نسیم

نسیم

نسیم
نسیم

نسیم

نسیم

همنشینی با موسی علیه السلام


همنشینی با موسی علیه السلام

روزی حضرت موسی علیه السلام هنگام مناجات با خدا عرض کرد: خدایا! مایلم یکی از همنیشنان بهشتی ام را ببینم.

خداوند، مرد قصابی را به او معرفی کرد.

حضرت موسی علیه السلام با کمال اشتیاق به دکان مرد قصاب رفت و از دیدن او خوشحال شد، با خود گفت: چقدر خوب است اعمال و کردار او را تحت نظر قرار بدهم تا ببینم او چه عمل فوق العاده دارد که سزاوار چنین مقامی گردیده است. موسی علیه السلام پس از بررسی احوال جوان، چیزی جز فروش گوشت ندید. هنگام شب که جوان قصاب، مغازه خود را تعطیل کرد و راهی منزل شد، موسی علیه السلام پیش آمد و بدون این که خود را معرفی کند، از جوان قصاب خواست که میهمان او باشد.

جوان قصاب پذیرفت و موسی علیه السلام را به منزل خود برد. جوان پس از احترام میهمان، ریسمانی را از دیوار باز کرد و زنبیلی از سقف اتاق پایین آمد. پیرزنی که در قنداق پیچیده شده بود داخل زنبیل بود. غذای رقیقی آورد و قاشق قاشق در دهان آن پیرزن ریخت. زن، گاه گاه نگاهی به آسمان می کرد و چیزهایی می گفت؛ ولی مفهوم آن روشن نبود. مرد جوان از میهمان پذیرایی کرد و دوباره وی را میان همان زنبیل گذاشت و به سقف اتاق آویزان کرد.

موسی علیه السلام و جوان از منزل خارج شدند. حضرت علیه السلام از جوان پرسید: این پیرزن چه کسی بود؟

جوان گفت: مادرم.

حضرت پرسید: چرا مادرت را به سقف آویزان کردی؟

جوان گفت: برای این که کسی در منزل ندارم و می ترسم حیوانی او را بیازارد.

موسی علیه السلام گفت: مادرت هنگام غذا خوردن به آسمان نگاه می کرد، او چه می گفت؟

جوان گفت: مادرم می گفت: خدایاً فرزندم را در روز قیامت با حضرت موسی علیه السلام محشور گردان.

حضرت فرمود: بر تو مژده باد که من موسی هستم. از خداوند متعال خواستم که همنشینم را در بهشت به من نشان دهد و او تو را معرفی کرد.

حال دانستم که این عمل پسندیده موجب شده است که همنشین من باشی.                                                  

بهشت بدون حساب

در حدیثی از امام علی بن الحسین علیه السلام می خوانیم: 

اذا جمع الله عزوجل الاولین و الآخرین قام مناد فنادی یسمع الناس فیقول: این المتحابون فی الله قال: فیقوم عنق من الناس فیقال لهم اذهبوا الی الجنة بغیر حساب قال: فتلقاهم الملائکة فیقولون الی این؟ فیقولون الی الجنة بغیر حساب! قال فیقولون فای ضرب انتم من الناس؟ فیقولون نحن المتحابون فی الله، قال فیقولون وای شی ء کانت اعمالکم؟ قالوا کنا نحب فی الله و نبغض فی الله، قال فیقولون نعم اجر العاملین! ؛ 

هنگامی که خداوند متعال اقوام اولین و آخرین را (در قیامت) جمع کند، ندا دهنده ای ندا می دهد، به گونه ای که به گوش همه مردم برسد، می گوید کجا هستند آنهایی که به خاطر خدا همدیگر را دوست داشتند، فرمود در این هنگام گروهی از مردم بر می خیزند و به آنها گفته می شود، بدون حساب به سوی بهشت بروید! فرمود: در این موقع فرشتگان الهی از آنها استقبال می کنند، می گویند به کجا می روید؟ می گویند: به بهشت بدون حساب! می گویند شما از کدام گروه مردم هستید؟ می گویند ما کسانی هستیم که به خاطر خدا یکدیگر را دوست می داشتیم، می گویند، اعمال شما چه بود؟ می گویند ما به خاطر خدا گروهی را دوست می داشتیم و به خاطر خدا گروهی را دشمن می داشتیم، فرشتگان می گویند: چه خوب است پاداش عمل کنندگان! »

نعمت هاى بهشتى

نعمت هاى بهشتى از آن شیعیان على (ع) 


 امام حسین (ع) مى فرماید: روزى پیش على (ع) نشسته بودیم و در آن جا درخت انار خشکى بود. عده اى از دشمنان و دوستداران حضرت وارد شدند و سلام کردند. امام فرمود: بنشینید. 

 

سپس فرمود: امروز به شما معجزه اى نشان مى دهم که مثل مائده در میان بنى اسرائیل باشد. آن گاه فرمود: به درخت نگاه کنید. درخت خشکى بود که ناگهان آب بر شاخه هایش جریان پیدا کرد و سبز شد و برگ آورد و میوه هایش تا بالاى سر ما آمد. 

 

سپس رو کرد به ما که ما از دوستدارانش بودیم، گفت: دستتان را دراز کنید و از میوه ها بچینید و بخورید. و ما نیز دست هاى خود را دراز کردیم و از انارها چیدیم و خوردیم. تا آن زمان میوه اى به خوشمزگى آن نخورده بودیم. 

 

سپس به کسانى که او را دشمن مى داشتند رو کردند و فرمود: بچینید و بخورید. اما آنان وقتى که دستشان را بالا بردند، انارها بالا رفت و هیچ یک از آنها نتوانستند حتى یک انار بچیند! گفتند: یا امیرالمومنین! چرا دست آنها رسید ولى دست ما نرسید؟ 

 

فرمود: بهشت نیز همین طور است، فقط دست دوستان ما به نعمت هاى بهشتى مى رسد، نه دست دشمنان ما. آنان وقتى از منزل خارج شدند، گفتند: این از سحر على بن ابى طالب، کم است. 

 

در این هنگام سلمان گفت: چه مى گویید؟ سحر است یا شما نمى بینید؟ 

 

بحار 41/249، حدیث 4.