی وامانده شده اند.

حصر و محدودیّت عقول و اندیشه ها از درک کنه ذات و صفات حق به لحاظ خلقت قاصر و ناتوان آنهاست که نمی توانند بر آنچه بینهایت و نامحدود است احاطه پیدا کنند، صفات کمال و اوصاف جلال خداوند همچون ذاتش بینهایت است.

باز داری عقول از احاطه بر کنه ذات حق از جهت خلقت ناتوان آنها از درک کنه حقیقتی است، که محدود و مرکّب نیست، دلیل بازداری افکار و اندیشه ها، قدرتمندی خداوند است به همین دلیل، قادر بودن حق را بر جمله های شرطیه مقدّم آورده و فرموده است: هو القادر الّذی اذا ارتمت....

قوله علیه السلام: و هی تجوب مهاوی سدف الغیوب متخلصه اللّه سبحانه.

این عبارت امام (ع) در جایگاه حال قرار دارد و عمل کننده در حال، عبارت «ردعها» است.

لفظ «سدف» را امام (ع) از تاریکیهای جهل به تمام معانی غیب، چه ذات و چه صفات جلال، و همه حجابها، استعاره آورده است. یعنی خداوند متعال اوهام و عقول جستجوگر را باز می گرداند، در حالی که راههای هلاکت و تاریکیهای عالم غیب را طی کرده و راه بجایی نبرده باشند.

جهت استعاره، مشارکت جهل و تاریکی در عدم راهیابی و هدایت است.

(در تاریکی راه پیدا نمی شود، چنان که با جهل و نادانی هدایت میسّر نمی گردد) کلمه «متخلّصه» نیز به معنای حال آمده است و عمل کننده در آن یا فعل «تجوب و یا ردعها» است، معنای تخلّص اوهام و عقول به سوی خداوند آن است که پس از باز ماندن اندیشه از ادراک کنه ذات و صفات حق تعالی آن گاه است که توجّه کامل برای دریافت حقیقت به سوی حق سبحانه و تعالی معطوف و مبذول می شود.

قوله علیه السلام: فرجعت الی قوله عزّته

کلمه «معترفه» در متن سخن امام حال است. و عامل در آن فعل «رجعت» می باشد. مقصود از «جوء الاعتساف» شدّت تاخت و تاز در راههای جستجو و تحقیق است. بخوبی روشن است، که نهایت کوشش و تلاش و بسختی افتادن، برای به دست آوردن چیزی که ممکن نیست (رسیدن به معرفت کنه ذات حق) بی فایده است.

منظور از ألو الروایات» صاحبان اندیشه اند. یعنی، پس از خستگی از عدم دسترسی به کنه ذات و صفات، صاحبان اندیشه به سوی حق تعالی باز می گردند، در حالی که بدو موضوع اعتراف دارند.

الف: به کنه معرفت و شناخت او دست نمی یابند.

ب: اندیشه ها عزّت و جلال او را نمی توانند اندازه گیری کنند. یعنی فکر بر ذات و صفات خداوند احاطه ندارد تا از کیفیت آن خبر بدهد. روشن است که درستی این احکام برای نفس وقتی است که اندیشه ها، در جستجوی این معارف نهایت کوشش خود را به کار گیرند و از درک آنها ناتوان شوند.

قوله علیه السلام: الّذی ابتدع الخلق علی غیر مثال الی قوله...

قبله این عبارت امام (ع) اشاره به این است که صنایع انسانی پس از صورتبندی مصنوع در قوّه خیال ساخته می شود. بلکه کارهای انسانی چه صنعت و چه غیر صنعت تحقّق خارجی نمی یابد، مگر پس از آن که کیفیّت و چگونگی آن در ذهن تصوّر شود. و این تصوّرات گاهی از مدلها و اختراع بر صفحه ذهن جلوه می نماید، چنان که بر ذهن بسیاری از افراد با هوش صورت و شکلی که سابقه قبلی نداشته، افاضه می شود و سپس مطابق این صورت ذهنی عینیّت خارجی می یابد. امّا، صنع خداوند در مورد جهان و اجزای آن مبرّاست که به یکی از دو صورت فوق تحقّق پذیرد.

1- چرا صنع خداوند مترتّب بر صورت خیالی نیست به دلیل این که هیچ چیز قبل از خداوند وجود نداشته و هیچ صنعتی بر صنعت خداوند تقدّم ندارد تا حق تعالی به مشابهت آن صنعت، صنع خود را ایجاد کرده، و از غیر پیروی کرده باشد.

2- چرا صنع خداوند مانند اختراع مخترعین نباشد تحقیق نشان داده است، انجام دهنده کاری را در صورتی مخترع می گویند، که مطابق شکل و

هیأت ذهنی خود، شیئی را ایجاد کند، شکل و هیأت از پدیده هایی به دست می آید که صانع اول با عظمت و جلال خود ایجاد کرده باشد، پس در حقیقت او فاعلی است که بدون مدل و الگوی سابقی اشیا را تصویر می کند و در اندازه گیری اشیا از دیگری پیروی نمی کند.

با تحقیق فوق روشن شد که صنع خداوند سبحانه و تعالی چنین نیست که از روی صورتی مطابق عینیت خارجی که قبلا وجود داشته است، ساخته شود پس خداوند اشیا را ابداع و اختراع کرده است و از تمثیل و تشبیه و اندازه گیری و مطابقت با شیئی که فرضا وجود داشته باشد به دور است (چون صنعی قبل از صنع خداوند نیست تا الگوی صنع خداوند قرار گیرد)

قوله علیه السلام: و أرانا من ملکوت قدرته الی قوله معرفته

مقصود از ملکوت قدرت خداوند در عبارت فوق، ملک و پادشاهی اوست. امام (ع) ملکوت را به قدرت نسبت داده، به این لحاظ است که قدرت وی مبدأ تمام هستی است. و به این دلیل منشأ مالکیّت نیز هست.

منظور از آثار حکمت خداوند، افعال و احکامی است که از جانب حق تعالی صدور یافته و هر ناقصی در برابر کمال او منقاد و تسلیم است.

امام (ع) لفظ «نطق» را برای زبان حال آثار حق تعالی که روشنگر حکمت اوست استعاره به کار برده است. آثار حکمت خداوند همان نظامی است که در استحکام و ترتیب شگفت آور است.

وجه شباهت میان نطق و زبان منصوعات خداوند، روشنگری و توضیح و بیان می باشد. (یعنی چنان که سخن گفتن مطلبی را روشن می سازد، مصنوعات خداوندی بزبان حال معرّف صانع و سازنده خود است).

کلمه «اعتراف»، در جمله امام (ع) بر «عجائب» عطف شده و «إلی ان» جار و مجرور و متعلّق به حاجت است و کلمه «ما» در عبارت «ما دلّنا» مفعول

دوّم «فعل ارانا» است.

با توجّه به جنبه های ادبی و شناخت موقعیّت کلمات در عبارت امام (ع) معنای سخن این است: خداوند اعتراف و اقرار خلق را، به دلیل نیازشان به وی به ما نمایانده است که قدرتش آنها را در وجود حفظ کرده و بر پا داشته، چنان که آسمانها و زمین را نگاهداری کرده تا از جایگاه خود ساقط نگردند. (بنا بر این) ضرورت نیاز و اتکای جهان به قدرت خداوند چیزی است که ما را به معرفت و شناخت حق راهنمایی می کند.

جمله «علی معرفته» جار و مجرور و متعلق به فعل «دلّنا» است، یعنی آنچه ما را بر معرفت و شناخت حق راهنمایی کند، بضرورت دلیلی بر وجود او خواهد بود.

قوله علیه السلام: و ظهرت فی البدائع الی قوله قائمه:

در متن عبارت فوق لفظ «أعلام» استعاره به کار رفته است. تا بر استواری و اتقان فعل صانع از روی حکمت دلالت کند.

باید دانست تمام آنچه از آثار حکمت خداوند آشکار شده، ناطق به ربوبیت و کمال الوهیّت اوست (با این تفاوت که) بعضی به زبان حال و قال هر دو ناطقند، مانند انسان، و بعضی مانند جمادات و نباتات چون عقل و زبان ندارند، صرفا به زبان حال گویای الوهیت و ربوبیت حضرت حق می باشند.

ضمیر مضاف الیه در جمله «فحجّته» محتمل است که به کلمه «اللّه» باز گردد. معنی چنین خواهد بود که حجّت خدا بر نظم و تدبیر جهان ناطق است.

احتمال دیگر این که به «خلقا صامتا» باز گردد، در این صورت مفهوم کلام این است. آفریدگان ساکت و خاموش گویای نظم و تدبیر جهان هستند.

آنچه در اینجا تذکّر آن لازم است آن است که سالکان طریق حق، در شنیدن این نطق از آثار خداوند و مشاهده مصنوعات وی درجات و منازل متفاوتی دارند. ما به این حقیقت بارها اشاره کرده و توجّه داده ایم.

قوله علیه السلام: و اشهد انّ من شبّهک الی قوله بربّ العالمین

پیش از این فراز امام (ع) با ضمیر غائب از خداوند یاد کرده بود ولی در فراز فوق از ضمیر غائب به ضمیر مخاطب التفات کرده می فرماید: «گواهی می دهم هر که به خلقت تشبیه کند تو را نشناخته است» چنان که خداوند متعال در سوره فاتحه الکتاب از غائب به مخاطب توجّه کرده و پس از آن که بصورت غایب می فرماید خداوند صاحب اختیار روز جزاست، لحن کلام را به خطاب بر گردانده، فرموده است: «تو را می پرستیم و از تو یاری می جوئیم» هر چند بظاهر در عبارت امام (ع) مشبه به اعضای متباین و مفاصل کوچک به هم پیوسته موجود زنده است ولی در حقیقت خلق مشبه به، می باشد، زیرا امام (ع) در صدد مذمّت افرادی است که خدا را به خلق تشبیه کرده اند، و توجّه می دهد که آنها راه خطا رفته اند. متباین بودن اعضای موجودات و مرتبط بودن آنها با یکدیگر از لوازم مشبه به (یعنی مخلوق) می باشد.

داشتن عضو متباین و پیوسته بودن مفاصل کوچک، لازمه اش ترکیب است و گرد آمدن اجزا در کنار یکدیگر نیازمند ترکیب کننده و جمع آورنده است.

با بیان فوق محال است که صانع به چیزی تشبیه شود که نیازمند ترکیب کننده باشد، زیرا صانع به هیچ وجه نیازمند نیست.

کلام امام (ع) به صورت برهانی آمده، و تباین اعضا و مرتبط بودن مفاصل کوچک و ریزی که در زیر پوست با یکدیگر ترکیب شده اند به منزله حدّ وسط در برهان در لزوم ترکیب برای مشبه به کار رفته است. با این برهان وارسته بودن حق تعالی از تشبیه شدن به موجود دارای عضو و مفصل ثابت می شود.

تقدیر کلام امام (ع) چنین است: آن که تو را در داشتن اعضای گوناگون و مفاصل ریز و بهم پیوسته به مخلوقت تشبیه کند به عرفان و معرفت تو نرسیده است.

امام (ع) مفاصل را نهفته در زیر پوست معرفی کرده است جهت حکمت پوشیده بودن مفاصل ریز در زیر پوست بدن این است که اگر مفاصل در ظاهر بدن و از پوست خالی می بود، ارتباط آنها به هم می خورد و سفت و سخت می شدند. در این صورت چنان که در حال حاضر حیوانات براحتی می توانند حرکت کنند، نمی توانستند راه بروند. و بعلاوه در معرض فسادهای مختلفی قرار داشتند. (آنچه ما از حکمت نهفته مفاصل می دانیم این بود) امّا حکمت و تدبیر و لطف مخفی خداوند در این باره فراوان است (که ما اطلاع زیادی از آنها نداریم).

امام (ع) در باره کسانی که خداوند را به خلق تشبیه کرده اند، به دو امر گواهی داده است.

1- (در این صورت) آنها خدا را نشناخته اند.

2- تشبیه کننده، یقین به بی مثل و مانند بودن حق تعالی ندارد (یعنی نمی تواند، خداوند را از شبه و مثل منزّه و پاک بداند).

قرآن کریم و برهان عقلی گواهی امام (ع) را در باره تشبیه کننده در هر دو موضع تصدیق کرده است. چنان که آن حضرت از قرآن این معنی را استفاده کرده و می فرماید: گویا تشبیه کنندگان کلام خدا را در باره بیزاری جستن پیروان افراد گمراه از پیشوایان خود نشنیده اند که می گویند: «بخدا سوگند ما در گمراهی آشکاری بودیم وقتی که شما را همتای پروردگار جهانیان دانستیم».

چگونگی استدلال امام (ع) از این آیه مبنی بر عدم شناخت خداوند از جانب تشبیه کننده این است که در جهان آخرت برای تشبیه کنندگان خدا به خلق، و بت پرستان روشن خواهد شد، که در جهت تشبیه خدا به خلق و یا پرستیدن بت بجای خدا، در گمراهی آشکاری بوده اند. شکل برهانی که از آیه قرآن به دست می آید چنین است:

1- تشبیه کنندگان از جهت تشبیه کردن خداوند به خلق گمراهند.

2- هر کس گمراه باشد، معرفت به خدا ندارد.

3- پس تشبیه کنندگان معرفت به خدا ندارند.

مقدمه اوّل «تشبیه کنندگان از جهت....» از صریح لفظ آیه قرآن ثابت می شود، و مقدّمه دوّم «هر کس گمراه باشد....» بدلیل عقلی ثابت می گردد.

بدین شرح که تشبیه کننده با وجودی که خدا را به خلق تشبیه می کند، نمی تواند بخداوند معرفت داشته باشد، و در گمراهی آشکاری نباشد ولی او از همین جهت که تشبیه می کند در گمراهی نمایانی است پس، عارف به خدا نیست.

(با تشکیل برهان فوق از منطوق آیه، عارف نبودن تشبیه کننده بخداوند ثابت گردید) امّا اثبات این که تشبیه کننده، در باره خداوند شناخت ندارد از طریق برهان عقلی، و بشرح زیر این است که چون خداوند سبحان در هیچ چیز شباهت به خلقش ندارد، تشبیه کردن او به مخلوق و او را در حالات و کیفیّات همچون موجود زنده دانستن، نشانه تخیّل غیر عارفانه است. یعنی در حقیقت چیزی بخدایی تصوّر شده است، که نمی تواند خدا باشد (تا اینجا اثبات شد که تشبیه کننده خدا به خلق نسبت به خداوند شناختی ندارد و عارف نیست. اما اثبات این ادّعا، از کلام امام (ع) که تشبیه کننده گمراه است چنین خواهد بود).

تشبیه کننده، خدا را به مخلوقات زنده تشبیه می کند. و هر کس چنین تشبیهی نماید او را از مثل و مانند داشتن، منزّه و پاک ندانسته است. پس تشبیه کننده بدین لحاظ که برای خداوند مثل و مانند گرفته است گمراه است.

مقدّمه اول این برهان صریح آیه قرآن است. و نیازی به اثبات ندارد، امّا اثبات مقدمه دوّم بدین شرح است که اگر مدعی شناخت، خدا را از مانند داشتن پاک می دانست تشبیه نمی کرد و از این جهت گمراه نبود، ولی او از این جهت که تشبیه کرده است گمراه است، پس خدا را از داشتن مثل و مانند منزّه و پاک نمی داند.

(برهانی که فوقا آورده شد از کلام امام (ع) استفاده شد) امّا برهان عقلی مثل و مانند را برای خداوند جایز نمی داند، یعنی هیچ چیز را مشابه و معادل خداوند نمی داند، تا نوبت به تشبیه برسد، و سخن ما در اعتقاد تشبیه کنندگان است و لذا با برهان عقلی این اعتقاد مردود است. در آیه کریمه با بیان این که، پیروان تشبیه کنندگان و بت پرستان از پیشوایان خود دوری می جویند و بیزارند، نسبت به عقیده تشبیه کنندگان خدا به خلق ایجاد نفرت کرده است.

قرآن کریم، پیروان بت پرستان را بر اثر افراط کاری در پرستش، پشیمان و گرفتار اندوه و حسرت می داند، که مایلند بدنیا باز گردند، و اعتقادات خود را اصلاح کنند و اعتراف دارند که بدلیل تشبیه کردن خداوند به خلق در گمراهی آشکاری بوده اند.

قوله علیه السلام: کذب العادلون الی قوله عقولهم.

با این عبارت امام (ع) کسانی را که از شناخت خدای حقیقی و معبود بر حق عدول کرده اند تکذیب کرده و بعلل عدول آنها از معرفت خداوند، اشاره تفصیلی دارد، و علّت اصلی این انحراف را توهّم و خیال تشبیه کنندگان می داند.

پیش از این دانسته اید که ریشه اصلی تشبیه و هم و گمان افراد است، زیرا حکمی که از وهم و گمان سرچشمه بگیرد، فراتر از محسوسات، و یا امور وابسته به محسوسات نمی رود. حکمی که وهم و خیال در باره مجرّدات صادر می کند، پیش از صدور حکم به شی ء مجرد، صورت محسوس می دهد و برای آن اندازه و حجم محسوسی در نظر می گیرد، و سپس حکمی را برایش بیان می کند. به همین دلیل است که تشبیه کنندگان، خدا را موجودی شبیه بتها و صورتهای جسمانی، همچون انسان که دارای اعضاء و اندام است می دانند، و بدین سان دیگر فرقی که بت پرست هم نیستند، بنوعی جنبه محسوس بخداوند می دهند. و نهایت تنزیه و تقدیسی که در باره خداوند دارند این است که او را در جهت فوق و بالای سر فرض می کنند. در حالی که شما بخوبی آگاه هستید، بودن در سمت و جهت از ویژگیهای مخلوق و پدیده های جسمانی است. پس در نهایت اینان نیز لباس آفریده را بر اندام آفریدگار می پوشاند و از اندیشه فاسدی که دارند، خدا را بسان مخلوق تعریف و توصیف می کنند. از اینان گروهی با توجّه بظاهر آیات قرآن برای خداوند اعضا و جوارحی همچون دست و پا چشم و صورت و... اثبات می کنند، گروهی دیگر (از این پا فراتر نهاده) و با جسارت خدا را دارای هیأتی جسمانی پنداشته و معتقد شده اند که قسمت بالای اندام خداوند خالی، و قسمت پایین پر است، و موهای سر مجعّد و سیاه و دیگر مزخرفات و امور کفر آمیز.- و خداوند از آنچه ستمکاران در حق او روا می دانند و می گویند، بزرگوارتر و بلند مقام تر است.

تجزیه خداوند در ذهنیّت آنها بداشتن دست و پا و... تجزیه به جسم و جسمانیّات است. و این همان اثبات اعضا و جوارح یاد شده می باشد. آنها با دریافتهای عقلی ناقصی که از توهمّات فاسدشان سرچشمه می گیرد، خدا را دارای خلقتی دانسته اند که دارای قوای گوناگونی است. (البتّه این عقیده را) به تقلید از پدران گذشته خود پذیرفته اند.


تجزیه خداوند در ذهنیّت آنها بداشتن دست و پا و... تجزیه به جسم و جسمانیّات است. و این همان اثبات اعضا و جوارح یاد شده می باشد. آنها با دریافتهای عقلی ناقصی که از توهمّات فاسدشان سرچشمه می گیرد، خدا را دارای خلقتی دانسته اند که دارای قوای گوناگونی است. (البتّه این عقیده را) به تقلید از پدران گذشته خود پذیرفته اند.

اعضا از جسم و بدن تولّد یافته و پدید می آیند، و بوسیله نیروهای طبیعی، نباتی و حیوانی و جز اینها تکامل می یابند. اعضا در حقیقت ذات نیروهای گوناگونی هستند و در عمل نیز متضاد می باشند و نیازمند یک جمع آورنده و ترکیب کننده ای هستند و با صدای بلند ممکن بودن خود را اعلان می نمایند.

ویژگیهای یاد شده اموری هستند که آفریدگار و صانع از آنها پاک و منزه است به هیچ وجه به این خصوصیات متصف نمی شود.

قوله علیه السلام: و أشهد أنّ من ساواک بشی ء من خلقک إلی قوله بیّناتک

این جمله امام (ع) شهادت دومی است بر کافر بودن کسی که خدا را به چیزی تشبیه کند و یا برای او مثل و مانندی تصور کند.

عبارت حضرت اشاره به یک قیاس برهانی است که مطابق شکل اوّل آمده و کبرای قیاس از کتاب خدا و صریح آیات روشن و محکم استنتاج شده است.

مقصود از «بیّنات» در کلام امام (ع) انبیا (ع) و «شواهد حجج انبیاء» آیات نازله از جانب حق تعالی است. از جمله حجج شاهد، این سخن حق تعالی است که می فرماید: قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً قُلْ أَیُّ شَیْ ءٍ أَکْبَرُ شَهادَهً قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ.

شریک گرفتن برای خداوند کفر نمایانی است.

مقدّمه اوّل در برهانی که از سخن امام (ع) استفاده می شد، شبیه گرفتن خداوند به مخلوقات بود، شبیه گرفتن بدین معنی است که برای خداوند مثل مانند تصوّر شود.

چنان که (پیش از این) دانستی برهان عقلی، درستی شهادت بر کفر تشبیه کنندگان دادن را تصدیق می کند. زیرا تشبیه کردن خداوند به آفریدگانش، با این که او از مشابهت داشتن به غیر مبرّاء و پاک است، بدین معنی است که آنچه در گمان و خیال صانع و خالق عالم پنداشته شده است، صانع و آفریدگار نباشد. اعتقاد به صانع داشتن غیر صانع حقیقی، کفر و گمراهی است.

قوله علیه السلام: و إنّک أنت اللّه الّذی لم تتناه فی العقول الی قوله مصرّفا

این جمله نیز گواهی سوّمی است از امام (ع) بر عدم معرفت و شناخت تشبیه کنندگان و کفر و ضلالت آنان در باره حق تعالی، و خلاصه ای از دو گواهی اوّل است، بر منزّه بودن خداوند از این که در عقول و افکار بشری بگنجد. یعنی محال است که حقیقت ذات و صفات کمال و رفعت جلال او در حیطه درک انسانی قرار گیرد، بگونه ای که در ورای آنچه انسان درک می کند، چیزی وجود نداشته باشد. این شهادت توجّه خاصّی بر لازمه بی نهایت بودن خداوند است، بدین معنا که حق تعالی دارای چگونگی وجودی خاصّی نیست که قوای خیالیّه تصوی

رش کنند و عقول او را درک نمایند و اندیشه ها، جهات وجودی او را دریابند که اگر چنین باشد، محدود می شود. کنه و حقیقت اشیا به این دلیل قابل درک است که وجودشان محدود می باشد.

قوله علیه السلام: مصرّفا: یعنی اگر خداوند محدود باشد، ذاتا محکوم به تجزیه، تحلیل و ترکیب خواهد بود، زیرا ویژگی شیئی محدود همین است و همه این لوازم در حق خداوند باطل است. چه او از داشتن کیفیت وجودی اجزا و ترکیب مبرّاست. بنا بر این قرار گرفتن ذات حق در ظرف عقل نیز باطل است (زیرا لازمه کیفیّت وجودی، جزء و ترکیب داشتن، و متنهاهی بودن است و نداشتن جزء و حدّ و ترکیب، لازمه اش نامتناهی بودن و نگنجیدن در ظرف ذهن می باشد.


اقای دشتی

قسمت اول

صفات پروردگار

وَ مِنها: قَدَّرَ مَاخَلَقَ فَأَحْکَمَ تَقْدِیرَهُ، وَ دَبَّرَهُ فَأَلْطَفَ تَدْبِیرَهُ، وَوَجَّهَهُ لِوِجْهَتِهِ فَلَمْ یَتَعَدَّ حُدُودَ مَنْزِلَتِهِ، وَ لَمْ یَقْصُرْ دُونَ الإِنْتِهاءِ إِلى غَایَتِهِ، وَ لَمْ یَسْتَصْعِبْ إِذْ أُمِرَ بِالمُضِیِّ عَلَى إِرَادَتِهِ، فَکَیْفَ وَ إِنَّمَا صَدَرَتِ الاُْمُورُ عَنْ مَشِیئَتِهِ؟ الْمُنْشِىءُ أَصْنَافَ الأَشْیَاءِ بِلاَ رَوِیَّةِ فِکْر آلَ إِلَیْها، وَ لا قَریحَةِ غَرِیزَة أَضْمَرَ عَلَیْهَا، وَ لاَ تَجْرِبَه أفادَهَا مِنْ حَوَادِثِ الدُّهُورِ، وَ لاَ شَرِیک أَعَانَهُ عَلَى ابْتِدَاعِ عَجَائِبِ الأُمورِ، فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ، وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ، وَ أَجَابَ إِلى دَعْوَتِهِ، لَم یَعْتَرِضْ دُونَهُ رَیْثُ الْمُبْطِىءِ، وَ لاَ أَنَاةُ الْمُتَلَکِّىءِ، فَأَقَامَ مِنَ الاَْشْیَاءِ أَوَدَهَا، وَ نَهَجَ حُدُودَهَا، وَ لاَءَمَ بِقُدْرَتِهِ بَیْنَ مُتَضَادِّهَا، وَ وَصَلَ أَسْبَابَ قَرَائِنِهَا، وَ فَرَّقَهَا أَجْنَاساً مُخْتَلِفَات فِی الْحُدُودِ وَ الأَقْدَارِ، وَالْغرَائِز وَ الْهَیْئَاتِ، بَدَایَا خَلاَئِقَ أَحْکَمَ صُنْعَهَا، وَ فَطَرَهَا عَلَى مَا أَرَادَ وَ ابْتَدَعَهَا!


ترجمه

آنچه را آفریده به درستى اندازه گیرى نموده، و به خوبى تدبیر کرده، و در مسیر خودش قرار داده است. لذا هیچ موجودى از حدّ خود تجاوز نکرده، و پیش از رسیدن به هدف، باز نمى ایستد، و به هنگامى که به آن فرمان داده شد، که مطابق اراده پروردگار حرکت کن سرپیچى ننمود; چگونه ممکن است سرپیچى کند، حال آنکه همه چیز از اراده او سرچشمه گرفته است؟! ترجمه

او کسى است که موجودات مختلف را بدون نیاز به تفکّر و اندیشه اى که به دست آورده باشد و بدون غریزه اى که در درون نهان کند و بى نیاز از تجربه حوادث زمان هاى گذشته، و بدون کمک شریک و همتایى که او را در آفرینش موجودات شگفت انگیز یارى دهد، آفرید. و این سان آفرینش موجودات به فرمان او کامل شد، همه سر بر فرمانش نهادند و دعوتش را اجابت کردند، بى آن که در برابرش سستى کنند یا در اطاعت امرش درنگ نمایند; بدین گونه، موجودات را بى هیچ کژى برپا داشت و راهى را که باید بپیمایند معیّن فرمود. با قدرت خویش در میان اشیاى متضاد الفت ایجاد کرد و آنها را که با یکدیگر همگون بودند، پیوند داد، و موجودات جهان را به انواع مختلف از نظر حدود و اندازه ها، و غرایز و اَشکال و هیأت هاى گوناگون تقسیم نمود. اینها مخلوقات شگفت انگیزى است که آفرینش آنها را استوار نمود، و با حکمت قرین ساخت و آن سان که مىخواست ایجاد و ابداع فرمود.

چگونگی آفرینش آسمانها

و منها فی صفة السماء

وَ نَظَمَ بِلَا تَعْلِیقٍ رَهَوَاتِ فُرَجِهَا وَ لَاحَمَ صُدُوعَ انْفِرَاجِهَا وَ وَشَّجَ بَیْنَهَا وَ بَیْنَ أَزْوَاجِهَا وَ ذَلَّلَ لِلْهَابِطِینَ بِأَمْرِهِ وَ الصَّاعِدِینَ بِأَعْمَالِ خَلْقِهِ حُزُونَةَ مِعْرَاجِهَا وَ نَادَاهَا بَعْدَ إِذْ هِیَ دُخَانٌ فَالْتَحَمَتْ عُرَى أَشْرَاجِهَا وَ فَتَقَ بَعْدَ الِارْتِتَاقِ صَوَامِتَ أَبْوَابِهَا وَ أَقَامَ رَصَداً مِنَ الشُّهُبِ الثَّوَاقِبِ عَلَى نِقَابِهَا وَ أَمْسَکَهَا مِنْ أَنْ تُمُورَ فِی خَرْقِ الْهَوَاءِ بِأَیْدِهِ وَ أَمَرَهَا أَنْ تَقِفَ مُسْتَسْلِمَةً لِأَمْرِهِ وَ جَعَلَ شَمْسَهَا آیَةً مُبْصِرَةً لِنَهَارِهَا وَ قَمَرَهَا آیَةً مَمْحُوَّةً مِنْ لَیْلِهَا وَ أَجْرَاهُمَا فِی مَنَاقِلِ مَجْرَاهُمَا وَ قَدَّرَ سَیْرَهُمَا فِی مَدَارِجِ دَرَجِهِمَا لِیُمَیِّزَ بَیْنَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ بِهِمَا وَ لِیُعْلَمَ عَدَدُ السِّنِینَ وَ الْحِسَابُ بِمَقَادِیرِهِمَا ثُمَّ عَلَّقَ فِی جَوِّهَا فَلَکَهَا وَ نَاطَ بِهَا زِینَتَهَا مِنْ خَفِیَّاتِ دَرَارِیِّهَا وَ مَصَابِیحِ کَوَاکِبِهَا وَ رَمَى مُسْتَرِقِی السَّمْعِ بِثَوَاقِبِ شُهُبِهَا وَ أَجْرَاهَا عَلَى أَذْلَالِ تَسْخِیرِهَا مِنْ ثَبَاتِ ثَابِتِهَا وَ مَسِیرِ سَائِرِهَا وَ هُبُوطِهَا وَ صُعُودِهَا وَ نُحُوسِهَا وَ سُعُودِهَا .


ترجمه

(خداوند) فاصله هاى وسیع و گشوده (کرات آسمانى) را بى آنکه بر چیزى تکیه داشته باشند، تنظیم نمود و شکاف هاى میان (هر کدام از آنها) را پیوند داد، آنها و نظائر آنها را به یکدیگر مربوط ساخت، و مشکل فرود آمدن فرشتگان را براى ابلاغ فرمان او، و بالا بردن اعمال مخلوقات را به آسمان، آسان نمود. به آسمانها در حالى که به صورت دود بودند، فرمان داد (فرمانى تکوینى براى پیمودن مراحل خلقت و تکامل). در این هنگام، میان بخش هاى مختلفِ آن ارتباط برقرار گشت (و به صورت توده عظیمى درآمدند). سپس آسمانها را از هم جدا ساخت و درهاى بسته آنها را باز گشود، و نگهبانانى از شهاب هاى ثاقب بر هر راهى گماشت (تا مانع نفوذ شیاطین به آسمانها گردد) و آنها را با دست قدرتش بى آن که گرفتار حرکات ناموزون گردند (در فضا) نگاهداشت و به آنها فرمان داد که تسلیم امر او بوده باشند (و از قوانین آفرینش پیروى کنند). خداوند خورشید را نشانه روشنى بخش روز، و ماه را نورى محو و کم رنگ براى (زدودن شدّت تیرگى) شب ها قرار داد و آنها را در مسیرهایشان به حرکت درآورد; و مقدار سیر آنها را در مراحلى که باید بپیمایند معیّن فرمود، تا شب و روز را بدین وسیله از هم جدا سازد و عدد سال ها و زمان معلوم گردد. سپس در فضاى آسمان ها، فلک ها (مدارات کواکب) را آفرید، و آنچه زینت بخش آن بود از ستارگان مخفى و کم نور و ستارگان پر نور در آن جایگزین ساخت، و استراق سمع کنندگان را با شهاب هاى ثاقب تیر باران نمود، و همه آسمانها را به تسخیر خود درآورد، و ستارگان ثوابت و سیّار و هبوط کننده و صعود کننده و نحس و سعد آنها را به جریان انداخت.


ویژگیهای فرشتگان

و منها فی صفة الملائکة

ثُمَّ خَلَقَ سُبْحَانَهُ لِإِسْکَانِ سَمَاوَاتِهِ وَ عِمَارَةِ الصَّفِیحِ الْأَعْلَى مِنْ مَلَکُوتِهِ خَلْقاً بَدِیعاً مِنْ مَلَائِکَتِهِ وَ مَلَأَ بِهِمْ فُرُوجَ فِجَاجِهَا وَ حَشَا بِهِمْ فُتُوقَ أَجْوَائِهَا وَ بَیْنَ فَجَوَاتِ تِلْکَ الْفُرُوجِ زَجَلُ الْمُسَبِّحِینَ مِنْهُمْ فِی حَظَائِرِ الْقُدُسِ وَ سُتُرَاتِ الْحُجُبِ وَ سُرَادِقَاتِ الْمَجْدِ وَ وَرَاءَ ذَلِکَ الرَّجِیجِ الَّذِی تَسْتَکُّ مِنْهُ الْأَسْمَاعُ سُبُحَاتُ نُورٍ تَرْدَعُ الْأَبْصَارَ عَنْ بُلُوغِهَا فَتَقِفُ خَاسِئَةً عَلَى حُدُودِهَا. وَ أَنْشَأَهُمْ عَلَى صُوَرٍ مُخْتَلِفَاتٍ وَ أَقْدَارٍ مُتَفَاوِتَاتٍ أُولِی أَجْنِحَةٍ تُسَبِّحُ جَلَالَ عِزَّتِهِ لَا یَنْتَحِلُونَ مَا ظَهَرَ فِی الْخَلْقِ مِنْ صُنْعِهِ وَ لَا یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ یَخْلُقُونَ شَیْئاً مَعَهُ مِمَّا انْفَرَدَ بِهِ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ جَعَلَهُمُ اللَّهُ فِیمَا هُنَالِکَ أَهْلَ الْأَمَانَةِ عَلَى وَحْیِهِ وَ حَمَّلَهُمْ إِلَى الْمُرْسَلِینَ وَدَائِعَ أَمْرِهِ وَ نَهْیِهِ وَ عَصَمَهُمْ مِنْ رَیْبِ الشُّبُهَاتِ فَمَا مِنْهُمْ زَائِغٌ عَنْ سَبِیلِ مَرْضَاتِهِ وَ أَمَدَّهُمْ بِفَوَائِدِ الْمَعُونَةِ وَ أَشْعَرَ قُلُوبَهُمْ تَوَاضُعَ إِخْبَاتِ السَّکِینَةِ وَ فَتَحَ لَهُمْ أَبْوَاباً ذُلُلًا إِلَى تَمَاجِیدِهِ وَ نَصَبَ لَهُمْ مَنَاراً وَاضِحَةً عَلَى أَعْلَامِ تَوْحِیدِهِ لَمْ تُثْقِلْهُمْ مُؤْصِرَاتُ الْآثَامِ وَ لَمْ تَرْتَحِلْهُمْ عُقَبُ اللَّیَالِی وَ الْأَیَّامِ وَ لَمْ تَرْمِ الشُّکُوکُ بِنَوَازِعِهَا عَزِیمَةَ إِیمَانِهِمْ وَ لَمْ تَعْتَرِکِ الظُّنُونُ عَلَى مَعَاقِدِ یَقِینِهِمْ وَ لَا قَدَحَتْ قَادِحَةُ الْإِحَنِ فِیمَا بَیْنَهُمْ وَ لَا سَلَبَتْهُمُ الْحَیْرَةُ مَا لَاقَ مِنْ مَعْرِفَتِهِ بِضَمَائِرِهِمْ وَ مَا سَکَنَ مِنْ عَظَمَتِهِ وَ هَیْبَةِ جَلَالَتِهِ فِی أَثْنَاءِ صُدُورِهِمْ وَ لَمْ تَطْمَعْ فِیهِمُ الْوَسَاوِسُ فَتَقْتَرِعَ بِرَیْنِهَا عَلَى فِکْرِهِمْ وَ مِنْهُمْ مَنْ هُوَ فِی خَلْقِ الْغَمَامِ الدُّلَّحِ وَ فِی عِظَمِ الْجِبَالِ الشُّمَّخِ وَ فِی قَتْرَةِ الظَّلَامِ الْأَیْهَمِ وَ مِنْهُمْ مَنْ قَدْ خَرَقَتْ أَقْدَامُهُمْ تُخُومَ الْأَرْضِ السُّفْلَى فَهِیَ کَرَایَاتٍ بِیضٍ قَدْ نَفَذَتْ فِی مَخَارِقِ الْهَوَاءِ وَ تَحْتَهَا رِیحٌ هَفَّافَةٌ تَحْبِسُهَا عَلَى حَیْثُ انْتَهَتْ مِنَ الْحُدُودِ الْمُتَنَاهِیَةِ قَدِ اسْتَفْرَغَتْهُمْ أَشْغَالُ عِبَادَتِهِ وَ وَصَلَتْ حَقَائِقُ الْإِیمَانِ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَعْرِفَتِهِ وَ قَطَعَهُمُ الْإِیقَانُ بِهِ إِلَى الْوَلَهِ إِلَیْهِ وَ لَمْ تُجَاوِزْ رَغَبَاتُهُمْ مَا عِنْدَهُ إِلَى مَا عِنْدَ غَیْرِهِ قَدْ ذَاقُوا حَلَاوَةَ مَعْرِفَتِهِ وَ شَرِبُوا بِالْکَأْسِ الرَّوِیَّةِ مِنْ مَحَبَّتِهِ وَ تَمَکَّنَتْ مِنْ سُوَیْدَاءِ قُلُوبِهِمْ وَشِیجَةُ خِیفَتِهِ فَحَنَوْا بِطُولِ الطَّاعَةِ اعْتِدَالَ ظُهُورِهِمْ وَ لَمْ یُنْفِدْ طُولُ الرَّغْبَةِ إِلَیْهِ مَادَّةَ تَضَرُّعِهِمْ وَ لَا أَطْلَقَ عَنْهُمْ عَظِیمُ الزُّلْفَةِ رِبَقَ خُشُوعِهِمْ وَ لَمْ یَتَوَلَّهُمُ الْإِعْجَابُ فَیَسْتَکْثِرُوا مَا سَلَفَ مِنْهُمْ وَ لَا تَرَکَتْ لَهُمُ اسْتِکَانَةُ الْإِجْلَالِ نَصِیباً فِی تَعْظِیمِ حَسَنَاتِهِمْ وَ لَمْ تَجْرِ الْفَتَرَاتُ فِیهِمْ عَلَى طُولِ دُءُوبِهِمْ وَ لَمْ تَغِضْ رَغَبَاتُهُمْ فَیُخَالِفُوا عَنْ رَجَاءِ رَبِّهِمْ وَ لَمْ تَجِفَّ لِطُولِ الْمُنَاجَاةِ أَسَلَاتُ أَلْسِنَتِهِمْ وَ لَا مَلَکَتْهُمُ الْأَشْغَالُ فَتَنْقَطِعَ بِهَمْسِ الْجُؤَارِ إِلَیْهِ أَصْوَاتُهُمْ وَ لَمْ تَخْتَلِفْ فِی مَقَاوِمِ الطَّاعَةِ مَنَاکِبُهُمْ وَ لَمْ یَثْنُوا إِلَى رَاحَةِ التَّقْصِیرِ فِی أَمْرِهِ رِقَابَهُمْ.


وَ لَا تَعْدُو عَلَى عَزِیمَةِ جِدِّهِمْ بَلَادَةُ الْغَفَلَاتِ وَ لَا تَنْتَضِلُ فِی هِمَمِهِمْ خَدَائِعُ الشَّهَوَاتِ قَدِ اتَّخَذُوا ذَا الْعَرْشِ ذَخِیرَةً لِیَوْمِ فَاقَتِهِمْ وَ یَمَّمُوهُ عِنْدَ انْقِطَاعِ الْخَلْقِ إِلَى الْمَخْلُوقِینَ بِرَغْبَتِهِمْ لَا یَقْطَعُونَ أَمَدَ غَایَةِ عِبَادَتِهِ وَ لَا یَرْجِعُ بِهِمُ الِاسْتِهْتَارُ بِلُزُومِ طَاعَتِهِ إِلَّا إِلَى مَوَادَّ مِنْ قُلُوبِهِمْ غَیْرِ مُنْقَطِعَةٍ مِنْ رَجَائِهِ وَ مَخَافَتِهِ لَمْ تَنْقَطِعْ أَسْبَابُ الشَّفَقَةِ مِنْهُمْ فَیَنُوا فِی جِدِّهِمْ وَ لَمْ تَأْسِرْهُمُ الْأَطْمَاعُ فَیُؤْثِرُوا وَشِیکَ السَّعْیِ عَلَى اجْتِهَادِهِمْ لَمْ یَسْتَعْظِمُوا مَا مَضَى مِنْ أَعْمَالِهِمْ وَ لَوِ اسْتَعْظَمُوا ذَلِکَ لَنَسَخَ الرَّجَاءُ مِنْهُمْ شَفَقَاتِ وَجَلِهِمْ وَ لَمْ یَخْتَلِفُوا فِی رَبِّهِمْ بِاسْتِحْوَاذِ الشَّیْطَانِ عَلَیْهِمْ وَ لَمْ یُفَرِّقْهُمْ سُوءُ التَّقَاطُعِ وَ لَا تَوَلَّاهُمْ غِلُّ التَّحَاسُدِ وَ لَا تَشَعَّبَتْهُمْ مَصَارِفُ الرِّیَبِ وَ لَا اقْتَسَمَتْهُمْ أَخْیَافُ الْهِمَمِ فَهُمْ أُسَرَاءُ إِیمَانٍ لَمْ یَفُکَّهُمْ مِنْ رِبْقَتِهِ زَیْغٌ وَ لَا عُدُولٌ وَ لَا وَنًى وَ لَا فُتُورٌ وَ لَیْسَ فِی أَطْبَاقِ السَّمَاءِ مَوْضِعُ إِهَابٍ إِلَّا وَ عَلَیْهِ مَلَکٌ سَاجِدٌ أَوْ سَاعٍ حَافِدٌ یَزْدَادُونَ عَلَى طُولِ الطَّاعَةِ بِرَبِّهِمْ عِلْماً وَ تَزْدَادُ عِزَّةُ رَبِّهِمْ فِی قُلُوبِهِمْ عِظَماً .

ترجمه

سپس خداوند سبحان براى سکونت در آسمانها و آباد ساختن آنها (با عبادت و نیایش) در بالاترین صفحه ملکوت خود، مخلوقاتى بدیع از فرشتگان آفرید; تمام فواصل آسمان را با آنها پر کرد و فضاى میان آن را از وجود فرشتگان، مالامال ساخت. (به گونه اى که) صداى تسبیح آنها، فاصله هاى آسمانها را پر کرده و در بارگاه قدس و درون حجابها و سراپرده هاى مجد و عظمت، طنین انداز است، و در ماوراى زلزله و غوغاى تسبیح آنان - که گوشها از آن کر مىشود - شعاع هاى خیره کننده نور، چشمها را از دیدن باز مىدارد و در محدوده خود متوقّف مىسازد. آنها را به صورتهاى مختلف و اندازه هاى گوناگون آفرید، «در حالى که داراى بالهاى متعددى هستند» (و از نظر قدرت، یکسان نمى باشند). همواره تسبیح جلال و عزّت او مىگویند و هرگز اسرار شگفت انگیز آفرینش مخلوقات را به خود نسبت نمى دهند و ادّعا نمى کنند که در آفرینش چیزى با او شرکت دارند، «بلکه آنها بندگان گرامى او هستند که هیچ گاه در سخن بر او پیشى نمى گیرند و به فرمان او (بى هیچ کم و کاست) عمل مىکنند». گروهى از آنها را امین وحى خود قرار داد، و به آنها براى رساندن ودایع امر و نهیش به پیامبران مأموریت داد، و از تردید و شبهات مصونیّت بخشید، به گونه اى که هیچ کدام از آنان از راه رضاى حقّ منحرف نمى شوند. آنان را از یارى خویش بهره مند ساخت (تا وظیفه ابلاغ وحى را به خوبى انجام دهند) و قلب آنان را با تواضع و خشوع و سکینه و آرامش قرین نمود (تا در انجام این وظیفه خطیر گرفتار خطا نشوند) و درهاى سهل و آسانى را براى مدح و تمجید (و نیایش) خویش به روى آنها گشود (تا از این طریق مصونیّت بیشترى به آنها ببخشد) و چراغ هاى روشنى جهت راهیابى به نشانه هاى توحیدش براى آنان نصب نمود. سنگینى گناهان هرگز فرشتگان را ناتوان و درمانده نساخته (چرا که آنها هرگز گناه نمى کنند.) و رفت و آمد شب و روز آنان را به سوى مرگ کوچ نداده است (تا ضعف و پیرى بر آنها چیره شود.)

تیرهاى شک و شبهه، ایمان پر عزم آنان را هدف قرار نداده، و گمان و تردید بر پایگاه یقین آنان راه نیافته (و آنها را متزلزل نساخته است). هیچ چیز آتش کینه و حسد را در میان آنها بر نیافروخته (تا ضعف و فتورى در کار آنها راه یابد.) و هرگز حیرت و سرگردانى آنان را از معرفتى که در باطن دارند و آنچه از عظمت و هیبت و جلال الهى در درون سینه هایشان نهفته است، جدا نساخته، و (سرانجام) وسوسه ها در وجودشان راه نیافته، تا شک و تردید ناشى از آن بر افکارشان چیره شود. آنها شیرینى معرفت خدا را چشیده و از جام محبتّش سیراب شده اند، و (در عین حال) خوف او در اعماق جانشان جایگزین شده است; قامتشان از کثرت اطاعت خم شده و رغبت فراوان آنها به عبادت پروردگار، هرگز حال تضرّع و نشاط عبادت را در آنها از بین نبرده، و مقام برجسته آنان طوق خشوع را از گردنشان باز نکرده است; خودبینى و عُجب آنها را فرا نگرفته، تا اعمال گذشته خود را بسیار بشمرند، خضوع و کوچکى در برابر ذات با عظمتش، جایى براى بزرگ شمردنحسنات براى آنان باقى نگذارده است و با اینکه پیوسته مشغول عبادتند فتور و سستى به آنها دست نمى دهد و ادامه این کار از رغبتشان نمى کاهد، تا از امید به پروردگار خود روى برتابند. مناجاتهاى طولانى زبان آنان را خشک و ناتوان نساخته و اشتغال به غیر خداوند، آنها را تحت سلطه خود نیاورده، تا نداى بلند آنان را (در مقام تضرّع و تسبیح) کوتاه سازد، در مقام اطاعت و بندگى همچنان دوش به دوش ایستاده اند; و راحت طلبى، آنان را به کوتاهى در انجام فرمانش وانداشته و کودنى غفلت ها بر تلاش و عزم راسخ آنها چیره نگردیده، و تیرهاى فریبِ شهوات، همّت هاى آنها را هدف قرار نداده است!.


آنها (فرشتگان عشق به) خداوندى را که صاحب عرش است ذخیره روز بى نوایى خود قرار داده و در آن هنگام که دیگران به مخلوقات مىاندیشند آنها تمام توجّه خود را به خالق معطوف ساخته اند. آنها هیچ گاه عبادت او را پایان نمى دهند (چرا که) علاقه آنها به لزوم عبادت پروردگار از رجا و خوف او - که هرگز از دل آنها برکندهنمى شود - سرچشمه مىگیرد، و هرگز اسباب خوف پروردگار از آنها قطع نشده تا در تلاش و کوشش خود سستى کند و طمع ها آنها را اسیر چنگال خود نساخته تا سرعت سعى (در امور دنیا) را بر کوشش خود (در کار آخرت و طاعت پروردگار) مقدّم دارند. آنها اعمال گذشته خود را بزرگ نشمرده که اگر بزرگ مىشمردند امیدوارى (بیش از حدّ) خوفشان را از بین مىبرد، آنها درباره پروردگارشان هرگز بر اثر وسوسه هاى شیاطین گرفتار اختلاف نشده، و برخوردهاى بد، آنان را از هم جدا نساخته و حسادت هاى درونى، آنان را از هم دور ننموده است، عوامل شک و تردید، آنها را پراکنده نکرده، و افکار متفرقه، جمع آنها را از هم جدا نساخته است، آنها همیشه پاى بند ایمانى هستند که هرگز طوق آن را به سبب شک و تردید، و عدول از حق، و سستى و خستگى، از گردن خویش بر نمى دارند، در تمام آسمان ها به قدر جاى پوست حیوانى نتوان یافت که فرشته اى در آنجا به سجده نیفتاده باشد، یا ملکى تلاشگر و سریع و چابک مشغول به کار نباشد، فرشتگانى که طاعت فراوان پیوسته، بر یقین و معرفتشان نسبت به پروردگار مىافزاید و عزت خداوند را در قلوبشان فزونى مىبخشد!


شرح قسمت اول(صفات پروردگار)


فقوله علیه السلام: قدرّ ما خلق فأحکم تقدیره

این جمله امام (ع) اشاره به این است که هر مصنوعی و مخلوقی در وجود برابر حکمت الهی اندازه گیری دقیق شده است، بدان حد که اگر از مقدار معیّن فزونی گیرد و یا نقصان پیدا کند در مصلحت آن شیئی خللی پدید می آید و منفعت مقرّر بر وجود آن دگرگون می شود.


قوله علیه السلام: و دبّره فألطف تدبیره:

هر شیئی را برابر ارزش و مصلحت وجودی اش بیافرید، و با ظرافت و باریک بینی خاصّی در همه ذاتیّات و اوصاف آن تصرّف کرد، و بدون آن که کسی جز خداوند بر آن آگاهی و اطّلاعی داشته باشد، تمام تغییرات لازم کلّی و جزئی را در باره آن موجود بانجام رساند.


قوله علیه السلام: و لم یستصعب إذ امر بالمضّی علی إرادته:

چون خداوند آفریده را امر کرده است تا در جهت رسیدن به کمال مطلوب وجودیش برابر اراده وی حرکت کند و حکمت الهی نیز او را به سمت نهایت مطلوبش به پیش می برد، تخلّف پدیده از حرکت در غیر آن جهت ممکن نیست و سرپیچی از دستور و فرمان محال است.

امر کردن خداوند به پدیده، اشاره به این است که اسباب کمال یافتن آن را مطابق قضای الهی تا رسیدن به مطلوب آماده می سازد.


قوله علیه السلام: و کیف و إنّما صدرت الأمور عن مشیئته:

تقدیر کلام حضرت چنین است «ای و کیف یستصعب» یعنی، چگونه پدیده از فرمان خداوند سرپیچی می کند (هرگز نمی تواند تخلّف و سرپیچی نماید) پس از بیان عدم امکان سرپیچی و تخلّف آفریده از دستورات الهی، به علت عدم امکان سرپیچی و فرمانبرداری سریع و تسلیم بودن در برابر فرمان حق متعال اشاره کرده، و دلیل آن را مستند بودن تمام آثار مخلوق به مشیّت پروردگار می داند. زیرا هر اثری لزوما از مؤثّر خود تبعیّت می کند، و تمام پدیده ها در سلسله نیاز و حاجت به اراده حق تعالی متّکی هستند، و وجوبا از آنجا مدد می گیرند، حقیقت این موضوع در علم الهی باثبات رسیده است.


قوله علیه السلام: المنشی ء اصناف الأشیاء إلی قوله عجائب الأمور:

پیش از این در شرح خطبه اول توضیح این مطلب که: روش، فکر و اندیشه و تجربه، از چیزهائی است که بانسان مربوط بوده و بوی اختصاص دارد، گذشت. و این که باری تعالی از تمام این ویژگیها در زمینه ایجاد و آفرینش پدیده ها پاک و مبرّا است.

(یعنی خداوند بدون الگو و مدل، فکر و اندیشه و تجربه موجودات را آفریده است) در خلقت و آفرینش از شریک داشتن نیز بدلیل برهان توحید چنان که

گذشت پاک و منزه می باشد. (در آفرینش به دستیار و معین نیازمند نیست، چه او از همه جهت یگانه است، یکتا و بی همتا است) مقصود از «قریحه الغریزه» نیروی اندیشه برای عقل می باشد.


قوله علیه السلام: فأتمّ [فتمّ خ] خلقه و أذعن لطاعته و اجاب الی دعوته.

خداوند به تمام مخلوقات و آفریده هایش به لحاظ جود و بخشندگی، آنچه نیازشان بوده افاده فرموده است، پس اگر از کسی یا شیئی کمالی فوت گردد، از جهت نداشتن استعداد و عدم پذیرش است، (بدین معنا که فیض دهنده بخلی ندارد، نقص در فیض گیرنده است) آفریده ها و مخلوقات در نیازمندی محض، و جنبه امکانی که دارند، بخواری و نداری خود، مقر و معترفند، در دگرگونی، مغلوب قدرت اویند و دعوت او را اجابت می کنند، یعنی هنگامی که کلمه «کن» وجودی القا شود فورا اجابت کرده، وجود می یابند (به محض این که خداوند بگوید باشید بلا درنگ وجود پیدا می کنند).


قوله علیه السلام: و لم یعترض دونه ریث المبطئ و لا أناه المتلکّی ء:

این جمله امام (ع) برای منزّه دانستن فعل و امر خداوند از تخلّف آورده شده است، بدین معنی که اشیا در اطاعت فرمان و دستور خداوند، سستی، کندی و درنگی ندارند.

امر خداوند را بدون توقّف و درنگ اطاعت می کنند. تمام اشیاء مغلوب اراده حق تعالی هستند و در اجابت فرمان او نهایت سرعت را به کار می گیرند.

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ.

در امر خداوند متعال یعنی کلمه «کُن» افاضه هر آن چیزی است که در مأمور لازم بوده، و آمادگی کامل در اجابت وجود دارد، زیرا با فرمان «باش» شیئی

وجوب وجود می یابد، یعنی قادر بر وجود یافتن نیست، چه رسد به این که در اجابت امر و اطاعت و فرمانبرداری، سستی و کندی و سهل انگاری کند، بلکه همچون چشم برهم زدن کار سریع انجام می گیرد. چنان که خداوند متعال می فرماید: وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَهٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ.

ما در شرح کلام امام (ع) «بطوء، و اناه و تلکّی» را صفت آفریده ها گرفته و چنین توضیح دادیم که اشیا در پذیرش و انجام دستورات خداوند، بدون درنگ و توقّف انجام وظیفه می کنند. احتمال دیگر این است که بگوییم فعل خداوند از این جهت که مستند بخداوند می باشد، منزه است از درنگ و توقّف، (یعنی کار خداوند متّصف به کندی، توقّف و درنگ نمی شود) زیرا کندی، سستی، توقّف و درنگ از عوارض حرکت و حرکت از عوارض جسم است. این صفات بر فعل کسی عارض می شوند، که کارهایش را با وسیله انجام دهد، و کارهایش متّصف به حرکت شدید، و ضعیف گردد، و چنان که دانسته و آگاهی خداوند از تمام این ویژگیها و خصوصیات منزّه و پاک می باشد.


قوله علیه السلام: فاقام من الاشیاء أودها إلی قوله و الهیئات.

مقصود از «أقام... اودها» بر طرف کردن ناهمواری اشیاست، تا هر چیزی آماده پذیرش لازمه وجودی خویش گردیده، کمالی که از جانب حق بوی افاضه می شود، دریافت دارد و منظور از «نهجه لجددها «لحدودها»، یا «لحدودها» مطابق هر دو عبارت، روشن کردن سمت هدف حرکت هر چیزی است که به مقصد نهایی وجودی اش برسد و به آن دست یابد.

سخن امام (ع) که فرمود: ملائمته...

«میان امور گوناگون متفاوت و متضاد رابطه و اتّصال بر قرار کرد» بدین معنی است که خداوند، میان عناصر چهار گانه (آب و آتش و باد و خاک)- که در اصطلاح قدما طبایع چهارگانه می نامیدند- با وجودی که در چگونگی صفات متضاد هستند در مزاج واحد انسانی جمع آوری کرده است. ما در باره این موضوع، قبلا به تفصیل سخن گفته ایم.

عبارت و وصله لأسباب قرائنها، اشاره به این است که موجودات از اموری که لازمه وجودی شان باشد، (مانند هیأت، شکل و غریزه و...) جدا نیستند و بخوبی روشن است که نزدیکی دو چیز مستلزم نزدیکی و اتصال اسباب وجودی آنهاست، چه محال است که موجود، بدون اسباب تحقق وجودی اش، استحکام و استواری یابد. اتصال و استناد اشیاء متّکی به کمال قدرت خداوند است، زیرا او سبب ساز همه سببهاست.

بعضی از شارحان نهج البلاغه، مقصود از «قرائن» را نفوس دانسته اند، با توجّه به این احتمال معنای اتصال اسباب بوسیله خداوند، ارشاد خلق است به پرستش حق تعالی و آنچه لازمه معاش آدمی و جهت دادن او به سوی کمال می باشد زیرا به مثل اگر کسی بگوید: «وصل الملک اسباب فلان» از این جمله چنین فهمیده می شود که، پادشاه ارتباط شخص مورد اشاره را با خود بر قرار کرده و او را به پاداش و نعمت دادن، مورد نوازش قرار داده است.

معنای احتمالی دوّم هر چند احتمال بدی نیست. امّا معنای احتمالی اوّل ظاهر و روشن تر است.


قوله علیه السلام: و فرّقها أجناسا مختلفات فی الحدود و الأقدار و الغرائز....

مقصود از جنس و حدّ آن چیزی نیست که «اهل منطق» آن را در عرف خود اصطلاح کرده اند، بلکه منظور از اختلاف، اختلاف کلّی و جزئی است که قبلا متذکر شدیم (اختلاف در عناصر، هیأت، شکل و غریزه و...) در لغت به این نوع اختلاف هم اختلاف در جنسیّت می گویند. «حدّ شیئی» به نهایت و آنچه بر آن

احاطه دارد، اطلاق می شود. منظور از «اقدار» اندازه هاست و به شکل نیز مقدار گفته شده است.

مقصود از غرائز در کلام امام (ع) قوای نفسانی، اخلاق، هیأت و صفات می باشند. و اگر کلمه «حدود» را در عبارت حضرت، بر معنای عرفی اش «حدّ کامل یا ناقص» حمل کنیم معنای زیبایی است، زیرا حکمت آفریدگار پاک و منزّه ایجاب می کند که بعضی از موجودات از بعضی دیگر، با حدود و حقایقشان تمیز داده شوند و برخی با شکل و هیأت و بعضی دیگر با غرایز و اخلاقشان، برابر آنچه که نظام وجود و دستور آفرینش و اراده الهی حکم می کند.


قوله علیه السلام: بدایا خلایق احکم صنعها و فطرها علی ما اراد و أبتدعها:

یعنی این که بر شمردیم شگفتیهای آفرینش در باره مخلوقات بود که برابر اراده خداوند خلقت و صنعشان استوار گردیده است.

شرح چگونگی آفرینش آسمانها


قوله علیه السلام: و نظم بلا تعلیق الی قوله انفراجها

اقتضای ظاهر این جمله این است که آسمانها دارای شکافهای وسیع و قسمتهای مختلفی بوده اند. معنای کلام امام (ع) مطابق نظریّه متکلّمین روشن است، چون بعقیده متکلمین اجسام از اجزای لا یتجزّا ترکیب یافته اند، و پیش از ترکیب دارای شکاف و شقوق بوده اند.

امّا نظر غیر متکلّمین در معنای این جمله امام (ع) یکی از دو احتمال زیر است: 1- چون آسمانها از اجزا ترکیب یافته اند، و میان اجزای هر مرکّبی مباینت و جدایی است چه ترکیب و تألیف کننده ای باشد یا خیر، امام (ع) لفظ «رهوات و فرج» را به لحاظ جدایی و مباینت میان اجزای آسمان استعاره آورده است. با قطع نظر از این که ترکیب کننده خداست یا جز او. بنا بر این مقصود از نظم بخشیدن به شکافهای وسیع آسمان، افاضه صورت به قسمتهای مختلف آن است، بحدّی که نظم و ترکیبش کامل گردیده و قسمتهای مختلف آسمان بهم پیوسته شده است.

2- احتمال دوّم این است که امام (ع) با کلمه «فرج» به جدایی و مباینتی که میان طبقات آسمان وجود دارد اشاره کرده باشد، و مقصود از نظم «رهوات و ملاحمه صدوع» آسمانها چسبیدگی و مماس بودن آنها بر یکدیگر و عدم خلأ در میان آنها باشد. (در احتمال ارتباط یافتن اجزا با یکدیگر، و در احتمال دوم، پیوسته شدن طبقات آسمان با هم فرض شده است).

امام (ع) با کلمه «بلا تعلیق» به کمال قدرت خداوند تعالی توجّه داده است.

قضاوت اوهام این است که آسمان، همچون سنگی که در هوا معلق بماند، در خلأ متوقّف گردیده. و این موجب حیرت و شگفتی عقول شده است. امام (ع) با کلمه «بلا تعلیق» آنها را بر شگفتی و بزرگ شمردن این امر تحریک کرده است.

قوله علیه السلام: و وشّج بینها و بین ازواجها:

مقصود امام (ع) از «ازواج» نفوس فرشتگان آسمانی است که نزدیک و قرین یکدیگرند. و به هر قرینی زوج گفته می شود. یعنی میان نفوس آسمانی ارتباط بر قرار کرد، بدین سان که هر جرم آسمانی آن چیزی را پذیرفت که دیگر جرم آن را پذیرا نبود.


قوله علیه السلام: و ذلّل للها بطین بأمره الی قوله انفراجها:

در باره این حقیقت پیش از این اشاره ای شد، که فرشتگان مانند دیگر حیوانات جسمانی نیستند. بنا بر این بالا و پایین رفتن آنها مانند بالا و پایین رفتن افراد محسوس نیست، و گر نه حق تعالی جلّ قدسه- که از تصور گمان کنندگان فراتر است- لزوما در سمتی قرار می گرفت، تا صعود بسوی او انجام پذیرد، و فرود از نزد او تحقّق یابد. بنا بر این لفظ «نزول» که بر جهت محسوس فرودین اطلاق می شود استعاره آورده شده است برای نزول عقلانی: بدین معنی که، بخششهای ارزشمند، از آسمان جود خداوندی، بر سرزمینهای قابل فیض فرود می آید. با توجّه به این معنی فرود آمدن فرشتگان عبارت خواهد بود از: رساندن فیض به موجوداتی که از نظر مقام پایین تر از فرشته اند و فرشتگان واسطه میان موجودات و آفریدگار می باشند. بنا بر این، منظور از فرشتگان، فرستادگانی هستند که مأمور رساندن وحی اند و یا مأموریّت دیگری دارند. و مقصود از فرشتگان بالا رونده، فرشتگانی هستند که اعمال خلایق را نزد خداوند می برند.

با برداشتی که از معنای نزول کردیم، معنای صعود عبارت خواهد بود از: صوری که در ذات فرشتگان بالا رونده نقش می بندد، و چنان که سابقا توضیح داده شد علم خداوند نسبت به اموری که در مقطع زمانی دور قرار دارند و یا امور معدومه ای که محقّقا وجود خواهند یافت، و به زمان دوری وابستگی دارند، به گونه نقش بستن صورتهای معقول آنها در لوح محفوظ است.

معنای «صعود» هم مانند لفظ «هبوط» استعاره برای معنای یاد شده است، یعنی صعود از سرزمین نفوس به الواح محفوظ، چنان که توضیح داده شد.

امّا معنای باز بودن راههای آسمان بدانسان که نگاهبانان منقاد و مطیع باشند و عبور بر فرشتگان سهل آسان باشد، این است، که حجاب و منعی برای فرشتگان وجود ندارد، زیرا علم فرشتگان بر اعمال و رفتار مردمان و آنچه بر این جهان می گذرد نافذ است چنان که جسم بسته و متّصل مانع از نفوذ بعضی اجسام لطیفه در خود نمی شود (حرارت، اصوات، اشعّه از جسم عبور می کند) و از خود عبور می دهد، آسمانها مانع آگاهی فرشتگان نسبت به امور این عالم نمی شوند بنا بر این بمنزله جسم شکافدار بوده و بر آن عبارت «انفراج» اطلاق می شود. و این که نگاهبانان درهای آسمان برای عبور فرشتگان تسلیم و منقادند، بدین معناست که به هیچ وجه مانع نفوذ و آگاهی فرشتگان مقرّب الهی به این عالم نمی شوند.


قوله علیه السلام: و ناداها بعد إذ هی دخان فالتحمت عری أشراجها و افتتق بعد الارتتاق صوامت ابوابها:

در این عبارت حضرت دو معنای احتمالی وجود دارد.

احتمال اوّل: معنای دود بودن آسمان را قبلا دانسته ای (نیازی به توضیح مجدّد نیست) ندا کردن خداوند آسمانرا، إشاره به فرمانبرداری و اطاعت آسمانهاست، چنان که خداوند تعالی فرموده است: فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ.مقصود از «التحام» آسمان ضمیمه شدن اجزای دارای صورت، با اجزای صورت پذیر است، چنان که دو طرف زنبیل یا اشیایی از این قبیل، با روابطی به یکدیگر متصل می شود. (عرب در باره ارتباط یافتن اجزای یک شیئی وقتی «تشریج عری» می گوید که اجزای آن شیئی نسبت به یکدیگر حالت جذب و انجذاب داشته باشند) منظور از باز شدن درهای آسمان پس از بسته بودن آنها، این است که گشایش درهای آسمان، موجب نزول رحمت خداوند شود و فرشتگانی که تدبیر این جهان را به عهده دارند، بواسطه نزول و حرکت آنها، انواع رحمت حق نزول می یابد. بنا بر این حرکات فرشتگان شبیه درها می باشد. چه همانها، درهای رحمت حق و کلیدهای جود خداوندی اند.

احتمال دوّم این که عرب آنچه را در بالا قرار داشته باشد، آسمان می گوید.

بنا بر این ممکن است، مقصود از آسمان معنای عام، و شامل آسمان مورد نظر هم بشود. و جمله «و ناداها» اشاره به آسمان ابرها باشد، و دود بودن آسمان منظور بخاری است که پیش از انجماد شبیه دود می باشد. لفظ دود، از بخار استعاره آورده شده است.

اتّصال یافتن اجزای مختلف آسمان، اشاره به پیوستگی اجزای بخار است که بصورت ابر در آید و (باز شدن درهای بسته) کنایه از نزول باران ابرها باشد. چنان که خداوند متعال فرموده است: فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ.


قوله علیه السلام: و اقام رصدا من الشّهب الثّواقب علی نقابها

این عبارت حضرت، دو معنای احتمالی دارد.

1- لفظ: «نقاب» که به معنی راه کوهستانی است، استعاره از عدم ممنوعیّت وابستگی علوم بماورای عالم جسمانیّات و مجرّدات باشد. (یعنی ممکن است علوم از ماورای عالم ماده سرچشمه بگیرند، ولی، راه برای استراق سمع شیاطین مسدود است، امّا در حقیقت ذات، راههای آسمان گشوده است.) پیش از این معنای شهابهای پرّان که در کمین شیاطین هستند توضیح داده شد.

2- احتمال دوّم این است که لفظ «رصد» استعاره از تیرهای محسوس قابل رویت، و کلمه «نقاب» استعاره را ترشیحیه کرده باشد، زیرا لازمه کمین گاه و نگاهبانی این است که از درها، و معابر حراست و حفاظت به عمل آورند.

وجه حکمت و سرّ این موضوع این است که عربها معتقد بودند شیاطین، به آسمان بالا می روند و گفتار فرشتگان را که برای ما غیب محسوب می شود، گوش می دهند و سپس دریافتهای خود را به کاهنان و ساحران و مانند اینها منتقل می کنند.

پس از آن که دوران روشنگری و نهی از کهانت و مانند این امور فرا رسید، چنان که گفتیم و به لحاظ این که کهانت و سحر موجب فساد ذهنی مردم و انحراف افکار و دلها از مقصد شریعت می شد، خداوند بمردم اعلام کرد که شهابهای پرّان آسمانی را دور کننده شیطانهای گوش فرا دارنده قرار دادیم، و هر که از شیطانها حرف شنوی داشته باشد، از ناحیه آنها رجم خواهد شد.

درهای آسمان بر شیاطین بسته است، شیاطین دسترسی بحقایق آسمان ندارند، تا اعتقاد به کهانت را در اندیشه مردم وارد کنند و اعتقاد آنها را به کهانت و غیب گویی مستند بدانند. آیات کریمه قرآن این اوهام باطل را که در حقیقت شیطان نفسانی هستند، درهم می شکند و این عقاید را از ریشه و بن بر می کند.

قوله علیه السلام: و امسکها من ان تمور فی خرق الهواء بایده و امرها ان تقف مستسلمه لأمره

یعنی خداوند آسمان را از بحرکت در آمدن بوسیله بادهای ایجاد شده بشدّت و زنده حفظ کرده است، حکمت حکیمانه خداوندی بر این مقرّر شده است که آسمان با قدرت قهر آمیزش استحکام و استقرار داشته و رام فرمان او باشد.

در کلام امام (ع) دو عبارت «أمر» به کار رفته است: امر اوّل به معنای حکم الهی و قضای خداوندی، و امر دوّم به معنای قدرت و غلبه فرمان حق تعالی است، الزاما تحقق می یابد.


قوله علیه السلام: و جعل شمسها آیه مبصره لنهارها و قمرها آیه ممحوّه من لیلها

این عبارت امام (ع) شبیه کلام خداوند است که می فرماید: وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَهَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَهَ النَّهارِ مُبْصِرَهً.

آیت حق بودن شب و روز به این دلیل است که هر دو بر کمال قدرت حق تعالی دلالت دارند. از پیشوایان دین در تفسیر روشنگر بودن روز پس از محو ساختن و از بین بردن شب وجوهی بشرح زیر نقل کرده اند.

1- روشنگر بودن روز به این دلیل است که خورشید در تمام سال بحال خود ثابت است و نور می دهد و محو آیت شب به لحاظ حالات مختلفی است که برای ماه پیش می آید، گاهی ماه پیداست و نور می دهد و گاه در محاق است و مخفی، تغییر و دگرگونی ماه آن قدر زیاد است که دو شب بر یک حال نبوده و هر شبی در منزلگاه خاصی است و زیادی و نقصان می پذیرد.

2- روایت شده است که ابن کوّاء از سیاهیها در چهره ماه سؤال کرد، حضرت در پاسخ فرمود، آن نشانه محو آیت شب می باشد.

3- ابن کثیر گفته است که منظور از دو آیت شب و روز، تاریکی شب و روشنی روز است، تقدیر چنین است: ما شب و روز را دارای دو نشانه (ظلمت و ضیاء) قرار دادیم. آیت شب را محو کردیم، یعنی برای ما ه نور ذاتی قرار ندادیم، ماه از خورشید نور می گیرد روز، روشنگر است، یعنی روشنایی خورشید ذاتی است.

کلمه «من» در عبارت امام (ع) یا برای بیان ابتدای غایت و یا برای بیان جنس بکار رفته است، و متعلّق به کلمه «ممحوّه» یا «بجعل» می باشد. معنای دیگر، این که ماه را، از نشانه های شب قرار داد.


قوله علیه السلام: فأجراهما فی مناقل مجراهما و قدّر سیرهما فی مدارج درجهما

خداوند مسیر خورشید و ماه را در برجها و منزلها مقدّر و مقرر فرموده است.

برای تبیین کلام امام (ع) در اینجا، لازم است که مفهوم «درج- بروج و منازل» توضیح داده شود. شرح مطلب این است که، مردم دور فلک را که ستارگان در آن سیر می کنند به دوازده قسم تقسیم کرده و هر قسمی را برج نامیده اند و باز هر برجی را به چند قسم تقسیم کرده و هر قسمی را درجه و رتبه نامیده، و هر یک از این برجها را اسمی است بدین شرح: حمل- ثور- جوزا- سرطان- اسد- سنبله- میزان- عقرب- قوس- جدی- دلو و حوت.

خورشید، هر برجی از آسمان را در سی روز طی می کند و ماه هر برجی از آن را در بیشتر از دو روز و کمتر از سه روز به اتمام می رساند. منازل و مراحل سیر ماه بیست و هشت منزل است و اسامی آنها عبارت است از: 1- شرطین 2- بطین 3- ثریّا 4- دبران 5- هقعه 6- هنعه 7- ذراع 8- نژه 9- طرفه 10- جبه 11- زبره 12- صرفه 13- عوا 14- سماک 15- غفر 16- زبانا 17- إکلیل 18- قلب 19- شوله 20- نعایم 21- بلده 22- سعد الذّابح 23- سعد بلع 24- سعد السعود 25- سعد الأخبیه 26- الفرغ المقدّم 27- الفرغ الموخّر 28- رشاء.

ماه هر روزی در یکی از منازل یاد شده فوق قرار دارد چنان که خداوند متعال می فرماید: لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها أَنْ،... ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ.

قوله علیه السلام: لیمیّز بین اللّیل و النّهار إلی قوله بمقادیرهما

یعنی اندازه گیری مسیر و حرکت مشخّص کننده ماه و سال است. پیش از این در خطبه اول تفسیر و تفصیل این مطلب گذشت.


قوله علیه السلام: ثمّ علّق فی جوّها فلکها

پس از آن که امام (ع) اشاره به کیفیت ترکیب ستارگان کرد حال با بیان این عبارت اشاره به جایگاه استقرار ستارگان کرده می فرماید: هر یک در فضای فلک خود آویخته هستند.

اگر بپرسی که امام (ع) ابتدا فرموده بود، که ستارگان و سیّارات معلق نیستند و در این عبارت می فرماید در جو فضای فلک شان آویخته اند معنای این دو کلام را چگونه توجیه می کنید در پاسخ می گوییم: تعلیق و وابستگی امری نسبی است به اعتباری می توان گفت معلّق و وابسته اند، و به اعتباری می شود گفت وابسته نیستند. در عبارت اوّل که فرمود وابسته نیستند، منظور این است که به جسم دیگری در ما فوق خود، وابستگی ندارند. و مقصود از وابستگی در عبارت دوّم این است که در فضا به قدرت و اراده خداوند معلّق و وابسته هستند. میان این دو کلام تناقض و منافاتی نیست.

و فلک اسم جنس است برای هر جسم مدوّری که بر آن این نام صدق کند.

قوله علیه السلام: و ناط بها زینتها من خفیّات دراریها و مصابیح کواکبها:

این کلام امام (ع) شبیه کلام خداوند است که فرمود: وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ.

و این سخن حضرت که گوش فرا دارنده به آسمانها، با تیرهای شهاب هدف گرفته می شوند، شبیه این فرموده حق تعالی است، که: إِلَّا مَنْ خَطِفَ.

توضیح این بیان امام (ع) پیش از این به تفضیل داده شد. در باره این که چرا امام (ع) کلمه «شهب» را تکرار کرده اند، باید گفت که ذکر شهاب در جمله اول برای بیان این حقیقت بود که شهب دامی برای شیاطین بحساب می آیند، و در جمله دوّم برای بیان این حقیقت است که گوش فرا دارندگان به آسمان با شهابهای پرّان رمی شده و دور می گردند. (بعبارت روشن تر) شهب در یک جمله بمعنی کمین گاه و در جمله ای دیگر بمعنی تیر به کار رفته، تکرار سخن برای فزونی معنی است.


قوله علیه السلام: و أجراها علی اذلال تسخیرها:

این عبارت امام (ع) مانند این آیه شریفه است که: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مقصود از «إذلال» یا ذلّه: ممکن بودن، حاجت داشتن و نیازمند ایجاد و اداره بودن است. و منظور از ثوابت و سیّار که در کلام امام (ع) آمده است، هر کدام مفهوم خاصّی دارد که ذیلا شرح می دهیم: مقصود از سیّارات هفت ستاره است و عبارتند از: زحل، مشتری، مرّیخ، خورشید، زهره، عطارد و ماه.

خورشید و ماه را «نیّرین» و پنج ستاره دیگر را «متحیّرین» می گویند: دلیل متحیّر گفتن به این ستارگان این است که حرکت مستقیم انجام می دهند و پس از توقّفی کوتاه به جایگاه اوّل بازگشت نموده، و پس از توقّفی دیگر بحال استقامت، باز می گردند. امّا خورشید و ماه، همواره حالت استقامت و یکنواختی دارند. و دیگر ستارگان آسمان جز این هفت ستاره که یاد شد، ثوابت شمرده می شوند، و در فلک هشتم قرار دارند. هر یک از هفت ستاره سیّار حرکتی مخصوص به خود دارد، که مخالف حرکت ستارگان دیگر است.

صعود و نزول هر یک از سیّاره های هفت گانه به هدفی صورت می گیرد. صعود و بالا رفتن آنها برای رسیدن به شرف خود است. شرف خورشید در درجه 19 از برج حمل و شرف ماه در درجه سوّم از برج «ثور» و شرف «زحل» در مرتبه 21 از برج «میزان» و شرف «مشتری» در مرتبه 15 از برج «سرطان» و شرف مرّیخ در درجه 28 از برج «جدی» و شرف زهره در مرتبه 27 از برج «حوت» و شرف عطارد در رتبه 25 از برج «سنبله» و شرف سیاره «رأس» در درجه سوّم از برج «جوزا» و شرف «ذنب» در مرتبه سوّم از برج «قوس» و برج «شرف» تمام مراتبش شرف است. جز این که بعضی از مراتب به نسبت بعضی دیگر از مراتب قوّت بیشتری دارد. ما دام که ستارگان به سمت شرف پیش روند بالا می روند ازدیاد پیدا می کنند به نهایت مرحله کمال که برسند، فرود می آیند و نقص پیدا می کنند. فرود آمدن هر ستاره ای ضدّ و مقابل شرف و صعود آن ستاره است.

امّا در باره سعد و نحس بودن ستارگان گفته اند: زحل و مرّیخ نحس اند، نحوست زحل از مرّیخ بیشتر است مشتری و زهره سعد هستند. سعد بودن مشتری بیشتر است. عطارد با ستارگان سعد، سعد است و با ستارگان نحس، نحس می باشد. خورشید و ماه در حالت، تثلیث و تسدیس سعد هستند، در حالت مقابله تربیع و مقارنه نحس اند. ستاره رأس سعد و ذنب و کبد هر دو نحس اند.

معنای سعد و نحس ستارگان این است، که به هم پیوستن سعدها سبب اصلاح امور این عالم می شود و لزوما به هم رسیدن نحسها موجب فساد و دگرگونی امور و اشیای این جهان می گردد


شرح بخش انتهایی (ویژگی فرشتگان)


باید دانست که این بخش از خطبه «اشباح» در توصیف فرشتگان است، آنان که از جهت کمال در بندگی خدا، اشرف موجودات ممکن می باشند توصیف فرشتگان در حقیقت بیان مجد و بزرگواری و عظمت حق تعالی است.

پیش از این در باره انواع فرشتگان و نحوه اسکان آنها در طبقات آسمان بحث کرده ایم و به اندازه لازم مقصود را توضیح داده ایم، اینک بر آنیم تا بحثهایی که مناسب این خطبه است شرح دهیم. فرازهایی از کلام ارجمند آن حضرت را طیّ قسمتهایی به شرح زیر می آوریم.


1- قوله علیه السلام: ثمّ خلق سبحانه الی قوله من الملائکه:

محتمل است که امام (ع) با عبارت «الصّفیح الاعلی» به فلک نهم اشاره کرده باشد و منظور از فلک نهم همان عرش است، زیرا که فلک نهم بزرگترین و بالاترین جرم آسمانی می باشد و ساکنان آن فرشتگانی هستند که اداره امور فلک نهم را به عهده دارند.

به احتمال دیگر، ممکن است مقصود امام از عرش، جایگاه پرستش فرشتگان در پیشگاه عظمت و جلال پروردگار جهانیان یعنی عالم ملکوت باشد، زیرا فرشتگان در مقام بلندی از صداقت و معرفت حق هستند. چه خلقت ملائکه برای عمران و آبادی آن محل است و آن خانه به عظمت و جلال حق و عبادت فرشتگان آباد است.

هنگامی که معلوم شود، فرشتگان، شریفترین موجوداتند، روشن خواهد شد که آفرینش آنها، آفرینشی نو، کامل و شگفت انگیز است.


2- قوله علیه السلام: ملأ بهم فروج فجاجها و حشابهم فتوق أجوائها:

خداوند شکافها و راهها، و جاهای خالی فضای کاخ آسمان را بوسیله فرشتگان پر ساخت. امام (ع) لفظ «فروج، فجاج و فتوق» را، در عبارت فوق برای اجزای مجزّای فلک استعاره به کار برده است، زیرا فرشتگان هستند که به منزله ارواح فلک به حساب آمده و به وسیله آنها وجود و جوهریّت افلاک، محفوظ، استوار و پابرجاست. وجه شباهت در استعاره روشن است. استعاره را با بیان «ملأ و حشو» ترشیحیّه کرده است. کلمات «فجاج و فروج» اشاره به تباین و اختلافی است که، میان اجزای فلک وجود داشته، و در عین حال، به دلیل وجود فرشتگان که نظم بخشنده به آن هستند منظم شده است. پر شدن شکافهای فلک به وسیله فرشتگان، کنایه از نظامی است که از برکت وجود آنها حاصل شده و خداوند تدبیر کار فلک را به عهده فرشتگان قرار داده است.


3- قوله علیه السلام: و بین فجوات تلک الفروج الی قوله المجد:

لفظ زجل را، که به معنای فریاد و صداهای بلند است، برای کمال عبادت و بندگی فرشتگان استعاره آورده است. زیرا کمال مرد در این است که بهنگام تضرّع،

تسبیح و تهلیل با صدای بلند در پیشگاه خداوند زاری کند. (صدائی که به تضرّع در درگاه خداوند بلند شود مطلوب است).

لفظ «حظائر» را برای جایگاه فرشتگان عالم غیب و پرستشگاهشان نیز استعاره به کار برده است. حظیره قدس بودن مکان فرشتگان، بدلیل پاکی و دور بودن آنها از پلیدیهای جهل و نفس فرمان دهنده ببدی کاملا روشن است.

عبارت سترات الحجب و سرادقات هم استعاره اند از حجابهای نورانیی که بوسیله آن حجابها از ذهن و اندیشه انسانها مستور و پوشیده اند. چنان که قبلا این حقیقت را توضیح داده ایم. و یا در حجاب بودنشان به این دلیل است که آنها از خصوصیّات ماده و مادیّات بدورند. وجه شباهت در استعاره فوق، این است که، فرشتگان از دیده شدن با چشم و اندیشه پوشیده و در حجابند، و بدیهی است که حجاب فرشتگان سرا پرده های بزرگی و عظمت می باشد. زیرا کمال ذاتی و شرافت آنها چنین حجابی و نه حجابهای دیگر را اقتضاء می کند.


4- قوله علیه السلام: و وراء ذلک الرّجیج الّذی تستّک الی قوله حدودها:

در پشت سر آن آوازهای کر کننده گوش انواری است که چشم آنها توان دیدن آن انوار و درخشندگیها را ندارد.

چنان که امام (ع) لفظ «زجل» را برای صدای فرشتگان استعاره آورده بود، لفظ «رجیج» را برای عبادت آنها استعاره آورده است. و با بیان «تستّک منه الأسماع» استعاره را ترشیحیّه کرده است و کنایه از نهایت عبادت فرشتگان است.

محتمل است که، عبارت، «زجل و رجیج» اشاره به اصواتی که انبیا از فرشتگان می شنیدند، باشد، بدانسان که ما در مقدمه بیان کردیم و چگونگی آن را در شنیدن وحی قبلا دانسته ای، مقصود از سبحات نوری که بالاتر از صدای فرشتگان قرار دارد، جلال و شکوه عظمت وجه خداوندی است، پاک و منزّه است از آن که دیده دارندگان بصیرت وی را درک کند.

امام (ع) فرموده است در ورای صدای فرشتگان، حقایقی وجود دارد که فرشتگان چنان که بایسته است آنها را درک نمی کنند. نه، بلکه بالاتر از دانش و عبادت آنها، مراحلی از جلال و شکوه خداوندی است، که معرفت فرشتگان از آن قاصر است. و ادراک اهل بصیرت از دریافت جلال و شکوه حق فرو ماند، متحیّر و سرگردان بمقام ناتوانی خویش بازگردد و در مرز محدود و نهایت کمال خود که جایگاه بندگی و عبودیّت است متوقّف ماند.


5- قوله علیه السلام: انشأهم علی صور مختلفات إلی قوله عزّته اختلاف

صورت فرشتگان کنایه از اختلاف حقیقت و اندازه وجودی و تفاوت مرتبه آنها در کمال و قرب آنها بخداست. لفظ «أجنحه» یعنی بالها، استعاره از نیرومندیی است که آنها، در به دست آوردن معارف الهی و تفاوت در زیادی و نقصانی که به لحاظ دریافت معرفت و کمال دارند. چنان که خداوند متعال فرموده است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ».

تعدّد بال فرشتگان، در کلام حق تعالی کنایه از تفاوت ادراک آنها از جلال خدا و دانش متفاوتی است که لزوما هر یک از حق تعالی دارند. به همین دلیل امام (ع) داشتن بال را، موجب تسبیح و تنزیه جلال و شکوه خداوندی دانسته است زیرا آگاهی فرشتگان بجلال حق، منزّه و پاک از هر آن چیزی است که شایسته بزرگواری وجود و مناسب جلال و عزت الهی نباشد.


6- قوله علیه السلام: لا ینتحلون إلی قوله یعملون:

ساختن بعضی از مصنوعات خداوند با وجودی که فرشتگان وسیله ایجاد آنها باشند آنان را بفراموشی قدر و منزلتشان دچار نمی کند، و آنها خود را مدّعی خلقت چیزی، جز به مقداری که خداوند به آنها توانایی داده است نمی دانند. نهایت مقامی که فرشتگان دارند این است که وسیله افاضه جود و بخشش حق تعالی بر استحقاق دارندگان جود هستند، و در مواردی هم که خداوند آنها را سبب افاضه جود قرار ندهد، مستقیما شیئی مورد اراده را ایجاد می کند فرشتگان ادّعای قدرتمندی بر ایجاد پدیده ها را ندارند. به این دلیل که دقیقا قدر و منزلت و نسبت خود را به ذات خداوندی می شناسند و خداوند آنها را از شرّ نفس فرمان دهنده ببدی که منشأ مخالفت فرمان و خروج از اطاعت الهی است پاک و منزّه داشته است.


7- قوله علیه السلام: جعلهم فیما هنا لک إلی قوله و نهیه:

یعنی فرشتگان در جایگاه خود در محضر قدس پروردگار قرار دارند. به تمام حالات و ویژگی زندگی فرشتگان در خطبه اوّل اشاره شد، (برای حضور ذهن به همان جا رجوع شود).


8- قوله علیه السلام: و عصمهم الی قوله مرضاته

(چنان که واضح و مبرهن است) منشأ تمام شکوک و شبهات و انحراف از راه خدا درگیری نفس امّاره با عقل و کشیدن نفس امّاره عقل را به راه باطل است. چون فرشتگان از نفس فرمان دهنده ببدی، پاک و مبرّا هستند. بنا بر این معصومند و از پیروی نفس و فرمانبرداری آن، و انحراف از راه حق به راه باطل ممنوع می باشند.، مقصود از مدد گرفتن فرشتگان از فواید یاری حق، فزونی آنها در کمالات بر دیگران، و ادامه این فواید بلحاظ دوام وجود خداوند می باشد.


9- قوله علیه السلام: و اشعر قلوبهم تواضع إخبات السّکینه:

امام (ع) لفظ «تواضع و استکانت» را از حال فرشتگان استعاره آورده است. بدین معنی که فرشتگان. به ذلّت نیازمندی و امکان حاجت به بخشش خداوند، و مغلوب بودن در برابر عظمت حق تعالی اعتراف دارند و این اعتراف و اقرار به نیازمندی را، شعار لازم ذات خویش می دانند، و یا عمیقا این نیازمندی و حاجت را درک می کنند. در صورتی که «أشعر» را بمعنای درک و فهم بگیریم.


10- قوله علیه السلام: و فتح لهم ابوابا ذللا إلی تماجیده:

خداوند درهای ستایش خود را به آسانی بر فرشتگان گشوده است مقصود از «ابواب ذلل» در عبارت فوق وجوه معارف الهیّه است، معارفی که بوسیله آنها، حق تعالی چنان که شایسته است تمجید و ستایش می شود. این معارف الهیّه برای فرشتگان وسیله هایی در جهت تنزیه و تعظیم پروردگار می باشند. روشن است که کسب این معارف برای ملائکه حق، سهل و آسان است، زیرا به دست آوردن معارف الهی برای فرشتگان از راههای آمیخته به شکّ و شبهه و درگیری اوهام و خیالات، چنان که آموخته های ما بدین سان حاصل می شود نیست.


11- قوله علیه السلام: و نصب لهم منارا واضحه علی أعلام توحیده:

خداوند برای فرشتگان پرچمهای نمایانی را بر نشانه های یگانگی خود بر افراشته است.

بنا به قولی (پرچمهای روشن و نمایان) برای واسطه هایی که میان فرشتگان مقرّب و حق سبحانه، تعالی است، استعاره آمده است، زیرا امام (ع) از فرشتگان آسمان خبر می دهد.

و لفظ «اعلام» برای صورتهای عقلانیی است که با ذات فرشتگان عجین می باشد. و لازمه دارا بودن این صور عقلانی یگانه و منزّه دانستن خداوند از کثرت است. وجه شباهت میان پرچم، علائم و نشانه ها، با فرشتگان این است.

چنان که پرچم، علائم و نشانه ها، در آگاهی بمطلوب، وسیله قرار می گیرند، فرشتگان مقرّب، واسطه در حصول معارف الهی هستند و در رسیدن به مطلوب اوّل، و محرّک کلّ- که عزیز و پاینده است سلطنت او- خداوند متعال وسیله می باشند.


12- قوله علیه السلام: لم تثقلهم موصرات الآثام:

گناهان بزرگ آنها را سنگین نکرده است.

پیش از این گفتم که نفس امّاره بالسّوء در فرشتگان وجود ندارد. نبودن نفس فرمان دهنده ببدی لازمه اش، نفی آثار گناه و بدکاری از فرشتگان است.


13- قوله علیه السلام: و لم ترتحلهم عقب اللیّالی و الأیّام:

گذشت روز و شبها، تغییری در فرشتگان ایجاد نکرده و آنها را از جایی به جایی کوچ نمی دهد.

یعنی گذشت زمان، موجب کوچ دادن آنها از مرحله وجود بعدم نیست.

زیرا فرشتگان موجودات مجرّد هستند. و موجودات مجرّد از محدود شدن بزمان و تغییراتی که بوسیله زمان حاصل می شود بدورند.


14- قوله علیه السلام: و لم ترم الشّکوک بنوازعها عزیمه ایمانهم و لم تعترک الظنّون علی معاقد یقینهم.

شکّ و تردیدهای فاسد ایمان استوارشان را درهم نمی شکند و گمان و پندارهای واهی در جایگاه یقین و اعتمادشان قرار نمی گیرد.

مقصود از استواری ایمان فرشتگان، تصدیقی است که لازمه ذاتی آنها به پدید آورنده خود، و ویژگیهای اوست. «معاقد یقین» اعتقاد یقینی است که بدور از عروض شک و گمانی که منشأ توهّمات و تخیّلات است باشد، زیرا دانش فرشتگان که ذاتا مجرّد هستند از شک و گمان پاک و مبرّاست. منظور از کلمه «رمی» در عبارت حضرت، متحوّل شدن نفس فرمان دهنده ببدی و بدور انداختن وساوس فاسد نفسانی، به آرامش قلبی و نفس مطمأنّ رحمانی است.

اگر واژه «نوازغ» را که در عبارت إمام (ع) به کار رفته است، بنا به قرائت بعضی از روات، «نوازع» تلفّظ کنیم، قرینه ای بر استعاره ترشیحیّه خواهد شد.

لفظ «اعتراک» هم که به معنی آمیخته شدن گمان و توهّمات قلبی و خاطره انگیز شدن آنها در نفس می باشد، در ترشیحیّه کردن استعاره به کار رفته است. وجه شباهت در هر دو استعاره بخوبی روشن است (تصدیق ذاتی فرشتگان به آفریدگارشان، به ایمان استوار، و اعتقاد یقینی آنها را به انسانی که در محلّی می نشیند تشبیه کرده است).


15- قوله علیه السلام: و لا قدحت قادحه الأحن فیما بینهم:

حقد و بدخواهی، کینه ای در میان فرشتگان پدید نمی آورد. بدین توضیح که: کینه و بدخواهی، هیچ شرّ و بدی را در میان آنها بر نمی انگیزد، چنان که آتش اطراف را شعله ور کرده و می سوزاند، زیرا که فرشتگان از قوّه غضب و شهوت بدورند.


16- قوله علیه السلام: و لا سلبتهم الحیّره ما لاق من معرفته بضمائرهم الی قوله صدورهم:

معرفت و شناختی که از حضرت حق در باطن ضمیر خود دارند، حیرت و سرگردانی، آن را از میان نمی برد.

با توجّه به این که حیرت و سرگردانی و تردید عقل، در انتخاب یکی از دو راهی است که به مطلوب و خواست سزاوارتر باشد، و منشأ این تردید و دو دلیها درگیری وهم و خیال با عقل می باشد، فرشتگان حیران و سرگردان نمی شوند زیرا قوّه وهم و خیال در آنها نیست تا به حیرت و سرگردانی دچار شوند پس حیرت و سرگردانی که با معرفت و شناخت آنان از خداوند آمیخته شود و عظمت هیبت حق را از سینه های آنها بر طرف کند در آنها وجود ندارد.

هیبت کنایه از توجّه داشتن به عظمت خداوند است و لفظ «صدر» که بمعنی سینه است استعاره از ذات فرشتگان می باشد.


17- قوله علیه السلام: و لم تطمع فیهم الوساوس فتقترع برینها علی فکرهم:

وسوسه ها در فرشتگان طمع نمی بندند، تا بر اندیشه آنها غلبه کنند و یا فکر آنها را بپوشانند پیش از این وسوسه را تفسیر کرده ایم. فاعل برای فعل «لم تطمع» یا مخفی و نهفته است، بدین فرض که فاعل مضاف بوده و از جمله حذف گردیده، و مضاف الیه در جای آن قرار گرفته است تقدیر کلام «اهل الوساوس» بوده است که منظور از صاحبان وسوسه، شیاطین می باشند، (با این توضیح معنای سخن چنین است، شیاطین بر اندیشه فرشتگان پیروز نمی شوند).

و یا فاعل فعل کلمه «وساوس» است در این صورت نسبت دادن طمع به وسوسه نسبت مجازی است، چنان که در کلام حق تعالی نیز چنین است آنجا که می فرماید: وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها منظور از «رین» غلبه یافتن شکهایی است که لازمه وسوسه هاست تا خرد فرشتگان را بپوشاند، و چشم باطنشان که جلوه های حق و پروردگارشان را مشاهده می نمایند از کار بیندازد. طمع نبستن وسوسه ها و یا شیاطین در فرشتگان به این دلیل منتفی است که اسباب آن یعنی نفس امّاره در آنها منتفی است.


18- قوله علیه السلام: منهم من هو فی خلق الغمام الی قوله لأبهم:

بعضی از فرشتگان در کار خلقت ابرها هستند. این تقسیم که امام (ع) انجام می دهد، مربوط به مطلق و یا جنس فرشتگان است و آنچه تاکنون از اوصاف آنها گفته شد، مخصوص فرشتگان آسمان بود.

در شریعت به ما رسیده است که در ابرها فرشتگانی قرار دارند که خداوند را تسبیح و تقدیس می کنند. در کوهها و مکانهای تاریک نیز فرشتگانی حضور دارند. البتّه اینان ملائکه زمین هستند. و یقینا آنچه، در خطبه اول راجع به فرشتگان گفته شد، دانسته اید (پس نیازی به تکرار آن نیست).


19- قوله علیه السلام: و منهم من خرقت أقوامهم تخوم الأرض السفلی إلی قوله المتناهیه:

برخی دیگر از فرشتگان گامهایشان تا منتهی الیه زمین پایین را شکافته و در آنجا قرار دارد. بی شباهت نیست که این دسته از فرشتگان آسمانی باشند.

لفظ «اقدام» یعنی گامها استعاره از دانش آنهاست که بر تمام زمین پایین و اطراف آن إحاطه دارد وجه شباهت علوم با گامهای روان و پوینده این است که علوم مورد علم یعنی معلوم را در می نوردد و در آن جاری می شود و به نهایت آن می رسد.

چنان که گامها طیّ طریق می کنند و به نهایت و مقصد حرکت می رسند. امّا تشبیه کردن فرشتگان به پرچمهای سفید آویخته در منافذ جوّ و هوا بدو دلیل است.

الف- سفید بودن آنها به این دلیل است که رنگ سفید از کدر بودن و سیاهی بدور است چنان که دانش فرشتگان از آلودگی و تیرگی باطل و تاریکیهای شبهه بدور می باشد.

ب- نفوذ و سرایت دانش آنها، در اجزای علوم چنان است که پرچمها در هوا نفوذ می کنند، و در مجرای فضا به حرکت در می آیند.

امام (ع) در عبارت فوق به بادهایی که گامها را در محدوده معیّنی نگاه می دارند اشاره کرده است. مقصود حکمت الهی است که به هر چیز آنچه سزاوار بوده، عطا فرموده و هر موجودی را در حدّ وجودیش محدود کرده است. منظور از وزش بادها، زیبایی تصرّف و جریان آنها در مخلوق و مصنوعات خداوند می باشد.


20- قوله علیه السلام: و قد استفرغتهم اشغال عبادته إلی قوله و شیجه خیفته:

سرگرمی به عبادت و پرستش آنها را از هر شغل و کاری باز داشته است.

یعنی فراغت و آسایشی برای کارهای دیگر جز عبادت ندارند. پیش از این دانستی که فرشتگان آسمان، که اجرام فلکیه را به حرکت در می آورند، اجرامی که بمنزله بدن ملائک بحساب می آید حرکتشان حرکتی است ارادی که از روی شوق انجام می گیرد، زیرا افلاک در حرکت فرمانبردارانه خود شبیه فرشتگانی هستند که واسطه فیض حق میان افلاک و خداوند متعال اند و کمال عبادت و حرکات دائمی پرستش وقت آنها را از پرداختن به کارهای دیگر پر کرده است، چنان که در این باره خداوند فرموده است.

یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ حقایق ایمان بخداوند، تصدیق فرشتگان به وجود حق تعالی است، به سبب آن که فرشتگان شاهد وجود خویش می باشند بدیهی است معرفتی که بر وجود حق سبحانه و تعالی از مشاهده وجود الهی حاصل شود معرفتی تام و کامل دائمی است، و همواره چنین کمالات بالقوّه ای بفعل در می آید، زیرا تصدیق داشتن به وجود چیزی که به دست آوردن آن را واجب بدانی، قوی ترین علّت انگیزاننده بر طلب آن می باشد. بنا بر این، ایمان، و تصدیق یقینی بر حقانیّت وجودی امری وسیله جامع و کاملی میان جوینده و معرفت آن امر و کمال بخشیدن به آن می شود. و بطور قطع و یقین پویندگان معرفت را عاشق و شیدای مطلوب می کند، و رغبت و میل آنها را به آنچه در نزد محبوب است، و نه دیگران، ثبات می بخشد.

با توجّه به این که امام (ع) لفظ «ذوق- چشیدن» را برای تعقّل فرشتگان و لفظ «شرب- آشامیدن» را برای آن معنایی که از عشق و کمال در ذات ملائکه کمون یافته است استعاره آورده اند، استعاره اوّل را با عبارت حلاوت و شیرینی ترشیّحیه کرده، و از نهایت لذّتی که از معرفت خداوند برای فرشتگان حاصل می شود کنایه قرار داده اند چنان که ذائقه انسانی از شیرینی لذّت می برد.

استعاره دوّم را هم با ذکر «کأس رویّه» ترشیحیّه کرده است زیرا کمال شرب و آشامیدن در این است که با جام سیراب کننده باشد، یعنی جامی که آشامیدن و سیراب شدن را کفایت کند. این عبارت کنایه از کامل بودن معرفت فرشتگان نسبت به دیگران می باشد.

و باز استعاره «قلوب» را با بیان «سویدائها» ترشیحیّه کرده است، زیرا استقرار عوارض قلبی همچون محبّت و خوف، به این است که تمام قلب را فرا گیرد و در آن نفوذ و رسوخ کند و عبارت «بوشیجه خیفته» امام (ع) اشاره به علاقه ای است که به دلیل ترس از خداوند، با ذات فرشتگان در آمیخته و در آن جای گرفته است ترس ذاتی ملائکه کمال علم آنها به عظمت پروردگار است.

لفظ «خیفه» برای علاقه باطنی چنان که گذشت استعاره به کار رفته است، زیرا فرشتگان بهنگام لحاظ عزّت و قهاریّت حضرت حق، خود را در نهایت درجه پست ممکن، مغلوبیّت و تسلیم می بینند.


21- قوله علیه السلام: فحنوا بطول الطّاعه اعتدال ظهورهم:

بر اثر اطاعت طولانی تعادل پشتهاشان به هم خورده، یعنی قدّشان خمیده شده است مجازا خمیدگی پشت را نشانه کمال خضوع در عبادت و پرستش آنها گرفته است و این از باب به کار بردن نام مسبّب بجای سبب است، خمیدگی پشت که مسبّب است بجای طاعت و بندگی که سبب آن می باشد به کار رفته است.


22- قوله علیه السلام: و لم ینفد طول الرّغبه اللّه مادّه تضرّعهم:

خواست طولانی فرشتگان از پیشگاه حضرت حقّ، تضرّع و زاری آنها را، از میان نبرده و پایان نبخشیده است.

طبیعت کار این است که اگر کسی برای خواست امری و یا انجام کاری به نزد پادشاهی برود و با تضرّع و زاری از او انجام کاری را بخواهد، سر انجام تضرّعش بدلیل از بین رفتن منشأ خواست و تقاضایش، پایان می یابد.

پایان یافتن تضرّعش یا به این دلیل است، که خواست نفسانی بر مطلوبش از میان می رود، هنگامی که از طلب و خواست خسته شود، و بیش از آن نتواند مشقّت طلب را تحمل کند. و یا به این دلیل است که مطلوب و مقصودش از میان برود، بدین لحاظ، که به مقصود برسد و یا ناامید شود، یعنی مورد تقاضایش بر آورده شود. و یا به کلّی خواستش را رد کنند. در هر حال زمینه تضرّع و زاریش از میان رفته است.

امّا فرشتگان، زمینه تضرّع و زاری و عبادتشان برای خداوند متعال، بنا به هر دو فرض از بریدن و قطع شدن بدور است و به لحاظ ذات و سرشتشان، منقطع نمی شود به این دلیل که خستگی و دلسردی از ویژگیهای ترکیبات عنصری است (فرشتگان ترکیب عنصری ندارند) به لحاظ مطلوبشان هم پایان ناپذیر است، زیرا مطلوب و خواست آنها پس از تصوّر عظمت حق، معرفت خداوند می باشد، و چنان که دانسته ای مراتب وصول بحق پایان ناپذیر و نامتناهی است به همین دلیل بمنظور ستایش فرشتگان امام (ع) زمینه تضرّع آنها را بدرگاه حق، سلب ناشدنی دانسته، و لازمه آن پایان نیافتن تضرّع و عبادت آنها در درگاه خداوند می باشد.


23- قوله علیه السلام: و لا أطلق عنهم عظیم الزّلفه ربق خشوعهم:

تقرّب جویی فراوان فرشتگان بخداوند، گردنشان را بریسمان خضوع بند آورده و آزادشان نگذاشته است.

از ویژگی نزدیکان به سلاطین دنیا این است، که هر قدر شخص به پادشاه نزدیکتر شود، قوّت نفس بیشتری یافته و هیبت سلطان در نظرش کمتر می شود.

چنین بازتابی بدین لحاظ است که مدّت پادشاهی، شاهان دنیا تمام شدنی است و بعلاوه سلطنت برای آنها امری اکتسابی است (نه حقیقی) نزدیک شوندگان به سلطان تصوّر همانند بودن خود را با پادشاه دارند. پس رسیدن به پادشاهی را مانند سلاطین برای خود بعید نمی دانند. ولی سلطنت خداوند بلحاظ عظمت و عزّت و عرفان نامتناهی است، بنا بر این عارفی که خواهان تقرّب بخداست، هرگز تصوّر تخفیف یافتن هیبت حق تعالی را نکرده و خشوع و عبادتش نسبت بخداوند نقصان نمی یابد. بلکه هر چه معرفتش در باره حق سبحانه و تعالی افزون شود عظمت و بزرگی خداوند را در نفسش بیشتر احساس می کند، زیرا در سلوک، عظمت خداوند، با معیار و میزان عرفان محاسبه می شود. بنا بر این هر تغییری که در سر منزل عرفان پدید آید، عظمت آفریدگار بیشتر دانسته می شود و به همین نسبت، یقین قلبی عارف کامل تر می گردد، و نقصان و کمبود ذاتی خود را بهتر درک می کند، و بدین سبب خشوعش کامل، و خضوعش شدّت می یابد.

امام (ع) لفظ «ربق» را برای آن مقدار از خشوع که برای فرشتگان حاصل می شود استعاره به کار برده اند.


24- قوله علیه السلام: و لم یتولّهم الإعجاب الی قوله حسناتهم:

«خود پسندی بر آنها سلطه پیدا نمی کند» عجب و خود پسندی عبارت از این است که انسان خود را به تصوّر فضیلتی بزرگ بداند و منشأ چنین حکمی نفس امّاره است که شخص را بدین پندار، که چنان فضیلتی خاصّ اوست و صرفا با سعی و کوشش وی به دست آمده است، گرفتار می سازد، بی آن که توجّهی به بخشنده نعمتها و عطا کننده فیض، خداوند متعال داشته باشد.

ولی فرشتگان آسمان به دلیل غرق بودن در عشق خداوند و مطالعه مستمرّ نعمتهای وی و قرار داشتن تحت جلال و عزّت حق تعالی، از اوهام و خیالات و از احکام واهی بدورند. بنا بر این عبادتهای گذشته خود را زیاد ندانسته و آنچه از خیر و نیکی به دست آنها صورت پذیرفته باشد بزرگ نمی شمارند.


25- قوله علیه السلام: و لم تجر الفترات فیهم علی طول دؤوبهم:

با وجود کوشش فراوانی که، در طول عبادت و اعمال نیکشان داشته اند، سستی و فتوری بر عزم و اراده آنها وارد نیامده است.

(در جای خود) ثابت شده است که فرشتگان آسمان، مدام جرم وجودی خود را، بی آن که آرامش و سکونی در کار باشد. و فاصله ایجاد کند، در حرکت دارند، و رنج و تعبی آنها را به زحمت نمی اندازد. و سستی و فتوری بر اثر این حرکت مدام و همیشه ای پیدا نمی کنند. برای اثبات این ادّعا بوسیله برهان و استدلال، اصولی است که در محلّ خود آمده است. اثبات این موضوع از طریق قرآن آیه کریمه: یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ، می باشد که قبلا توضیح داده شد.


26- قوله علیه السلام: و لم تفض رغباتهم فیخالفوا عن رجاء ربّهم:

چشم امیدی که به پروردگارشان دارند از عشقشان به حق تعالی نکاسته است مخالفت از چیزی به معنای بازگشت از آن می باشد (یعنی فرشتگان از محبّت و عشق به خداوند عدول نمی کنند هر چند امید زیادی به رحمت حق داشته باشند).

چنان که سابقا توضیح داده شد، علاقه فرشتگان آسمان و شوق آنها به کمال یابی خود، دائمی و ثابت است. بنا بر این امیدواریشان به بخشنده کمال همیشگی خواهد بود.

لفظ «غیض» در کلام امام (ع) استعاره به کار رفته است.


27- قوله علیه السلام: و لم تجفّ لطول المناجاه اسلات ألسنتهم

طول مناجات و راز و نیازها، تری زبان فرشتگان را خشک نمی کند.

طول مناجات ملائکه، به معنای توجّه دائمی آنها بذات حق تعالی است.

لفظ «ألسنته» را استعار آورده و آن را با کلمه «الأسلات» ترشیحیّه کرده است، به ملاحظه تشبیه کردن فرشتگان در مناجاتشان به انسانهای راز و نیاز کننده.

خشک نشدن زبانشان بر اثر مناجات، کنایه از عدم سستی، و ناتوانی و رنجوری آنها در عبادت است، زیرا روشن است که فرشتگان زبانی از گوشت ندارند، تا خشکی بر آن عارض شود.


28- قوله علیه السلام: و لا ملکتهم الی قوله اصواتهم:

عبادت و پرستش، فرشتگان را دچار ضعف نمی کند، تا صدایشان ضعیف شود، و تضرّعشان در پیشگاه حق به آهستگی گراید.

این عبارت إمام (ع) بیان منزّه دانستن فرشتگان از خصوصیّات بشری و ویژگیهای جسمانی است. به همین دلیل، ضعف و ناتوانی خستگی اعضای به هنگام مشغله زیاد و شدّت یافتن کار بر آنها عارض نمی شود.

پیش از این دانسته شد که ملائکه آسمان، دچار این عوارض نمی شوند.

لفظ «اصوات» مانند «السنه» استعاره به کار رفته است.


29- قوله علیه السلام: و لم یختلف فی مقاوم الطّاعه مناکبهم إلی قوله رقابهم:

«شانه های فرشتگان در صف عبادت و فرمانبرداری، پس و پیش نمی شود» کنایه از پایداری و استواری آنها در اطاعت و فرمانبرداری است.

لفظ «مقاوم» را که به معنی ده عدد پر، در هر بالی از بالهای پرندگان می باشد، استعاره از اطاعت و فرمانبرداری فرشتگان آورده است. دلیل این موضوع، مطابق شرحی که قبل از این گذشت وجوب اطاعت خدا می باشد، و از اهمّ عبادات، شناخت و معرفت حق سبحانه، و تعالی و توجّه به اوست.

لفظ «مناکب شانه ها» بمعنی چهار عدد پر، می باشد، که پس از «مقاوم» ذاتا در هر بالی قرار دارد. وجه شباهت این است که «مناکب» بعد از «مقاوم» قرار گرفته و با نظم و ترتیب و روش خاصّی، که هیچ گاه از آن وضع مخصوص خارج نمی شود. و بدینسان ذات و جرم ذاتی ملائکه، در سبک و کیفیّت مهمّ عبادی و معرفتی خاصّی که قرار گرفته اند، دگرگونی و تغییری پیدا نمی کنند. بلکه در صفّ واحدی منظّم ایستاده، و بدلیل استقامت راهشان به سوی حق، گروهی نسبت به گروهی دیگر تخلّف نداشته، پس و پیش قرار نمی گیرند، و در توجّه به حق سبحانه و تعالی از نظام و ترتیب شان چنان که در خطبه اوّل به هنگام شرح جمله: و صافّون لا یتزایلون، بدان اشاره کردیم خارج نمی شوند.

امام (ع) لفظ «رقاب» و ثنی را نیز استعاره به کار برده است. مفهوم عبارت این است که از رنج عبادت، توجّهی به استراحت و آسایش ندارند، تا در انجام اوامر خداوند کوتاهی داشته باشند. مقصود نهایی کلام امام (ع) این است که از فرشتگان احوال و خصوصیات بشری مانند: خستگی استراحت و... را نفی کنند، زیرا این امور از ویژگیهای جسم و ابدان می باشد.


30- قوله علیه السلام: و لا تعدو الی قوله الشّهوات:

شما پیش از این معنای غفلت و بی خبری را دانسته اید (پس تکرار آن لزومی ندارد) و امّا معنای بلادت وکند فهمی، طرف تفریط فضیلت ذکاوت و تیز هوشی است، ذکاوت و بلادت هر دو از ویژگیهای بدن بوده و از طریق جسم حاصل می شوند، شهوات و خواسته های نفسانی نیز اموری وابسته به بدن می باشند. چون فرشتگان آسمان از جسم و جسمانیات بدورند، پس هیچ یک از امور فوق بر قصد و توجّهشان به حق عارض نمی شود، غفلت و بلادتی در آنها نیست، تا موجب دوری فرشتگان از توجّه به خداوند شود و شهوات همّت آنها را با تیرهای فریبشان هدف نمی گیرند.

لفظ «انتضال» که بمعنی رمی کردن با تیر می باشد، از جاذبه های کمیاب شهوانی است که، نفس ناطقه انسانی را بدام انداخته، و آن را با خواری و ذلّت به قرارگاه دوزخ سوق می دهد.


31- قوله علیه السلام: قد اتّخذوا الی قوله برغبتهم:

امام (ع) با جمله «بیوم فاقتهم» (روز بیچارگی و بی چیزی فرشتگان) اشاره بحالت نیازمندی آنها در کمال بخشیدن بخود، بجود و بخشش خداوند کرده است، هر چند این نیازمندی حالت دائمی ملائکه است و پروردگار ذخیره و پناهگاهی است که همواره بوی رجوع می کنند.

و همچنین با جمله: عند انقطاع الخلق الی المخلوقین نیز به حالت نیاز و حاجت آنها به خداوند اشاره کرده است، زیرا آفریدگار عالم گنجینه آنهاست و در نیازمندیهایشان به سوی وی روی می آورند. تحقّق قصد فرشتگان، به میل و رغبتی است که در صورت نیاز بدرگاه وی نشان می دهند.


32- قوله علیه السلام: لا یقطعون الی قوله و مخافته

«به نهایت عبادت خداوند دست نخواهند یافت» چون نهایت عبادت خداوند رسیدن بدرجات کمال معرفت الهی می باشد، و درجات معرفت خداوندی بی نهایت است، به نهایت عبادت و پرستش حق رسیدن ممکن نیست. فرشتگان که غرق دوستی خدا بوده و به کمال عظمت پروردگار واقفند. از کمال و تمامیّت جود خداوند برترین

خواست و پرسودترین امر را طالبند، قطع جود و بخشش حق تعالی و محروم ماندن از فیض الهی را بزرگترین هلاکت و نابودی می شمارند، و بدین لحاظ ناگزیر امیدواریشان در پیشگاه خداوند، ادامه می یابد، و خشوعشان بدلیل نیازمندی بوی فزونی می گیرد، و جزع و فزعشان از محروم ماندن، بیشتر می شود.

همین امیدواری و ترس، زمینه تظاهر به عبادت آنها را فراهم می آورد، و لزوم طاعت و فرمانبرداری فرشتگان را در مراجعه به خداوند از ته دل قوّت می بخشد.

بنا بر این شگفت زدگی و جلوه عبادت و نیایش آنها هرگز پایان نمی یابد.


33- قوله علیه السلام: لم تنقطع اسباب الشّفقه عنهم فینوا فی جدّهم

«هیچ گاه علّت ترس فرشتگان از میان نمی رود، پس جدیّت و کوشش آنها بر عبادت سستی نمی گیرد» شفقتی که در کلام امام (ع) به کار رفته، اسمی است که از «اشفاق» گرفته شده است معنای سخن حضرت این است که اسباب ترس فرشتگان و نیازمندیشان به عطا و بخشش الهی در قیام برای کمال بخشیدن به وجودشان، پایان نیافته و قطع نمی شود. زیرا حاجت ضروری بغیر، هم مستلزم ترس است، که مورد خواست تأمین نگردد و هم موجب لزوم طاعت و فرمانبرداری و روی آوردن به عبادت، تا زمینه بخشش وجود را فراهم آورد. (با توجّه به توضیح فوق) چون نیازمندی فرشتگان به حضرت حق دائمی است، کوشش آنها در عبادت همیشگی خواهد بود.، پس سستی و سهل انگاری در ملائکه حق، نخواهد بود.


34- قوله علیه السلام: و لم تأسرهم إلی قوله اجتهادهم

طمعهای دنیوی فرشتگان را اسیر خود نمی گرداند تا دنیا را بر آخرت ترجیح دهند.

امام (ع) بعضی از اوصاف بشر را از فرشتگان سلب کرده است. چه بسیارند نیایش گرانی که، مختصر چیزی از منافع و زیباییهای دنیوی آنها را از جدیّت و کوشش در راه خداوند باز داشته، سعی و کوشش دنیوی را برای تحصیل زینتهای آن بر عبادت برای به دست آوردن سعادت آخرت و دنیای باقی ترجیح داده و مال دنیا را برگزیده اند. چنان که دانستی این انتخاب از جاذبه های شهوات و غفلت و بی خبری از دنیای دیگر است. فرشتگان از شهوات مبرّا و پاک اند و اسیر طمعهای دروغین نمی شوند.

لفظ «اسر» برای جلوداری طمع تا دستیابی به اشیای مورد علاقه و خواست، استعاره به کار رفته است.


35- قوله علیه السلام: و لم یستعظموا ما مضی من اعمالهم الی قوله وجلهم

فرشتگان اعمال (عبادی) گذشته خود را بزرگ نمی شمارند.

معنای این جمله شرطیّه امام (ع) این است، که اگر فرشتگان اعمال خود را بزرگ بدانند، لازمه اش این است که امید ثواب بزرگی از عبادت خود داشته باشند.

چنین امیدواریی خوف و ترس آنها را نسبت بخداوند از بین می برد. این طرز پندار بمثل، چنان است که شخصی برای پادشاهی کاری انجام دهد و در نزد خود آن را بزرگ تصور کند، و خود را مستّحق بالاترین پاداش بداند، همین اندیشه او را وادار به دست درازی حقّ سلطان و بی اعتنایی به وی کند، و در نهایت خوفی که از سلطان داشت سبک و بی اهمیّت تلقّی کند. در نتیجه چنین پنداری، هر قدر خدمت خود را زیاد و بزرگ بداند، اعتقاد بیشتری بنزدیک بودن با سلطان پیدا می کند، این پندار هر مقدار بیشتر در نفس او قوّت بگیرد، به همان نسبت از ترسش کاسته شده و هیبت پادشاه در نظرش کم می شود. ولی خوف و ترس فرشتگان از جناب حق دائمی است چنان که خداوند متعال خود فرموده است: یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ از توضیح فوق نتیجه می گیریم که فرشتگان عبادات گذشته خود را بزرگ نمی شمارند تا ترس از خداوند در دل آنها کم شود.


36- قوله علیه السلام: و لم یختلفوا فی ربّهم باستحواذ الشّیطان علیهم:

شیطان بر آنها تسلّط پیدا نمی کند تا با وسوسه های او در باره پروردگارشان اختلاف کنند چون فرشتگان حق سبحانه تعالی را مستحقّ پرستش و عبادت می دانند و این حق را برای وی ثابت می کنند، شیطان بر آنها غلبه پیدا نمی کند، چون بر ملائکه تسلّطی ندارد. بیان این ویژگی برای سلب خصلتهای بشری از فرشتگان است. و باز این عبارت حضرت: و لم یفرّقهم إلی قوله اخیاف الهمم برای منزّه دانستن فرشتگان از خصوصیّات عارض بر بشر آمده است. خصلتهای خاصّ انسانی عبارتند از: الف- قطع رابطه های سوء و ناگوار مانند ترک رابطه هائی که از روی عداوت و ضدیّت ناشی از خشم و شهوت پدید آید.

ب- حسد و بدخواهی: بحقیقت دانسته اید که حسد و بدخواهی رذیلت نفسانی است و ریشه در بخل و حرص دارد و اساس این دو، نفس امّاره است (و نفس امّاره در انسان وجود دارد).

ج- انواع شکّ ریب و تردیدهایی که در امور باطل به کار گرفته می شود. و انسانها بدان مبتلا هستند: منظور از ریب در سخن امام شک و تردیدهاست و مراد از مصارف آنها و منظور از شعبه های آن قسمتهای گوناگونی است که هر شک و شبهه ای انسان را به باطل می کشاند و آدمی از طریق شبهه ای خاصّ بباطل روی می آورد. امّا فرشتگان به ریب و شک گرفتار نیستند.

به یقین می دانی که منشأ همه شک و شبهه ها، و هم و خیال است. و چون فرشتگان دارای نفس امّاره نیستند پس از تمام خصلتهای سه گانه فوق پاک و منزّه می باشند.

د- به دلیل این که معبود فرشتگان که نهایت مطلوبشان می باشد و جهت همّت آنها نیز یگانه است به چیزی دیگر توجّهی نداشته، تفرقه و جدایی ندارند.


37- قوله علیه السلام: فهم اسراء الأیمان الی قوله و لا فتور:

«فرشتگان به کمند ایمان گرفتارند».

لفظ «اسر» استعاره به کار رفته است و با به کار بردن «ربقه» استعاره ترشیحیه شده است. با این عبارت امام (ع) ملائکه را پاک و منزه می داند و هیچ یک از خصلتهای چهارگانه انسانی که فوقا ذکر شد، ایمان آنها را منحرف نمی کند. دلیل منزه بودن فرشتگان را قبلا توضیح داده ایم.


38- قوله علیه السلام: و لیس فی اطباق السّموات الی قوله عظماء:

«از کثرت وجود فرشتگان در بین طبقات آسمان جای خالی نیست» مقصود این است که آسمانها پر از ملائکه خداوندی است، (و هر کدام به کاری مشغولند) برخی مدام برای پروردگارشان در سجده اند و بعضی با جدیّت تمام به دنبال کارهای محوّله اند. باید دانست که گروهی از فرشتگان حرکت آسمانها را بر عهده دارند. و گروهی دیگر که دارای مرتبه بالاتری هستند. دستور حرکت را صادر می کنند.

بعید نیست که منظور امام از فرشتگان سجده کننده، همان امر کنندگان باشد. و مدام در سجده بودن فرشتگان کنایه استعاره ای از کمال عبادتشان باشد. و مراد از فرشتگان شتابان برای انجام کار، آنهائی باشند که حرکت آسمانها را بر عهده دارند. امّا این که طول طاعت و فرمانبرداری را امام (ع) دلیل افزایش دانش فرشتگان قرار داده اند، به این دلیل است که حرکات فرشتگان، مانند ملائکه ای که در مراتب بالاتری قرار دارند از روی شوق و علاقه است و از جهت کمال معرفتی که بخداوند متعال دارند کمال ذاتی آنها همواره در حال رسیدن از قوه به فعل است. و زیادی عزت و جلال پروردگار در نزد آنها موجب بزرگی و عظمت فرشتگان می شود، زیرا فزونی عظمت آنها چنان که قبلا گفتیم تابع، زیادی شناختی است که از خداوند پیدا می کنند.


و منها فی صفة الأرض و دحوها على الماء

کَبَسَ الْأَرْضَ عَلَى مَوْرِ أَمْوَاجٍ مُسْتَفْحِلَةٍ وَ لُجَجِ بِحَارٍ زَاخِرَةٍ تَلْتَطِمُ أَوَاذِیُّ أَمْوَاجِهَا وَ تَصْطَفِقُ مُتَقَاذِفَاتُ أَثْبَاجِهَا وَ تَرْغُو زَبَداً کَالْفُحُولِ عِنْدَ هِیَاجِهَا فَخَضَعَ جِمَاحُ الْمَاءِ الْمُتَلَاطِمِ لِثِقَلِ حَمْلِهَا وَ سَکَنَ هَیْجُ ارْتِمَائِهِ إِذْ وَطِئَتْهُ بِکَلْکَلِهَا وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِیاً إِذْ تَمَعَّکَتْ عَلَیْهِ بِکَوَاهِلِهَا فَأَصْبَحَ بَعْدَ اصْطِخَابِ أَمْوَاجِهِ سَاجِیاً مَقْهُوراً وَ فِی حَکَمَةِ الذُّلِّ مُنْقَاداً أَسِیراً وَ سَکَنَتِ الْأَرْضُ مَدْحُوَّةً فِی لُجَّةِ تَیَّارِهِ وَ رَدَّتْ مِنْ نَخْوَةِ بَأْوِهِ وَ اعْتِلَائِهِ وَ شُمُوخِ أَنْفِهِ وَ سُمُوِّ غُلَوَائِهِ وَ کَعَمَتْهُ عَلَى کِظَّةِ جَرْیَتِهِ فَهَمَدَ بَعْدَ نَزَقَاتِهِ وَ لَبَدَ بَعْدَ زَیَفَانِ وَثَبَاتِهِ فَلَمَّا سَکَنَ هَیْجُ الْمَاءِ مِنْ تَحْتِ أَکْنَافِهَا وَ حَمْلِ شَوَاهِقِ الْجِبَالِ الشُّمَّخِ الْبُذَّخِ عَلَى أَکْتَافِهَا فَجَّرَ یَنَابِیعَ الْعُیُونِ مِنْ عَرَانِینِ أُنُوفِهَا وَ فَرَّقَهَا فِی سُهُوبِ بِیدِهَا وَ أَخَادِیدِهَا وَ عَدَّلَ حَرَکَاتِهَا بِالرَّاسِیَاتِ مِنْ جَلَامِیدِهَا وَ ذَوَاتِ الشَّنَاخِیبِ الشُّمِّ مِنْ صَیَاخِیدِهَا فَسَکَنَتْ مِنَ الْمَیَدَانِ لِرُسُوبِ الْجِبَالِ فِی قِطَعِ أَدِیمِهَا وَ تَغَلْغُلِهَا مُتَسَرِّبَةً فِی جَوْبَاتِ خَیَاشِیمِهَا وَ رُکُوبِهَا أَعْنَاقَ سُهُولِ الْأَرَضِینَ وَ جَرَاثِیمِهَا وَ فَسَحَ بَیْنَ الْجَوِّ وَ بَیْنَهَا وَ أَعَدَّ الْهَوَاءَ مُتَنَسَّماً لِسَاکِنِهَا وَ أَخْرَجَ إِلَیْهَا أَهْلَهَا عَلَى تَمَامِ مَرَافِقِهَا ثُمَّ لَمْ یَدَعْ جُرُزَ الْأَرْضِ الَّتِی تَقْصُرُ مِیَاهُ الْعُیُونِ عَنْ رَوَابِیهَا وَ لَا تَجِدُ جَدَاوِلُ الْأَنْهَارِ ذَرِیعَةً إِلَى بُلُوغِهَا حَتَّى أَنْشَأَ لَهَا نَاشِئَةَ سَحَابٍ تُحْیِی مَوَاتَهَا وَ تَسْتَخْرِجُ نَبَاتَهَا أَلَّفَ غَمَامَهَا بَعْدَ افْتِرَاقِ لُمَعِهِ وَ تَبَایُنِ قَزَعِهِ حَتَّى إِذَا تَمَخَّضَتْ لُجَّةُ الْمُزْنِ فِیهِ وَ الْتَمَعَ بَرْقُهُ فِی کُفَفِهِ وَ لَمْ یَنَمْ وَمِیضُهُ فِی کَنَهْوَرِ رَبَابِهِ وَ مُتَرَاکِمِ سَحَابِهِ أَرْسَلَهُ سَحّاً مُتَدَارِکاً قَدْ أَسَفَّ هَیْدَبُهُ تَمْرِیهِ الْجَنُوبُ دِرَرَ أَهَاضِیبِهِ وَ دُفَعَ شَآبِیبِهِ. فَلَمَّا أَلْقَتِ السَّحَابُ بَرْکَ بِوَانَیْهَا وَ بَعَاعَ مَا اسْتَقَلَّتْ بِهِ مِنَ الْعِبْ‏ءِ الْمَحْمُولِ عَلَیْهَا أَخْرَجَ بِهِ مِنْ هَوَامِدِ الْأَرْضِ النَّبَاتَ وَ مِنْ زُعْرِ الْجِبَالِ الْأَعْشَابَ فَهِیَ تَبْهَجُ بِزِینَةِ رِیَاضِهَا وَ تَزْدَهِی بِمَا أُلْبِسَتْهُ مِنْ رَیْطِ أَزَاهِیرِهَا وَ حِلْیَةِ مَا سُمِطَتْ بِهِ مِنْ نَاضِرِ أَنْوَارِهَا وَ جَعَلَ ذَلِکَ بَلَاغاً لِلْأَنَامِ وَ رِزْقاً لِلْأَنْعَامِ وَ خَرَقَ الْفِجَاجَ فِی آفَاقِهَا وَ أَقَامَ الْمَنَارَ لِلسَّالِکِینَ عَلَى جَوَادِّ طُرُقِهَا


چگونگى آفرینش زمین

زمین را به موج هاى پر خروش، و دریاهاى موّاج فرو پوشاند،موج هایى که بالاى آن ها به هم مى خورد و در تلاطمى سخت، هر یک دیگرى را واپس مى زد، چونان شتران نر مست، فریاد کنان و کف بر لب، به هر سوى روان بودند. پس، قسمت هاى سرکش آب از سنگینى زمین فرو نشست و هیجان آنها بر اثر تماس با سینه زمین آرام گرفت. زیرا زمین با پشت بر آن مى غلطید و آن همه سر و صداى امواج ساکن و آرام شده، چون اسب افسار شده رام گردید.

 خشکى هاى زمین در دل امواج، گسترد، و آب را از کبر و غرور و سرکشى و خروش باز داشت، و از شدّت حرکتش کاسته شد، و بعد از آن همه حرکت هاى تند ساکت شد، و پس از آن همه خروش و سرکشى متکبّرانه به جاى خویش ایستاد. پس هنگامى که هیجان آب در اطراف زمین فرو نشست، و کوه هاى سخت و مرتفع را بر دوش خود حمل کرد، چشمه هاى آب از فراز کوه ها بیرون آورد و آب ها را در شکاف بیابان ها و زمین هاى هموار روان کرد، و حرکت زمین را با صخره هاى عظیم و قلّه کوه هاى بلند نظم داد، و زمین به جهت نفوذ کوه ها در سطح آن، فرو رفتن ریشه کوه ها در شکاف هاى آن و سوار شدن بر پشت دشت ها و صحراها، از لرزش و اضطراب باز ایستاد.


نقش پدیده هاى جوى در زمین

و بین زمین و جو فاصله افکند، و وزش بادها را براى ساکنان آن آماده ساخت، تمام نیازمندیها و وسائل زندگى را براى اهل زمین استخراج و مهیّا فرمود، آنگاه هیچ بلندى از بلندى هاى زمین را که آب چشمه ها و نهرها به آن راه ندارد وانگذاشت، بلکه ابرهایى را آفرید تا قسمت هاى مرده آن احیا شود، و گیاهان رنگارنگ برویند. قطعات بزرگ و پراکنده ابرها را به هم پیوست تا سخت به حرکت در آمدند، و با به هم خوردن ابرها، برق ها درخشیدن گرفت، و از درخشندگى ابرهاى سفید کوه پیکر، و متراکم چیزى کاسته نشد.

 ابرها را پى در پى فرستاد تا زمین را احاطه کردند، و بادها شیر باران را از ابرها دوشیدند، و به شدّت به زمین فرو ریختند، ابرها پایین آمده سینه بر زمین ساییدند، و آنچه بر پشت داشتند فرو ریختند که در بخش هاى بى گیاه زمین انواع گیاهان روییدن گرفت،و در دامن کوه ها، سبزه ها پدید آمد.


زیبایى هاى زمین

پس زمین به وسیله باغ هاى زیبا، همگان را به سرور و شادى دعوت کرده، با لباس نازک گل برگ ها که بر خود پوشید، هر بیننده اى را به شگفتى واداشت. و با زینت و زیورى که از گلو بند گل هاى گوناگون، فخر کنان خود را آراست، هر بیننده اى را به وجد آورد، که فرآورده هاى نباتى را، توشه و غذاى انسان، و روزى حیوانات قرار داد. در گوشه و کنار آن درّه هاى عمیق آفرید، و راه ها و نشانه ها براى آنان که بخواهند از جادّه هاى وسیع آن عبور کنند، تعیین کرد.


شرح ادامه خطبه ج۹۱


بایددانست که این فصل ازخطبه اشباح، خود، در بردارنده چند فصل به شرح زیر است.

فصل اول در ستایش خداوند متعال به لحاظ آفرینش زمین در آب و خصوصیات دیگری که برای زمین مقرر شده است می باشد.

ادامه این مقال از اول

فصل تا جمله «جواد طرقها» است، و خود دارای بحثهایی است به طریق زیر:


بحث اول: در باره استعاره ها، تشبیهات و بحثهای لفظی است که در کلام امام (ع) به کار رفته است

(و شارح طیّ بیست شماره به شرح زیر آنها را توضیح داده است)


1- لفظ «کبس» را برای خلقت زمین که بخش اعظم آن در آب قرار دارد استعاره به کار برده است، از جهت تشبیه کردن زمین به مشکی که در آن دمیده و بر آب افکنده باشند چنان که مشک در آب فرو نمی رود و بر آب تکیه دارد، زمین نیز بر آب تکیه دارد.

2- لفظ «استفحال» را برای موج استعاره آورده جهت شباهت شرکت داشتن موج و حیوان نر، در هیجان، اضطراب و حمله است.

3- موج دریا را به حیوان نر تشبیه کرده است وجه شباهت جوشش و خروش و کفی است که بر روی موج پدید می آید، چنان که بر دهان حیوان نر بهنگام هیجان کف ظاهر می شود.

4- لفظ «جماح» را برای حرکت بی نظم و ترتیب آب استعاره به کار برده، زیرا حرکت امواج چنان اضطراب آمیز است که قابل کنترل نیست، مانند اسبی که اختیار را از کف سواره بگیرد. و قدرت بر رام کردن آن نباشد.

5- اوصاف شتر را از سینه و شانه «کلکل و کاهل» برای زمین استعاره آورده و با ذکر «وطی و تعمکّ» که، به معنای لگد مال کردن و به هم مالیدن می باشد، استعاره را ترشیحیّه کرده است. اختصاص دادن «سینه و شانه» به ذکر و بیان بدلیل نیرویی است که در این دو عضو شتر وجود دارد، و همه این اعضا را کنایه از شتر آورده است.

6- برای آب دریا کلمات «استخذا- قهر- حکمت- انقیاد و اسهر» را استعاره به کار برده، و همه اینها کنایه از ملحق کردن آب بحیوانی است که دارای

صولت و قدرت و... باشد، مانند اسب. اضافه کردن کلمه حکمت به کلمه «ذلّ» از باب اضافه سبب به مسبّب است.

7- الفاظ «النخوه، البأو، شموخ الأنف، الغلواء، النّزق، الزّیفان و الوثبات» را به دلیل اضطراب و هیجان آب برای دریا استعاره آورده است، از باب تشبیه کردن آب به انسان گستاخ و سرگردان که حرکات و رفتارش بیان کننده تکبّر و غرور می باشد.

8- لفظ «اکتاف» را برای زمین استعاره به کار برده است. جهت مشابهت این است که زمین جایگاه حمل بار سنگین کوههاست، چنان که شانه انسان محلّ برداشتن بارهای سنگین می باشد.

9- لفظ «عرنین و انف» را برای ناحیه بلند قلّه کوه، استعاره آورده است که کنایه از تشبیه کردن کوهها به انسان می باشد.

10- عبارت «تغلغل و تسرّب» کنایه است از تصوّر فرو رفتن کوهها در عمق زمین و سپس لفظ «خیاشیم» را که به معنای دماغ است، برای این فرو رفتگی تخیّلی استعاره به کار برده، زیرا، به توهّم، برای کوهها دماغها فرض شده است ایستادگی تخیّلی کوهها در منافذ زمین، خیاشیم نامیده شده است.

11- استعاره بکار بردن لفظ «رکوب» برای کوهها و گردن برای زمین کنایه از غالب و مغلوب است، یعنی زمین مغلوب کوهها شد.

12- استعاره آوردن «وجدان و ذریعه» برای جدول و نهرهای کوه کنایه از انسانی است که برای رسیدن به مطلوبش وسیله ای ندارد.

13- مرجع ضمیر در کلمه های «تغلغلها، رکوبها و خیاشیمها» زمین است مرجع بقیّه ضمایر در عبارت روشن و آشکار می باشد.

14- نسبت دادن، زنده کردن به زمین، و بیرون آوردن گیاهان از آن به ابر، نسبت مجازی است، و گرنه فاعل حقیقی در این امور خداوند متعال می باشد.

15- خواب نبودن ابر کنایه از پوشیده نبودن درخشش برق در ابرهاست.

استعاره این جمله استعاره بالکنایه است.

16- لفظ «هدف» که به معنی پیوسته و متصل است برای قطرات پیوسته باران استعاره به کار رفته است. به این دلیل که قطرات باران پیاپی به زمین می رسند. در کلام امام (ع) قطرات باران به نخی پیوسته و متّصل تشبیه شده است.

17- لفظ «الدرّر و الأهاضیب» که به معنای پوششی بر ابرهاست استعاره به کار رفته و کنایه از همانند دانستن ابرها به شتر می باشد.

18- باران زا کردن و راندن ابرها را مجازا به باد جنوب نسبت داده است، به این دلیل که باد جنوب موجب نزول باران از ابر می شود، ذکر جنوب بدین سبب است که باد جنوبی در بیشتر نقاط هم گرم و هم مرطوب است، گرم است بدین جهت که در نقاط گرم نزدیک به خورشید حرکت می کند مرطوب است بدین لحاظ که بخارهای برخاسته از آب، جنوبی هستند و خورشید در آبهای جنوبی تأثیر فراوانی می گذارد و آبها تبدیل به بخار آمیخته به باد می شوند وقتی که شرایط جوّی و اقلیمی چنین باشد ذکر «جنوب» بدو دلیل اولویّت دارد.

الف: بادهای جنوب همراهی بیشتر با بخارها دارند به همین دلیل ابرهای بیشتری در نقاط جنوب تشکیل می شوند و بادها را همراهی می کنند.

ب: بدلیل حرارت بیشتر انبساط ملکولها بیشتر و بدلیل رطوبت بیشتر برای ریزش باران آماده تر است و لذا ریزش باران از ابرها در نقاط جنوبی شدیدتر می باشد.

19- لفظ «برک و بوانی» را برای ابرها استعاره به کار گرفته و سپس سینه بر زمین گذاشتن را کنایتا به ابرها نسبت داده است، از باب تشبیه کردن ابر، به شتری که بر اثر سنگین بار سینه بر زمین می نهد.

20- کلمه «ابتهاج، از دهاء و اللبسّ» را مجازا به زمین دارای گل نسبت داده است. به لحاظ تشبیه کردن زمین به زنی که از جهت داشتن لباسهای زیبا و فاخر خوشحال است و شادمانی می کند.


بحث دوّم: از محتوای کلام امام (ع) چنین استفاده می شود که خداوند آب را پیش از زمین آفریده

و سپس زمین را بر آب گسترده است و بوسیله زمین هیجان و اضطراب آب را فرو نشانده است.

این مدّعا با برهان عقلی قابل اثبات می باشد، زیرا آب بیشتر روی زمین را فرا گرفته و سطح باطنی زمین مماس با سطح ظاهری آب است، به گونه ای که آب به لحاظ خلقت و آفرینش بر زمین مقدّم آفریده شده و هم به لحاظ این که زمین در داخل آب قرار دارد و آب مکان زمین به حساب می آید.

از ظاهر کلام امام (ع) چنین استفاده می شود که تقدم خلقت آب بر زمین تقدّم زمانی است، شنوندگان نیز همین تقدّم زمانی را قبول دارند.


بحث سوم: اشاره کلام امام (ع) به گسترش یافتن زمین است،

چنان که قرآن کریم نیز گویای این حقیقت است، آنجا که می فرماید: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها با وجودی که در علم هیأت کروی بودن زمین اثبات شده است. پس ناگزیر باید کلام امام (ع) را تاویل کنیم. ما ذیل جمله: اللّهم داحی المدحوّات تاویل کلام و معنای ضمنی آن را تذکّر دادیم.

در خبر آمده است که زمین از زیر خانه کعبه گسترده شده است. بعضی از عرفا گفته اند: مقصود از کعبه، کعبه وجود واجب الوجود است که مقصد حقیقی، مخلصان می باشد، و این کعبه در عالم حضور و شهود، مثال کعبه وجود حق تعالی است. منظور از گسترش زمین از زیر کعبه، وجودیابی موجودات از مبدأ وجود می باشد.


بحث چهارم: در باره آفرینش کوهها بر زمین و آرام گرفتن زمین بوسیله کوهها است.

مردم در آفرینش کوهها نظرات گوناگونی دارند. از جمله


1- کوهها از گازهای متراکم و انباشته ای که آب آنها از میان رفته است خلق شده اند.

2- زلزله قطعه ای را از زمین جدا کرده و بر روی هم انباشته و بنمای کوه در آمده است.

3- بر اثر وزش بادهای تند خاکها در نقاط مخصوصی ارتفاع یافته، متراکم گردیده و کوهها را بوجود آورده اند.

4- کوهها در اثر ساختمانهای بلند و متراکم که بعدها خراب و ویران شده اند بوجود آمده اند. امّا دلیل آرامش زمین بوسیله کوهها را، در خطبه اوّل بدان اشاره کردیم و نیازی به تکرار آن نیست. برهان عقلی بر سکون زمین نیز چنان که مشاهده می شود می توان اقامه کرد، امید است که پس از این بذکر برهان عقلی آن اشاره کنیم.


بحث پنجم: در این فراز پیرامون جریان یافتن چشمه ها از کوه و مناطق دیگر زمین بحث می شود

علما به علت و اسباب جوشش چشمه ساران و دیگر آبهای سطح زمین اشاره کرده و چنین توضیح داده اند: دود و بخارهایی که در زیر زمین محبوس شده اند دارای سوراخها و شکافهایی می باشند که در داخل آنها هوا جریان دارد، و بر اثر جریان هوا در داخل بخار، بخارها تبدیل به آب می شوند.

آبهایی که دارای فشار قوی باشند بصورت چشمه بروز می کنند و بدلیل عدم جریان هوا در داخل آب خارج زمین و منبع اصلی آن بر سطح زمان جریان می یابند. امّا آبهایی که دارای فشار قوی نباشند در لایه های سطحی زمین راکد می مانند.

آبهایی که دارای منبعی غنی و وسیع باشند امّا پراکنده و متفرّق و زمین مجاور این آبها سست و بی مقاومت باشد از این آبها قنات حاصل می شود.

آب چاه نیز مشابه آب قنات است، با این تفاوت که زمین اطراف چاه محکم و مقاوم است و آب چاه به اطراف نفوذ نمی کند بر خلاف زمین مجاوز قنات.

اختصاص دادن جوشش چشمه ها را به کوه به این دلیل است که بیشتر چشمه ها از کوه و نقاط برجسته زمین می جوشند، و بلحاظ شدّت تراکم بخارها در مناطق کوهستانی آب از قسمتهای مختلف کوهها جاری می شود. در صورتی که نقاط دیگر زمین به محکمی و استواری اراضی کوهها نمی باشند، و هرگاه زمین سست و کم صلابت باشد، بخارها بخارج زمین راه یافته و در دل زمین به اندازه لازم تجمّع و تراکم پیدا نمی کنند.

اختصاص یابی جریان چشمه ها به کوه برترین دلیل بر حکمت آفریدگار و توجّه حضرت حق نسبت به بندگان می باشد. غرض امام (ع) از بیان این حقایق ستایش خداوند و بر شماری نعمتهای اوست.


بحث ششم: پیرامون هوایی است که خداوند متعال برای ساکنان زمین آماده کرده است.

باید دانست چنان که خداوند سبحانه و تعالی هوا را عنصر لازمی برای حیات جسمانی حیوانات و نفسانیّت آنها مقرر داشته، سبب عمده ای هم برای مدد رساندن به روح قرار داده است تا روحها را بوسیله هوا اصلاح کرده و بقای آنها را تعدیل کند. تعدیل شدن روح بوسیله هوا به دو صورت انجام می پذیرد.

یکی بصورت «دم» (جذب اکسیژن) و یک به صورت «بازدم» (یا آزاد کردن گاز کربنیک). امّا نفس کشیدن بدین سبب مزاج را تعدیل می کند که روح حیوانی بلحاظ فشردگی در داخل بدن اکثرا داغ و آتشین است و هوای مجاور اکثرا از مزاج سردتر می باشد، هرگاه ریه، هوای مجاور را استنشاق کند، از سوراخهای پوست و نبض بدن وارد بدن گردیده و آن را از تمایل به سمت مزاج حارّی که در درون متراکم باشد و منجر به بیماری شود باز می دارد و مزاج را برای قبول تأثیر نفسانی که مایه حیات و زندگی است آماده می کند.

امّا فایده بازدم، و یا نفس بر آوردن و به تعبیر شارح «تنقیه» بازپس دادن همان هوایی است که بر اثر آمیزش با بدن حکم فضولات بدن را یافته و لزوما باید از بدن خارج شود. همان طوری که استنشاق هوا در بر قراری تعدیل بدن و لطافت روح مؤثّر است، بازدم یا نفس بر آوردن هم، در تعدیل مزاج نقش عمده ای دارد.

هوای مورد استنشاق بهنگام ورود بداخل ریه حالت برودت داشته و گرمای مزاج را از بین برده و حرارت مزاج را تعدیل می کند. امّا پس از مکث طولانی و برخورد با روح حیوانی برودت خود را از دست داده حرارت می یابد و فایده وجودی اش از بین می رود. دیگر نیازی بدان نیست و بدن هوای تازه ای را می طلبد تا جایگزین آن هوای کثیف شود، پس ضرورت ایجاب می کند بخارج فرستاده شود تا جا برای ورود هوای جدید آماده گردد و ضمنا با خروج هوای فاسد بدن فضولات و سموم روح نیز از بدن خارج شود، معنای کلام امام (ع) که فرمود: و اعدّ الهوا متنسّما لساکنها، این است که توضیح داده شد.

توجّه به آماده ساختن هوا، برای منافعی که نصیب حیوان می شود، فراتر از آن چیزی است که تا کنون در مختصّات هوا بیان داشتیم، زیرا هوا سایر مزاجها را مانند: مزاج معدنی، نباتی و حیوانی، که انسان نیز در بقای خود بدانها نیازمند است سود می بخشد. چون هوا در حقیقت عنصری از عناصر پدیده های یاد شده است و در بقای آنها تأثیر دارد. با توجّه به این همه منفعت که برای هوا بر شمردیم، آثار نعمتهای الهی آشکار می شود.


بحث هفتم: در باره خلقت و آفرینش اهل زمین است

که به اراده حق تعالی پس از تمام ملاحظات و ریزه کاریها صورت گرفته است. چنان که خداوند متعال فرموده است: وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فِیها رَواسِیَ وَ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ مَوْزُونٍ وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِینَ. مقصود از اهل زمینی که خداوند آنها را بیرون آورده است، مطلق حیوانات می باشد.


اولین ارفاقی که خداوند در حق حیوانات کرده است این است که زمین را شایسته سکنی قرار داده، چنان که خود می فرماید: «خداوند کسی است که زمین را برای شما فرش قرار داد» فرش بودن زمین شرایطی دارد به شرح زیر:

1- زمین ساکن و آرام باشد، تا سکنی گرفتن و استقرار یافتن بر آن ممکن گردد و از روی اراده و اختیار بتوان در زمین تصرّف کرد و از آن بهره برد بر خلاف آن که اگر متحرّک باشد هیچ یک از فواید یاد شده میسور نخواهد بود.

2- زمین از آب بیرون باشد، زیرا انسان و حیوانات دیگر صحرایی ممکن نیست در آب زندگانی کنند، مقتضای توجّهات حق سبحانه و تعالی این بوده است که قسمتی از زمین در خارج از آب باشد تا امکان زندگی و تصرّف در زمین ممکن شود.

3- زمین در نهایت سختی چون سنگ نباشد، در غیر این صورت خوابیدن و راه رفتن بر روی زمین آزار دهنده بود، بعلاوه انواع گیاهان و درختان بر آن نمی رویید و مضافا در تابستان به شدت گرم و در زمستان بشدت سرد می شد و دیگر شایسته زندگانی حیوانات نبود گذشته از همه اینها حفّاری و ترکیب قسمتی از آن با دیگر قسمتها انجام نمی گرفت.

4- زمین در نهایت سستی و رخوت مانند آب و دیگر مایعات نیست چه اگر چنین بود انسان در آن فرو می رفت (قدرت بر اداره زندگی نداشت).

5- خداوند زمین را در نهایت شفافیّت و لطافت نیافریده است، زیرا اگر چنین حالتی داشت، و در عین حال مانند هوا جسمی سیّال بود، استقرار یافتن بر روی آن غیر ممکن بود و اگر جسمی ثابت و صیقلی و برّاق می بود به دلیل انعکاس نور خورشید در آن موجودات روی زمین و حیوانات می سوختند و از بین می رفتند. چنان که پنبه اگر در مقابل نور خورشید بازتاب شده از ذره بین و بلورهای شفاف قرار گیرد، آتش گرفته و می سوزد. ولی خداوند زمین را به صورت تیره و خاک آلود بیافرید تا نور خورشید بر روی آن قرار گیرد و مختصر گرمایی ایجاد کند، و زمین را غیر شفّاف خلق کرد تا نور خورشید را بازتاب نکند تا گیاهان و حیوانات را از گرما تلف کند. بنا بر این زمین به لحاظ گرما و سرما معتدل آفریده شد، تا برای فراش و مسکن بودن حیوانات صالح و شایسته باشد.


دوّمین ارفاق یا منفعتی که خداوند متعال بر خلقت زمینی مترتّب کرده است آفرینش کوهها و جریان چشمه سارهاست. بدان سان که شرح وی گذشت.

سومین ارفاق تکوّن و پدید آمدن معدنها، گیاهان و حیوانات است و در هر یک از این پدیده ها و گوناگونی نوع، و رنگ بوی و طعم، نرمی و محکمی، صافی و زبری آنها منافع بی شماری است، و از آن جمله منافعیاست، که انسان در بقاء و اصلاح حال خود بدانها نیازمند است.

چهارمین ارفاق، زمین اصل بدن انسان است. بدین دلیل که آب به لحاظ رقیق و مرطوب بودن شکل و تصویر پایداری ندارد هنگامی که با خاک آمیخته شود بقوام می آید و استواری می یابد و قبول شکل و خط می کند، چنان که خداوند متعال می فرماید: من انسان را از گل آفریدم.

پنجمین ارفاق زنده شدن پس از مرگ است، خداوند در این باره می فرماید:

«نشانه وجود معاد این است، که ما برای آنها زمین را پس از مرگ زنده می کنیم»


فَلَمَّا مَهَدَ أَرْضَهُ وَ أَنْفَذَ أَمْرَهُ اخْتَارَ آدَمَ (علیه السلام) خِیرَةً مِنْ خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُ أَوَّلَ جِبِلَّتِهِ وَ أَسْکَنَهُ جَنَّتَهُ وَ أَرْغَدَ فِیهَا أُکُلَهُ وَ أَوْعَزَ إِلَیْهِ فِیمَا نَهَاهُ عَنْهُ وَ أَعْلَمَهُ أَنَّ فِی الْإِقْدَامِ عَلَیْهِ التَّعَرُّضَ لِمَعْصِیَتِهِ وَ الْمُخَاطَرَةَ بِمَنْزِلَتِهِ فَأَقْدَمَ عَلَى مَا نَهَاهُ عَنْهُ مُوَافَاةً لِسَابِقِ عِلْمِهِ فَأَهْبَطَهُ بَعْدَ التَّوْبَةِ لِیَعْمُرَ أَرْضَهُ بِنَسْلِهِ وَ لِیُقِیمَ الْحُجَّةَ بِهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ لَمْ یُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَهُ مِمَّا یُؤَکِّدُ عَلَیْهِمْ حُجَّةَ رُبُوبِیَّتِهِ وَ یَصِلُ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَعْرِفَتِهِ بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَى أَلْسُنِ الْخِیَرَةِ مِنْ أَنْبِیَائِهِ وَ مُتَحَمِّلِی وَدَائِعِ رِسَالَاتِهِ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ (صلى الله علیه وآله) حُجَّتُهُ وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ


داستان زندگى آغازین آدم علیه السّلام و اعزام پیامبران علیهم السّلام

هنگامى که خدا زمین را آماده زندگى انسان ساخت و فرمان خود را صادر فرمود، آدم علیه السّلام را از میان مخلوقاتش برگزید، و او را نخستین و برترین مخلوق خود در زمین قرار داد. ابتدا آدم را در بهشت جاى داده و خوراکى هاى گوارا به او بخشید و از آنچه که او را منع کرد پرهیز داد و آگاهش ساخت که اقدام بر آن، نافرمانى بوده و مقام و ارزش او را به خطر خواهد افکند. امّا آدم علیه السّلام به آنچه نهى شد، اقدام کرد و علم خداوند در باره او تحقّق یافت، تا آن که پس از توبه، او را از بهشت به سوى زمین فرستاد، تا با نسل خود زمین را آباد کند، و بدین وسیله حجت را بر بندگان تمام کرد، و پس از وفات آدم علیه السّلام زمین را از حجّت خالى نگذاشت و میان فرزندان آدم علیه السّلام و خود، پیوند شناسایى برقرار فرمود، و قرن به قرن، حجّت ها و دلیل ها را بر زبان پیامبران برگزیده آسمانى و حاملان رسالت خویش جارى ساخت، تا اینکه سلسله انبیاء با پیامبر اسلام، حضرت محمد (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) به اتمام رسید و بیان احکام و انذار و بشارت الهى به سر منزل نهایى راه یافت.


وَ قَدَّرَ الْأَرْزَاقَ فَکَثَّرَهَا وَ قَلَّلَهَا وَ قَسَّمَهَا عَلَى الضِّیقِ وَ السَّعَةِ فَعَدَلَ فِیهَا لِیَبْتَلِیَ مَنْ أَرَادَ بِمَیْسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا وَ لِیَخْتَبِرَ بِذَلِکَ الشُّکْرَ وَ الصَّبْرَ مِنْ غَنِیِّهَا وَ فَقِیرِهَا ثُمَّ قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِیلَ فَاقَتِهَا وَ بِسَلَامَتِهَا طَوَارِقَ آفَاتِهَا وَ بِفُرَجِ أَفْرَاحِهَا غُصَصَ أَتْرَاحِهَا وَ خَلَقَ الْآجَالَ فَأَطَالَهَا وَ قَصَّرَهَا وَ قَدَّمَهَا وَ أَخَّرَهَا وَ وَصَلَ بِالْمَوْتِ أَسْبَابَهَا وَ جَعَلَهُ خَالِجاً لِأَشْطَانِهَا وَ قَاطِعاً لِمَرَائِرِ أَقْرَانِهَا


آفرینش امکانات زندگى

روزى انسان ها را اندازه گیرى و مقدّر فرمود، گاهى کم و زمانى زیاد، و به تنگى و وسعت به گونه اى عادلانه تقسیم کرد تا هر کس را که بخواهد با تنگى روزى یا وسعت آن بیازماید، و با شکر و صبر، غنى و فقیر را مورد آزمایش قرار دهد. پس روزى گسترده را با فقر و بیچارگى در آمیخت، و تندرستى را با حوادث دردناک پیوند داد، دوران شادى و سرور را با غصّه و اندوه نزدیک ساخت، اجل و سر آمد زندگى را مشخّص کرد، آن را گاهى طولانى و زمانى کوتاه قرار داد، مقدّم یا مؤخّر داشت، و براى مرگ، اسباب و وسائلى فراهم ساخت، و با مرگ، رشته هاى زندگى را در هم پیچید و پیوندهاى خویشاوندى را از هم گسست تا آزمایش گردند.


فصل دوّم در تمجید حق تعالی به اعتبار آفرینش آدم، و گزینش او،

و عطا کردن نعمت کامل به وی و در مقابل عصیان آدم و گناهکاری او می باشد. و در عوض خداوند متعال گناهکاری آدم را با اخراج از بهشت کیفر داد و از باب رحمت و فضل توبه اش را پذیرفت، او را به زمین فرو فرستاد و ذرّیه او را به انتخابشان به رسالت و نبوّت گرامی داشت، و سپس روزی و مدّت زندگی را میان فرزندان او مختلف و کم و زیاد تقسیم و آنها را بدین صورت مبتلا ساخته و امتحان کرد.

آنچه فوقا بر شمردیم محتوای کلام امام (ع) که فرمود: «چون که زمین را آماده کرد... انبیاء را پیاپی برای هدایت مبعوث فرمود...» باید دانست که بحث در باره قصّه آدم (ع) در خطبه اوّل بطور کامل انجام پذیرفته: و قصد تکرار نیست جز این که در این عبارت امام فوایدی است که ذیلا بدان اشاره می کنیم.


فایده اوّل: کلام حضرت که فرمود «مهّد ارضه» یا به این معناست که زمین را گسترده و هموار قرار داد چنان که خداوند متعال می فرماید: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً.

و یا معنای سخن امام (ع) این است که زمین را گاهواره قرار داد چنان که حق تعالی فرموده است: الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً.

اگر معنای اوّل را در نظر بگیریم مفهوم کلام این خواهد شد: پس از آن که خداوند زمین را هموار و دشت قرار داد بگونه ای که بندگان بتوانند، زمین را مورد تصرف قرار دهند، برخیزند و بنشینند و در آن کشاورزی و دیگر تصرّفات را انجام داده و منافعی داشته باشند، امر خداوند بر خلقت آدم تعلّق گرفت.

و اگر معنای دوم را برای سخن حضرت در نظر بگیریم لفظ «مهد» استعاره خواهد بود، از باب تشبیه کردن به گاهواره کودکان در استراحت و آسایش و خواب بدین توضیح که زمین جایگاه راحت آدمیان قرار گرفت.

فایده دوّم: کلام امام (ع) «و أنفذ أمره» می باشد، یعنی در ایجاد مخلوقات و به کمال رساندن آنها، امرش را نافذ و مؤثّر گردانید. تمامیّت عالم و کمال یافتن آن به این بود که خداوند نوع انسان را که مرکز دایره وجود است برگزید و به او فرمان هستی یافتن را صادر کرد.

فایده سوّم: عبارت امام (ع) این است که: «خیره من خلقه» آدم را از میان مخلوقات خویش برگزید. کلمه «خیره» بعنوان حال. یا مصدر یعنی مفعول مطلق منصوب آورده شده است. دلیل این که آدم (ع) منتخب خداوند بود، آیه شریفه و کلام حق تعالی است که می فرماید: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ. و این آیه: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا.

دلیل گرامی داشتن انسان دو چیز است بقرار زیر:

1- ابو یزید بسطامی گفته است، انواع کرامت خداوند بر انسان نامتناهی است.

چنان که خداوند متعال می فرماید: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللَّهِ لا تُحْصُوها این بیان اجمالی کلام ابو یزید بود امّا تفصیل مطلب بشرح ذیل است.

الف: خداوند سبحانه تعالی هر ساعتی بر افرادی که بر حق متعال توکّل کنند باران کفایت می بارد، چنان که خود می فرماید: وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ.

ب: خداوند، هر ساعتی بر فرمانبرداران باران دوستی می بارد. چنان که حق تعالی خود می فرماید: سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.

ج: خداوند بر کوشش کنندگان باران هدایت می بارد چنان که می فرماید: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا.

د: خداوند بر شکرگزاران باران فزونی را جاری کرده است، حق تعالی در این باره می فرماید: وَ إِذْ تَأَذَّنَ.

ه: خداوند بر کسانی که به یاد حق باشند باران بصیرت و بینش می بارد.

سبحانه تعالی می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ.

2- گرامی داشتن خداوند آدم و فرزندانش را یا به لحاظ احوال داخلی و یا خارجی آنهاست، و به لحاظ احوال داخلی هم یا مربوط به امور جسمانی و یا جز آن می باشد و اگر به لحاظ امور جسمانی انسان مورد تکریم قرار گرفته باشد، اموری خواهند بود که ذیلا بیان می شود.

اوّل: صورت زیبای آدم و فرزندان او چنان که خداوند متعال می فرماید: اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ.

دوّم: قامت زیبا و اندام معتدل آدم و ذریّه اش، در این باره خداوند می فرماید: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ زیبائی اندام انسان به این دلیل است که شیئی هر گاه بلندی و ارتفاع بیشتری پیدا کند در نوع خود زیبا و ارجمندتر به نظر می رسد، چنان که بلندترین درخت زیباترین آنهاست.

3- خداوند انسان را به این دلیل تکریم کرد که بلند شدن، نشستن، به پشت و رو خوابیدن و استراحت کردن را برایش میسور گردانید. توضیح کلام این است که حق متعال ترکیب وجودی مخلوقات خود را به چهار نوع و صنف قرار داد.

الف: بعضی مانند حیوانات، گویا پیوسته در حال قیام ایستاده اند.

ب: برخی مانند حیوانات گویا مدام در حال رکوع اند.

ج: گروهی همچون خزندگان که بر شکم راه می روند گویا مدام در سجده اند.

د: دسته ای مانند کوهها همواره در حال قعوداند.

امّا خداوند متعال انسان را چنان آفریده است که تمام هیأتهای فوق الذکر را می تواند داشته باشد. و به او تمکّن بخشیده است تا حالات گوناگون و مختلفی را بپذیرد و در این باره می فرماید: الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ. امّا احوال غیر بدنی که خداوند انسان را بدانها مورد تکریم قرار داده است عبارتند از: 1- روحی که جایگاه آگاهی یافتن به اشرف موجودات و مبدأ وجود یعنی حق تعالی می باشد. چنان که خداوند در این مورد فرموده است: وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ پروردگار جهانیان با اضافه کردن روح خود به آدم او را کرامت و شرافت بخشید.

و با همین شرافت و بزرگواری او را از دیگر موجودات این جهان متمایز گردانید 2- عقل و شرافت عقل از جهاتی است: اوّل: روایت شده است: که خداوند متعال به داود (ع) وحی فرستاد و به او فرمود: «هرگاه عاقلی را دیدی خدمت گزار او باش» دوم: گفته پیامبر اسلام (ص) که در توصیف عقل فرموده است: اوّل چیزی که خداوند آفرید عقل بود. و سپس به عقل فرمود روی آور، روی آورد، و فرمود بازگرد بازگشت. آن گاه حق تعالی فرمود: بعزّت و جلال خودم سوگند هیچ مخلوقی را از تو گرامی تر نسبت بخود نیافریده ام، بوسیله تو دیگران را مؤاخذه می کنم بخشش می نمایم و یا ثواب و کیفر می دهم.

چیزی که باید در باره عقل دانست این است که برای عقل آغاز و نهایتی است و هر دو مرحله عقل نامیده می شود.

مرحله نخستین و ابتدایی عقل نیرویی است که آماده می گردد تا علوم کلّی و ضروری را فرا گیرد، چنان که در کودک این قوّه وجود دارد، و سخن پیامبر (ص) نیز به این مرحله اشاره داشت.

مرحله دوّم عقل «بالمستفاد» است و توصیه پیامبر (ص) خطاب به امیر مؤمنان به این مرحله از عقل اشاره دارد که فرمود: هرگاه مردم به آفریدگار خود به انواع نیکی تقرّب جویند تو ای علی با خردمندی و عقلت نزدیکی بخدا را بجوی، که بدین سبب از لحاظ درجه و مرتبه در نزد مردم دنیا و نزد خداوند در آخرت بر دیگران سبقت خواهی گرفت.

مرتبه سوّم، علم و حکمت که نتیجه عقل و خرد می باشد. چنان که خداوند متعال فرموده است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ و باز می فرماید: یُؤْتِی الْحِکْمَهَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ حکمت را خداوند حیات و نور نامیده است. چنان که خود می فرماید: أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ.

گرامی داشتی که بیرون از وجود انسان قرار دارد نیز بر چند وجه است.

بتوضیح زیر:

 1- مخلوقات دیگر را خداوند برای سود و منفعت انسان آفریده و فرموده است: هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً و باز فرموده است: وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً. خداوند زمین را فرش و آسمانها را بسان سقفی نگاهبان شما مقرّر فرمود و آنچه از زمین می روید رزق و روزی شما قرار داد. و ابرهای پر باران را، برای باروری گیاهان به نقاط مختلفی فرستاد. چنان که حق تعالی خود می فرماید: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ وَ سَخَّرَ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ.

و باز پروردگار انسان را با آفرینش خورشید و ماه ستارگان گرامی داشته و در این باره چنین فرموده است: وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ و باز فرموده است: وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ و فرموده است: وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ.

و با آفریدن چهارپایان بسود انسان وی را گرامی داشت، و بوسیله آنها غذا پوشاک آسایش، تجملات و زیبایی و خوشی انسان را تأمین کرد و در این باره چنین فرمود: وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ فِیها دِفْ ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ... وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوها وَ زِینَهً وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ 2- از کرامتهایی که خارج از وجود انسان برای انسان مقرر گردیده، روایتی است که از امیر مؤمنان (ع) در تفسیر این کلام خداوند متعال «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ»

روایت شده. امام (ع) فرمود: آن کرامت، دعوت به بهشت می باشد. چنان که خداوند می فرماید: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلامِ.

3- خداوند انسان را بدلیل انتخاب دلهای آنها به معرفت و زبانشان بشهادت و بدنهایشان بخدمت خویش گرامی داشت، و از جهت ملزم بودن به انجام تکلیف و بعثت أنبیاء از میان آنها مشرفّشان گردانید و این حقیقت را چنین بیان داشت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ.

پس از گرامی داشتن انسان خداوند، آدم و پیامبرانی که از ذریّه او پدید آمدند، در نزد خود از بهترین بندگان قرار داد، و آنها را به نبوّت و رسالت برگزید، چنان که خود می فرماید: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ.

و باز از میان انبیاء پیامبران أولوا العزم را بر دیگران برتری داد و در این باره فرمود: فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ و باز بعضی از انبیاء أولو العزم را بر بعضی دیگر برتری داد و بترتیب ابراهیم، موسی، عیسی و حضرت محمد (ص) را بر همگان فضیلت بخشید چنان که می فرماید: تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ، مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَیْنا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ.

سپس حضرت محمّد (ص) را بر تمام انبیاء أولو العزم اولویّت بخشید و در فضیلت آن بزرگوار فرمود: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً و او را پایان انبیاء و ختم کمال پیامبران قرار داد و فرمود: وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ.

فایده چهارم: چهارمین فایده ای که در این بخش از کلام امام (ع) وجود دارد این است که فرمود: و جعله اوّل جبلّته از این عبارت چنین به نظر می رسد که آدم (ع) اوّلین موجود از نوع انسان بوده است که پا در عرصه وجود نهاده و این که معنای جمله: و المخاطره بمنزلته یعنی مستحق قرب و نزدیکی بخداوند گردید. و این که فرمود: موافاه لسابق علمه اشاره به این است که تحقّق وجود آدم بر قلم قدرت و قضای حتمی الهی گذشته بود و گریزی از ایجاد نبود.

فایده پنجم: قوله علیه السلام: فاهبطه بعد التّوبه آدم (ع) را پس از پذیرفتن توبه اش بر زمین هبوط داد. بعضی گفته اند منظور از «آدم» نفوس نوع بشر است و پیش از این ثابت شد که نفوس بشری امری حادث است.

نظر دیگر این است که مقصود از آدم شخص اوّل از نوع انسان است.

توبه قبل از هبوط توبه ای است که فرزندان معصیت کار آدم در آینده از گناهان خود خواهند کرد و توبه بالقوّه آنها بالفعل برای خداوند معلوم است، توبه آنها پیش از سقوط کامل نفسانیشان از درجه عرفان و توجّه عمیق به آباد کردن زمین و سرگرم شدن به کشاورزی و ایجاد نسل می باشد.

پیامبران (ع) از مباحات صرف نظر کرده و بمستحبّات می پرداختند و اهمّ کار انبیا عبادت و مطالعه انوار کبریایی حق بود، و غفلت از خدا را گناه دانستند.

و بازگشت از غفلت را توبه می شمردند. چنان که پیامبر (ص) می فرماید: بنا بر این، روزی هفتاد مرتبه از خداوند طلب آمرزش می کنم. آنچه از آن استغفار می کنند نیست مگر مشغول شدن فکرشان به امور دنیایی و آبادی آن، سرگرمی به امور دنیا، انسان را از خلوت کردن با خدا و کسب انوار قدسیّه اش باز می دارد.

فایده ششم: قوله علیه السلام: و لیقیم الحجّه به علی عباده... منظور از کسانی که آدم (ع) حجّت بر آنها قرار گرفت، یا اولاد و فرزندان حضرت آدم بودند، که در زمان آدم (ع) زندگی می کردند، چه روایت شده است که دارای چهل فرزند شد آن گاه از دنیا رفت و یا کسانی هستند که پس از وفات حضرت آدم شریعت و سنّت آن بزرگوار به آنها ابلاغ شد. زیرا خداوند متعال احکامی از قبیل، حرمت مردار، خون و گوشت خوک را بر آدم نازل کرده بود که (این دستورات) با حروف معجم و در بیست و یک ورق تنظیم شده بود و این اولین کتاب دنیاست. تمام زبانها را خداوند بر مبنای این حروف بجریان انداخته است.

فایده هفتم: قوله علیه السلام: و لم یخلهم بعد ان قبضه ممّا یؤکد علیهم حجه ربوبیّته یعنی حجّت پروردگاری او بر علیه منکرین در چگونگی آفرینش آدم اقامه شده است و آنچه بتوان بر صفت پروردگار در رابطه با خلقت آدم استدلال کرد. چنان که حق تعالی در این باره می فرماید: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ.

در این موضوع آیات دیگری نیز در قرآن آمده است. بعثت انبیا تأکید کننده همان دلائلی است که افراد غافل را بدان تذکّر دهند، و بشر را بر وجود چنان دلایل روشن حق نمائی آگاه سازند، و به وسیله کتابهای آسمانی و سنّتهای شرعی که از نزد حق تعالی نزول یافته است رابطه عرفانی میان خلق و خالق برقرار کنند.

قوله علیه السلام: بلغ المقطع عذره و نذره پیامبر اسلام (ص) حجت خدا را بر خلق تمام و بهانه عدم ابلاغ فرامین الهی به مردم را از میان برد و نهایت بیم و انذار را به انجام رساند. مقصود از: مقطع کلّ شی ء، نهایت هر چیزی است.

فایده هشتم: در اندازه گیری روزی خلایق و تقسیم آن می باشد. خداوند بهر آفریده ای آنچه در لوح محفوظ برایش مقرر شده است (کم، زیاد، تنگنا، گشایش، آسانی و یا سختی) و متعاقب حالات متضاد او یعنی پس از چیز داری فقر و یا پس از فقر ثروت را عنایت فرموده است. چنان که در تحوّل و گوناگونی وضع انسان گفته اند: در همان حال که انسان در ملک و مکنت روز را به شب می برد، صبح بر او طالع می شود در صورتی که محتاج به یک پول سیاه است، و یا در عین سلامتی و نعمت دارندگی، آفات و بلاهایی (همچون بیماری، غرق شدن در آب، سوختن و یا غصب کردن ستمگری و یا سلطه طغیان گری) پیش می آید.

و یا بهنگام وسعت رزق و روزی و نهایت خوشحالی و شادمانی، غمی فرا می رسد و زندگی را تلخ و ناگوار می کند و بدینسان مدّت عمر و أجل مخلوقات نیز به لحاظ بلندی و کوتاهی تقدّم و تأخّر متفاوت است.

فایده نهم، خداوند، مرگ انسانها را، با پیوسته بودن به اسبابش اندازه گیری کرده است. با توجّه به این که اجل هنگام ضرورت مرگ است و اسباب مرگ نیز ورود آفاتی از قبیل بیماریها یا کشته شدن می باشد، بنا بر این صحیح است که گفته شود، مرگ که عبارت از جدا شدن روح از بدن است بستگی به این علل و اسباب دارد.

امام (ع) لفظ «خلج» که به معنای جذب است استعاره از مرگ به کار برده و با عبارت «اشطان» یعنی ریسمانها استعاره را ترشیحیّه کرده است. وجه مشابهت میان جذب و مرگ این است که مرگ نزدیکی اجل را ایجاب می کند چنان که جذب کننده مجذوب را بیدرنگ جذب می کند. بنا بر این مرگ گویا با ریسمان اجل اشخاص را بسوی خود جذب می کند، چنان که انسان مقصود خود را با طناب و ریسمان بدنبال خود می کشد. و باز مرگ اسباب دوستی و رفاقت را قطع می کند.

امام (ع) لفظ «مرائر» را برای اسباب علاقه و وابستگی استعاره آورده است، زیرا میان زمان فرا رسیدن اجل و قطع شدن اسباب دوستی، ارتباط بر قرار بوده و وحدت زمانی دارند. فرا رسیدن مرگ موجب گسسته شدن علائق دوستی و برادریها و ارتباطات میان مردم می شود، روشن است که مرگ تمام این علایق را قطع کرده و از میان می برد.

فایده دهم، امام (ع) تقسیم روزی و اندازه گیری آن را به کم و زیاد، تنگنا و فراخنا، از جهت امتحان برای شکرگزاری ثروتمندان و شکیبائی فقراء و مستمندان قرار داده است. و ما در شرح این گفتار حضرت که فرموده است: ألا انّ الدّنیا دار لا یسلم منها الّا فیها، به بیان این موضوع اشاره کرده ایم که منظور از ابتلای انسان رفتاری است که خداوند متعال با بندگان خود از جهت آزمودن و امتحان کردن دارد، یعنی مطابق نتیجه امتحان حق تعالی با انسان رفتار می کند، زیرا حق سبحانه و تعالی بر امور پوشیده و نهان واقف است، پس آزمودن حقیقی برای کشف حقیقت در باره خداوند صدق نمی کند. امّا آنچه در اینجا می خواهیم بر توضیح گذشته خود اضافه کنیم این است: که اگر بنده ای در خاطر و باطن خود این ذهنیّت را داشته باشد که آنچه خداوند از نعمت و یا محرومیّت نصیبش می گرداند، آزمایشی بر شکرگزاری و یا شکیبائی است. و در نتیجه شکرگزار شود و یا صبر پیشه کند از جهت این شکرگزاری و یا شکیبائی ملکات فاضله ای برایش حاصل می گردد، که شایسته زیادی کمال و تمامی نعمت می شود، چنان که حق تعالی خود فرموده است: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ و باز فرموده است: وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ. پس آگاهی بر حقیقت ابتلاء فوایدی را بدنبال دارد امّا این که چرا روزی بدین سان یعنی کم و زیاد و... تقسیم می شود، و عمر طولانی و یا کوتاه است و عواقب و تبعات هر یک که عبارت از سختی و دشواری و یا آسانی و یا حزن و اندوه و خوشحالی باشد پدید می آید، علل و اسبابی دارند که بر تحقیق کنندگان پوشیده است و به قضای الهی و اراده خداوند موکول می شود.

پس آنچه خیر و نیک شمرده شود داخل در اراده کلی حق تعالی که همانا خیر مطلق بالذّات است می باشد و آنچه شر و بدی به حساب آید بالعرض داخل در قضای الهی است آن طوری که در محلّ خود این حقیقت شرح و توضیح گردیده و دانسته شده است «و نیازی به تطویل و تفصیل بیشتری نیست.


فراز های آخر خطبه 91 یا اشباح

عَالِمُ السِّرِّ مِنْ ضَمَائِرِ الْمُضْمِرِینَ وَ نَجْوَى الْمُتَخَافِتِینَ وَ خَوَاطِرِ رَجْمِ الظُّنُونِ وَ عُقَدِ عَزِیمَاتِ الْیَقِینِ وَ مَسَارِقِ إِیمَاضِ الْجُفُونِ وَ مَا ضَمِنَتْهُ أَکْنَانُ الْقُلُوبِ وَ غَیَابَاتُ الْغُیُوبِ وَ مَا أَصْغَتْ لِاسْتِرَاقِهِ مَصَائِخُ الْأَسْمَاعِ وَ مَصَایِفُ الذَّرِّ وَ مَشَاتِی الْهَوَامِّ وَ رَجْعِ الْحَنِینِ مِنَ الْمُولَهَاتِ وَ هَمْسِ الْأَقْدَامِ وَ مُنْفَسَحِ الثَّمَرَةِ مِنْ وَلَائِجِ غُلُفِ الْأَکْمَامِ وَ مُنْقَمَعِ الْوُحُوشِ مِنْ غِیرَانِ الْجِبَالِ وَ أَوْدِیَتِهَا وَ مُخْتَبَإِ الْبَعُوضِ بَیْنَ سُوقِ الْأَشْجَارِ وَ أَلْحِیَتِهَا وَ مَغْرِزِ الْأَوْرَاقِ مِنَ الْأَفْنَانِ وَ مَحَطِّ الْأَمْشَاجِ مِنْ مَسَارِبِ الْأَصْلَابِ وَ نَاشِئَةِ الْغُیُومِ وَ مُتَلَاحِمِهَا وَ دُرُورِ قَطْرِ السَّحَابِ فِی مُتَرَاکِمِهَا وَ مَا تَسْفِی الْأَعَاصِیرُ بِذُیُولِهَا وَ تَعْفُو الْأَمْطَارُ بِسُیُولِهَا وَ عَوْمِ بَنَاتِ الْأَرْضِ فِی کُثْبَانِ الرِّمَالِ وَ مُسْتَقَرِّ ذَوَاتِ الْأَجْنِحَةِ بِذُرَا شَنَاخِیبِ الْجِبَالِ وَ تَغْرِیدِ ذَوَاتِ الْمَنْطِقِ فِی دَیَاجِیرِ الْأَوْکَارِ وَ مَا أَوْعَبَتْهُ الْأَصْدَافُ وَ حَضَنَتْ عَلَیْهِ أَمْوَاجُ الْبِحَارِ وَ مَا غَشِیَتْهُ سُدْفَةُ لَیْلٍ أَوْ ذَرَّ عَلَیْهِ شَارِقُ نَهَارٍ وَ مَا اعْتَقَبَتْ عَلَیْهِ أَطْبَاقُ الدَّیَاجِیرِ وَ سُبُحَاتُ النُّورِ وَ أَثَرِ کُلِّ خَطْوَةٍ وَ حِسِّ کُلِّ حَرَکَةٍ وَ رَجْعِ کُلِّ کَلِمَةٍ وَ تَحْرِیکِ کُلِّ شَفَةٍ وَ مُسْتَقَرِّ کُلِّ نَسَمَةٍ وَ مِثْقَالِ کُلِّ ذَرَّةٍ وَ هَمَاهِمِ کُلِّ نَفْسٍ هَامَّةٍ وَ مَا عَلَیْهَا مِنْ ثَمَرِ شَجَرَةٍ أَوْ سَاقِطِ وَرَقَةٍ أَوْ قَرَارَةِ نُطْفَةٍ أَوْ نُقَاعَةِ دَمٍ وَ مُضْغَةٍ أَوْ نَاشِئَةِ خَلْقٍ وَ سُلَالَةٍ لَمْ یَلْحَقْهُ فِی ذَلِکَ کُلْفَةٌ وَ لَا اعْتَرَضَتْهُ فِی حِفْظِ مَا ابْتَدَعَ مِنْ خَلْقِهِ عَارِضَةٌ وَ لَا اعْتَوَرَتْهُ فِی تَنْفِیذِ الْأُمُورِ وَ تَدَابِیرِ الْمَخْلُوقِینَ مَلَالَةٌ وَ لَا فَتْرَةٌ بَلْ نَفَذَهُمْ عِلْمُهُ وَ أَحْصَاهُمْ عَدَدُهُ وَ وَسِعَهُمْ عَدْلُهُ وَ غَمَرَهُمْ فَضْلُهُ مَعَ تَقْصِیرِهِمْ عَنْ کُنْهِ مَا هُوَ أَهْلُهُ .
تعریف علم خداوند
خداوند از اسرار پنهانى مردم و از نجواى آنان که آهسته سخن مى گویند و از آنچه که در فکرها بواسطه گمان خطور مى کند، و تصمیم هایى که به یقین مى پیوندد، و از نگاه هاى رمزى چشم که از لابلاى پلک ها خارج مى گردد، آگاه است. خدا از آنچه در مخفى گاه هاى دل ها قرار دارد، و از امورى که پشت پرده غیب پنهان است، و آنچه را که پرده هاى گوش مخفیانه مى شنود،

و از اندرون لانه هاى تابستانى مورچگان، و خانه هاى زمستانى حشرات، از آهنگ اندوهبار زنان غم دیده و صداى آهسته قدم ها، آگاهى دارد. خداى سبحان از جایگاه پرورش میوه در درون پرده هاى شکوفه ها، و از مخفى گاه غارهاى حیوانات وحشى در دل کوه ها، و اعماق درّه ها، از نهانگاه پشّه ها بین ساقه ها و پوست درختان، از محل پیوستگى برگ ها به شاخسارها، و از جایگاه نطفه ها در پشت پدران، آگاه است. خدا از آنچه پرده ابر را به وجود مى آورد و به هم مى پیوندند، و از قطرات بارانى که از ابرهاى متراکم مى بارند، و از آنچه که گرد بادها از روى زمین برمى دارند، و باران ها با سیلاب آن را فرو مى نشانند و نابود مى کنند، از ریشه گیاهان زمین که میان انبوه شن و ماسه پنهان شده است، از لانه پرندگانى که در قلّه بلند کوه ها جاى گرفته، و از نغمه هاى مرغان در آشیانه هاى تاریک، از لؤلؤهایى که در دل صدف ها پنهان است، و امواج دریاهایى که آنها را در دامن خویش پروراندند آگاهى دارد. خدا از آنچه که تاریکى شب آن را فرا گرفته، و یا نور خورشید بر آن تافته، و آنچه تاریکى ها و امواج نور، پیاپى آن را در بر مى گیرد، از اثر هر قدمى، از احساس هر حرکتى، و آهنگ هر سخنى، و جنبش هر لبى، و مکان هر موجود زنده اى، و وزن هر ذرّه اى، و ناله هر صاحب اندوهى اطلاع دارد. خدا هر آنچه از میوه شاخسار درختان و برگ هایى که روى زمین ریخته و از قرارگاه نطفه و بسته شدن خون و جنین که به شکل پاره اى گوشت است، و پرورش دهنده انسان و نطفه آگاهى دارد، و براى این همه آگاهى، هیچ گونه زحمت و دشوارى براى او وجود ندارد و براى نگهدارى این همه از مخلوقات رنگارنگ که پدید آورده دچار نگرانى نمى شود، و در تدبیر امور مخلوقات، سستى و ملالى در او راه نمى یابد، بلکه علم پروردگار در آنها نفوذ یافته و همه آنها را شماره کرده است، و عدالتش همه را در بر گرفته و با کوتاهى کردن مخلوقات در ستایش او، باز فضل و کرمش تداوم یافته است.

دعاء
اللَّهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ الْوَصْفِ الْجَمِیلِ وَ التَّعْدَادِ الْکَثِیرِ إِنْ تُؤَمَّلْ فَخَیْرُ مَأْمُولٍ وَ إِنْ تُرْجَ فَخَیْرُ مَرْجُوٍّ اللَّهُمَّ وَ قَدْ بَسَطْتَ لِی فِیمَا لَا أَمْدَحُ بِهِ غَیْرَکَ وَ لَا أُثْنِی بِهِ عَلَى أَحَدٍ سِوَاکَ وَ لَا أُوَجِّهُهُ إِلَى مَعَادِنِ الْخَیْبَةِ وَ مَوَاضِعِ الرِّیبَةِ وَ عَدَلْتَ بِلِسَانِی عَنْ مَدَائِحِ الْآدَمِیِّینَ وَ الثَّنَاءِ عَلَى الْمَرْبُوبِینَ الْمَخْلُوقِینَ اللَّهُمَّ وَ لِکُلِّ مُثْنٍ عَلَى مَنْ أَثْنَى عَلَیْهِ مَثُوبَةٌ مِنْ جَزَاءٍ أَوْ عَارِفَةٌ مِنْ عَطَاءٍ وَ قَدْ رَجَوْتُکَ دَلِیلًا عَلَى ذَخَائِرِ الرَّحْمَةِ وَ کُنُوزِ الْمَغْفِرَةِ اللَّهُمَّ وَ هَذَا مَقَامُ مَنْ أَفْرَدَکَ بِالتَّوْحِیدِ الَّذِی هُوَ لَکَ وَ لَمْ یَرَ مُسْتَحِقّاً لِهَذِهِ الْمَحَامِدِ وَ الْمَمَادِحِ غَیْرَکَ وَ بِی فَاقَةٌ إِلَیْکَ لَا یَجْبُرُ مَسْکَنَتَهَا إِلَّا فَضْلُکَ وَ لَا یَنْعَشُ مِنْ خَلَّتِهَا إِلَّا مَنُّکَ وَ جُودُکَ فَهَبْ لَنَا فِی هَذَا الْمَقَامِ رِضَاکَ وَ أَغْنِنَا عَنْ مَدِّ الْأَیْدِی إِلَى سِوَاکَ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ .

نیایش امیر المؤمنین علیه السّلام
خدایا تویى سزاوار ستایش هاى نیکو، و بسیار و بى شمار تو را ستودن اگر تو را آرزو کنند پس بهترین آرزویى، و اگر به تو امید بندند، بهترین امیدى. خدایا درهاى نعمت بر من گشودى که زبان به مدح غیر تو نگشایم. و بر این نعمت ها غیر از تو را ستایش نکنم، و زبان را در مدح نومید کنندگان و آنان که مورد اعتماد نیستند باز نکنم.
خداوندا هر ثناگویى از سوى ستایش شده پاداشى دارد، به تو امید به ستم که مرا به سوى ذخائر رحمت و گنج هاى آمرزش آشنا کنى. خدایا این بنده توست که تو را یگانه مى خواند، و توحید و یگانگى تو را سزاست، و جز تو کسى را سزاوار این ستایش ها نمى داند. خدایا مرا به درگاه تو نیازى است که جز فضل تو جبران نکند، و آن نیازمندى را جز عطا و بخشش تو به توانگرى مبدّل نگرداند، پس در این مقام رضاى خود را به ما عطا فرما، و دست نیاز ما را از دامن غیر خود کوتاه گردان که «تو بر هر چیزى توانایى».

پایان خطبه 91
بخش نهایی از شرح خطبه ۹۱

فصل سوم در ستایش حق تعالی است به اعتبار این که او دانای به همه چیز است،
از جمله جزئیّات علم خداوند این است که نهفته و باطن اشخاص را می داند و بر جنین، رحم و نطفه در اسلاب آگاهی دارد.

در کلام امام (ع) که فرمود: عالم السّر من ضمایر المضمرین تا ناشئه خلق وسلاله الفاظ مشکلی وجود دارد که ذیلا به شرح آنها اشاره می کنیم.
1- فرمود: خواطر رجم الظّنون چون گمان باطنی انسان به مظنونی تعلّق می گیرد که ممکن است حقیقت نداشته باشد، در این صورت این تعلّق شباهت، به رجم و سنگ اندازی بیجا پیدا می کند، به همین لحاظ لفظ رجم را، برای گمان استعاره به کار برده است. در باره این که چرا کلمه علم را بجای ظن و گمان نیاورده است به این دلیل است که در بسیاری از موارد گمان به چیزی می رود که جایز نبوده و مطابق با واقع نمی باشد چنان که گاهی نسبت به بعضی افراد گمان امر قبیحی داده می شود، و آنها از این نسبت آزرده خاطر می شوند. حال اگر این گمان صادقی نباشد، شباهت پیدا می کند به سنگ زدنی که موجب آزار شود.
2- عقد عزیمات الیقین: تصمیمی نفسانی که از روی یقین کامل باشد.
3- و مسارق ایماض الجفون: چون چشم انسانی، در درخشش و جلا به هنگام باز و بسته شدن پلکها به برق شباهت دارد، لفظ «و میض» را برای آشکار شدن و لفظ «مسارق» را برای محّل بیرون آمدن استعاره به کار برده است.
4- لفظ «اکنان» را برای قلوب به لحاظ مخفی داشتن رازها و لفظ «غیابات» را برای امور غیبی استعاره گرفته است. وجه مشابهت در این است که دلها بسان خانه، نگاهبان امور نهفته در خود هستند. و تاریکیها از درک امور قابل رؤیت مانع می شوند چنان که پرده ها از دیدن آنچه در داخل آنهاست درک انسانی را باز می دارند.
5- مصائف الذرّ و مشاتی الهوامّ. مقصود از لانه ها و آشامیدنگاههای تابستانی و زمستانی حشرات و جنبندگان کوچک، زیر زمین می باشد که آنها را از گرمای تابستان و سرمای زمستان حفظ می کند. و منظور از: رجع الحنین من المولهات، آهنگ حزین گریه مادر فرزند مرده است که در فقدان از دست دادن عزیزش ناله بر می آورد.
6- و لائج غلف الأکمام. در عبارت فوق کلمه «غلف» به اکمام اضافه شده است، و این اضافه جالبی است زیرا به هر «کمّی» غلاف گفته می شود ولی هر غلافی «کم» به حساب نمی آید. بنا بر این رواست که مفهوم عامّ با اضافه شدن به بعضی از جزئیاتش تخصیص بیابد. (بعبارت روشن تر) غلاف مفهوم عام دارد و «کمّ» مفهوم خاصی وقتی که غلاف را به «کم» که خاص است و معنای همان غلاف را هم دارد اضافه کنیم معنای غلاف تخصیص می یابد. یعنی خداوند بر محتوای نهان هر چیز آگاه است.
چنان که قبلا اشاره شد هر دانه ای در داخل پوسته اش داخل در «کم» یعنی غلاف قرار دارد و خداوند بر جایگاه تمام حبوبات و دانه ها علم و آگاهی دارد.
7- محطّ الأمشاج: یعنی خداوند بر جایگاه فرود آمدن نطفه از صلب پدر و محلّ استقرار آن که همان رحم، یا ظرفی که منی در آن واقع شده و آمیزشی که با اوُل و نطفه زن پیدا می کند آگاه است.
8- خداوند بر آنچه گردبادها بر سطح زمین پراکنده می سازند و پس از مدتی از دل زمین سر بر می آورد آگاه است.
امام (ع) لفظ «ذیول» را برای آنچه زمین از بذر گیاهان گرفته و می رویاند استعاره آورده است.
9- لفظ «عوم» در عبارت حضرت، برای نفوذ کردن ریشه های گیاه در اطراف زمین به دلیل مشابهتشان با آب استعاره به کار رفته است. بنا به روایتی «نبات الأرض» بنات الارض قرائت شده است مطابق این روایت. منظور از دختران زمین حشراتی هستند که در ریگزار به وجود می آیند و در داخل ریگها لانه می گیرند و مانند «حلکه» راه می روند. حلکه حشره کوچکی است که بلندی آن به یک وجب نمی رسد، زرد رنگ است و پوست صافی دارد، و عرب آن را بر حشرات شبیه مار اطلاق می کند.
مطابق این روایت معنای عبارت چنین خواهد بود: خداوند بر تمام حشرات ریز و درشت که در طبیعت بوجود آمده و زندگی می کنند آگاه است.
10- خداوند بر معنا و مفهوم آواز پرندگان واقف است. در این سخن حضرت نیز لفظ «منطق» برای پرنده استعاره آمده است، جهت تشبیه این است که معنای آواز پرندگان، همچون نطق انسان که مفید معنایی می باشد برای خداوند معلوم و روشن است.
11- خداوند بر تمام درّ و مرجانهایی که صدفها در درون خود می پرورانند و هر آنچه امواج دریا، مانند گوهرها و حیوانات به همراه دارند و حضانت می کنند واقف است. لفظ حضانت را که به معنی سرپرستی است به ملاحظه تشبیه کردن امواج به حیواناتی که بر تخم و بچّه های خود مراقبت می کنند، استعاره به کار برده است.
12- حق تعالی بر جلوه های نور که از تیرگی ظلمت بدورند مطلع است.
لفظ «نور» استعاره از معارف و شناخت خداوند متعال بوده و ضمیر در «علیها» به زمین باز می گردد، و مقصود از قرارگاه نطفه رحم مادران است.
لفظ «نقاعه» از جایگاه خون حیض استعاره است، و چنان که قبلا دانستی «مضغه» به بعضی از مراحل خلقت فرزند گفته می شود و منظور از «ناشئه الخلق» «ایجاد کردن آفریده هاست»
13- قوله علیه السلام: لم یلحقه فی ذلک کلفه الی قوله و لا فتره کلفت، کاری است که انجام دهنده را بسختی و مشقت افکند و این مشقّت یا به دلیل ضعف نیروی فاعل و یا ضعف وسیله کار و یا به دلیل ناتوانی علمی است که فاعل از تصوّر آنچه می بایست انجام دهد داشته است، و خداوند از تمام این امور پاک و منزه است، زیرا ضعیف بودن خداوند در هر یک از این سه مرحله لازمه اش نیازمندی است، و حق تعالی غنّی بالذّات و بی نیاز است و هر یک از عوارض امور فوق نیز از خداوند بدور است زیرا هر یک از موانع علوم و نفوذ آنها بر ذاتی مستلزم وجود جایگاه و مثلیّت بر خداوند می شود. در صورتی که ذات باری تعالی از مکان و مثل و مانند داشتن پاک و منزّه است. (با توضیح فوق روشن شد که کلفت و مشقّتی بر حق تعالی عارض نمی شود) امّا دلیل عدم خستگی و ملال خداوند این است، که مفهوم ملال و خستگی منصرف شدن نفس است از انجام کار، بلحاظ تحلیل رفتن قوای فکر و ضعف پیدا نمودن آن از عمل و یا به سبب عوارض دیگری که بر نفس وارد می شود و آن را از انجام کار باز می دارد. چنان که دانستی خستگی از خصوصیات جسم و سستی آن می باشد، و پروردگار جهانیان از داشتن جسم و سستیی که از ناحیه جسم بر نفس وارد شود پاک و منزه است.
14- قوله علیه السلام: بل نفذ فیهم علمه إلی قوله و غمرّهم فضله امام (ع) در عبارت فوق چهار صفت- نفوذ علم، شمارش اعداد، گستردگی عدالت، و فراگیری فضل- را برای خداوند اثبات می کند چنان که چهار صفت: مشقّت، عروض عوارض، خستگی و سستی، را از ذات حق تعالی نفی کرد به تعبیر دیگر در عبارت فوق چهار صفت ثبوتی را بیان کرده است، چنان که در عبارت قبل چهار صفت سلبی را آورده بود. بنا بر این نفوذ علم خداوند در میان آفریده ها، در مقابل بمشقّت افتادن حق تعالی به لحاظ آگاه شدن بر موجودات قرار گرفته و روشن بودن تعداد آفریده ها برای خداوند، در برابر فراموشی از شمارش آنهاست و گستردگی عدالت پروردگار در باره همه موجودات در مقابل، خستگی خداوند از نفوذ دادن امرش و اداره امور مخلوقات قرار دارد، زیرا معنای عدالت حق تعالی، ادای استحقاق هر موجودی در مرتبه وجودش و برآوردن نیاز وجودی مخلوقات از زیادی و نقص بر حسب استحقاقی که برایش در نظام حکمت الهی مقدر و مقرر گردیده است می باشد: چه می دانیم که عروض خستگی موجب اختلاف نظم در فعل خداوند می شود. (با این که می دانیم اخلالی در نظم فعل خداوند وجود ندارد) فرو پوشیدن فضل خداوند همه آفریدگان را در مقابل نفی سستی خداوند از انجام کارهایش آمده است، زیرا سستی فاعل در کارش مانع از به پایان رسیدن و تحقّق وجودی یافتن آن می باشد.
قوله علیه السلام: مع تقصیرهم عن کنه ما هو اهله: این عبارت امام (ع) برای بیان این حقیقت است که عبادت بندگان خداوند در محاسبه با عظمت حق تعالی و استحقاق و اهلیّتی که برای ستایش دارد، ناچیز است. بنا بر این لازم است که همواره سپاسگزار و ثناگو باشیم و در فرمانبرداری خداوند تکبّر نورزیم.

فصل چهارم در ستایش و تمجید خداوند متعال آمده،
زیرا که خداوند انسان را برای شکرگزاری و نیاز تضرّع بدرگاهش مورد خطاب قرار داده، تا به عنوان پاداش ثناهای گذشته و اوصاف نیکوی بی شمارش، در صورت انجام وظیفه از وی راضی شود و او را از توسل به غیر بی نیاز گرداند.
در این فصل کلام امام (ع) اشاراتی است بشرح زیر:

 1- قوله علیه السلام: أنت اهل الوصف الجمیل و التّعداد الکثیر: این سخن امام (ع) اشاره به این است که خداوند متعال به دلیل این که دارای شریفترین صفات دو طرف نقیض است (به لحاظ ذات یگانه و به لحاظ نعمتهای فراوان متعدد) مستحق توصیف، و شایسته صفات نیک می باشد چه در داشتن صفات نیک و جمیل یگانه است و به اعتبار، بی شماری ثنا و حمدش در رابطه هر جزئی از جزئیات نعمتهایش او صاحب نعمتهای زیادی است.
2- قوله علیه السلام: و قد بسطت لی فیما لا أمدح به غیرک و لا أثنی به علی احد سواک عبارت امام (ع) اشاره به این است که خداوند به او اجازه شکرگزاری و ثناگویی اوصاف نیکی که در حقیقت جز حق تعالی کسی دارنده آن اوصاف نیست داده است. و هیچ کس سزاوار نیست که این اوصاف بر او اطلاق شود.
معنای اذن و اجازه خداوند بر انجام شکر، ممکن است این باشد، که پروردگار شکر نیکو و ستایش خود را الهام کرده باشد. زیرا در حقیقت نعمت دهنده ای جز او نیست، پس هیچ کس جز او سزاوار ستایش مطلق نمی باشد.
مخاطب قرار گرفتن انسان بر ادای شکر از آیه شریفه استفاده می شود که فرمود: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ و در باره فرمان به تسبیح و تنزیه می فرماید: فَاصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ. و باز می فرماید: وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَهً وَ أَصِیلًا قوله علیه السلام: و لا اوجّهه الی معادن الخیبه لفظ «معادن» را امام (ع) در عبارت فوق استعاره از مخلوقات آورده است.
وجه شباهت میان معدن و آفریده ها این است که معادن بر حسب ظنّ و گمان خواست انسان را برآورده می سازند (در صورتی که ممکن است انسان در رابطه با معادن به مطلوب خود نرسد) همچنین دارندگان نعمتهای از بین رونده و فانی ممکن است جوینده نعمت از نزد آنها مأیوس شود و جای شک و تردید نیز هست که از دادن نعمت بخل ورزند.
به همین دلیل است که امام (ع) به دنبال این مطلب و به منظور تفسیر و توضیح می فرماید: «خداوندا زبانم را از ستایش آدمیان و ثنای آنان بدور دار.»
3- قوله علیه السلام: دلیلا کلمه دلیلا یا بعنوان حال و یا مفعول در جمله منصوب آمده است. مقصود از این که امیدواری به خداوند، راهنمایی است بر گنجینه های رحمت و بخشندگی پروردگار این است که حق تعالی با هدایت و ارشادات خود، ما را به سوی استعدادهایی می برد که به رحمتش منتهی شود و به ما آن آمادگی را می دهد که با توجّه به ذات حق تعالی از توجّه بدیگران باز مانیم، زیرا عدم توجّه به خداوند و پرداختن بخلق از کسی مثل امام (ع) اگر تحقّق پذیرد گناه شمرده می شود.
لفظ «ذخیره و کنوز» برای جود خداوند استعاره به کار رفته است.
4- قوله علیه السلام: هذا مقام من افردک بالتوحید: این سخن امام (ع) اشاره به مقامی است که آن حضرت فرا روی خداوند متعال در خطبه اش به این ذکر و توحید دارد. در حقیقت این عبارت زمینه ای است که مطلوبش را یاد و رحمت حق را بر خود نازل کند. چنین است که به دنبال این کلام عرضه می دارد: «ای خدا من به تو نیاز دارم.» بیان حاجتمندی و استحقاق آن حضرت به لحاظ جود و بخشندگی خداوند است که در آغاز اظهار نیاز می کند و سپس کفایت این نیاز و بیچارگی را مؤکول به فضل حق تعالی می نماید.
زیرا نیاز امام (ع) نیاز مادی و دنیوی نیست که مردم بتوانند برآورده کنند، پس از اعلام نیاز و بیچارگی مطلوبش را که رضای خدا و بی نیاز ساختن آن بزرگوار از دیگران است مطرح می کند. روشن است که به دست آمدن رضای حق و بی نیازی از غیر خدا در صورتی میسّر است که امید به پروردگار دلیل راه رسیدن به ذخیره های رحمت و گنجهای غفران و مغفرت باشد. (ورنه کسی بدون راهنمایی خداوند راه بجائی نمی برد).

پایان شرح خطبه ۹۱

شرح مختصری بر خطبه ۹۱ از سایت آیه الله مکارم شیرازی


این خطبه از خطبه هاى بسیار پر ارزش، پر محتوا و فصیح و بلیغ است، که گواه دیگرى بر عظمت امیرمؤمنان(علیه السلام) و ارتباطش با عالم قدس، و بهره گیرى اش از علم بى انتهاى الهى است.

«ابن ابى الحدید» در شرح بخشى از این خطبه مى گوید: «هنگامى که انسان به این سخنان ربّانى و الفاظ قدسى نگاه مى کند، فصاحت عرب در نظرش رنگ مى بازد و نسبت سخنان فصحاى عرب به این خطبه، همچون نسبت خاک است به طلاى ناب; و اگر فرض کنیم عرب توانایى برآوردن الفاظ فصیحى شبیه این الفاظ را داشته باشد، کجا مى تواند محتوایى این چنین بیاورد; عرب جاهلى (که در فصاحت معروف است) و حتّى صحابه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به این معانى عمیق آسمانى پى نمى بردند، تا بخواهند از آن سخن بگویند».

سپس «ابن ابى الحدید» بعد از تجلیل فراوان از این خطبه، مى افزاید: «سوگند یاد مى کنم! که اگر انسان آگاه و دانا در این سخن دقّت کند، اندامش به لرزه در مى آید و قلبش تکان مى خورد و عظمت خداوند را با تمام وجود خود احساس مى کند و گویى از کثرت شوق، هوش از سرش مى پرد و روحش مى خواهد از بدن پرواز کند».(1)

به هر حال، این خطبه داراى چند بخش است که هر کدام دیگرى را تکمیل مى کند:

در بخش اوّل، قسمتى از اوصاف پروردگار جهت آماده کردن افکار براى پذیرش حقایق بعد از آن، آمده است.

در بخش دوّم، به سؤال پرسش کننده اى که از اوصاف پروردگار پرسیده بود پاسخ مى گوید و معیار را در اسما و صفات پروردگار، قرآن مجید قرار مى دهد و به او توصیه مى کند که مخصوصاً در این بحث، از آیات قرآن جدا نشود.

در بخش سوم، به عدم احاطه علمى انسان به کنه ذات و صفات خدا اشاره مى فرماید .

در بخش چهارم، از تدبیر خداوند در جهان خلقت - که آینه اى است براى تجلّى ذات و صفات او - بحث مى فرماید.

در بخش پنجم، سخن از آفرینش آسمان هاى با عظمت است، که جلوه گاه عظمت خدا است.

در بخش ششم، از آفرینش فرشتگان و صفات و ویژگى آنها سخن مى گوید.

در بخش هفتم، توجّه شنوندگان را از عالم بالا به جهان پایین معطوف مى دارد و از آفرینش زمین سخن به میان مى آورد.

در بخش هشتم، به آفرینش آدم(علیه السلام) و بعثت انبیا و ارسال رسل اشاره شده است.

در بخش نهم، از علم خداوند به غیوب و آگاهى او بر تمام اسرار وجود انسان و اعمال و نیّات و افکار و اسرار نهفته در درون سینه او، سخن مى گوید.

و بالأخره در دهمین و آخرین بخش، با دعاهاى بسیار پر معنا و پر محتوا، خطبه را به پایان مى برد و از مجموع این بخش ها، معجون حیات بخشى براى تلطیف روح انسان و سیر او در مسیر قرب الى الله و اصلاح فکر و اعمال انسان ساخته و در اختیار همگان مى گذارد.(2)

در مورد علّت نامگذارى این خطبه به عنوان «أشباح» میان محقّقان گفتگو است. بعضى گفته اند، «اشباح» کنایه از فرشتگان است و از آنجا که بخش مهمّى از این خطبه، در مورد فرشتگان سخن مى گوید به خطبه «اشباح» نامگذارى شده است.

بعضى احتمال داده اند که کلمه «اشباح» در این خطبه وجود داشته و چون «سیّد رضى» عادت بر این دارد که از خطبه گلچین مى کند، و تمام آن را نقل نمى کند این بخش از خطبه را انداخته است و آن جمله، احتمالا این بوده است: «وَ کَیْفَ یُوصَفُ بِالأَشْبَاحِ وَ یَنْعَتُ بِالأَلْسُنِ الْفِصَاحِ; چگونه ممکن است خداوند به اشباح و اجسام توصیف شود و چگونه ممکن است زبان هاى فصیح و گویا قدرت، بر بیان وصف او داشته باشند». (این جمله را مرحوم «صدوق» در کتاب «توحید» در خطبه اى که شباهت با قسمتى از خطبه اشباح دارد، آورده است).(3)

احتمال دیگر در این نامگذارى این است که، چون خطبه طولانى بوده و یکى از معانى اصلى «شَبَح» گسترش و وسعت و امتداد چیزى است،(4) به این نام، نامیده شده است.

در اینجا این سؤال پیش مى آید که در مقدّمه خطبه خواندیم، حضرت از سؤال شخص سائل، درباره صفات خدا غضبناک شد و مردم را دعوت به اجتماع کرد و این خطبه جامع را براى همه ایراد فرمود; این غضب و خشم، مولود چه بود؟

در پاسخ این سؤال نکاتى به نظر مى رسد; از جمله اینکه: لحن این سؤال نشان مى دهد که گویا او انتظار داشت خداوند صفاتى همچون صفات مخلوقین داشته باشد; چون تعبیر به «رؤیت» کرد، چیزى که متناسب عقیده مجسّمه (یعنى آنهایى که به جسمیّت خدا قائلند) بود.

دیگر اینکه، شاید خشم و غضب حضرت از این نظر بود که چرا با گذشتن این همه مدّت از طلوع اسلام، هنوز بعضى از مسلمانان آگاهى کافى از صفات پروردگار ندارند!

یا اینکه!، چرا مخالفان بیست و پنج سال آن حضرت را خانه نشین کردند و نگذاشتند بیشتر به تعلیم و تربیت مردم بپردازد و آنها را به معارف اسلام آشنا سازد.

پیام ها و نکته های خطبه 91

مولا (ع) در این خطبه ، به بیان عوالم هستی پرداخته و با زیباترین واژه ها اشاراتی کلی به مراتب هستی و بخش های گوناگون آن نموده اند.
جهان هستی از آن خدا و مخلوق خداست، و بخشش و عطای او به معنی از دست رفتن بخشی از نعمتهایش نیست بلکه بخشش او به معنی جا به جا کردن نعمتهاست، او سخاوتمندی است که بدون درخواست به بندگانش روزی می دهد، او ذات واجب الوجودی است که آغاز و پایان ندارد، او نامحدودی است که حواسّ محدود او را درک نکند، او فوق جسم است، و اجسام چون حرکت دارند پس در محدود زمان هستند ولی او برتر از زمان است، هر آنچه در دریاها و کوه ها و زمین است به آدمیان بدهد ثروت او کم نخواهد شد، چون بخشش او جابجا نمودن ثروت اوست نه از دست رفتن آن. بشر محدود به زمان و مکان است فقط در حوزه وجودی او می تواند بفهمد و درک کند و حوزه وجودی خدا بالاتر از جهان هستی است، و بر همه اشیاء احاطه دارد به گونه ای که راسخان در علم و انبیاء و اوصیاء در مقابل آن ذات با عظمت از سر عجز و ناتوانی تسلیم اویند. عظمت او برتر از سنجش عقل، و کنه ذات او فراتر از فهم و شعور و مشاهده خلق است، لذا اوهام و عقول انسان ها از معرفت کنه ذاتش عاجزند. او را از آثار خلقت و رمز و راز جهان هستی و موجودات باید شناخت و هیچ چیز را نباید به او تشبیه کرد و یا مثل او دانست، او همه چیز عالم را در حوزه خاص خود آفریده و هیچ چیز در عالم وجود بی هدف آفریده نشده است.
در این خطبه علت شگفت انگیز فرشتگان را بیان می فرمایند که هر کدام دارای شخصیتی مستقل و هویتی کامل هستند، فرشتگان موجوداتی برزخی هستند که حد فاصل و رابط بین عالم هاهوت و لاهوت و جبروت و ناسوت هستند، جهان هستی را از فرشتگان پر نموده، و اوامر زندگی در عالم ناسوت در گرو انجام وظیفه این اشباح و جسم های برزخی است، جایی در جهان وجود ندارد که فرشتگان در آن حضور نداشته باشند، و خداوند سبحان به آنها ماموریت داده تا نظام هستی را راهنما و پشتیبان و واسطه بین او و پیامبران باشند. آنان تسلیم محض اند، و حتی یک لحظه از طاعت او سرپیچی نکرده و نمی کنند و دارای درجات گوناگونی هستند. فرشتگان جهان هستی را تسخیر و پر نموده اند و جمعیت آنها را خدا می داند و بس.
سپس خلقت کره زمین را یادآوری فرموده که گسترش و حیات زمین روی امواج آبها و با گردش شدید لجّه های دریا به وسیله بادها به وجود آمده است. پس از خلقت آسمان و زمین بهترین خلق خود را که خلیفه او در زمین است انتخاب نمود و او را سرآمد و عصاره هستی قرار داد. حضرت آدم در آن باغ هیچگونه مسولیتی نداشت، زیرا از مقررات و قوانین الهی اعم از عبادات و واجبات مستحبات و مکروهات و محرمات خبری نبود جز یک دستور و آن دستور نهی آدم از خوردن میوه ممنوعه بود. پس اولین قانون بوسیله آدم نادیده گرفته شد لیکن پس از ارتکاب این معصیت، آدم فوری توبه کرد و خداوند توبه او را قبول فرمود. در نهایت آدم از آن مقام و درجه ای که داشت و از آن نعمت ها و خوردنی ها که بدون زحمت و رنج در اختیارش بود به درجه نازلی فرستاده شد تا با رنج و زحمت، غذا و مسکن خویش را فراهم سازد، تا به وسیله او و فرزندانش، زمین آباد شود. آری، اینچنین زمین آباد شود و مقررات مالی، عبادی و اجتماعی بر فرزندان آدم به وسیله فرستادگان الهی واجب گردد، و آدم بوسیله نعمت ها و رنج ها و کمبود ها آزمایش شود.
شرح از آقای احمد زمانیان


عابدی در بنی اسرائیل

عابدی در بنی اسرائیل


در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهرالصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.

عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت: «دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: «کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»

ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی»


امام محمد غزالی، کیمیای سعادت