نسیم

نسیم

نسیم
نسیم

نسیم

نسیم

خطبه ۱۰۰

متن خطبه ۱۰۰ (درباره پیامبر و خاندان او)


الْحَمْدُ لِلَّهِ النَّاشِرِ فِی الْخَلْقِ فَضْلَهُ- وَ الْبَاسِطِ فِیهِمْ بِالْجُودِ یَدَهُ- نَحْمَدُهُ فِی جَمِیعِ أُمُورِهِ- وَ نَسْتَعِینُهُ عَلَی رِعَایَهِ حُقُوقِهِ- وَ نَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ غَیْرُهُ- وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ- أَرْسَلَهُ بِأَمْرِهِ صَادِعاً وَ بِذِکْرِهِ نَاطِقاً- فَأَدَّی أَمِیناً وَ مَضَی رَشِیداً- وَ خَلَّفَ فِینَا رَایَهَ الْحَقِّ- مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ- وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا زَهَقَ- وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ- دَلِیلُهَا مَکِیثُ الْکَلَامِ- بَطِی ءُ الْقِیَامِ سَرِیعٌ إِذَا قَامَ- فَإِذَا أَنْتُمْ أَلَنْتُمْ لَهُ رِقَابَکُمْ- وَ أَشَرْتُمْ إِلَیْهِ بِأَصَابِعِکُمْ- جَاءَهُ الْمَوْتُ فَذَهَبَ بِهِ- فَلَبِثْتُمْ بَعْدَهُ مَا شَاءَ اللَّهُ- حَتَّی یُطْلِعَ اللَّهُ لَکُمْ مَنْ یَجْمَعُکُمْ وَ یَضُمُّ نَشْرَکُمْ- فَلَا تَطْمَعُوا فِی غَیْرِ مُقْبِلٍ- وَ لَا تَیْأَسُوا مِنْ مُدْبِرٍ- فَإِنَّ الْمُدْبِرَ عَسَی أَنْ تَزِلَّ بِهِ إِحْدَی قَائِمَتَیْهِ- وَ تَثْبُتَ الْأُخْرَی فَتَرْجِعَا حَتَّی تَثْبُتَا جَمِیعاً- أَلَا إِنَّ مَثَلَ آلِ مُحَمَّدٍ ص کَمَثَلِ نُجُومِ السَّمَاءِ- إِذَا خَوَی نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ- فَکَأَنَّکُمْ قَدْ تَکَامَلَتْ مِنَ اللَّهِ فِیکُمُ الصَّنَائِعُ- وَ أَرَاکُمْ مَا کُنْتُمْ تَأْمُلُون.




«ستایش ویژه خداوندی است که فضل و احسان خویش را در میان آفریدگان گسترده، و دست جود و احسان خود را به سوی آنان گشوده است،

همه کارهای او را می ستاییم و برای ادای حقوق او از وی یاری می جوییم، گواهی می دهیم که جز او خدایی نیست، و محمّد (ص) بنده و فرستاده اوست، وی را فرستاد تا فرمانش را آشکار و ابلاغ کند، و به یاد او گویا باشد، وی رسالت خویش را به درستی و امانت انجام داد، و پس از آن که هدایت را به کمال رسانید از جهان برفت، و در میان ما رایت حقّ را به جای گذاشت، رایتی (نشانه ای) که هر کس بر آن پیشی گرفت، از دین بیرون رفت، و هر کس از آن تخلّف ورزید نابود شد، و هر که همراه آن شد به حقّ پیوست، راهنمای این رایت با تأمّل و درنگ سخن می گوید، و دیر به پا می خیزد، و چون به پا خاست با شتاب آن را به پایان می برد، هنگامی که شما به فرمان او گردن نهید و با انگشتان خود بدو اشاره کنید «او را به بزرگی و رهبری شناختید» مرگ او فرا می رسد و از دنیا می رود، پس از او تا زمانی که خدا بخواهد روزگار را می گذرانید تا این که خداوند کسی را ظاهر گرداند که شما را از پراکندگی برهاند، و به دورهم گرد آورد، بنا بر این به آنچه آمدنی نیست دل مبندید و از آن که پشت کرده نومید نشوید، زیرا آن که پشت کرده شاید یک پایش بلغزد و پای دیگرش بر جای ماند و دیگر بار با هر دو پای استوار باز گردد.

آگاه باشید آل محمّد (ص) که درود خدا بر او و خاندانش باد مانند ستارگان آسمانند که اگر یکی ناپدید شود دیگری پدیدار گردد، من می بینم که در پرتو انوار آنها نعمتعای خداوند در باره شما کامل گشته است، و شما به آنچه آرزو می دارید رسیده اید.»



به نام خدا

خطبه 100 در یک نگاه

همان گونه که در بحث سند خطبه آمده است این خطبه را امام(علیه السلام) در آغاز خلافت خود بیان فرمود و در آن، نخست به حمد و ثناى الهى مى پردازد و از رسالت پیامبر (صلى الله علیه وآله) و خدمات برجسته آن حضرت و لزوم اطاعت و پیروى از وى سخن مى گوید.

سپس، با اشاره سربسته اى، به پیشگویى وضع خود و مردم عراق مى پردازد و مى فرماید: در آن زمان که همه تحت فرمان و رهبرى پیشوایتان در مى آیید متأسّفانه دوران او سپرى شده و مرگ او فرا مى رسد!

و در آخرین بخش از خطبه، درباره عظمت آل محمّد(علیهم السلام) سخن مى گوید و از برکات وجودى آنها بحث مى کند و اینکه هدایت هاى آنها استمرار دارد و هر زمان یکى از آنان مى رود، دیگرى به جاى او مى نشیند.




زیرا هنگامى که پذیرفتیم همه نعمت ها از سوى او است، عبودیّت و پرستش نیز تنها شایسته ذات پاک او خواهد بود.

سپس مى افزاید: «و گواهى مى دهیم که محمّد (صلى الله علیه وآله) بنده و فرستاده اوست». (وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ).

تکیه بر عبودیّت، قبل از رسالت، علاوه بر اینکه هرگونه شرک را از مؤمنان دور مى سازد، اشاره به این است که مقام عبودیّت، از مقام رسالت نیز برتر و بالاتر است! زیرا، بنده کامل و خاصّ خدا کسى است که تمام وجودش متعلّق به او باشد; به جز او نیندیشد و غیر از او را نخواهد و این، اوج تکامل انسان است و مقامى فراتر از آن نیست و همان است که شایستگى لازم براى رسالت را فراهم مى سازد.

به دنبال آن، در پنج جمله، اوصافى را براى پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) بیان مى کند که بسیار پرمعنا و پربار است; مى فرماید: «او را فرستاد تا فرمان حق را آشکارا بیان کند، و به شرح و تبیین اوصافش بپردازد. او با امانت، رسالت خویش را ادا کرد; و با راستى و درستى به راه خود ادامه داد، و پرچم حق را در میان ما به یادگار گذارد».

امام(علیه السلام) در این چند جمله، به ابعاد خدمات پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) اشاره مى کند: از یک سو، اشاره به ابلاغ اوامر و نواهى حق مى فرماید; که به طور شفاف و روشن و آشکار و بدون پرده پوشى همه را بیان فرمود.

و از سوى دیگر، آنچه براى معرفة الله و شناخت پروردگار لازم بود، تشریح کرد.

از سوى سوم، در ابلاغ این ماموریّت ها نهایت امانت را رعایت کرد.

و از سوى چهارم، خودش نیز در عمل، این راه را بپیمود و سرمشقى براى همگان شد.

و از سوى پنجم، به فکر نسل هاى آینده بود و پرچم حق را که همان کتاب و سنّت باشد، در میان مردم به یادگار گذاشت.

در تفسیر «رَایَةَ الْحَقِّ» (پرچم حق) در میان مفسّران گفتگوست; بعضى آن را به قرآن مجید، و بعضى به کتاب و سنّت و بعضى به قرآن و عترت - که در حدیث ثقلین آمده است - تفسیر کرده اند.

ولى با توجه به جمله هایى که از «دَلِیلُهَا مَکِیثُ الْکَلاَمِ...» شروع مى شود، مناسبتر از همه آن است که «رایة حق» همان کتاب و سنّت باشد (زیرا کتاب الله، دعوت به سنّت هم نموده است).





شرح خطبه

بى شک، هدف اصلى خطبه، بیان اوصاف رسول الله(صلى الله علیه وآله) و خدمات آن حضرت و مقامات اهل بیت او است; ولى از آن جا که به مضمون حدیث معروف که: «إِنَّ کُلَّ خُطْبَة لَیْسَ فِیهَا تَشَهُدٌ فَهِىَ کَالْیَدِ الْجَذْمَاءِ; هر خطبه اى که در آن شهادتین نباشد، مانند دست قطع شده است»امام(علیه السلام) سخن خود را با حمد و ثناى الهى و شهادت به الوهیّت پروردگار و نبوّت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آغاز مى کند، تا دل هاى شنوندگان در پرتو این دو شهادت، نور و صفا یابد و آماده پذیرش مطالب آینده خطبه شود. مى فرماید:

«ستایش مخصوص خداوندى است که فضل و بخشش خود را در تمامى مخلوقات منتشر ساخته و دست جود و سخایش را به سوى آنان گشوده است». (الْحَمْدُ للهِِ النَّاشِرِ فِی الْخَلْقِ فَضْلَهُ، وَ الْبَاسِطِ فِیهمْ بِالْجُودِ یَدَهُ).

توصیف پروردگار به این اوصاف، در واقع دلیلى است بر اختصاص او به هرگونه ستایش و حمد; آرى، کسى که این گونه فضل و جود و سخاى او همگان را فرا گرفته و خوانِ نعمتِ او همه جا گسترده شده، باید شایسته مدح و ستایش باشد، نه غیر او; چرا که همه ریزه خوار خوان او هستند.

سپس به گسترش دامنه حمد و ستایش او اشاره کرده، مى فرماید: «ما او را در تمام کارهایش ستایش مى کنیم، و براى رعایت حقوقش از او یارى مى طلبیم!». (نَحْمَدُهُ فِی جَمِیعِ أُمُورِهِ، وَ نَسْتَعِینُهُ عَلَى رِعَایَةِ حُقُوقِهِ).

تعبیر به «جَمیعِ اُمُور»اشاره به آن است که نه تنها در نعمت و کامیابى و سلامت و رفاه او را حمد و سپاس مى گوییم; بلکه، در بلا و شدّت و مصیبت، و به هنگام هجوم طوفان حوادث نیز، شاکر و سپاسگزاریم. چرا که، اوّلا مى دانیم هر کارى مى کند، موافق حکمت و نهایت مصلحت است، حتّى مصایبى که براى آزمایش ما، یا به عنوان کفّاره گناهان ما، یا سبب بیدارى ما از خواب غفلت است.

و ثانیاً، این حوادث، سبب مى شود که ما اجر صابران، و پاداش شاکران را ببریم و این خود نعمت دیگرى است.

و جمله «وَ نَسْتَعِینُهُ...» اشاره به این حقیقت است که براى اطاعت فرمان او، و رعایت حقوقش، نیز باید از او یارى بجوییم; که بدون یارى او، کارى از ما ساخته نیست و این همان چیزى است که شب و روز در نمازها مى گوییم: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ».

بعد از این حمد و ثنا، شهادت به الوهیّت او مى دهد و مى گوید: «گواهى مى دهیم، جز او معبودى نیست». (وَ نَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ غَیْرُهُ).



زیرا هنگامى که پذیرفتیم همه نعمت ها از سوى او است، عبودیّت و پرستش نیز تنها شایسته ذات پاک او خواهد بود.

سپس مى افزاید: «و گواهى مى دهیم که محمّد (صلى الله علیه وآله) بنده و فرستاده اوست». (وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ).

تکیه بر عبودیّت، قبل از رسالت، علاوه بر اینکه هرگونه شرک را از مؤمنان دور مى سازد، اشاره به این است که مقام عبودیّت، از مقام رسالت نیز برتر و بالاتر است! زیرا، بنده کامل و خاصّ خدا کسى است که تمام وجودش متعلّق به او باشد; به جز او نیندیشد و غیر از او را نخواهد و این، اوج تکامل انسان است و مقامى فراتر از آن نیست و همان است که شایستگى لازم براى رسالت را فراهم مى سازد.

به دنبال آن، در پنج جمله، اوصافى را براى پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) بیان مى کند که بسیار پرمعنا و پربار است; مى فرماید: «او را فرستاد تا فرمان حق را آشکارا بیان کند، و به شرح و تبیین اوصافش بپردازد. او با امانت، رسالت خویش را ادا کرد; و با راستى و درستى به راه خود ادامه داد، و پرچم حق را در میان ما به یادگار گذارد».

امام(علیه السلام) در این چند جمله، به ابعاد خدمات پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) اشاره مى کند: از یک سو، اشاره به ابلاغ اوامر و نواهى حق مى فرماید; که به طور شفاف و روشن و آشکار و بدون پرده پوشى همه را بیان فرمود.

و از سوى دیگر، آنچه براى معرفة الله و شناخت پروردگار لازم بود، تشریح کرد.

از سوى سوم، در ابلاغ این ماموریّت ها نهایت امانت را رعایت کرد.

و از سوى چهارم، خودش نیز در عمل، این راه را بپیمود و سرمشقى براى همگان شد.

و از سوى پنجم، به فکر نسل هاى آینده بود و پرچم حق را که همان کتاب و سنّت باشد، در میان مردم به یادگار گذاشت.

در تفسیر «رَایَةَ الْحَقِّ» (پرچم حق) در میان مفسّران گفتگوست; بعضى آن را به قرآن مجید، و بعضى به کتاب و سنّت و بعضى به قرآن و عترت - که در حدیث ثقلین آمده است - تفسیر کرده اند.

ولى با توجه به جمله هایى که از «دَلِیلُهَا مَکِیثُ الْکَلاَمِ...» شروع مى شود، مناسبتر از همه آن است که «رایة حق» همان کتاب و سنّت باشد (زیرا کتاب الله، دعوت به سنّت هم نموده است).





سپس مى افزاید: «پرچمى که هر کس از آن پیشى گیرد از دین خارج شود، و هر کس از آن عقب بماند هلاک گردد، و آن کس که ملازم آن باشد (به سر منزل سعادت) مى رسد».

جمله هاى سه گانه بالا درباره نحوه برخورد گروههاى سه گانه مردم با حق و واقعیّت است: گروهى اهل افراطند و از حق پیشى مى گیرند و در بیراهه ها سرگردان و گمراه مى شوند; مانند خوارج که به گمان خود مى خواستند در عمل کردن به قرآن، از امام زمان خود پیشى بگیرند و با کارهاى احمقانه، گرفتار تضاد شدند. یا همچون کسانى که در عصر پیامبر هنگامى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در سفر روزه خود را افطار کرد، آنها گفتند: ما چنین نخواهیم کرد و احترام ماه رمضان را باید حفظ کنیم! که آنها به نام «عُصاة» (گردنکشان) نامیده شدند.

گروه دیگر، تفریط کاران هستند که چند قدمى به دنبال حق مى روند و سپس تنبلى و سستى و هوا پرستى آنها را از ادامه پیروى از حق باز مى دارد.

گروه سوم، ملازمان حقّند; که نه بر آن پیشى مى گیرند و نه از آن عقب مى مانند; همیشه در ظلّ و سایه حق گام بر مى دارند و به سر منزل مقصود مى رسند.

در ادامه سخن، به مسئله مهم دیگرى پرداخته مى فرماید: «راهنماى این پرچم (داراى این اوصاف است:) با تأنّى سخن مى گوید، و دیر به پا مى خیزد، امّا هنگامى که به پا خاست با سرعت و قاطعیّت پیش مى رود!».

درهر حال، منظور از این تعبیر - به تصریح غالب شارحان نهج البلاغه - شخص امیرمؤمنان یا همه اهل بیت عصمت(علیهم السلام) است; چرا که آنها به مقتضاى «حدیث ثقلین» همواره با قرآن بودند و قرآن با آنها و هیچگاه از هم جدا نمى شدند و نمى شوند; و امیرمؤمنان على(علیه السلام) همان کس است که به گواهى روایات شیعه و اهل سنّت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) به او فرمود: «أَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَکَ حَیْثُمَادَارَ; تو با حق هستى و حق با توست، هرگونه گردش کند.»

او کتاب ناطق بود و مفسّر قرآن مجید و بیانگر سنّت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله).

تعبیر به «مَکِیثُ الْکَلاَمِ» به این معنا نیست که او کم سخن مى گوید; بلکه مفهومش این است که با تأنّى و دقّت و تفکّر سخن مى گوید و به تعبیرى دیگر: همیشه سنجیده سخن مى گوید.

و توصیف او به «بَطِیءُ الْقِیَامِ، سَرِیعٌ إِذَا قَامَ» تأکید بر این معنا است که اعمال او نیز، همچون گفتارش سنجیده است; شتابزده براى انجام کارى قیام نمى کند; امّا هر زمان، وقت کارى فراهم شد فرصت را از دست نمى دهد. قاطعانه بر مى خیزد و بدون تردید به انجام آن مى پردازد! هر کس با زندگى امیرمؤمنان على(علیه السلام) آشنا باشد، وجود این اوصاف را آشکارا در حضرتش مى بیند. بارها بعد از پیامبر (صلى الله علیه وآله) افراد سرشناسى آمدند و حضرتش را دعوت به قیام کردند، امّا چون شرایط آماده نبود و دشمن سوء استفاده مى کرد، نپذیرفت; ولى در آن زمان که شرایط فراهم گشت، تردیدى به خود راه نداد.

سپس اضافه مى فرماید: «زمانى که شما تحت فرمان او در آیید، و با انگشت به سوى او اشاره کنید (و همه تسلیم فرمان او گردید،) مرگ او فرا مى رسد، و دورانش سپرى مى شود».



اشاره به اینکه: او زحمت فراوانى مى کشد، تا شما را زیر پرچم خویش گردآورد و رهبرى او براى شما آن چنان مسلّم شود، که از هر سو به او اشاره کنید; ولى بعد از فراهم شدن مقدّمات پیروزى و اتّحاد شما، دست تقدیر او را از شما خواهد گرفت و شما بار دیگر پراکنده مى شوید و دشمنان مسلّط مى گردند.

اشاره به اینکه: او زحمت فراوانى مى کشد، تا شما را زیر پرچم خویش گردآورد و رهبرى او براى شما آن چنان مسلّم شود، که از هر سو به او اشاره کنید; ولى بعد از فراهم شدن مقدّمات پیروزى و اتّحاد شما، دست تقدیر او را از شما خواهد گرفت و شما بار دیگر پراکنده مى شوید و دشمنان مسلّط مى گردند.

امام(علیه السلام) براى این که اصحاب و یارانش مأیوس نشوند، آنها را به پیروزى هاى آینده بشارت مى دهد و مى فرماید: «بعد از او مدّتى در انتظار خواهید بود، تا خداوند شخصى را ظاهر کند که شما را جمع نماید و پراکندگى تان را به جمعیّت مبدّل سازد».

بعضى مفسران این تعبیر را اشاره به قیام حضرت مهدى(علیه السلام) مى دانند. 

در جمله هاى بعد مى افزاید: «بنابراین، به چیزى که نیامده دل نبندید و نسبت به آنچه گذشته، مأیوس و نگران نباشید; زیرا آن کس که پشت کرده، ممکن است یکى از پاهایش بلغزد و دیگرى برقرار ماند; سپس هر دو باهم به جاى خود باز گردد، ثابت شود (و پیروزى بیافریند)».

در واقع امام(علیه السلام) به بیان دو قاعده کلّى مى پردازد که در پیشامدها و حوادث سخت باید به آن توجه داشت: نخست این که، نباید در این گونه مواقع گرفتار خوش بینى افراطى شد و دل به چیزى بست که هنوز مقدّمات آن فراهم نشده و به دنبال آن قیام نسنجیده اى صورت گیرد. و دیگر این که، شکست ها و مشکلات نیز نباید مایه یأس گردد و آن را امام(علیه السلام) تشبیه به کسى مى کند که در جادّه اى حرکت مى کند و ناگهان یک پاى او مى لغزد; مردم خیال مى کنند براى همیشه سقوط کرد! ولى چیزى نمى گذرد که بر پاى دیگر تکیه مى کند و پاى اوّل را به جاى خود مى آورد و آماده حرکت مى شود.

بنابراین، در حوادثِ سختِ اجتماعى، در برابر امواج خروشانِ حادثه، نباید مأیوس شد و نسبت به حرکات نسنجیده، نباید امیدوار بود.



بخش دوم خطبه

در قسمت پایانى این خطبه، امام(علیه السلام) همه مخاطبان خود را که منحصر به معاصران خویش نیست، مخاطب ساخته و مقام و موقعیّت اهل بیت را در عباراتى کوتاه، امّا بسیار پر معنا براى آنها شرح مى دهد. مى فرماید: «آگاه باشید! آل محمّد(صلى الله علیه وآله) همانند ستارگان آسمانند که هرگاه یکى از آنها غروب کند، دیگرى طلوع مى کند».

سپس در تکمیل این سخن مى افزاید: «گویا (مى بینم) در پرتو خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)، نعمت هاى الهى بر شما کامل شده و آنچه را آرزو داشته اید خداوند به شما ارزانى داشته است».

امام(علیه السلام) در این سخن کوتاه، به چند نکته اشاره فرموده; نخست اینکه: آل محمّد(صلى الله علیه وآله) همانند ستارگانند که قرآن مجید درباره آنها مى فرماید: «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ; آنها به وسیله ستارگان هدایت مى شوند».و در جایى دیگر مى فرماید: «وَ هُؤَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِی ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ; خداوند کسى است که ستارگان را براى شما قرار داد; تا در تاریکى هاى صحرا و دریا بوسیله آنها هدایت شوید»

در زمان هاى قدیم که قطب نما اختراع نشده بود و جادّه ها به صورت امروز نبود، قافله ها در صحراها، و کشتى ها در دریاها، در شب هاى تاریک به وسیله ستارگان آسمان راه را پیدا مى کردند و به منزل مقصود مى رسیدند و از ظلمات برّ و بحر رهایى مى یافتند.

نجات در دنیا و آخرت و راهیابى به سعادت دارَیْن نیز در پرتو هدایت آل محمّد(علیهم السلام) امکان پذیر است.

مطلب دیگر اینکه: آسمان، شب خالى از ستاره نمى شود; هر زمان ستارگانى آرام و آهسته غروب مى کنند، ستارگان دیگرى در افق مشرق ظاهر مى شوند; اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) نیز چنین هستند; هر امامى چشم از جهان فرو مى بندد، امام دیگرى جاى او را مى گیرد تا نوبت به حضرت مهدى(علیه السلام) رسد و با قیام خود جهان را پر از عدل و داد کند.

این تعبیر به خوبى نشان مى دهد که سلسله امامت گسستنى و تعطیل بردار نیست. یا به تعبیر دیگر: روى زمین از حجّت خدا، هرگز خالى نمى ماند و تعجّب در این است که بعضى از «شارحان نهج البلاغه» (مانند ابن ابى الحدید) هنگامى که جمله هاى پیشینِ این خطبه را تفسیر مى کند، مى گوید: اشاره به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) است که به عقیده طرفداران مذهب ما، در آخرالزمان متولّد مى شود و قیام به عدالت مى کند.

اگر این گوینده در جمله هاى محل بحث - که در ذیل خطبه آمده - دقّت مى کرد، به اشتباه خود در این سخن پى مى برد; ولى افسوس! که گاهى تعصّب ها اجازه نمى دهد تا قرینه اى به این روشنى مورد توجّه قرار گیرد.

آخرین مطلب اینکه: امام(علیه السلام) مى فرماید: پیروى از آل محمّد (صلى الله علیه وآله) سبب مى شود که به تمام آرزوهاى خویش برسید و نعمت هاى خداوند بر شما به کمال خود برسد و این دلیل بر نقش مؤثّر اهل بیت در تکامل دینى و دنیوى درهمه زمانهاست و اینکه بعضى از شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به زمان ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)دانسته اند، سخنى است بدون دلیل.

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا وجود دارد، که امام(علیه السلام) مى فرماید: خداوند همه وسایل سعادت را براى شما فراهم کرده، که یکى از آنها وجود آل محمّد (صلى الله علیه وآله)است.


پایان شرح خطبه از ناصر مکارم شیرازی




خطبه ۹۹

مطالعه بخش اول خطبه 99 


نَحْمَدُهُ عَلى ما کانَ، وَ نَسْتَعِینُهُ مِنْ اءَمْرِنا عَلى ما یَکُونُ، وَ نَسْاءَلُهُ الْمُعافاةَ فِی الْاءَدْیَانِ کَما نَسْاءَلُهُ الْمُعافاةَ فِی الْاءَبْدانِ.

عِبادَ اللَّهِ اءُوصِیکُمْ بِالرَّفْضِ لِهَذِهِ الدُّنْیَا التَّارِکَةِ لَکُمْ وَ إِنْ لَمْ تُحِبُّوا تَرْکَها، وَ الْمُبْلِیَةِ لِاءَجْسامِکُمْ وَ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ تَجْدِیدَها، فَإِنَّما مَثَلُکُمْ وَ مَثَلُها کَسَفْرٍ سَلَکُوا سَبِیلاً، فَکَاءَنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوهُ، وَ اءَمُّوا عَلَما فَکَاءَنَّهُمْ قَدْ بَلَغُوهُ.

وَ کَمْ عَسَى الْمُجْرِی إ لَى الْغَایَةِ اءَنْ یَجْرِیَ إِلَیْها حَتَّى یَبْلُغَها، وَ ما عَسَى اءَنْ یَکُونَ بَقَاءُ مَنْ لَهُ یَوْمٌ لا یَعْدُوهُ، وَ طَالِبٌ حَثِیثٌ مِنَ الْمَوْتِ یَحْدُوهُ وَ مُزْعِجٌ فِی الدُّنْیا حَتَّى یُفارِقَها رَغْما،



ترجمه : 

 خطبه اى از آن حضرت (ع ) 

حمد مى گوییم او را، بر آنچه بوده است و از او یارى مى جوییم در کار خود، براى آنچه خواهد بود. و از او مى خواهیم که دین ما را به سلامت دارد، همانگونه که از او سلامت تنهایمان را مى طلبیم .

اى بندگان خدا، شما را وصیت مى کنم که این دنیا را ترک گویید، که دنیا شما را ترک خواهد گفت ، هر چند، راضى به ترک او نباشید و جسمتان را کهنه مى کند، هرچند، شما خواستار تازه بودن آن باشید. مثل شما و دنیا مثل مسافرانى است که به راهى مى روند و تا به خود آیند، بینند که آن را پیموده اند. یا آهنگ رسیدن به نشانه و هدفى کنند و تا دیده بر مى کنند، بینند که به آن رسیده اند. اى بسا رونده اى که مى تازد و شتابان مى تازد تا به پایان راه رسد.

به چه امید مى بندد، کسى که زندگیش به مثابه یک روز است و از آن در نمى گذرد.

و همواره کسى در قفاى او افتاده و او را به شتاب مى راند و نگذارد که درنگ کند. تا اینکه از این جهانش برکند،


اتمام بخش اول خطبه



شرح بخش اول خطبه ۹۹(ابن میثم)


امیر مؤمنان (ع) در گفتار خود که فرموده است: نحمده... تا فی الأبدان،

حمد و سپاس را به آنچه در گذشته واقع شده تخصیص داده است، زیرا سپاس بر نعمت پس از حصول آن انجام می گردد، و استعانت را به آنچه پس از این روی می دهد اختصاص داده است بدین سبب که یاری خواستن نسبت به کاری است که در آینده انجام می شود، سپس از خداوند در خواست سلامت در دین را کرده همچنان که سلامت در بدن را تقاضا فرموده است زیرا در حقیقت بیماریهایی که دین بدانها دچار می شود بسیار سخت تر از بیماریهایی است که بدن بدانها گرفتار می گردد،



امام (ع) سخن را با اندرزهایی شایسته و سفارشهایی خیر خواهانه در- باره رهایی از دنیا ادامه داده و با بیان معایب آن به شرح زیر مردم را از آن پرهیز داده است: 1- این که دنیا را در همه احوال ترک کنند هر چند رهایی و دوری جستن از آن را دوست نداشته باشند، این بی شک از بزرگترین مصلحتهاست که انسان محبوبی را که ناگزیر از او جدا خواهد شد به تدریج رها کند، و نفس خویش را بدین امر رام سازد زیرا اگر این کار را نکند، و یک باره از او جدا شود، با ریشه دوانیدن مهر آن در ژرفای جانش، همچون کسی خواهد بود که از معشوقش به دور افتاده، و در جایی تاریک و ظلمانی در آمده باشد.

2- دنیا بدنها را می پوساند اگر چه مردم دوست دارند بدنهایشان تازه و شاداب باشد، این پوسیدگی بدن در دنیا به سبب بیماری و پیری است و سزاوار است از هر چه آزار می رساند دوری شود، نه این که دوستدار اصلاح آن باشد، سپس با ذکر تمثیلی از زندگانی مردم در دنیا به بیان خود ادامه داده آنان را به مسافران و دنیا را به راهی که در آن حرکت می کنند تشبیه کرده و فرموده است اینها به کسانی می مانند که این راه را پیموده باشند.


سپس چون هر راهی ناگزیر غایت و نهایتی دارد که مقصود سالک است، لذا کسی که در پی مقصدی در راهی روان است،به سبب نزدیک شدن او به مقصد ،همانند کسی است که به آن رسیده است، و این هشداری است در باره مرگ و مراحل پس از آن و ناچیز شمردن ایّام زندگی و زیست در دنیا و این معنا را با این سخن خود تأکید می فرماید که: چه بسا رونده ای که با شتاب تمام مرکب می راند تا به مقصد برسد، و جمله أن یجری الیها به معنای إجرائه إلیها بسیار سریع می باشد یعنی راندن آن با شتاب تمام. و در برخی نسخه ها «و کم عسی» به جای «و ما عسی» آمده است. و معنا این است: چه بسیار امیدوار است کسی که به سوی مقصدی با شتاب تمام می راند که به آن برسد، و این استفهام برای تحقیر و ناچیز شمردن مدّت حرکت است که مراد از آن همان مدّت زندگی در دنیاست،همچنین است قول آن حضرت: «و ما عسی أن یکون بقاء من له... تا یفارقها» یعنی: چه امید و آرزویی بر این بقا و دوام است و «کان» در این جا تامّه است، و استفهام در هر دو جا برای تحقیر و ناچیز شمردن مدّت زیست در دنیا و ردّ بر آرزومندان و امیدواران به آن است. و مقصود از «الطّالب الحثیث» مرگ است که طلب کننده ای شتابان است. و بر سبیل مجاز لفظ طلب به مرگ نسبت داده شده و حدو برای آن استعاره گردیده و مناسبت آن بر خواننده پوشیده نیست، زیرا واژه حدو کنایه از علل و اسبابی است که آدمی را پیوسته به سوی مرگ می کشاند.





به نام خدا


خطبه 99 در یک نگاه


با توجه به اینکه امام(علیه السلام) - طبق بعضى از روایات - این خطبه را به عنوان خطبه نماز جمعه ایراد فرموده است، سعى مى کند که در آن مردم را به زهد در دنیا ترغیب کند و چنان از بىوفایى دنیا و ناپایدارى آن سخن بگوید که طالبان و عاشقان دنیا از آن دلسرد شوند و فریب زرق و برق آن را نخورند; مخصوصاً تصویر زنده اى از کسانى ارائه مى دهد که به خاطر از دست رفتن عزیزانشان، اشک مى ریزند و گروهى دیگر آنها را تسلیت مى گویند و گروههاى دیگرى که در بستر بیمارى افتاده اند و با مرگ دست به گریبانند;تا غافلان را بیدار و مست هاى هوا و هوس را هوشیار کند و در مجموع، داروى شفابخشى است براى بیماردلان دنیا پرست و غافلان مغرور و مست.



شرح قسمت اول خطبه


تقاضای سلامت دین و تن

امام(علیه السلام) در آغاز و مقدّمه این خطبه، به حمد و ثناى الهى مى پردازد، تا دلها آماده پذیرش سخنان آینده او شود و ضمن چهار جمله، گفتنى ها را مى گوید.


نخست مى فرماید: «ما خدا را بر آنچه رخ داده است، حمد و سپاس مى گوییم».

مفهوم این سخن وسیع است: هم نعمت هایى را که از سوى خدا ارزانى شده، شامل مى شود و هم حوادث تلخ و دردناک را. چرا که بندگان خاصّ خدا هر چه را از سوى اوست، نعمت و رحمت مى شمرند و در برابر همه آنها سپاسگزارند.

سپس مى افزاید: «و از او یارى مى طلبیم، در همه کارهاى آینده خود».

بدیهى است حمد و سپاس برگذشته است و یارى طلبیدن براى آینده; و بندگان خالص و مخلص، در برخورد با حوادث گذشته و آینده چنین اند، که یکى را سپاس مى گویند و براى دیگرى از پروردگار یارى مى طلبند.

در سومین و چهارمین جمله، مى فرماید: «ما از او سلامت در دین مى طلبیم، آن گونه که سلامت در بدن ها را تقاضا مى کنیم!»

این عبارت اشاره به نکته لطیفى است و آن اینکه اگر مردم به همان اندازه که به عافیت و سلامت جسمانى اهمیّت مى دهند، به سلامت دینشان اهمیت مى دادند وضع خوبى داشتند. ولى افسوس! یک بیمارى مختصر جسمانى گاه انسان را به دنبال طبیبان متعدّد مى فرستد، در حالى که به خاطر ده ها بیمارى خطرناک معنوى و اخلاقى و دینى، حتّى به دنبال یک طبیب هم نمى رود!!.

بعضى از «شارحان نهج البلاغه» این سخن را از بعضى از متفکّران انسان شناس نقل کرده اند که: «اگر یک صدم اشکهایى که براى شکم هاى گرسنه و بدنهاى برهنه ریخته مى شود، براى ارواح گرسنه معرفت و برهنه از فضایل ریخته مى شد، هم گرسنگى ها و برهنگى هاى جسمانى از بین مى رفت و هم گرسنگى ها و برهنگى هاى روحى زایل مى گشت!».

این نکته نیز قابل دقّت است که ذکر «ادیان» به صورت جمع، اشاره به دین باورى نفرات انسانهاست، نه ادیان مختلف; همانگونه که جمع آوردن «ابدان» به خاطر همین منظور است.



به سرعت همه چیز دنیا پایان می یابد

در این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) بعد از حمد وثناى الهى - که در بخش پیشین گذشت - مردم را با عباراتى بسیار مؤثّر و نافذ، به زهد در دنیا ترغیب مى کند و بى اعتبارى دنیا را در لابه لاى عباراتى لطیف و پویا مجسّم مى سازد. مى فرماید: «اى بندگان خدا! شما را به ترک این دنیایى که سرانجام رهایتان مى سازد توصیه مى کنم، هر چند شما ترک آن را دوست نداشته باشید!»

چه دردناک است که انسان دنبال معشوقى بدود که او با تمام قدرت از وى فرار مى کند! امام(علیه السلام) مى فرماید حال که دنیا چنین است شما هم آن را ترک کنید، هر چند بر خلاف امیال و هوس هاى شما باشد; چرا که به مصداق آیه شریفه: «وَ عَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ» ممکن است امورى باشد که انسان ظاهر بین آن را دوست داشته باشد، ولى در درونش سمّ جانگدازى نهفته باشد!

سپس مى افزاید: «دنیایى که جسم هاى شما را کهنه و فرسوده کند، با اینکه شما دوست دارید همواره تازه و نو گردد!».

هر کس با گذشت زمان، آثار پیرى و فرسودگى را در خود ملاحظه مى کند: از بین رفتن طراوت پوست بدن، سُست شدن استخوانها، کم نور شدن چشم، سنگینى گوش، لکنت زبان، خمیدگى قامت، ضعف عضلات و اعصاب و مانند آن; و به یقین هر کس از مشاهده آنها نگران و متأسّف مى شود و گاه تلاش و کوشش مى کند که این حرکت طبیعىِ برگشت ناپذیر را، با وسایلى برگرداند! ولى به یقین، اگر موفقیّت جزیى نصیب او شود، سرانجام این مسیر را خواه ناخواه طى مى کند. آیا سزاوار است با مشاهده این امور باز هم انسان به آن دل ببندد؟

قابل توجّه اینکه دنیا نه تنها موجودات زنده و بخصوص جسم انسان ها را کهنه و فرسوده مى کند، بلکه قانون فرسودگى بر تمام جهان مادّه، از کهکشان ها گرفته تا اتم ها حاکم است. حتّى این آفتاب عالمتاب و خورشید درخشان نیز، تدریجاً کهنه و فرسوده مى شود و روزى به کلّى نابود خواهد شد. نه تنها قرآن سخن از «تکویر شمس» (تاریکى خورشید) مى گوید، بلکه علم امروز هم با صراحت به این معنا اشاره دارد.

در ادامه سخن امام(علیه السلام) با ذکر تشبیهى، وضع ساکنان دنیا را روشن مى سازد. مى فرماید: «شما نسبت به دنیا، به مسافرانى مى مانید که وقتى گام در جاده نهاده اند، احساس مى کنند به آخر رسیده اند; و تا قصد رسیدن به نشانه اى در (وسط راه) کرده اند، گویى بلافاصله در کنار آن قرار گرفته اند; (آرى، دنیا آنچنان به سرعت مى گذرد که تا چشم بر هم مى زنند همه چیز پایان مى یابد)».

در ادامه این سخن و تأکید بر مطلب بالا مى افزاید: «چه نزدیک است کسى که (دراین دنیا) به سوى مقصد پیش مى رود، به محض حرکت، به آن برسد!». 

و در تعبیر و تأکید دیگرى اضافه مى فرماید: «چگونه مى تواند امید به بقاء داشته باشد آن کس که روز معیّنى در پیش دارد که از آن نمى تواند فراتر برود، و مرگ به سرعت او را دنبال مى کند، و به پیش مى راند، و اجل او را به زور و بر خلاف میلش به جدایى از دنیا وادار مى سازد!».

این تعبیرهاى چهارگانه، که هر یک در قالب الفاظى نوریخته شده، یک حقیقت را بیان مى کند و آن ناپایدارى دنیا و بى اعتبارى آن است. حقیقتى که غالب انسانها از آن غافل و بى خبرند وهمین غفلت، بلاى سعادت وخوشبختى آنها است.

سپس امام(علیه السلام) از این بحث (ناپایدارى و بى اعتبارى دنیا) نتیجه گیرى مى کند و در بیانى زنده و گویا مى فرماید: «حال که چنین است براى به دست آوردن عزّت و افتخارات (موهوم) دنیا، سرو دست نشکنید و به زینت و نعمتهایش فریفته نشوید و از رنج و ناراحتى هاى آن جزع و بى تابى نکنید!». 

«چرا که عزّت و افتخاراتش به زودى پایان مى گیرد، زینت و نعمتهایش زایل مى گردد، و رنج و ناراحتى هایش تمام مى شود و (در یک کلمه) دوران هر چیز، سپرى مى شود و هر موجود زنده اى به سوى فنا پیش مى رود!».

امام(علیه السلام) در این عبارات زیبا، نخست انگشت روى عزّتها و افتخارات، نعمت ها و زینت ها و درد و رنجهاى دنیا مى گذارد وهمه را فانى و ناپایدار معرّفى مى کند و بعد به صورت یک قانون کلّى مى فرماید: «همه چیز این دنیا پایان مى پذیرد و همه زندگان بدون استثناء به سوى مرگ پیش مى روند; حال که چنین است این همه دعوا و کشمکش و قال و غوغا و بى تابى و زارى براى چیست؟» به گفته یکى از «شارحان نهج البلاغه» پیشینیان، رفتند و خاک شدند و ما از روى آنها عبور مى کنیم و ما هم به زودى خاک مى شویم و آیندگان از روى ما مى گذرند، ولى باز هم بیدار نمى شویم!!

جالب اینکه امام باقر(علیه السلام) در حدیثى زرق و برق نعمت هاى دنیا را تشبیه به مالى مى کند که انسان در خواب پیدا مى کند، ولى هنگامى که بیدار شد چیزى در دست خود نمى بیند: «أَوْکَمَال وَجَدْتَهُ فِی مَنَامِکَ، فَاسْتَیْقَظْتَ وَ لَیْسَ مَعَکَ مِنْهُ شَىْءٌ




مطالعه بخش دوم خطبه 99 رو آغاز می کنیم.ان شاءالله


فَلاتَنافَسُوا فِی عِزِّ الدُّنْیا وَ فَخْرِها، وَ لا تَعْجَبُوا بِزِینَتِهَا وَ نَعِیمِهَا، وَ لا تَجْزَعُوا مِنْ ضَرَّائِها وَ بُؤْسِها، فَإ نَّ عِزَّها وَ فَخْرَها إ لَى انْقِطاعٍ، وَ زِینَتَها وَ نَعِیمَها إ لَى زَوالٍ، وَ ضَرَّاءَها وَ بُؤْسَها إِلَى نَفَادٍ، وَ کُلُّ مُدَّةٍ فِیها إ لَى انْتِهَاءٍ، وَ کُلُّ حَیٍّ فِیها إ لى فَنَاءٍ.

اءَوَلَیْسَ لَکُمْ فِی آثارِ الْاءَوَّلِینَ مُزْدَجَرٌ؟ وَ فِی آبَائِکُمُ الْماضِینَ تَبْصِرَةٌ وَ مُعْتَبَرٌ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ؟!

اءَوَلَمْ تَرَوْا إ لَى الْماضِینَ مِنْکُمْ لا یَرْجِعُونَ؟ وَ إ لَى اْخَلَفِ الْبَاقِینَ لا یَبْقَوْنَ؟ اءَوَلَسْتُمْ تَرَوْنَ اءَهْلَ الدُّنْیَا یُمْسُونَ وَ یُصْبِحُونَ عَلى اءَحْوَالٍ شَتَّى ؟ فَمَیِّتٌ یُبْکى وَ آخَرُ یُعَزَّى ، وَ صَرِیعٌ مُبْتَلى ، وَ عَائِدٌ یَعُودُ، وَ آخَرُ بِنَفْسِهِ یَجُودُ، وَ طالِبٌ لِلدُّنْیا وَ الْمَوْتُ یَطْلُبُهُ، وَ غافِلٌ وَ لَیْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ، وَ عَلى اءَثَرِ الْماضِی مَا یَمْضِی الْبَاقِی .

اءَلا فَاذْکُرُوا هَادِمَ اللَّذّاتِ وَ مُنَغِّصَ الشَّهَواتِ وَ قاطِعَ الْاءُمْنِیاتِ، عِنْدَ اْلمُسَاوَرَةِ لِلْاءَعْمالِ الْقَبِیحَةِ، وَ اسْتَعِینُوا اللَّهَ عَلى اءَداءِ واجِبِ حَقِّهِ، وَ ما لا یُحْصَى مِنْ اءَعْدادِ نِعَمِهِ وَ إِحْسانِهِ.



پس در عزّت و افتخار این جهان با یکدیگر رقابت مکنید و به زیورها و خواسته هاى آن بر خود مبالید و از سختیها و رنجهایش فغان و زارى سر مدهید، زیرا عزت و افتخارش پایان پذیر است و زیور و خواسته اش روى در زوال دارد و سختیها و رنجهایش بر دوام نباشد، هر مدتى در آن به پایان رسد و هر زنده اى بمیرد. اگر خردمندید، چرا در آثار پیشینیان و آنچه بر نیاکانتان گذشته است نمى نگرید و عبرت نمى گیرید؟ و باز نمى ایستد؟

آیا نمى بینید که رفتگان باز نمى گردند؟ آیا نمى بینید که بر جاى ماندگان را بقایى نیست ؟ آیا نمى بینید که مردم دنیا، شب را به روز مى آورند و روز را به شب مى رسانند و هر یک در حالى دیگر هستند؟ یکى مرده اى است که بر او مى گریند، یکى را در مرگ عزیزى تسلیت مى گویند، یکى بیمارى است بر زمین افتاده و گرفتار، یکى به عیادت بیمارى مى رود یکى در حال جان دادن است و، در همان حال ، مرگ در پى اوست ، و او خود در طلب دنیاست ، در عالم غفلت و، حال آنکه ، مرگ از او غافل نیست . آنسان که گذشتگان گذشته اند، بر جاى ماندگان هم خواهند گذشت .

هنگامى که آهنگ کارى ناپسند مى کنید، به یاد داشته باشید مرگ را که ویرانگر خوشیهاست و تیره کننده شهوتهاست و قطع کننده رشته آرزوهاست . از خدا یارى خواهید تا بتوانید حق واجب او را ادا کنید و شکر نعمتها و احسانهاى بیحسابش را به جاى آورید.



به نام خدا

شرح قسمت آخر خطبه 99

صحنه های عبرت انگیز دنیا

امام(علیه السلام) این معلّم بزرگ جهان انسانیّت، براى بیدار ساختن ارواح خفته، به دنبال بحثهاى بیدارگر گذشته در زمینه ناپایدارى دنیا، در این فراز چنین مى افزاید: «(به گذشته تاریخ باز گردید)، آیا اگر درست بیندیشید براى شما در آثار پیشینیان عامل بازدارنده اى نیست، و در نیاکان گذشته شما وسیله بینایى و عبرت وجود ندارد؟!»

در توضیح این سخن مى فرماید: «آیا نمى دانید که گذشتگانتان باز نمى گردند و بازماندگان باقى نمى مانند؟!».

اشاره به اینکه قانون مرگ و فنا قانونى است فراگیر و شامل، که هیچ گونه استثنایى نمى پذیرد. آنها که رفتند باز نمى آیند و آنها که هستند، به دنبال آنها در حرکتند و همه در این قافله شرکت دارند. با این تفاوت که بعضى در صفوف مقدّم اند و بعضى در صفوف مؤخّر.

باز در شرح این سخن، به تحلیل دقیق تر و گویاترى پرداخته و حال مردم دنیا را که در چنگال حوادث گوناگون گرفتارند، در یک تقسیم بندى هفتگانه چنین بیان مى کند. مى فرماید: «آیا اهل دنیا را مشاهده نمى کنید! که صبح و شام حالات گوناگونى دارند: یکى مى میرد، و بر او مى گریند، دیگرى مى ماند و به او تسلیت مى گویند ،یکى در بستر بیمارى افتاده، و دیگرى به عیادت او مى رود، و یکى دیگر در حال جان کندن است; یکى به دنبال دنیا مى رود، در حالى که مرگ (همچون سایه) در پى او در حرکت است، دیگرى در عالم غفلت فرو رفته، در حالى که مرگ از او غافل نیست; و بدین گونه، بازماندگان به دنبال گذشتگان در حرکتند!».

این تجزیه و تحلیل چقدر جالب، گویا و فراگیر است که اگر کسى صحنه هاى آن را بتواند مجّسم کند و انسانها پشت سر هم، این صحنه ها را ببینید چقدر مؤثّر خواهد بود: در جایى کسى از دنیا رفته و بر او اشک مى ریزند! در جایى دیگر مجلس عزا و یادبود برپاست و مردم گروه گروه به بازماندگان تسلیت مى گویند!

در جاى دیگر، گروهى در بستر بیمارى ناله مى کنند و به خود مى پیچند و جمعى از دوستان و آشنایان در گرد بستر آنها، به عنوان عیادت حلقه زده اند!.

در جاى دیگر، کسانى آخرین ساعات عمر خود را طى مى کنند و در حال جان کندن هستند و کارى از دست هیچ کس براى آنها برنمى آید!

در صحنه دیگرى، افرادى با تمام قدرت به دنبال دنیا مى دوند و بدون توجّه به حلال و حرام، مشروع و ممنوع، در پى به چنگ آوردن آن هستند; ولى حوادث مرگبار به دنبال آنها و در کمین آنهاست; ناگهان در یک لحظه آنها و مرکبشان را به درون درّه اى واژگون مى کند و همه چیز پایان مى یابد!

و بالأخره; در جاى دیگر، گروهى غافل، مشغول عیش و نوش و مست باده غرورند و فریاد شادى آنها به آسمان بلند است، در حالى که مرگ در کمین آنهاست; ناگهان یکى را از آن میان در یک لحظه مى گیرد و مجلس شادى شان به عزا مبدّل مى شود و یا سقف بر آنها فرود مى آید و تمام مجلس تعطیل مى شود.

اینها صحنه هایى است که همیشه در تاریخ بشر بوده و همیشه خواهد بود و چقدر عبرت انگیز و آموزنده است، افسوس که عبرت گیران و فرهیختگان کم اند!!



در هم کوبنده لذات

امام(علیه السلام) در پایان این خطبه بلیغ و فصیح و نافذ، اشاره به دونکته مى فرماید که بحثهاى گذشته را کامل و جامع مى سازد:نخست، اشاره به مرگ است که یادآورى آن از عوامل بسیار مهم بیدارى انسانهاست. مى فرماید: «به هوش باشید! در آن زمان که با شتاب به سراغ اعمال قبیح مى روید نابود کننده لذّات و برهم زننده خواسته ها و قطع کننده آروزها را به یاد آورید! 

در این جا، امام(علیه السلام) از مرگ به سه عنوان یاد کرده است: نخست «نابود کننده لذّتها;» چرا که بسیارى از مردم، یک عمر زحمت مى کشند تا وسایل زندگى و عیش و نوش و لذّت را ازهر جهت فراهم سازند و درست این در زمانى است که نشانه هاى مرگ به صورت انواع بیماریها ظاهر شده است. اضافه بر این، بسیار دیده شده که مجالس عیش و نوش، در یک لحظه، با یک حادثه به مجلس عزا مبدّل گشته است و عجب اینکه هیچ تضمینى درباره هیچ کس درباره این خطرها وجود ندارد.

دیگر: «گلوگیر کننده شهوات و خواستها»; چرا که مرگ - همان مرگى که تاریخ و زمان معیّنى ندارد و به هیچ وجه قابل پیش بینى نیست - در آن لحظه که انسان جرعه شهوات و کامیابى ها را سر مى کشد، گلویش را مى فشارد و به همه چیز پایان مى دهد.

سوّم: «قطع کننده آرزوها»; چرا که آروزهاى انسان به قدرى دامنه دار است که هرگز پایان نمى پذیرد; بلکه گاه با گذشت عمر - همانند سایه هایى که نزدیکى غروب آفتاب گسترده تر مى شود - دامنه دارتر مى گردد و تنها چیزى که آروزها را قطع مى کند، مرگ است و مرگ!

این تعبیرات به قدر کوبنده و هشدار دهنده است که هر انسانى را تحت تأثیر قرار مى دهد و جالب اینکه مى فرماید: «از مرگ زمانى یاد کنید که به اعمال قبیح حمله ور مى شوید»

اشاره به اینکه بسیار مى شود که زشتى ها آن چنان زرق و برق دارد و هواى نفس آن را تزیین مى کند که انسان مانند جانور درنده اى که به صید خود حمله مى کند و بر آن مى پرد به سراغ آن مى رود و در این لحظه یاد مرگ مى تواند عامل بازدارنده اى باشد.

و در دومین نکته، همگان را توصیه مى کند که به یاد نعمت هاى خدا باشند که آن، عامل بازدارنده دیگرى است در برابر گناه; مى فرماید: «براى اداى حقّ واجب خداوند و نعمت هاى بى شمار و احسان هاى بى پایانش، از او یارى بطلبید!»

شکر مُنعم (سپاسگزارى در برابر بخشنده نعمت ها) نه تنها انسان را به معرفة الله رهنمون مى شود; بلکه در اداى واجبات و ترک محرّمات نیز، عامل مؤثّرى است.

شرح نهج البلاغه ناصر مکارم شیرازی



شرح بخش دوم خطبه ۹۹(ابن میثم)

بیان آن حضرت که فرموده است: و لا تنافسوا... تا إلی فناء
نهی است از این که به دنیا در هیچ یک از احوال آن، چه خوب و چه بد اعتماد کنیم، عزّت و افتخارات و زیورها و تنعّمات آن را که از جمله محاسن و خوبیهای دنیاست، پایدار بدانیم، و نهی کرده است از این که به اینها دلبستگی و به خاطر آنها با یکدیگر همچشمی داشته باشیم، و امّا شرّ دنیا عبارت از زیانها و سختیهای آن است که از بی تابی و ناشکیبایی در برابر آنها نهی کرده است و در باره وجوب خود داری از ارتکاب آنچه نهی کرده استدلال فرموده است به ناپایداری و زوال آنها، و این که هر چه زایل شدنی و از میان رفتنی است شایسته دلبستگی و رغبت نیست هر چند هم سودمند افتد، و در برابر سختیها و رنجها که زوال پذیر است جزع و بی تابی روا نیست اگر چه زیان آور به شمار آید.
فرموده است: أو لیس لکم فی آثار الأوّلین... تا لا یبقون.
امام (ع) در این بیان به مردم آثار پیشینیان و پدران آنها را که در گذشته اند یادآوری می کند و می پرسد آیا بدانها عبرت گرفته اید و این از نوع استفهام انکاری است که دلالت دارد بر این که عبرت نگرفته اند، و این بنا بر این فرض است که گذشتگان و پدران آنها از خرد برخوردار بوده اند، چنان که اینها همین گمان را در باره آنها دارند. سپس هشداری است بر این که بنگرند و پند گیرند که گذشتگان باز نمی گردند و بازماندگان باقی نمی مانند، زیرا همین امر مایه عبرت بسیار است، و نیز تذکّری است بر این که از اختلافی که در احوال مردم دنیا مشاهده می کنند و حالات گوناگون و متنّوعی را که در مردم می بینند، می توانند دریابند که دنیا در هر حالی که باشد پایدار نیست، و شایستگی دوام و بقا را ندارد، و این مردم دنیا هستند که یکی مرده و دیگری بر او می گرید، به یکی تسلیت داده می شود، دیگری بر روی زمین افتاده و دچار بیماری ها و دردهاست دیگری به عیادت او می رود و اندوه او را دارد، و دیگری در حال جان دادن و احتضار است، و آن که از همه اینها سلامت مانده است در تکاپوی دنیاست بی خبر از این که مرگ در پشت سر اوست و او را دنبال می کند و از اراده ای که در باره اش دارد آگاه نمی باشد و خداوند هم از او غافل نیست، و سر انجام هم باید به دنبال گذشتگان برود هر چند ماندن او در این دنیا به درازا کشد.
«ما» در جمله ما یمضی مصدری است، و این که در بیان گروههای مردم دنیا مرده را مقدّم داشته است، برای این است که یادآوری مرگ بزرگترین موعظه
است، واژه جود در جمله: «و آخر بنفسه یجود» را برای کسی که در حال جان دادن است استعاره آورده است، بدین مناسبت که آدمی هنگام مرگ جان خود را می دهد و تسلیم می کند، همان گونه که جواد یا بخشنده دارایی خود را می بخشد، پس از این دستور می دهد که مرگ را به یاد آورند، و آن را با آثار و صفات نفرت انگیزش توصیف می کند که ویران کننده لذّات و خوشیها، و تباه کننده شهوات و امیال، و قطع کننده آرزوها و امیدهاست، و فرموده است در آن هنگام که به سوی کارهای زشت می شتابید مرگ را به خاطر آورید تا یادآوری آن شما را از ارتکاب اعمال ناروا باز دارد، سپس مردم را ترغیب می فرماید که رو به سوی خدا آورند و از او کمک بخواهند تا مشمول عنایات او شوند و لطف جمیل او را بخواهند که توفیق دهد با مواظبت بر انجام دادن تکالیفی که بر عهده ما گذاشته است، نسبت به ادای حقوق واجب او اقدام کنیم، و نعمتهای بی کران او را پیوسته معترف و سپاسگزار باشیم، و با در نظر گرفتن جلال کبریایی او همه چیز را از او بدانیم، که توفیق نیز از اوست.



خطبه ۹۸

مطالعه خطبه 98 رو به لطف خدا شروع می کنیم


و من کلام له ع 

وَ اللَّهِ لا یَزالُونَ حَتَّى لا یَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّما إِلا اسْتَحَلُّوهُ، وَ لا عَقْدا إِلا حَلُّوهُ، وَ حَتَّى لا یَبْقَى بَیْتُ مَدَرٍ وَ لا وَبَرٍ إ لا دَخَلَهُ ظُلْمُهُمْ، وَ نَزَلَ بِهِ عَیْثُهُمْ وَ نَبا بِهِ سُوءُ رَعْیِهِمْ، وَ حَتَّى یَقُومَ الْبَاکِیانِ یَبْکِیَانِ: بَاکٍ یَبْکِی لِدِینِهِ؛ وَ بَاکٍ یَبْکِی لِدُنْیَاهُ، وَ حَتَّى تَکُونَ نُصْرَةُ اءَحَدِکُمْ مِنْ اءَحَدِهِمْ کَنُصْرَةِ الْعَبْدِ مِنْ سَیِّدِهِ، إِذا شَهِدَ اءَطَاعَهُ، وَ إ ذا غابَ اغْتَابَهُ، وَ حَتَّى یَکُونَ اءَعْظَمَکُمْ فِیها عَناءً اءَحْسَنُکُمْ بِاللَّهِ ظَنّا، فَإ نْ اءَتَاکُمُ اللَّهُ بِعَافِیَةٍ فَاقْبَلُوا، وَ إ نِ ابْتُلِیتُمْ فَاصْبِرُوا، فَإ نَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ.



به خدا سوگند، بنى امیه ، همچنان بمانند تا هر چه را که خدا حرام کرده است ، حلال شمارند و هر پیمانى را بگسلند و هیچ خانه و خیمه اى نماند، جز آنکه ، ظلمشان در آن داخل گردد و تبهکاریشان در آن فرود آید. رفتار زشتشان مردم را از مساکنشان گریزان سازد و دو گروه بگریند گروهى براى دینشان و گروهى براى دنیایشان . و بمانند تا آنگاه که یارى یکى از شما، یکى از آنان را، همچون یارى بنده اى باشد خداوندش را، که چون ببیندش ، اطاعتش کند و چون غایب گردد، زبان به بد او گشاید و تا آنگاه که آنانکه حسن ظنشان به خدا بیشتر است رنج و محنتشان بیشتر گردد. اگر خداوند شما را از شرشان سلامت داد به سوى او روى آورید و اگر به بلایى گرفتار ساخت ، شکیبایى ورزید که سرانجام نیک از آن پرهیزگاران است .




خطبه 98 در یک نگاه

در این خطبه، امام(علیه السلام) در جمله هاى کوتاهى از فاجعه حکومت بنى امیّه و ظلم و انحراف آنها سخن مى گوید و به قدرى رسا و گویا است که تمام مظالم و رسوایى هاى این قوم بى دادگر، در همین عبارات فشرده بیان شده است و نشان مى دهد که سستى مردم در مبارزه با آنها چه عواقب دردناکى براى خودشان و کلّ جامعه اسلامى در بر خواهد داشت.

تاریخ نیز نشان مى دهد که تمام پیش بینى هاى امام درست بود و عدم توجّه به این هشدارها، سرانجام کار خود را کرد و چنان ظلم و ستمى بر مسلمین رفت که در تاریخ بشریّت کم سابقه، یا بى سابقه بود!

این خطبه، در ضمن پاسخى است دندان شکن به ساده اندیشانى که اصرار امام(علیه السلام) را در جنگ با بنى امیّه زیر سؤال مى برند و مى گویند چرا مسلمان با مسلمان بجنگند؟


شرح خطبه

مظالم بی حساب بنی امیه

نخست مى فرماید: «به خدا سوگند! آنها همچنان به حکومت خود ادامه مى دهند تا آنجا که حرامى را باقى نگذارند، مگر این که حلال بشمارند و پیمانى (از پیمان هاى الهى و مردمى) نمى ماند مگر اینکه آن را مى شکنند».

بعضى از بزرگان، فهرستى از بدعت هاى بنى امیّه و حرام هایى را که آنها حلال کردند و پیمان هایى را که شکستند، گرد آورى نموده اند، که در بحث نکات خواهد آمد. از مطالعه آنها روشن مى شود که این قوم بیدادگر، چه بلایى بر سر اسلام آوردند.

در دومین فاجعه اى که آنها براى مسلمین به وجود مى آورند، اشاره به ظلم گسترده و فراگیر آنها کرده، مى فرماید: «خانه و خیمه اى باقى نمى ماند مگر اینکه ظلم و ستم شان در آن راه مى یابد و فساد و سوء تدبیرشان، مردم را از خانه هاى خویش فرارى مى دهد».

«مَدَر» در لغت گاه به معناى گِل هاى به هم فشرده و گاه به معناى خشت و گاه به معناى آجر و سنگ تشکیل شده; بنابراین، «بَیْتُ مَدَر» اشاره به خانه هایى است که در شهرها ساخته مى شود و «وَبَر» به معناى پشم شتر، اشاره به خانه هاى روستایى و بادیه نشینان است که در آن زمان و در میان اعراب به صورت خیمه هایى بنا مى شد. و این، بهترین تعبیر براى فراگیر بودن ظلم آنها است که هیچ کس از ظلم آنها در امان نبود. و این ظلم و ستم در بسیارى از اوقات سبب مى شد آنها از خانه هاى خود فرار کنند و دربه در شوند.

سپس در بیان فاجعه سوم مى فرماید: «کار حکومت آنها بدانجا مى رسد که مردم دو گروه مى شوند و هر دو گروه گریانند: گروهى براى دینشان و گروهى براى دنیایشان!»

آرى! دین باوران به خاطر خطراتى که از سوى این گروه بازمانده جاهلى، متوجّه دین مى شوند اشک مى ریزند و دنیا طلبان به خاطر هجوم ظالمانه آنها به دنیاى مردم; چرا که آنها، هم عقاید مردم را غارت مى کردند و هم دنیایشان را.

در بیان چهارمین فاجعه مى فرماید: «در این حکومت خودکامه، کار به قدرى سخت مى شود که شما همچون برده اى خواهید بود که به یارى ارباب (ظالم وستمگرش) بر مى خیزد; در حضور ناگزیر از اطاعت است و درغیاب از او بدگویى مى کند!».

اشاره به اینکه آنها مردم را به بردگى و عبودیّت مى کشند; نه عبودیّتى که حداقل توأم با رابطه عاطفى باشد و غلام مورد محبّت آقا و آقا مورد علاقه غلام قرار گیرد، بلکه عبودیّتى توأم با ظلم و تحقیر! که گویى زنجیر بر گردن آنها نهاده اند و به هر جا مى خواهند مى کشند.

در بیان پنجمین و آخرین فاجعه مى فرماید: «این حکومت ظالم و بیدادگر تا آنجا پیش مى رود که هر کس به خدا امیدوارتر (و نزدیک تر) است، بیش از همه رنج و مصیبت مى بیند».

از یک حکومت جنایتکار و ستم پیشه و فاقد دین و اخلاق غیر از این انتظار نمى رود که هر کس پاک تر است در آن حکومت جام بلا و مصیبت بیشترى به او مى دهند.

در پایان اصحاب و یارانش خود را در برابر حوادث دردناکى که در پیش دارند با این جمله دلدارى مى دهد; مى فرماید: «اگر خداوند براى شما عافیت و سلامت پیش آورد (و از این امواج خطرناک در امان بودید، این نعمت الهى را) بپذیرید (و خدا را شکر گویید) و اگر (طوفان حوادث شما را گرفت و) به رنج و ناراحتى گرفتار شدید، شکیبا باشید! که «سرانجام نیک براى پرهیزکاران است!»

از این تعبیر استفاده مى شود که اگر چه در حکومت بنى امیّه اکثریت عظیم مردم در رنج و فشار و تعب بودند، ولى گروه اندکى از امواج این حوادث بر کنار بودند و امام(علیه السلام) به هر دو گروه نصیحت مى کند; گروه اوّل را به صبر و شکیبایى و انتظار فرج و گروه دوم را به شکرگزارى در برابر حق!



فجایع بی سابقه بنی امیه

پیش بینى عجیبى که امام(علیه السلام) در این خطبه از فجایع فراگیر بنى امیّه فرموده است - به گواهى تاریخ اسلام - همه بدون استثناء، به وقوع پیوست و این حکومت ظالم و جبّار و بیدادگر جاهلى، از هیچ ظلم و ستمى فروگذار نکرد و براى تحکیم پایه هاى قدرت خود، خون هاى زیادى ریخت و بى گناهان بسیارى را به زندان افکند و چنان وحشت و اضطراب بر مردم حاکم شد که حتّى در درون خانواده ها، گاه خویشاوندان نزدیک از هم مى ترسیدند.

مرحوم «علاّمه امینى» در کتاب نفیس «الغدیر» با ذکر اسناد و مدارک روشن فجایعى را که شخص معاویه انجام داد، جمع آورى کرده است; در اینجا فهرست آن از نظر خوانندگان عزیز مى گذرد و شرح و تفصیل منابع آن را مى توانند در «الغدیر» جلد یازدهم مطالعه کنند.

این مرد محقّق مى نویسد:

«نخستین کسى که آشکارا به شرب خمر و خریدن آن اقدام کرد، معاویه بود.

نخستین کسى که در محیط اسلام فحشا را اشاعه داد، معاویه بود.

نخستین کسى که ربا را حلال شمرد، معاویه بود.

نخستین کسى که ازدواج با دو خواهر را در یک زمان اجازه داد، معاویه بود.

نخستین کسى که سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در باب دیات تغییر داد، معاویه بود.

نخستین کسى که لبّیک را (در مراسم زیارت خانه خدا) ترک کرد، معاویه بود.

نخستین کسى که از اجراى حدود الهى سر باز زد، معاویه بود.

نخستین کسى که اموالى را براى جعل حدیث اختصاص داد، معاویه بود.

نخستین کسى که به هنگام بیعت با مردم بیزارى از على(علیه السلام) را شرط مى کرد، معاویه بود.

نخستین کسى که سرِ یکى از اصحاب پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) (عمروبن حَمِق) را جدا کرد و در شهرها گردش داد، معاویه بود.

نخستین کسى که خلافت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به سلطنت مبدّل ساخت، معاویه بود.

نخستین کسى که به دین خدا اهانت کرد و فرزند فاجرش را به خلافت برگزید، معاویه بود.

نخستین کسى که دستور داد مدینه پیامبر(صلى الله علیه وآله) را غارت کنند، معاویه بود.

نخستین کسى که سبّ و ناسزاگویى به على(علیه السلام) را رواج داد، معاویه بود.

نخستین کسى که خطبه نماز عید را (بر خلاف دستور پیامبر(صلى الله علیه وآله)) بر نماز عید مقدّم داشت، تا در ضمن آن سبّ على(علیه السلام) کند و مردم متفرّق نشوند، معاویه بود».

این تنها بخشى از فجایع معاویه در زمینه تغییر احکام الهى و نقض سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و زیر پا نهادن دستورات خدا بود و اگر کسى تمام تاریخ زندگانى او و سایر بنى امیّه را بررسى کند، باز هم به نمونه هاى بیشترى دست مى یابد و به راستى اگر حکومت این ظالمان بیگانه از اسلام ادامه مى یافت، به یقین چیزى از اسلام باقى نمى ماند و این سخن با مدارک گسترده اى که در دست است، جاى انکار ندارد! و ما تعجّب مى کنیم چرا بعضى اصرار دارند چشم بر هم نهند و با این همه فجایع، باز معاویه و بنى امیّه را بستایند; براستى شگفت آور است.!!




شرح خطبه ۹۸ (ابن میثم)


در این کلام امام (ع) به ستمکاری بنی امیّه اشاره و سوگند یاد می کند که ظلم بنی امیّه استمرار می یابد. خبر در جمله امام (ع) که واژه ظلم بنی امیه بوده حذف شده است چون از محتوای کلام معلوم است که خبر چه کلمه ای است.

برای ظلم و ستم بنی امیه حدودی را به شرح زیر بیان داشته است.

1- حرامی از محرّمات الهی را باقی نمی گذارند جز این که همه را حلال اعلام می کنند. بزرگترین حرام، ظلم و قتل نفس است و بنی امیّه در ارتکاب این دو عمل شهرت کامل داشته بنا بر این بقیّه محرّمات الهی بخوبی روشن است.

«استحلّوه» در کلام امام (ع) یعنی حرام را به کار می بستند و انجام می دادند درست مانند یک وظیفه مشروع و حلال، در انجام کار حرام گناه و حرجی برای خود قبول نداشتند.

2- قوله علیه السلام: ان لا یدعو عقدا الّا حلّوه:

یعنی هیچ عقد و قراردادی از عقود اسلامی که نظام عالم بر مدار همین قوانین شرع و ضوابط آن دور می زند، نبود جز این که نادیده انگاشته و در زیر پا گذاشتند. «حلّوه» کنایه از منتفی دانستن قواعد شرعی است که صریحا با آنها مخالفت کرده و در عمل نیز به آنها پایبندی نداشتند.

3- هیچ خانه گلینی و یا چادر پشمینی نماند جز آن که ستم بنی امیه بدان وارد شود. این عبارت کنایه از دشمنی عمومی و ستمگری آنها نسبت بتمام مردم شهرنشین و بادیه نشین می باشد.

قوله علیه السلام: نبابه سوء رعیهم:

یعنی بد رفتاری آنها نسبت بمردم موجب شده بود که خلق از آنها فاصله بگیرند و برای فرار از شرّشان ترک دیار کنند.

4- مردم بدو دسته گریان که برخی بر دین خود و بعضی برای دنیاشان اشک بریزند.

5- یاری دادن هر یک از شما هر یک از حکام بنی امیّه را بمانند یاری کردن برده از اربابش باشد. در این عبارت تشبیه کرده است مردم را ببرده و بنی امیّه را به ارباب جهت شباهت را چنین بیان کرده است، که هر گاه ارباب حاضر باشد فرمانش را ببرند و هرگاه غایب باشد از او بدگویی کنند. (چون اطاعت از اجبار و زور است نه از جهت ارادت و محبّت).

6- بیشترین زجر ظلم را از دست بنی امیّه کسانی می کشند که حسن ظنّشان بخدا بیشتر باشد. دلیل این واقعیت این است، هر کس بخدا حسن ظن بیشتری داشته باشد از بنی امیّه فاصله بیشتری می گیرد و توکّلش بر خدا بیشتر می شود.

بدیهی است که نسبت به چنین کسی بدگمان گشته او را بیشتر بگزند و تعقیبش کنند. پس از دست آنها رنج بیشتری خواهد برد.

سپس می فرمایند: آن کس که عافیت بیشتری به او روی آورد بر این نعمت عافیت خدا را شاکر باشد. مقصود حضرت از این سخن آن است که: عافیت داشتن و بدور ماندن از شرور بنی امیّه برای بعضی از مردم ممکن می شود. و همچنین فردی که بعدالت قیام کند و از بلای آنها وارهد. و آن را که به بلای بنی امیّه مبتلی شود، دستور صبر و شکیبایی بر ابتلائات آنها را توصیه می کند. و در زمینه صبر و شکیبایی، حسن عافیت را که لازمه تقوی و صبر است، بدانها وعده می دهد. زیرا خداوند می فرماید: تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْب

خطبه ۹۷

متن فراز 1 و 2


وَ لَئِنْ اءَمْهَلَ اللّ هُ الظَّالِمَ فَلَنْ یَفُوتَ اءَخْذُهُ، وَ هُوَ لَهُ بِالْمِرْصَادِ عَلَى مَجَازِ طَرِیقِهِ، وَ بِمَوْضِعِ الشَّجى مِنْ مَسَاغِ رِیقِهِ.

اءَما وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَیَظْهَرَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمُ عَلَیْکُمْ لَیْسَ لِاءَنَّهُمْ اءَوْلَى بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَ لکِنْ لِإِسْراعِهِمْ إ لى باطِلِ صاحِبِهِمْ وَ إ بْطائِکُمْ عَنْ حَقِّی ، وَ لَقَدْ اءَصْبَحَتِ الْاءُمَمُ تَخافُ ظُلْمَ رُعَاتِها، وَ اءَصْبَحْتُ اءَخَافُ ظُلْمَ رَعِیَّتِی .

اسْتَنْفَرْتُکُمْ لِلْجِهَادِ فَلَمْ تَنْفِرُوا، وَ اءَسْمَعْتُکُمْ فَلَمْ تَسْمَعُوا، وَ دَعَوْتُکُمْ سِرّا وَ جَهْرا فَلَمْ تَسْتَجِیبُوا، وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا، اءَشُهُودٌ کَغُیَّابٍ؟ وَ عَبِیدٌ کَاءَرْبَابٍ؟ اءَتْلُو عَلَیْکُمْ الْحِکَمَ فَتَنْفِرُونَ مِنْهَا، وَ اءَعِظُکُمْ بِالْمَوْعِظَةِ الْبَالِغَةِ فَتَتَفَرَّقُونَ عَنْهَا، وَ اءَحُثُّکُمْ عَلَى جِهَادِ اءَهْلِ الْبَغْیِ فَما آتِی عَلَى آخِرِ قَوْلِی حَتَّى اءَراکُمْ مُتَفَرِّقِینَ اءَیادِی سَباء.

تَرْجِعُونَ إ لى مَجالِسِکُمْ، وَ تَتَخادَعُونَ عَنْ مَواعِظِکُمْ، اءُقَوِّمُکُمْ غُدْوَةً، وَ تَرْجِعُونَ إ لَیَّ عَشِیَّةً کَظَهْرِ الْحَیَّةِ، عَجَزَ الْمُقَوِّمُ، وَ اءَعْضَلَ الْمُقَوَّمُ.

اءَیُّهَا الشَّاهِدَةُ اءَبْدانُهُمْ، الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، الْمُخْتَلِفَةُ اءَهْوَاؤُهُمْ، الْمُبْتَلى بِهِمْ اءُمَرَاؤُهُمْ، صاحِبُکُمْ یُطِیعُ اللَّهَ وَ اءَنْتُمْ تَعْصُونَهُ، وَ صَاحِبُ اءَهْلِ الشّامِ یَعْصِی اللَّهَ وَ هُمْ یُطِیعُونَهُ.

لَوَدِدْتُ وَاللَّهِ اءَنَّ مُعَاوِیَةَ صَارَفَنِی بِکُمْ صَرْفَ الدِّینارِ بِالدِّرْهَمِ، فَاءَخَذَ مِنِّی عَشَرَةً مِنْکُمْ وَ اءَعْطَانِی رَجُلاً مِنْهُمْ.





ترجمه : 

 سخنى از آن حضرت (ع ) 

اگر خداوند ستمگر را روزى چند مهلت دهد، هرگز بازخواستش را فرو نگذارد، بلکه همواره بر گذرگاه در کمین اوست و گلویش را چنان بفشارد که از فرودادن آب دهان هم عاجز آید.

آگاه باشید، سوگند به کسى که جان من در قبضه قدرت اوست ، که این قوم بر شما غلبه خواهند کرد، نه از آن جهت که از شما بر حق ترند، بلکه از آن روى که در یارى فرمانرواى خود، با آنکه بر باطل است ، شتاب مى ورزند و شما در اجراى فرمان من ، با آنکه بر حقم ، درنگ مى کنید. مردم از ستم فرمانروایان خود بیمناک اند و من از ستم رعیت خویش در هراسم . شما را به جهاد برانگیختم ، از جاى نجنبیدید، خواستم سخن خود به گوش شما برسانم ، نشنیدید، در نهان و آشکارا دعوتتان کردم ، پاسخم ندادید، اندرزتان دادم نپذیرفتید.حاضرانى هستید به مثابه غایبان و بندگانى هستید چون خداوندان . سخنان حکمت آمیز بر شما خواندم از آن رمیدید. به اندرزهاى نیکو پندتان دادم هر یک از سویى پراکنده شدید. شما را به جهاد با تبهکاران فرا مى خوانم ، هنوز سخنم به پایان نرسیده ، مى بینم هرکس که به سویى رفته است ، آنسان که قوم ((سبا)) پراکنده شدند. به جایگاههاى خود باز مى گردید و یکدیگر را به اندرزهاى خود مى فریبید. هر بامداد شما را همانند چوب کجى راست مى کنم و شب هنگام خمیده چون پشت کمان نزد من باز مى گردید. راست کننده به ستوه آمده و، کار بر آنچه راست مى کند دشوار گردیده .

اى کسانى که به تن حاضرید و به خرد غایب ، هر یک از شما را عقیدتى دیگر است . فرمانروایانتان گرفتار شمایند. فرمانرواى شما، خدا را اطاعت مى کند و شما نافرمانیش مى نمایید و فرمانرواى آنان (27) خدا را نافرمانى مى کند و ایشان سر بر خط فرمانش دارند. دلم مى خواهد معاویه با من معاملتى کند چون صرافى که به دینار و درهم . دو تن از شما را از من بستاند و یک تن از مردان خود را به من دهد.





به نام خدا

خطبه 97 در یک نگاه

با توجه به اینکه شأن ورود این خطبه - به گونه اى که شارحان نهج البلاغه نوشته اند - جریان سرپیچى مردم کوفه از فرمان على(علیه السلام) جهت مقابله با لشکریان غارتگر معاویه بعد از واقعه جنگ نهروان بوده است، امام در بخش اوّل این خطبه، مردم متمرّد کوفه را با شدیدترین عتاب و سرزنش - که در نوع خود کم نظیر یا بى نظیر است - رو به رو مى سازد و به این امید که غیرت آنها به جوش آید و آماده نبرد با ظالمان شوند، آنها را با شلاّق هاى توبیخ مى نوازد و از تعبیرات مختلف، براى بیدار کردن آنها از خواب خرگوشى بهره مى گیرد و مقصود از همه این توبیخ ها و سرزنش ها آن است که پیش از سیطره ظالمان بى رحم، بر جان و مال و ناموس آنها و بر حکومت اسلامى، به خود آیند و به پا خیزند و آتش فتنه را خاموش و دست ظالمان را از قلمرو حکومت اسلامى قطع کنند!

سپس در بخش دیگرى از این خطبه، آنها را به پیروى اهل بیت - که سبب هدایت و نجات آنهاست - دعوت مى کند و در واقع، همان مضمون و محتواى حدیث «ثَقَلَین» را به آنها یادآور مى شود.

و در آخرین بخش خطبه، مردم کوفه را با یاران پیامبر اسلام مقایسه مى کند و با این مقایسه، روشن مى سازد که چقدر میان آنها و یاران پیامبر از نظر ایمان و تقوا و عبادت و جهاد و استقامت و شجاعت، تفاوت وجود داشت.

روشن است که هر سه بخش خطبه، یک هدف را تعقیب مى کند و آن بسیج لشکر کوفه است براى مقابله با دشمن; دشمنى که بر هیچ چیز آنها - نه دین نه دنیایشان - رحم نمى کرد.






شرح بخش اول

نخست مى فرماید: «اگر خداوند، ظالم و ستمگر را (چند روزى) مهلت دهد، چنان نیست که فرصت مجازات او از دستش برود».

«او در کمین گاه، بر سر راه ستمگر است و گلوى وى را در دست دارد; هر زمان بخواهد مى فشارد، آن چنان که نتواند آب دهان را فرو برد».

این تعبیرات ممکن است اشاره به معاویه و لشکریان شام باشد; که مبادا فرصت خداوند به آنها، سبب شکّ و تردید شما گردد و در حقّانیت خود، یا باطل بودن آن ها تردیدى به خود راه دهید و این، در واقع نوعى دلدارى به لشکریان امام(علیه السلام) است تا با توجّه به این حقیقت، روحیّه خود را از دست ندهند.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از ظالم، همان لشکر متمرّد و عصیانگر است و در واقع، تهدیدى است در برابر آنها که اگر چند صباحى خداوند به شما مهلت داده، از عذاب و مجازات او در برابر عصیان و گردنکشى تان ایمن نباشید! ولى تفسیر اوّل، مناسب تر به نظر مى رسد.

به هر حال، این همان چیزى است که قرآن مجید کراراً به آن اشاره کرده و مى فرماید: «وَ لاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لاَِنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوَ اإِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ; آنها که کافر شدند تصوّر نکنند اگر به آنان مهلت مى دهیم به سودشان است; ما به آنها مهلت مى دهیم براى آنکه بر گناهان خود بیفزایند و براى آنها عذاب خوار کننده اى است.»

و در جاى دیگر مى فرماید: «اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ; به یقین پروردگار تو در کمین گاه (ظالمان) است.»

در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که: «خداوند فرشته اى را (براى مأموریتى) به زمین فرستاد; مدّتى در زمین ماند و سپس به آسمان عروج کرد; به او خطاب شد در زمین چه دیدى؟ گفت: شگفتى هاى فراوانى دیدم و از عجیب ترین چیزهایى که دیدم این بود که بنده اى از بندگانت را غرق نعمتت دیدم; رزق و رزوىِ تو را مى خورد و ادّعاى خدایى مى کرد، من از جرأت و جسارت او در برابر تو و از حلم تو در برابر او در شگفتى فرو رفتم! خداوند فرمود: آیا از حلم من تعجّب کردى؟! من چهار صد سال به او مهلت دادم، کمترین ناراحتى جسمانى پیدا نکرد و هر چه از دنیا مى خواست به آن مى رسید و غذا و آب او کمترین تغییرى پیدا نمى کرد (اینها همه براى این بوده است تا او را بیازمایم و بندگان را هم به وسیله او آزمایش کنم).»

سپس امام(علیه السلام) آینده وضع آنهارا در برابر دشمنان بى رحم چنین پیش بینى مى کند و مى فرماید: «آگاه باشید! سوگند به آن کس که جانم در دست قدرت اوست! این قوم سرانجام بر شما پیروز مى شوند; امّا نه به خاطر این که آنها در حقّانیّت، از شما سزاوارترند; بلکه به این جهت که آنها در راه باطل زمامدارانشان سریع و کوشا هستند، در حالى که شما در اداى حقّ من کُند و سُست هستید!»

در واقع، امام(علیه السلام) در اینجا به نکته مهمّى اشاره مى کند; مى فرماید: سرانجام آنها بر شما پیروز مى شوند، ولى گمان نکنید که این پیروزى به خاطر حقّانیّت آنهاست! مبادا کسى گمان کند که عامل پیروزى آنها تکیه بر حق است و این امر سبب گمراهى شما شود. آنها قطعاً بر باطلند، ولى در باطل خود کوشا و مصمّم اند و گوش بر فرمان معاویه دارند; ولى شما با اینکه در مسیر حق گام بر مى دارید، افرادى سست و بى اراده و در برابر فرمانده خود، سرکش و عصیانگرید و این صفات در هر کس و هر قوم و ملّتى باشد، سرنوشتى جز شکست نخواهد داشت.

و عجب اینکه، همین سخن را «مسلم بن عقبه» (همان کسى که از سوى یزید، فرمانده لشکرى بود که مدینه را به خاک و خون کشید) در برابر اهل شام هنگامى که مى خواست آنها را به میدان نبرد بکشاند تکرار کرد. گفت: اى مردم شام! شما از نظر شخصیّت و نسب برترین عرب نیستید; جمعیّت شما نیز بیش از دیگران نیست و منطقه زندگى شما نیز گسترده تر نمى باشد. اگر شما بر دشمنانتان پیروز مى شوید، تنها به خاطر انضباط و اطاعت از پیشوایان، و ایستادگى در برابر دشمن است; در حالى که دشمنان شما چنین نیستند.

سپس به نکته مهمّى در این رابطه اشاره کرده، مى فرماید: «اُمت ها همواره از ظلم زمامدارانشان در وحشتند، ولى من از ظلم پیروانم بیمناکم!»

همیشه در طول تاریخ، ملّت ها از حکومت هاى خودکامه خود و مظالم آنها در وحشت و اضطراب بودند، به گونه اى که این یک امر طبیعى محسوب مى شود; ولى این مسأله در مورد امام(علیه السلام) دگرگون شد! هیچ کس ترسى از ظلم و ستم او نداشت، چرا که کمترین ظلم و ستمى از او سر نمى زد و به عکس، امام پیوسته نگران کارشکنى ها، بىوفایى ها، توطئه ها و ندانم کارى هاى اصحابش بود; و البتّه چنین افرادى باید سرانجام زیر چکمه ستمگران، پایمال شوند و شدند.





سپس مطلب را باز کرده و انگشت روى نقاط ضعف عجیب کوفیان و عراقیان آن زمان مى گذارد و مى فرماید: «من شما را براى جهاد با دشمن برانگیختم، امّا حرکت نکردید; به گوش شما خواندم، امّا نشنیدید; در آشکار و نهان شما را (براى جهاد) دعوت کردم، اجابت ننمودید; اندرزتان دادم، ولى نپذیرفتید!» 

آیا لشکریان عراق خطر را مى دیدند و بر اثر سستى و تن پرورى به استقبال دشمن نمى رفتند؟ یا به راستى تصوّر مى کردند که حکومت معاویه براى آنها مشکلى ایجاد نخواهد کرد؟ هر دو احتمال وجود دارد; اضافه بر بُزدلى و اختلافات قبیلگى و جهل و نادانى.

سپس براى تحریک آنها، با جملات کوبنده اى - که هر انسانى غیرتمندى را به حرکت در مى آورد - آنان را مخاطب ساخته، مى فرماید: «آیا شما حاضرانى همچون غائبان هستید؟ (که سخنانم را نمى شنوید) و یا بردگان (ضعیف) در قیافه مالکان (سرکش و قدرتمند)!».

«پیوسته حکمت هاى الهى را بر شما مى خوانم، از آن مى گریزید; و با مواعظ بالغه و اندرزهاى رسا شما را موعظه مى کنم، پراکنده مى شوید; به مبارزه با ظالمان شما را ترغیب مى کنم، امّا هنوز سخنانم به آخر نرسیده مى بینم همچون «ایادى سبا» متفرّق مى شوید!» 

«أیادى سَبا» (و به تعبیر دیگر «مثل ایادى سبا») اشاره به ضرب المثلى است معروف در میان عرب، براى گروهى که به شدّت پراکنده مى شوند و اصل آن چنین است که «سبا» مردى بود که قبائل عرب «یمن» از او نشأت گرفتند; وى داراى ده فرزند بود که شش نفر از آنها را به منزله دست راست خود قرار داده بود و چهار نفر را به منزله دست چپ; ولى بعداً فرزندان او به شدّت از هم دور و پراکنده شدند و هر کدام در گوشه اى زندگى کرد و قبیله اى از او بوجود آمد; سپس پراکندگى آنها به عنوان یک ضرب المثل، معروف شد.

به هر حال، جمله هاى بالا به خوبى نشان مى دهد که امام نخست به نصیحت آنها با کلمات حکمت آمیز و مواعظ سودمند پرداخت و گفتنى ها را با منطق صحیح به آنها گفت و تا آنجا که مى شد مدارا کرد و اگر تعبیرات تند و شدیدى در این خطبه نسبت به آن ها مى بینیم، همه بعد از سخنان حکیمانه و اندرزهاى مشفقانه بوده است; و این، در زمانى که طرف مقابل به قدرى لجوج و خیره سر است که جز با شلاّق عتاب و تازیانه هاى ملامت و سرزنش از خواب غفلت بیدار نمى شود!

سپس در ادامه این سخن مى فرماید: «(شما اندرزهاى بلیغ مرا مى شنوید، ولى) به مجالس خود باز مى گردید و یکدیگر را از این مواعظ فریب مى دهید (و آثار سخنان من را خنثى مى کنید)»

به همین دلیل، من «صبحگاهان شما را مستقیم مى سازم، ولى شامگاهان همچون کمان خمیده سخت و محکمى که نه کسى قدرت صاف کردن آن را دارد و نه خودش قابلیّت صاف شدن را، به سوى من باز مى گردید!» 

این جمله ها اشاره به نکته مهمّى دارد و آن اینکه: منافقان زیادى در میان اهل عراق بودند که براى خنثى کردن تأثیر کلام امام کوشش مى کردند; هنگامى که نزد امام(علیه السلام) مى آمدند تحت تأثیر جاذبه اخلاقى و سخنان حکمت آمیزش قرار مى گرفتند و باور مى کردند که باید آماده پیکار با دشمن شوند; امّا هنگامى که به جلسات خصوصى و عمومى خود باز مى گشتند، گروهى شیطان صفت، به سم پاشى مى پرداختند، افکار آنها را مشوّش، اراده آن ها را ضعیف و رشته اتّحاد آن ها را پاره مى کردند; صبح در محضر امام(علیه السلام)، دلها را با آب توبه مى شستند و عصر که به خدمتش باز مى گشتند، با قلبى سیاه و تاریک و افکارى منحرف و کج و معوج مى آمدند و این نبود مگر به خاطر فقدان شخصیّت درونى و عدم اراده قوى و رنگ پذیرى از هر کس و هر چیز.

«نافع بن کلیب» مى گوید: براى سلام گفتن به على(علیه السلام) وارد کوفه شدم; به مسجد آمدم و کنار منبر نشستم. على بر فراز منبر بود و عمامه سیاهى بر سر داشت... (و مردم را پیوسته نصیحت مى کرد و اندرز مى داد) هنگامى که از منبر پایین آمد، دیدم اشک از چشمان مبارکش جارى است. فرمود: «إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»; صبح گاه آنها را صاف و مستقیم مى کنم، ولى وقت عصر به نزدم مى آیند در حالى که مثل کمان خم شده اند; تا کى و تا چه زمانى (این کار را ادامه مى دهند؟)»





بخش دوم

در این بخش از خطبه امام(علیه السلام) لحن سخن را تندتر کرده و تازیانه سرزنش را محکمتر بر پیکر روح آنها وارد مى کند، به این امید که حرکتى در این ارواح خمود و سُست پیدا شود و پیش از بروز خطرِ شدید، به پا خیزند مى فرماید: «اى قومى که بدن هایتان حاضر است و عقل هایتان پنهان، و خواسته هایتان مختلف و پراکنده و زمامدارانتان به شما مبتلا هستند».

در این عبارت، امام(علیه السلام) روى سه نقطه ضعف آنها انگشت مى گذارد: نخست، غایب بودن عقل ها; گویى عقل هایشان از تن جدا شده و تدبیرِ آن را رها نموده و وجودشان همچون کشورى بدون مدیر و مدبّر باقى مانده است.

دیگر اینکه، هیچگونه حلقه اتّصالى در میان آنها وجود ندارد; هر کدام خواسته اى دارند به اندازه هواى نفس و عقل کوچکشان.

بدیهى است! چنین گروهى، هیچ مشکلى را از خودشان و از دیگران حل نخواهند کرد.

و سومین نقطه ضعف آنها این بود که زمامداران ناچار بودند، با آنها بسازند و جانشینى براى آنان نداشتند.

مجموع این صفات سبب مى شد که در میدان نبردِ با دشمن، کفایت و کارآیى نداشته باشند.

در ادامه این سخن مى افزاید: «رهبر شما خداى را اطاعت مى کند; و شما او را عصیان مى کنید; امّا زمامدار اهل شام خدا را معصیت مى کند، ولى آنها اطاعتش مى کنند!» 

راستى شگفت انگیز است! کسى که مطیع فرمان خدا است، سزاوارترین فردى است که باید او را اطاعت کرد و آن کس که عصیانگر است باید با او مخالفت نمود; ولى در اینجا قضیه به عکس شد; مطیع فرمان خدا مورد بى مهرى قرار گرفت و عصیانگر مورد احترام!!

در جمله پایانى این بخش، به تعبیرى بر مى خوریم که در نهج البلاغه بى مانند است. مى فرماید: «به خدا سوگند! بسیار دوست داشتم معاویه شما را با نفرات خود مبادله مى کرد، همچون مبادله کردن دینار به درهم: ده نفر از شما را از من مى گرفت و یک نفر از آنها را به من مى داد». 

تأکیدات متعدّدى که در این جمله آمده، نشان مى دهد که این سخن امام(علیه السلام)واقعاً جدّى است و کمترین مبالغه در آن راه ندارد. شامیان را به منزله سکّه طلا فرض کرده و عراقیان را به منزله سکّه نقره، که در آن زمان یک دهم آن (دینار) ارزش داشت و این نشان مى دهد که مردم شام افرادى با انضباط بودند حتّى هنگامى که معاویه آنان را فریب داد باز هم پشت سر او محکم ایستادند; ولى لشکر کوفه و عراق به هیچ وجه انضباطى نداشتند و حتّى ده نفر از آنها به اندازه یک نفر از شامیان ارزش نداشت!

در طول تاریخ شام و عراق قبل از اسلام و بعد از اسلام شواهدى براى این مطلب پیدا مى شود.

پایان شرح بخش دوم خطبه 97





شرح فراز اول و دوم خطبه ۹۷(ابن میثم)


فقوله علیه السلام: و لئن أمهل الظّالم إلی قوله ریقه:

این فراز از کلام امام (ع) برای تهدید مردم شام آورده شده است، که خداوند آنها را گرفتار می کند، قوّت و نیرومندیشان را از میان خواهد برد. پروردگار در تمام حرکات، اعمال و رفتار در کمین آنهاست و در مسیر حرکتشان که گمراهی و ضلالت است قرار گرفته است. روزی گلویشان را گرفته، و جانشان را می ستاند.

از به کار بردن واژه «شجی» و بر «مرصاد» بودن خدا، فهمیده می شود که حق تعالی، ستمگران را به کیفر و عقوبت گرفتار می کند (هر چند این عقوبت تأخیر داشته باشد، امّا قطعی و یقینی است)



سپس امام (ع) سوگند یاد می کند که اصحاب معاویه بر آنها پیروز می شوند، تا مگر کوفیان را بر مقاومت و پایداری بسیج کند. پس از آن تصوّر بعضی را در علّت پیروزی اصحاب معاویه بر یارانش را که موجب ضعف روحیّه آنها می شود رد کرده، می فرماید: دلیل غلبه اصحاب معاویه بر حق بودنشان نیست، بلکه پیروی بیچون و چرای آنها از دستورات معاویه در امر باطل و تسامح خودداری شما از پیروی از من با وجودی که حقّم می باشد زیرا پیروزی و موفقیّت در وحدت کلمه و فرمانبرداری از امام و پیشواست نه این که به حقّانیّت امام اعتقاد داشته باشی ولی در عمل و میدان کارزار او را رها کرده و تنها بگذاری.


امام (ع) سخن را در توبیخ و اهانت مردم کوفه ادامه داده، و بدلیل تخلّف و سرپیچی از دستوراتش از آنها اظهار تنفّر و انزجار کرده می فرماید: و لقد اصبحت الأمم الی قوله رعیّتی: «امّتها از سلطانشان می ترسند امّا عجب این است من که علی هستم از پیروانم می ترسم» بطور طبیعی و همگانی رعایا از سلطان خود می ترسند، وقتی که قضیّه بر عکس باشد یعنی امیر از افراد تحت امرش بترسد چنان پیروانی سزاوار ملامت و سرزنش هستند و هیچ بهانه و دلیلی بر علیه حاکم خود ندارند.


همین تخلّف از دستور امام (ع) که دقیقا نوعی ظلم بر خودشان بود، آنها را مستحقّ تنفّر و انزجار امام (ع) کرد. چه آن حضرت در موارد زیادی آنها را مورد تفقّد و دلسوزی قرار داد. از جمله روز حکمیّت در صفّین، ولی آنها نصیحت و صلاحدید امام (ع) را نپذیرفته و بعنوان تمرّد از دستور به آن حضرت گفتند: اگربحکمیّت راضی نشوی آنچه با عثمان کردیم با تو خواهیم کرد.


امام (ع) در ادامه سخن تقصیر مردم کوفه و راهنماییهای خود را نسبت به آنها در جهت ارشاد و هدایت و اصلاح امورشان بر می شمارد، و بعنوان مشت نمونه خروار، فرار آنها از جهاد با دشمن و حفظ بلادشان، و دعوت آنها بطور علنی و سرّی بر انجام کارهای شایسته، و پند و اندرز دادن آنها بر اندیشه صحیح در امور را، یادآور می شود.امام (ع) مردمان کوفه را با وجودی که حاضر بودند به غایبان، و در صورتی که ادّعای بندگی خدا را داشتند به اربابان متمرّد از فرمان تشبیه کرده است. جهت تشبیه این است که اشخاص حاضر از موعظه و نصیحت پندی می گیرند، اما افراد غایب چون قادر به شنیدن نیستند از پند و اندرز سودی نمی برند. وقتی که افراد حاضر پند گیرنده نباشند با افراد غائب تفاوتی ندارند.

وظیفه بندگان نیز اطاعت و فرمانبرداری از دستورات فرماندهان می باشد، ولی وقتی که از روی غرور و تکبّر فرمانبرداری نداشته باشند، همچون اربابانی خواهند بود که همواره دستور می دهند و دستور نمی برند (پیروان حضرت نه گوش به نصیحت می دادند، و نه فرمانبردار بودند. بدین لحاظ آنها را به افراد غایب و ارباب تشبیه کرده است)

در ادامه مذمّت و بدگویی، آنها را توبیخ می کند که گوش به سخن حکمت آمیز و موعظه بلیغ آن حضرت نداده اند و بدین سبب سزاوار ملامت شده اند.

منظور حضرت از «اهل بغی» مردم شام، پیروان معاویه اند، و «ایادی سبا» ضرب المثلی که به هنگام نهایت تفرقه جمعیّتی، بدلیل عدم اجتماعشان در مجالس و محافل تصمیم گیری آورده می شود.



با توجّه به این که خدعه و فریب، بی توجّهی به مصلحت اجتماعی می باشد، امام (ع) در باره اصحاب خود می فرماید: «یتخادعون» یعنی یاران من (دارای این خصیصه زشت اخلاقی هستند که) هرگاه از مجلس وعظ و پند باز می گردند هر یک دیگری را از موضوع وعظ و نصیحت غافل می گرداند. و به موضوعات دیگری توجّهش می دهد. هر چند انجام این امر بقصد فریب نباشد، نتیجه آن خدعه یعنی غافل ساختن از مصلحت امر است. (چنان که آل سبا آنچه کاهن گفته بود از یکدیگر پوشیده می داشتند).

منظور کلام امام (ع) که فرمود: «در صبحگاه آنها را قوام می بخشم» این است که به اصلاح اخلاق آنها با حکمت و موعظه می پردازم، امّا شب هنگام که باز می گردند مانند پشت کمان کج شده اند این جمله تشبیه معقول به محسوس است. انحراف آنها از زیبایی اخلاق و کجی فکر و اندیشه معقول به کمان محسوس تشبیه شده است.




قوله علیه السلام: عجز المقوّم:

این جمله إشاره بخود حضرت دارد و اعترافی است که آن بزرگوار بر ناتوانی خود در قوام بخشیدن به یارانش می کند (پیش از این متذکّر شدم که امام (ع) نمی خواست با دیکتاتوری آنها را به راه خیر وا دارد.- م.)



قوله علیه السلام: و اعضل المقوّم:

یعنی نصیحت پذیر کارش مشکل است و در معالجه و دواء به بن بست رسیده است. انحراف اخلاقی پیروان، موجب گردیده بود که توجّهی به نصایح دلسوزانه حضرت نداشته باشند، و دل آن بزرگوار را بدرد آورند که با اندوه و تأسّف بگوید. پند دهنده از نصیحت عاجز و پند شنونده از پند پذیری درمانده است.

پس از بیان این موضوع امام (ع) آنها را مورد خطاب قرار داده و معایبشان را متذکّر می گردد. شاید خرد و عقل اصحابش را از بی توجّهی به حقایق منصرف و به تأمّل و فکر وادارشان کند. لذا اوصافی را به شرح زیر برای آنها بیان می کند.

- بدنهاشان حاضر و عقل شان غائب است.

- خواسته های مختلفی دارند.

- امرا و فرماندهانشان بدانها مبتلی و گرفتار شده اند.

سپس اصحابش را متوجّه رذلیت با بخشودیشان کرده می فرماید: با وجودی که من مطیع فرمان خدایم، شما با دستورات من مخالفت می کنید و با وجودی کهپیشوای مردم شام معصیت خدا را مرتکب می شود آنها از فرامین وی تبعیّت می کنند. این مقایسه را امام (ع) در فرق میان خود و معاویه می آورد تا غیرت آنها را بر جهاد و پیروی از دستوراتش بر انگیزد (امّا وقتی که تغییری در وضع آنها مشاهده نمی کند) اصحابش را تحقیر و فضیلت دشمنان را نسبت به آنها در جنگ و شجاعت استقامت بیان کرده سوگند یاد می کند. که مایل است معاویه معاوضه طلا با نقره را انجام دهد (یکی از پیروان خود را بدهد و ده نفر از پیروان امام را بگیرد، چنان که ده درهم نقره را با یک دینار طلا معاوضه می کنند) .





سپس امام (ع) خود را گرفتار پنج خصلت از پیروان خود می داند. سه صفتی که در آنها وجود دارد و متناسب با یکدیگرند و دو صفتی که در آنها نیست سه صفت موجود در آنها بدین قرار است: با این که گوش دارند کرند. با این که حرف می زنند گنگند و با این که چشم دارند کورند. جمع این اوصاف با ضدّشان (یعنی در عین شنوائی کر بودن و در عین حرف زدن گنگ بودن و در عین چشم داشتن کور بودن) موجب تعجّب گردیده و بیان توبیخ آنهاست.



مطالعه بخش دوم خطبه 97 را آعاز می کنیم . به لطف خدا


اءَهْلَ الْکُوفَةِ مُنِیتُ مِنْکُمْ بِثَلاَثٍ وَ اثْنَتَیْنِ: صُمُّ ذَوُو اءَسْمَاعٍ، وَ بُکْمٌ ذَوُو کَلاَمٍ، وَ عُمْیٌ ذَوُو اءَبْصَارٍ، لا اءَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ، وَ لا إِخْوانُ ثِقَةٍ عِنْدَ الْبَلاءِ، تَرِبَتْ اءَیْدِیکُمْ یَا اءَشْبَاهَ الْإِبِلِ غَابَ عَنْها رُعَاتُهَا، کُلَّما جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ تَفَرَّقَتْ مِنْ جانِبٍ آخَرَ.

وَ اللَّهِ لَکَاءَنِّی بِکُمْ فِیما إِخالُ اءَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى ، وَ حَمِیَ الضِّرَابُ، قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ اءَبِی طَالِبٍ انْفِراجَ الْمَرْاءَةِ عَنْ قُبُلِها، وَ إ نِّی لَعَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی ، وَ مِنْهاجٍ مِنْ نَبِیِّی ، وَ إِنِّی لَعَلَى الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ اءَلْقُطُهُ لَقْطا.

انْظُرُوا اءَهْلَ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ، وَاتَّبِعُوا اءَثَرَهُمْ، فَلَنْ یُخرِجُوکُمْ مِنْ هُدًى ، وَ لَنْ یُعِیدُوکُمْ فِی رَدىً، فَإ نْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا، وَ إ نْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا، وَ لا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا، وَ لا تَتَاءَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِکُوا.

لَقَدْ رَاءَیْتُ اءَصْحابَ مُحَمَّدٍ صَلّى اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِه فَما اءَرى اءَحَدا مِنْکُمْ یُشْبِهُهُمْ، لَقَدْ کانُوا یُصْبِحُونَ شُعْثا غُبْرا، وَ قَدْ بَاتُوا سُجَّدا وَ قِیاما، یُراوِحُونَ بَیْنَ جِباهِهِمْ وَ خُدُودِهِمْ، وَ یَقِفُونَ عَلى مِثْلِ الْجَمْرِ مِنْ ذِکْرِ مَعَادِهِمْ، کَاءَنَّ بَیْنَ اءَعْیُنِهِمْ رُکَبَ الْمِعْزى مِنْ طُولِ سُجُودِهِمْ! إ ذا ذُکِرَ اللَّهُ هَمَلَتْ اءَعْیُنُهُمْ حَتَّى تَبُلَّ جُیُوبَهُمْ، وَ مَادُوا کَمَا یَمِیدُ الشَّجَرُ یَوْمَ الرِّیحِ الْعَاصِفِ خَوْفا مِنَ الْعِقَابِ وَ رَجَاءً لِلثَّوَابِ.





مردم کوفه ، به سه چیز که در شما هست و دو چیز که در شما نیست ، گرفتار شما شده ام . اما آن سه چیز با آنکه گوش دارید، کرید و با آنکه زبان دارید، گنگید و با آنکه چشم دارید، کورید. و اما آن دو نه در رویارویى با دشمن ، آزادگانى صدیق هستید و نه به هنگام بلا یارانى درخور اعتماد. دستهایتان پر خاک باد، همانند اشترانى هستید بى ساربان ، که هرگاه از یک سو گرد آورده شوند، از دیگر سو پراکنده گردند. سوگند به خدا، گمان آن دارم که چون جنگ سخت شود و آتش پیکار افروخته گردد، از گرد پسر ابوطالب پراکنده شوید، آنسان که زن به هنگام زادن رانها از هم گشاید. در حالى که ، من از جانب پروردگارم حجتى و گواهى دارم و به راه روشن پیامبرم گام مى زنم . راه من راهى روشن است . آن را گام به گام مى پیمایم و چشم از راه برنمى گیرم تا به ورطه باطل نیفتم .

به خاندان پیامبرتان بنگرید و به آن سو روید که آنان مى روند و پاى به جاى پاى آنان نهید، که هیچگاه شما را از طریق هدایت منحرف نکنند و به هلاکت نسپارند. اگر نشستند، بنشینید و اگر برخاستند، برخیزید. بر آنان پیشى مگیرید که گمراه شوید و از آنان واپس نمانید که هلاک گردید. من اصحاب محمد (صلى اللّه علیه و آله ) را دیده ام . در میان شما نمى بینم کسى را که همانند ایشان باشد. آنان روزها ژولیده موى و غبارآلود بودند و شبها یا در سجده بودند یا در قیام . گاه چهره بر زمین مى سودند و گاه پیشانى . چون سخن معادشان به گوش مى رسید، گویى پاى بر سر آتش ‍ دارند.

میان دو چشمانشان در اثر سجده هاى طولانى چون زانوان بز پینه بسته بود. چون خدا را یاد مى کردند، سرشک دیدگانشان گریبانهایشان را تر مى کرد و از بیم عذاب و امید ثواب بر خود مى لرزیدند، آنسان که درخت در روز بادناک مى لرزد.

اتمام خطبه





امام (ع) خود را گرفتار پنج خصلت از پیروان خود می داند. سه صفتی که در آنها وجود دارد و متناسب با یکدیگرند و دو صفتی که در آنها نیست سه صفت موجود در آنها بدین قرار است: با این که گوش دارند کرند. با این که حرف می زنند گنگند و با این که چشم دارند کورند. جمع این اوصاف با ضدّشان (یعنی در عین شنوائی کر بودن و در عین حرف زدن گنگ بودن و در عین چشم داشتن کور بودن) موجب تعجّب گردیده و بیان توبیخ آنهاست. مقصود این است که در مصالح دین و نظام امور دولتشان بر شنوایی و گویایی و بینایی آنها نفعی مترتّب نیست. آن که از شنوایی و بینائی خود سودی نبرده و عبرت نگیرد و آن که گفتارش مفید فایده ای نباشد، مانند کسی است، که این احساسات را نداشته باشد. بلکه حال این افراد بدتر است، زیرا شنوایی، گویایی و بینایی هرگاه مفید فایده نباشند، به نسبت آن که این ابزار را ندارد مضرّ خواهند بود (گاهی موجب خلافکاری می شوند و انسان به کیفر گناه آنها گرفتار می آید).

امّا دو صفتی که در آن مردم وجود نداشت، یکی آن که هنگام ملاقات و بر خورد، صداقت در آزادگی نداشتند، یعنی بدلیل آمیزه ای که از ترس، خواری و فرار در ذات خویش داشتند بهنگام برخورد و ملاقات، آزادگی و حریّت، بزرگواری و صداقت از آنها بروز نمی کرد زیرا شخص آزادمنش از زشتی رذیلت و کارهایی که موجب طعن و ملامت شود وارسته است.

صفت دوّمی که در ذاتشان دیده نمی شد. به هنگام بروز بلا برادران مورد اعتمادی نبودند، یعنی برادرانی، که بگاه گرفتاری و نزول حوادث بتوان بدانها اعتماد کرد.

سپس امام (ع) با اظهار دلتنگی بر علیه آنها در شکل نعمت خواهی دعا می کند و می فرماید: «دستهایتان خاک آلود باد» کنایه از این است که هیچ خیری به آنها نرسد.


قوله علیه السلام: یا اشباه الإبل غاب عنها رعاتها کلّما جمعت من جانب تفرقّت من جانب آخر.

در عبارت فوق تشبیهی را به کار برده و مردم کوفه را به گلّه شتری که ساربان نداشته و از هر سو متفرّق اند مانند کرده است، وجه شباهت بیان رذیلتی است که امام (ع) در وجود آنها سراغ داشت. نشانه این رذیلت تفرقه و پراکندگی بود که بهنگام جنگ پیروان حضرت دچار آن بودند.

سپس جدایی و نامأنوسی آن مردم را به جدا شدن زن از بچّه اش در هنگام ولادت تشبیه کرده است، تا بیان این مطلب بغیرتشان برخورد کند.

تشبیه در مورد تسلیم شدن زن به ولادت فرزند و جدا شدن از او بیان کننده زمان ولادت و یا ملامت و طعنی است که برای افراد آورده می شود.

امام (ع) پس از این توبیخ به بیان فضیلت خود پرداخته، تا دلهای پیروان خود را قوّت بخشیده و میان آنها الفت برقرار کند، و بیّنه روشنی که امام (ع) از جانب خداوند بر علیه آنها عرضه می کرد، آیات کریمه قرآن و ادلّه واضحی بود که بر معرفت وجود حق تعالی و اعتماد کاملی که بر پیمودن راه خداوند داشت، چنان که خداوند متعال می فرماید: قُلْ إِنِّی عَلی بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّی. مقصود از «منهاج» پیامبر (ص) طریقه و سنت پیغمبر (ص) می باشد و راه روشنی الهی، که امام سالک آن بوده است شریعت و دیانت رسول گرامی اسلام است منظور از این جمله امام (ع) «القطه لقطا» بررسی و تمیز دادن راه حق از طریق ضلالت و گمراهی، و سلوک بر مسیر حقیقت می باشد، که حضرت همواره مراقب آن بوده است.

امام (ع) فضیلت خود را با دستور به تبعیّت از اهل بیت و سمت گیری در جهت آن رسول و پیروی از آن بزرگواران تکمیل می کند. دلیل وجوب اطاعت از اهل بیت را سالک بودن آنها بر راه خدا، و عدم انحراف از طریق حق، دانسته است بدین توضیح که اهل بیت مردم را دوباره به جاهلیّت و گمراهی باز نمی گردانند. در این کلام اشاره ضمنی به این حقیقت است که اگر مردم از غیر اهل پیامبر تبعیّت کنند، به دوران جاهلیّت و ضلالت باز خواهند گشت.


قوله علیه السلام: فان لبدوا:

اگر اهل بیت پیامبر از گرفتن خلافت منصرف بودند و دوست داشتند که از توسّل بزور در قبضه کردن مقام خلافت خودداری کرده و در خانه بنشینند، و یا اگر برای گرفتن خلافت از دست غاصبان بپا خاستند (در هر دو حال) از آنها پیروی کنید. زیرا انزوا و سکون آنها از پذیرش خلافت برای مصلحتی است که علم آن از دیگران مخفی است. و اگر هم قیام کردند با آنها قیام کنید و همراه آنها باشید.

سپس امام (ع) در همین راستا، مردم را از سبقت گرفتن بر اهل البیت نهی می کند، زیرا جلو افتادن بر آل رسول نتیجه اش ضلالت و گمراهی است.

در انجام امور مقدم شدن بر اهل البیت روا نیست، زیرا لازمه جلو افتادن بر دلیل و راهنما، گمراه شدن و راه نبردن به مقصد می باشد.

همچنین پا پس کشیدن و عقب ماندن از آل رسول نتیجه اش هلاکت و نابودی است.

از اوامر و افعالی که آل رسول دستور می دهند، نباید عقب ماند، یعنی بمخالفت آنها نباید پرداخت، زیرا مخالفت با آل پیامبر جز سرگشتگی در وادی جهالت و عذاب آخرت و هلاکت همیشگی نتیجه ای ببار نمی آورد.

شیعه این ویژگی را به دوازده امام اختصاص می دهد و آنها را واجب الاطاعه و امامان بر حق می داند.


قوله علیه السلام: و لقد رأیت اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله الی آخره.

این فراز از کلام امام (ع) در ستایش و مدح صحابه مخصوص (پیامبر) و بیان منزلت و مقام آنها در خائف بودن از خدا و دین اوست. و ترغیبی بر کسب چنان فضایل برای دیگران می باشد. و با این بیان «که احدی را ندیده ام مانند آنها باشد» شنوندگان را بر سر غیرت می آورد تا مگر برای به دست آوردن فضیلتهای عبادی اخلاقی که اصحاب خاص رسول گرامی اسلام داشتند، و اینان ندارند تلاش کنند. آن گاه حضرت اوصافی را به شرح زیر برای صحابی خاص پیامبر حق، می آورند.

1- موی سرشان پریشان و صورتشان خاک آورد است. این کلام حضرت اشاره به لاغری پوست بدن اصحاب و ترک زینت و لذّتهای دنیوی آنها دارد.

2- شب را با قیام و سجده زنده می دارند: این جمله امام (ع) اشاره به این است که شب را بنماز صبح می کنند، چنان که خداوند متعال در این باره می فرماید: وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً.

3- میان پیشانی و صورتشان از جهت استراحت نوبت بندی کرده اند.

یعنی هرگاه یکی از آنها بر اثر سجده طولانی پیشانی اش خسته شود، برای رفع خستگی آن، صورت بر خاک می نهد.

4- از یاد معاد همچون کسی هستند که پا بر آتش سوزان گذاشته باشد.

این کلام اشاره به بیتابی و اضطرابی است که از یاد معاد و ترس قیامت به آنها دست می دهد، چنان که شخص پا بر آتش نهاده از حرارت آن تاب نمی آورد اینان نیز ناراحتند و بیتابی می کنند.

5- میان دو چشمشان «پیشانی» همچون زانوی بز، بدلیل سجده های طولانی پینه بسته است. وجه شباهت این است که جایگاه سجده در چهره آنها بتدریج کبود و پس از مدّتی پوستش می میرد و سخت و سفت می شود. چنان که زانوی بز «بعلّت خوابیدن بر زانو» روی زمینهای خشک و خشن پینه می بندد.

6- هنگامی که در نزد آنها یاد خدا آورده شود، چنان چشمهایشان پر از اشک می شود، که گریبان و دامنشان را تر می کند.

بعضی از روات نهج البلاغه کلمه «جیوبهم» را «جباههم» که بمعنی صورت است، قرائت کرده اند. مطابق این روایت تر شدن صورت از اشک چشم، در حال سجده ممکن است.

چنان که درخت از باد تند می لرزد، آنها از خوف عذاب پروردگار و یا محروم ماندن از رحمت الهی ترس دارند و بر خود می لرزند.

گاهی ترس و اضطراب بدلیل ترس از کیفر خداوند است و گاهی بدلیل شوق و علاقه وافری که به ثواب خداست و انسان می ترسد که از آن محروم شود.

این سخن امام (ع) مطابق کلام حق تعالی است که می فرماید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّه


شرح خطبه ۹۷(ابن میثم)





شرح فراز سوم خطبه 97

امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه، تازیانه های ملامت و سرزنش را محکمتر بر ارواح خفته آنها فرود می آورد و نقاط ضعف آنها را یکی بعد از دیگری بیان می کند; باشد که به خود آمده، درصدد اصلاح برآیند. نخست می فرماید: «ای اهل کوفه! من به سه چیز (که در شما هست) و دو چیز (که در شما نیست) مبتلا شده ام:

گوش دارید امّا نمی شنوید، زبان دارید امّا سخن نمی گویید، حقایق را نمی بینید، در حالی که چشم دارید!».

در اینجا امام(علیه السلام) اشاره به ناتوانی آنها از مشاهده حوادث و تحلیل صحیح پیرامون آن و تلاش برای پیدا کردن راه حل ها می کند، که در عین توانایی بر این امور، همه چیز را نادیده گرفته و در لاک خود فرو رفته بودند; صیّاد بی رحم را می دیدند، امّا عکس العملی نشان نمی دادند; پیام تهدیدآمیز دشمن را می شنیدند، امّا تکان نمی خوردند.

و امّا آن دو چیز که در آنها می بایست باشد، ولی نبود، همان است که در ادامه سخن فرموده: «نه در هنگام نبرد، آزاد مردان صادقید، و نه در آزمایش های سخت برادران قابل اعتماد!».

بی شک، زندگی فراز و نشیب های زیادی دارد: گاه زمان صلح است و گاه زمان جنگ و گاه راحتی است و گاه بلا; دوستان باوفا و برادران قابل اعتماد در آرامش و راحتی شناخته نمی شوند، بلکه سختی ها، جنگها، بلاها و حوادثِ پیچیده و ناراحت کننده، میدان آزمون آنها است و متأسّفانه مردم کوفه و عراق، در آن زمان در این آزمون ها روسفید نبودند و بارها بیوفایی و عدم استقامت و سُستی و تنبلی خود را نشان داده بودند.

به همین جهت، امام(علیه السلام) در جمله های بعد نخست به آنها نفرین می کند، سپس با دو تشبیه گویا از وضع روانی آن جمعیّت، آخرین سخن را درباره آنها بیان می فرماید. می گوید: «دستهایتان خاک آلود باد! (و بر خاک مذلّت بنشینید)».

«ای کسانی که به شتران بی ساربانی می مانید که هرگاه از یک سو جمعشان کنند، از سوی دیگر پراکنده می شوند!».

این تشبیه، تعبیر روشنی از جهل و نادانی و عدم انضباط آنها است. نخست آنها را به حیوانات تشبیه می کند و سپس به نداشتن صاحب نافذ الکلام.

روشن است جمع کردن شتران توسط ساربان ها میسّر است و آنها به ندای هر کس گوش نمی دهند; به همین دلیل، اگر دیگری بخواهد آنها را جمع کند، به مقصود خود نائل نمی شود.

امام(علیه السلام) در ادامه این سخن، سوگند یاد می کند و می فرماید: «به خدا سوگند! من درباره شما چنین گمان می کنم که اگر جنگ سختی روی دهد، و آتش آن زبانه کشد، از گِرد فرزند ابوطالب جدا می شوید همانند جدا شدن زن (هنگام وضع حمل) از نوزاد خویش!».

برای جمله «إِنْفَرَجْتُمْ...» تفسیرهای گوناگونی شده، ولی مناسب تر با مقام شامخ امیرمؤمنان علی(علیه السلام) و رعایت موازین فصاحت، و رعایت تناسب در مقام تشبیه، همان است که در بالا گفتیم.

زیرا زن به هنگام وضع حمل، به خاطر درد زیادی که می کشد هر لحظه می خواهد فرزند از او جدا شود، تا نَفَس راحتی بکشد! امام(علیه السلام) مردم کوفه را به چنین زنی تشبیه می کند که برای جدا شدن از فرزند، لحظه شماری می نماید; آنها نیز در میدان نبرد، پیچ و تاب می خوردند و در انتظار لحظه ای بودند که راه فرار را پیدا کنند و از محضر امام(علیه السلام) بگریزند; گریختنی که بازگشتنی در آن نمی باشد; همانگونه که نوزاد به شکم مادر باز نمی گردد.

سرانجام در پایان این بخش، موضوع خود را در این گیر و دارها روشن می سازد و می فرماید: «من نشانه روشنی (بر حقّانیت خویش) از پروردگارم دارم; و بر طریقِ آشکار پیامبرم گام برمی دارم; و من در راهی واضح با هوشیاری و دقّت به پیش می روم!»

بدیهی است کسی که تکیه گاهش فرمان خدا و مسیرش مسیر پیامبر(صلی الله علیه وآله) باشد، گمراهی و شکستی برای او متصوّر نیست و هر چه برای او پیش آید، فتح و پیروزی و انجام وظیفه است.

جمله «أَلْقُطُهُ لَقْطاً» در اصل به معنای جمع آوری کردن چیزی از نقاط مختلف است، که نیاز به هوشیاری و دقّت دارد و منظور امام(علیه السلام) از این تعبیر، این است که من برای پیشرفت در مسیر حق، پیوسته گزینش می کنم و با هوشیاری، بهترین راه را برمی گزینم و مسیر خود را از لابلای موانع، با تلاش و کوشش انتخاب می کنم.

امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه به هنگام مقایسه مردم عراق و شام، تعبیر بی سابقه ای داشت که فرمود: «من دوست دارم که معاویه شما را با مردم شام معاوضه کند; ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از شامیان را به من بدهد» در حالی که قضیّه باید بر عکس باشد، چون قرآن مجید در مقایسه مؤمنان با افراد بی ایمان می فرماید «إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْروُنَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِأَتَیْنِ...; هرگاه از شما بیست نفر با استقامت باشند، بر دویست نفر غلبه می کنند».





شرح فراز چهارم خطبه 97

امام(علیه السلام) در این بخش - که آخرین بخش خطبه است - به دو نکته مهم اشاره می فرماید; نخست، رهبرانی را که هرگز گمراه نمی شوند به یارانش معرّفی می کند، تا دست از دامن آنها برندارند و در پرتو آنان راه رستگاری را بیابند و دیگر، بخشی از صفات برجسته اصحاب خاص پیامبر (صلی الله علیه وآله) را به عنوان سرمشقی برای آنان بازگو می کند تا به مضمون آیه شریفه «وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَان» گام در جای گام آنها نهند و فضایلی را که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آموخته بودند، عملا به آنان منتقل سازند.

در قسمت اوّل می فرماید: «به اهل بیت پیامبرتان نگاه کنید! از همان سو که آنها گام بر می دارند، گام بردارید; و قدم در جای قدمهای آنها بگذارید! (و بدانید) آنها هرگز شما را از جاده هدایت بیرون نمی برند و به پستی و هلاکت نمی کشانند!».

این سخن، در واقع اشاره به همان حدیث «ثقلین» است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در آن حدیث متواتر، بدان اشاره فرمود که اگر دست از دامان قرآن و اهل بیت برندارید هرگز گمراه نخواهید شد و روشن است که منظور از اهل بیت در اینجا همان امامان معصوم است که به مفاد آیه شریفه «إِنَّمَا یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً; خداوند آنها را از هرگونه رجس و پلیدی و گناه برکنار ساخته و از هر نظر پاک نموده است».

سپس این دستور کلّی و اجمالی را باز می کند و شرح می دهد; می فرماید: «اگر آنها توقّف کردند، توقّف کنید و اگر آنها قیام کردند قیام کنید!»

به یقین شرایط زمانها و مکانها متفاوت است; در آنجا که شرایط ایجاب می کند، قیام کنند و وارد معرکه جهاد شوند، سکوت و سکون سبب بدبختی است و آنجا که شرایط، اجازه قیام نمی دهد قیام کردن، مایه خسران و هدر دادن نیروها است. عالمان معصوم از اهل بیت به خوبی این شرایط را می شناسند و طبق آن حرکت می کنند و هرگونه تخلّف از روش آنان مایه عقب افتادگی است.

و سرانجام با دو جمله دیگر این سخن را تکمیل می کند. می فرماید: «از آنها سبقت نگیرید که گمراه می شوید! و از آنان عقب نمانید که هلاک خواهید شد!»

همیشه و در هر جامعه ای افراد افراطی و تفریطی یافت می شوند; افراط گرایان روش پیشوایان راستین را کُند می شمرند و بر آنهاسبقت می گیرند و جامعه را به تباهی می کشند و به عکس، تفریط گرایان حرکت پیشوایان را تند می پندارند و به بهانه حزم و دوراندیشی و احتیاط، از آنها عقب می افتند; هم خود را هلاک می کنند و هم جامعه را گرفتار نابسامانی.

در واقع، سخن امام(علیه السلام) هم سو با حدیث معروف نبوی است که فرمود: «مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی فِیْکُمْ، مَثَلُ سَفِینَةِ نُوح مَنْ رَکِبَهَا نَجَی وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا هَلَکَ». این حدیث که با تعبیرات مختلفی در کتب شیعه و اهل سنّت با تفاوتهای مختصری نقل شده، نشان می دهد که اهل بیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) که علم و دانش آنها از قرآن مجید و از سنّت پیامبر(صلی الله علیه وآله) مایه می گیرد، تنها وسیله نجات در این دنیای طوفانی اند. همان گونه که هنگام وقوع طوفان نوح هیچ وسیله نجاتی جز کشتی نوح نبود.

در قسمت دوم این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) به سراغ ویژگی های گروه خاصّی از یاران پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می رود و آنها را برای اصحابش الگو و سرمشق می سازد و در عبارت مبسوطی، هفت ویژگی درباره آنها بیان می کند.

نخست می فرماید: «من اصحاب محمّد(صلی الله علیه وآله) را دیده ام، امّا هیچ یک از شما را مانند آنان نمی بینم! آنها موهایی ژولیده و چهره های غبارآلود داشتند (زاهد بودند و در فقر و تنگ دستی زندگی می کردند و خم به ابرو نمی آوردند!)».

در دومین وصف می فرماید: «آنها شب تا به صبح در حال سجده و قیام بودند (و هرگز از عبادت خسته نمی شدند) گاه پیشانی و گاه دو طرف صورت را (در پیشگاه خدا) به خاک می گذاردند».

هر زمان پیشانی آنها خسته می شد طرف راست را بر زمین می نهادند و هر زمان طرف راست خسته می شد طرف چپ را.

در سومین توصیف می افزاید: «آنها از ترس رستاخیز (و محاسبه اعمال) گویی بر شعله های آتش ایستاده بودند و آرام نداشتند».

آری آنها عذاب الهی را با تمام وجود خود، احساس می کردند و به همین دلیل آرامش نداشتند.

در چهاردهمین توصیف می افزاید: «پیشانی آنها از سجده های طولانی، پینه بسته بود همچون زانوی گوسفند!»

آری، لذّت عبادت و عشق به بندگی، آنها را به سجده های طولانی در برابر محبوب مطلق وادار می ساخت و آثارش بر پیشانی آنها می نشست.

در پنجمین وصف آنها می فرماید: «هنگامی که نام خدا برده می شد، اشک از چشمانشان فرو می ریخت، آن قدر که گریبانشان تر می گشت!».

گاه از عشق خدا و درد فراق اشک می ریختند و گاه از خوف عقاب!

و در ششمین و آخرین وصف بار دیگر به چهره دیگری از ایمان قوی و خوف و رجاء آنها اشاره کرده، می فرماید: «آنها همچون درختی که در روز طوفانی از شدت تندباد به خود می لرزد، از ترس عقاب و عشق به ثواب می لرزیدند!» (وَ مَادُوا کَمَا یَمِیدُ الشَّجَرُ یَوْمَ الرِّیحِ الْعَاصِفِ، خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ، وَ رَجَاءً لِلثَّوَابِ!).

تشبیه به درخت که در برابر تندباد لرزان می شود، تشبیه جالبی است که امام(علیه السلام)دلیل آن را نیز بیان فرموده، که گاه از ترس عقاب و گاه به امید ثواب صورت می گیرد. از یک چشم، اشک شوق دیدار پروردگار می ریزند و از چشم دیگر، اشک خوف عقاب! و این است راه و رسم بندگان خالص و مخلص که در میان خوف و رجاء و بیم و امید در حرکتند.

پایان شرح خطبه 97





خطبه ۹۶

96- و من خطبة له (علیه السلام)
> فی اللّه و فی الرسول الأکرم <
>اللّه تعالی<
الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ فَلَا شَیْ‏ءَ قَبْلَهُ وَ الْآخِرِ فَلَا شَیْ‏ءَ بَعْدَهُ وَ الظَّاهِرِ فَلَا شَیْ‏ءَ فَوْقَهُ وَ الْبَاطِنِ فَلَا شَیْ‏ءَ دُونَهُ.
>و منها فی ذکر الرسول (صلی الله علیه وآله)<
مُسْتَقَرُّهُ خَیْرُ مُسْتَقَرٍّ وَ مَنْبِتُهُ أَشْرَفُ مَنْبِتٍ فِی مَعَادِنِ الْکَرَامَةِ وَ مَمَاهِدِ السَّلَامَةِ قَدْ صُرِفَتْ نَحْوَهُ أَفْئِدَةُ الْأَبْرَارِ وَ ثُنِیَتْ إِلَیْهِ أَزِمَّةُ الْأَبْصَارِ دَفَنَ اللَّهُ بِهِ الضَّغَائِنَ وَ أَطْفَأَ بِهِ الثَّوَائِرَ أَلَّفَ بِهِ إِخْوَاناً وَ فَرَّقَ بِهِ أَقْرَاناً أَعَزَّ بِهِ الذِّلَّةَ وَ أَذَلَّ بِهِ الْعِزَّةَ کَلَامُهُ بَیَانٌ وَ صَمْتُهُ لِسَانٌ.


خطبه 096-وصف خدا و رسول 
خداشناسی 
سپاس خدا را که اول است، و چیزی پیش از او وجود نداشت، و آخر است و پس از او موجودی نخواهد بود، چنان آشکار است که فراتر از او چیزی نیست، و چنان مخفی و پنهان است که مخفی تر از او یافت نمی شود 
ویژگیهای پیامبر (ص) قرارگاه پیامبر (ص) بهترین قرارگاه و محل پرورش و خاندان او شریفترین پایگاه است، در معدن بزرگواری و گاهواره سلامت رشد کرد، دلهای نیکوکاران شیفته او گشته، توجه دیده ها به سوی اوست. خدا به برکت وجود او کینه ها را دفن کرد و آتش دشمنیها را خاموش نمود، با او میان دلها الفت و مهربانی ایجاد، و نزدیکانی را از هم دور ساخت. انسانهای خوار و ذلیل و محروم در پرتو او عزت یافتند، و عزیزانی خودسر ذلیل شدند، گفتار او روشنگر، و سکوت او زبانی دیگر بود.


ه نام خدا
شرح خطبه 96 از ناصر مکارم شیرازی
امام(علیه السلام) در این خطبه به طور عمده از دو چیز بحث مى فرماید: نخست، اشاره به قسمتى از اسماى حسناى خداوند مى نماید و او را به این اوصاف مدح و ستایش مى کند. سپس، به بیان بخشى از فضائل پیامبر گرامى اسلام پرداخته و از اصل و نسب شریف آن حضرت و سپس قیام شجاعانه او - که سبب خاموش شدن آتش فتنه و محو کینه ها از سینه ها گردید - سخن مى گوید.


بخش اول
اوّل و آخر بودن خداوند به معناى ازلیّت و ابدیّت ذات پاک اوست; زیرا اوّلیت او، نه به معناى آغازگر زمانى است; چرا که در این صورت محصور در دایره زمان مى شود و نه آغازگر از نظر مکان; چرا که محصور در دایره مکان مى گردد; بلکه آغازگر بودن او به این معناست که ذات پاک ازلى او، سرچشمه تمام هستى هاست و همه موجودات از او نشأت گرفته اند.
همچنین پایان بودن او، به معناى پایان زمانى و مکانى نیست; بلکه مفهومش آن است که ذاتش ابدى مى باشد، و بقاى موجودات بسته به بقاى اوست و آنگاه که همه چیز فانى شود، او باقى است: (کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَان * وَ یَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُوالْجَلاَلِ وَ الإِکْرامِ)
کوتاه سخن اینکه: او سرآغاز و ابتداى عالم هستى است و اوست که بعد از فناى جهان نیز خواهد بود.
توصیف او به «ظاهر» و «باطن»، تعبیر دیگرى از احاطه وجود بى پایان او نسبت به همه چیز است.
از همه چیز ظاهرتر است، چرا که آثارش تمام جهان را پر کرده; و از همه چیز مخفى تر است، چرا که کنه ذاتش ناشناخته است!
در دعاى پربار و معروف امام حسین(علیه السلام) (مشهور به دعاى عرفه) مى خوانیم: «مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیل یَدُلُّ عَلَیْکَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَکُؤنَ الآثَارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إِلَیْکَ، عَمِیَتْ عَیْنٌ لاَتَرَاکَ عَلَیْهَا رَقِیباً.»
شاعر فارسى زبان همین مضمون را در اشعار لطیف خود بازگو کرده:
کى رفته اى ز دل که تمنّا کنم تو را کى گشته اى نهفته که پیدا کنم تو را!
با صد هزار جلوه برون آمدى که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را!


بخش دوم
در این خطبه کوتاه، امام(علیه السلام) اوصافى براى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بیان مى کند که هر یک از دیگرى پرمعناتر است. نخست از اساس و ریشه خانوادگى و جایگاه تولّد او شروع مى کند; مى فرماید: «جایگاه او بهترین جایگاه و محلّ رویش او شریف ترین محلها بود; درکان بزرگوارى و شرف، و گاهواره سلامت، پرورش یافت». (مُسْتَقَرُّهُ خَیْرُ مُسْتَقَرٍّ، وَ مَنْبِتُهُ أَشْرَفُ مَنْبِت، فِی مَعَادِنِ الْکَرَامَةِ، وَ مَمَاهِدِ(1) السَّلاَمَةِ).
منظور از «مُستقرّ» و «مَنبت» رحم مادران پاک و صلب پدران موحّد و با ایمان بود. همانگونه که در زیارات معصومین نیز به آن اشاره شده است همان گونه که در زیارت امام حسین(علیه السلام)، مشهور به «زیارت وارث» آمده: «أَشْهَدُ أَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فِی الأَصْلاَبِ الشَّامِخَةِ، وَ الأَرْحَامِ الْمُطَّهَرَةِ».
این سخن در مورد شخص پیامبر از زبان خودش نیز نقل شده است. همان گونه که «فخر رازى» در تفسیر آیه «وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِیَنَ نقل کرده است که آن حضرت فرمود: «لَمْ أَزَلْ أُنْقَلُ مِنْ أَصْلاَبِ الطَّاهِرِینَ إِلَى أَرْحَامِ الطَّاهِرَاتِ; پیوسته من از صلب پدران پاک، به رحم مادران پاکدامن انتقال مى یافتم»
«معادن کرامت» و «مماهد سلامت» نیز تأکیدى بر آن است و یا اشاره به این است که پدران و اجداد و مادران پیامبر اسلام، علاوه بر پاکدامنى و ایمان، داراى فضایل انسانى، و از عیوب اخلاقى پاک بودند.
سپس به جاذبه هاى اخلاقى پیامبر پرداخته، مى فرماید: «دلهاى نیکوکاران، شیفته او گشت و چشمها (ى حق جویان) به سوى او متوجّه شد».ه راستى پیامبر اسلام چنین بود! جاذبه هاى اخلاقى او: تواضع، محبّت، مهربانى، عفو و گذشت آمیخته با شجاعت و شهامت، دلها را به سوى خود جذب مى کرد و تلاش فوق العاده او در طریق هدایت و اصلاح مردم، چشم ها را به او متوجّه مى ساخت.
سپس در سومین مرحله به بخشى از برنامه هاى اجتماعى آن حضرت اشاره کرده، مى فرماید: «خداوند به برکت وجود او، کینه ها را مدفون ساخت و آتش فتنه ها و دشمنى ها را خاموش نمود».«افراد دور افتاده را به وسیله او به هم نزدیک و برادر ساخت و (گاه) نزدیکانى را (که در ایمان و هدف هماهنگ نبودند) از هم دور نمود». 
همان گونه که قرآن مجید در آیه 62 و 63 سوره «انفال» مى فرماید: «هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ * وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ; او همان کسى است که تو را با یارى خود و مؤمنان تقویت کرد و دل هاى آنان را با هم الفت داد». در آیه 103 «سوره آل عمران» مى فرماید: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللهِ عَلَیکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً; و همگى به ریسمان خدا (=قرآن و اسلام) چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید و او میان دل هاى شما الفت ایجاد کرد و به برکت نعمت او برادر شدید».
سپس به یکى دیگر از الطاف الهى به برکت وجود پیامبر(صلى الله علیه وآله) اشاره کرده، مى فرماید: «خداوند ذلیلان پاکدل و (محروم) را به وسیله او عزّت بخشید و عزیزان (خودخواه) را ذلیل ساخت». 
افراد با ایمان و با شخصیّت که به خاطر تهیدستى در چنگال زورمندان بى ایمان گرفتار بودند، خداوند آنها را به برکت وجود پیامبر(صلى الله علیه وآله) عزیز ساخت و مدیریت هاى مهمّ جامعه اسلامى را به آنها سپرد و زورمندان فاسد و بى منطق را از صحنه اجتماع بیرون راند.
در پایان خطبه، به یکى از برجسته ترین صفات پیامبر(صلى الله علیه وآله) اشاره کرده مى فرماید: «سخنش بیان بود و سکوتش زبان».
هر زمان، زبان به سخن مى گشود اسرار حکمت از زبانش فرو مى ریخت و حقایق وحى را تبیین مى کرد; راه نجات را نشان مى داد و پرتگاهها را مشخّص مى نمود و اگر گاهى سکوت مى کرد، سکوتش پرمعنا و پرمفهوم بود. ناراحتى ها و نگرانى ها و عدم رضایت خود را از پاره اى کارها با سکوت نشان مى داد و نادرست بودن سؤالات بیجا را، از همین طریق پاسخ مى گفت و در برابر جاهلانِ بدزبان، از همین سلاح یارى مى جست و گاه با سکوت (با قرائن حالیّه) کارهایى را تقریر و امضا مى کرد.
پایان شرح خطبه 96


خطبه ۹۵

مطالعه و بررسی خطبه 95 :


بَعَثَهُ وَ النَّاسُ ضُلَّالٌ فِی حَیْرَةٍ، وَحَاطِبُونَ فِی فِتْنَةٍ، قَدِ اسْتَهْوَتْهُمُ الْاءَهْوَاءُ، وَ اسْتَزَلَّتْهُمُ الْکِبْرِیاءُ، وَ اسْتَخَفَّتْهُمُ الْجَاهِلِیَّةُ الْجَهْلاَءُ، حَیارى فِی زَلْزَالٍ مِنَ الْاءَمْرِ، وَ بَلاَءٍ مِنَ الْجَهْلِ، فَبَالَغَ ص فِی النَّصِیحَةِ، وَ مَضَى عَلَى الطَّرِیقَةِ، وَ دَعا إ لَى الْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ.


به رسالتش فرستاد. در حالى که مردم گمرهانى سرگشته بودند، و صواب از خطا نشناخته ، راه فتنه مى پیمودند. هوا و هوس آنان را به سوى خود خوانده بود، از راهشان برده بود و کبر و نخوت از طریق صوابشان منحرف ساخته . از وفور نادانى ، سبکسر و خوار شده بودند و در عین سرگشتگى و تزلزل در کارها به بلاى نادانى گرفتار. رسول الله (صلى اللّه علیه و آله ) نصیحت و نیکخواهى را به حد اعلا رسانید و به راهشان آورد و به حکمت و موعظه نیکو به راه خدا فراخواند.



شرح خطبه ۹۵ (ابن میثم)


خطبه 095-وصف پیامبر 

دوران جاهلیت و نعمت بعثت 

خدا پیامبر اسلام را به هنگامی مبعوث فرمود که مردم در حیرت و سرگردانی بودند، در فتنه ها بسر می بردند، هوی و هوس بر آنها چیره شده، و خود بزرگ بینی و تکبر به لغزشهای فراوانشان کشانده بود، و نادانیهای جاهلیت پست و خوارشان کرده، و در امور زندگی حیران و سرگردان بودند، و بلای جهل و نادانی دامنگیرشان بود پس پیامبر (ص) در نصیحت و خیرخواهی نهایت تلاش را کرد، و آنان را به راه راست راهنمایی، و از راه حکمت و موعظه نیکو، مردم را به خدا دعوت فرمود.


شرح

این خطبه در بیان فضیلت پیامبر (ص) ایراد شده است. «واو» در «و النّاسُ»

بیان کننده حال است. یعنی خداوند پیامبر (ص) را به رسالت بر انگیخت، در حالی که مردم از پیمودن راه خدا گمراه، و از این که در کارهایشان چگونه عمل کنند، و در چه مسیری پیش روند سرگردان و در فتنه اشتباه گرفتار بودند. رفتار و کردارشان نظمی نداشت، و به گمراهی بدعتها دچار بودند.

بعضی از شارحان کلمه «خابطون» را حاطبون قرائت کرده اند. اگر این قرائت را در نظر بگیریم، کلام استعاره ای خواهد بود. جهت استعاره این است که مردم در حال ضلالت و گمراهی و فتنه و فساد، هر آنچه از اقوال و افعال بتوانند جمع آوری می کنند (هر حرفی به دهانشان بیاید می زنند و هر کاری که بتوانند انجام می دهند) چندان به صحّت و درستی اقوال و افعال بها نمی دهند. چنان که عرب در مثل می گوید: «حاطب لیل» این مثل را در باره شخصی به کار می برند که چاق و لاغر و حق و باطل را در گفتارش به هم می آمیزد و اهمیّتی بدان نمی دهد. با توجّه به این قرائت معنای کلام حضرت این خواهد بود که در زمان فترت مردم در فتنه قرار داشتند، حق و باطل و زشت و زیبا را با هم مخلوط می کردند.


قوله علیه السلام: قد استهو تهمر الأهواء:

یعنی اندیشه های باطل آنها را جذب خود کرده، و یا به هلاکت رسانده بود و تکبّر و غرور آنها را از طریق عدالت منحرف و به وادی لغزش و سقوط کشانده بود. از تواضع و فروتنی که سنّت انبیای الهی است پیروی نمی کردند. جهالت جاهلان آنها را سبک سر کرده، بجاهایی پروازشان داده بود که هرگز سزاوار و شایسته نبود، مانند غارت اموال و فساد و تباهی در زمین و به همین دلیل دچار خفّت و خواری و تهاجمهای ناروا بودند.

کلمه «جهلاء» در عبارت امام (ع) تأکید جاهلیّت است، چنان که برای تاکید تاریکی می گویند: «لیل الیل» یعنی شب تر از شب، تاریکتر از تاریکی.


قوله علیه السلام: حیاری فی زلزال من الامر و بلاء من الجهل.

یعنی به دلیل جهل و نادانیشان به مصلحت زندگیشان پی نمی بردند دلیل اضطراب و نگرانی در امورشان نیز همین بود، گرفتار بلا شدنشان، بدین لحاظ، که بر یکدیگر حمله برده، گروهی، گروهی دیگر را کشته و بعضی بعضی را اسیر می گرفتند.


قوله علیه السلام: فبالغ إلی آخره

مقصود از گذشتن پیامبر بر راه- مضیّه علی الطریق» پیمودن راه خدا بدون انحراف می باشد، دعوت پیامبر (ص) با حکمت و موعظه نیک. ارشاد خلق به سوی حق از جهت اطاعت و فرمانبرداری دستور خداوند بود، که بدان حضرت فرمود: ادع إلی سبیل ربّک بالحکمه و الموعظه الحسنه دعوت با حکمت دعوت با برهان و دعوت با موعظه دعوت با خطابه و پند و اندرز می باشد توضیح این دو لفظ را در مقدمه کتاب ذکر کرده ایم و فرق میان حکمت و موعظه را نهاده ایم.


شرح خطبه 95 از ناصر مکارم شیرازی


در این خطبه امام(علیه السلام) به فضیلت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) اشاره مى کند.

هدف از بیان این خطبه، ذکر عظمت اسلام از یک سو، و عظمت آورنده آن از سوى دیگر است; چرا که در خطبه، وضع مردم قبل و بعد از ظهور اسلام با هم مقایسه شده است و از این مقایسه به خوبى مى توان فهمید که تا چه حد، کار پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) عظمت دارد که آن جامعه فوق العاده منحطّ جاهلى را به جامعه مترقّى و نوین اسلامى تبدیل کرد.

امام(علیه السلام) در این خطبه، ضمن هفت جمله وضع عصر جاهلیّت را کاملا تبیین مى کند.

در نخستین و دومین جمله چنین مى فرماید: «خداوند او را زمانى مبعوث کرد که مردم در حیرت و گمراهى سرگردان بودند و در فتنه ها غوطهور».بى شک، ضلالت و گمراهى اگر توأم با سرگردانى نباشد، ممکن است انسان خود را از آن نجات دهد; مانند کسى که راه را گم کرده و از قرائن، طریق نجات را به دست مى آورد; بدبختى آنجا است که گمراهى با حیرت و سرگردانى همراه باشد و مردم در دوران جاهلیّت چنین بودند.

«حَاطِب» به کسى گفته مى شود که هیزم جمع آورى کند. مردم عصر جاهلیّت، در عین گرفتارى در میان شعله هاى فتنه، همواره هیزم بر آتش آن مى افزودند و مشکل عظیم آنها همین بود که هیزم آور فتنه ها بودند.

در سومین و چهارمین جمله مى افزاید: «هوا و هوس هاى سرکش آنها را به خود جلب کرده، و تکبّر و خودبرتربینى آنها را به پرتگاه افکنده بود».بدیهى است حاکمیّت هوا و هوس، جامعه را به پرتگاه مى کشاند و هنگامى که خود بزرگ بینى به آن افزوده شود، مردم را در پرتگاه ساقط مى کند.

در سه جمله آخر مى فرماید: «جاهلیّت شدید، آنها را سبک مغز ساخته و در ناپایدارى امور و بلاى جهل حیران و سرگردان بودند».

به این ترتیب، ریشه اصلى بدبختى آنها جهل و گمراهى وهواپرستى و فتنه گرى و تکّبر بود; صفات زشت و ناپسندى که هر یک از آنها در جامعه اى پیدا شود، براى سقوط آن کافى است; تا چه رسد که همه آنها یکجا جمع باشد!

از اینجا روشن مى شود که مشکلات عصر جاهلیّت تا چه اندازه زیاد، و پیچیده و نگران کننده بود و نیز روشن مى شود کسى که بر آنها غلبه یافت، به یقین مؤیَّد به تأییدات الهى و امدادهاى غیبى بوده است.



در پایان این خطبه، به برنامه هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) اشاره کرده و در جمله هاى کوتاهى حقّ سخن را ادا مى کند; مى فرماید: «در این هنگام، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در نصیحت آنها نهایت کوشش را به خرج داد، (و با سخنان دلنشین و منطقى و حساب شده خود و استمداد از وحى آسمانى، به تدریج در آنها نفوذ کرد!)». «و در راه راست حرکت مى نمود (و مردم را به دنبال خود به حرکت وا مى داشت) و به سوى حکمت و دانش و موعظه نیکو دعوت مى کرد».

در واقع، ابزار پیشرفت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) در چهار چیز خلاصه شده: نخست، نصیحت و خیرخواهى، به طورى که مردم باور کرده بودند او براى نجات آنها تلاش مى کند. سپس، اهل عمل بودن که خود بر طریقه اى گام بر مى داشت که به آن دعوت کرده بود و سوم، مردمى را که گرفتار جاهلیّت سخت و بلاى نادانى و حیرت و سرگردانى بودند به علم و دانش فرا خواند و سرانجام، به مواعظ حسنه و خطابه هاى عاطفى که در اعماق قلب نفوذ مى کرد، دعوت نمود.


پایان شرح خطبه 95