نسیم

نسیم

نسیم
نسیم

نسیم

نسیم

پرسش عارفی از یکی از اغنیا


پرسش عارفی از یکی از اغنیا


     یکی از عرفا روزی از یکی از اغنیا پرسید:دنیا را دوست داری؟گفت:بسیار.پرسید:برای بدست آوردن آن کوشش می کنی؟ گفت :بلی .سپس عارف گفت:در اثر کوشش،آن چه می خواهی بدست آوری؟

     گفت:متاسفانه تاکنون به دست نیاورده ام.عارف گفت:این دنیایی که تاکنون با همه ی کوشش هایت آن را به دست نیاورده ای،پس چطور آخرتی که هرگز طلب نکرده و در راه وصول به آن نکوشیده ای به دست خواهی آورد؟

     دنیا طلبیدیم ،به جایی نرسیدیم یارب چه شود آخرت ناطلبیده                                                                                                             

معراج پیامبر


بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

در شب هفدهم ماه مبارک رمضان که پیغمبر صلى الله علیه و آله به معراج تشریف برد و همه جا را دید و در همان شب مراجعت فرمود. صبح آن شب ، شیطان خدمت آن سرور مشرف شد و عرض کرد: یا رسول الله ! شب گذشته که به معراج تشریف بردید، در آسمان چهارم طرف چپ ((بیت المعمور)) منبرى بود، شکسته و سوخته و به رو افتاده آیا شناختى آن منبر را و متوجه شدید که از کیست ؟

آن حضرت فرمودند: خیر؛ آن منبر از کیست ؟

شیطان عرض کرد: آن منبر از من است و صاحب آن بودم ! بالاى آن مى نشستم و ملائکه پاى منبر من حاضر مى شدند، از براى آنها راه بندگى حضرت منان را مى گفتم . ملائکه از عبادت و بندگى من تعجب مى کردند! هر وقت که تسبیح از دستم مى افتاد، چندین هزار ملک بر مى خاستند، تسبیح را مى بوسیدند و به دست من مى دادند. اعتقاد من این بود که خداوند از من بهتر چیزى را خلق نفرموده ؛ ولى یک بار دیدم امر به عکس شد و رانده درگاه او شدم . و الان کسى از من بدتر و ملعون تر در درگاه احدیت نیست . اى محمد صلى الله علیه و آله وسلم ! مبادا مغرور شوى و تکبر نمایى ، چون هیچ کس از کارهاى الهى آگاه نیست .

در ملاقات خود با حضرت یحیى عرض کرد: من جزو ملائکه بودم و چهار هزار سال سرم را از یک سجده بر نداشتم ؛ ولى عاقبتم این شد که از صفوف ملائکه بیرون شدم و مطرود و مردود و ملعون درگاه حق تعالى گردیدم

[داستانهایی از ابلیس صفحه ۴۰ به نقل از خزینه الجواهر ۶۴۶]

همنشینی با موسی علیه السلام


همنشینی با موسی علیه السلام

روزی حضرت موسی علیه السلام هنگام مناجات با خدا عرض کرد: خدایا! مایلم یکی از همنیشنان بهشتی ام را ببینم.

خداوند، مرد قصابی را به او معرفی کرد.

حضرت موسی علیه السلام با کمال اشتیاق به دکان مرد قصاب رفت و از دیدن او خوشحال شد، با خود گفت: چقدر خوب است اعمال و کردار او را تحت نظر قرار بدهم تا ببینم او چه عمل فوق العاده دارد که سزاوار چنین مقامی گردیده است. موسی علیه السلام پس از بررسی احوال جوان، چیزی جز فروش گوشت ندید. هنگام شب که جوان قصاب، مغازه خود را تعطیل کرد و راهی منزل شد، موسی علیه السلام پیش آمد و بدون این که خود را معرفی کند، از جوان قصاب خواست که میهمان او باشد.

جوان قصاب پذیرفت و موسی علیه السلام را به منزل خود برد. جوان پس از احترام میهمان، ریسمانی را از دیوار باز کرد و زنبیلی از سقف اتاق پایین آمد. پیرزنی که در قنداق پیچیده شده بود داخل زنبیل بود. غذای رقیقی آورد و قاشق قاشق در دهان آن پیرزن ریخت. زن، گاه گاه نگاهی به آسمان می کرد و چیزهایی می گفت؛ ولی مفهوم آن روشن نبود. مرد جوان از میهمان پذیرایی کرد و دوباره وی را میان همان زنبیل گذاشت و به سقف اتاق آویزان کرد.

موسی علیه السلام و جوان از منزل خارج شدند. حضرت علیه السلام از جوان پرسید: این پیرزن چه کسی بود؟

جوان گفت: مادرم.

حضرت پرسید: چرا مادرت را به سقف آویزان کردی؟

جوان گفت: برای این که کسی در منزل ندارم و می ترسم حیوانی او را بیازارد.

موسی علیه السلام گفت: مادرت هنگام غذا خوردن به آسمان نگاه می کرد، او چه می گفت؟

جوان گفت: مادرم می گفت: خدایاً فرزندم را در روز قیامت با حضرت موسی علیه السلام محشور گردان.

حضرت فرمود: بر تو مژده باد که من موسی هستم. از خداوند متعال خواستم که همنشینم را در بهشت به من نشان دهد و او تو را معرفی کرد.

حال دانستم که این عمل پسندیده موجب شده است که همنشین من باشی.                                                  

حضرت محمد


حضرت محمد(ص):برترین ایمان آن است که بدانی خدا همه جا با توست

 

حضرت محمد(ص):بهترین کارها در پیش خدا نگه داری زبان است


حضرت محمد(ص):محبوب ترین بندگان پیش خدا کسی است که برای بندگان خدا سودمندتر است


حضرت محمد(ص):محبوبترین کارها نزد خداوند کاریست که دوام آن بیشتر باشد اگرچه اندک باشد

حضرت محمد(ص):در طلب دنیا معتدل باشید زیرا به هرکس هرچه قسمت اوست می رسد

خوشبختی


شخصی به عالمی گفت “من خوشبختی می خواهم”
عالم پاسخ داد : نخست “من” را حذف کن که حکایت از نفس دارد ؛ سپس “میخواهم” را حذف کن که حکایت از میل و خواسته دارد… اکنون آنچه که با تو باقی می ماند خوشبختی است !

بیزاری پیامبر بزرگوار


رسول اکرم (ص) : روزی رسول خدا (ص) در حین عبور از کوچه ای بعضی از کودکان را در حال بازی دید و فرمود : وای بر فرزندان  آخرالزمان از پدرانشان عرض شد یا رسول الله (ص) از پدران مشرک آنها فرمود : نه بلکه از پدران مسلمان ایشان که هیچ چیز از فرائض و احکام مذهبی را به آنان نمی آموزند و اگر خود فرزندان به دنبال فراگیری پاره ای از مسائل دینی بروند آنها را از اداء این وظیفه مقدس باز می دارند و تنها به این قانع هستند که فرزندانشان به دنبال کسب و تجارت روند و متاع ناچیزی از دنیا بدست آورند بدانید من از این قبیل پدران بیزار هستم و آنها نیز از بستگی به من بری اند.  مستدرک الوسائل جلد 2 صفحه 625                                                                                                                                                   

قرض دار

رسول خدا (ص) : قرض داری که حقوق مردم را نپرداخته پس از مرگ در قبرش در غل و زنجیری از آتش است و جز پرداخت قرضش توسط وارثین چیزی غل و زنجیر را باز نمیکند.   نهج الفصاحه صفحه 391                           

پیامد زنا


 رسول خدا (صلی الله علیه وآله) خطاب به امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمود :

« ای علی ! زنا شش پیامد دارد : سه در دنیا و سه در آخرت . پیامدهای دنیایش این است که : 1 ـ آبرو را می برد . 2 ـ مرگ را شتاب می بخشد . 3 ـ روزی را قطع می کند . و پیامدهای آن در آخرت عبارت است از : 1 ـ سختی در حساب رسی 2 ـ خشم خدای رحمان 3 ـ جاودانگی در آتش »(3) .                         

سعادت ابدی


پس از آن که انسان به معرفت نفس خویش نائل گشت ، در آن مى اندیشد که چه را باید بجوید و چه فعلى را باید انجام دهد تا به سعادت ابدى واصل شود و این از اهم امور است و مادامى که انسان نفس خویش را نشناسد، چگونه مى توان چیزى دیگر را بشناسد؟ 


و به راستى که اگر او از خویشتن غافل باشد، معرفت طبیعیات چه سودى برایش خواهد داشت ؟!


منبع:عیون مسائل نفس و شرح آن ، ج 1،


حضرت علامه حسن زاده املی

دعوت به مهمانی


چون حضرت سلیمان بعد از مرگ پدرش داود به رسالت و پادشاهی رسید از خداوند خواست که همه جهان و موجودات آن و همه زمین و زمان و عناصر چهارگانه و جن و پری را بدو بخشد. چون حکومت جهان بر سلیمان مسلم شد روزی از پیشگاه قادر مطلق خواست که اجازه دهد تمام جانداران را به صرف یک وعده غذا دعوت کند. حق تعالی او را از این کار بازداشت و فرمود: «رزق و روزی تمام جانداران عالم با اوست و سلیمان از عهده این کار بر نخواهد آمد. بهتر است زحمت خود زیاد نکند.»
ولی سلیمان بر اصرار خود افزود و استدعای وی مورد قبول واقع شد و خداوند به همه موجودات زمین فرمان داد تا فلان روز به ضیافت بنده محبوبش بروند. سلیمان هم بیدرنگ به افراد خود دستور داد تا آماده تدارک طعام برای روز موعود شوند. وی در کنار دریا جایگاه وسیعی ساخت و دیوان هم انواع غذاهای گوناگون را در هفتصد هزار دیگ پختند. چون غذاها آماده شد سلیمان بر تخت زرینی نشست و علمای اسرائیل نیز دور تا دور او نشسته بودند از جمله آصف ابن برخیا وزیر کاردان وی .
آنگاه سلیمان فرمان داد تا جمله موجودات جهان برای صرف غذا حاضر شوند. ساعتی نگذشت که ماهی عظیم‌الجثه از دریا سر بر آورد و گفت: «خدای تعالی امروز روزی مرا به تو حواله کرده است بفرمای تا سهم مرا بدهند.»
سلیمان گفت: «این غذاها آماده است مانعی وجود ندارد و هر چه می‌خواهی بخور.»
ماهی با یک حمله تمام غذاها و خوراکی‌های آماده شده را بلعید و گفت: یا سلیمان، سیر نشدم غذا می‌خواهم.
سلیمان چشمانش سیاهی رفت و گفت: «مگر رزق روزانه تو چقدر است؟ این طعامی بود که برای تمام جانداران عالم مهیا کرده بودم؟»
ماهی عظیم‌الجثه در حالی که از گرسنگی نای دم زدن نداشت به سلیمان گفت: «خداوند عالم روزی مرا روزی سه بار و هر دفعه سه قورت تعیین کرده است. الان من نیم قورت خورده‌ام و دو قورت و نیم دیگر باقی مانده که سفره تو برچیده شد.»
سلیمان از این سخن مبهوت شده و به باری تعالی گفت: «پروردگارا، توبه کردم. به درستی که روزی دهنده خلق فقط توئی  .                                                                                                                          

عصبانیت


مرحوم حضرت آیت الله العظمی علامه طباطبایی(قدس الله نفسه الزکیه):

 

عصبانیت:

 

گاهی یک عصبانیت،بیست سال انسان را به عقب می اندازد!       





مرحوم حضرت علامه مهدی نراقی(نور الله قبره الشریف):


عذاب همیشگی و نعمت های دائمی:


 


به راستی،بدن انسان،مادی و فناپذیر؛ولی روح او جاودانی است.به همین خاطر،اگر این روح با اخلاق آراسته گردد،در سعادت ابدی از نعمت های الهی بهره مند می شود؛و اگر خود را آلوده به پلیدی ها کند،در عذاب همیشگی،غوطه ور خواهد شد .




امام صادق ع فرمودند:


یک درهم مالی که برای امامت صرف کنی برتر است از دو میلیون درهم که در دیگر امور خیر خرج کنی !!


اصول کافی ج 2 ص 156


 مکیال المکارم مترجم جلد 2 ص ٣٥٢)     




از آقای بهجت پرسیدند:


آیا آدم گناهڪار هم مےتواند  امام زمانش را ببیند؟


 جواب دادند :


 


شمر هم امام زمانش را دید!


 اما نشناخٺ...


 


اللهم عرفنی حجتڪ ...



جابربن عبدالله انصارى (ره ) گفت : رسول خدا صلى الله علیه و آله بر ام مبشر انصارى در نخلستانى که داشت ، وارد شدند و فرمودند: این نخل ها را مسلمان کاشته یا کافر؟ عرض کرد: مسلمان آنها را کشت کرده است . فرمودند: مسلمان هر درختى بنشاند، یا زراعتى بکند و آدمى و چهارپایان از آن بخورند براى او صدقه به حساب مى آید.                                                                                                                                                                                             

هرکس طبق نیت خود عمل میکند


امام صادق علیه‏ السلام:


إِنَّما خُلِّدَ أَهلُ النّارِ فِى النّارِ لأَِنَّ نیّاتَهُم کانَت فِى الدُّنیا أَن لَو خُلِّدُوا فیها أَن یَعصُوا اللّه‏َ أَبَدا وَإِنَّما خُلِّدَ أَهلُ الجَنَّةِ فِى الجَنَّةِ لأَِنَّ نیّاتَهُم کانَت فِى الدُّنیا أَن لَو بَقُوا فیها أَن یُطیعُوا اللّه‏َ أَبَدا فَبِا النِّیّاتِ خُلِّدَ هؤُلاءِ وَهؤُلاءِ ثُمَّ تَلاقَو لَهُ تَعالى: (قُل کُلٌّ یَعمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ) قالَ: عَلى نیَّتِهِ؛


جهنمیان از این رو در آتش جاویدانند که در دنیا نیّتشان این بود که چنانچه تا ابد زنده بمانند تا ابد خدا را نافرمانى کنند و بهشتیان نیز از این‏رو در بهشت جاویدانند که در دنیا بر این نیت بودند که اگر براى همیشه ماندگار باشند براى همیشه خدا را فرمان برند. پس، جاودانگى هر دو گروه به سبب نیتهایشان است. آن‏گاه حضرت این آیه را تلاوت کردند: «بگو هر کس طبق نیت خود عمل مى‏کند».


(کافى، ج2، ص85، ح5)


شفاعت معصومین علیه السلام


یک روز، مرحوم آیت الله میرزا احمد مجتهدی تهرانی که خدا ایشان را غریق رحمت واسعه ی خویش نماید ؛ با حالی خاص به بیان یک روایتی پرداختند که احساس کردم جگرم جلا و صفا پیدا کرد .ایشان فرمودند :روزی فردی آمد خدمت امام معصوم ( امام باقر و یا امام صادق علیهما السلام که تردید از بنده می باشد ) و به ایشان عرض کرد 

اگر روزی یکی از دوستان شما گناهی کند ، عاقبتش چگونه خواهد بود ؟

امام در پاسخ به وی فرمودند :

خداوند به او یک بیماری عطا می نماید تا سختی های آن بیماری کفاره ی گناهانش شود.

آن مرد دو مرتبه پرسید : اگر مریض نشد چه ؟

امام مجدد فرمودند : خداوند به او همسایه ای بد می دهد تا اورا اذیت نماید و این اذیت و آزار همسایه ، کفاره ی گناهانش شود .

آن مرد گفت : اگر همسایه ی بد نصیبش نشد چه ؟

امام فرمودند : خداوند به او دوست بدی می  دهد تا وی را اذیت نماید و آزار آن دوست بد ، کفاره ی گناهان دوست ما باشد .

آن مرد گفت : اگر  دوست بد هم نصیبش نشد چه ؟!

امام فرمودند : خداوند همسر بدی به او میدهد تا آزار های آن همسر بد ، کفاره ی گناهانش شود .

آن مرد گفت :اگر همسر بد هم نصیبش نشد چه ؟

امام فرمودند : خداوند قبل از مرگ به او توفیق توبه عنایت می فرماید .

بازهم آن مرد از روی عنادی که داشت گفت : و اگر نتوانست قبل از مرگ توبه کند چه ؟

امام فرمودند :


به کوری چشم تو ! ما او را شفاعت خواهیم کرد .                                                                                                                                                            

پوست نازک و تحمل آتش


امام على علیه السلام:


اِعلَموا اَنَّهُ لَیسَ لِهذَا الجِلدِ الرَّقیقِ صَبرٌ عَلَى النّارِ، فَارحَموا نُفوسَکُم فَإِنَّکُم قَد جَرَّبتُموها فى مَصائِبِ الدُّنیا. أَفَرَأَیتُم جَزَعَ أَحَدِ کُم مِنَ الشَّوکَةِ تُصیبُهُ وَالعَثرَةِ تُدمیهِ وَالرَّمضاءِ تُحرِقُهُ؟! فَکَیفَ إِذا کانَ بَینَ طابِقَینِ مِن نارٍ ضَجیعَ حَجَرٍ، وَقَرینَ شَیطانٍ؟


بدانید که این پوست نازک تحمل آتش را ندارد، پس به خودتان رحم کنید، شما در مصیبت‏هاى دنیا آزمایش کرده ‏اید که وقتى خارى به بدن یکى از شما مى‏رود و یا به زمین مى‏خورد و خونى مى‏شود و یا شنهاى داغ پایش را مى‏سوزاند چگونه بیتابى مى‏کند؟! پس، چگونه خواهد بود اگر میان دو لایه از آتش قرار گیرد و هم بسترش سنگ و همدمش شیطان باشد؟

بزرگترین حکمت


روزی استادی در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت:


«استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست »


استاد از نوجوان خواست وارد آب بشود.


نوجوان این کار را کرد.


استاد با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت،


طوری که نوجوان شروع به دست و پا زدن کرد.


استاد نوجوان وحشت زده از آب را بیرون آورد و نوجوان با تمام قدرتش نفس کشید.


او که از کار استاد عصبانی شده بود، با اعتراض گفت:


 « استاد ! من از شما درباره حکمت سؤال می کنم و شما می خواهید مرا


خفه کنید »


استاد دستی به نوازش به سر او کشید و گفت:


«فرزندم! حکمت همان نفس عمیقی است که کشیدی تا زنده بمانی.


هر وقت معنی آن نفس حیات بخش را فهمیدی، معنی حکمت را هم می


فهمی!»                                                                                      

عشق آدم و حوّا

عشق آدم و حوّا

حکایت کرده اند که صبح روز هبوط، آدم نزد پروردگار آمد و گریه ای کرد از عشق، به طراوت باران بهمنی و گفت « ای معبود و معشوق یکتای من، اکنون که ما را به تبعیدگاه نامعلومی می فرستی، گیرم که من در همه سختیهای ناشناخته در عالم آب و گل شکیبا باشم، با من بگو که آخر فراق تو را چگونه تحمل توانم کرد؟»
خدواند آهسته در گوش آدم گفت: «من خود با تو می آیم»
آدم پرسید: « این چگونه باشد؟»
فرمود: « تو در سیمای آن حوّا که همراه توست خورشید لبخند من و برق نگاه من و صدای مهربان و شیرین من و اطوار و تجلیات جمال من که هردم تجدید می شود خواهی یافت. حوّا اقیانوسی است آکنده از درّ و گوهر که آن را هیچ پایان نیست اما بدان که گوهر را در کنار ساحل نمی توان یافت. غوّاصی باید، چالاکی، نیکبختی، تا دردانه عشق را در ژرفای وجود او صید کند.»

عشق دردانه است و من غوّاص و دریا میکده
سر فرو بردم در اینجا تا کجا سر بر کُنم

ابن فارض مصری در قصیده هفتصد بیتی تائیه کبری که قصیده «نظم السلوک» نام دارد، به صراحت از تجلی خاص احد در حوّا سخن گفته است:

ففی نشئة الاولی ترائت لادم
بمظهر حوا، قبل حکم الامومة
پس (آن معشوق) در نشئه نخستین برآدم ظاهر گردید
در صورت و مظهر حوّا، پیش از آنکه
حکم مادری برای حوّا مقرّر گردد.

برگرفته از کتاب «سیصدوشصت و پنج روز در صحبت قرآن»
به قلم حسین الهی قمشه ای

مجاهده با نفس

از الهی نامه عبد الله انصاری :


الهــــی هر که ترا شناسد کار او باریک و هر که ترا نشناسد راه او تاریک ، تو را شناختن از تو رستن است

و بتو پیوستن از خود گذشتن است . 


الهــــی بر من آراستی خریدم و از هر دو جهان دوستی حضرت تو گــُــزیدم . 


الهــــی اگر طاعت بســــی ندارم در هر جهان جز تو کسی ندارم . 


الهــــی تا بتو آشــــنا شدم از خلق جدا شدم و در هر جهان شیــــدا شدم نهان بودم پیدا شدم . 

 

الهــــی از بنده با حکم ازل چه برآید و بر آنچــــه ندارد چــــه باید . کوشــــش بنده چیست ؟ کار خواست 

تو دارد ، بجهد خویش نجات خویش کی تواند ؟




مجاهده با نفس

بدیهی است اولین چیزی که در طریقت لازمست، تزکیه نفس و تصفیه ی باطن می باشد. پس اولین پایه ی تصوف مجاهده است. مجاهده یعنی مخالفت با هوی وهوس. در این راستا آدمی نهایت سعی خود را می کند که نفسش آزاد نشود بلکه آن را محکم نگه داشته افسارش را به دست می گیرد نه اینکه افسار خود را به دست نفس دهد. انسان اهل طریقت بایستی از دیگران متمایز تر و مهمتر باشد. زیرا مردم نسبت به او انتظار فراوان دارند. رفتار و سکناتش باید برای دیگران درس باشد. با اخلاق نیکو و رفتار و برخورد درست هدفش را روسفید نماید . نقل است درزمان حضرت سلیمان مردی صالح مشغول صرف غذا بود. سگی در آن نزدیکی می گذشت. جلوی مرد صالح ایستاد و انتظار تکه ای نان داشت. ولی آن مرد به جای نان، سنگی بسویش انداخت و او را مجروح ساخت. سگ شکایت پیش حضرت سلیمان برد. سلیمان نبی آن مرد را خواسته گفت: باید حیوان زبان بسته را از خود راضی نمایی. مرد از سگ خواست که او را ببخشد در عوض هر روز چند قرص نان از او بگیرد. ولی قبول نکرد وگفت من گول ظاهر اوراخوردم وآسیب دیدم. در نهایت به این شرط که خداوند قیافه ی صالحانه او را بگیرد، راضی به عفو شد.زیرا با این قیافه ی صالحانه مردم گول او را می خوردند. این مطلب می رساند که مردم از انسان های صالح انتظارات فراوانی دارند.

پیامبر بزرگوار اسلام (ص) از جهاد سنگین برمی گشت و صحابه جملگی از شدت نبرد خسته بودند زیرا جهاد سختی نموده بودند. پیامبر (ص) فرمود : مرحبا بر شما باد که از جهادی کوچک برگشتید. حال نوبت جهاد اکبر است. اصحاب همه تعجب کردند و عرض نمودند یا رسول الله(ص) مگر از این جهاد بزرگتر وجود دارد؟ پیامبر (ص) فرمود بله جهاد اکبر جهاد با نفس است. مشهور است که در مصر مردی بود عابد و راهب و اهل کشف و کرامت. عالمی گفت این مرد عیسوی مردم را گمراه می کند و از راه بدر می نماید. پس شمشیری به دست گرفت و قصد جان عابد کرد. آنگاه به در خانه ی او رفت و در زد. مرد راهب از درون صدا برآورد که ای عالم شمشیر را بیانداز و بدرون آ. مرد عالم تعجب کرده پرسید : تو که عیسوی هستی و نامسلمان، چگونه این همه کشف و کرامت داری؟راهب جواب داد : قسم به خدا که من مسلمان هستم و دلیل مسلمانی من این است که هرچه نفسم خواست من نکردم و نفسم دوست نداشت که مسلمان شوم. پس در مخالفت با او گفتم : « اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله».

در جهت یافتن عیب خود که سرچشمه ی نفس است، چند راه وجود دارد :

1-شیخ دلسوز که همانند پدری مهربان عیب مریدخودرابگوید وراه درست رابه او نشان دهد.

2-دوست خوب. «مؤمن آینه ی برادر مؤمن خود است». این دوست خوب عیب دوستش را به او متذکر شود.

3-دشمن. یکی از راه های یافتن عیب خود، همانا دشمن است. دشمن عیب هایش را آشکار می سازد و این کار در یافتن عیب و اصلاح آن تاثیر مثبتی دارد.

4-مردم نادان. انسان با دیدن رفتار این مردم سعی کند جهل آن ها در خود یافته و خود را اصلاح نماید.

دشمن ترین دشمن انسان آن نفسی است که در درون خود انسان وجود دارد. تا به او خوبی کنی او به تو بدی می کند. اخلاص بزرگترین صفت انسان مؤمن و اهل طریقت است. اخلاص یعنی صدق و راستی با خدا. اخلاص بدون ریاست. در این راستا او را با کسی کاری نیست و تنها خداست که در آن دخیل است.

برای اهل طریق ده صفت موجود است که باید آن ها را دارا باشد :

1-هیچگاه قسم یاد نکند. چه دروغ و چه راست. چه عمد و چه سهو.

2-دروغ نگوید اگر چه به شوخی باشدو همیشه و در هر حال صداقت را پیشه ی خود سازد.

3-ایفای به عهد کند. به عهد و قول خود وفادار و هیچگاه خلاف وعده ننماید.

4-به هیچکس چه انسان و چه حیوان لعنت نکند. زیرا لعنت کردن صفت خاصان خدا نیست.

5-دعای شر نکند. چون خداوند خود ناصر و بصیر است

6-هیچکس از اهل قبله را متهم به شرک و کافر بودن نکند.

7-نیت و نظر خود را محکم گرفته و ظاهر و باطن اعضای خود را از معاصی بپرهیزاند.

8-سعی کند کاری نکند که مردم را دچار زحمت نماید.

9-چشم طمع به مال مردم نداشته باشد. به روزی ای که خداوند نصیبش کرده راضی باشد.

10- فروتنی و تواضع داشته باشد که این صفت صالحان است.




جملات ناب از استاد کریم محمود حقیقی:

 حرمسرای  دل سالک جز خدا جای ندارد. دل
حرم انس حق است حال هرچه وابسته به خداست با خدا در این حرم وارد می شوند،
وابستگان به حق به عبارتی اذن دخول دارند و بیگانگان را در آن راهی نیست.(عبادت
عاشقانه ص110)

برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت بتو خود نیامدی از دگران
خیام

. سالک جز به محبوب ننگرد و جز او نبیند و تعبّد و بندگی و استقامتش در او حصر
یابد و قرائت « ایاک نعبد و ایاک نستعین » در حق او تحقق یابد و سر سوزنی از خود
نبیند که اینجا همه فقر و نکبت و حجاب و درماندگی است و آنجا همه غنا و نور و جمال
و جلال است.(همان ص287)


. اسب عصاّری را دیده ای هر صبح چشمش بربندند و تا غروب به حرکت آورند ساعت ها
می رود و بسا که پندارد بر چراگاهی سبز و خرّم اندر آید. در شام که چشمش گشایند به
ناگاه بیند که افسوس که بعد از این همه رفتن همانجا که بود هست با این تفاوت که آن
جایگه که بود صبحی روشن داشت و هم اکنون شامی تیره. مباد که این سرنوشت ما را ماند
که در تیره دخمه گور چشم باز شود و تیره روز تر از آغاز کار خود بینیم! (تخلّی
ص95


هر آدمی درون خود کوزه ای دارد که با عقاید، باور ها و دانشی که از محیط اطرافش میگیرد پر میشود، این کوزه اگر روزی پر شد یاد گرفتن آدمی تمام میشود، نه که نتواند، دیگر نمیخواهد چیز بیشتری یاد بگیرد . پس تفکر را کنار می‌گذارد و با تعصب از کوزه ی باورهایش دفاع میکند و حتی برای آن میمیرد. اما آدم غیر متعصب تا لحظه ی مرگ در حال پر کردن کوزه است . و صدها بار محتوای آنرا تغییر داده. 
اگر شما مدتیست که افکارتان تغییر نکرده بدانید که این مدت فکر نکرده اید،
آب هم اگر راکد بماند فاسد میشود.


بدن زیباست. بدن یک عبادتگاه است. اگر از بدن هویت بگیری، زشت می شود به زندان تو تبدیل می شود نه به عبادتگاه تو. اگر بدانی من بدن نیستم، بلکه بدن میزبان من است، آنگاه بدن عبادتگاه تو می شود. عبادتگاهی که زیبا، جذاب و مقدس است. اگر این موضوع را فراموش کنی به این اندیشه می افتی که من بدن هستم، همانگونه که میلیونها نفر اینگونه می اندیشند . نود و نه درصد مردم خود را جسم و بدن می پندارند. هرگاه به این شناخت برسی که هرچه در بدن رخ می دهد هیچ ربطی به هویت تو ندارد، چنان آزاد و رها می شوی که احساس سبکباری و بی وزنی به تو دست می دهد که این احساس بی وزنی اساسی ترین برآیند مراقبه است. مراقبه یعنی هنر شاهد بودن. و روزیکه آگاه شوی، من نه بدن هستم نه ذهن، به خانه می رسی. در می یابی که کیستی. هویت گرفتن از بدن با هویت گرفتن از مرگ،از پیری و بیماری مترادف است. وقتی دیگر از بدن هویت نگیری و آگاه شوی، که من از بدن جدا هستم، من اگاهی ام. بی درنگ از بیماری، از پیری و از مرگ رها می شوی. آنها در بدن  تو حادث می شوند اما تو شاهدی بر آنهایی. تماشاگری بیش نیستی. آنها به تو کاری ندارند.

او بی دلیل ثابت است.

قلب

 اعراب قلوب، همانند اسم که چهار نوع حرکت به خود مى‏ گیرد، بر چهار نوع مى‏ باشد: رفع و فتح و جر و وقف. علامت رفع قلب سه چیز است: وجود موافقت با حق و نداشتن مخالفت حق و دوام شوق به لقاء حق. علامت فتح قلب سه چیز است: توکل و صدق و یقین. علامت خفض قلب سه چیز است: عُجب و ریاء و حرص. علامت وقف قلب سه چیز است: لذت نبردن از طاعت حق، تلخ نبودن معصیت و فرق نگذاشتن میان حلال و حرام.
برگرفته از کتاب شریف تحفه جوانان 


تمثیل حال و مقام

 مولانا در مثنوى مى ‏فرماید: حال در مَثَل، مانند جلوه ‏ى عروس زیبا رخسار است و مقام در مَثَل، خلوت کردن با عروس است. جلوه ‏ى عروس را جمعى مى‏ بینند و این حال است ولى خلوت کردن با عروس مخصوص داماد است و این مقام است.عروس حقیقت، تنها براى شاه داماد بى‏ حجاب ظهور کند. جلوه ‏ى عام را عموم مى‏ بینند ولى جلوه ‏ى خاص و خلوت، مخصوص داماد است. پس سالکین اهل مقام، مَحرم عروس حقیقت ‏اند و سلّاک اصحاب حال، تنها جَلواتى از او بینند. در میان سالکان، بسیارى اهل حال هستند ولى اهل مقام در میان آنان اندکند.
برگرفته از کتاب شریف تحفه جوانان.


انواع خواطر

 خواطرى که بر دل و نفس سالک آید یا الهى و یا روحانى و یا شیطانى و یا نفسانى است. علامت خواطر الهى آن است که: متضمّن علوم و معارف و حقایق و اسرار علمى شهودى باشد و حاصلش تجلّیات الهى غیبى است. علامت خواطر روحى و ملکى آن است که: مضمون همه، امر به تحصیل فضایل و اکتساب کمالات و اجتناب از رذایل باشد. علامت خواطر شیطانى آن است که: مضمون همه، امر به ارتکاب مناهى و انس به معاصى و تفریق و غم دنیا و طلب زیادى و شک در امور دینى و حقایق است. علامت خواطر نفسانى آن است که: مضمون همه میل به زینت و تفاخر و جاه و راحتى و مأکول و منکوح و لذات باشد.
برگرفته از کتاب تحفه جوانان 


این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغداران و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندر او حیرانیم


یکی از زهاد را بیماری عارض شد. شخصی به عیادت او رفت و او را شادمان دید و زبانش را به شکر و ثنا متذکر یافت.
 گفت: می خواهی که خدای تعالی تو را شفا دهد؟
 گفت: نه.
 گفت: می خواهی به وضع بیماری بمانی؟
 گفت: نه.
 گفت: پس چه می خواهی؟
 گفت: آن را می خواهم که خدا می خواهد.


ریاضت چنین معنی خواهد داد: 
به نیازهایت بازگرد؛ 
خواسته‌ها جنون‌آمیز هستند، 
نیازها طبیعی هستند. 
خوراک، سرپناه، 
عشق: تمام انرژی زندگیت را فقط به این سطح نیازها پایین بیاور، و خوشبخت خواهی بود. 
و انسان خوشبخت نمی‌تواند غیر از انسان بادیانت باشد؛ 
و انسان ناخوشبخت نمی‌تواند کسی بجز انسان بی‌دیانت باشد. شاید چنین انسانی دعا بکند، 
شاید به معبد و مسجد برود ــ 
این اهمیتی ندارد. 
انسان ناشادمان چگونه می تواند نیایش کند؟ 
دعای او یک شکایت و اکراه عمیق خواهد داشت. 
یک قهر و رنجیدگی عمیق خواهد بود. 
نیایش شکرگزاری است، نه شکایت.


از کتاب توحید مفضل 
فرمایشات امام صادق ع به مفضل
خلقت انسان و تکوّن جنین در رحم
پس امام (علیه السلام ) فرمود که : ابتدا مى کنم اى مفضل به یاد کردن خلقت انسان ، پس عبرت گیر از آن .
اول عبرتها تدبیرى است که حق تعالى در جنین مى فرماید: در رحم در حالى که او محجوب است در سه ظلمت :
تاریکى شکم ، تاریکى رحم ، و تاریکى بچه دان در هنگامى که او را چاره نیست در طلب غذایى و نه در دفع اذیتى و بلائى ، و نه در جلب منفعتى ، و نه در دفع مضرتى ، پس جارى مى شود به سوى او از خون حیض آن مقدار که غذاى او شود چنانچه آب غذا مى باشد براى نباتات .


از کتاب ارزشمند  معراج السعاده 
ملا احمد نراقی
فصل اول: شناختن نفس مقدمه شناختن خدا

بدان که کلید سعادت دو جهانى، شناختن نفس خویشتن است، زیرا که شناختن آدمى‏خویش را اعانت‏بر شناختن آفریدگار خود مى‏نماید.چنانکه حق - تعالى - مى‏فرماید: «سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق‏»

یعنى: «زود باشد که‏بنمائیم به ایشان آثار قدرت کامله خود را در عالم و در نفسهاى ایشان، تا معلوم شودایشان را که اوست پروردگار حق ثابت‏» . (1)

و از حضرت رسول - صلى الله علیه و آله و سلم - منقول است که: «من عرف نفسه فقدعرف ربه‏» یعنى: «هر که بشناسد نفس خود را پس به تحقیق که بشناسد پروردگار خودرا» . (2)

و خود این ظاهر و روشن است که: هر که خود را نتواند بشناسد به شناخت دیگرى چون تواند رسید، زیرا که هیچ چیز به تو نزدیک‏تر از تو نیست، چون خود را نشناسى دیگرى را چون شناسى؟

تو که در علم خود زبون (3) باشى عارف کردگار چون باشى 


از کتاب مطالب السلوکیه
استاد ایت الله کمیلی
مطلب یکم:
 راه های شرعی در امور عرفانی

 تسلط بر نفس اماره جز با تلاش ها و سختی های مشروع و صحیح حاصل نمی شود، این برای آن است که سالک در صحنه عمل به آسانی بتواند آنچه مورد رضای محبوب نیست کنار بگذارد واین حالت به جایی برسد که نگذارد و اردات قبلی ناپسند برصفحه قلب سالک نقش بندد، بلکه جزخیر و اندیشه های خوب نیز بر قلبش خطور نکند.در حدیث آمده: »خداوند غیور است. دوست ندارد که در قلب بنده غیر از خودش چیزی باشد.«اما با این وجود، تضعیف نفس و غلبه بر آن به وسیله ریاضتهای باطل، مکروه و نامشروع کاری حرام است و نتیجه عکس دارد.



آیا احتمال دارد که مخلِصی، مخلَص شد، دچار ریا و شرک شود؟ یعنی کسی که به مقام خلوص رسید محتمل است که به تظاهر و ریا برگردد؟« نه »

هیچ آیینه دگر آهن نشد *** هیچ نانی خرمنِ گندم نشد

هیچ انگوری دگر غوره نشد ***هیچ میوۀ پخته باکوره نشد

هیچ وقت آیینه، آهن نمی شود و نان، خرمن گندم نمی شود و انگور غوره نمی گردد و میوه پخته، کال و نارسیده نمی شود. خدا کند این مقام را به ما و همه طالبان کوی حضرت جانان عطا فرمایند. *هرچیزی با اخلاص کامل همراه باشد رو به تعالی و روشنایی و جاودانگی است. حضرت ابراهیم کعبه را بنا نهاد، ببینید روز به روز بر شکوه و جلال این خانه افزوده می شود و خداوند جایگاهی به نام مقام ابراهیم برای او مُهر زد که همه حُجاج پشت این مقام نماز بگزارند.

کعبه را که هر دمی عزّی فزود*** آن ز اخلاصات ابراهیم بود
و در کار امر به ذبح اسماعیل هیچ خدشه ای در ذهن و عملش وارد نشد، خالصاً دست به این کار دشوار زد.  اما به جای ذبح، ذبیح به قوچی تبدیل شد و ذبح گردید و به این عمل او هر ساله حاجیان گوسفندی را در سرزمینِ مِنی' ذبح می کنند. پس رفعت و تعالی برای کاری که ناب انجام شود این طور جاودانگی پیدا می کند. *نکته  ای که در قرآن و اخبار به آن اشاره شده این است که هر کسی برای خدا انفاق می کند بعدش منّت بر گیرنده نکند و به رخ او نکشد تا خجالت کشیده و شرمنده شود. اگر کسی این کار را کرد همانند این است که هدیه  ای داده و آن را پس گرفته است.

ای بسا مخلِص که نالد در دعا ***تا رود دودِ خلوصش بر سَما

چه بسا افراد خالص و پاکدل در دعا و ناله و تضرع کنند که آثار و امواج این ناله و نَفَس های ایشان به عرشیان رسد.

نَفس پاک و بی  آلایش و صاف افراد مخلِص بسیار قابل و با ارزش است. چرا که هر چیزی که با واقع و حقیقت همراه باشد صعود می کند و مورد تکریم حضرت جانان و مقرّبان و ملائکه مکرّم واقع می شود.


از کتاب فیه ما فیه

او بی دلیل ثابت است

فرمود: یکی پیش مولانا شمس الدین تبریزی، قدس الله سره، گفت:
که من، به دلیل قاطع، هستی خدا را ثابت کرده ام.

بامداد مولانا شمس الدین فرمود: که دوش ملایکه آمده بودند و آن مرد را دعا می کردند که: 
الحمدالله خدای ما را ثابت کرد! 
خداش عمر دهاد! 
در حق عالمیان تقصیر نکرد!...... 

ای مردک! خدا ثابت است. 
اثبات او را دلیلی می نباید. 
اگر کاری می کنی، خود را به مرتبه و مقامی پیش او ثابت کن؛ و اگر نه، 

او بی دلیل ثابت است. 

فیه_ما_فیه

اندر معنی درویش درکلام عرفاوشعرا

ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺎﺵ …

ﺭﯾـــﺸﻪ ﯼ ﺗﻮ ، ﻓـــــﻬﻢ ﺗﻮﺳﺖ ؛

ﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﯼ ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ،

ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﺑﺎﺷﺪ …

ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻥِ ﻧﯿﺮﻭ ،

ﺳﻘﻮﻁ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺳﻨﮓ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺍﺳﺖ؛

ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﮔﯿﺎﻩ ﮐﻮﭼﮏ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ !!

ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﻫﺎ ﻭ ﺳﻨﮓ ﻫﺎ

ﺳﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺁﺳﻔﺎﻟﺖ ﻫﺎ ﻭ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ﻭ

ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ …

ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺍﯾﻦ ﮔﯿﺎﻩ ﮐﻮﭼﮏ،

ﺭﯾـــﺸﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ،

ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺳﻨﮓ …

ﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﻋـــــﺎﺩﺕ ﻭ ﻏـــــــﺮﯾﺰﻩ …

ﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺣـــــﺮﻑ ﻫﺎ ﻭ ﻫــــــــــﻮﺱ ﻫﺎ …

ﺳﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯼ ،

ﻭ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﻓﺮﯾﻨﯽ …

ﺭﯾـــﺸﻪ ﯼ ما، ﻫﻤﺎﻥ " ﻓـــــﻬﻢ" ما ﺳﺖ …!

(عطایی)



اندر معنی درویش درکلام عرفاوشعرا

 بسم الله الرحمن الرحیم

 ای عزیزدانی که سالک طریقت کیست؟آنکس داند که درویشی چیست. درویش خاکی است بیخته،وآبی بر او ریخته ؛ نه کف پا را ازاو دردی ونه پشت پا را ازاو گردی درویشی چیست ظاهری پرننگ وباطنی بی جنگ،نه نام دارد نه ننگ ،نه صلح دارد نه جنگ. درون کسی نخراشد وزنده جاوید باشد، درویش آب درچاه داردونان درغیب،نه تنما درسردارد نه در جیب.این منزلت نه پوشش خرقه وکلاه است ، این سعادت به کوشش دل آگاه است.تاکسی ازغرورجهل دنیوی روی برنتابد درسلک اهل علم ودرویشی در نیاید.

بینایان درویشانند ودرویش آن کسانند که اگر فوت شود از ایشان گنجها وبدیشان رسد رنجها ، هریکی را سجودی وشهودی ونازی ونیازی . نه بشهر شادمانیشان توقفی ونه برفوت کامرانیشان تاسفی ،اگر محنت دهد صبر جویند واگر منت نهد شکر گویند غنی دلان تنگدستند وراه کوبان هوپرستند.پاکانندکه از نیستی وهستی رستند وازقفس هوس برجستند وقرابه ی حب جاه شکستند ودرحرم لی مع الله نشستند.

شبها برفلک طاعت ماهند وروزها برسریر قناعت شاهند . همه شمعند وایشان را پشت نیست کارشان همه نیکو وهیچ زشت نیست . دل ایشان ازغم الوهیت خون والف قامت ایشان از بیم قیامت چون نون ، با آنکه هریک قطب راهند ازیکدیگر دعای خیر خواهند.

مرحبا قومی که دادبندگی سر داده اند

ترک دنیــا کـرده اند و از همـــه آزاده اند

روزهاباروزه ها بنشسته اندرگوشه ای

باز شب ها درمقام بندگی استاده اند

پیشه ایشان ذکر دائم واکثر اوقات دردنیا صائم وآسمان به برکت ایشان قائم وزمین ازسعت دل ایشان هائم. دراین دنیا از خود گذشتن وبا دوست پیوستن مردانگیست ، دوستی اورا شاید که دروقت خشم ببخشاید.

اگر بر روی آب روی خسی باشی واگر بهوا پری مگسی باشی دل بدست آر تا کسی باشی.

(مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری)


مولانا می فرماید:

شدم مجنــون وسرگردان من ازسودای درویشـان

ندانـــم تـا کجـا باشـد مقــــام و جـــای درویشــان

ز درویشــی سـر مویــی نصیب خود نمــی بینــم

 پس مواظب باشیم  همچنانکه مقام درویشی بلند است ، لغزش هم هر آن ممکن است اتفاق بیافتد. فقط کافیست لحظه ای از یاد خدا غافل باشیم . کافیست که یک بار امر شیطان را اطاعت کنیم.کافیست غرور وتکبر را دردرون خود جای دهیم و . . .

 خداوند متعال به همه ما توفیق دهد در راهی قدم نهیم که رضای او درآنست
برگرفته از وبلاگ عرفانی

مفهوم مرگ

میگن؛

پیرمردی در روستایی هرروز برای نماز صبح از منزل خارج وبه مسجدمی رفت

دریک روز بارانی پیرمرد

صبح برای نماز از خانه بیرون آمد

چند قدمی که رفت در چاله ای افتاد،

خیس وگلی شد

به خانه بازگشت لباس راعوض کرد

ودوباره برگشت

پس از مسافتی برای بار دوم خیس و گلی شد برگشت لباس راعوض کرد

 ازخانه برای نماز خارج شد.

دید جلوی درمسجد،

 جوانی چراغ به دست ایستاده است سلام کرد

 و راهی مسجد شدند

هنگام ورود به مسجد دید جوان وارد مسجد نشد پرسید: ای جوان برای نماز وارد مسجد نمی شوی؟

جوان گفت نه ،

ای پیر ،من شیطان هستم

برای بار اول که بازگشتی خدابه فرشتگان گفت: تمام گناهان او را بخشیدم.

برای باردوم که بازگشتی خدا به فرشتگان گفت: تمام گناهان اهل خانه او را بخشیدم .

ترسیدم اگر برای بار سوم در چاله بیفتی ,

خداوند به فرشتگان بگوید

 تمام گناهان اهل روستا رابخشیدم

 که من این همه تلاش برای گمراهی آنان داشتم 

برای همین آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسی


گر تو آن پیر خرابات باشی

فارغ ز بد و بنده ی الله باشی

شیطان به رهت همچو چراغی بشود

تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی




برای اینکه عملا دریابید ، هنگامی که می میرید ، چه اتفاقی برایتان می افتد، باید بمیرید. این را نباید یک شوخی تلقی کنید. واقعا باید بمیرید، نه فیزیکی ، بلکه رواناً و دروناً٬ شما ناگزیرید همراه با آنچه که در خود پرورش داده اید و همراه با آن چیزهایی که برایتان تلخند، بمیرید. اگر شما همراه با یکی لذات خود، چه کوچکترین و چه بزرگترین، آن هم به طور طبیعی و نه با بحث و جدل یا اجبار  بمیرید، آن زمان ، مفهوم مرگ را درخواهید یافت. مرگ یعنی داشتن ذهنی که کاملا خالی از  خویش، متعلقات روزمره ، لذات و رنج ها باشد. مرگ یک تجدید است. مرگ تغییر و تحولی است  که در آن به هیچ وجه فکر عمل نمی کند، زیرا فکر کهنه است، وقتی مرگ وجود داشته باشد ، ناگزیر چیزی کامل و نو نیز وجود خواهد داشت، رهایی از دانستگی مرگ است و از آن پس شما به مفهوم واقعی، زندگی خواهید کرد. 

" رهایی از دانستگی". صفحه 124.