نسیم

نسیم

نسیم
نسیم

نسیم

نسیم

مراقبه عرفانی

یکی از اهم مراقبات این است که انسان، واردات و صادرات دهانش را مواظب باشد... 


وقتی واردات انسان هرزه شد، صادرات او هم هرزه و پلید و کثیف می شود؛ 


یعنی قلم او هرزه و نوشته هایش زهر آگین خواهد شد. 


(مجموعه مقالات علامه حسن زاده آملی حفظه الله، ص ۱۲۶)


توصیه های عرفا در آداب غذا خوردن

غذا را کم بخور ، یعنی زیاده بر حاجت بنیه مخور. نه چندان بخور که تو را سنگین کند و از عمل باز دارد ، و نه چندان کم بخور که ضعف بیاورد و به سبب ضعف از عبادت مانع شود.


با توجه به اهمیت جوع و گرسنگی در مراحل سلوک و همچنین به عنوان اولین قدم در این راه ، بسیار مورد توجه عرفا و اساتید اخلاق قرار گرفته است.

شهید ثانی(ره) در طی دستورالعملی می فرماید: " اما شکم ، آن را همواره از پر خوری باز دار و مواطب باش حتی از حلال سیر نخورد زیرا سیری قساوت قلب می اورد ، ذهن را فاسد ، حافظه را کور و حفظیات را باطل می کند ، شهوات را در انسان قوی نماید ، لشکریان شیطان را یاری رساند و اعضای بدن را از عبادات باز دارد.به طور خلاصه آگاه باش پرخوری سرچشمه هر بدی است".

همچنین آقا محمد بیدآبادی نیز در دستورالعملی که به یکی از طالبان این راه می دهند می فرمایند: " اگر آدمی می خواهد که با شهوات نفسانی مجاهده کند ، مشقت او بسیار و همیشه مغلوب است.برای غالب شدن ناچار است که به گرسنگی سدّ مراد کند تا بعضی از قوای او ضعیف شود و آسان شود مجاهده. و جوع نیز آدمی را از قوت عبادات و اذکار می اندازد ، پس ناچار است از آن که مرتبه به مرتبه کم کند خوردن را تا قوه جسم کم شود و آرزوهایش تخفیف یافته ، مجاهده آسان شود".

آخوند ملاحسینقلی همدانی (ره) نیز در نامه ای خطاب به یکی از اهل دل می فرمایند: " غذا را کم بخور ، یعنی زیاده بر حاجت بنیه مخور. نه چندان بخور که تو را سنگین کند و از عمل باز دارد ، و نه چندان کم بخور که ضعف بیاورد و به سبب ضعف از عبادت مانع شود.هر قدر بتوانی روزه بگیر به شرطی که شب جای روز را پر نکنی.الحاصل غذا به قدر حاجت بدن ممدوح و زیاده و کم هر دو مذموم است".

شاگرد آخوند ، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (ره) نیز توجه خاصی به این عمل در مسیر سلوک داشته و در نامه ای می فرمایند: "باید انسان یک مقدار زیاده بر معمول ، تقلیل غذا و استراحت بکند تا جنبه حیوانیت کمتر و روحانیت قوت بگیرد.بدین طریق که انسان اولاً روز و شب زیاده از دو مرتبه غذا نخورد ، حتی تنقل مابین الغذائین نکند. ثانیاً هر وقت غذا می خورد ، باید مثلاً یک ساعت بعد از گرسنگی بخورد ، و آنقدر بخورد که تمام سیر نشود. این در کمّ غذا و اما کیفیتش: باید غیر از آداب معروفه ، گوشت زیاد نخورد.به این معنی که شب و روز هر دو نخورد.و در هر هفته دو سه دفعه ، هر دو را یعنی هم روز و هم شب را ترک کند.و یکی هم اگر بتواند للتکیّف نخورد و لامحاله آجیل خور نباشد".
برگرفته از وبلاگ عرفانی



مرا ببینید!

   هر چه از نفس صادر شود، فاقد خیر است. فاقد صمیمیت است. فاقد هرگونه کیفیت مطلوب است. یک کار سوداگرانه است. یک کار نمایشی است. فریادی‌ست با این نیت پنهانی که «من هم هستم. من هم کالائی دارم. نظری هم به کالای من بیفکنید. ببینید شعر خوبی‌ست؟ نوشتهٔ خوبی‌ست؟ نقاشی خوبی‌ست؟ ادعای اخلاقی مقبولی‌ست؟»

برگرفته از کتاب «رابطه» - تالیف محمدجعفر مصفا


مراقبه 
علامه طباطبایی (ره) می فرمایند : مراقبه یعنی توجه باطنی انسان به خدا و روی نگرداندن از آن در همه احوال. مراقبه این است که انسان در اوقات بیداری از اول صبح تا هنگام خواب از یاد خدا غافل نباشد و تمام گفتار و کردارش برای خداوند متعال و جلب رضای او باشد او را همه جا حاضر و بر کارهای خود ناظر بداند و خویشتن را در محضر او بیابد در روایت آمده است : اعْبُد اللهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ کُنْتَ لَا تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ (بحار ج 25 ص 204) خدا را آنگونه عبادت کن که گویی او را می‌بینی و اگر تو او را نمی‌بینی او تو را می‌بیند.
( در محضر علامه طباطبایی ص331 )


مراقبه 

علامه طباطبایی (ره) می فرمایند : 
مراقبه یعنی توجه باطنی انسان به خدا و روی نگرداندن از آن در همه احوال. مراقبه این است که انسان در اوقات بیداری از اول صبح تا هنگام خواب از یاد خدا غافل نباشد و تمام گفتار و کردارش برای خداوند متعال و جلب رضای او باشد او را همه جا حاضر و بر کارهای خود ناظر بداند و خویشتن را در محضر او بیابد در روایت آمده است : اعْبُد اللهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ کُنْتَ لَا تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ (بحار ج 25 ص 204) خدا را آنگونه عبادت کن که گویی او را می‌بینی و اگر تو او را نمی‌بینی او تو را می‌بیند.
( در محضر علامه طباطبایی ص331 )


زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.اول: مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت: ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!دوم: مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی.گفت: تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟سوم: کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟چهارم: زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست؛ تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

ترک گناه سرچشمه جوشان همه دستور العمل ها

ترک گناه سرچشمه جوشان همه دستور العمل ها


یکی از طلاب محترم نقل کردند : ((روزی به خدمت حضرت آیه الله بهجت رسیدم و عرض کردم: آیا می شود خودمان به این دستوراتی که از بزرگان رسیده و در کتاب ها نوشته شده ، مانند دستورات مرحوم بید آبادی عمل کنیم ؟آقا جواب دادند :  مرحوم بید آبادی و بزرگان دیگه برای اسلام زحمات بسیار کشیدند ، ولی هر کدام از راه خاصی افراد را به سوی خدا می بردند ، ولی من را هم  این است که این دستور العمل فقط در یک چیز جمع شده ، در یک کلمه خیلی کوچک ، خیلی کوچک ، و آن ((ترک گناه )) است ، ولی فکر نکن ترک گناه چیز ساده ای است گاهی خیلی مشکل است . و تمام دستورات خودشان بعداً می آید. ترک گناه مثل چشمه  ای است که همه چیز را خود به دنبال دارد ، شما گناه را ترک کنید دستورات بعدی و عبادات دیگر خود به خود به سمت شما می آید .))


یکی از طلاب با تقوا نیز می گفت : ((به خدمت حضرت آیه الله بهجت رسیدئم و  عرض کردم : دستوری به من بفرمایید . آقا فرمود: گناه نکن . عرض کردم : آقا دیگه من با این سن و سال بالا که مرتکب گناه نمی شوم ، یک ذکری ، دستوری  دیگر به من  بدهید . آقا فرمود : بگویم دیروز در منزل چکار کردی ؟ عرض کردم: بگویید . همین که آقا گفت من خوشکم زد و با خداحافظی ، سریعاً از محضر ایشان ددور شدم.))البته باید توجه داشت گناه هر کس متناسب با خودش است و ممکن است بعضی از کار ها برای برخی گناه محسوب نشود . گاهی خود آقا می فرمودند : ((خیال می کنیم خیلی چیز ها گناه نیست ، و حال اینکه نگاه تند به مطیع ، و نگاه محبت آمیز به عاصی خود گناه است که شاید ما گناه نشماریم .))

عرفان = ترک گناه - با خدا باش و پادشاهی کن -لینک

سبک زندگی اسلامی

.. استاد فاطمی نیا:

این همه دراینترنت وکتابها میگردی دنبال اینکه آقای قاضی چی گفته آقای بهجت چی گفته، این همه این در و آن در میزنی،چی شد آخر ؟ 

تو هنوز جواب مادرت رو تلخ میدی !! هنوز قلبت بلد نیست خوبیها رو حس کنه، نیکی ها رو دریافت کنه و فقط اشکال و ایرادها رو زود چشمت می بینه، نگاهت را کنترل نمکنی، خانم حجابت را حاضر نیستی کامل کنی، میخوای بشی" سالک "بنده خدا ؟! قدم اول ترک معصیت است، به اندازه خودت، نمیگم معصوم بشی ولی تلاش کن.

در خانواده خوب رفتار کنید که همسرانتان مشتاق شما باشند، اخلاقیاتتون رو روش کار کنید و اصلاح کنید، عاق والدین انسان را صد فرسخ عقب میاندازد...

خود ملا حسین قلی همدانی(ره) از قبر بیرون بیاد و بشه مرشدت، ولی عاق والدین باشی، یا ترک معصیت نکرده باشی، به جایی نمیرسی، حواست باشه.

نگاه نامحرم تیری است که انسان را به زمین میزند و سخت بشود که بلند شوی.

اگر اول و قبل از هر چیز، معصیتت را ترک نکنی، بقیه کارهایت بیهوده است.


سبک زندگی اسلامی


اخلاق عارف

اخلاق عارف

شیخ الرئیس در مقام عرفان می گوید : عارف ، خوشرو ، و خندان و متبسم است و از روی تواضع به کوچک تر ، همان طور احترام می کند که به بزرگ تر ، و از دیدن افراد گمنام ، همان قدر خوشحال می شود که از دیدن افراد نامدار؛ چگونه شاد نباشد و به وجد نیاید در حالی که به حق و همه چیز به این سبب که خداوند را در آن می بیند شادمان است ، و چگونه برای او همگان یکسان نباشند ، در حالی که همه نزد او اهل رحمت اند که مشغول باطل اند . تا آن جا که می گوید : عارف ، شجاع است و چگونه شجاع نباشند در حالی که او از مرگ هراسی ندارد ، و بخشنده است و چگونه بخشنده نباشد در حالی که از محبت باطل برکنار است ، و او حقد و کینه ها را فراموش می کند و چگونه چنین نکند در حالی که ذکرش مشغول به حق است . 


(رساله امامت ص31- 30) 


در وجود عارف چه خصوصیاتی باید وجود داشته باشد که ما به او عارف بگوییم؟

درباره چیستی عرفان، علم عرفان و اختلافات این دو و نیز تشابهاتی که میان این دو است، مطالبی گفته شود تا عرفان حقیقی از غیر آن باز شناخته شود و مدعیان عرفان از عرفای حقیقی بازشناخته شوند.
ما یک عرفان و یک علم عرفان داریم. اینها را باید از هم متمایز کنیم.
سوال: در وجود عارف چه خصوصیاتی باید وجود داشته باشد که ما به او عارف بگوییم؟ وی باید بهره‌ای از شهود بی‌واسطه داشته باشد. به کسی که علم و دریافت‌هایش فقط همین دریافت‌های حسی و عقلی است و به لحاظ معرفتی با دیگران تفاوتی ندارد، عارف گفته نمی‌شود. همین‌طور در رفتار و سلوک و نیت‌ها و درونش نیز باید چیز خاصی وجود داشته باشد که با او عارف بگوییم. این خود عرفان است و به شخصی که این خصوصیات را داشته باشد، عارف می گویند. اما ما حق داریم در مورد عرفان، مثل هر چیز دیگری که در این عالم پیدا شده، مطالعه کنیم، روی آن فکر کنیم. وقتی روی آن مطالعه و فکر می‌کنیم، علم عرفان درست می‌شود. علم عرفان خود عرفان نیست؛ یعنی ممکن است کسی عارف باشد ولی علم عرفان نداشته باشد، یعنی عارف واصل هم باشد، ولی اگر به او بگویید به ما درس عرفان بده، کتاب فصوص ابن‌عربی را درس بده، او می‌گوید: من بلد نیستم. اصلا عربی بلد نیستم؛ چه رسد به ابن‌عربی. شرط عارف بودن این نیست. کسی که کتابهای عرفانی را حفظ باشد و هزار بار هم درس گفته باشد، یا کسی که بتواند این کتابها را بنویسد، ولی از آن شهود بی‌بهره باشد، عارف نیست. معرفتی که شخص را عارف می‌کند، معرفت شهودی و حضوری است. علومی که ما در کلاس‌ها یاد می‌گیریم و در کتاب‌ها می‌خوانیم، حصولی و آموختنی است. خود عرفان به این شیوه آموختنی نیست؛ یعنی به این صورت نیست که کسی در مدرسه‌ای درس بخواند و عارف بشود. علم عرفان مثل فلسفه و هر علم دیگری از کتاب و معلم یاد گرفته می‌شود، اما معرفت شهودی، حاصل نوعی سلوک و رفتار است و تا زمانی که آن سلوک و رفتار و طهارت باطن نباشد، آن معرفت حاصل نمی‌شود. اما علم عرفان ربطی به سلوک و رفتار ندارد و هر کسی می‌تواند آن را یاد بگیرد، حتی کسی که اعتقاد به عرفان ندارد، می‌تواند آن را بیاموزد. مستشرقان بسیاری وجود دارند که عرفان اسلامی با به خوبی یاد گرفته اند، نوشته‌اند، تفسیر کرده‌اند، ولی به آن اعتقادی ندارند.[۱]
بعضی از تعریف‌هایی که در آغاز برخی کتاب‌های عرفانی برای عرفا آمده است، تعریف علم عرفان است، نه حقیقت عرفان. بعضی از این تعریف‌ها نیز تعریف خود عرفان است. گاهی این‌ها را جدا نکرده‌اند؛ مثلا می‌گویند:«التصوف علم یبحث فیه ...»[۲] این علمی که یبحث فیه، آن حقیقت عرفان نیست، علم عرفان است. درحقیقتِ عرفان از هیچ چیزی بحث نمی‌شود، اصلا در آن بحثی وجود ندارد، بلکه عرفان همان طهارت دل است و دریافت یک معارف. یک غیر عارف نیز می‌تواند علم عرفان را یاد بگیرد، بحث کند و درس بگوید. اگر هزار سال نیز مشغول این درس‌ها و بحث‌ها باشند، این خود به تنهایی ذره‌ای نور باطنی برای انسان نمی‌آورد، مگر اینکه فرد در کنارش درپی کسب خود عرفان هم باشد. ابن‌سینا در اشارات می‌گوید: اتفاقا اگر آدم دنبال عرفان برود و مطلوبش عرفان باشد، این اصلا مشرک است«من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثانی»[۳] عارف، عاشق عرفان نیست، عارف، عاشق خداست. وقتی شما به آینه نگاه می‌کنید، یک‌ وقت می‌خواهید آینه را ببینید، عاشق آینه هستید؛ یک‌ وقت اصلا کاری با آینه ندارید و به آینه توجه نمی‌کنید، بلکه آن صورتی که در آینه منعکس شده، توجهتان را جلب می‌شود. هر چند از خلال آینه نگاه می‌کنید، ولی آینه اینجا فقط نقش آلی دارد، ابزار است. بنابراین در تعریف‌هایی که در کتاب‌ها برای عرفان یا تصوف کرده‌اند، دقت کنید. بعضی تعریف‌ها برای خود عرفان و برخی برای علم عرفان است.[۴]
با توجه به بیان شباهت‌های عرفان و علم عرفان و نیز شباهت‌ها و تفاوت‌های عارف و کسی که عرفان را درس می‌دهد و از علم عرفان آگاهی دارد‌، باید فرق عارف واقعی و کسی که خود را عارف معرفی می‌کند، ولی در واقع علم عرفان را می‌داند، دانست و در طول زندگی مواظب افرادی که حتی به اسلام یا علم عرفان معتقد نیستند؛ ولی بعضا در مسند عرفا به گزاف تکیه زده‌اند و مریدانی دور خود جمع کرده‌اند، بود تا عمر گران‌مایه‌مان را هدر نداده و در دام آنها گرفتار نیاییم.

منابع  
۱- شاخصه‌های عرفان ناب شیعی، ص ۳۱
۲- المعجم، اللغة العربیة المعاصر
۳- ابن‌ سینا، الاشارات‌ و التنبیهات، النمط‌ التاسع
۴- شاخصه‌های عرفان ناب شیعی، ص ۳۱
با استفاده از کتاب "شاخصه‌های عرفان ناب شیعی" اثر استاد محمد فنایی‌اشکوری

فلسفه عرفان عملی

فلسفه  عرفان عملى


چرا انسان باید از طریق سیر و سلوک به مرحله نهایى توحید برسد  به تعبیر دیگر، ارتباط بین وسیله و هدف چیست؟


حقیقت این است که انسان زمانى که به وجود خود پى مى‌برد خودش را موجودى مستقل مى‌پندارد؛ یعنى، توهّم مى‌کند که در اصل خلقتش به چیزى و کسى نیاز ندارد، خالقى باشد یا نباشد فرقى نمى‌کند! به تدریج کمالاتى را نیز که کسب مى‌کند علم، قدرت، فن و هنر و... تمامى را از آن خود و قائم به روح خود مى‌داند. در مرتبه نازل‌تر خود را در افعال خویش مستقل در تأثیر مى‌بیند. انسانهاى متعارف فکر مى‌کنند حرکت دست و پا و سایر اعضا، تصرف انسان در طبیعت، کسب مقام و موقعیت و ثروت و... اصالتاً از آن خود اوست، وقتى به قارون گفتند: چرا این همه اموال را حبس مى‌کنى و در اختیار دیگران نمى‌گذارى، قارون گفت: «انما اوتیته على علم عندی»1 «من با علم خود این اموال را کسب کرده ام» مال من است! چرا به دیگران بدهم؟ درست است که این گفته در قرآن از زبان قارون نقل شده است، اما این سخنِ تمامى زورمندان و زرپرستان عالم است، هر کسى که حاضر نباشد، دیگران را در مال خودش شریک کند حرف دلش همین است که: مال من است! با زحمت پیدا کرده ام! چنین انسانى خود را مالک و مستقل در مالکیت مى‌داند! خود را فاعل مستقل افعال خویش مى‌داند. این توهّم و پندار، درست نقطه مقابل تفکر توحیدى است.


اولین قدم در مسیر توحید، نفى استقلال خود


همان گونه که بیان شد اولین قدم در مسیر توحید این است که آدمى افعال خود را از خدا ببیند هدایت، روزى، مرض و شفا را نیز از او بداند «نمرود» از حضرت ابراهیم «على نبینا و آله و علیه السلام» پرسید: خداى تو کیست، حضرت فرمود: «خداى من کسى است که مرا سیر و سیرآب مى‌کند. هنگام مرض شفا مى‌دهد. مى‌میراند و زنده مى‌کند و کسى است که در روز قیامت هم امید دارم مرا ببخشد»2


1ـ قصص/ 78-79.


2ـ شعراء / 79-83.


﴿ صفحه 236﴾


بینش انسان موحّد این است که نان و آب و مرض و شفا از جانب خداست. درست است که بیمار باید به پزشک مراجعه کند و از دارو استفاده نماید تا بهبود پیدا کند. حضرت ابراهیم هم از این وسائل و ابزار استفاده مى‌کرد، اما آنها را از خدا مى‌دانست، چنین تفکرى از درک متعارف بیرون است. اگر کسى از دیگرى بپرسد که چه کسى شما را سیر مى‌کند یا شما نان خور چه کسى هستید، خواهد گفت: صاحب کار! رئیس اداره! دولت! کسى که در این میان مطرح نیست خداست. این درک عمومى را با درک و بینش ابراهیم(علیه السلام) مقایسه کنید! دیدگاه کسى که شفا را فقط از جانب دکتر و دارو مى‌پندارد با کسى که آنها را از خدا مى‌داند دو بینش ناسازگار است. باید ابراهیم شد تا بینش ابراهیمى پیدا کرد! اینجاست که مسأله سیر و سلوک و عمل به دستورات شریعت مطرح مى‌شود.


رابطه سیر و سلوک و رسیدن به توحید


این دستورها و ارزشهاى رفتارى و به اصطلاح، سیر و سلوک عملى است که انسان را به مرحله والاى توحید مى‌رساند، اما چگونه؟


اعتقاد به استقلال انسان به معنى شریک قائل شدن براى خداست؛ یعنى، اعتقاد به اینکه یک سلسله کارها را خدا و دسته‌اى دیگر را انسان انجام مى‌دهد. براى خود، جامعه، پدر و مادر، حکومت و... استقلال قائل شدن نوعى شرک است. براى رسیدن به «توحید» باید «شرک» را رد کرد و ردّ تمامى «شرک» به این معناست که انسان، تفکر استقلال خویش و سایر مخلوقات خدا را نفى کند. اولین قدمِ طرد استقلال، نفى استقلال در اراده و تصمیم گیرى است. به جاى اینکه انسان بگوید: دلم چنین مى‌خواهد باید بگوید خدا چنین مى‌خواهد. به جاى خواست و اراده خود، خواست و اراده خدا را بر افعال خویش حاکم کند. نفى شرک در اراده و پذیرفتن تابعیت اراده خدا اولین گام نفى استقلال و قدم به سوى توحید است.


﴿ صفحه 237﴾


پس پاسخ این سؤال که: چرا نفى اراده خود و اطاعت از خدا در «رسیدن به مرحله شهود» مؤثر است، این است که: نفى اراده خود و اطاعت از خدا نفى شرک است، باید شریک را کنار زد تا صاحب اصلى شناخته شود. کسى که هواى نفس را به جاى خدا بگذارد چگونه مى‌تواند خدابین شود؟! «أفرأیتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هواه»1اتخاذ هواى نفس به عنوان «اله» همان شرک است! چنین شخصى به جاى گفتن «لااِله اِلاالله» هَوى را به جاى خدا مى‌نشاند و از عمق جان مى‌گوید: «لا اله الا هواى


1ـ جاثیه/ 25.


﴿ صفحه 238﴾


شرق و غرب و کفر و شرک، خواسته هاى نفسانى، ولى ملاک ارزش در اسلام سرکوب خواسته هاى دل است. در مقام توحید افعالى، باید به جاى «دل» «خدا» را گذاشت و اراده خود را تابع اراده خدا کرد.


ابراز این واقعیت با لفظ بسیار آسان است، اما اگر انسان بعد از صد سال ریاضت هم به آن مرتبه برسد، هنر کرده است؛ یعنى، اگر انسانى صد سال زحمت بکشد و به گونه‌اى شود که اراده و رفتار او تابع اراده خدا شود، مى‌توان گفت که در برابر بهاى پرداخته و عمر از دست رفته، متاع ارزش مندى را کسب کرده است و تمامى این حقایق، تازه در اولین مرحله (توحید افعالى) نهفته است و پیمودن مراحل بعدىِ توحید (توحید صفات و ذات) به مراتب سخت‌تر و دشوارتر است و جز براى نوادر و اولیاءِ خاص خدا ممکن نیست.


پس اولین اشتباه آدمى این است که خود را مالک خویشتن مى‌داند، در صورتى که خدا مالک اوست. تمامى هستى مخلوق اوست، آدمى با استفاده از نیرویى که خداى منان به او داده است صنعت، اختراع یا اکتشافى را ایجاد مى‌کند و آن را متعلق به خود مى‌پندارد؛ یعنى، در حالى که این کتاب، صنعت، دانش، اختراع و ... محصول نیروى خدایى است، آن را از خود مى‌پندارد. اگر مواد خام مال خداست، پس محصول هم مال خداست. چرا انسان ادعاى مالکیت مى‌کند؟! فاعل، مخلوقِ خدا ابزار کار، مخلوقِ خدا اما محصول مال انسان؟ نیروى بدنى، چشم، گوش، مغز، قلب، دست و پا و اراده و تفکر و ... مال خداست پس اختراع و ابتکار، صنعت و کتاب و... هم مال اوست.


نفى تفکر فرعونى


سر منشأ ادعاى نابجاى ربوبیت سلاطین و جبابره از همین نقطه است. ادعاى ربوبیت فرعونى ناشى از سرمستى او از نعمتهاى خداست. او در مقام استدلال بر


﴿ صفحه 239﴾


الوهیت خود مى‌گوید: «... و هذه الانهار تجرى من تحتى»1 از زیر پاى من نهرها جارى است. منم که این همه نعمت دارم، پس من خداى شمایم! و این تنها فرعون نبود که چنین ادعائى مى‌کرد. به گفته یکى از بزرگان، ادعاى خدایى در دل همه انسانها هست، منتها جرأت ابراز آن را ندارند. در دل تمام انسانها (مگر نوادر) تفکر فرعونى نهفته است. اصل بدبختى ما همین است. تنها راه علاج این بیمارى، عاقلانه اندیشیدن و دست برداشتن از این ادعاى دروغین است. رداى کبریائى فقط از آن خداست، کسانى که به دروغ آن را غصب کرده‌اند باید به صاحبش برگردانند. بزرگى و بزرگى فروشى در شأن انسان نیست. اگر این ردا را به صاحب آن برگرداندیم، متواضع، فروتن، خاکى و بنده خدا خواهیم شد. تا زمانى که آدمى در دل، خود را خدا یا خدایى کوچک مى‌پندارد، در مقابل هیچ کس به واقع، فروتنى و در برابر خدا هم سجده نمى‌کند.


رسیدن به حقیقت توحید با «عمل»، نه علم


اینکه مى‌گوئیم روح ارزشهاى اسلامى «توحید» است، مبنى بر همین بینش برهانى و وجدانى است. رسیدن به آن مرتبه، تنها با گفتن و فکر کردن حاصل نمى‌شود. «اعتقاد» ممکن است با استدلال و بحث و جدل حاصل شود، اما باور دل و تجلى آن حقیقت در روح آدمى به «عمل» نیاز دارد. ساختار روح انسان این گونه است، اگر کسى در مورد انسان غیر از این فکر کند، انسان را نشناخته است. کم نیستند کسانى که قضیه‌اى فلسفى به گونه‌اى مستدل براى آنها ثابت شده است، اما در مقام عمل بر خلاف اعتقاد خود عمل مى‌کنند. بین گفتار و عمل آنها سازگارى وجود ندارد. چرا؟ زیرا قلب باور نکرده است. ذهن نتیجه برهان را پذیرفته، اما دل نپذیرفته است. دل تنها وقتى مى‌پذیرد که بیابد و «یافتن» باید از راه عمل حاصل


1ـ زخرف/ 43.


﴿ صفحه 240﴾


شود. تا زمانى که رفتار انسان با اعتقاد او مخالف باشد به ایمان، معرفت و یقینى نخواهد رسید، حتى بسیارى از مواقع اگر آنچه را که با برهان پذیرفته در عمل با آن مخالفت کند، همان امر پذیرفته شده نظرى را نیز انکار خواهد کرد. مداومت بر عملى که خلاف اعتقاد انسان است، موجب سست شدن پایه هاى اعتقادى اوست. این از عجایب روح آدمى است که گاهى براى اثبات مطلبى استدلال مى‌کند، برهان اقامه مى‌کند و کتاب مى‌نویسد، اما چیزى نمى‌گذرد که تمامى حرفهاى خود را پس مى‌گیرد. براى اینکه مثلاً، نام و شهرتى کسب کرده باشد و مطلب تازه‌اى گفته باشد، سخنانى را بر خلاف گفته هاى خدا و پیامبر مطرح مى‌کند، بجاى اینکه با استدلال گفته هاى قبلى خود را باطل کند، در یک کلام مى‌گوید «آن زمان چنان فکر مى‌کردم، ولى حالا چنین فکر مى‌کنم». قرآن مجید در مورد چنین انسانهایى مى‌فرماید: «ثمَّ کان عاقبة الذین اساؤا السوءى اَن کذّبوا بِایات الله»1 در اثر اعمال بدى که بعضى از انسانها انجام مى‌دهند، کارشان به جایى مى‌رسد آنچه را که قبلا پذیرفته بودند، انکار و آیات الهى را تکذیب مى‌کنند.


به هر حال، این حقیقت انکار ناپذیراست که روح آدمى تنها در برابر دلیل تسلیم نیست خواسته ها و گرایشهاى آدمى نیز در رفتار او نقش به سزائى دارند، حتى گاهى حق بر آدمى آشکار مى‌شود، اما عملا آن را انکار مى‌کند شبیه شخصى که در مباحثه‌اى مغلوب مى‌شود و تشخیص مى‌دهد که حق با طرف مقابل است، اما به دلیل بعضى از خواسته ها و گرایشهاى نفسانى، حاضر به پذیرفتن واقعیت نیست. در ابتدا مى‌خواهد از این طریق سخن حق را بفهمد ولى در ضمن بحث که مطلب بر او آشکار مى‌شود و مى‌داند اشتباه کرده، با هزار زحمت تلاش مى‌کند که حرف خود را به کرسى بنشاند و سخن خود را حق جلوه دهد، این مرتبه ضعیف از شخصیت فردى است که: «اتخذ الهه هواه» وقتى که «هوى» «اله» شد، شخص در صدد است که


1ـ روم/ 30.


﴿ صفحه 241﴾


هواى خود را پاى مال نکند و به تعبیرى غرور خود را نشکند، زیرا مى‌پندارد که اعتراف به اشتباه، خُرد شدن شخصیت است. حال همین جریان را در مقیاسى گسترده‌تر در نظر بگیرید! غلبه هواى نفس موجب مى‌شود که فلان رئیس هم در مذاکره حرف همتاى خود را نپذیرد، ولو انکه حق با او باشد.


اولین گام در اصلاح و شاید راحت ترین آن ، اعتراف به اشتباه است، اما اگر آدمى قادر نبود در امر ساده‌اى از این قبیل هم خودش را اصلاح کند، احتمال اصلاح او در سایر امور کمتر است. اگر کسى در یک مذاکره علمى از اعتراف به اشتباه عاجز باشد، چگونه مى‌تواند در موقعیتها و پستهاى مهم از شرّ این رذیله خلاص شود؟ انسانى که بدون داشتن هیچ پست و مسئولیتى خطاهاى خود را نمى‌پذیرد، چگونه توقع دارد که فلان قدرتمند مستکبر خطاى خود را قبول کند؟


تلاش در جهت اصلاح بینش!


دلیل اینکه اولین توصیه در نظام ارزشى اسلام خضوع، و خشوع و عبودیت خداست، این است که نوعاً انسانها در مورد خود یک سلسله بینش هاى غلط، عوضى و ناصحیح دارند. خود را مالک و مستقل دانستن با طى مراحل کمال، متناقض است. انسانى که سراسر وجودش را نیاز فرا گرفته و اصل وجودش را از دیگرى گرفته و لحظه به لحظه به افاضات او محتاج است، با چه رویى ادعاى مالکیت و استقلال مى‌کند؟!


کسى که توانایى دفع مرضى از خود را ندارد و کوچک ترین اختلال در قلب یا مغز، او را از پاى در مى‌آورد و قدرت دفع غم و اندوه و خیالى را از خود ندارد چگونه «من» «من» مى‌گوید؟!! براى شروع اصلاح اخلاقى باید ادعاهاى دروغین را کنار گذاشت به اشتباهات خود اعتراف کرد و تسلیم حق، واقعیت و خدا شد.


اگر پرده هاى ظلمت کنار رود، نور معرفت و شهود تجلى مى‌کند. تمامى حجابها


﴿ صفحه 242﴾


از ناحیه اعمال انسانهاست، اگر "خود" از میان برخاست و حجاب منیّت پاره شد، چهره محبوب ظاهر مى‌شود. آنگاه حقیقت را مى‌یابد و به کمال و ارزش مى‌رسد.


خلاصه سخن


حاصل سخن اینکه: ملاک ارزشهاى اسلام به دو صورت قابل تبیین است:


1. تکامل انسان ـ که حقیقت او روح است ـ به تکامل خود آگاهى و علم است که عین وجود اوست. تحقق این خود آگاهى زمانى است که انسان حقیقت خود را که عین ارتباط با خدا و جلوه‌اى از اوست، بیابد؛ یعنى خود را عین ارتباط با خدا بیابد. مسیر تکامل؛ یعنى کسب ارزشها، در همین جهت است که «خودآگاهى» خودش را که عین «خداآگاهى»! است بیابد. «خداآگاهى» از این جهت که وقتى انسان خود را عین ارتباط با خدا و وابسته به او یافت با «خودآگاهى» تفاوتى ندارد، درک خورشید یا نور خورشید فرقى نمى‌کند. در صورت یافتن این حقیقت، «عرف نفسه2. فلسفه عرفان عملى، رسیدن به حقیقت توحید است. «توحید» مراتبى دارد که از توحید افعالى شروع و به توحید صفاتى و ذاتى ختم مى‌شود. براى رسیدن به مقام توحید افعالى، انسانها باید استقلال در اراده را از خود نفى کنند و تمامى افعال در هستى را از آن خداى متعال بدانند. و با ادامه کار و اخلاص نیّت و متمرکز کردن توجّهات قلبى لیاقت یافتن مراتب کاملتر توحید را پیدا می کند.

ادامه در لینک زیر :

 

عرفان عملی  لینک


عرفان اسلامی

سیر و سلوک چیست؟

بدان که سلوک در لغت عرب، عبارت از رفتن است علی الاطلاق. یعنی رونده شاید که در عالم ظاهر سیر کند و شاید که در عالم باطن سیر کند و به نزدیک اهل تصوف، سالک عبارت از رفتن مخصوص است و همان سیر الی اللّه و سیر فی اللّه است و سیر الی اللّه نهایت دارد و سیر فی اللّه نهایت ندارد و اگر این عبارت فهم نمی کنی به عبارت دیگر بگویم.

بدان که به نزدیک اهل تصوف، سلوک عبارت از رفتن است از اقوال بد به اقوال نیک و از افعال بد به افعال نیک و از اخلاق بد به اخلاق نیک و از هستی خود به هستی خدای.


یعنی چون سالک بر اقوال و افعال و اخلاقْ ملازمت کند، معارف روی نماید و چیزها را چنان که چیزها هست بداند و ببیند و چون معارف روی نمود و در معارف به کمال رسید، چیزها را چنان که چیزها هست دانست و دید. عارف آن باشد که از هستی خود بمیرد و به هستی خدای زنده شود؛ اگر چه سالک را هرگز هستی نبود اما می پنداشت مگر هست. آن پندار تا برخاست و مقصود سالکان و مطلوب طالبان این است.

یعنی کمال آدمی در جهان چند است ـ اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف ـ هر که در این چهار چیز به کمال رسید به کمال خود رسید.

حجاب ها

بدان که هر چیزی که از خود دفع می باید کرد و از پیش برمی باید داشت، عبارت از حجاب است و هر چیز که خود را حاصل می باید کرد و بر آن می باید بود، عبارت از مقام است. چون معنی حجاب و مقام را دانستی اکنون بدان که اصول حجب و عقبات این راه چهار است: دوستی جاه و دوستی مال و تقلید و معصیت. و اصول مقامات و حالات این راه هم چهار است: اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف.

ای درویش! اول، این چهار حجاب را می باید برداشت تا رسیدن به این چهار مقام میسر شود. از جهت آنکه این چهار حجاب برگرفتن به مثابت طهارت کردن است و این چهار مقام را حاصل کردن به مثابت نماز کردن است. هر حجابی عضوی است از اعضای طهارت که می باید شُست و هر مقامی رکعتی است از رکعات نماز که می باید گزارد.

اول طهارت است آن گاه نماز، اول تصقیل است آن گاه تنویر، اول فصل است و آن گاه وصل؛ آدمی تا از یک چیز نمیرد به یک چیز دیگر زنده نتواند شد. پس اگر فراغت می خواهی از شغل بمیر و اگر خدای می خواهی از خود بمیر و اگر از شغل و از خود نمی توانی مُرد، طلب فراغت و خدای مکن که میسر نشود.

هر که این چهار حجب برداشت در طهارت دایم است و هر که این چهار مقام حاصل کرد در صلوة دایم است.

رفع حجاب ها

ای درویش! این چهار حجب برداشتن و بدین چهار مقام رسیدن به چهار چیز میسر شود: بر عزلت و کم گفتن و کم خوردن و کم خفتن، اما باید که در صحبت دانا و مرد دانا کوشش کند.

ای درویش! اصل همه عیب ها و بدی ها پر خوردن است و اندک خوردن آن نیست که روزی یا ده روز اندک خورد و آن گاه بسیار خورد که این چنین سودی نکند بلکه زیان کند.

بعضی هستند که چند روز غذا کم خورند و چله گیرند و بعد از آن بسیار خورند؛ این چنین بی فایده است و عمر شریف ضایع کردن است. اندک خوردن آن باشد که بدان ثبات نمایند که از ثباتْ کارها گشاید و از بی ثباتی هیچ کاری نیاید.

ای درویش! در سلوک دو چیز به غایت معظم است و بی آن دو چیز سلوک میسر نشود: یکی صحبت دانا و یکی اندک خوردن و باید به اذکار و اوراد مداومت کند و کم خوردن و کم گفتن را بر خود لازم کند و سالک باید مرید دانا باشد.

نیتِ سالک

ای درویش! باید که نیت سالک در ریاضات و مجاهدات آن نباشد که طلب خدا می کنم از جهت آنکه خدای با همه است و حاجت به طلب کردن نیست و وجود همه از اوست و بقای همه بدوست «و بازگشت همه به اوست» بلکه خودْ همه اوست.

و دیگر آن که باید که آن نباشد که طلب طهارت و اخلاق نیک می کنم و آن نباشد که طلب علم و معرفت می کنم و آن نباشد که طلب کشف اسرار و ظهور انوار می کنم.

زیرا که اینها هر یک به مرتبه ای از مراتب انسانی مخصوص است و چون سالک به این مرتبه رسد، اگر خواهد و اگر نخواهد آن چیز که به آن مرتبه مخصوص است، ظاهر شود و اگر بدان مرتبه نرسد امکان ندارد که چیزی که به آن مرتبه مخصوص است ظاهر شود.

مراتب انسانی

انسان، مراتب دارد چنان که درخت مراتب دارد. پیدا است که در هر مرتبه از مراتب درخت چه پیدا آید. پس کار باغبان آن است که زمین را نرم و موافق می دارد. خار و خاشاک پاک می کند و آب به وقت می دهد و محافظت می کند تا آفتی به درخت نرسد تا مراتب درخت، تمام پیدا آید و هر یک به وقت خود ظاهر گردد؛ کار سالکان هم چنین است. باید که ریاضت و مجاهدت سالکان از جهت آن باشد تا آدمی شوند و مراتب انسانی در ایشان ظاهر گردد. سالگ اگر خواهد و اگر نخواهد طهارت و اخلاق نیک و علم و معرفت و کشف اسرار و ظهور انوار هر یک به وقت خود ظاهر شوند و چیزها ظاهر شوند، اگر چه سالک هرگز نشنوده بود و ندانسته باشد و کسی که نه این کاره باشد این سخنان را فهم نکند.

همتِ عالی

ای درویش! چیزها پیدا آید که چشم سالک هرگز ندیده باشد و گوشش نشنیده باشد و در خاطر سالک هرگز نگذشته باشد تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم.

سالک باید بلند همت باشد، تا زنده است در کار باشد و بر سعی و کوشش مشغول بود که علم و حکمت خدای نهایت ندارد.

ای درویش! جمله مراتب درخت در تخم درخت، موجود است. باغبان حاذق به تربیت و پرورش آن درخت باید سعی کند تا تمام ظاهر شود. هم چنین طهارت و اخلاق نیک و علم و معرفت و کشف اسرار و ظهور انوار جمله در ذات آدمی موجود است. صحبت دانا و تربیت و پرورش می باید تا تمام ظاهر شود.

ادامه در لینک زیر:

سلوک چیست؟ - لینک 

سلوک چیست؟

سیر و سلوک چیست؟

بدان که سلوک در لغت عرب، عبارت از رفتن است علی الاطلاق. یعنی رونده شاید که در عالم ظاهر سیر کند و شاید که در عالم باطن سیر کند و به نزدیک اهل تصوف، سالک عبارت از رفتن مخصوص است و همان سیر الی اللّه و سیر فی اللّه است و سیر الی اللّه نهایت دارد و سیر فی اللّه نهایت ندارد و اگر این عبارت فهم نمی کنی به عبارت دیگر بگویم.

بدان که به نزدیک اهل تصوف، سلوک عبارت از رفتن است از اقوال بد به اقوال نیک و از افعال بد به افعال نیک و از اخلاق بد به اخلاق نیک و از هستی خود به هستی خدای.


یعنی چون سالک بر اقوال و افعال و اخلاقْ ملازمت کند، معارف روی نماید و چیزها را چنان که چیزها هست بداند و ببیند و چون معارف روی نمود و در معارف به کمال رسید، چیزها را چنان که چیزها هست دانست و دید. عارف آن باشد که از هستی خود بمیرد و به هستی خدای زنده شود؛ اگر چه سالک را هرگز هستی نبود اما می پنداشت مگر هست. آن پندار تا برخاست و مقصود سالکان و مطلوب طالبان این است.

یعنی کمال آدمی در جهان چند است ـ اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف ـ هر که در این چهار چیز به کمال رسید به کمال خود رسید.

حجاب ها

بدان که هر چیزی که از خود دفع می باید کرد و از پیش برمی باید داشت، عبارت از حجاب است و هر چیز که خود را حاصل می باید کرد و بر آن می باید بود، عبارت از مقام است. چون معنی حجاب و مقام را دانستی اکنون بدان که اصول حجب و عقبات این راه چهار است: دوستی جاه و دوستی مال و تقلید و معصیت. و اصول مقامات و حالات این راه هم چهار است: اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف.

ای درویش! اول، این چهار حجاب را می باید برداشت تا رسیدن به این چهار مقام میسر شود. از جهت آنکه این چهار حجاب برگرفتن به مثابت طهارت کردن است و این چهار مقام را حاصل کردن به مثابت نماز کردن است. هر حجابی عضوی است از اعضای طهارت که می باید شُست و هر مقامی رکعتی است از رکعات نماز که می باید گزارد.

اول طهارت است آن گاه نماز، اول تصقیل است آن گاه تنویر، اول فصل است و آن گاه وصل؛ آدمی تا از یک چیز نمیرد به یک چیز دیگر زنده نتواند شد. پس اگر فراغت می خواهی از شغل بمیر و اگر خدای می خواهی از خود بمیر و اگر از شغل و از خود نمی توانی مُرد، طلب فراغت و خدای مکن که میسر نشود.

هر که این چهار حجب برداشت در طهارت دایم است و هر که این چهار مقام حاصل کرد در صلوة دایم است.

رفع حجاب ها

ای درویش! این چهار حجب برداشتن و بدین چهار مقام رسیدن به چهار چیز میسر شود: بر عزلت و کم گفتن و کم خوردن و کم خفتن، اما باید که در صحبت دانا و مرد دانا کوشش کند.

ای درویش! اصل همه عیب ها و بدی ها پر خوردن است و اندک خوردن آن نیست که روزی یا ده روز اندک خورد و آن گاه بسیار خورد که این چنین سودی نکند بلکه زیان کند.

بعضی هستند که چند روز غذا کم خورند و چله گیرند و بعد از آن بسیار خورند؛ این چنین بی فایده است و عمر شریف ضایع کردن است. اندک خوردن آن باشد که بدان ثبات نمایند که از ثباتْ کارها گشاید و از بی ثباتی هیچ کاری نیاید.

ای درویش! در سلوک دو چیز به غایت معظم است و بی آن دو چیز سلوک میسر نشود: یکی صحبت دانا و یکی اندک خوردن و باید به اذکار و اوراد مداومت کند و کم خوردن و کم گفتن را بر خود لازم کند و سالک باید مرید دانا باشد.

نیتِ سالک

ای درویش! باید که نیت سالک در ریاضات و مجاهدات آن نباشد که طلب خدا می کنم از جهت آنکه خدای با همه است و حاجت به طلب کردن نیست و وجود همه از اوست و بقای همه بدوست «و بازگشت همه به اوست» بلکه خودْ همه اوست.

و دیگر آن که باید که آن نباشد که طلب طهارت و اخلاق نیک می کنم و آن نباشد که طلب علم و معرفت می کنم و آن نباشد که طلب کشف اسرار و ظهور انوار می کنم.

زیرا که اینها هر یک به مرتبه ای از مراتب انسانی مخصوص است و چون سالک به این مرتبه رسد، اگر خواهد و اگر نخواهد آن چیز که به آن مرتبه مخصوص است، ظاهر شود و اگر بدان مرتبه نرسد امکان ندارد که چیزی که به آن مرتبه مخصوص است ظاهر شود.

مراتب انسانی

انسان، مراتب دارد چنان که درخت مراتب دارد. پیدا است که در هر مرتبه از مراتب درخت چه پیدا آید. پس کار باغبان آن است که زمین را نرم و موافق می دارد. خار و خاشاک پاک می کند و آب به وقت می دهد و محافظت می کند تا آفتی به درخت نرسد تا مراتب درخت، تمام پیدا آید و هر یک به وقت خود ظاهر گردد؛ کار سالکان هم چنین است. باید که ریاضت و مجاهدت سالکان از جهت آن باشد تا آدمی شوند و مراتب انسانی در ایشان ظاهر گردد. سالگ اگر خواهد و اگر نخواهد طهارت و اخلاق نیک و علم و معرفت و کشف اسرار و ظهور انوار هر یک به وقت خود ظاهر شوند و چیزها ظاهر شوند، اگر چه سالک هرگز نشنوده بود و ندانسته باشد و کسی که نه این کاره باشد این سخنان را فهم نکند.

همتِ عالی

ای درویش! چیزها پیدا آید که چشم سالک هرگز ندیده باشد و گوشش نشنیده باشد و در خاطر سالک هرگز نگذشته باشد تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم.

سالک باید بلند همت باشد، تا زنده است در کار باشد و بر سعی و کوشش مشغول بود که علم و حکمت خدای نهایت ندارد.

ای درویش! جمله مراتب درخت در تخم درخت، موجود است. باغبان حاذق به تربیت و پرورش آن درخت باید سعی کند تا تمام ظاهر شود. هم چنین طهارت و اخلاق نیک و علم و معرفت و کشف اسرار و ظهور انوار جمله در ذات آدمی موجود است. صحبت دانا و تربیت و پرورش می باید تا تمام ظاهر شود.

ادامه در لینک زیر:


 نماز گزار راستین  : پنهان و آشکار او ، درون و بیرون او ، دست و دهن او ، اندیشه ها و پیشه های او ، خواسته ها و کار و کوشش او همه پاکند.