نسیم

نسیم

نسیم
نسیم

نسیم

نسیم

سعادت ابدی


پس از آن که انسان به معرفت نفس خویش نائل گشت ، در آن مى اندیشد که چه را باید بجوید و چه فعلى را باید انجام دهد تا به سعادت ابدى واصل شود و این از اهم امور است و مادامى که انسان نفس خویش را نشناسد، چگونه مى توان چیزى دیگر را بشناسد؟ 


و به راستى که اگر او از خویشتن غافل باشد، معرفت طبیعیات چه سودى برایش خواهد داشت ؟!


منبع:عیون مسائل نفس و شرح آن ، ج 1،


حضرت علامه حسن زاده املی

دعوت به مهمانی


چون حضرت سلیمان بعد از مرگ پدرش داود به رسالت و پادشاهی رسید از خداوند خواست که همه جهان و موجودات آن و همه زمین و زمان و عناصر چهارگانه و جن و پری را بدو بخشد. چون حکومت جهان بر سلیمان مسلم شد روزی از پیشگاه قادر مطلق خواست که اجازه دهد تمام جانداران را به صرف یک وعده غذا دعوت کند. حق تعالی او را از این کار بازداشت و فرمود: «رزق و روزی تمام جانداران عالم با اوست و سلیمان از عهده این کار بر نخواهد آمد. بهتر است زحمت خود زیاد نکند.»
ولی سلیمان بر اصرار خود افزود و استدعای وی مورد قبول واقع شد و خداوند به همه موجودات زمین فرمان داد تا فلان روز به ضیافت بنده محبوبش بروند. سلیمان هم بیدرنگ به افراد خود دستور داد تا آماده تدارک طعام برای روز موعود شوند. وی در کنار دریا جایگاه وسیعی ساخت و دیوان هم انواع غذاهای گوناگون را در هفتصد هزار دیگ پختند. چون غذاها آماده شد سلیمان بر تخت زرینی نشست و علمای اسرائیل نیز دور تا دور او نشسته بودند از جمله آصف ابن برخیا وزیر کاردان وی .
آنگاه سلیمان فرمان داد تا جمله موجودات جهان برای صرف غذا حاضر شوند. ساعتی نگذشت که ماهی عظیم‌الجثه از دریا سر بر آورد و گفت: «خدای تعالی امروز روزی مرا به تو حواله کرده است بفرمای تا سهم مرا بدهند.»
سلیمان گفت: «این غذاها آماده است مانعی وجود ندارد و هر چه می‌خواهی بخور.»
ماهی با یک حمله تمام غذاها و خوراکی‌های آماده شده را بلعید و گفت: یا سلیمان، سیر نشدم غذا می‌خواهم.
سلیمان چشمانش سیاهی رفت و گفت: «مگر رزق روزانه تو چقدر است؟ این طعامی بود که برای تمام جانداران عالم مهیا کرده بودم؟»
ماهی عظیم‌الجثه در حالی که از گرسنگی نای دم زدن نداشت به سلیمان گفت: «خداوند عالم روزی مرا روزی سه بار و هر دفعه سه قورت تعیین کرده است. الان من نیم قورت خورده‌ام و دو قورت و نیم دیگر باقی مانده که سفره تو برچیده شد.»
سلیمان از این سخن مبهوت شده و به باری تعالی گفت: «پروردگارا، توبه کردم. به درستی که روزی دهنده خلق فقط توئی  .                                                                                                                          

عصبانیت


مرحوم حضرت آیت الله العظمی علامه طباطبایی(قدس الله نفسه الزکیه):

 

عصبانیت:

 

گاهی یک عصبانیت،بیست سال انسان را به عقب می اندازد!       





مرحوم حضرت علامه مهدی نراقی(نور الله قبره الشریف):


عذاب همیشگی و نعمت های دائمی:


 


به راستی،بدن انسان،مادی و فناپذیر؛ولی روح او جاودانی است.به همین خاطر،اگر این روح با اخلاق آراسته گردد،در سعادت ابدی از نعمت های الهی بهره مند می شود؛و اگر خود را آلوده به پلیدی ها کند،در عذاب همیشگی،غوطه ور خواهد شد .




امام صادق ع فرمودند:


یک درهم مالی که برای امامت صرف کنی برتر است از دو میلیون درهم که در دیگر امور خیر خرج کنی !!


اصول کافی ج 2 ص 156


 مکیال المکارم مترجم جلد 2 ص ٣٥٢)     




از آقای بهجت پرسیدند:


آیا آدم گناهڪار هم مےتواند  امام زمانش را ببیند؟


 جواب دادند :


 


شمر هم امام زمانش را دید!


 اما نشناخٺ...


 


اللهم عرفنی حجتڪ ...



جابربن عبدالله انصارى (ره ) گفت : رسول خدا صلى الله علیه و آله بر ام مبشر انصارى در نخلستانى که داشت ، وارد شدند و فرمودند: این نخل ها را مسلمان کاشته یا کافر؟ عرض کرد: مسلمان آنها را کشت کرده است . فرمودند: مسلمان هر درختى بنشاند، یا زراعتى بکند و آدمى و چهارپایان از آن بخورند براى او صدقه به حساب مى آید.                                                                                                                                                                                             

شفاعت معصومین علیه السلام


یک روز، مرحوم آیت الله میرزا احمد مجتهدی تهرانی که خدا ایشان را غریق رحمت واسعه ی خویش نماید ؛ با حالی خاص به بیان یک روایتی پرداختند که احساس کردم جگرم جلا و صفا پیدا کرد .ایشان فرمودند :روزی فردی آمد خدمت امام معصوم ( امام باقر و یا امام صادق علیهما السلام که تردید از بنده می باشد ) و به ایشان عرض کرد 

اگر روزی یکی از دوستان شما گناهی کند ، عاقبتش چگونه خواهد بود ؟

امام در پاسخ به وی فرمودند :

خداوند به او یک بیماری عطا می نماید تا سختی های آن بیماری کفاره ی گناهانش شود.

آن مرد دو مرتبه پرسید : اگر مریض نشد چه ؟

امام مجدد فرمودند : خداوند به او همسایه ای بد می دهد تا اورا اذیت نماید و این اذیت و آزار همسایه ، کفاره ی گناهانش شود .

آن مرد گفت : اگر همسایه ی بد نصیبش نشد چه ؟

امام فرمودند : خداوند به او دوست بدی می  دهد تا وی را اذیت نماید و آزار آن دوست بد ، کفاره ی گناهان دوست ما باشد .

آن مرد گفت : اگر  دوست بد هم نصیبش نشد چه ؟!

امام فرمودند : خداوند همسر بدی به او میدهد تا آزار های آن همسر بد ، کفاره ی گناهانش شود .

آن مرد گفت :اگر همسر بد هم نصیبش نشد چه ؟

امام فرمودند : خداوند قبل از مرگ به او توفیق توبه عنایت می فرماید .

بازهم آن مرد از روی عنادی که داشت گفت : و اگر نتوانست قبل از مرگ توبه کند چه ؟

امام فرمودند :


به کوری چشم تو ! ما او را شفاعت خواهیم کرد .                                                                                                                                                            

هرکس طبق نیت خود عمل میکند


امام صادق علیه‏ السلام:


إِنَّما خُلِّدَ أَهلُ النّارِ فِى النّارِ لأَِنَّ نیّاتَهُم کانَت فِى الدُّنیا أَن لَو خُلِّدُوا فیها أَن یَعصُوا اللّه‏َ أَبَدا وَإِنَّما خُلِّدَ أَهلُ الجَنَّةِ فِى الجَنَّةِ لأَِنَّ نیّاتَهُم کانَت فِى الدُّنیا أَن لَو بَقُوا فیها أَن یُطیعُوا اللّه‏َ أَبَدا فَبِا النِّیّاتِ خُلِّدَ هؤُلاءِ وَهؤُلاءِ ثُمَّ تَلاقَو لَهُ تَعالى: (قُل کُلٌّ یَعمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ) قالَ: عَلى نیَّتِهِ؛


جهنمیان از این رو در آتش جاویدانند که در دنیا نیّتشان این بود که چنانچه تا ابد زنده بمانند تا ابد خدا را نافرمانى کنند و بهشتیان نیز از این‏رو در بهشت جاویدانند که در دنیا بر این نیت بودند که اگر براى همیشه ماندگار باشند براى همیشه خدا را فرمان برند. پس، جاودانگى هر دو گروه به سبب نیتهایشان است. آن‏گاه حضرت این آیه را تلاوت کردند: «بگو هر کس طبق نیت خود عمل مى‏کند».


(کافى، ج2، ص85، ح5)


پوست نازک و تحمل آتش


امام على علیه السلام:


اِعلَموا اَنَّهُ لَیسَ لِهذَا الجِلدِ الرَّقیقِ صَبرٌ عَلَى النّارِ، فَارحَموا نُفوسَکُم فَإِنَّکُم قَد جَرَّبتُموها فى مَصائِبِ الدُّنیا. أَفَرَأَیتُم جَزَعَ أَحَدِ کُم مِنَ الشَّوکَةِ تُصیبُهُ وَالعَثرَةِ تُدمیهِ وَالرَّمضاءِ تُحرِقُهُ؟! فَکَیفَ إِذا کانَ بَینَ طابِقَینِ مِن نارٍ ضَجیعَ حَجَرٍ، وَقَرینَ شَیطانٍ؟


بدانید که این پوست نازک تحمل آتش را ندارد، پس به خودتان رحم کنید، شما در مصیبت‏هاى دنیا آزمایش کرده ‏اید که وقتى خارى به بدن یکى از شما مى‏رود و یا به زمین مى‏خورد و خونى مى‏شود و یا شنهاى داغ پایش را مى‏سوزاند چگونه بیتابى مى‏کند؟! پس، چگونه خواهد بود اگر میان دو لایه از آتش قرار گیرد و هم بسترش سنگ و همدمش شیطان باشد؟

بزرگترین حکمت


روزی استادی در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت:


«استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست »


استاد از نوجوان خواست وارد آب بشود.


نوجوان این کار را کرد.


استاد با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت،


طوری که نوجوان شروع به دست و پا زدن کرد.


استاد نوجوان وحشت زده از آب را بیرون آورد و نوجوان با تمام قدرتش نفس کشید.


او که از کار استاد عصبانی شده بود، با اعتراض گفت:


 « استاد ! من از شما درباره حکمت سؤال می کنم و شما می خواهید مرا


خفه کنید »


استاد دستی به نوازش به سر او کشید و گفت:


«فرزندم! حکمت همان نفس عمیقی است که کشیدی تا زنده بمانی.


هر وقت معنی آن نفس حیات بخش را فهمیدی، معنی حکمت را هم می


فهمی!»                                                                                      

عاقبت گنهکار


موغلامى را نزد عمر آوردند، غلام ، مولاى خود را کشته بود، عمر دستور داد او را بکشند. امیرالمومنین علیه السلام از قضیه خبردار گردیده غلام را به حضور طلبید و به او فرمود: آیا مولایت را کشته اى ؟
غلام : آرى .
امیرالمومنین علیه السلام : چرا؟
غلام : با من عمل خلاف نمود.
على علیه السلام از اولیاى مقتول پرسید؛ آیا کشته خود را به خاک سپرده اید؟
گفتند: آرى .
فرمود: چه وقت ؟
گفتند: همین الان .
حضرت امیر به عمر رو کرده و فرمود: غلام را بازداشت کن و او را عقوبت نده و به اولیاى مقتول بگو پس از سه روز دیگر بیایند.
چون پس از سه روز آمدند، على علیه السلام دست عمر را گرفت و به اتفاق اولیاى مقتول به جانب گورستان رهسپار شدند، و چون به قبر آن مرد رسیدند، آن حضرت به اولیاى مقتول فرمود: این قبر کشته شماست ؟ گفتند: آرى .
فرمود: آن را حفر کنید! آن را حفر کردند تا به لحد رسیدند آنگاه به آنان فرمود: میت خود را بیرون بیاورید، آنها هر چه نگاه کردند جز کفن میت چیزى ندیدند. جریان را به آن حضرت عرضه داشتند.
امیرالمومنین علیه السلام دوبار تکبیر گفت و فرمود: به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه کسى که به من خبر داده است ، شنیدم از رسول خدا صلى الله علیه و آله که فرمود: هر کس از امتم که کردار قوم لوط را مرتکب شود، پس از مردن سه روز بیشتر در قبر نمى ماند و زمین او را به قوم لوط که به عذاب الهى هلاک شدند مى رساند، و در روز قیامت با آنان محشور مى گردد...                                                                       

عدالت و لطف خدا


حکایت آموزنده:عدالت و لطف خدا

زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟

داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند.

سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟

زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .

هنوز سخن زن تمام نشده بود که ...
در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى.

حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است

ذکر بسم الله


گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با بسم الله"آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند. روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن رادر گوشه ای از خانه پنهان کرد، شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد.

   

وی بعد از این کار به مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد.زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشتو با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت.شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید.

عشق آدم و حوّا

عشق آدم و حوّا

حکایت کرده اند که صبح روز هبوط، آدم نزد پروردگار آمد و گریه ای کرد از عشق، به طراوت باران بهمنی و گفت « ای معبود و معشوق یکتای من، اکنون که ما را به تبعیدگاه نامعلومی می فرستی، گیرم که من در همه سختیهای ناشناخته در عالم آب و گل شکیبا باشم، با من بگو که آخر فراق تو را چگونه تحمل توانم کرد؟»
خدواند آهسته در گوش آدم گفت: «من خود با تو می آیم»
آدم پرسید: « این چگونه باشد؟»
فرمود: « تو در سیمای آن حوّا که همراه توست خورشید لبخند من و برق نگاه من و صدای مهربان و شیرین من و اطوار و تجلیات جمال من که هردم تجدید می شود خواهی یافت. حوّا اقیانوسی است آکنده از درّ و گوهر که آن را هیچ پایان نیست اما بدان که گوهر را در کنار ساحل نمی توان یافت. غوّاصی باید، چالاکی، نیکبختی، تا دردانه عشق را در ژرفای وجود او صید کند.»

عشق دردانه است و من غوّاص و دریا میکده
سر فرو بردم در اینجا تا کجا سر بر کُنم

ابن فارض مصری در قصیده هفتصد بیتی تائیه کبری که قصیده «نظم السلوک» نام دارد، به صراحت از تجلی خاص احد در حوّا سخن گفته است:

ففی نشئة الاولی ترائت لادم
بمظهر حوا، قبل حکم الامومة
پس (آن معشوق) در نشئه نخستین برآدم ظاهر گردید
در صورت و مظهر حوّا، پیش از آنکه
حکم مادری برای حوّا مقرّر گردد.

برگرفته از کتاب «سیصدوشصت و پنج روز در صحبت قرآن»
به قلم حسین الهی قمشه ای

مجاهده با نفس

از الهی نامه عبد الله انصاری :


الهــــی هر که ترا شناسد کار او باریک و هر که ترا نشناسد راه او تاریک ، تو را شناختن از تو رستن است

و بتو پیوستن از خود گذشتن است . 


الهــــی بر من آراستی خریدم و از هر دو جهان دوستی حضرت تو گــُــزیدم . 


الهــــی اگر طاعت بســــی ندارم در هر جهان جز تو کسی ندارم . 


الهــــی تا بتو آشــــنا شدم از خلق جدا شدم و در هر جهان شیــــدا شدم نهان بودم پیدا شدم . 

 

الهــــی از بنده با حکم ازل چه برآید و بر آنچــــه ندارد چــــه باید . کوشــــش بنده چیست ؟ کار خواست 

تو دارد ، بجهد خویش نجات خویش کی تواند ؟




مجاهده با نفس

بدیهی است اولین چیزی که در طریقت لازمست، تزکیه نفس و تصفیه ی باطن می باشد. پس اولین پایه ی تصوف مجاهده است. مجاهده یعنی مخالفت با هوی وهوس. در این راستا آدمی نهایت سعی خود را می کند که نفسش آزاد نشود بلکه آن را محکم نگه داشته افسارش را به دست می گیرد نه اینکه افسار خود را به دست نفس دهد. انسان اهل طریقت بایستی از دیگران متمایز تر و مهمتر باشد. زیرا مردم نسبت به او انتظار فراوان دارند. رفتار و سکناتش باید برای دیگران درس باشد. با اخلاق نیکو و رفتار و برخورد درست هدفش را روسفید نماید . نقل است درزمان حضرت سلیمان مردی صالح مشغول صرف غذا بود. سگی در آن نزدیکی می گذشت. جلوی مرد صالح ایستاد و انتظار تکه ای نان داشت. ولی آن مرد به جای نان، سنگی بسویش انداخت و او را مجروح ساخت. سگ شکایت پیش حضرت سلیمان برد. سلیمان نبی آن مرد را خواسته گفت: باید حیوان زبان بسته را از خود راضی نمایی. مرد از سگ خواست که او را ببخشد در عوض هر روز چند قرص نان از او بگیرد. ولی قبول نکرد وگفت من گول ظاهر اوراخوردم وآسیب دیدم. در نهایت به این شرط که خداوند قیافه ی صالحانه او را بگیرد، راضی به عفو شد.زیرا با این قیافه ی صالحانه مردم گول او را می خوردند. این مطلب می رساند که مردم از انسان های صالح انتظارات فراوانی دارند.

پیامبر بزرگوار اسلام (ص) از جهاد سنگین برمی گشت و صحابه جملگی از شدت نبرد خسته بودند زیرا جهاد سختی نموده بودند. پیامبر (ص) فرمود : مرحبا بر شما باد که از جهادی کوچک برگشتید. حال نوبت جهاد اکبر است. اصحاب همه تعجب کردند و عرض نمودند یا رسول الله(ص) مگر از این جهاد بزرگتر وجود دارد؟ پیامبر (ص) فرمود بله جهاد اکبر جهاد با نفس است. مشهور است که در مصر مردی بود عابد و راهب و اهل کشف و کرامت. عالمی گفت این مرد عیسوی مردم را گمراه می کند و از راه بدر می نماید. پس شمشیری به دست گرفت و قصد جان عابد کرد. آنگاه به در خانه ی او رفت و در زد. مرد راهب از درون صدا برآورد که ای عالم شمشیر را بیانداز و بدرون آ. مرد عالم تعجب کرده پرسید : تو که عیسوی هستی و نامسلمان، چگونه این همه کشف و کرامت داری؟راهب جواب داد : قسم به خدا که من مسلمان هستم و دلیل مسلمانی من این است که هرچه نفسم خواست من نکردم و نفسم دوست نداشت که مسلمان شوم. پس در مخالفت با او گفتم : « اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله».

در جهت یافتن عیب خود که سرچشمه ی نفس است، چند راه وجود دارد :

1-شیخ دلسوز که همانند پدری مهربان عیب مریدخودرابگوید وراه درست رابه او نشان دهد.

2-دوست خوب. «مؤمن آینه ی برادر مؤمن خود است». این دوست خوب عیب دوستش را به او متذکر شود.

3-دشمن. یکی از راه های یافتن عیب خود، همانا دشمن است. دشمن عیب هایش را آشکار می سازد و این کار در یافتن عیب و اصلاح آن تاثیر مثبتی دارد.

4-مردم نادان. انسان با دیدن رفتار این مردم سعی کند جهل آن ها در خود یافته و خود را اصلاح نماید.

دشمن ترین دشمن انسان آن نفسی است که در درون خود انسان وجود دارد. تا به او خوبی کنی او به تو بدی می کند. اخلاص بزرگترین صفت انسان مؤمن و اهل طریقت است. اخلاص یعنی صدق و راستی با خدا. اخلاص بدون ریاست. در این راستا او را با کسی کاری نیست و تنها خداست که در آن دخیل است.

برای اهل طریق ده صفت موجود است که باید آن ها را دارا باشد :

1-هیچگاه قسم یاد نکند. چه دروغ و چه راست. چه عمد و چه سهو.

2-دروغ نگوید اگر چه به شوخی باشدو همیشه و در هر حال صداقت را پیشه ی خود سازد.

3-ایفای به عهد کند. به عهد و قول خود وفادار و هیچگاه خلاف وعده ننماید.

4-به هیچکس چه انسان و چه حیوان لعنت نکند. زیرا لعنت کردن صفت خاصان خدا نیست.

5-دعای شر نکند. چون خداوند خود ناصر و بصیر است

6-هیچکس از اهل قبله را متهم به شرک و کافر بودن نکند.

7-نیت و نظر خود را محکم گرفته و ظاهر و باطن اعضای خود را از معاصی بپرهیزاند.

8-سعی کند کاری نکند که مردم را دچار زحمت نماید.

9-چشم طمع به مال مردم نداشته باشد. به روزی ای که خداوند نصیبش کرده راضی باشد.

10- فروتنی و تواضع داشته باشد که این صفت صالحان است.




جملات ناب از استاد کریم محمود حقیقی:

 حرمسرای  دل سالک جز خدا جای ندارد. دل
حرم انس حق است حال هرچه وابسته به خداست با خدا در این حرم وارد می شوند،
وابستگان به حق به عبارتی اذن دخول دارند و بیگانگان را در آن راهی نیست.(عبادت
عاشقانه ص110)

برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت بتو خود نیامدی از دگران
خیام

. سالک جز به محبوب ننگرد و جز او نبیند و تعبّد و بندگی و استقامتش در او حصر
یابد و قرائت « ایاک نعبد و ایاک نستعین » در حق او تحقق یابد و سر سوزنی از خود
نبیند که اینجا همه فقر و نکبت و حجاب و درماندگی است و آنجا همه غنا و نور و جمال
و جلال است.(همان ص287)


. اسب عصاّری را دیده ای هر صبح چشمش بربندند و تا غروب به حرکت آورند ساعت ها
می رود و بسا که پندارد بر چراگاهی سبز و خرّم اندر آید. در شام که چشمش گشایند به
ناگاه بیند که افسوس که بعد از این همه رفتن همانجا که بود هست با این تفاوت که آن
جایگه که بود صبحی روشن داشت و هم اکنون شامی تیره. مباد که این سرنوشت ما را ماند
که در تیره دخمه گور چشم باز شود و تیره روز تر از آغاز کار خود بینیم! (تخلّی
ص95


هر آدمی درون خود کوزه ای دارد که با عقاید، باور ها و دانشی که از محیط اطرافش میگیرد پر میشود، این کوزه اگر روزی پر شد یاد گرفتن آدمی تمام میشود، نه که نتواند، دیگر نمیخواهد چیز بیشتری یاد بگیرد . پس تفکر را کنار می‌گذارد و با تعصب از کوزه ی باورهایش دفاع میکند و حتی برای آن میمیرد. اما آدم غیر متعصب تا لحظه ی مرگ در حال پر کردن کوزه است . و صدها بار محتوای آنرا تغییر داده. 
اگر شما مدتیست که افکارتان تغییر نکرده بدانید که این مدت فکر نکرده اید،
آب هم اگر راکد بماند فاسد میشود.


بدن زیباست. بدن یک عبادتگاه است. اگر از بدن هویت بگیری، زشت می شود به زندان تو تبدیل می شود نه به عبادتگاه تو. اگر بدانی من بدن نیستم، بلکه بدن میزبان من است، آنگاه بدن عبادتگاه تو می شود. عبادتگاهی که زیبا، جذاب و مقدس است. اگر این موضوع را فراموش کنی به این اندیشه می افتی که من بدن هستم، همانگونه که میلیونها نفر اینگونه می اندیشند . نود و نه درصد مردم خود را جسم و بدن می پندارند. هرگاه به این شناخت برسی که هرچه در بدن رخ می دهد هیچ ربطی به هویت تو ندارد، چنان آزاد و رها می شوی که احساس سبکباری و بی وزنی به تو دست می دهد که این احساس بی وزنی اساسی ترین برآیند مراقبه است. مراقبه یعنی هنر شاهد بودن. و روزیکه آگاه شوی، من نه بدن هستم نه ذهن، به خانه می رسی. در می یابی که کیستی. هویت گرفتن از بدن با هویت گرفتن از مرگ،از پیری و بیماری مترادف است. وقتی دیگر از بدن هویت نگیری و آگاه شوی، که من از بدن جدا هستم، من اگاهی ام. بی درنگ از بیماری، از پیری و از مرگ رها می شوی. آنها در بدن  تو حادث می شوند اما تو شاهدی بر آنهایی. تماشاگری بیش نیستی. آنها به تو کاری ندارند.

او بی دلیل ثابت است.

قلب

 اعراب قلوب، همانند اسم که چهار نوع حرکت به خود مى‏ گیرد، بر چهار نوع مى‏ باشد: رفع و فتح و جر و وقف. علامت رفع قلب سه چیز است: وجود موافقت با حق و نداشتن مخالفت حق و دوام شوق به لقاء حق. علامت فتح قلب سه چیز است: توکل و صدق و یقین. علامت خفض قلب سه چیز است: عُجب و ریاء و حرص. علامت وقف قلب سه چیز است: لذت نبردن از طاعت حق، تلخ نبودن معصیت و فرق نگذاشتن میان حلال و حرام.
برگرفته از کتاب شریف تحفه جوانان 


تمثیل حال و مقام

 مولانا در مثنوى مى ‏فرماید: حال در مَثَل، مانند جلوه ‏ى عروس زیبا رخسار است و مقام در مَثَل، خلوت کردن با عروس است. جلوه ‏ى عروس را جمعى مى‏ بینند و این حال است ولى خلوت کردن با عروس مخصوص داماد است و این مقام است.عروس حقیقت، تنها براى شاه داماد بى‏ حجاب ظهور کند. جلوه ‏ى عام را عموم مى‏ بینند ولى جلوه ‏ى خاص و خلوت، مخصوص داماد است. پس سالکین اهل مقام، مَحرم عروس حقیقت ‏اند و سلّاک اصحاب حال، تنها جَلواتى از او بینند. در میان سالکان، بسیارى اهل حال هستند ولى اهل مقام در میان آنان اندکند.
برگرفته از کتاب شریف تحفه جوانان.


انواع خواطر

 خواطرى که بر دل و نفس سالک آید یا الهى و یا روحانى و یا شیطانى و یا نفسانى است. علامت خواطر الهى آن است که: متضمّن علوم و معارف و حقایق و اسرار علمى شهودى باشد و حاصلش تجلّیات الهى غیبى است. علامت خواطر روحى و ملکى آن است که: مضمون همه، امر به تحصیل فضایل و اکتساب کمالات و اجتناب از رذایل باشد. علامت خواطر شیطانى آن است که: مضمون همه، امر به ارتکاب مناهى و انس به معاصى و تفریق و غم دنیا و طلب زیادى و شک در امور دینى و حقایق است. علامت خواطر نفسانى آن است که: مضمون همه میل به زینت و تفاخر و جاه و راحتى و مأکول و منکوح و لذات باشد.
برگرفته از کتاب تحفه جوانان 


این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغداران و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندر او حیرانیم


یکی از زهاد را بیماری عارض شد. شخصی به عیادت او رفت و او را شادمان دید و زبانش را به شکر و ثنا متذکر یافت.
 گفت: می خواهی که خدای تعالی تو را شفا دهد؟
 گفت: نه.
 گفت: می خواهی به وضع بیماری بمانی؟
 گفت: نه.
 گفت: پس چه می خواهی؟
 گفت: آن را می خواهم که خدا می خواهد.


ریاضت چنین معنی خواهد داد: 
به نیازهایت بازگرد؛ 
خواسته‌ها جنون‌آمیز هستند، 
نیازها طبیعی هستند. 
خوراک، سرپناه، 
عشق: تمام انرژی زندگیت را فقط به این سطح نیازها پایین بیاور، و خوشبخت خواهی بود. 
و انسان خوشبخت نمی‌تواند غیر از انسان بادیانت باشد؛ 
و انسان ناخوشبخت نمی‌تواند کسی بجز انسان بی‌دیانت باشد. شاید چنین انسانی دعا بکند، 
شاید به معبد و مسجد برود ــ 
این اهمیتی ندارد. 
انسان ناشادمان چگونه می تواند نیایش کند؟ 
دعای او یک شکایت و اکراه عمیق خواهد داشت. 
یک قهر و رنجیدگی عمیق خواهد بود. 
نیایش شکرگزاری است، نه شکایت.


از کتاب توحید مفضل 
فرمایشات امام صادق ع به مفضل
خلقت انسان و تکوّن جنین در رحم
پس امام (علیه السلام ) فرمود که : ابتدا مى کنم اى مفضل به یاد کردن خلقت انسان ، پس عبرت گیر از آن .
اول عبرتها تدبیرى است که حق تعالى در جنین مى فرماید: در رحم در حالى که او محجوب است در سه ظلمت :
تاریکى شکم ، تاریکى رحم ، و تاریکى بچه دان در هنگامى که او را چاره نیست در طلب غذایى و نه در دفع اذیتى و بلائى ، و نه در جلب منفعتى ، و نه در دفع مضرتى ، پس جارى مى شود به سوى او از خون حیض آن مقدار که غذاى او شود چنانچه آب غذا مى باشد براى نباتات .


از کتاب ارزشمند  معراج السعاده 
ملا احمد نراقی
فصل اول: شناختن نفس مقدمه شناختن خدا

بدان که کلید سعادت دو جهانى، شناختن نفس خویشتن است، زیرا که شناختن آدمى‏خویش را اعانت‏بر شناختن آفریدگار خود مى‏نماید.چنانکه حق - تعالى - مى‏فرماید: «سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق‏»

یعنى: «زود باشد که‏بنمائیم به ایشان آثار قدرت کامله خود را در عالم و در نفسهاى ایشان، تا معلوم شودایشان را که اوست پروردگار حق ثابت‏» . (1)

و از حضرت رسول - صلى الله علیه و آله و سلم - منقول است که: «من عرف نفسه فقدعرف ربه‏» یعنى: «هر که بشناسد نفس خود را پس به تحقیق که بشناسد پروردگار خودرا» . (2)

و خود این ظاهر و روشن است که: هر که خود را نتواند بشناسد به شناخت دیگرى چون تواند رسید، زیرا که هیچ چیز به تو نزدیک‏تر از تو نیست، چون خود را نشناسى دیگرى را چون شناسى؟

تو که در علم خود زبون (3) باشى عارف کردگار چون باشى 


از کتاب مطالب السلوکیه
استاد ایت الله کمیلی
مطلب یکم:
 راه های شرعی در امور عرفانی

 تسلط بر نفس اماره جز با تلاش ها و سختی های مشروع و صحیح حاصل نمی شود، این برای آن است که سالک در صحنه عمل به آسانی بتواند آنچه مورد رضای محبوب نیست کنار بگذارد واین حالت به جایی برسد که نگذارد و اردات قبلی ناپسند برصفحه قلب سالک نقش بندد، بلکه جزخیر و اندیشه های خوب نیز بر قلبش خطور نکند.در حدیث آمده: »خداوند غیور است. دوست ندارد که در قلب بنده غیر از خودش چیزی باشد.«اما با این وجود، تضعیف نفس و غلبه بر آن به وسیله ریاضتهای باطل، مکروه و نامشروع کاری حرام است و نتیجه عکس دارد.



آیا احتمال دارد که مخلِصی، مخلَص شد، دچار ریا و شرک شود؟ یعنی کسی که به مقام خلوص رسید محتمل است که به تظاهر و ریا برگردد؟« نه »

هیچ آیینه دگر آهن نشد *** هیچ نانی خرمنِ گندم نشد

هیچ انگوری دگر غوره نشد ***هیچ میوۀ پخته باکوره نشد

هیچ وقت آیینه، آهن نمی شود و نان، خرمن گندم نمی شود و انگور غوره نمی گردد و میوه پخته، کال و نارسیده نمی شود. خدا کند این مقام را به ما و همه طالبان کوی حضرت جانان عطا فرمایند. *هرچیزی با اخلاص کامل همراه باشد رو به تعالی و روشنایی و جاودانگی است. حضرت ابراهیم کعبه را بنا نهاد، ببینید روز به روز بر شکوه و جلال این خانه افزوده می شود و خداوند جایگاهی به نام مقام ابراهیم برای او مُهر زد که همه حُجاج پشت این مقام نماز بگزارند.

کعبه را که هر دمی عزّی فزود*** آن ز اخلاصات ابراهیم بود
و در کار امر به ذبح اسماعیل هیچ خدشه ای در ذهن و عملش وارد نشد، خالصاً دست به این کار دشوار زد.  اما به جای ذبح، ذبیح به قوچی تبدیل شد و ذبح گردید و به این عمل او هر ساله حاجیان گوسفندی را در سرزمینِ مِنی' ذبح می کنند. پس رفعت و تعالی برای کاری که ناب انجام شود این طور جاودانگی پیدا می کند. *نکته  ای که در قرآن و اخبار به آن اشاره شده این است که هر کسی برای خدا انفاق می کند بعدش منّت بر گیرنده نکند و به رخ او نکشد تا خجالت کشیده و شرمنده شود. اگر کسی این کار را کرد همانند این است که هدیه  ای داده و آن را پس گرفته است.

ای بسا مخلِص که نالد در دعا ***تا رود دودِ خلوصش بر سَما

چه بسا افراد خالص و پاکدل در دعا و ناله و تضرع کنند که آثار و امواج این ناله و نَفَس های ایشان به عرشیان رسد.

نَفس پاک و بی  آلایش و صاف افراد مخلِص بسیار قابل و با ارزش است. چرا که هر چیزی که با واقع و حقیقت همراه باشد صعود می کند و مورد تکریم حضرت جانان و مقرّبان و ملائکه مکرّم واقع می شود.


از کتاب فیه ما فیه

او بی دلیل ثابت است

فرمود: یکی پیش مولانا شمس الدین تبریزی، قدس الله سره، گفت:
که من، به دلیل قاطع، هستی خدا را ثابت کرده ام.

بامداد مولانا شمس الدین فرمود: که دوش ملایکه آمده بودند و آن مرد را دعا می کردند که: 
الحمدالله خدای ما را ثابت کرد! 
خداش عمر دهاد! 
در حق عالمیان تقصیر نکرد!...... 

ای مردک! خدا ثابت است. 
اثبات او را دلیلی می نباید. 
اگر کاری می کنی، خود را به مرتبه و مقامی پیش او ثابت کن؛ و اگر نه، 

او بی دلیل ثابت است. 

فیه_ما_فیه

اندر معنی درویش درکلام عرفاوشعرا

ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺎﺵ …

ﺭﯾـــﺸﻪ ﯼ ﺗﻮ ، ﻓـــــﻬﻢ ﺗﻮﺳﺖ ؛

ﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﯼ ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ،

ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﺑﺎﺷﺪ …

ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻥِ ﻧﯿﺮﻭ ،

ﺳﻘﻮﻁ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺳﻨﮓ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺍﺳﺖ؛

ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﮔﯿﺎﻩ ﮐﻮﭼﮏ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ !!

ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﻫﺎ ﻭ ﺳﻨﮓ ﻫﺎ

ﺳﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺁﺳﻔﺎﻟﺖ ﻫﺎ ﻭ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ﻭ

ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ …

ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺍﯾﻦ ﮔﯿﺎﻩ ﮐﻮﭼﮏ،

ﺭﯾـــﺸﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ،

ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺳﻨﮓ …

ﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﻋـــــﺎﺩﺕ ﻭ ﻏـــــــﺮﯾﺰﻩ …

ﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺣـــــﺮﻑ ﻫﺎ ﻭ ﻫــــــــــﻮﺱ ﻫﺎ …

ﺳﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯼ ،

ﻭ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﻓﺮﯾﻨﯽ …

ﺭﯾـــﺸﻪ ﯼ ما، ﻫﻤﺎﻥ " ﻓـــــﻬﻢ" ما ﺳﺖ …!

(عطایی)



اندر معنی درویش درکلام عرفاوشعرا

 بسم الله الرحمن الرحیم

 ای عزیزدانی که سالک طریقت کیست؟آنکس داند که درویشی چیست. درویش خاکی است بیخته،وآبی بر او ریخته ؛ نه کف پا را ازاو دردی ونه پشت پا را ازاو گردی درویشی چیست ظاهری پرننگ وباطنی بی جنگ،نه نام دارد نه ننگ ،نه صلح دارد نه جنگ. درون کسی نخراشد وزنده جاوید باشد، درویش آب درچاه داردونان درغیب،نه تنما درسردارد نه در جیب.این منزلت نه پوشش خرقه وکلاه است ، این سعادت به کوشش دل آگاه است.تاکسی ازغرورجهل دنیوی روی برنتابد درسلک اهل علم ودرویشی در نیاید.

بینایان درویشانند ودرویش آن کسانند که اگر فوت شود از ایشان گنجها وبدیشان رسد رنجها ، هریکی را سجودی وشهودی ونازی ونیازی . نه بشهر شادمانیشان توقفی ونه برفوت کامرانیشان تاسفی ،اگر محنت دهد صبر جویند واگر منت نهد شکر گویند غنی دلان تنگدستند وراه کوبان هوپرستند.پاکانندکه از نیستی وهستی رستند وازقفس هوس برجستند وقرابه ی حب جاه شکستند ودرحرم لی مع الله نشستند.

شبها برفلک طاعت ماهند وروزها برسریر قناعت شاهند . همه شمعند وایشان را پشت نیست کارشان همه نیکو وهیچ زشت نیست . دل ایشان ازغم الوهیت خون والف قامت ایشان از بیم قیامت چون نون ، با آنکه هریک قطب راهند ازیکدیگر دعای خیر خواهند.

مرحبا قومی که دادبندگی سر داده اند

ترک دنیــا کـرده اند و از همـــه آزاده اند

روزهاباروزه ها بنشسته اندرگوشه ای

باز شب ها درمقام بندگی استاده اند

پیشه ایشان ذکر دائم واکثر اوقات دردنیا صائم وآسمان به برکت ایشان قائم وزمین ازسعت دل ایشان هائم. دراین دنیا از خود گذشتن وبا دوست پیوستن مردانگیست ، دوستی اورا شاید که دروقت خشم ببخشاید.

اگر بر روی آب روی خسی باشی واگر بهوا پری مگسی باشی دل بدست آر تا کسی باشی.

(مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری)


مولانا می فرماید:

شدم مجنــون وسرگردان من ازسودای درویشـان

ندانـــم تـا کجـا باشـد مقــــام و جـــای درویشــان

ز درویشــی سـر مویــی نصیب خود نمــی بینــم

 پس مواظب باشیم  همچنانکه مقام درویشی بلند است ، لغزش هم هر آن ممکن است اتفاق بیافتد. فقط کافیست لحظه ای از یاد خدا غافل باشیم . کافیست که یک بار امر شیطان را اطاعت کنیم.کافیست غرور وتکبر را دردرون خود جای دهیم و . . .

 خداوند متعال به همه ما توفیق دهد در راهی قدم نهیم که رضای او درآنست
برگرفته از وبلاگ عرفانی

مفهوم مرگ

میگن؛

پیرمردی در روستایی هرروز برای نماز صبح از منزل خارج وبه مسجدمی رفت

دریک روز بارانی پیرمرد

صبح برای نماز از خانه بیرون آمد

چند قدمی که رفت در چاله ای افتاد،

خیس وگلی شد

به خانه بازگشت لباس راعوض کرد

ودوباره برگشت

پس از مسافتی برای بار دوم خیس و گلی شد برگشت لباس راعوض کرد

 ازخانه برای نماز خارج شد.

دید جلوی درمسجد،

 جوانی چراغ به دست ایستاده است سلام کرد

 و راهی مسجد شدند

هنگام ورود به مسجد دید جوان وارد مسجد نشد پرسید: ای جوان برای نماز وارد مسجد نمی شوی؟

جوان گفت نه ،

ای پیر ،من شیطان هستم

برای بار اول که بازگشتی خدابه فرشتگان گفت: تمام گناهان او را بخشیدم.

برای باردوم که بازگشتی خدا به فرشتگان گفت: تمام گناهان اهل خانه او را بخشیدم .

ترسیدم اگر برای بار سوم در چاله بیفتی ,

خداوند به فرشتگان بگوید

 تمام گناهان اهل روستا رابخشیدم

 که من این همه تلاش برای گمراهی آنان داشتم 

برای همین آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسی


گر تو آن پیر خرابات باشی

فارغ ز بد و بنده ی الله باشی

شیطان به رهت همچو چراغی بشود

تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی




برای اینکه عملا دریابید ، هنگامی که می میرید ، چه اتفاقی برایتان می افتد، باید بمیرید. این را نباید یک شوخی تلقی کنید. واقعا باید بمیرید، نه فیزیکی ، بلکه رواناً و دروناً٬ شما ناگزیرید همراه با آنچه که در خود پرورش داده اید و همراه با آن چیزهایی که برایتان تلخند، بمیرید. اگر شما همراه با یکی لذات خود، چه کوچکترین و چه بزرگترین، آن هم به طور طبیعی و نه با بحث و جدل یا اجبار  بمیرید، آن زمان ، مفهوم مرگ را درخواهید یافت. مرگ یعنی داشتن ذهنی که کاملا خالی از  خویش، متعلقات روزمره ، لذات و رنج ها باشد. مرگ یک تجدید است. مرگ تغییر و تحولی است  که در آن به هیچ وجه فکر عمل نمی کند، زیرا فکر کهنه است، وقتی مرگ وجود داشته باشد ، ناگزیر چیزی کامل و نو نیز وجود خواهد داشت، رهایی از دانستگی مرگ است و از آن پس شما به مفهوم واقعی، زندگی خواهید کرد. 

" رهایی از دانستگی". صفحه 124.

اخلاص در عمل

شرح اصطلاحات عرفانی :


محبوب

مطلوب مطلق را گویند، وقتی که آن مطلوب مطلق را مستغنی از دوستی دانند بی هیچ قیدی.

طلب

جستن حق تعالی را گویند مطلقا، اعم از آنکه او را دوست دارند یا نه، بلکه بیشتر از راه عبدیت و معبودیت بود. و آن طلب به مقتضای استعداد ذاتی است بی مقصد طالب.

طالب

جوینده ای را گویندکه شعور به مطلوب خود حاصل کرده باشد، و قصد وصول داشته؛ از راه عبدیت و کمال، نه از روی دوستی.


مطلوب

حق تعالی را گویند.

عشق

دوستی حق را گویند با وجود طلب وجد تمام.



اخلاص در عمل

منقول است که مرحوم حاجی سبزواری (رضوان الله علیه ) برای عبادت بیماری می رفت و عده ای هم با او بودند . نزدیک منزل بیمار که رسید ، برگشت و نرفت . اطرافیان پرسیدند : آقا چرا تا این جا آمدید و حالا بر می گردید؟ آقا جواب داد : که خطوری به قلبم کرد که بیمار وقتی مرا ببیند ، از من خوشش خواهد آمد و می گوید که سبزواری ، چه انسان والا و بزرگی است که به عبادت من بیمار آمده است . حالا بر می گردم تا هنگامی که اخلاص اولیه را بیابم و تنها برای خدا به عبادت بیمار بیایم .
در محضر استاد 
ص32 
حسن زاده املی


گفت: پیلی را آوردند بر سر چشمه ای که آب خورد.
خود را در آب می دید و می رمید. 
او می پنداشت که از دیگری می رمد. نمی دانست که از خود می رمد.

همه اخلاق بد، از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر ، چون در توست، نمی رنجی؛ 
چون آن را در دیگری می بینی، 
می رمی و می رنجی.

فیه ما فیه


"حزن سبز "

 اندوهی که سالک از هنگام شروع سلوک تا رسیدن به لقای محبوب دائماً در دل دارد، که مبادا عمر به پایان رسد و به مقصود نرسد، البته حزن قلبی نباید به عبوس بودن و بداخلاقی بینجامد.

حزن دائم

سالک از زمان شروع سلوک تا زمان رسیدن به لقای محبوب دائماً حزنی در دل دارد. حزن از اینکه مبادا عمر به پایان رسد و او به مقصود نرسد

«همین حزن، سالک را هدایت می‌کند به مقصود».«به محض انقطاع رشتۀ حزن از قلب، فیوضات معنویه منقطع گردد» «اگر قلب شاد و خندان باشد، هم او را بهره‌ای از معارف نخواهد بود» ؛ «در دل محزون است و صورتش خندان».پس حزن قلبی نباید به عبو س بودن صورت و بداخلاقی بینجامد. مؤمن ترش‌خو و عبوس نیست و اهل قهقهه نیز نیست و خنده او مانند رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم تبسم است. سالک تبسمی نمکین بر لب دارد، تبسمی که خود حاکی از حزنی درونی است . سالک در طول سلوک الی الله قبض و بسط دارد. در حال قبض نباید «بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ» از دست برود و در حال بسط نباید «حُزنُه فی قَلبِه» کم‌رنگ شود. دربارۀ قبض و بسط سلوکی سخن خواهد آمد.
 کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۳۲۰ و ۳۲۱


دستور العمل سیر و سلوک از ایت الله بهجت
بسمه تعالی
کوچک و بزرگ باید بدانیم: راه یگانه برای سعادت دنیا و آخرت، بندگی خدای بزرگ است؛ و بندگی، در ترک معصیت است در اعتقادیات و عملیات.
آنچه را که دانستیم، عمل نماییم و آنچه را که ندانستیم، توقف و احتیاط نماییم تا معلوم شود، هرگز پشیمانی و خسارت، در ما راه نخواهد داشت؛ این عزم اگر در بنده، ثابت و راسخ باشد، خدای بزرگ، اولی به توفیق و یاری خواهد بود.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته، و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین، واللعن علی أعدائهم أجمعین.



اخلاص 
شیطان و عابد 

در بنى اسرائیل عابدى بود به او گفتند: در فلان مکان درختى است که قومى آن را مى پرستند. خشمناک شد و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع کند. ابلیس به صورت پیر مردى در راه وى آمد و گفت : کجا مى روى ؟
عابد گفت : مى روم تا درخت مورد پرستش مردم را قطع کنم ، تا مردم خداى را نه درخت را بپرستند.
ابلیس گفت : دست بدار تا سخنى باز گویم . گفت : بگو، گفت : خداى را رسولانى است اگر قطع این درخت لازم بود خداى آنان را مى فرستاد. عابد گفت : ناچار باید این کار انجام دهم .
ابلیس گفت : نگذارم و با وى گلاویز شد، عابد وى را بر زمین زد. ابلیس ‍ گفت : مرا رها کن تا سخن دیگرى برایت گویم ، و آن این است که تو مردى مستمند هستى اگر ترا مالى باشد که بکارگیرى و بر عابدان انفاق کنى بهتر از قطع آن درخت است .
دست از این درخت بردار تا هر روز دو دینار در زیر بالش تو گذارم .
عابد گفت : راست مى گویى ، یک دینار صدقه مى دهم و یک دینار بکار برم بهتر از این است که قطع درخت کنم ؛ مرا به این کار امر نکرده اند و من پیامبر صلى الله علیه و آله نیستم که غم بیهوده خورم ؛ و دست از شیطان برداشت .
دو روز در زیر بستر خود دو دینار دید و خرج مى نمود، ولى روز سوم چیزى ندید و ناراحت شد و تبر برگرفت که قطع درخت کند.
شیطان در راهش آمد و گفت : به کجا مى روى ؟ گفت : مى روم قطع درخت کنم ، گفت : هرگز نتوانى و با عابد گلاویز شد و عابد را روى زمین انداخت و گفت : بازگرد و گرنه سرت را از تن جدا کنم .
گفت : مرا رها کن تا بروم ؛ لکن بگو چرا آن دفعه من نیرومندتر بودم ؟
ابلیس گفت : تو براى خدا و با اخلاص قصد قطع درخت را داشتى لذا خدا مرا مسخر تو کرد و این بار براى خود و دینار خشمگین شدى ، و من بر تو مسلط شدم .



تو باید یکه بودن و بی بدیل بودن خود را درک کنی.
خوده یگانه ات را دوست بدار,خودت را محترم بدان, 
به صدای خودت احترام بگذار, 
به آن گوش بسپار و به توصیه اش عمل کن.
با پای خود به دوزخ رفتن, 
بهتر از آن است که با پای دیگران به بهشت بروی.
زیرا آزادی خود را به دیگران سپردن به هیچ وجه حلاوت بهشت را ندارد.با چشمان طبیعی خودت به جهان نگاه کن.
چشم عاریه ای دیگران هیچ چیز را به تو نشان نخواهد داد.
کورانه دیگران را دنبال نکن.
چشمان تو برای دیدن است, 
نه برای بستن.
خود را محترم بدان, 
و دیگران را نیز.
همین تغییر مختصر تحولی شگرف را در زندگی ات به وجود خواهد آورد. 
این تغییر استحاله روح تو را در پی خواهد داشت.

عارفانه ها

عارفانه ها :


ابو رجاء خمرکی:


هزار زبان فصیح با دلی آن نتواند کرد که یک تابش درویش صاحبدل کند با هزار دل پراکنده و معاملت یک صاحبدل، هزار کس را از بند آزاد کند که هزار کس، یکی را از آن بند آزاد نکند.


ابوالحسن خرقانی:


یک ذره عشق از عالم غیب بیامد و همه سینه های محبات ببویید، هیچکس را محرم نیافت، هم با غیب شد.


عین القضات همدانی:


در هر لطفی هزار قهر تعبیه کرده اند و در هر راحتی هزار شربت به زهر آمیخته اند.


احمد مسروق:


درخت معرفت را آب فکرت دهند و درخت محبت را آب موافقت.


نجم رازی:


مرغانی که امروز گرد دام محبت می گردند و دانۀ محبت می چینند، گردن این دام و حوصلۀ این دانه از عالمی دیگر آورده اند.


شمس تبریزی:


محبوب را به نظر محب نگرند.


احمد غزالی:


گفتار شاعر در نظم و قافیه فرو ماند. گرفتاری عاشقان دیگر است و گفتار شاعران دیگر. حد ایشان بیش از نظم و قافیه نیست و حد عاشق، جان دادن است



شیخ رجبعلی خیاط می فرمود:
در بازار بودم...
اندیشه مکروهی در ذهنم گذشت.
بلافاصله استغفار کردم و به راهم ادامه دادم.
قدری جلوتر شترهایی قطار وار از کنارم می‌گذشتند.
ناگاه یکی از شترها لگدی انداخت که اگر خود را کنار نمی‌کشیدم، خطرناک بود.
به مسجد رفتم و فکر می‌کردم همه چیز حساب دارد.
این لگد شتر چه بود...!؟
در عالم معنا گفتند:
شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فکری بود که کردی!
گفتم: اما من که خطایی انجام ندادم...
گفتند: لگد شتر هم که به تو نخورد...!
قانون کارما در کائنات جریان دارد... حتی یک تفکر منفی میتواند تاثیری منفی ایجاد کند...

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻏﺮﻭﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ
ﻣﯿﺒﺮﻡ ....

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻫﻮﺱ ﭼﻮﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﯾﯽ ﺯﺷﺖ ﻃﯿﻨﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ...

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺟﺰ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻢ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ ...

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺮ ﺩﺳﺘﻬﺎ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ، ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺯﺍﺩ ﻭ ﺗﻮﺷﻪ ﺍﯼ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ .....



مستانه مستم میکنی، دل را زدستم میکنی...
گه باده نوشم ای صنم،گه می پرستم میکنی 

در سوزو تابم میکنی، هردم خرابم میکنی...
گه می نوازی ماه من،گاهی زهستم میکنی

حیران شدم در کار تو،درمانده از رفتار تو...
هم می گشایی پای را،هم قفل و بستم میکنی 

با من نگویی چیستی، اهل کجا یا کیستی...
گاهی بلندم میکنی، گاهی تو پستم میکنی

آتش زدی کاشانه را،بردی دل دیوانه را...
هم شاد شادم ای صنم،هم غم پرستم میکنی

بگرفته ای جان مرا،کردی به زندانت مرا...
می بخشیم عالم به من، گه ورشکستم میکنی

دل را به زاری می بری،اندرخماری می بری
خوبم که آزردی مرا،آنگه تو مستم میکنی...

 مولانا



ای عزیز! طریقت کار هر کسی نیست و به تعبیر عین القضات این کار، کار آسانی نمی باشد. در این باره نکته ای از عین القضات بیاموزیم:   
«روزی چندین هزار جنازه به گورستان می برند که حتی یکی از آنان لحظه ای به تفکر نمی پردازد.
و از چندین هزار کس که کم و بیش به تفکر پرداخته اند، یکی به مقام جستجوی حقیقت بر نمی آید.
و از چندین هزار کس که به مقام جستجو بر می آیند، یکی به راه راست نمی رود.
و از چندین هزار کس که به راه راست می روند، یکی نیست که از راه رفتن خسته نگردد و دست از جستجو بر ندارد. 
و از چندین هزار کس که استقامت می ورزند و راه را به پایان می برند، یکی در میان نباشد که شایسته پیشگاه معشوق گردد.
تا نپنداریم که به راه طریقت رفتن کاری است آسان.» (عین القضات همدانی، نامه ها، نامه 72)



سلوک به قصد خانه خدا

سلوک به قصد خانه خدا


 انسان سالک با دیگران تفاوتی اساسی دارد. سالک همانند انسان مؤمنی است که قصد خانۀ خدا و انجام فریضه حج دارد و بدین منظور از میقات مُحرِم شده و در حال احرام به سر می‌برد. بسیاری از امور بر انسان مُحرم حرام است، ولی برای دیگران جایز و گاه مستحب است. مثلاً مُحرم نمی‌تواند گل ببوید، عطر بزند، حیوانی را بکشد، یا معاشرت جنسی داشته باشد و ... ولی دیگران در انجام این کارها آزادند. آری، مُحرم اگر به حرم رسید و اعمال و آداب حرم را به‌جا آورد و در پایان سر تراشید و بدین وسیله اعلام بندگی کرد، آن‌گاه می‌تواند به انجام کارهای ممنوع برای او بپردازد.


سالک الی الله قصد حرم امن الهی یعنی مقام فناء فی الله و بقاء بالله را دارد و به همین دلیل مُحرم است و بسیاری از کارهایی که برای دیگران مباح و یا مکروه است، برای او حرام است و بسیاری از کارهایی که برای دیگران مباح و یا مستحبّ است برای او واجب است. نماز شب، بیداری بین الطلوعین، کم‌خوری و کم‌خوابی (نه در حدّ افراط)، سکوت همراه با تفکر و ... برای سالک واجب است و شب‌نشینی‌های طولانی و بی‌فایده یا کم‌فایده، سفرهای غیرضروری، خواندن کتاب‌های سرگرم‌کننده و بی‌محتوی و مانند آن، رفاقت با انسان‌های بی‌درد و ... برای سالک حرام است.


البته هنگامی که سالک به کمال رسید، همانند آب کرّ می‌گردد که با ملاقات نجس متنجس نمی‌شود و آن‌گاه خواهد توانست به برخی از کارهای ممنوع برای سالکان مبتدی بر اساس رعایت مصلحت، بپردازد. البته در این هنگام ارادۀ او در ارادۀ خدا فانی است.


پس اگر گفته می‌شود که سالک باید اعمال و آداب مخصوصی را رعایت کند، به جهت همین تفاوت اساسی است.



. اگر سالک دستش به دامان ولی یعنی انسان کامل برسد، زادش همان دستوراتی است که استادش برای او در نظر می‌گیرد. کسی که به کامل برسد، از نظر دانستن زاد و توشۀ مناسب با سفرش هیچ غم و غصه‌ای ندارد. فقط بر اوست که تسلیم باشد و اطاعت کند. فرض کنید خداوند توفیق داد و ما به حضور قطب عالم امکان حجت ‌بن الحسن المهدی ـ ارواحنا فداه ـ رسیدیم. زاد و توشۀ ما در راه رسیدن به خدا چیزی جز دستورات آن حضرت نخواهد بود، فقط بر ماست که همچون علی بن ابی‌طالب صلواةالله علیه در محضر رسول خدا تسلیم محض باشیم، نه همانند منافقین از اصحاب پیوسته اعتراض کنیم و نظر بدهیم و بر نظر غلط خویش پافشاری کنیم. اجتهاد در برابر نصِّ معصوم نابخردی است [۱].


اگر سالک دستش به دامان «کامل» نرسید، می‌تواند از دستورات کلی سلوکی که مورد تأیید و تأکید شرع نیز هست، با رعایت رفق و مدارا و در نظر گرفتن حال خود با توکل بر پروردگار استفاده کند.



. آنچه در این بخش ذکر می‌کنیم، دستوراتی کلی است که همگان را همیشه به کار آید. به دیگر سخن: دستورات سلوکی به دو بخش عمومی و خصوصی تقسیم می‌شوند. چنانکه در تقسیم دیگر به دو بخش دائمی و مقطعی قابل تقسیم هستند. دستورات عمومی، دستوراتی است که عموم یا اغلب سالکان را به کار آید و رعایتش بر همه یا اکثر لازم است و دستورات خصوصی آنهاست که استاد به شخص خاص برحسب حال، استعداد و شاکلۀ خاص او دستور می‌دهد. چنانکه، دستورات دائمی، دستوراتی است که از آغاز تا انجام سلوک رعایت آنها لازم است، همانند نماز شب و دستورات مقطعی آنهاست که در پاره‌ای مراحل مورد تاکید است، همانند ذکر استغفار یک اربعین یا بیشتر در آغاز سلوک. آنچه ما در این بخش ذکر می‌کنیم، دستورات عمومی و دائمی است که به عنوان زاد و توشۀ سفر برای همگان همیشه لازم المراعاۀ است و به دستورات خصوصی و مقطعی ـ حتی‌الامکان ـ نمی‌پردازیم، زیرا این‌گونه دستورات، به عهدۀ استاد سلوک است و نسبت به اشخاص گوناگون تفاوت می‌پذیرد و بیان آن به عنوان دستور عمومی همانند آن است که پزشک به هر کس از درب مطبّ وارد شود، نسخه‌ای برای دل ‌درد بدهد، اگرچه او سردرد داشته باشد.



. انجام دستورات سلوکی اگرچه برای مبتدی و سالک نوپا، کمی مشکل است، اما در این زمینه به چند نکته که موجب دلگرمی است، باید توجه داشت:


: دشواری‌ها تا وقتی است که «عشق به خدا» در دل سالک زنده نشده است. اگر سالک عاشق شد، از آن به بعد کمتر سختی احساس می‌کند، زیرا بر براق عشق سوار شده و به راحتی سفر می‌کند. تمام تلاش اساتید راه خدا در آغاز سلوک این است که با دستورات و آدابی ـ اگرچه مقطعی و موقت ـ عشق را در دل سالک زنده کنند.


سیره عرفا

سیره عرفا 

ایت الله قاضی

به شاگردان که درباره استادانشان از ایشان سؤال می کنند با تندی می گوید: « برای من سلسله درست نکنید. » و در یکی از جلساتش یکی از حاضران را کنار می کشد و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر می شود می گوید: « فلانی شنیده ام نام مرا در منبر می بری، اگر به حلال و حرام معتقدی من راضی نیستم، نه بالای منبر نه زیر منبر اسم مرا بیاوری. می گوید هر که به درس من می آید در حق من، مبالغه، حرام است. »


در حالی که شاگردان می گویند ما هنوز هم هر چه از بزرگان می خوانیم و می شنویم در برابر ایشان ضعیف است.

منبع نرم افزار اینترنی


سیره عرفا 

ایت الله بهجت

محبت اشک می آورد و اشک عشق. ..

بزرگترین رزق عندالله، "حضور" است.

مراقبه یعنی رعایت "ادب حضور" اول و آخر کلام

شرط ورود در بهشت "تقلیل کلام" است.

برو نفست را بشکن.

منبع نرم افزار اینترنتی



آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی (ره) می فرمودند: « در نجف اشرف با مرحوم قاضی جلساتی داشتیم و غالباً افراد با هماهنگی وارد جلسه می شدند و همدیگر را هم می شناختیم.در یک جلسه ناگهان دیدم که سیّد جوانی وارد شد، مرحوم قاضی بحث را قطع کردند و احترام زیادی به این سیّد جوان نمودند و به آن سید جوان فرمودند:« آقا سیّد روح الله! در مقابل سلطان جور و دولت ظالم باید ایستاد، باید مقاومت کرد، باید با جهل مبارزه کرد. »


این در حالی بود که هنوز زمزمه ای از انقلاب امام نبود!  مرحوم آیت الله قوچانی فرموده بودند که ما خیلی آن روز تعجب کردیم ولی بعد از سالهای زیاد، پس از انقلاب، فهمیدیم که مرحوم قاضی آن روز از چه جهت آن حرفها را زد و نسبت به امام احترام کرد.




رنج نباید تو را غمگین کند، این همان جایی است که اغلب اشتباه میکنیم ...


رنج قرار است تو را هوشیار تر کند، چون انسانها زمانی هوشیارتر میشوند که زخمی شوند.

رنج نباید دلمردگی تو را بیشتر کند. 

رنجت را تنها تحمل نکن،

رنجت را درک کن، 

این همان فرصتی است براى بیداری، 

وقتی آگاه شوی بی تفاوتی ات تمام میشود...


اگر که به جاى محبتی که به کسی کردی از او بی مهری دیدی، مأیوس نشو!

چون برگشت آن محبت را ؛

از شخص دیگری، 

در زمان دیگری، 

در رابطه با موضوع دیگری، 

خواهید گرفت!


شک نکنید!




زندگی سخت ساده است. خطر کن،‌ وارد بازی شو،‌ چه چیزی از دست می دهی؟‌ با دستهای تهی آمده ایم و با دستهای تهی خواهیم رفت. نه چیزی نیست که از دست بدهیم. فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند تا سرزنده باشیم تا ترانه ای زیبا بخوانیم و فرصت به پایان خواهد رسید. آری،‌ اینگونه است که هر لحظه مغتنم است.



تمنا


 


آرزو هنگامی تبدیل به تمنا می شود که حاضرید همه چیز را برای رسیدن به آن قربانی کنید. تمنا حتی از زندگی نیز مهم تر است؛‌ زیرا ممکن است زندگی خود را فدای آن کنید. آرزوها فراوانند، ولی تمنا یکی است؛ زیرا به کل انرژی شما نیاز دارد. تمنا به کل وجودتان نیازمند است. حرکت بسوی تمنا باید یکباره و جهشی باشد. نمی توانید آرام آرام و پیوسته بسوی آن حرکت کنید. انسانها قطعه قطعه شده اند و هر قطعه، میل جایی دیگر دارد. یک آرزو شما را به سوی شمال می کشد و آرزویی دیگر بسوی جنوب... آرزوهای گوناگون شما را به جهتهای مختلف می کشند و بعید نیست دیوانه شوید. به همین دلیل هیچ وقت به جایی نمی رسید؛ زیرا هر قطعه از شما به طرفی می رود. چگونه می توانید  به جایی برسید؟ برای رسیدن به هرجا باید یکپارچه شوید. با قطعه قطعه شدن، انرژی شما هدر می رود. برای رسیدن به تمنا نباید خیلی جدی باشید؛ زیرا جدی بودن، یعنی تنش دار شدن. برای رسیدن به تمنا باید اشتیاق داشته باشید و با شادی و سرور تلاش کنید. رسیدن به تمنا نباید تبدیل به وظیفه شود.


 


فراق و وصل چه باشد،‌ رضای دوست طلب


که حیف باشد از او، غیر از او، تمنایی                                                                

شرح پاره ای اصطلاحات عرفانی

شرح پاره ای اصطلاحات عرفانی 


خاتم:


مهر، انگشتری. نزد عارفان به معنی قطع طریق است. نیز سالکی را گویند که مقامات را طی کرده و بلوغ یافته باشد. خاتم نبوت جز یکی نتواند باشد که محمد است و خاتم ولایت کسی است که صلاح دین و آخرت به توسط او به نهایت و کمال رسد و نظام جهان به مرگ او مختل شود و اوست مهدی موعود.


رسخ:


یکی از شعب تناسخ است؛ یعنی انتقال نفوس و ارواح از بدن انسان به جمادات.


علم حقایق:


یعنی علم به حق، از جهت ارتباط آن به خلق؛ و انشاء علم از او به حسب طاقت بشری. مبادی آن، امهات حقایق است که لازمۀ وجود حق است.


لوح عدم:


مرتبۀ عمی و وحدت مطلقه را عارفان، لوح عدم گفته اند که با قلم قدرت، تعینات در آن و از آن ظاهر می شوند. شبستری گوید:


چو قاف قدرتش دم بر قلم زد / هزاران نقش بر لوح عدم زد


مار:


در اصطلاح با توجه به داستان آدم و حوا و فریب ابلیس، مار کنایه از نفس اماره است. عطار گوید:


یار شد با من به یک جا مار زشت / تا بیفتادم به خاری از بهشت


هجوم:


در لغت یورش ناگهانی و در اصطلاح روزبهان گوید هجوم، تراکم احوال، و وجود در اسرار و دخول ارواح در ملکوت به نعت جرئت در انوار است.


یاقوت احمر:


کنایه از مقام معرفت و حجاب ذات است. عطار گوید:


خون از دل چو سنگ برآور که مرد طور / یاقوت سرخ معرفت از کان طور یافت


ساهی:


اگر کسی از حق غافل بود و تأثیرات و تأثرات افعال را به وسائط حواله کند، او را ساهی و لاهی و مشرک خفی خوانند.


راجعان:


کسانی را گویند که از طریقت باز گردند و برای ارشاد خلق سیر من الحق الی الخلق کنند.


بیهوشی:


مقام طمس را گویند که در آن صفات محو می شود.


ارباب ریاضت:


کسانی را گویند که ترک شهوات کرده و کم خورند و نوشند و با نفس مجاهده کنند و دائماً ذکر گویند و خود را از قیود مادی حجب ظلمانی دنیوی مستخلص گردانند و در نتیجه بر آنها انوار روحانی ظاهر گردد و امور غریبۀ غیبی برای آنان آشکار گردد و به واسطۀ مشاهدۀ اشباح روحانی حوادث و معلومات را دریابند و آنچه را بخواهند بدانند. (مأخذ: فرهنگ اصطلاحات عرفانی نوشتۀ دکتر سید جعفر سجادی