نسیم

نسیم

نسیم
نسیم

نسیم

نسیم

عارفانه ها

عارفانه ها :


ابو رجاء خمرکی:


هزار زبان فصیح با دلی آن نتواند کرد که یک تابش درویش صاحبدل کند با هزار دل پراکنده و معاملت یک صاحبدل، هزار کس را از بند آزاد کند که هزار کس، یکی را از آن بند آزاد نکند.


ابوالحسن خرقانی:


یک ذره عشق از عالم غیب بیامد و همه سینه های محبات ببویید، هیچکس را محرم نیافت، هم با غیب شد.


عین القضات همدانی:


در هر لطفی هزار قهر تعبیه کرده اند و در هر راحتی هزار شربت به زهر آمیخته اند.


احمد مسروق:


درخت معرفت را آب فکرت دهند و درخت محبت را آب موافقت.


نجم رازی:


مرغانی که امروز گرد دام محبت می گردند و دانۀ محبت می چینند، گردن این دام و حوصلۀ این دانه از عالمی دیگر آورده اند.


شمس تبریزی:


محبوب را به نظر محب نگرند.


احمد غزالی:


گفتار شاعر در نظم و قافیه فرو ماند. گرفتاری عاشقان دیگر است و گفتار شاعران دیگر. حد ایشان بیش از نظم و قافیه نیست و حد عاشق، جان دادن است



شیخ رجبعلی خیاط می فرمود:
در بازار بودم...
اندیشه مکروهی در ذهنم گذشت.
بلافاصله استغفار کردم و به راهم ادامه دادم.
قدری جلوتر شترهایی قطار وار از کنارم می‌گذشتند.
ناگاه یکی از شترها لگدی انداخت که اگر خود را کنار نمی‌کشیدم، خطرناک بود.
به مسجد رفتم و فکر می‌کردم همه چیز حساب دارد.
این لگد شتر چه بود...!؟
در عالم معنا گفتند:
شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فکری بود که کردی!
گفتم: اما من که خطایی انجام ندادم...
گفتند: لگد شتر هم که به تو نخورد...!
قانون کارما در کائنات جریان دارد... حتی یک تفکر منفی میتواند تاثیری منفی ایجاد کند...

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻏﺮﻭﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ
ﻣﯿﺒﺮﻡ ....

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻫﻮﺱ ﭼﻮﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﯾﯽ ﺯﺷﺖ ﻃﯿﻨﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ...

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺟﺰ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻢ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ ...

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺮ ﺩﺳﺘﻬﺎ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ، ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺯﺍﺩ ﻭ ﺗﻮﺷﻪ ﺍﯼ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ .....



مستانه مستم میکنی، دل را زدستم میکنی...
گه باده نوشم ای صنم،گه می پرستم میکنی 

در سوزو تابم میکنی، هردم خرابم میکنی...
گه می نوازی ماه من،گاهی زهستم میکنی

حیران شدم در کار تو،درمانده از رفتار تو...
هم می گشایی پای را،هم قفل و بستم میکنی 

با من نگویی چیستی، اهل کجا یا کیستی...
گاهی بلندم میکنی، گاهی تو پستم میکنی

آتش زدی کاشانه را،بردی دل دیوانه را...
هم شاد شادم ای صنم،هم غم پرستم میکنی

بگرفته ای جان مرا،کردی به زندانت مرا...
می بخشیم عالم به من، گه ورشکستم میکنی

دل را به زاری می بری،اندرخماری می بری
خوبم که آزردی مرا،آنگه تو مستم میکنی...

 مولانا



ای عزیز! طریقت کار هر کسی نیست و به تعبیر عین القضات این کار، کار آسانی نمی باشد. در این باره نکته ای از عین القضات بیاموزیم:   
«روزی چندین هزار جنازه به گورستان می برند که حتی یکی از آنان لحظه ای به تفکر نمی پردازد.
و از چندین هزار کس که کم و بیش به تفکر پرداخته اند، یکی به مقام جستجوی حقیقت بر نمی آید.
و از چندین هزار کس که به مقام جستجو بر می آیند، یکی به راه راست نمی رود.
و از چندین هزار کس که به راه راست می روند، یکی نیست که از راه رفتن خسته نگردد و دست از جستجو بر ندارد. 
و از چندین هزار کس که استقامت می ورزند و راه را به پایان می برند، یکی در میان نباشد که شایسته پیشگاه معشوق گردد.
تا نپنداریم که به راه طریقت رفتن کاری است آسان.» (عین القضات همدانی، نامه ها، نامه 72)