نسیم

نسیم

نسیم
نسیم

نسیم

نسیم

عشق آدم و حوّا

عشق آدم و حوّا

حکایت کرده اند که صبح روز هبوط، آدم نزد پروردگار آمد و گریه ای کرد از عشق، به طراوت باران بهمنی و گفت « ای معبود و معشوق یکتای من، اکنون که ما را به تبعیدگاه نامعلومی می فرستی، گیرم که من در همه سختیهای ناشناخته در عالم آب و گل شکیبا باشم، با من بگو که آخر فراق تو را چگونه تحمل توانم کرد؟»
خدواند آهسته در گوش آدم گفت: «من خود با تو می آیم»
آدم پرسید: « این چگونه باشد؟»
فرمود: « تو در سیمای آن حوّا که همراه توست خورشید لبخند من و برق نگاه من و صدای مهربان و شیرین من و اطوار و تجلیات جمال من که هردم تجدید می شود خواهی یافت. حوّا اقیانوسی است آکنده از درّ و گوهر که آن را هیچ پایان نیست اما بدان که گوهر را در کنار ساحل نمی توان یافت. غوّاصی باید، چالاکی، نیکبختی، تا دردانه عشق را در ژرفای وجود او صید کند.»

عشق دردانه است و من غوّاص و دریا میکده
سر فرو بردم در اینجا تا کجا سر بر کُنم

ابن فارض مصری در قصیده هفتصد بیتی تائیه کبری که قصیده «نظم السلوک» نام دارد، به صراحت از تجلی خاص احد در حوّا سخن گفته است:

ففی نشئة الاولی ترائت لادم
بمظهر حوا، قبل حکم الامومة
پس (آن معشوق) در نشئه نخستین برآدم ظاهر گردید
در صورت و مظهر حوّا، پیش از آنکه
حکم مادری برای حوّا مقرّر گردد.

برگرفته از کتاب «سیصدوشصت و پنج روز در صحبت قرآن»
به قلم حسین الهی قمشه ای

مجاهده با نفس

از الهی نامه عبد الله انصاری :


الهــــی هر که ترا شناسد کار او باریک و هر که ترا نشناسد راه او تاریک ، تو را شناختن از تو رستن است

و بتو پیوستن از خود گذشتن است . 


الهــــی بر من آراستی خریدم و از هر دو جهان دوستی حضرت تو گــُــزیدم . 


الهــــی اگر طاعت بســــی ندارم در هر جهان جز تو کسی ندارم . 


الهــــی تا بتو آشــــنا شدم از خلق جدا شدم و در هر جهان شیــــدا شدم نهان بودم پیدا شدم . 

 

الهــــی از بنده با حکم ازل چه برآید و بر آنچــــه ندارد چــــه باید . کوشــــش بنده چیست ؟ کار خواست 

تو دارد ، بجهد خویش نجات خویش کی تواند ؟




مجاهده با نفس

بدیهی است اولین چیزی که در طریقت لازمست، تزکیه نفس و تصفیه ی باطن می باشد. پس اولین پایه ی تصوف مجاهده است. مجاهده یعنی مخالفت با هوی وهوس. در این راستا آدمی نهایت سعی خود را می کند که نفسش آزاد نشود بلکه آن را محکم نگه داشته افسارش را به دست می گیرد نه اینکه افسار خود را به دست نفس دهد. انسان اهل طریقت بایستی از دیگران متمایز تر و مهمتر باشد. زیرا مردم نسبت به او انتظار فراوان دارند. رفتار و سکناتش باید برای دیگران درس باشد. با اخلاق نیکو و رفتار و برخورد درست هدفش را روسفید نماید . نقل است درزمان حضرت سلیمان مردی صالح مشغول صرف غذا بود. سگی در آن نزدیکی می گذشت. جلوی مرد صالح ایستاد و انتظار تکه ای نان داشت. ولی آن مرد به جای نان، سنگی بسویش انداخت و او را مجروح ساخت. سگ شکایت پیش حضرت سلیمان برد. سلیمان نبی آن مرد را خواسته گفت: باید حیوان زبان بسته را از خود راضی نمایی. مرد از سگ خواست که او را ببخشد در عوض هر روز چند قرص نان از او بگیرد. ولی قبول نکرد وگفت من گول ظاهر اوراخوردم وآسیب دیدم. در نهایت به این شرط که خداوند قیافه ی صالحانه او را بگیرد، راضی به عفو شد.زیرا با این قیافه ی صالحانه مردم گول او را می خوردند. این مطلب می رساند که مردم از انسان های صالح انتظارات فراوانی دارند.

پیامبر بزرگوار اسلام (ص) از جهاد سنگین برمی گشت و صحابه جملگی از شدت نبرد خسته بودند زیرا جهاد سختی نموده بودند. پیامبر (ص) فرمود : مرحبا بر شما باد که از جهادی کوچک برگشتید. حال نوبت جهاد اکبر است. اصحاب همه تعجب کردند و عرض نمودند یا رسول الله(ص) مگر از این جهاد بزرگتر وجود دارد؟ پیامبر (ص) فرمود بله جهاد اکبر جهاد با نفس است. مشهور است که در مصر مردی بود عابد و راهب و اهل کشف و کرامت. عالمی گفت این مرد عیسوی مردم را گمراه می کند و از راه بدر می نماید. پس شمشیری به دست گرفت و قصد جان عابد کرد. آنگاه به در خانه ی او رفت و در زد. مرد راهب از درون صدا برآورد که ای عالم شمشیر را بیانداز و بدرون آ. مرد عالم تعجب کرده پرسید : تو که عیسوی هستی و نامسلمان، چگونه این همه کشف و کرامت داری؟راهب جواب داد : قسم به خدا که من مسلمان هستم و دلیل مسلمانی من این است که هرچه نفسم خواست من نکردم و نفسم دوست نداشت که مسلمان شوم. پس در مخالفت با او گفتم : « اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله».

در جهت یافتن عیب خود که سرچشمه ی نفس است، چند راه وجود دارد :

1-شیخ دلسوز که همانند پدری مهربان عیب مریدخودرابگوید وراه درست رابه او نشان دهد.

2-دوست خوب. «مؤمن آینه ی برادر مؤمن خود است». این دوست خوب عیب دوستش را به او متذکر شود.

3-دشمن. یکی از راه های یافتن عیب خود، همانا دشمن است. دشمن عیب هایش را آشکار می سازد و این کار در یافتن عیب و اصلاح آن تاثیر مثبتی دارد.

4-مردم نادان. انسان با دیدن رفتار این مردم سعی کند جهل آن ها در خود یافته و خود را اصلاح نماید.

دشمن ترین دشمن انسان آن نفسی است که در درون خود انسان وجود دارد. تا به او خوبی کنی او به تو بدی می کند. اخلاص بزرگترین صفت انسان مؤمن و اهل طریقت است. اخلاص یعنی صدق و راستی با خدا. اخلاص بدون ریاست. در این راستا او را با کسی کاری نیست و تنها خداست که در آن دخیل است.

برای اهل طریق ده صفت موجود است که باید آن ها را دارا باشد :

1-هیچگاه قسم یاد نکند. چه دروغ و چه راست. چه عمد و چه سهو.

2-دروغ نگوید اگر چه به شوخی باشدو همیشه و در هر حال صداقت را پیشه ی خود سازد.

3-ایفای به عهد کند. به عهد و قول خود وفادار و هیچگاه خلاف وعده ننماید.

4-به هیچکس چه انسان و چه حیوان لعنت نکند. زیرا لعنت کردن صفت خاصان خدا نیست.

5-دعای شر نکند. چون خداوند خود ناصر و بصیر است

6-هیچکس از اهل قبله را متهم به شرک و کافر بودن نکند.

7-نیت و نظر خود را محکم گرفته و ظاهر و باطن اعضای خود را از معاصی بپرهیزاند.

8-سعی کند کاری نکند که مردم را دچار زحمت نماید.

9-چشم طمع به مال مردم نداشته باشد. به روزی ای که خداوند نصیبش کرده راضی باشد.

10- فروتنی و تواضع داشته باشد که این صفت صالحان است.




جملات ناب از استاد کریم محمود حقیقی:

 حرمسرای  دل سالک جز خدا جای ندارد. دل
حرم انس حق است حال هرچه وابسته به خداست با خدا در این حرم وارد می شوند،
وابستگان به حق به عبارتی اذن دخول دارند و بیگانگان را در آن راهی نیست.(عبادت
عاشقانه ص110)

برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت بتو خود نیامدی از دگران
خیام

. سالک جز به محبوب ننگرد و جز او نبیند و تعبّد و بندگی و استقامتش در او حصر
یابد و قرائت « ایاک نعبد و ایاک نستعین » در حق او تحقق یابد و سر سوزنی از خود
نبیند که اینجا همه فقر و نکبت و حجاب و درماندگی است و آنجا همه غنا و نور و جمال
و جلال است.(همان ص287)


. اسب عصاّری را دیده ای هر صبح چشمش بربندند و تا غروب به حرکت آورند ساعت ها
می رود و بسا که پندارد بر چراگاهی سبز و خرّم اندر آید. در شام که چشمش گشایند به
ناگاه بیند که افسوس که بعد از این همه رفتن همانجا که بود هست با این تفاوت که آن
جایگه که بود صبحی روشن داشت و هم اکنون شامی تیره. مباد که این سرنوشت ما را ماند
که در تیره دخمه گور چشم باز شود و تیره روز تر از آغاز کار خود بینیم! (تخلّی
ص95


هر آدمی درون خود کوزه ای دارد که با عقاید، باور ها و دانشی که از محیط اطرافش میگیرد پر میشود، این کوزه اگر روزی پر شد یاد گرفتن آدمی تمام میشود، نه که نتواند، دیگر نمیخواهد چیز بیشتری یاد بگیرد . پس تفکر را کنار می‌گذارد و با تعصب از کوزه ی باورهایش دفاع میکند و حتی برای آن میمیرد. اما آدم غیر متعصب تا لحظه ی مرگ در حال پر کردن کوزه است . و صدها بار محتوای آنرا تغییر داده. 
اگر شما مدتیست که افکارتان تغییر نکرده بدانید که این مدت فکر نکرده اید،
آب هم اگر راکد بماند فاسد میشود.


بدن زیباست. بدن یک عبادتگاه است. اگر از بدن هویت بگیری، زشت می شود به زندان تو تبدیل می شود نه به عبادتگاه تو. اگر بدانی من بدن نیستم، بلکه بدن میزبان من است، آنگاه بدن عبادتگاه تو می شود. عبادتگاهی که زیبا، جذاب و مقدس است. اگر این موضوع را فراموش کنی به این اندیشه می افتی که من بدن هستم، همانگونه که میلیونها نفر اینگونه می اندیشند . نود و نه درصد مردم خود را جسم و بدن می پندارند. هرگاه به این شناخت برسی که هرچه در بدن رخ می دهد هیچ ربطی به هویت تو ندارد، چنان آزاد و رها می شوی که احساس سبکباری و بی وزنی به تو دست می دهد که این احساس بی وزنی اساسی ترین برآیند مراقبه است. مراقبه یعنی هنر شاهد بودن. و روزیکه آگاه شوی، من نه بدن هستم نه ذهن، به خانه می رسی. در می یابی که کیستی. هویت گرفتن از بدن با هویت گرفتن از مرگ،از پیری و بیماری مترادف است. وقتی دیگر از بدن هویت نگیری و آگاه شوی، که من از بدن جدا هستم، من اگاهی ام. بی درنگ از بیماری، از پیری و از مرگ رها می شوی. آنها در بدن  تو حادث می شوند اما تو شاهدی بر آنهایی. تماشاگری بیش نیستی. آنها به تو کاری ندارند.

او بی دلیل ثابت است.

قلب

 اعراب قلوب، همانند اسم که چهار نوع حرکت به خود مى‏ گیرد، بر چهار نوع مى‏ باشد: رفع و فتح و جر و وقف. علامت رفع قلب سه چیز است: وجود موافقت با حق و نداشتن مخالفت حق و دوام شوق به لقاء حق. علامت فتح قلب سه چیز است: توکل و صدق و یقین. علامت خفض قلب سه چیز است: عُجب و ریاء و حرص. علامت وقف قلب سه چیز است: لذت نبردن از طاعت حق، تلخ نبودن معصیت و فرق نگذاشتن میان حلال و حرام.
برگرفته از کتاب شریف تحفه جوانان 


تمثیل حال و مقام

 مولانا در مثنوى مى ‏فرماید: حال در مَثَل، مانند جلوه ‏ى عروس زیبا رخسار است و مقام در مَثَل، خلوت کردن با عروس است. جلوه ‏ى عروس را جمعى مى‏ بینند و این حال است ولى خلوت کردن با عروس مخصوص داماد است و این مقام است.عروس حقیقت، تنها براى شاه داماد بى‏ حجاب ظهور کند. جلوه ‏ى عام را عموم مى‏ بینند ولى جلوه ‏ى خاص و خلوت، مخصوص داماد است. پس سالکین اهل مقام، مَحرم عروس حقیقت ‏اند و سلّاک اصحاب حال، تنها جَلواتى از او بینند. در میان سالکان، بسیارى اهل حال هستند ولى اهل مقام در میان آنان اندکند.
برگرفته از کتاب شریف تحفه جوانان.


انواع خواطر

 خواطرى که بر دل و نفس سالک آید یا الهى و یا روحانى و یا شیطانى و یا نفسانى است. علامت خواطر الهى آن است که: متضمّن علوم و معارف و حقایق و اسرار علمى شهودى باشد و حاصلش تجلّیات الهى غیبى است. علامت خواطر روحى و ملکى آن است که: مضمون همه، امر به تحصیل فضایل و اکتساب کمالات و اجتناب از رذایل باشد. علامت خواطر شیطانى آن است که: مضمون همه، امر به ارتکاب مناهى و انس به معاصى و تفریق و غم دنیا و طلب زیادى و شک در امور دینى و حقایق است. علامت خواطر نفسانى آن است که: مضمون همه میل به زینت و تفاخر و جاه و راحتى و مأکول و منکوح و لذات باشد.
برگرفته از کتاب تحفه جوانان 


این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغداران و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندر او حیرانیم


یکی از زهاد را بیماری عارض شد. شخصی به عیادت او رفت و او را شادمان دید و زبانش را به شکر و ثنا متذکر یافت.
 گفت: می خواهی که خدای تعالی تو را شفا دهد؟
 گفت: نه.
 گفت: می خواهی به وضع بیماری بمانی؟
 گفت: نه.
 گفت: پس چه می خواهی؟
 گفت: آن را می خواهم که خدا می خواهد.


ریاضت چنین معنی خواهد داد: 
به نیازهایت بازگرد؛ 
خواسته‌ها جنون‌آمیز هستند، 
نیازها طبیعی هستند. 
خوراک، سرپناه، 
عشق: تمام انرژی زندگیت را فقط به این سطح نیازها پایین بیاور، و خوشبخت خواهی بود. 
و انسان خوشبخت نمی‌تواند غیر از انسان بادیانت باشد؛ 
و انسان ناخوشبخت نمی‌تواند کسی بجز انسان بی‌دیانت باشد. شاید چنین انسانی دعا بکند، 
شاید به معبد و مسجد برود ــ 
این اهمیتی ندارد. 
انسان ناشادمان چگونه می تواند نیایش کند؟ 
دعای او یک شکایت و اکراه عمیق خواهد داشت. 
یک قهر و رنجیدگی عمیق خواهد بود. 
نیایش شکرگزاری است، نه شکایت.


از کتاب توحید مفضل 
فرمایشات امام صادق ع به مفضل
خلقت انسان و تکوّن جنین در رحم
پس امام (علیه السلام ) فرمود که : ابتدا مى کنم اى مفضل به یاد کردن خلقت انسان ، پس عبرت گیر از آن .
اول عبرتها تدبیرى است که حق تعالى در جنین مى فرماید: در رحم در حالى که او محجوب است در سه ظلمت :
تاریکى شکم ، تاریکى رحم ، و تاریکى بچه دان در هنگامى که او را چاره نیست در طلب غذایى و نه در دفع اذیتى و بلائى ، و نه در جلب منفعتى ، و نه در دفع مضرتى ، پس جارى مى شود به سوى او از خون حیض آن مقدار که غذاى او شود چنانچه آب غذا مى باشد براى نباتات .


از کتاب ارزشمند  معراج السعاده 
ملا احمد نراقی
فصل اول: شناختن نفس مقدمه شناختن خدا

بدان که کلید سعادت دو جهانى، شناختن نفس خویشتن است، زیرا که شناختن آدمى‏خویش را اعانت‏بر شناختن آفریدگار خود مى‏نماید.چنانکه حق - تعالى - مى‏فرماید: «سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق‏»

یعنى: «زود باشد که‏بنمائیم به ایشان آثار قدرت کامله خود را در عالم و در نفسهاى ایشان، تا معلوم شودایشان را که اوست پروردگار حق ثابت‏» . (1)

و از حضرت رسول - صلى الله علیه و آله و سلم - منقول است که: «من عرف نفسه فقدعرف ربه‏» یعنى: «هر که بشناسد نفس خود را پس به تحقیق که بشناسد پروردگار خودرا» . (2)

و خود این ظاهر و روشن است که: هر که خود را نتواند بشناسد به شناخت دیگرى چون تواند رسید، زیرا که هیچ چیز به تو نزدیک‏تر از تو نیست، چون خود را نشناسى دیگرى را چون شناسى؟

تو که در علم خود زبون (3) باشى عارف کردگار چون باشى 


از کتاب مطالب السلوکیه
استاد ایت الله کمیلی
مطلب یکم:
 راه های شرعی در امور عرفانی

 تسلط بر نفس اماره جز با تلاش ها و سختی های مشروع و صحیح حاصل نمی شود، این برای آن است که سالک در صحنه عمل به آسانی بتواند آنچه مورد رضای محبوب نیست کنار بگذارد واین حالت به جایی برسد که نگذارد و اردات قبلی ناپسند برصفحه قلب سالک نقش بندد، بلکه جزخیر و اندیشه های خوب نیز بر قلبش خطور نکند.در حدیث آمده: »خداوند غیور است. دوست ندارد که در قلب بنده غیر از خودش چیزی باشد.«اما با این وجود، تضعیف نفس و غلبه بر آن به وسیله ریاضتهای باطل، مکروه و نامشروع کاری حرام است و نتیجه عکس دارد.



آیا احتمال دارد که مخلِصی، مخلَص شد، دچار ریا و شرک شود؟ یعنی کسی که به مقام خلوص رسید محتمل است که به تظاهر و ریا برگردد؟« نه »

هیچ آیینه دگر آهن نشد *** هیچ نانی خرمنِ گندم نشد

هیچ انگوری دگر غوره نشد ***هیچ میوۀ پخته باکوره نشد

هیچ وقت آیینه، آهن نمی شود و نان، خرمن گندم نمی شود و انگور غوره نمی گردد و میوه پخته، کال و نارسیده نمی شود. خدا کند این مقام را به ما و همه طالبان کوی حضرت جانان عطا فرمایند. *هرچیزی با اخلاص کامل همراه باشد رو به تعالی و روشنایی و جاودانگی است. حضرت ابراهیم کعبه را بنا نهاد، ببینید روز به روز بر شکوه و جلال این خانه افزوده می شود و خداوند جایگاهی به نام مقام ابراهیم برای او مُهر زد که همه حُجاج پشت این مقام نماز بگزارند.

کعبه را که هر دمی عزّی فزود*** آن ز اخلاصات ابراهیم بود
و در کار امر به ذبح اسماعیل هیچ خدشه ای در ذهن و عملش وارد نشد، خالصاً دست به این کار دشوار زد.  اما به جای ذبح، ذبیح به قوچی تبدیل شد و ذبح گردید و به این عمل او هر ساله حاجیان گوسفندی را در سرزمینِ مِنی' ذبح می کنند. پس رفعت و تعالی برای کاری که ناب انجام شود این طور جاودانگی پیدا می کند. *نکته  ای که در قرآن و اخبار به آن اشاره شده این است که هر کسی برای خدا انفاق می کند بعدش منّت بر گیرنده نکند و به رخ او نکشد تا خجالت کشیده و شرمنده شود. اگر کسی این کار را کرد همانند این است که هدیه  ای داده و آن را پس گرفته است.

ای بسا مخلِص که نالد در دعا ***تا رود دودِ خلوصش بر سَما

چه بسا افراد خالص و پاکدل در دعا و ناله و تضرع کنند که آثار و امواج این ناله و نَفَس های ایشان به عرشیان رسد.

نَفس پاک و بی  آلایش و صاف افراد مخلِص بسیار قابل و با ارزش است. چرا که هر چیزی که با واقع و حقیقت همراه باشد صعود می کند و مورد تکریم حضرت جانان و مقرّبان و ملائکه مکرّم واقع می شود.


از کتاب فیه ما فیه

او بی دلیل ثابت است

فرمود: یکی پیش مولانا شمس الدین تبریزی، قدس الله سره، گفت:
که من، به دلیل قاطع، هستی خدا را ثابت کرده ام.

بامداد مولانا شمس الدین فرمود: که دوش ملایکه آمده بودند و آن مرد را دعا می کردند که: 
الحمدالله خدای ما را ثابت کرد! 
خداش عمر دهاد! 
در حق عالمیان تقصیر نکرد!...... 

ای مردک! خدا ثابت است. 
اثبات او را دلیلی می نباید. 
اگر کاری می کنی، خود را به مرتبه و مقامی پیش او ثابت کن؛ و اگر نه، 

او بی دلیل ثابت است. 

فیه_ما_فیه

اندر معنی درویش درکلام عرفاوشعرا

ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺎﺵ …

ﺭﯾـــﺸﻪ ﯼ ﺗﻮ ، ﻓـــــﻬﻢ ﺗﻮﺳﺖ ؛

ﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﯼ ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ،

ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﺑﺎﺷﺪ …

ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻥِ ﻧﯿﺮﻭ ،

ﺳﻘﻮﻁ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺳﻨﮓ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺍﺳﺖ؛

ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﮔﯿﺎﻩ ﮐﻮﭼﮏ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ !!

ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﻫﺎ ﻭ ﺳﻨﮓ ﻫﺎ

ﺳﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺁﺳﻔﺎﻟﺖ ﻫﺎ ﻭ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ﻭ

ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ …

ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺍﯾﻦ ﮔﯿﺎﻩ ﮐﻮﭼﮏ،

ﺭﯾـــﺸﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ،

ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺳﻨﮓ …

ﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﻋـــــﺎﺩﺕ ﻭ ﻏـــــــﺮﯾﺰﻩ …

ﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺣـــــﺮﻑ ﻫﺎ ﻭ ﻫــــــــــﻮﺱ ﻫﺎ …

ﺳﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯼ ،

ﻭ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﻓﺮﯾﻨﯽ …

ﺭﯾـــﺸﻪ ﯼ ما، ﻫﻤﺎﻥ " ﻓـــــﻬﻢ" ما ﺳﺖ …!

(عطایی)



اندر معنی درویش درکلام عرفاوشعرا

 بسم الله الرحمن الرحیم

 ای عزیزدانی که سالک طریقت کیست؟آنکس داند که درویشی چیست. درویش خاکی است بیخته،وآبی بر او ریخته ؛ نه کف پا را ازاو دردی ونه پشت پا را ازاو گردی درویشی چیست ظاهری پرننگ وباطنی بی جنگ،نه نام دارد نه ننگ ،نه صلح دارد نه جنگ. درون کسی نخراشد وزنده جاوید باشد، درویش آب درچاه داردونان درغیب،نه تنما درسردارد نه در جیب.این منزلت نه پوشش خرقه وکلاه است ، این سعادت به کوشش دل آگاه است.تاکسی ازغرورجهل دنیوی روی برنتابد درسلک اهل علم ودرویشی در نیاید.

بینایان درویشانند ودرویش آن کسانند که اگر فوت شود از ایشان گنجها وبدیشان رسد رنجها ، هریکی را سجودی وشهودی ونازی ونیازی . نه بشهر شادمانیشان توقفی ونه برفوت کامرانیشان تاسفی ،اگر محنت دهد صبر جویند واگر منت نهد شکر گویند غنی دلان تنگدستند وراه کوبان هوپرستند.پاکانندکه از نیستی وهستی رستند وازقفس هوس برجستند وقرابه ی حب جاه شکستند ودرحرم لی مع الله نشستند.

شبها برفلک طاعت ماهند وروزها برسریر قناعت شاهند . همه شمعند وایشان را پشت نیست کارشان همه نیکو وهیچ زشت نیست . دل ایشان ازغم الوهیت خون والف قامت ایشان از بیم قیامت چون نون ، با آنکه هریک قطب راهند ازیکدیگر دعای خیر خواهند.

مرحبا قومی که دادبندگی سر داده اند

ترک دنیــا کـرده اند و از همـــه آزاده اند

روزهاباروزه ها بنشسته اندرگوشه ای

باز شب ها درمقام بندگی استاده اند

پیشه ایشان ذکر دائم واکثر اوقات دردنیا صائم وآسمان به برکت ایشان قائم وزمین ازسعت دل ایشان هائم. دراین دنیا از خود گذشتن وبا دوست پیوستن مردانگیست ، دوستی اورا شاید که دروقت خشم ببخشاید.

اگر بر روی آب روی خسی باشی واگر بهوا پری مگسی باشی دل بدست آر تا کسی باشی.

(مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری)


مولانا می فرماید:

شدم مجنــون وسرگردان من ازسودای درویشـان

ندانـــم تـا کجـا باشـد مقــــام و جـــای درویشــان

ز درویشــی سـر مویــی نصیب خود نمــی بینــم

 پس مواظب باشیم  همچنانکه مقام درویشی بلند است ، لغزش هم هر آن ممکن است اتفاق بیافتد. فقط کافیست لحظه ای از یاد خدا غافل باشیم . کافیست که یک بار امر شیطان را اطاعت کنیم.کافیست غرور وتکبر را دردرون خود جای دهیم و . . .

 خداوند متعال به همه ما توفیق دهد در راهی قدم نهیم که رضای او درآنست
برگرفته از وبلاگ عرفانی

مفهوم مرگ

میگن؛

پیرمردی در روستایی هرروز برای نماز صبح از منزل خارج وبه مسجدمی رفت

دریک روز بارانی پیرمرد

صبح برای نماز از خانه بیرون آمد

چند قدمی که رفت در چاله ای افتاد،

خیس وگلی شد

به خانه بازگشت لباس راعوض کرد

ودوباره برگشت

پس از مسافتی برای بار دوم خیس و گلی شد برگشت لباس راعوض کرد

 ازخانه برای نماز خارج شد.

دید جلوی درمسجد،

 جوانی چراغ به دست ایستاده است سلام کرد

 و راهی مسجد شدند

هنگام ورود به مسجد دید جوان وارد مسجد نشد پرسید: ای جوان برای نماز وارد مسجد نمی شوی؟

جوان گفت نه ،

ای پیر ،من شیطان هستم

برای بار اول که بازگشتی خدابه فرشتگان گفت: تمام گناهان او را بخشیدم.

برای باردوم که بازگشتی خدا به فرشتگان گفت: تمام گناهان اهل خانه او را بخشیدم .

ترسیدم اگر برای بار سوم در چاله بیفتی ,

خداوند به فرشتگان بگوید

 تمام گناهان اهل روستا رابخشیدم

 که من این همه تلاش برای گمراهی آنان داشتم 

برای همین آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسی


گر تو آن پیر خرابات باشی

فارغ ز بد و بنده ی الله باشی

شیطان به رهت همچو چراغی بشود

تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی




برای اینکه عملا دریابید ، هنگامی که می میرید ، چه اتفاقی برایتان می افتد، باید بمیرید. این را نباید یک شوخی تلقی کنید. واقعا باید بمیرید، نه فیزیکی ، بلکه رواناً و دروناً٬ شما ناگزیرید همراه با آنچه که در خود پرورش داده اید و همراه با آن چیزهایی که برایتان تلخند، بمیرید. اگر شما همراه با یکی لذات خود، چه کوچکترین و چه بزرگترین، آن هم به طور طبیعی و نه با بحث و جدل یا اجبار  بمیرید، آن زمان ، مفهوم مرگ را درخواهید یافت. مرگ یعنی داشتن ذهنی که کاملا خالی از  خویش، متعلقات روزمره ، لذات و رنج ها باشد. مرگ یک تجدید است. مرگ تغییر و تحولی است  که در آن به هیچ وجه فکر عمل نمی کند، زیرا فکر کهنه است، وقتی مرگ وجود داشته باشد ، ناگزیر چیزی کامل و نو نیز وجود خواهد داشت، رهایی از دانستگی مرگ است و از آن پس شما به مفهوم واقعی، زندگی خواهید کرد. 

" رهایی از دانستگی". صفحه 124.

اخلاص در عمل

شرح اصطلاحات عرفانی :


محبوب

مطلوب مطلق را گویند، وقتی که آن مطلوب مطلق را مستغنی از دوستی دانند بی هیچ قیدی.

طلب

جستن حق تعالی را گویند مطلقا، اعم از آنکه او را دوست دارند یا نه، بلکه بیشتر از راه عبدیت و معبودیت بود. و آن طلب به مقتضای استعداد ذاتی است بی مقصد طالب.

طالب

جوینده ای را گویندکه شعور به مطلوب خود حاصل کرده باشد، و قصد وصول داشته؛ از راه عبدیت و کمال، نه از روی دوستی.


مطلوب

حق تعالی را گویند.

عشق

دوستی حق را گویند با وجود طلب وجد تمام.



اخلاص در عمل

منقول است که مرحوم حاجی سبزواری (رضوان الله علیه ) برای عبادت بیماری می رفت و عده ای هم با او بودند . نزدیک منزل بیمار که رسید ، برگشت و نرفت . اطرافیان پرسیدند : آقا چرا تا این جا آمدید و حالا بر می گردید؟ آقا جواب داد : که خطوری به قلبم کرد که بیمار وقتی مرا ببیند ، از من خوشش خواهد آمد و می گوید که سبزواری ، چه انسان والا و بزرگی است که به عبادت من بیمار آمده است . حالا بر می گردم تا هنگامی که اخلاص اولیه را بیابم و تنها برای خدا به عبادت بیمار بیایم .
در محضر استاد 
ص32 
حسن زاده املی


گفت: پیلی را آوردند بر سر چشمه ای که آب خورد.
خود را در آب می دید و می رمید. 
او می پنداشت که از دیگری می رمد. نمی دانست که از خود می رمد.

همه اخلاق بد، از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر ، چون در توست، نمی رنجی؛ 
چون آن را در دیگری می بینی، 
می رمی و می رنجی.

فیه ما فیه


"حزن سبز "

 اندوهی که سالک از هنگام شروع سلوک تا رسیدن به لقای محبوب دائماً در دل دارد، که مبادا عمر به پایان رسد و به مقصود نرسد، البته حزن قلبی نباید به عبوس بودن و بداخلاقی بینجامد.

حزن دائم

سالک از زمان شروع سلوک تا زمان رسیدن به لقای محبوب دائماً حزنی در دل دارد. حزن از اینکه مبادا عمر به پایان رسد و او به مقصود نرسد

«همین حزن، سالک را هدایت می‌کند به مقصود».«به محض انقطاع رشتۀ حزن از قلب، فیوضات معنویه منقطع گردد» «اگر قلب شاد و خندان باشد، هم او را بهره‌ای از معارف نخواهد بود» ؛ «در دل محزون است و صورتش خندان».پس حزن قلبی نباید به عبو س بودن صورت و بداخلاقی بینجامد. مؤمن ترش‌خو و عبوس نیست و اهل قهقهه نیز نیست و خنده او مانند رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم تبسم است. سالک تبسمی نمکین بر لب دارد، تبسمی که خود حاکی از حزنی درونی است . سالک در طول سلوک الی الله قبض و بسط دارد. در حال قبض نباید «بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ» از دست برود و در حال بسط نباید «حُزنُه فی قَلبِه» کم‌رنگ شود. دربارۀ قبض و بسط سلوکی سخن خواهد آمد.
 کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۳۲۰ و ۳۲۱


دستور العمل سیر و سلوک از ایت الله بهجت
بسمه تعالی
کوچک و بزرگ باید بدانیم: راه یگانه برای سعادت دنیا و آخرت، بندگی خدای بزرگ است؛ و بندگی، در ترک معصیت است در اعتقادیات و عملیات.
آنچه را که دانستیم، عمل نماییم و آنچه را که ندانستیم، توقف و احتیاط نماییم تا معلوم شود، هرگز پشیمانی و خسارت، در ما راه نخواهد داشت؛ این عزم اگر در بنده، ثابت و راسخ باشد، خدای بزرگ، اولی به توفیق و یاری خواهد بود.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته، و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین، واللعن علی أعدائهم أجمعین.



اخلاص 
شیطان و عابد 

در بنى اسرائیل عابدى بود به او گفتند: در فلان مکان درختى است که قومى آن را مى پرستند. خشمناک شد و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع کند. ابلیس به صورت پیر مردى در راه وى آمد و گفت : کجا مى روى ؟
عابد گفت : مى روم تا درخت مورد پرستش مردم را قطع کنم ، تا مردم خداى را نه درخت را بپرستند.
ابلیس گفت : دست بدار تا سخنى باز گویم . گفت : بگو، گفت : خداى را رسولانى است اگر قطع این درخت لازم بود خداى آنان را مى فرستاد. عابد گفت : ناچار باید این کار انجام دهم .
ابلیس گفت : نگذارم و با وى گلاویز شد، عابد وى را بر زمین زد. ابلیس ‍ گفت : مرا رها کن تا سخن دیگرى برایت گویم ، و آن این است که تو مردى مستمند هستى اگر ترا مالى باشد که بکارگیرى و بر عابدان انفاق کنى بهتر از قطع آن درخت است .
دست از این درخت بردار تا هر روز دو دینار در زیر بالش تو گذارم .
عابد گفت : راست مى گویى ، یک دینار صدقه مى دهم و یک دینار بکار برم بهتر از این است که قطع درخت کنم ؛ مرا به این کار امر نکرده اند و من پیامبر صلى الله علیه و آله نیستم که غم بیهوده خورم ؛ و دست از شیطان برداشت .
دو روز در زیر بستر خود دو دینار دید و خرج مى نمود، ولى روز سوم چیزى ندید و ناراحت شد و تبر برگرفت که قطع درخت کند.
شیطان در راهش آمد و گفت : به کجا مى روى ؟ گفت : مى روم قطع درخت کنم ، گفت : هرگز نتوانى و با عابد گلاویز شد و عابد را روى زمین انداخت و گفت : بازگرد و گرنه سرت را از تن جدا کنم .
گفت : مرا رها کن تا بروم ؛ لکن بگو چرا آن دفعه من نیرومندتر بودم ؟
ابلیس گفت : تو براى خدا و با اخلاص قصد قطع درخت را داشتى لذا خدا مرا مسخر تو کرد و این بار براى خود و دینار خشمگین شدى ، و من بر تو مسلط شدم .



تو باید یکه بودن و بی بدیل بودن خود را درک کنی.
خوده یگانه ات را دوست بدار,خودت را محترم بدان, 
به صدای خودت احترام بگذار, 
به آن گوش بسپار و به توصیه اش عمل کن.
با پای خود به دوزخ رفتن, 
بهتر از آن است که با پای دیگران به بهشت بروی.
زیرا آزادی خود را به دیگران سپردن به هیچ وجه حلاوت بهشت را ندارد.با چشمان طبیعی خودت به جهان نگاه کن.
چشم عاریه ای دیگران هیچ چیز را به تو نشان نخواهد داد.
کورانه دیگران را دنبال نکن.
چشمان تو برای دیدن است, 
نه برای بستن.
خود را محترم بدان, 
و دیگران را نیز.
همین تغییر مختصر تحولی شگرف را در زندگی ات به وجود خواهد آورد. 
این تغییر استحاله روح تو را در پی خواهد داشت.

عارفانه ها

عارفانه ها :


ابو رجاء خمرکی:


هزار زبان فصیح با دلی آن نتواند کرد که یک تابش درویش صاحبدل کند با هزار دل پراکنده و معاملت یک صاحبدل، هزار کس را از بند آزاد کند که هزار کس، یکی را از آن بند آزاد نکند.


ابوالحسن خرقانی:


یک ذره عشق از عالم غیب بیامد و همه سینه های محبات ببویید، هیچکس را محرم نیافت، هم با غیب شد.


عین القضات همدانی:


در هر لطفی هزار قهر تعبیه کرده اند و در هر راحتی هزار شربت به زهر آمیخته اند.


احمد مسروق:


درخت معرفت را آب فکرت دهند و درخت محبت را آب موافقت.


نجم رازی:


مرغانی که امروز گرد دام محبت می گردند و دانۀ محبت می چینند، گردن این دام و حوصلۀ این دانه از عالمی دیگر آورده اند.


شمس تبریزی:


محبوب را به نظر محب نگرند.


احمد غزالی:


گفتار شاعر در نظم و قافیه فرو ماند. گرفتاری عاشقان دیگر است و گفتار شاعران دیگر. حد ایشان بیش از نظم و قافیه نیست و حد عاشق، جان دادن است



شیخ رجبعلی خیاط می فرمود:
در بازار بودم...
اندیشه مکروهی در ذهنم گذشت.
بلافاصله استغفار کردم و به راهم ادامه دادم.
قدری جلوتر شترهایی قطار وار از کنارم می‌گذشتند.
ناگاه یکی از شترها لگدی انداخت که اگر خود را کنار نمی‌کشیدم، خطرناک بود.
به مسجد رفتم و فکر می‌کردم همه چیز حساب دارد.
این لگد شتر چه بود...!؟
در عالم معنا گفتند:
شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فکری بود که کردی!
گفتم: اما من که خطایی انجام ندادم...
گفتند: لگد شتر هم که به تو نخورد...!
قانون کارما در کائنات جریان دارد... حتی یک تفکر منفی میتواند تاثیری منفی ایجاد کند...

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻏﺮﻭﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ
ﻣﯿﺒﺮﻡ ....

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻫﻮﺱ ﭼﻮﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﯾﯽ ﺯﺷﺖ ﻃﯿﻨﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ...

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺟﺰ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻢ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ ...

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺮ ﺩﺳﺘﻬﺎ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ، ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺯﺍﺩ ﻭ ﺗﻮﺷﻪ ﺍﯼ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ .....



مستانه مستم میکنی، دل را زدستم میکنی...
گه باده نوشم ای صنم،گه می پرستم میکنی 

در سوزو تابم میکنی، هردم خرابم میکنی...
گه می نوازی ماه من،گاهی زهستم میکنی

حیران شدم در کار تو،درمانده از رفتار تو...
هم می گشایی پای را،هم قفل و بستم میکنی 

با من نگویی چیستی، اهل کجا یا کیستی...
گاهی بلندم میکنی، گاهی تو پستم میکنی

آتش زدی کاشانه را،بردی دل دیوانه را...
هم شاد شادم ای صنم،هم غم پرستم میکنی

بگرفته ای جان مرا،کردی به زندانت مرا...
می بخشیم عالم به من، گه ورشکستم میکنی

دل را به زاری می بری،اندرخماری می بری
خوبم که آزردی مرا،آنگه تو مستم میکنی...

 مولانا



ای عزیز! طریقت کار هر کسی نیست و به تعبیر عین القضات این کار، کار آسانی نمی باشد. در این باره نکته ای از عین القضات بیاموزیم:   
«روزی چندین هزار جنازه به گورستان می برند که حتی یکی از آنان لحظه ای به تفکر نمی پردازد.
و از چندین هزار کس که کم و بیش به تفکر پرداخته اند، یکی به مقام جستجوی حقیقت بر نمی آید.
و از چندین هزار کس که به مقام جستجو بر می آیند، یکی به راه راست نمی رود.
و از چندین هزار کس که به راه راست می روند، یکی نیست که از راه رفتن خسته نگردد و دست از جستجو بر ندارد. 
و از چندین هزار کس که استقامت می ورزند و راه را به پایان می برند، یکی در میان نباشد که شایسته پیشگاه معشوق گردد.
تا نپنداریم که به راه طریقت رفتن کاری است آسان.» (عین القضات همدانی، نامه ها، نامه 72)



سلوک به قصد خانه خدا

سلوک به قصد خانه خدا


 انسان سالک با دیگران تفاوتی اساسی دارد. سالک همانند انسان مؤمنی است که قصد خانۀ خدا و انجام فریضه حج دارد و بدین منظور از میقات مُحرِم شده و در حال احرام به سر می‌برد. بسیاری از امور بر انسان مُحرم حرام است، ولی برای دیگران جایز و گاه مستحب است. مثلاً مُحرم نمی‌تواند گل ببوید، عطر بزند، حیوانی را بکشد، یا معاشرت جنسی داشته باشد و ... ولی دیگران در انجام این کارها آزادند. آری، مُحرم اگر به حرم رسید و اعمال و آداب حرم را به‌جا آورد و در پایان سر تراشید و بدین وسیله اعلام بندگی کرد، آن‌گاه می‌تواند به انجام کارهای ممنوع برای او بپردازد.


سالک الی الله قصد حرم امن الهی یعنی مقام فناء فی الله و بقاء بالله را دارد و به همین دلیل مُحرم است و بسیاری از کارهایی که برای دیگران مباح و یا مکروه است، برای او حرام است و بسیاری از کارهایی که برای دیگران مباح و یا مستحبّ است برای او واجب است. نماز شب، بیداری بین الطلوعین، کم‌خوری و کم‌خوابی (نه در حدّ افراط)، سکوت همراه با تفکر و ... برای سالک واجب است و شب‌نشینی‌های طولانی و بی‌فایده یا کم‌فایده، سفرهای غیرضروری، خواندن کتاب‌های سرگرم‌کننده و بی‌محتوی و مانند آن، رفاقت با انسان‌های بی‌درد و ... برای سالک حرام است.


البته هنگامی که سالک به کمال رسید، همانند آب کرّ می‌گردد که با ملاقات نجس متنجس نمی‌شود و آن‌گاه خواهد توانست به برخی از کارهای ممنوع برای سالکان مبتدی بر اساس رعایت مصلحت، بپردازد. البته در این هنگام ارادۀ او در ارادۀ خدا فانی است.


پس اگر گفته می‌شود که سالک باید اعمال و آداب مخصوصی را رعایت کند، به جهت همین تفاوت اساسی است.



. اگر سالک دستش به دامان ولی یعنی انسان کامل برسد، زادش همان دستوراتی است که استادش برای او در نظر می‌گیرد. کسی که به کامل برسد، از نظر دانستن زاد و توشۀ مناسب با سفرش هیچ غم و غصه‌ای ندارد. فقط بر اوست که تسلیم باشد و اطاعت کند. فرض کنید خداوند توفیق داد و ما به حضور قطب عالم امکان حجت ‌بن الحسن المهدی ـ ارواحنا فداه ـ رسیدیم. زاد و توشۀ ما در راه رسیدن به خدا چیزی جز دستورات آن حضرت نخواهد بود، فقط بر ماست که همچون علی بن ابی‌طالب صلواةالله علیه در محضر رسول خدا تسلیم محض باشیم، نه همانند منافقین از اصحاب پیوسته اعتراض کنیم و نظر بدهیم و بر نظر غلط خویش پافشاری کنیم. اجتهاد در برابر نصِّ معصوم نابخردی است [۱].


اگر سالک دستش به دامان «کامل» نرسید، می‌تواند از دستورات کلی سلوکی که مورد تأیید و تأکید شرع نیز هست، با رعایت رفق و مدارا و در نظر گرفتن حال خود با توکل بر پروردگار استفاده کند.



. آنچه در این بخش ذکر می‌کنیم، دستوراتی کلی است که همگان را همیشه به کار آید. به دیگر سخن: دستورات سلوکی به دو بخش عمومی و خصوصی تقسیم می‌شوند. چنانکه در تقسیم دیگر به دو بخش دائمی و مقطعی قابل تقسیم هستند. دستورات عمومی، دستوراتی است که عموم یا اغلب سالکان را به کار آید و رعایتش بر همه یا اکثر لازم است و دستورات خصوصی آنهاست که استاد به شخص خاص برحسب حال، استعداد و شاکلۀ خاص او دستور می‌دهد. چنانکه، دستورات دائمی، دستوراتی است که از آغاز تا انجام سلوک رعایت آنها لازم است، همانند نماز شب و دستورات مقطعی آنهاست که در پاره‌ای مراحل مورد تاکید است، همانند ذکر استغفار یک اربعین یا بیشتر در آغاز سلوک. آنچه ما در این بخش ذکر می‌کنیم، دستورات عمومی و دائمی است که به عنوان زاد و توشۀ سفر برای همگان همیشه لازم المراعاۀ است و به دستورات خصوصی و مقطعی ـ حتی‌الامکان ـ نمی‌پردازیم، زیرا این‌گونه دستورات، به عهدۀ استاد سلوک است و نسبت به اشخاص گوناگون تفاوت می‌پذیرد و بیان آن به عنوان دستور عمومی همانند آن است که پزشک به هر کس از درب مطبّ وارد شود، نسخه‌ای برای دل ‌درد بدهد، اگرچه او سردرد داشته باشد.



. انجام دستورات سلوکی اگرچه برای مبتدی و سالک نوپا، کمی مشکل است، اما در این زمینه به چند نکته که موجب دلگرمی است، باید توجه داشت:


: دشواری‌ها تا وقتی است که «عشق به خدا» در دل سالک زنده نشده است. اگر سالک عاشق شد، از آن به بعد کمتر سختی احساس می‌کند، زیرا بر براق عشق سوار شده و به راحتی سفر می‌کند. تمام تلاش اساتید راه خدا در آغاز سلوک این است که با دستورات و آدابی ـ اگرچه مقطعی و موقت ـ عشق را در دل سالک زنده کنند.


سیره عرفا

سیره عرفا 

ایت الله قاضی

به شاگردان که درباره استادانشان از ایشان سؤال می کنند با تندی می گوید: « برای من سلسله درست نکنید. » و در یکی از جلساتش یکی از حاضران را کنار می کشد و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر می شود می گوید: « فلانی شنیده ام نام مرا در منبر می بری، اگر به حلال و حرام معتقدی من راضی نیستم، نه بالای منبر نه زیر منبر اسم مرا بیاوری. می گوید هر که به درس من می آید در حق من، مبالغه، حرام است. »


در حالی که شاگردان می گویند ما هنوز هم هر چه از بزرگان می خوانیم و می شنویم در برابر ایشان ضعیف است.

منبع نرم افزار اینترنی


سیره عرفا 

ایت الله بهجت

محبت اشک می آورد و اشک عشق. ..

بزرگترین رزق عندالله، "حضور" است.

مراقبه یعنی رعایت "ادب حضور" اول و آخر کلام

شرط ورود در بهشت "تقلیل کلام" است.

برو نفست را بشکن.

منبع نرم افزار اینترنتی



آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی (ره) می فرمودند: « در نجف اشرف با مرحوم قاضی جلساتی داشتیم و غالباً افراد با هماهنگی وارد جلسه می شدند و همدیگر را هم می شناختیم.در یک جلسه ناگهان دیدم که سیّد جوانی وارد شد، مرحوم قاضی بحث را قطع کردند و احترام زیادی به این سیّد جوان نمودند و به آن سید جوان فرمودند:« آقا سیّد روح الله! در مقابل سلطان جور و دولت ظالم باید ایستاد، باید مقاومت کرد، باید با جهل مبارزه کرد. »


این در حالی بود که هنوز زمزمه ای از انقلاب امام نبود!  مرحوم آیت الله قوچانی فرموده بودند که ما خیلی آن روز تعجب کردیم ولی بعد از سالهای زیاد، پس از انقلاب، فهمیدیم که مرحوم قاضی آن روز از چه جهت آن حرفها را زد و نسبت به امام احترام کرد.




رنج نباید تو را غمگین کند، این همان جایی است که اغلب اشتباه میکنیم ...


رنج قرار است تو را هوشیار تر کند، چون انسانها زمانی هوشیارتر میشوند که زخمی شوند.

رنج نباید دلمردگی تو را بیشتر کند. 

رنجت را تنها تحمل نکن،

رنجت را درک کن، 

این همان فرصتی است براى بیداری، 

وقتی آگاه شوی بی تفاوتی ات تمام میشود...


اگر که به جاى محبتی که به کسی کردی از او بی مهری دیدی، مأیوس نشو!

چون برگشت آن محبت را ؛

از شخص دیگری، 

در زمان دیگری، 

در رابطه با موضوع دیگری، 

خواهید گرفت!


شک نکنید!




زندگی سخت ساده است. خطر کن،‌ وارد بازی شو،‌ چه چیزی از دست می دهی؟‌ با دستهای تهی آمده ایم و با دستهای تهی خواهیم رفت. نه چیزی نیست که از دست بدهیم. فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند تا سرزنده باشیم تا ترانه ای زیبا بخوانیم و فرصت به پایان خواهد رسید. آری،‌ اینگونه است که هر لحظه مغتنم است.



تمنا


 


آرزو هنگامی تبدیل به تمنا می شود که حاضرید همه چیز را برای رسیدن به آن قربانی کنید. تمنا حتی از زندگی نیز مهم تر است؛‌ زیرا ممکن است زندگی خود را فدای آن کنید. آرزوها فراوانند، ولی تمنا یکی است؛ زیرا به کل انرژی شما نیاز دارد. تمنا به کل وجودتان نیازمند است. حرکت بسوی تمنا باید یکباره و جهشی باشد. نمی توانید آرام آرام و پیوسته بسوی آن حرکت کنید. انسانها قطعه قطعه شده اند و هر قطعه، میل جایی دیگر دارد. یک آرزو شما را به سوی شمال می کشد و آرزویی دیگر بسوی جنوب... آرزوهای گوناگون شما را به جهتهای مختلف می کشند و بعید نیست دیوانه شوید. به همین دلیل هیچ وقت به جایی نمی رسید؛ زیرا هر قطعه از شما به طرفی می رود. چگونه می توانید  به جایی برسید؟ برای رسیدن به هرجا باید یکپارچه شوید. با قطعه قطعه شدن، انرژی شما هدر می رود. برای رسیدن به تمنا نباید خیلی جدی باشید؛ زیرا جدی بودن، یعنی تنش دار شدن. برای رسیدن به تمنا باید اشتیاق داشته باشید و با شادی و سرور تلاش کنید. رسیدن به تمنا نباید تبدیل به وظیفه شود.


 


فراق و وصل چه باشد،‌ رضای دوست طلب


که حیف باشد از او، غیر از او، تمنایی                                                                

شرح پاره ای اصطلاحات عرفانی

شرح پاره ای اصطلاحات عرفانی 


خاتم:


مهر، انگشتری. نزد عارفان به معنی قطع طریق است. نیز سالکی را گویند که مقامات را طی کرده و بلوغ یافته باشد. خاتم نبوت جز یکی نتواند باشد که محمد است و خاتم ولایت کسی است که صلاح دین و آخرت به توسط او به نهایت و کمال رسد و نظام جهان به مرگ او مختل شود و اوست مهدی موعود.


رسخ:


یکی از شعب تناسخ است؛ یعنی انتقال نفوس و ارواح از بدن انسان به جمادات.


علم حقایق:


یعنی علم به حق، از جهت ارتباط آن به خلق؛ و انشاء علم از او به حسب طاقت بشری. مبادی آن، امهات حقایق است که لازمۀ وجود حق است.


لوح عدم:


مرتبۀ عمی و وحدت مطلقه را عارفان، لوح عدم گفته اند که با قلم قدرت، تعینات در آن و از آن ظاهر می شوند. شبستری گوید:


چو قاف قدرتش دم بر قلم زد / هزاران نقش بر لوح عدم زد


مار:


در اصطلاح با توجه به داستان آدم و حوا و فریب ابلیس، مار کنایه از نفس اماره است. عطار گوید:


یار شد با من به یک جا مار زشت / تا بیفتادم به خاری از بهشت


هجوم:


در لغت یورش ناگهانی و در اصطلاح روزبهان گوید هجوم، تراکم احوال، و وجود در اسرار و دخول ارواح در ملکوت به نعت جرئت در انوار است.


یاقوت احمر:


کنایه از مقام معرفت و حجاب ذات است. عطار گوید:


خون از دل چو سنگ برآور که مرد طور / یاقوت سرخ معرفت از کان طور یافت


ساهی:


اگر کسی از حق غافل بود و تأثیرات و تأثرات افعال را به وسائط حواله کند، او را ساهی و لاهی و مشرک خفی خوانند.


راجعان:


کسانی را گویند که از طریقت باز گردند و برای ارشاد خلق سیر من الحق الی الخلق کنند.


بیهوشی:


مقام طمس را گویند که در آن صفات محو می شود.


ارباب ریاضت:


کسانی را گویند که ترک شهوات کرده و کم خورند و نوشند و با نفس مجاهده کنند و دائماً ذکر گویند و خود را از قیود مادی حجب ظلمانی دنیوی مستخلص گردانند و در نتیجه بر آنها انوار روحانی ظاهر گردد و امور غریبۀ غیبی برای آنان آشکار گردد و به واسطۀ مشاهدۀ اشباح روحانی حوادث و معلومات را دریابند و آنچه را بخواهند بدانند. (مأخذ: فرهنگ اصطلاحات عرفانی نوشتۀ دکتر سید جعفر سجادی


مراقبه عرفانی

یکی از اهم مراقبات این است که انسان، واردات و صادرات دهانش را مواظب باشد... 


وقتی واردات انسان هرزه شد، صادرات او هم هرزه و پلید و کثیف می شود؛ 


یعنی قلم او هرزه و نوشته هایش زهر آگین خواهد شد. 


(مجموعه مقالات علامه حسن زاده آملی حفظه الله، ص ۱۲۶)


توصیه های عرفا در آداب غذا خوردن

غذا را کم بخور ، یعنی زیاده بر حاجت بنیه مخور. نه چندان بخور که تو را سنگین کند و از عمل باز دارد ، و نه چندان کم بخور که ضعف بیاورد و به سبب ضعف از عبادت مانع شود.


با توجه به اهمیت جوع و گرسنگی در مراحل سلوک و همچنین به عنوان اولین قدم در این راه ، بسیار مورد توجه عرفا و اساتید اخلاق قرار گرفته است.

شهید ثانی(ره) در طی دستورالعملی می فرماید: " اما شکم ، آن را همواره از پر خوری باز دار و مواطب باش حتی از حلال سیر نخورد زیرا سیری قساوت قلب می اورد ، ذهن را فاسد ، حافظه را کور و حفظیات را باطل می کند ، شهوات را در انسان قوی نماید ، لشکریان شیطان را یاری رساند و اعضای بدن را از عبادات باز دارد.به طور خلاصه آگاه باش پرخوری سرچشمه هر بدی است".

همچنین آقا محمد بیدآبادی نیز در دستورالعملی که به یکی از طالبان این راه می دهند می فرمایند: " اگر آدمی می خواهد که با شهوات نفسانی مجاهده کند ، مشقت او بسیار و همیشه مغلوب است.برای غالب شدن ناچار است که به گرسنگی سدّ مراد کند تا بعضی از قوای او ضعیف شود و آسان شود مجاهده. و جوع نیز آدمی را از قوت عبادات و اذکار می اندازد ، پس ناچار است از آن که مرتبه به مرتبه کم کند خوردن را تا قوه جسم کم شود و آرزوهایش تخفیف یافته ، مجاهده آسان شود".

آخوند ملاحسینقلی همدانی (ره) نیز در نامه ای خطاب به یکی از اهل دل می فرمایند: " غذا را کم بخور ، یعنی زیاده بر حاجت بنیه مخور. نه چندان بخور که تو را سنگین کند و از عمل باز دارد ، و نه چندان کم بخور که ضعف بیاورد و به سبب ضعف از عبادت مانع شود.هر قدر بتوانی روزه بگیر به شرطی که شب جای روز را پر نکنی.الحاصل غذا به قدر حاجت بدن ممدوح و زیاده و کم هر دو مذموم است".

شاگرد آخوند ، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (ره) نیز توجه خاصی به این عمل در مسیر سلوک داشته و در نامه ای می فرمایند: "باید انسان یک مقدار زیاده بر معمول ، تقلیل غذا و استراحت بکند تا جنبه حیوانیت کمتر و روحانیت قوت بگیرد.بدین طریق که انسان اولاً روز و شب زیاده از دو مرتبه غذا نخورد ، حتی تنقل مابین الغذائین نکند. ثانیاً هر وقت غذا می خورد ، باید مثلاً یک ساعت بعد از گرسنگی بخورد ، و آنقدر بخورد که تمام سیر نشود. این در کمّ غذا و اما کیفیتش: باید غیر از آداب معروفه ، گوشت زیاد نخورد.به این معنی که شب و روز هر دو نخورد.و در هر هفته دو سه دفعه ، هر دو را یعنی هم روز و هم شب را ترک کند.و یکی هم اگر بتواند للتکیّف نخورد و لامحاله آجیل خور نباشد".
برگرفته از وبلاگ عرفانی



مرا ببینید!

   هر چه از نفس صادر شود، فاقد خیر است. فاقد صمیمیت است. فاقد هرگونه کیفیت مطلوب است. یک کار سوداگرانه است. یک کار نمایشی است. فریادی‌ست با این نیت پنهانی که «من هم هستم. من هم کالائی دارم. نظری هم به کالای من بیفکنید. ببینید شعر خوبی‌ست؟ نوشتهٔ خوبی‌ست؟ نقاشی خوبی‌ست؟ ادعای اخلاقی مقبولی‌ست؟»

برگرفته از کتاب «رابطه» - تالیف محمدجعفر مصفا


مراقبه 
علامه طباطبایی (ره) می فرمایند : مراقبه یعنی توجه باطنی انسان به خدا و روی نگرداندن از آن در همه احوال. مراقبه این است که انسان در اوقات بیداری از اول صبح تا هنگام خواب از یاد خدا غافل نباشد و تمام گفتار و کردارش برای خداوند متعال و جلب رضای او باشد او را همه جا حاضر و بر کارهای خود ناظر بداند و خویشتن را در محضر او بیابد در روایت آمده است : اعْبُد اللهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ کُنْتَ لَا تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ (بحار ج 25 ص 204) خدا را آنگونه عبادت کن که گویی او را می‌بینی و اگر تو او را نمی‌بینی او تو را می‌بیند.
( در محضر علامه طباطبایی ص331 )


مراقبه 

علامه طباطبایی (ره) می فرمایند : 
مراقبه یعنی توجه باطنی انسان به خدا و روی نگرداندن از آن در همه احوال. مراقبه این است که انسان در اوقات بیداری از اول صبح تا هنگام خواب از یاد خدا غافل نباشد و تمام گفتار و کردارش برای خداوند متعال و جلب رضای او باشد او را همه جا حاضر و بر کارهای خود ناظر بداند و خویشتن را در محضر او بیابد در روایت آمده است : اعْبُد اللهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ کُنْتَ لَا تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ (بحار ج 25 ص 204) خدا را آنگونه عبادت کن که گویی او را می‌بینی و اگر تو او را نمی‌بینی او تو را می‌بیند.
( در محضر علامه طباطبایی ص331 )


زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.اول: مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت: ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!دوم: مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی.گفت: تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟سوم: کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟چهارم: زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست؛ تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

ترک گناه سرچشمه جوشان همه دستور العمل ها

ترک گناه سرچشمه جوشان همه دستور العمل ها


یکی از طلاب محترم نقل کردند : ((روزی به خدمت حضرت آیه الله بهجت رسیدم و عرض کردم: آیا می شود خودمان به این دستوراتی که از بزرگان رسیده و در کتاب ها نوشته شده ، مانند دستورات مرحوم بید آبادی عمل کنیم ؟آقا جواب دادند :  مرحوم بید آبادی و بزرگان دیگه برای اسلام زحمات بسیار کشیدند ، ولی هر کدام از راه خاصی افراد را به سوی خدا می بردند ، ولی من را هم  این است که این دستور العمل فقط در یک چیز جمع شده ، در یک کلمه خیلی کوچک ، خیلی کوچک ، و آن ((ترک گناه )) است ، ولی فکر نکن ترک گناه چیز ساده ای است گاهی خیلی مشکل است . و تمام دستورات خودشان بعداً می آید. ترک گناه مثل چشمه  ای است که همه چیز را خود به دنبال دارد ، شما گناه را ترک کنید دستورات بعدی و عبادات دیگر خود به خود به سمت شما می آید .))


یکی از طلاب با تقوا نیز می گفت : ((به خدمت حضرت آیه الله بهجت رسیدئم و  عرض کردم : دستوری به من بفرمایید . آقا فرمود: گناه نکن . عرض کردم : آقا دیگه من با این سن و سال بالا که مرتکب گناه نمی شوم ، یک ذکری ، دستوری  دیگر به من  بدهید . آقا فرمود : بگویم دیروز در منزل چکار کردی ؟ عرض کردم: بگویید . همین که آقا گفت من خوشکم زد و با خداحافظی ، سریعاً از محضر ایشان ددور شدم.))البته باید توجه داشت گناه هر کس متناسب با خودش است و ممکن است بعضی از کار ها برای برخی گناه محسوب نشود . گاهی خود آقا می فرمودند : ((خیال می کنیم خیلی چیز ها گناه نیست ، و حال اینکه نگاه تند به مطیع ، و نگاه محبت آمیز به عاصی خود گناه است که شاید ما گناه نشماریم .))

عرفان = ترک گناه - با خدا باش و پادشاهی کن -لینک

سبک زندگی اسلامی

.. استاد فاطمی نیا:

این همه دراینترنت وکتابها میگردی دنبال اینکه آقای قاضی چی گفته آقای بهجت چی گفته، این همه این در و آن در میزنی،چی شد آخر ؟ 

تو هنوز جواب مادرت رو تلخ میدی !! هنوز قلبت بلد نیست خوبیها رو حس کنه، نیکی ها رو دریافت کنه و فقط اشکال و ایرادها رو زود چشمت می بینه، نگاهت را کنترل نمکنی، خانم حجابت را حاضر نیستی کامل کنی، میخوای بشی" سالک "بنده خدا ؟! قدم اول ترک معصیت است، به اندازه خودت، نمیگم معصوم بشی ولی تلاش کن.

در خانواده خوب رفتار کنید که همسرانتان مشتاق شما باشند، اخلاقیاتتون رو روش کار کنید و اصلاح کنید، عاق والدین انسان را صد فرسخ عقب میاندازد...

خود ملا حسین قلی همدانی(ره) از قبر بیرون بیاد و بشه مرشدت، ولی عاق والدین باشی، یا ترک معصیت نکرده باشی، به جایی نمیرسی، حواست باشه.

نگاه نامحرم تیری است که انسان را به زمین میزند و سخت بشود که بلند شوی.

اگر اول و قبل از هر چیز، معصیتت را ترک نکنی، بقیه کارهایت بیهوده است.


سبک زندگی اسلامی


اخلاق عارف

اخلاق عارف

شیخ الرئیس در مقام عرفان می گوید : عارف ، خوشرو ، و خندان و متبسم است و از روی تواضع به کوچک تر ، همان طور احترام می کند که به بزرگ تر ، و از دیدن افراد گمنام ، همان قدر خوشحال می شود که از دیدن افراد نامدار؛ چگونه شاد نباشد و به وجد نیاید در حالی که به حق و همه چیز به این سبب که خداوند را در آن می بیند شادمان است ، و چگونه برای او همگان یکسان نباشند ، در حالی که همه نزد او اهل رحمت اند که مشغول باطل اند . تا آن جا که می گوید : عارف ، شجاع است و چگونه شجاع نباشند در حالی که او از مرگ هراسی ندارد ، و بخشنده است و چگونه بخشنده نباشد در حالی که از محبت باطل برکنار است ، و او حقد و کینه ها را فراموش می کند و چگونه چنین نکند در حالی که ذکرش مشغول به حق است . 


(رساله امامت ص31- 30) 


در وجود عارف چه خصوصیاتی باید وجود داشته باشد که ما به او عارف بگوییم؟

درباره چیستی عرفان، علم عرفان و اختلافات این دو و نیز تشابهاتی که میان این دو است، مطالبی گفته شود تا عرفان حقیقی از غیر آن باز شناخته شود و مدعیان عرفان از عرفای حقیقی بازشناخته شوند.
ما یک عرفان و یک علم عرفان داریم. اینها را باید از هم متمایز کنیم.
سوال: در وجود عارف چه خصوصیاتی باید وجود داشته باشد که ما به او عارف بگوییم؟ وی باید بهره‌ای از شهود بی‌واسطه داشته باشد. به کسی که علم و دریافت‌هایش فقط همین دریافت‌های حسی و عقلی است و به لحاظ معرفتی با دیگران تفاوتی ندارد، عارف گفته نمی‌شود. همین‌طور در رفتار و سلوک و نیت‌ها و درونش نیز باید چیز خاصی وجود داشته باشد که با او عارف بگوییم. این خود عرفان است و به شخصی که این خصوصیات را داشته باشد، عارف می گویند. اما ما حق داریم در مورد عرفان، مثل هر چیز دیگری که در این عالم پیدا شده، مطالعه کنیم، روی آن فکر کنیم. وقتی روی آن مطالعه و فکر می‌کنیم، علم عرفان درست می‌شود. علم عرفان خود عرفان نیست؛ یعنی ممکن است کسی عارف باشد ولی علم عرفان نداشته باشد، یعنی عارف واصل هم باشد، ولی اگر به او بگویید به ما درس عرفان بده، کتاب فصوص ابن‌عربی را درس بده، او می‌گوید: من بلد نیستم. اصلا عربی بلد نیستم؛ چه رسد به ابن‌عربی. شرط عارف بودن این نیست. کسی که کتابهای عرفانی را حفظ باشد و هزار بار هم درس گفته باشد، یا کسی که بتواند این کتابها را بنویسد، ولی از آن شهود بی‌بهره باشد، عارف نیست. معرفتی که شخص را عارف می‌کند، معرفت شهودی و حضوری است. علومی که ما در کلاس‌ها یاد می‌گیریم و در کتاب‌ها می‌خوانیم، حصولی و آموختنی است. خود عرفان به این شیوه آموختنی نیست؛ یعنی به این صورت نیست که کسی در مدرسه‌ای درس بخواند و عارف بشود. علم عرفان مثل فلسفه و هر علم دیگری از کتاب و معلم یاد گرفته می‌شود، اما معرفت شهودی، حاصل نوعی سلوک و رفتار است و تا زمانی که آن سلوک و رفتار و طهارت باطن نباشد، آن معرفت حاصل نمی‌شود. اما علم عرفان ربطی به سلوک و رفتار ندارد و هر کسی می‌تواند آن را یاد بگیرد، حتی کسی که اعتقاد به عرفان ندارد، می‌تواند آن را بیاموزد. مستشرقان بسیاری وجود دارند که عرفان اسلامی با به خوبی یاد گرفته اند، نوشته‌اند، تفسیر کرده‌اند، ولی به آن اعتقادی ندارند.[۱]
بعضی از تعریف‌هایی که در آغاز برخی کتاب‌های عرفانی برای عرفا آمده است، تعریف علم عرفان است، نه حقیقت عرفان. بعضی از این تعریف‌ها نیز تعریف خود عرفان است. گاهی این‌ها را جدا نکرده‌اند؛ مثلا می‌گویند:«التصوف علم یبحث فیه ...»[۲] این علمی که یبحث فیه، آن حقیقت عرفان نیست، علم عرفان است. درحقیقتِ عرفان از هیچ چیزی بحث نمی‌شود، اصلا در آن بحثی وجود ندارد، بلکه عرفان همان طهارت دل است و دریافت یک معارف. یک غیر عارف نیز می‌تواند علم عرفان را یاد بگیرد، بحث کند و درس بگوید. اگر هزار سال نیز مشغول این درس‌ها و بحث‌ها باشند، این خود به تنهایی ذره‌ای نور باطنی برای انسان نمی‌آورد، مگر اینکه فرد در کنارش درپی کسب خود عرفان هم باشد. ابن‌سینا در اشارات می‌گوید: اتفاقا اگر آدم دنبال عرفان برود و مطلوبش عرفان باشد، این اصلا مشرک است«من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثانی»[۳] عارف، عاشق عرفان نیست، عارف، عاشق خداست. وقتی شما به آینه نگاه می‌کنید، یک‌ وقت می‌خواهید آینه را ببینید، عاشق آینه هستید؛ یک‌ وقت اصلا کاری با آینه ندارید و به آینه توجه نمی‌کنید، بلکه آن صورتی که در آینه منعکس شده، توجهتان را جلب می‌شود. هر چند از خلال آینه نگاه می‌کنید، ولی آینه اینجا فقط نقش آلی دارد، ابزار است. بنابراین در تعریف‌هایی که در کتاب‌ها برای عرفان یا تصوف کرده‌اند، دقت کنید. بعضی تعریف‌ها برای خود عرفان و برخی برای علم عرفان است.[۴]
با توجه به بیان شباهت‌های عرفان و علم عرفان و نیز شباهت‌ها و تفاوت‌های عارف و کسی که عرفان را درس می‌دهد و از علم عرفان آگاهی دارد‌، باید فرق عارف واقعی و کسی که خود را عارف معرفی می‌کند، ولی در واقع علم عرفان را می‌داند، دانست و در طول زندگی مواظب افرادی که حتی به اسلام یا علم عرفان معتقد نیستند؛ ولی بعضا در مسند عرفا به گزاف تکیه زده‌اند و مریدانی دور خود جمع کرده‌اند، بود تا عمر گران‌مایه‌مان را هدر نداده و در دام آنها گرفتار نیاییم.

منابع  
۱- شاخصه‌های عرفان ناب شیعی، ص ۳۱
۲- المعجم، اللغة العربیة المعاصر
۳- ابن‌ سینا، الاشارات‌ و التنبیهات، النمط‌ التاسع
۴- شاخصه‌های عرفان ناب شیعی، ص ۳۱
با استفاده از کتاب "شاخصه‌های عرفان ناب شیعی" اثر استاد محمد فنایی‌اشکوری

فلسفه عرفان عملی

فلسفه  عرفان عملى


چرا انسان باید از طریق سیر و سلوک به مرحله نهایى توحید برسد  به تعبیر دیگر، ارتباط بین وسیله و هدف چیست؟


حقیقت این است که انسان زمانى که به وجود خود پى مى‌برد خودش را موجودى مستقل مى‌پندارد؛ یعنى، توهّم مى‌کند که در اصل خلقتش به چیزى و کسى نیاز ندارد، خالقى باشد یا نباشد فرقى نمى‌کند! به تدریج کمالاتى را نیز که کسب مى‌کند علم، قدرت، فن و هنر و... تمامى را از آن خود و قائم به روح خود مى‌داند. در مرتبه نازل‌تر خود را در افعال خویش مستقل در تأثیر مى‌بیند. انسانهاى متعارف فکر مى‌کنند حرکت دست و پا و سایر اعضا، تصرف انسان در طبیعت، کسب مقام و موقعیت و ثروت و... اصالتاً از آن خود اوست، وقتى به قارون گفتند: چرا این همه اموال را حبس مى‌کنى و در اختیار دیگران نمى‌گذارى، قارون گفت: «انما اوتیته على علم عندی»1 «من با علم خود این اموال را کسب کرده ام» مال من است! چرا به دیگران بدهم؟ درست است که این گفته در قرآن از زبان قارون نقل شده است، اما این سخنِ تمامى زورمندان و زرپرستان عالم است، هر کسى که حاضر نباشد، دیگران را در مال خودش شریک کند حرف دلش همین است که: مال من است! با زحمت پیدا کرده ام! چنین انسانى خود را مالک و مستقل در مالکیت مى‌داند! خود را فاعل مستقل افعال خویش مى‌داند. این توهّم و پندار، درست نقطه مقابل تفکر توحیدى است.


اولین قدم در مسیر توحید، نفى استقلال خود


همان گونه که بیان شد اولین قدم در مسیر توحید این است که آدمى افعال خود را از خدا ببیند هدایت، روزى، مرض و شفا را نیز از او بداند «نمرود» از حضرت ابراهیم «على نبینا و آله و علیه السلام» پرسید: خداى تو کیست، حضرت فرمود: «خداى من کسى است که مرا سیر و سیرآب مى‌کند. هنگام مرض شفا مى‌دهد. مى‌میراند و زنده مى‌کند و کسى است که در روز قیامت هم امید دارم مرا ببخشد»2


1ـ قصص/ 78-79.


2ـ شعراء / 79-83.


﴿ صفحه 236﴾


بینش انسان موحّد این است که نان و آب و مرض و شفا از جانب خداست. درست است که بیمار باید به پزشک مراجعه کند و از دارو استفاده نماید تا بهبود پیدا کند. حضرت ابراهیم هم از این وسائل و ابزار استفاده مى‌کرد، اما آنها را از خدا مى‌دانست، چنین تفکرى از درک متعارف بیرون است. اگر کسى از دیگرى بپرسد که چه کسى شما را سیر مى‌کند یا شما نان خور چه کسى هستید، خواهد گفت: صاحب کار! رئیس اداره! دولت! کسى که در این میان مطرح نیست خداست. این درک عمومى را با درک و بینش ابراهیم(علیه السلام) مقایسه کنید! دیدگاه کسى که شفا را فقط از جانب دکتر و دارو مى‌پندارد با کسى که آنها را از خدا مى‌داند دو بینش ناسازگار است. باید ابراهیم شد تا بینش ابراهیمى پیدا کرد! اینجاست که مسأله سیر و سلوک و عمل به دستورات شریعت مطرح مى‌شود.


رابطه سیر و سلوک و رسیدن به توحید


این دستورها و ارزشهاى رفتارى و به اصطلاح، سیر و سلوک عملى است که انسان را به مرحله والاى توحید مى‌رساند، اما چگونه؟


اعتقاد به استقلال انسان به معنى شریک قائل شدن براى خداست؛ یعنى، اعتقاد به اینکه یک سلسله کارها را خدا و دسته‌اى دیگر را انسان انجام مى‌دهد. براى خود، جامعه، پدر و مادر، حکومت و... استقلال قائل شدن نوعى شرک است. براى رسیدن به «توحید» باید «شرک» را رد کرد و ردّ تمامى «شرک» به این معناست که انسان، تفکر استقلال خویش و سایر مخلوقات خدا را نفى کند. اولین قدمِ طرد استقلال، نفى استقلال در اراده و تصمیم گیرى است. به جاى اینکه انسان بگوید: دلم چنین مى‌خواهد باید بگوید خدا چنین مى‌خواهد. به جاى خواست و اراده خود، خواست و اراده خدا را بر افعال خویش حاکم کند. نفى شرک در اراده و پذیرفتن تابعیت اراده خدا اولین گام نفى استقلال و قدم به سوى توحید است.


﴿ صفحه 237﴾


پس پاسخ این سؤال که: چرا نفى اراده خود و اطاعت از خدا در «رسیدن به مرحله شهود» مؤثر است، این است که: نفى اراده خود و اطاعت از خدا نفى شرک است، باید شریک را کنار زد تا صاحب اصلى شناخته شود. کسى که هواى نفس را به جاى خدا بگذارد چگونه مى‌تواند خدابین شود؟! «أفرأیتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هواه»1اتخاذ هواى نفس به عنوان «اله» همان شرک است! چنین شخصى به جاى گفتن «لااِله اِلاالله» هَوى را به جاى خدا مى‌نشاند و از عمق جان مى‌گوید: «لا اله الا هواى


1ـ جاثیه/ 25.


﴿ صفحه 238﴾


شرق و غرب و کفر و شرک، خواسته هاى نفسانى، ولى ملاک ارزش در اسلام سرکوب خواسته هاى دل است. در مقام توحید افعالى، باید به جاى «دل» «خدا» را گذاشت و اراده خود را تابع اراده خدا کرد.


ابراز این واقعیت با لفظ بسیار آسان است، اما اگر انسان بعد از صد سال ریاضت هم به آن مرتبه برسد، هنر کرده است؛ یعنى، اگر انسانى صد سال زحمت بکشد و به گونه‌اى شود که اراده و رفتار او تابع اراده خدا شود، مى‌توان گفت که در برابر بهاى پرداخته و عمر از دست رفته، متاع ارزش مندى را کسب کرده است و تمامى این حقایق، تازه در اولین مرحله (توحید افعالى) نهفته است و پیمودن مراحل بعدىِ توحید (توحید صفات و ذات) به مراتب سخت‌تر و دشوارتر است و جز براى نوادر و اولیاءِ خاص خدا ممکن نیست.


پس اولین اشتباه آدمى این است که خود را مالک خویشتن مى‌داند، در صورتى که خدا مالک اوست. تمامى هستى مخلوق اوست، آدمى با استفاده از نیرویى که خداى منان به او داده است صنعت، اختراع یا اکتشافى را ایجاد مى‌کند و آن را متعلق به خود مى‌پندارد؛ یعنى، در حالى که این کتاب، صنعت، دانش، اختراع و ... محصول نیروى خدایى است، آن را از خود مى‌پندارد. اگر مواد خام مال خداست، پس محصول هم مال خداست. چرا انسان ادعاى مالکیت مى‌کند؟! فاعل، مخلوقِ خدا ابزار کار، مخلوقِ خدا اما محصول مال انسان؟ نیروى بدنى، چشم، گوش، مغز، قلب، دست و پا و اراده و تفکر و ... مال خداست پس اختراع و ابتکار، صنعت و کتاب و... هم مال اوست.


نفى تفکر فرعونى


سر منشأ ادعاى نابجاى ربوبیت سلاطین و جبابره از همین نقطه است. ادعاى ربوبیت فرعونى ناشى از سرمستى او از نعمتهاى خداست. او در مقام استدلال بر


﴿ صفحه 239﴾


الوهیت خود مى‌گوید: «... و هذه الانهار تجرى من تحتى»1 از زیر پاى من نهرها جارى است. منم که این همه نعمت دارم، پس من خداى شمایم! و این تنها فرعون نبود که چنین ادعائى مى‌کرد. به گفته یکى از بزرگان، ادعاى خدایى در دل همه انسانها هست، منتها جرأت ابراز آن را ندارند. در دل تمام انسانها (مگر نوادر) تفکر فرعونى نهفته است. اصل بدبختى ما همین است. تنها راه علاج این بیمارى، عاقلانه اندیشیدن و دست برداشتن از این ادعاى دروغین است. رداى کبریائى فقط از آن خداست، کسانى که به دروغ آن را غصب کرده‌اند باید به صاحبش برگردانند. بزرگى و بزرگى فروشى در شأن انسان نیست. اگر این ردا را به صاحب آن برگرداندیم، متواضع، فروتن، خاکى و بنده خدا خواهیم شد. تا زمانى که آدمى در دل، خود را خدا یا خدایى کوچک مى‌پندارد، در مقابل هیچ کس به واقع، فروتنى و در برابر خدا هم سجده نمى‌کند.


رسیدن به حقیقت توحید با «عمل»، نه علم


اینکه مى‌گوئیم روح ارزشهاى اسلامى «توحید» است، مبنى بر همین بینش برهانى و وجدانى است. رسیدن به آن مرتبه، تنها با گفتن و فکر کردن حاصل نمى‌شود. «اعتقاد» ممکن است با استدلال و بحث و جدل حاصل شود، اما باور دل و تجلى آن حقیقت در روح آدمى به «عمل» نیاز دارد. ساختار روح انسان این گونه است، اگر کسى در مورد انسان غیر از این فکر کند، انسان را نشناخته است. کم نیستند کسانى که قضیه‌اى فلسفى به گونه‌اى مستدل براى آنها ثابت شده است، اما در مقام عمل بر خلاف اعتقاد خود عمل مى‌کنند. بین گفتار و عمل آنها سازگارى وجود ندارد. چرا؟ زیرا قلب باور نکرده است. ذهن نتیجه برهان را پذیرفته، اما دل نپذیرفته است. دل تنها وقتى مى‌پذیرد که بیابد و «یافتن» باید از راه عمل حاصل


1ـ زخرف/ 43.


﴿ صفحه 240﴾


شود. تا زمانى که رفتار انسان با اعتقاد او مخالف باشد به ایمان، معرفت و یقینى نخواهد رسید، حتى بسیارى از مواقع اگر آنچه را که با برهان پذیرفته در عمل با آن مخالفت کند، همان امر پذیرفته شده نظرى را نیز انکار خواهد کرد. مداومت بر عملى که خلاف اعتقاد انسان است، موجب سست شدن پایه هاى اعتقادى اوست. این از عجایب روح آدمى است که گاهى براى اثبات مطلبى استدلال مى‌کند، برهان اقامه مى‌کند و کتاب مى‌نویسد، اما چیزى نمى‌گذرد که تمامى حرفهاى خود را پس مى‌گیرد. براى اینکه مثلاً، نام و شهرتى کسب کرده باشد و مطلب تازه‌اى گفته باشد، سخنانى را بر خلاف گفته هاى خدا و پیامبر مطرح مى‌کند، بجاى اینکه با استدلال گفته هاى قبلى خود را باطل کند، در یک کلام مى‌گوید «آن زمان چنان فکر مى‌کردم، ولى حالا چنین فکر مى‌کنم». قرآن مجید در مورد چنین انسانهایى مى‌فرماید: «ثمَّ کان عاقبة الذین اساؤا السوءى اَن کذّبوا بِایات الله»1 در اثر اعمال بدى که بعضى از انسانها انجام مى‌دهند، کارشان به جایى مى‌رسد آنچه را که قبلا پذیرفته بودند، انکار و آیات الهى را تکذیب مى‌کنند.


به هر حال، این حقیقت انکار ناپذیراست که روح آدمى تنها در برابر دلیل تسلیم نیست خواسته ها و گرایشهاى آدمى نیز در رفتار او نقش به سزائى دارند، حتى گاهى حق بر آدمى آشکار مى‌شود، اما عملا آن را انکار مى‌کند شبیه شخصى که در مباحثه‌اى مغلوب مى‌شود و تشخیص مى‌دهد که حق با طرف مقابل است، اما به دلیل بعضى از خواسته ها و گرایشهاى نفسانى، حاضر به پذیرفتن واقعیت نیست. در ابتدا مى‌خواهد از این طریق سخن حق را بفهمد ولى در ضمن بحث که مطلب بر او آشکار مى‌شود و مى‌داند اشتباه کرده، با هزار زحمت تلاش مى‌کند که حرف خود را به کرسى بنشاند و سخن خود را حق جلوه دهد، این مرتبه ضعیف از شخصیت فردى است که: «اتخذ الهه هواه» وقتى که «هوى» «اله» شد، شخص در صدد است که


1ـ روم/ 30.


﴿ صفحه 241﴾


هواى خود را پاى مال نکند و به تعبیرى غرور خود را نشکند، زیرا مى‌پندارد که اعتراف به اشتباه، خُرد شدن شخصیت است. حال همین جریان را در مقیاسى گسترده‌تر در نظر بگیرید! غلبه هواى نفس موجب مى‌شود که فلان رئیس هم در مذاکره حرف همتاى خود را نپذیرد، ولو انکه حق با او باشد.


اولین گام در اصلاح و شاید راحت ترین آن ، اعتراف به اشتباه است، اما اگر آدمى قادر نبود در امر ساده‌اى از این قبیل هم خودش را اصلاح کند، احتمال اصلاح او در سایر امور کمتر است. اگر کسى در یک مذاکره علمى از اعتراف به اشتباه عاجز باشد، چگونه مى‌تواند در موقعیتها و پستهاى مهم از شرّ این رذیله خلاص شود؟ انسانى که بدون داشتن هیچ پست و مسئولیتى خطاهاى خود را نمى‌پذیرد، چگونه توقع دارد که فلان قدرتمند مستکبر خطاى خود را قبول کند؟


تلاش در جهت اصلاح بینش!


دلیل اینکه اولین توصیه در نظام ارزشى اسلام خضوع، و خشوع و عبودیت خداست، این است که نوعاً انسانها در مورد خود یک سلسله بینش هاى غلط، عوضى و ناصحیح دارند. خود را مالک و مستقل دانستن با طى مراحل کمال، متناقض است. انسانى که سراسر وجودش را نیاز فرا گرفته و اصل وجودش را از دیگرى گرفته و لحظه به لحظه به افاضات او محتاج است، با چه رویى ادعاى مالکیت و استقلال مى‌کند؟!


کسى که توانایى دفع مرضى از خود را ندارد و کوچک ترین اختلال در قلب یا مغز، او را از پاى در مى‌آورد و قدرت دفع غم و اندوه و خیالى را از خود ندارد چگونه «من» «من» مى‌گوید؟!! براى شروع اصلاح اخلاقى باید ادعاهاى دروغین را کنار گذاشت به اشتباهات خود اعتراف کرد و تسلیم حق، واقعیت و خدا شد.


اگر پرده هاى ظلمت کنار رود، نور معرفت و شهود تجلى مى‌کند. تمامى حجابها


﴿ صفحه 242﴾


از ناحیه اعمال انسانهاست، اگر "خود" از میان برخاست و حجاب منیّت پاره شد، چهره محبوب ظاهر مى‌شود. آنگاه حقیقت را مى‌یابد و به کمال و ارزش مى‌رسد.


خلاصه سخن


حاصل سخن اینکه: ملاک ارزشهاى اسلام به دو صورت قابل تبیین است:


1. تکامل انسان ـ که حقیقت او روح است ـ به تکامل خود آگاهى و علم است که عین وجود اوست. تحقق این خود آگاهى زمانى است که انسان حقیقت خود را که عین ارتباط با خدا و جلوه‌اى از اوست، بیابد؛ یعنى خود را عین ارتباط با خدا بیابد. مسیر تکامل؛ یعنى کسب ارزشها، در همین جهت است که «خودآگاهى» خودش را که عین «خداآگاهى»! است بیابد. «خداآگاهى» از این جهت که وقتى انسان خود را عین ارتباط با خدا و وابسته به او یافت با «خودآگاهى» تفاوتى ندارد، درک خورشید یا نور خورشید فرقى نمى‌کند. در صورت یافتن این حقیقت، «عرف نفسه2. فلسفه عرفان عملى، رسیدن به حقیقت توحید است. «توحید» مراتبى دارد که از توحید افعالى شروع و به توحید صفاتى و ذاتى ختم مى‌شود. براى رسیدن به مقام توحید افعالى، انسانها باید استقلال در اراده را از خود نفى کنند و تمامى افعال در هستى را از آن خداى متعال بدانند. و با ادامه کار و اخلاص نیّت و متمرکز کردن توجّهات قلبى لیاقت یافتن مراتب کاملتر توحید را پیدا می کند.

ادامه در لینک زیر :

 

عرفان عملی  لینک


عرفان اسلامی

سیر و سلوک چیست؟

بدان که سلوک در لغت عرب، عبارت از رفتن است علی الاطلاق. یعنی رونده شاید که در عالم ظاهر سیر کند و شاید که در عالم باطن سیر کند و به نزدیک اهل تصوف، سالک عبارت از رفتن مخصوص است و همان سیر الی اللّه و سیر فی اللّه است و سیر الی اللّه نهایت دارد و سیر فی اللّه نهایت ندارد و اگر این عبارت فهم نمی کنی به عبارت دیگر بگویم.

بدان که به نزدیک اهل تصوف، سلوک عبارت از رفتن است از اقوال بد به اقوال نیک و از افعال بد به افعال نیک و از اخلاق بد به اخلاق نیک و از هستی خود به هستی خدای.


یعنی چون سالک بر اقوال و افعال و اخلاقْ ملازمت کند، معارف روی نماید و چیزها را چنان که چیزها هست بداند و ببیند و چون معارف روی نمود و در معارف به کمال رسید، چیزها را چنان که چیزها هست دانست و دید. عارف آن باشد که از هستی خود بمیرد و به هستی خدای زنده شود؛ اگر چه سالک را هرگز هستی نبود اما می پنداشت مگر هست. آن پندار تا برخاست و مقصود سالکان و مطلوب طالبان این است.

یعنی کمال آدمی در جهان چند است ـ اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف ـ هر که در این چهار چیز به کمال رسید به کمال خود رسید.

حجاب ها

بدان که هر چیزی که از خود دفع می باید کرد و از پیش برمی باید داشت، عبارت از حجاب است و هر چیز که خود را حاصل می باید کرد و بر آن می باید بود، عبارت از مقام است. چون معنی حجاب و مقام را دانستی اکنون بدان که اصول حجب و عقبات این راه چهار است: دوستی جاه و دوستی مال و تقلید و معصیت. و اصول مقامات و حالات این راه هم چهار است: اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف.

ای درویش! اول، این چهار حجاب را می باید برداشت تا رسیدن به این چهار مقام میسر شود. از جهت آنکه این چهار حجاب برگرفتن به مثابت طهارت کردن است و این چهار مقام را حاصل کردن به مثابت نماز کردن است. هر حجابی عضوی است از اعضای طهارت که می باید شُست و هر مقامی رکعتی است از رکعات نماز که می باید گزارد.

اول طهارت است آن گاه نماز، اول تصقیل است آن گاه تنویر، اول فصل است و آن گاه وصل؛ آدمی تا از یک چیز نمیرد به یک چیز دیگر زنده نتواند شد. پس اگر فراغت می خواهی از شغل بمیر و اگر خدای می خواهی از خود بمیر و اگر از شغل و از خود نمی توانی مُرد، طلب فراغت و خدای مکن که میسر نشود.

هر که این چهار حجب برداشت در طهارت دایم است و هر که این چهار مقام حاصل کرد در صلوة دایم است.

رفع حجاب ها

ای درویش! این چهار حجب برداشتن و بدین چهار مقام رسیدن به چهار چیز میسر شود: بر عزلت و کم گفتن و کم خوردن و کم خفتن، اما باید که در صحبت دانا و مرد دانا کوشش کند.

ای درویش! اصل همه عیب ها و بدی ها پر خوردن است و اندک خوردن آن نیست که روزی یا ده روز اندک خورد و آن گاه بسیار خورد که این چنین سودی نکند بلکه زیان کند.

بعضی هستند که چند روز غذا کم خورند و چله گیرند و بعد از آن بسیار خورند؛ این چنین بی فایده است و عمر شریف ضایع کردن است. اندک خوردن آن باشد که بدان ثبات نمایند که از ثباتْ کارها گشاید و از بی ثباتی هیچ کاری نیاید.

ای درویش! در سلوک دو چیز به غایت معظم است و بی آن دو چیز سلوک میسر نشود: یکی صحبت دانا و یکی اندک خوردن و باید به اذکار و اوراد مداومت کند و کم خوردن و کم گفتن را بر خود لازم کند و سالک باید مرید دانا باشد.

نیتِ سالک

ای درویش! باید که نیت سالک در ریاضات و مجاهدات آن نباشد که طلب خدا می کنم از جهت آنکه خدای با همه است و حاجت به طلب کردن نیست و وجود همه از اوست و بقای همه بدوست «و بازگشت همه به اوست» بلکه خودْ همه اوست.

و دیگر آن که باید که آن نباشد که طلب طهارت و اخلاق نیک می کنم و آن نباشد که طلب علم و معرفت می کنم و آن نباشد که طلب کشف اسرار و ظهور انوار می کنم.

زیرا که اینها هر یک به مرتبه ای از مراتب انسانی مخصوص است و چون سالک به این مرتبه رسد، اگر خواهد و اگر نخواهد آن چیز که به آن مرتبه مخصوص است، ظاهر شود و اگر بدان مرتبه نرسد امکان ندارد که چیزی که به آن مرتبه مخصوص است ظاهر شود.

مراتب انسانی

انسان، مراتب دارد چنان که درخت مراتب دارد. پیدا است که در هر مرتبه از مراتب درخت چه پیدا آید. پس کار باغبان آن است که زمین را نرم و موافق می دارد. خار و خاشاک پاک می کند و آب به وقت می دهد و محافظت می کند تا آفتی به درخت نرسد تا مراتب درخت، تمام پیدا آید و هر یک به وقت خود ظاهر گردد؛ کار سالکان هم چنین است. باید که ریاضت و مجاهدت سالکان از جهت آن باشد تا آدمی شوند و مراتب انسانی در ایشان ظاهر گردد. سالگ اگر خواهد و اگر نخواهد طهارت و اخلاق نیک و علم و معرفت و کشف اسرار و ظهور انوار هر یک به وقت خود ظاهر شوند و چیزها ظاهر شوند، اگر چه سالک هرگز نشنوده بود و ندانسته باشد و کسی که نه این کاره باشد این سخنان را فهم نکند.

همتِ عالی

ای درویش! چیزها پیدا آید که چشم سالک هرگز ندیده باشد و گوشش نشنیده باشد و در خاطر سالک هرگز نگذشته باشد تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم.

سالک باید بلند همت باشد، تا زنده است در کار باشد و بر سعی و کوشش مشغول بود که علم و حکمت خدای نهایت ندارد.

ای درویش! جمله مراتب درخت در تخم درخت، موجود است. باغبان حاذق به تربیت و پرورش آن درخت باید سعی کند تا تمام ظاهر شود. هم چنین طهارت و اخلاق نیک و علم و معرفت و کشف اسرار و ظهور انوار جمله در ذات آدمی موجود است. صحبت دانا و تربیت و پرورش می باید تا تمام ظاهر شود.

ادامه در لینک زیر:

سلوک چیست؟ - لینک 

سلوک چیست؟

سیر و سلوک چیست؟

بدان که سلوک در لغت عرب، عبارت از رفتن است علی الاطلاق. یعنی رونده شاید که در عالم ظاهر سیر کند و شاید که در عالم باطن سیر کند و به نزدیک اهل تصوف، سالک عبارت از رفتن مخصوص است و همان سیر الی اللّه و سیر فی اللّه است و سیر الی اللّه نهایت دارد و سیر فی اللّه نهایت ندارد و اگر این عبارت فهم نمی کنی به عبارت دیگر بگویم.

بدان که به نزدیک اهل تصوف، سلوک عبارت از رفتن است از اقوال بد به اقوال نیک و از افعال بد به افعال نیک و از اخلاق بد به اخلاق نیک و از هستی خود به هستی خدای.


یعنی چون سالک بر اقوال و افعال و اخلاقْ ملازمت کند، معارف روی نماید و چیزها را چنان که چیزها هست بداند و ببیند و چون معارف روی نمود و در معارف به کمال رسید، چیزها را چنان که چیزها هست دانست و دید. عارف آن باشد که از هستی خود بمیرد و به هستی خدای زنده شود؛ اگر چه سالک را هرگز هستی نبود اما می پنداشت مگر هست. آن پندار تا برخاست و مقصود سالکان و مطلوب طالبان این است.

یعنی کمال آدمی در جهان چند است ـ اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف ـ هر که در این چهار چیز به کمال رسید به کمال خود رسید.

حجاب ها

بدان که هر چیزی که از خود دفع می باید کرد و از پیش برمی باید داشت، عبارت از حجاب است و هر چیز که خود را حاصل می باید کرد و بر آن می باید بود، عبارت از مقام است. چون معنی حجاب و مقام را دانستی اکنون بدان که اصول حجب و عقبات این راه چهار است: دوستی جاه و دوستی مال و تقلید و معصیت. و اصول مقامات و حالات این راه هم چهار است: اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف.

ای درویش! اول، این چهار حجاب را می باید برداشت تا رسیدن به این چهار مقام میسر شود. از جهت آنکه این چهار حجاب برگرفتن به مثابت طهارت کردن است و این چهار مقام را حاصل کردن به مثابت نماز کردن است. هر حجابی عضوی است از اعضای طهارت که می باید شُست و هر مقامی رکعتی است از رکعات نماز که می باید گزارد.

اول طهارت است آن گاه نماز، اول تصقیل است آن گاه تنویر، اول فصل است و آن گاه وصل؛ آدمی تا از یک چیز نمیرد به یک چیز دیگر زنده نتواند شد. پس اگر فراغت می خواهی از شغل بمیر و اگر خدای می خواهی از خود بمیر و اگر از شغل و از خود نمی توانی مُرد، طلب فراغت و خدای مکن که میسر نشود.

هر که این چهار حجب برداشت در طهارت دایم است و هر که این چهار مقام حاصل کرد در صلوة دایم است.

رفع حجاب ها

ای درویش! این چهار حجب برداشتن و بدین چهار مقام رسیدن به چهار چیز میسر شود: بر عزلت و کم گفتن و کم خوردن و کم خفتن، اما باید که در صحبت دانا و مرد دانا کوشش کند.

ای درویش! اصل همه عیب ها و بدی ها پر خوردن است و اندک خوردن آن نیست که روزی یا ده روز اندک خورد و آن گاه بسیار خورد که این چنین سودی نکند بلکه زیان کند.

بعضی هستند که چند روز غذا کم خورند و چله گیرند و بعد از آن بسیار خورند؛ این چنین بی فایده است و عمر شریف ضایع کردن است. اندک خوردن آن باشد که بدان ثبات نمایند که از ثباتْ کارها گشاید و از بی ثباتی هیچ کاری نیاید.

ای درویش! در سلوک دو چیز به غایت معظم است و بی آن دو چیز سلوک میسر نشود: یکی صحبت دانا و یکی اندک خوردن و باید به اذکار و اوراد مداومت کند و کم خوردن و کم گفتن را بر خود لازم کند و سالک باید مرید دانا باشد.

نیتِ سالک

ای درویش! باید که نیت سالک در ریاضات و مجاهدات آن نباشد که طلب خدا می کنم از جهت آنکه خدای با همه است و حاجت به طلب کردن نیست و وجود همه از اوست و بقای همه بدوست «و بازگشت همه به اوست» بلکه خودْ همه اوست.

و دیگر آن که باید که آن نباشد که طلب طهارت و اخلاق نیک می کنم و آن نباشد که طلب علم و معرفت می کنم و آن نباشد که طلب کشف اسرار و ظهور انوار می کنم.

زیرا که اینها هر یک به مرتبه ای از مراتب انسانی مخصوص است و چون سالک به این مرتبه رسد، اگر خواهد و اگر نخواهد آن چیز که به آن مرتبه مخصوص است، ظاهر شود و اگر بدان مرتبه نرسد امکان ندارد که چیزی که به آن مرتبه مخصوص است ظاهر شود.

مراتب انسانی

انسان، مراتب دارد چنان که درخت مراتب دارد. پیدا است که در هر مرتبه از مراتب درخت چه پیدا آید. پس کار باغبان آن است که زمین را نرم و موافق می دارد. خار و خاشاک پاک می کند و آب به وقت می دهد و محافظت می کند تا آفتی به درخت نرسد تا مراتب درخت، تمام پیدا آید و هر یک به وقت خود ظاهر گردد؛ کار سالکان هم چنین است. باید که ریاضت و مجاهدت سالکان از جهت آن باشد تا آدمی شوند و مراتب انسانی در ایشان ظاهر گردد. سالگ اگر خواهد و اگر نخواهد طهارت و اخلاق نیک و علم و معرفت و کشف اسرار و ظهور انوار هر یک به وقت خود ظاهر شوند و چیزها ظاهر شوند، اگر چه سالک هرگز نشنوده بود و ندانسته باشد و کسی که نه این کاره باشد این سخنان را فهم نکند.

همتِ عالی

ای درویش! چیزها پیدا آید که چشم سالک هرگز ندیده باشد و گوشش نشنیده باشد و در خاطر سالک هرگز نگذشته باشد تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم.

سالک باید بلند همت باشد، تا زنده است در کار باشد و بر سعی و کوشش مشغول بود که علم و حکمت خدای نهایت ندارد.

ای درویش! جمله مراتب درخت در تخم درخت، موجود است. باغبان حاذق به تربیت و پرورش آن درخت باید سعی کند تا تمام ظاهر شود. هم چنین طهارت و اخلاق نیک و علم و معرفت و کشف اسرار و ظهور انوار جمله در ذات آدمی موجود است. صحبت دانا و تربیت و پرورش می باید تا تمام ظاهر شود.

ادامه در لینک زیر:


 نماز گزار راستین  : پنهان و آشکار او ، درون و بیرون او ، دست و دهن او ، اندیشه ها و پیشه های او ، خواسته ها و کار و کوشش او همه پاکند.