نسیم

نسیم

نسیم
نسیم

نسیم

نسیم

خطبه 90

شرح خطبه ۹۰ ابن میثم

امام (ع) در این بخش از کلام خود به برخی از ویژگیهای حق سبحانه تعالی که بیان کننده مجد و عظمت ذات مقدس الهی است پرداخته، و خصوصیّاتی را برای خداوند متعال بیان داشته است: 1- خداوند بی آن که قابل رؤیت باشد، شناخته شده است. ما پیش از این در مراتب و معرفت ذات احدیّت، و این که از دیده شدن با حسّ بینائی منزّه و پاک است بحث کرده ایم.

2- حق تعالی بدون آن که نیاز به اندیشیدن و فکر کردن داشته باشد، آفریدگار است. توضیح این صفت خداوند، در خطبه اوّل ضمن شرح جمله: «بلا رویّه آجالها» آورده شد.

3- خداوند همواره بوده و خواهد بود. دائمی بودن خداوند به این دلیل است که واجب الوجود می باشد. و با وجوب وجود محال است که عدم و نیستی در گذشته و آینده بر وی عارض شود.

4- او پاینده و قائم به ذات است. ممکن است معنی قائم، در عبارت حضرت، بقا دائمی ذات و یا قیام کننده بر انجام کارهای جهان باشد.

قوله علیه السلام: اذ لا سماء الی قوله ذو اعتماد

عبارت فوق اشاره به این است که ازلیّت قیام خداوند بذاتش، و مقدّم بودن او بر همه ممکنات و دائمی بودن وی به چه اعتبار است. تا توضیحی بر سخن پیامبر (ص) که فرمود: کان اللّه و لا شی ء «خداوند بود و چیزی با او نبود» باشد. امّا مقصود از حجب ذات و الأرتاج محتمل است که مطابق ظاهر شریعت منظور آسمانها باشد و با این تصوّر که خداوند در جایگاه بلند آسمانها قرار دارد، آسمان به جایگاه پرده داری شباهت پیدا کرده و لفظ «حجب» را بر آن اطلاق کرده است. و این که پرده ها «ذات ارتاج» هستند کنایه از این است که درها باز نمی شوند و داخل شدن در آنها غیر ممکن است. این بیان امام (ع) به صورت استعاره بالکنایه آمده است.


6- خداوند ابداع کننده مخلوقات است: یعنی موجودات را بدون مدل و الگوی قبلی اختراع کرده است.

7- حق تعالی وارث آفریدگان است: یعنی همان طوری که مبدأ آفرینش آنها بوده جایگاه بازگشت و رجوع آنها نیز خواهد بود. این کلام حضرت اشاره به این حقیقت دارد، که ذات مقدّس حق تعالی دائم، قائم، لم یزل و لا یزال است.

همواره بوده و هست و خواهد بود ازلیّت و ابدیّت قیومیّت تنها شأن اوست.

8- خداوند معبود جهانیان است: معبود بودن حق تعالی در مقایسه با آفرینش است. بدین لحاظ که او موجودات را ایجاد کرده، پس سزاوار پرستش آنها واقع شده است. (دلیل معبود بودن خداوند برای جهانیان همین بس که او همگان را ایجاد کرده و آفریده است) 9- او رازق و روزی دهنده آنهاست: ویژگی ممتاز روزی دهندگی در مقایسه با دیگر نعمتهایی است که خداوند به بندگان عطا فرموده، و از آن جمله: خورشید و ماه است که مدام برای رضایت و خوشنودی او در حرکتند، یعنی مطابق اراده خداوند و خیر مطلق و نظام کلی جهان می گردند. این که امام (ع) از میان تمام نعمتهای موجود خورشید و ماه را برای بیان جلال و عظمت خداوند ذکر فرموده، به این دلیل است که این دو از بزرگترین نشانه های پادشاهی او می باشند.


قوله علیه السلام: یبلیان کل جدید

حرکت خورشید و ماه هر نو و تازه ای را کهنه و فرسوده می کنند نسبت فرسوده کردن اشیا را به ماه و خورشید داده است.

برای این که حرکت آنها از موجبات حدوث حوادث و تغییرات این جهان است، و گردش آنها هر دوری را نزدیک می کند فایده بیان این جمله «یقرب کلّ بعید» این است که فرا رسیدن معاد و عمل کردن برای آن را متذکّر می شود چه وقتی که حرکت خورشید و ماه هر تازه ای را کهنه کند، انسان را متوجّه می سازد که به جلوه ها و زیباییهای شگفت انگیز و طراوت و تازگیهای بدن اعتماد و اطمینانی نیست و همچنین نسبت به آنچه از امور مسلّم دنیا و خوشیهای نو پدید آن تحقّق یابد اطمینانی نخواهد بود. بدین سبب که لزوما آنها نیز در معرض کهنگی و فرسودگی قرار می گیرند.

این که امام (ع) فرمود. گردش ماه و خورشید دور را نزدیک می نمایند توجّه و تذکّری است، به هراسناک بودن از آنچه مردم غافل از مرگ و فنا می پندارند، و صحّت جسم و سلامت در زندگی دنیا را امری پایدار می دانند.

10- خداوند متعال روزی خلق را میان آنها تقسیم کرده است. این سخن امام (ع) مانند کلام خداوند در قرآن کریم است که فرمود: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا، «خداوند آنچه در لوح محفوظ برای هر آفریده ای مقدّر بود، بوی عطا فرمود.» 11- خداوند آثار آنها را به شمارش در آورد... جایگاه قرار و ثبوت آنها را در پشت پدران و رحم مادران می دانست. یعنی شمارش آنها به قلم قضای الهی در الواح محفوظ و ماندگار ثبت گردیده است. این فراز از عبارت امام (ع) اشاره به آیات کریمه می باشد. وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ «خداوند اعمال شما را می داند».

وَ ما مِنْ غائِبَهٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ، یَعْلَمُ خائِنَهَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ، وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ.


قوله علیه السلام: الی ان تتناهی بهم الغایات:

یعنی تمام اوضاع و احوال موجودات را از بدّو وجود تا نهایت زمانی که در لوح محفوظ بقای آنها مقرر شده است کار نیک انجام دهند، یا بد همه را آگاه است و می داند.

12- حق تعالی کسی است که با وجود توسعه رحمت، کیفرش برای دشمنانش سخت دشوار است و رحمت او برای دوستانش وسیع است، با وجودی که عقوبتش بر دشمنان فراوان می باشد.

این بیان امام (ع) به برتری کمال ذات خداوند نسبت به سلاطین دنیا اشاره دارد، چه هیچ یک از شاهان دنیا چنین نیست که در حال خشم نسبت به دشمن، نهایت رحمت به او و یا دیگران را داشته باشد. و در حال ترحّم و بخشندگی نسبت بدوستان، دارای خشم و غضب باشد (یعنی صفات متضاد را با هم داراست)

13- خداوند آن یگانه ای است که هر که با او در افتد مغلوب می شود. حق متعال بدین لحاظ که پشت دشمنان ستمکارش می شکند، غلبه دارنده است.

دشمنان خود را به خوار ساختن مرگ مغلوب می سازد. مانند فرعون که «انا ربّکم الاعلی» گفت و خداوند او را به عذاب دنیا و آخرت گرفتار ساخت. غلبه دارنده مطلق شأن خداوند است، چه تمام موجودات مسخّر قدرت او و در قبضه حاکمیت الهی مغلوب و درمانده اند.

14- هر کس با خداوند نزاع کند خداوند او را هلاک می کند.

15- آن که با خداوند مخالفت کند خوارش می گرداند.

16- هر که با او دشمنی ورزد خداوند مغلوبش می سازد.

منظور از «شقاق» که در عبارت حضرت آمده است، پیروی از غیر طریق حق است. پس از آن که برای شخص منحرف راه هدایت نمایانده شده، به بیراهه رفته است. این کسی است که به او شاقّ اللّه گفته می شود، و نتیجه آن هلاکت و نابودی است. و مقصود از «مناواه» خداوند سرپیچی از دستورات الهی و پیروی از شهوات نفسانی است. خوار کردن خداوند چنین کسی را بدین معنی است که بر آوردن نیازمندیهای وی را به دیگری واگذار می کند.

17- هر کس به خداوند توکّل کند خداوند او را خود کفایت می کند.

18- هر کس نیازمندیهایش را از او بخواهد به وی می بخشد.

19- هر کس «در این دنیا» به خداوند قرض بدهد در آخرت دینش را ادا می کند.

20- هر کس شکر خدای را به جا آورد به او پاداش نعمت می دهد.

همه تعبیراتی که در فوق در کلام امام (ع) آمده است به یک سخن باز می گردد و آن این که هرگاه بنده ای آماده شود، که بر خداوند توکّل کند و نیاز خود را از وی بخواهد، صدقه بدهد و شکرگزار نعمت الهی باشد. جود و کرم و حکمت الهی ایجاب می کند که نیازمندی چنین بنده ای را در اموری که به او توکّل کرده است، بر آورده سازد. و نشانه کفایت کردن حق تعالی برای برآوردن نیازمندیهایش این است که تمام خواسته هایش را به وی افاضه کند، و علامت بر طرف کردن کمبودها این است که بر او سخت نگیرد و سپس آنچه را متقاضی بوده و آمادگی پذیرش آن را پیدا کرده است به وی عطا کند، و قرضی را که به خداوند داده، خداوند دینش را به چندین برابر جبران کند و پاداش شکرش را فزونی نعمت قرار دهد.

قوله علیه السلام: عباد اللّه إلی آخره

پس از بیان صفات و ویژگیهای حق تعالی، امام (ع) شروع به پند و موعظه و اندرز کرده و فرموده است. «پیش از آن که مورد سنجش اعمال قرار گیرید نفس خویش را بسنجید». مقصود از وزن کردن نفوس در دنیا رسیدگی به اعمال و تطبیق دادن آنها بر ترازوی عدالت است. یعنی دقیقا مراعات حد وسط امور را که از افراط و تفریط بدور است داشته باشند. چه دو طرف افراط و تفریط بمنزله دو کفّه ترازویند که اگر یکی از دو طرف فزونی یابد،

نقصان پدید می آید و زیان حتمی است. و منظور از میزان آخرت، طبق نظر متکلّمان که ظاهر شریعت می باشد، مفهومش روشن و نیازی به توجیه و تأویل ندارد.

از چیزهایی که برای انسان در روز قیامت کشف می شود، تأثیر اعمال است که چه مقدار انسان را به خدا نزدیک و یا دور می سازد، و از این مهم تر حتّی اندازه تأثیر بیشتری که بعضی اعمال نسبت به بعضی دارند روشن می شود.

در قدرت خداوند متعال است که برای مخلوقات چنان مقرّر دارد که در آن واحد مقدار اعمال به اضافه تأثیر آنها، در دوری و نزدیکی از خداوند را بداند. با توجّه به توضیح فوق در تعریف میزان و ترازوی سنجش باید گفت: میزان، چیزی است، که زیادی و نقصان عمل، و میزان تأثیرش با آن تشخیص داده و سنجیده شود. هر چند در عالم محسوسات میزان انواع گوناگونی دارد.

قوله علیه السلام: و حاسبوه قبل ان تحاسبو

(در متن خطبه «و حاسبوها» آمده است). محاسبه نفس این است که انسان اعمال نیک و بد خود را، بررسی دقیق نفسانی کند، تا نفس خود را با انجام کارهای نیک چنان که شایسته است پاک، و بر کارهای ناشایست تنبیه کند.

محاسبه نفس بخش عظیمی از اقسام مواظبت بر نفس و گام نهادن در راه خداست. عرفا برای پیمودن طریق حق و مواظبت بر اعمال نفسانی پنج مقام قائلند: مقام اول را «مشارطه» مقام دوم را «مراقبه» مقام سوّم را «محاسبه» مقام چهارم را «معاتبه» و مقام پنجم را «مجاهده و معاقبه» می نامند. سپس برای توضیح مطلب مثالی آورده و می گویند: شایسته است که برخورد انسان با نفس خود، مانند برخورد انسان با شریکی باشد که مالی را بوی سپرده تا تجارت کند عقل در طریق آخرت بمنزله تاجر است، خواست و سودش تزکیه نفس می باشد.

زیرا رستگاری نفس در همان تزکیه نفسانی است چنان که خداوند متعال فرموده است: «آن که نفس خود را تزکیه کرد محققا رستگار شد و آن که آن را آلوده ساخت زیان برد».

تزکیه نفس با انجام اعمال نیک ممکن است، چنان که تاجر از شریک خود مدد می گیرد، عقل نیز در تجارت خود از تزکیه نفس کمک می گیرد چه نفس در صورتی فرمان عقل را می برد که تزکیه شده باشد، و چنان که شریک گاهی دشمن شریک گردیده و بر سر ربح با وی نزاع می کند ممکن است نفس با عقل به نزاع بر خیزد و چنان که لازم است تاجر در آغاز کار چند چیز را با شریک خود در نظر بگیرد، عقل نیز برای تزکیه نفس باید همان امور را مقرّر دارد.

1- اول چیزی که تاجر با شریک خود قرار می گذارد چگونگی کار است «مشارطه» و در ثانی باید مراقب او باشد، «مراقبه» در مرحله سوّم باید مدام از او حساب بخواهد «محاسبه» در مرتبه چهارم او را در صورت رفتار خلاف مورد عقاب و مؤاخذه قرار دهد «معاتبه» و در مراقبت و مواظبت خود سخت گیر باشد، «مجاهده و معاقبه».

عقل همچون تاجر نیازمند امور فوق است و نیاز دارد که اولا با نفس شرط کند که وظایف محوّله را بخوبی انجام دهد و به او فرمان دهد، که راه حق را برود و نفس را به راه خیر ارشاد و هدایت کند و بر نفس حرام گرداند که راه غیر خدا برود، چنان که تاجر شریکش را از حرام بر حذر می دارد.

2- هیچ لحظه ای نباید از مراقبت نفس غافل شود، بخصوص هنگام انجام هر عمل باید با دیده ای بیدار همواره او را تعقیب کند.

فرموده خداوند متعال، اشاره به همین مقام است که می فرماید: وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ وَ الَّذِینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ.

3- پس از این که نفس از انجام کاری فراغت یافت شایسته است که از آن حساب بکشند و از او بخواهند که آیا نسبت به آنچه شرط کرده بود وفا کرده است یا خیر زیرا این تجارتی است که سودش بهشت برین است. دقّت حسابرسی در اینجا مهمتر از حساب و سود دنیوی است چه سود دنیا به نسبت نعمتهای آخرت حقیر و ناچیز است. بنا بر این سهل انگاری نفس، در ذرّه ای از حرکات و سکنات، تصوّرات، و دقایق اندکی از زمان، جایز نیست، زیرا هر نفسی از عمر، گوهر گرانبهایی است که به قیمت نمی آید و عوضی برایش نیست، که می توان با آن گوهر، گنجی از گنجهای بینهایت آخرت را خریداری کرد.

4- مرتبه چهارم از مقامات نفسانی «مجاهده و معاقبه» است که پس از مرحله «محاسبه» تحقّق می پذیرد. انسان عاقل هرگاه ببیند که نفسش اشتیاق به معصیت دارد. شایسته است که از طریق شکیبایی و خودداری از انجام گناه نفس خود را کیفر دهد. و بر نفس خود در موارد گناه و حتی امور مباحی که منجر به معصیت می شود سخت بگیرد. و اگر ببیند که نفس در انجام کارهای با فضیلت و خواندن اوراد و اذکار از خود سستی و کسالت نشان می دهد، سزاوار است که با تحمیل دعا و نیایش نفس را به اجبار به برخی از طاعات از دست رفته وا بدارد. (در این باره) روایت شده است که فرزند عمر نماز مغربش را تا بر آمدن دو ستاره به تأخیر انداخت و (به علّت این کوتاهی و سهل انگاری) دو بنده در راه خدا آزاد کرد.

5- مرتبه پنجم. سرکوفت دادن و سرزنش کردن نفس می باشد.

به یقین می دانی، دارای نفسی هستی که امر کننده به بدی و میل دارنده به شرّ است و دستور خداوند این است که او را در اختیار بگیری و تسلیم خود کنی، و از پیروی شهوات و لذّاتی که به آنها عادت کرده است بازش داری و با زنجیر قهر، نفس را به پرستش پروردگار و خالقش بکشانی و اگر در این باره سهل انگاری کنی، فراری شده و سرپیچی می کند و پس از آن بر او مسلّط نخواهی شد. ولی اگر نفس، خود را مورد توبیخ و عقاب و سرزنشی قرار دهد، آن، نفس لوّامه است.

راه عتاب نفس این است که عیبها، نادانی و حماقت را به نفس تذکّر دهی، و مراحلی را که مانند مرگ، بهشت و جهنّم فرارو دارد به وی گوشزد کنی، و آن چیزی را که تمام اولیای خدا بر آن اتفاق نظر داشته، و بخاطر تسلیم در برابر آن، سرور مردمان، و پیشوای جهانیان شمرده شده اند، یعنی وجوب پیمودن راه خدا و ترک معاصی را، برای نفس یاد آوری کنی، و آن را به نشانه های حق تعالی و چگونگی احوال بندگان شایسته خداوند متوجّه گردانی.

محاسبه نفسانی، و مرابطه با آن، تذکّر مدام دادن امور فوق به نفس می باشد، (تا از اطاعت خارج نگردد و به معصیت آلوده نشود.) آنچه تا کنون بر شمردیم محاسبه دنیوی نفس بود.

قوله علیه السلام: و تنفّسوا من قبل ضیق الخناق:

«عبارت خطبه قبل ضیق الخناق» است.

در عبارت فوق امام (ع) لفظ «نفس» را برای به دست آوردن آسایش و شادمانی در بهشت که بوسیله کارهای شایسته دنیوی تحقّق می پذیرد استعاره به کار برده است. «نفس راحت کشیدن» کنایه از شادمان بودن است، چنان که آسایش دل از اندوه موجب آسایش نفس می شود. یعنی آسایش در آخرت را قبل از فرا رسیدن مرگ تأمین کنید. و لفظ «خناق» را که ریسمان مخصوصی است برای مرگ استعاره بکار برده است. وجه شباهت گلو گرفتگی، با مرگ این است که در هر دو صورت برای انسان امکان انجام عمل باقی نمی ماند. معنای کلام حضرت این است که فرصت را پیش از آن که وقت از دست برود و شما امکان انجام کاری را نداشته باشید، غنیمت بدانید.


قوله علیه السلام: و انقادوا قبل عنف السیّاق

یعنی قبل از آن که بالاجبار تسلیم فرمان الهی گردیده و مطیع شوید، دستورات الهی را عمل کنید.

منظور از «سوّق العنیف» آن است که فرشته قبض روح با جاذبه ای ناپسند و غیر مطلوب به سراغ انسان گناهکار می آید.


قوله علیه السلام: و اعلموا انّه من لم یعن علی نفسه الی آخره

یعنی کسی را که خداوند بر علیه هواهای نفسش یاری نکند (تا از خود پند دهنده ای برای خود بیابد) امید به وعظ دیگران نیست که او را پند بدهند، و در این باره یاریش کنند.

کمک دادن خداوند به انسان این است که عنایت و توجهات خداوندی، نفس ناطقه انسانی را آماده پذیرش خیرات می سازد و آن را بر علیه نفس امّاره قوّت می بخشد، که با دریافت الطاف الهی توان مغلوب کردن نفس امّاره را یافته و از پیروی آن سر باز، می زند و به سوی شهواتی که نفس ناطقه را فرا می خواند جذب نمی شود.

هرگاه برای نفس ناطقه انسان این آمادگی و پذیرش نباشد، پند دیگران وی را سود نمی دهد و آنها را نمی پذیرد، زیرا پذیرفتن بدون آمادگی ممکن نیست.

در این عبارت امام (ع) توجّه می دهد که واجب است، انسان در مراقبت احوال نفس، و راندن شیطان از خود از خداوند یاری بجوید (چه بدون کمک و یاری حق تعالی امکان مقابله با شیطان و نفس امّاره نیست.


عرفا گفته اند، سزاوار این است که انسان پس از انجام فریضه صبح، با نفس خود به عنوان وصیت خلوت کند و خطاب به وی بگوید: ای نفس، من جز عمر خود، دستمایه دیگری ندارم و اگر عمرم تمام شود سرمایه مالی من تمام شده و از تجارت کردن و سود بردن نا امید خواهم شد. ای نفس این روز تازه ای است که خداوند در این روز به من مهلت داده همین روز سرمایه ایست که حق تعالی در اختیار من قرار داده است. و اگر مرا از دنیا ببرد، خواهم گفت: پروردگارا مرا بازگردان تا کارهای شایسته ای که ترک کرده ام انجام دهم. ای نفس فرض کن که خداوند تو را به دنیا باز گردانده است. پس بپرهیز که امروز را به غفلت و بی خبری سپری کنی ای نفس بدان که هر شب و روزی بیست و چهار ساعت است، و در خبر آمده، که خداوند برای بنده خود در هر شب و روزی بیست و چهار خزانه ردیف شده قرار داده است. وقتی که در یک خزانه را بر بنده بگشایند، آن را پر از روشنایی حسناتی که در آن ساعت خاص بدانها عمل کرده است می بیند. از دیدن آن همه نور چنان شادمانی برایش حاصل می شود که اگر بر تمام دوزخیان تقسیم شود، آنها را از احساس درد خلاصی می بخشد. آن گاه در دیگری از خزانه های عملش را بر او می گشایند، تاریکی وحشتناکی را مشاهده می کند که بوی بد آن به مشام می رسد و سیاهی آن همه چیز را می پوشاند. این خزانه همان ساعتی است که در آن معصیت خداوند تعالی را مرتکب شده است از دیدن این منظره چنان ترس و وحشتی، او را فرا می گیرد، که اگر این بیم وحشت بر تمام بهشتیان تقسیم شود نعمتهای بهشت را بر آنها ناگوار می سازد.

سپس در خزانه دیگری را بروی می گشایند، در آن چیزی که موجب خوشنودی و یا بد حالی وی گردد، وجود ندارد. این همان ساعتی است که خوابیده و یا در بی خبری و غفلت از مباحات دنیا بسر برده است. به لحاظ خالی بودن این ساعت از اعمال خیر اندوهناک می شود، و خود را در غبن بزرگی می بیند، که می توانست سود فراوانی را در آن ساعت به دست آورد، ولی بسادگی از دست داده است. خداوند متعال بدین حقیقت اشاره کرده و می فرماید: یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُنِ.

بعضی از عرفا گفته اند: بر فرض که گناه بدکار بخشیده شود، آیا ثواب و پاداش نیکوکاران را از دست نداده است. این سخن اشاره به غبن و حسرتی است که در آن روز برای انسان حاصل می شود سپس انسان وصیّت خود را برای اعضای هفتگانه بدن که عبارتند از: چشم، گوش، زبان، شکم، فرج، دست و پا از سر گرفته، آنها را تسلیم و در اختیار نفس قرار می دهد، زیرا اعضای بدن تحت امر نفس اند و در تجارت برای نفس خدمت می کنند و کار تجارت نفس بوسیله آنها کامل می شود، و دوزخ نیز هفت در دارد که هر دری از دوزخ به یکی از این اعضا هفتگانه تقسیم شده است و هر که خداوند را با یکی از این اعضا معصیت کند از در مخصوص همان عضو وارد جهنّم می شود. آن گاه برای هر عضوی آنچه شایسته است انجام دهد و یا ترک کند توصیه می کند و هر کدام را در شناخت مفصل وظیفه اش به اوامر و نواهی شرعی ارجاع می دهد. پس از آن با نفس خود شرط می کند که اگر با اوامر و نواهی شرع مخالفت کند آن را از خواسته هایش منع خواهد کرد.

این توصیه نفسانی گاهی بعد از انجام عمل و گاهی برای برحذر داشتن نفس قبل از انجام عمل آورده می شود چنان که خداوند متعال می فرماید: وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَه


خطبه 89

متن خطبه 89

اءَرْسَلَهُ عَلَى حِینِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْاءُمَمِ وَ اعْتِزَامٍ مِنَ الْفِتَنِ وَ انْتِشَارٍ مِنَ الْاءُمُورِ وَ تَلَظِّ مِنَ الْحُرُوبِ وَ الدُّنْیَا کَاسِفَةُ النُّورِ ظَاهِرَةُ الْغُرُورِ عَلَى حِینِ اصْفِرَارٍ مِنْ وَرَقِهَا وَ إ یَاسٍ مِنْ ثَمَرِهَا وَ اغْوِرَارٍ مِنْ مَائِها قَدْ دَرَسَتْ مَنَارُ الْهُدَى وَ ظَهَرَتْ اءَعْلاَمُ الرَّدَى فَهِىَ مُتَجَهِّمَةٌ لِاءَهْلِها عَابِسَةٌ فِى وَجْهِ طَالِبِها ثَمَرُها الْفِتْنَةُ وَ طَعَامُها الْجِیفَةُ وَ شِعَارُها الْخَوْفُ وَ دِثَارُهَا السَّیْفُ.

فَاعْتَبِرُوا عِبَادَ اللَّهِ وَ اذْکُرُوا تِیکَ الَّتِی آبَاؤُکُمْ وَ إِخْوَانُکُمْ بِهَا مُرْتَهَنُونَ وَ عَلَیْها مُحَاسَبُونَ وَ لَعَمْرِى مَا تَقَادَمَتْ بِکُمْ وَ لاَ بِهِمُ الْعُهُودُ وَ لاَ خَلَتْ فِیمَا بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمُ الْاءَحْقَابُ وَ الْقُرُونُ وَ ما اءَنْتُمُ الْیَوْمَ مِنْ یَوْمَ کُنْتُمْ فِی اءَصْلاَبِهِمْ بِبَعِیدٍ، وَ اللَّهِ مَا اءَسْمَعَکُمُ الرَّسُولُ شَیْئا إ لا وَ ها اءَنَا ذَا مُسْمِعُکُمُوهُ وَ مَا اءَسْمَاعُکُمُ الْیَوْمَ بِدُونِ اءَسْمَاعِکُمْ بِالْاءَمْسِ وَ لاَ شُقَّتْ لَهُمُ الْاءَبْصَارُ وَ لاَ جُعِلَتْ لَهُمُ الْاءَفْئِدَةُ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ إِلا وَ قَدْ اءُعْطِیتُمْ مِثْلَهَا فِی هَذَا الزَّمَانِ.

وَ وَ اللَّهِ مَا بُصِّرْتُمْ بَعْدَهُمْ شَیْئا جَهِلُوهُ وَ لاَ اءُصْفِیْتُمْ بِهِ وَ حُرِمُوهُ وَ لَقَدْ نَزَلَتْ بِکُمُ الْبَلِیَّةُ جَائِلاً خِطَامُهَا رِخْوا بِطَانُهَا فَلاَ یَغُرَّنَّکُمْ مَا اءَصْبَحَ فِیهِ اءَهْلُ الْغُرُورِ فَإِنَّمَا هُوَ ظِلُّ مَمْدُودٌ إِلَى اءَجَلٍ مَعْدُودٍ.


او را هنگامى به رسالت فرستاد که در جهان رسولانى نبودند. زمانى دراز بود که مردم به خواب رفته بودند. فتنه ها سربرداشته و کارها نابسامان بود. آتش جنگها شعله مى کشید، روشنایى از جهان رخت بربسته و فریب و نادرستى آشکار گردیده بود. جهان به باغى مى مانست که برگ درختانش به زردى گراییده بود و کس از آن امید ثمره اى نداشت . آبش ‍ فروکش کرده بود. پرچمهاى هدایت کهنه و فرسوده گشته و رایات ضلالت پدیدار شده بود. دنیا در آن روزگاران بر مردمش چهره دژم کرده بود و بر خواستاران خود ترشروى گشته بود. میوه اش فتنه بود و طعامش ‍ مردار. در درون وحشت نهفته داشت و از برون شمشیر ستم آخته .

اى بندگان خدا، عبرت بگیرید و به یاد آورید کارهاى گناه آلود پدرانتان و برادرانتان را که اکنون در گرو آنها هستند و به حساب آن گرفتارند. به جان خودم سوگند، که هنوز میان شما و ایشان روزگار کهن نشده و سالها و قرنها نگذشته است و شما از آن زمانها که در اصلاب پدرانتان بوده اید دور نگشته اید، به خدا سوگند آنچه را که پیامبر به گوشتان رسانید من امروز به گوشتان مى رسانم و گوشهاى شما ضعیف تر از گوشهاى آنها نیست . همان دیده ها و دلها که دیروز آنان را داده بودند، امروز شما را داده اند. به خدا سوگند بعد از آنها چیزى را به شما ننموده اند که آنها نمى دانستند و شما را به موهبتى برنگزیدند که آنان را از آن محروم داشته باشند.

بلاها بر سرتان تاختن آورد همانند ستورى که مهارش آزاد باشد و تنگش سست .

زندگى فریب خوردگان باعث فریبتان نشود، زیرا زندگى آنان چونان سایه اى است بر زمین افتاده تا زمانى معین.

شرح خطبه ۸۹ ابن میثم

در این فراز از کلام، امام (ع) نعمتهای الهی را به مردم یاد آوری می کند، نعمتهایی که اگر نبود دچار سختی می شدند و با وجود چنان نعمتی تمام خیرات به آنها ارزانی شد. و آن نعمت بعثت پیامبر و تمام برکاتی بود که در نتیجه بعثت پیامبر (ص) نصیب مردم گردید.

امام (ع) نعمت بعثت را یاد آوری می کند، تا متنبّه و سپاسگزار شوند و توجّه شان را به سوی حق تعالی خالص گردانند. در آغاز سخن امام (ع) نعمتهای اعطایی از جانب خداوند را یادآوری می کند و سپس به دلیل دگرگونی و ناسپاسیی که نسبت به بخششهای الهی روا داشتند پیشامدهای ناگواری را متذکّر می شود و اموری را بشرح زیر بر می شمارد.

1- فاصله زمانی که میان پیامبران ایجاد گردید. روشن است که نبودن پیامبر در میان مردم موجب، به وجود آمدن فسق و فجور و هرج و مرج می شود.

احوال نکوهیده و غیر پسندیده ای که برای مردم به دلیل گناهکاری حاصل می شود، به اندازه ستودگی و پسندیدگی است که بهنگام وجود پیامبر (ص) در میان مردم وجود داشت.

2- طول غفلت و بی خبری امّتها. کلمه «هجعه» در عبارت امام (ع) کنایه از غفلت و بی خبری از موضوع معاد و کارهای شایسته ای است که لزوما باید مردم بدانها توجّه داشته باشند.

3- سوّمین صفت نکوهیده ای که بر اثر گناه برای جامعه اسلامی پیش آمد این بود که، عزم مردم بر فتنه و آشوب جزم گردید. اگر کلمه «اعتزام» با «ز» قرائت شود، نسبت دادن «عزم» به فتنه، نسبت مجازی است، و کنایه از وقوع فتنه و آشوب می باشد، یعنی قصد و اراده مردم این است که مدام فتنه و آشوب به راه اندازند. و اگر «اعترام» را با «ر» بخوانیم، کنایه از فتنه فراوانی است که در میان مردم به وقوع پیوسته است، و نظر بقولی که «اعتزام» را «اعتراض» روایت کرده است معنی کلام حضرت این خواهد بود. که چون رفتار و کردار آنها مطابق نظام قانون و شرع، و طریق صلح آمیز جامعه نیست بدین سبب اعمال مردم فتنه نامیده شده و ناگزیر به رفتار حیوانی که بی هدف طول و عرض جاده را می پیماید شباهت پیدا کرده است و به همین دلیل لفظ «اعتراض» برای فتنه و آشوب استعاره به کار رفته است.

4- خصلت ناروای رایج دیگر آنها بر اثر گناه پراکندگی امورشان می باشد، بدین شرح که در میان مردم تفرقه ایجاد گردیده، اوضاع و احوال شان دگرگون شده و رفتار آنها بر خلاف قانون عدالت صورت می پذیرد.

5- آتش جنگ در میان آنها شعله ور شده است، پیش از این تشبیه کردن جنگ را به آتش توضیح دادیم (شارح) و به مناسبت همین تشبیه امام (ع) لفظ «تلظّی» را به عنوان استعاره به جنگ نسبت داده است، و کنایه از هیجان و رونق یافتن ستیز در میان مسلمین، در زمان فترت، و نبودن پیامبر (ص) در میان آنها می باشد.

6- ششمین ویژگی دوران فترت این است که دنیا تیره و تار شده، و روشنایی آن به تاریکی گراییده است.

امام (ع) با به کار بردن کلمه «کسوف» استعاره از ترشیحیّه کرده، زیرا نبودن نور را به دلیل تشبیه وجود پیامبر (ص) به خورشید، تعبیر به کسوف و خورشید گرفتگی کرده است.

7- مردم فریب ظاهر دنیا را خورده اند، یعنی همه مردم به دنیا مغرور و در خواسته های شهوانی خود غرق شده اند و نیرنگهای دنیا آنها را گول زده است.

8- خداوند پیامبر اسلام را هنگامی فرستاد که برگهای درخت زندگی مردم عرب، زرد و از دسترسی به میوه آن ناامید بودند. و آبی که برای ادامه حیات آنها لازم بود فرو رفته بود.

امام (ع) لفظ «ثمره» و «ورق» را استعاره از لوازم زندگی و زینتهای آن آورده است. لفظ «اصفرار» (زردی) کنایه از دگرگونی زیبایی و خوشیهای مردم عرب در آن روزگار است زیرا زندگی اعراب به هنگام بعثت بیرونق و خوردنیهاشان زبر و خشن بود و چنان که درخت زیباییهایش را با زرد شدن برگهایش از دست می دهد، و بیننده از نگاه آن لذتی نمی برد، اعراب از زندگی خود لذّت نمی بردند.

منظور امام (ع) از ناامیدی در چیدن میوه، قطع شدن آرزوی عرب از رسیدن به حکومت و دولت و دستیابی به زیباییهای آن می باشد.

9- نشانه های هدایت در میان مردم به کهنگی و فرسودگی گراییده بود.

نشانه های هدایت کنایه از پیشوایان دین و کتابهای آسمانی است، که مردم بوسیله آنها راه خدا را می پیمایند. و منظور از کهنگی آنها مردن و از بین رفتنشان می باشد. چنان که قبلا توضیح داده شد. این کلام امام (ع) نیز استعاره است.

10- پرچمهای پستی و رزالت در میان مردم آشکار شد، مقصود از پرچمهای ضلالت پیشوایان گمراهی هستند که مردم را به آتش جهنم فرا می خوانند.

11- دنیا با اخم و عصبانیت به اهلش روی آورده، و با ترشرویی دنیاخواهان را می نگریست: این عبارت امام (ع) کنایه از این است که دنیا با اهلش صفا نبود.

چون زندگی با صفا و پاک و پاکیزه دنیوی، به نظام عادلانه ای بستگی دارد، که خوب را از بد جدا و حق را به حق دار برساند، و این نظام عدل به هنگام فترت و نبود پیامبر در میان عرب وجود نداشت.

چهره عبوس و گرفته دنیا استعاره بالکنایه از زندگی نامطلوب اعراب در دوران جاهلیت است وجه شباهت میان چهره عبوس، و زندگی نامطلوب این است، که در هر دو مورد، خواست انسان تأمین نشده و مطلوب حاصل نگشته است.

12- نتیجه حاصل در این روزگار فتنه بود. یعنی نهایت تلاش و کوشش اعراب در ایام فترت، به لحاظ جهلی که داشتند فتنه و آشوب و گمراهی از راه خدا، و سرگشتگی در وادی تاریک باطل بود. چون مقصود نهایی هر چیزی هدفی است که دنبال می شود، آشوب طلبیهای دوران جاهلیت اعراب، به میوه درخت تشبیه شده است، که مقصود نهایی درخت بحساب می آید. و به همین دلیل لفظ «ثمره» را برای فتنه استعاره به کار برده است.

13- خوردنیهای دوران فترت اعراب مردار بود. محتمل است که لفظ «جیفه» در این عبارت امام (ع) استعاره از طعام دنیا و لذتهای آن باشد. وجه شباهت طعام دنیا به جیفه و مردار این است که مردار عبارت از جثه مرده حیوانی است که گندیده شده، و بویش تغییر کند تا آن حد که خوردن آن روا نباشد و طبع انسان از آن نفرت پیدا کند. و بدین سان طعام دنیا و خوشیهای آن، در دورانی که رسول در میان مردم نباشد، به دلیل زیادی چپاول و غارت و دزدی و دیگر امور نامشروع نفرت انگیز می شود. در چنین حالتی خوردن متاع دنیا شرعا جایز نبوده و ناپاک شمرده می شود و عقل از آن نفرت دارد و اخلاق نیک آن را نمی پسندد.

بدین لحاظ است که آنچه از مال دنیا فراهم شود، در آلودگی و آمیختگی بحرام شباهت به مردار پیدا می کند و خوردن آن روا نیست. تفاوتی که میان مردار، و حرام شرعی است، مردار پلید حسّی و حرام شرعی پلید عقلی است. بدین جهت لفظ جیفه را برای طعام دنیا استعاره آورده است.

14- در دوران فترت و نبود پیامبر (ص) ترس وحشت قرین زندگی مردم بوده است.

15- زندگی شان آمیخته با کشت و کشتار، شمشیر کشیدن و خون ریختن بوده است.

در عبارت فوق امام (ع) لفظ «شعار» را برای ترس و لفظ «دثار» را برای شمشیر استعاره به کار برده است.

دلیل استعاره آوردن «شعار» برای ترس این است که هر چند ترس از ویژگیهای قلب انسان است امّا در بسیاری از موارد ترس بر روی بدن انسان تأثیر گذاشته و بدن به اضطراب و لرزش می افتد و چنان ترس دل فراگیر می شود، که تمام اعضا را بمانند پیراهن فرا گرفته و می پوشاند.

علّت استعاره آوردن «دثار» که به معنای لباس زیرین می باشد برای شمشیر این است که دثار و شمشیر هر دو در تماس داشتن با بدن مشترکند و نهایتا دثار با بدن کسی که آن را می پوشد و شمشیر با بدن آن که ضربت می خورد تماس دارد. (پس استعاره آوردن دثار برای شمشیر استعاره زیبایی است)


قوله علیه السلام: فاعتبروا عباد اللّه:

بدنبال بر شماری ویژگیهای دوران فترت، با عبارت فوق امام (ع) موضوعی که قصد بیان آن را داشته آغاز کرده، و فرموده است: بندگان خدا از آن وضع و حالتی که پدرانتان در آن قرار داشتند عبرت بگیرید. کلام امام (ع) اشاره به اعمال زشتی است که جامعه در دوران فترت بدانها مبتلا بود، یعنی رفتارهای ناروایی که پدران و برادرانشان در دوره فترت و زمان دعوت رسول گرامی اسلام بدان گرفتار بوده و آن را انجام می دادند.


قوله علیه السلام: فهم بها مرتهنون.

اعمال و رفتاری که بدنهایشان در آن حبس گردیده و زنجیرهایی که بوسیله آن صفات ناروا بر دست و پایشان نهاده شده و آنها را در دام خود گرفتار ساخته بود.


قوله علیه السلام: و لعمری الی قوله ببعید:

با عبارت فوق امام (ع) مردم زمان خود را، به مردم زمان فترت تشبیه کرده، و اینان را همچون پدران گناهکارشان دانسته، احوال و زمان اینان را در اموری شبیه احوال و زمان گذشتگان ترسیم کرده است.

1- ای مردم پدران شما دارای چنان اعمال زشتی بودند حال و زمان پسران از احوال و زمان پدرانشان، در انجام و ترک امور چندان فاصله ای ندارد.

2- با این که رسول خدا (ص) چیزی از دستورات الهی را بگوش آنها نرسانده بود، ولی من بسیاری از امور را برای شما بیان کرده ام، مع الوصف فرقی میان شما و آنها دیده نمی شود (بلکه می توان گفت حال اینان از حال پدرانشان زارتر است، چه پیامبر آنها را ارشاد نکرده بود و اینان را ارشاد کرده است) 3- تفاوتی میان قدرت شنوایی شما با آنها نیست (که بهانه ای برای فرار از تکلیف و وظیفه باشد) 4- سایر اعضا و جوارحی که گذشتگان داشتند و با آنها کسب کمال می کردند، در شما نیز هست با این حال کسب کمالی در شما نیست.

5- شما در مورد آنچه پدرانتان نسبت به آنها جاهل بودند، چیزی نیاموخته اید تا بدان سبب میان شما با آنها فرقی باشد. 6- شما از دنیا چیز مطلوبی انتخاب نکردید که پدرانتان فاقد آن باشند، و بدین سبب بر آنان مزیت پیدا کرده باشید. خلاصه سخن این که اوضاع و احوال شما مانند اوضاع و احوال مردمان دوران فترت و نبودن رسول الهی است و صد البتّه که با توجّه بهدایت و ارشاد رسول اکرم شمایان مورد توبیخ و ملامت هستید.

مقصود امام (ع) از این که مردم زمان خود را شبیه، مردم دوران فترت، و رفتار و کردار اینان را چون رفتار و کردار آنان دانسته دو چیز است: الف: ایجاد نفرت نسبت به معصیت کاران گذشته، که با دستورات الهی مخالفت کردند.

ب: تشویق و ترغیب، به انتخاب کسانی که فرمانبرداری از خدا و رسول کردند زیرا وقتی که میان مردم زمان حضرت و پیشینیان مشابهت بر قرار شود، در تمام خصوصیات و لوازم شباهت پیدا می شود. بنا بر این آن که به معصیت کاران گذشته شباهت داشته باشد، چون آنان به عذاب دردناک گرفتار می شود، و کسی که به نیکوکاران سابق شباهت پیدا کند، پاداش با ارزشی که به آنها داده شود به اینان نیز داده خواهد شد.


قوله علیه السلام: و لقد نزلت بکم البلیّه.

بعید نیست که این سخن امام (ع) برای ترساندن مردم از گرفتار شدن به حکومت و پادشاهی بنی امیّه باشد.

و این که فرموده است جائلا خطامها، استعاره بالکنایه از خطر و سختی حال کسانی است که به دولت بنی امیّه تکیه زده، و اعتماد کنند. چه، وقتی که حکومت آنها از نظام شریعت بیرون و مطابق تخیّلات و اوهام اداره می شد اعتماد کننده به چنان حکومتی از ناحیه دین و جانش در خطر بود. چنان که هرگاه شخصی بر ناقه مهار گسیخته سوار شود، بر سالم ماندن وی اعتماد نیست، زیرا ناقه ای که مهارش رها و تنگش سست و بی اعتبار باشد، خطرناک است و بعید نیست که از بالای شتر بر زمین افتد و بهلاکت رسد.

(پس از اعلام خطر گرفتار شدن به حکومت بنی امیّه) امام (ع) مردم را نهی کرده و بر حذر می دارد که مانند اهل غفلت به متاع و زیباییهای دنیا مغرور نشده و فریب نخورند و با استعاره آوردن لفظ «ظلّ» در قلب دنیا خواهان ایجاد نفرت می کند.

وجه شباهت میان سایه و دنیای بی اعتبار این است که هر دو بلند و طولانی به نظر می رسند ولی زمان معیّنی داشته و بهنگام سرآمد وقتشان از میان می روند.

پایان شرح خطبه



خطبه 88

اءَمَّا بَعْدُ فَإ نَّ اللَّهَ لَمْ یَقْصِمْ جَبَّارِى دَهْرٍ قَطُّ إ لّا بَعْدَ تَمْهِیلٍ وَ رَخَاءٍ، وَ لَمْ یَجْبُرْ عَظْمَ اءَحَدٍ مِنَ الْاءُمَمِ إ لا بَعْدَ اءَزْلٍ وَ بَلاءٍ وَ فِى دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْبٍ وَ مَا اسْتَدْبَرْتُمْ مِنْ خَطْبٍ مُعْتَبَرٌ وَ ما کُلُّ ذِى قَلْبٍ بِلَبِیبٍ وَ لا کُلُّ ذِى سَمْعٍ بِسَمِیعٍ وَ لا کُلُّ ذِى نَاظِرٍ بِبَصِیرٍ.

فَیَا عَجَبا وَ ما لِىَ لا اءَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هَذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلاَفِ حُجَجِهَا فِى دِینِها لا یَقْتَصُّونَ اءَثَرَ نَبِىِّ وَ لا یَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِىِّ وَ لا یُؤْمِنُونَ بِغَیْبٍ وَ لا یَعِفُّونَ عَنْ عَیْبٍ یَعْمَلُونَ فِى الشُّبُهَاتِ وَ یَسِیرُونَ فِى الشَّهَوَاتِ الْمَعْرُوفُ فِیهِمْ ما عَرَفُوا، وَ الْمُنْکَرُ عِنْدَهُمْ مَا اءَنْکَرُوا مَفْزَعُهُمْ فِى الْمُعْضِلاَتِ إ لَى اءَنْفُسِهِمْ وَ تَعْوِیلُهُمْ فِى الْمُبَهَّماتِ عَلَى آرَائِهِمْ کَاءَنَّ کُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إ مامُ نَفْسِهِ قَدْ اءَخَذَ مِنْها فِیما یَرَى بِعُرًى ثِقاتٍ وَ اءَسْبابٍ مُحْکَمَاتٍ.

اما بعد. خداوند سبحان ، جباران روزگار را در هم نشکست ، مگر آنگاه که مهلتشان داد که روزگارى در آسایش و شادخوارى بگذرانند. و استخوان شکسته هیچ ملتى را نبست مگر بعد از بلاها و سختیهایى که به آنها رسید. در آن دشواریها که به آنها روى نهاده اید و آن رنجها و بلاها که از آنها پشت گردانیده اید شما را پند و عبرت است . نه هر که دلى در سینه دارد خردمند است و نه هر که گوشى براى شنیدن دارد شنوا است و نه هر که چشمى براى دیدن دارد بیناست . در شگفتم ، و چرا در شگفت نباشم از خطاهاى این فرقه هاى گوناگون که هر یک را هم در دین خود حجّت و دلیلى دیگر است .

از هیچ پیامبرى پیروى نمى کنند و به هیچ وصى پیامبرى اقتدا نمى نمایند و به غیب ایمان ندارند و از عیب نمى پرهیزند. اعمالشان شهبت آمیز است و در طریق امیال و هواهاى نفسانى خود گام مى زنند. هر چه را که خود پسندند نیکش دارند و هر چه را که ناخوش دارند منکر شمارند.

در مشکلات به افکار و اندیشه هاى خود پناه مى برند و در مبهمات به آراى خود تکیه دارند. هر یک از آنها گویى که خود پیشواى خود است و چنان پندارد که خود محکم ترین دستگیره ها و استوارترین وسیله هاست .

شرح خطبه ۸۸(ابن میثم)

مقصود امام (ع) از بیان این خطبه توبیخ و سرزنش امّت، است که به دلیل اختلافی که در دینشان پیدا کرده بودند و هر کدام بر حسب آرا و اندیشه خود در مسائل دینی و فقهی عمل می کردند، آنها را نکوهش می کند، چه با وجودی که امام (ع) در میان امّت بود، به آن حضرت مراجعه نمی کردند و به دانش خود متّکی بودند.


فقوله: امّا بعد الی قوله ببصیر

عبارت فوق بیان کننده دلیل صدور خطبه می باشد و چنین به نظر می رسد که امام (ع) علّت بیان این خطبه را خود رایی مردم در عدم مراجعه به آن حضرت دانسته که ناشی از تکبّر آنها در فراگیری دانش و استفاده معنوی نبردن از محضر امام (ع) بوده است. راحت طلبی آنها موجب شد تا برای شناخت حقیقت دین به خود زحمتی ندهند و در جهت دوری جستن از اشتباه تلاشی نکنند و رنجی را متحمل نشوند.

به این دلیل آنان را از گرفتار شدن به سرنوشت شوم ستمکاران می ترساند و از این که به دلیل اختلاف آرا اساس دین را ترک کنند و نهایتا زمینه هلاکت و نابودی خود را فراهم آورند آنها را، بر حذر داشته می فرماید: خداوند هیچ ستمگر روزگاری را درهم نشکست، مگر پس از مهلت زیاد و آسایش فراوانی که به وی مرحمت فرمود، و آنها بدان مهلت و رفاهی که داشتند، مغرور و در خوشگذرانی و لذّت غرق شدند، در نتیجه از آخرت رو برگردانیدند. و یاد خدا را فراموش کردند و آماده ترک دستورات دین، که نظام جهان بر آن استوار است شده زمینه هلاکت خود را آماده ساختند چنان که خداوند متعال می فرماید: وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً.

امام (ع) برای تکمیل و تأیید موضوع فوق می فرماید: خداوند شکست هیچ امتی را جبران نکرد، مگر بعد از سختیها و مشکلاتی که تحمّل کردند. استواری یافتن استخوان شکسته را استعاره بالکنایه از نیرومندی بعد از ضعف و ناتوانی آورده اند. صدق این حقیقت که: پیروان انبیا پس از ناتوانی نیرومند شده اند، روشن است. زیرا هر جمعیّتی که به منظور یاری دین از انبیا تبعیّت کرده اند و یا برای رسیدن به دنیا از پادشاهشان پیروی کرده اند بمقصود نرسیده اند، مگر پس از سپری کردن دوران ضعف و ناتوانی، و حمایت کردن از یکدیگر، و گرفتار شدن بدشواریهای طاقت فرسایی که موجب آمادگی توسّل بدرگاه خداوند متعال شده است و دلهای آنها را به هم نزدیک و اراده آنها را برای رسیدن به پیروزی آماده کرده است.

این سخن امام (ع) وجوب وحدت در دین و تفرقه نداشتن در آرا را گوشزد می کند، چه تفرقه در رأی، موجب شود که مردم گروه گروه و متفرق شوند و در نتیجه دچار سستی و ناتوانی و ضعف گردند، در صورتی که تمام این حالات به طوری که قبلا بیان شد خلاف خواسته شارع مقدس می باشد.

احتمال دیگری که در شرح سخن امام (ع): لم یقصم جبّاری دهر... داده می شود این است که منظور حضرت از «ستمکاران روزگار» کنایه به معاویه و یارانش باشد، و مقصود از: «لم یجبر عظم احد...» پیروان امام (ع) باشند. با فرض صحّت این احتمال با عبارت اوّل مردم را آگاه می سازد که ستمکاران هر چند دوران حکومت و اقتدارشان طولانی شود، این فرصت و مهلتی است که خداوند به آنها داده است تا پیمانه گناهشان لبریز و آماده هلاکت شوند و با عبارت دوّم، تسلّی خاطری به یارانش می دهد که هر چند شما ضعیف و گرفتار باشید، برای کسانی که بخواهد یارییشان کند، سنّت پروردگار چنین است که پس از ابتلا و رنج و گرفتاری آنان را پیروز فرماید.

پس از بیان این حقیقت امام (ع) مردم را بر اختلاف و پراکندگی رأی در دین و مذهب توبیخ می کند، چه اختلاف نظر و پراکندگی رأی موجب طولانی شدن اندوه و ضعف در مقابله با دشمن می گردد.


قوله علیه السلام: و فی دون ما استقبلتم من عتب و استدبرتم من خطب

از تذکّر و عتابی که از ناحیه من به استقبال شما آمده (باید عبرت بگیرید) و از ترس و هراسی که در صدر اسلام از ناحیه مشرکین دیده اید پند بیاموزید، آن گاه که شما اندک بودید و دستور چنین بود که بهنگام جنگ هر فردی در برابر ده نفر مقاومت کند. سپس خداوند شما را یاری و دلهایتان را نسبت به یکدیگر مهربان کرد و به وسیله تازه مسلمانهایی که بدین شما داخل می شدند کمبودتان را جبران و شکست شما را برطرف ساخت، چه عبرتی برای عبرت گیرنده از این بالاتر می تواند باشد اینک و در حال حاضر اگر اتّحاد در دین نداشته باشید، و تلخیهای بی یاوری را بچشید و دچار اختلاف رأی شوید، چنان که متأسفّانه هستید (با وجودی که به لحاظ شمارش عدّه زیادی را تشکیل می دهید) زیادی افراد شما مشکلی را حل نمی کند.

و به سخن دیگر گویا امام (ع) می فرماید: عبرت گرفتن از گذشته که در برابر مشرکین، اندک و بسختی گرفتار بودید، ایجاب می کند، که در دین متّحد بوده و در رأی و نظر نیز متفرّق نباشید. به پند و اندرز من گوش بسپارید تا من شما را به اصول و فروع دین آگاه سازم.


قوله علیه السلام: فما کل ذی قلب بلبیب الی قوله ببصیر.

مقصود امام (ع) از «ذی قلب» انسان می باشد، و روشن است که انسان گاهی عقل خود را از دست می دهد و منظور از «لبّ» عقل و ذکاوت و تیزهوشی است. به کار بردن «لبّ» در مفهوم عقل و خرد، در حقیقت آن نتیجه ای است که از عقل و خرد گرفته می شود. بنا بر این «لبیب» آن کسی است که از عقلش در موردی که نیاز بفکر دارد استفاده کند. به عبارت روشن تر به نتیجه عقل و خرد «لبّ» گفته می شود نه خود عقل و بدین طریق کسانی را «سمیع» و «بصیر» می گویند که از شنیدنیها و دیدنیها پند بگیرند،قوله علیه السلام: یا عجبا الی آخره

عبارت تعجّب آمیز امام (ع) در زمینه سؤالی است که در ضمن کلام فهمیده می شود. گویا سؤال کننده ای از تعجّب، ناراحتی و اندوهناکی آن حضرت، شگفت زده شده و (به زبان حال) پرسیده است که علت تعجّب، اندوه و تأسف شما چیست و آن حضرت در پاسخ فرموده: چگونه می توانم از اشتباهاتی که فرق اسلامی بدان دچار شده اند تعجّب نکنم و سپس خطاکاریها و نارواییهائی که آنان بصورت اجتماع بدان دچار شده اند که شگفت زدگی امام (ع) را موجب گردید، به تفصیل بیان داشته است. و از جمله به ترک اموری که انجام آنها لازم بوده است اشاره کرده، و قبل از هر چیز، اختلاف آنها را در دین بیان کرده است زیرا اختلاف در دین اساس همه بدیهاست و بیشتر پستیها به اختلاف در دین باز می گردد.

اموری که ترک آنها برای جامعه مسلمین روا نبوده و نیست چند چیز است: 1- مسلمین پیروی از پیامبر (ص) را ترک کردند. چه اگر آنها به راه پیامبر می رفتند، اختلاف در دین پیدا نمی شد، و چنان که قبلا توضیح داده شد، در شریعتی که پیغمبر آورده اختلافی نیست، و به همین دلیل که در دینشان اختلاف کردند، راه پیامبرشان را نرفته اند.

2- عمل وصّی پیامبر را برای خود الگوی رفتار قرار ندادند. مقصود از وصیّ پیامبر وجود مقدّس امام (ع) است. نرفتن به راه امام (ع) و اقتدا نکردن به آن حضرت هر گونه بهانه ای را از دست آنها می گیرد، زیرا گاهی به دلیل این که همه مردم نمی توانند حقیقت را درک کنند و پیامبر هم در میانشان نیست تا اسرار شریعت را بپرسند ناگزیر اختلاف پیش می آید.

امّا با دسترسی به امام معصوم (ع) که در میان آنها زندگی می کرده است عذری باقی نمی ماند و نمی توانند برای گروه گروه شدن خود بهانه ای بتراشند و پیش آمدن اختلاف را ضروری بدانند.

3- ایمان داشتن به غیب را ترک کردند. یعنی تصدیق و اعتمادی که به عالم غیب داشتند رها کردند.

مفسّرین در معنای غیب اقوالی به شرح زیر نقل کرده اند: الف: به نظر ابن عباس غیب اموری است که از نزد خداوند نزول یافته است.

ب: عطاء که یکی از مفسّرین است غیب را خداوند متعال دانسته است.

ج: بروایت حسن غیب، عالم آخرت، ثواب و عقاب و حساب می باشد.

د: بنا به قولی: منظور از غیب ایمان داشتن به امور نهانی است، چنان که حق تعالی می فرماید: یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ: «در نهان از پروردگارشان بیم دارند» بنا بر این معنای کلام امام (ع) این است که آنها پشت سر یکدیگر شرایط ایمان را حفظ نکردند.

ه: به گفته ابن عیسی، غیب چیزی است که به حواس درک نمی شود ولی با دلیل علمی قابل اثبات است.

و: اخفش گفته است: غیب عبارت از متشابهات قرآن است، که از ادراک مؤمنین پنهان می باشد.

4- خصیصه زشت دیگر آنها این بود که از عیب جویی خودداری نمی کردند.

این عبارت حضرت اشاره به غیبتی است که نسبت به یکدیگر روا می داشتند، و معلوم است، غیبت کردن گناهی است که انسان را از فضیلت و پاکدامنی دور و به افراط و زیاده روی گرفتار می کند.

امّا کارهایی که مسلمانها نباید انجام می دادند اموری بوده است: 1- شبهات را گرفته و بدانها عمل می کردند. بدین معنی، هنگامی که با امور مشتبه روبرو می شدند، توقّف نمی کردند، تا در باره حق و باطل آن تحقیق کنند و آنچه هوای نفسشان بدان حکم می کرد، عمل می کردند.

2- آنها به طرف شهوات می رفتند، وقتی که خواست نفسانی و میل باطنی آنها نسبت به امور دنیوی جلب می شد، در آن غرق می شدند و تمام وقتشان را به خوشگذرانی سپری می کردند و در جهت لذّات و شهوات گام بر می داشتند.

در این عبارت امام (ع) لفظ «یسیرون» را، برای سلوک استعاره آورده اند.

3- معروف چیزی بود که آنها معروف می دانستند و منکر چیزی بود که آنها منکر تصوّر می کردند بدین معنا که معروف و منکر تابع خواست، و میل و اراده طبیعی آنها بود. بنا بر این آنچه طبعشان قبول نمی کرد، منکر بود، هر چند در شریعت معروف بحساب می آمد و آنچه خواست باطنی آنها می پسندید و بدان میل می کرد، در میان آنها معروف شمرده می شد، هر چند بر طبق شریعت منکر بود با این که می بایست خواست و میل آنها تابع دستورات شرع باشد، هر چه را دین معروف می داند، معروف و آنچه را منکر می داند، منکر بدانند.

4- در گرفتاریها و مشکلات به خودشان پناه می برند و در مسائل مبهم و غیر معلوم به رأی خود تکیه می کنند این بیان حضرت کنایه از این است، که در تمام امور دشوار و دستورات و احکام شرعی، پیرو هوای نفس هستند و به قوانین شرعی اعتنایی ندارند و در نتیجه به خواسته های نفس امّاره که جز ببدی

حکم نمی کند، عمل می کنند با وجودی که هوای نفس سرچشمه مخالفت با شریعت و پیشوایان بر حقی است که در فراگرفتن احکام و دستورات دین باید به آنها مراجعه کرد. ولی بر خلاف حقیقت هر کسی خود را پیشوا می داند و درک خود را، ملاک حق قرار می دهد، هر چیزی را که هوای نفسش صلاح بداند بکار می بندد و به رأی خود عمل می کند. گویا اندیشه اش، محکم ترین وسیله ای است که هر کس بدان چنگ زند، هرگز گمراه نمی شود، و در بردارنده اسباب استواری است که انسان را از خطا باز می دارد بدین معنی که دستورات عقل فرامین آشکار و ادلّه ای واضح اند که اشتباهی در آنها نیست.

پایان شرح خطبه.

شرح خطبه 88 از ناصر مکارم شیرازی

خطبه 88 در یک نگاه

این خطبه در واقع از «دو بخش» تشکیل شده: «در بخش اوّل» امام(علیه السلام) به سراغ این حقیقت مى رود که عذابهاى الهى ناگهانى نیست، بلکه خداوند به جبّاران و ستمکاران و امّت هاى فاسد و مفسد، مدّتها مهلت مى دهد و در مجازات آنها عجله نمى کند، شاید به خود آیند و توبه کنند و به سوى حق بازگردند.

به تعبیر دیگر: مجازات هاى الهى هرگز جنبه انتقام جویى ندارد، بلکه هدف از آن، تعلیم و تربیت و عبرت است; ولى متأسّفانه گوش شنوا و چشم بینا که حق را بشنود و صحنه هاى عبرت آموز را درست بنگرد، تا مایه بیدارى دلها شود، بسیار کم است.

در بخش دوم: اشاره به اقوام منحرفى مى فرماید که براى حلّ اختلافات دینى خود، به جاى اینکه از منبع وحى و کتب آسمانى و سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) الهام بگیرند، به افکار ناقص خود و آراى باطله و بى پایه و گمان ها و پندارها; بسنده کرده و در وادى ظلماتِ اوهام، پیش مى روند و هلاکت خود را تسریع مى کنند.

بخش اول

امام(علیه السلام) در این بخش، به «دو نکته» مهم اشاره فرموده; نخست اینکه: خداوند به جبّاران و ستمگران مهلت تنبّه و بیدارى مى بخشد. دیگر اینکه: پیروزى ها جز در سایه تحمّل مشکلات، امکان پذیر نیست; مى فرماید: «بعد از حمد و ثناى الهى: خداوند هرگز ستمگران دنیا را درهم نشکسته، مگر بعد از آنکه به آنان مهلت داده و نعمت فراوان بخشیده (تا فرصت فکر و اندیشه را داشته باشند و شکر نعمت هاى الهى را بجا آورند، ولى غالباً به جاى شکرِ نعمت، مغرور شدند و بر ظلم خود افزودند!)»

آرى، خداوند هم حکیم است و هم حلیم; خداوند غفور است و رحیم، و به مقتضاى این صفات حُسنایش، هرگز در مجازات و کیفر عجله نمى کند; بلکه فرصت کافى به همه گمراهان و بدکاران مى دهد تا به شاهراه هدایت بازگردند و از خطاکارى دست بردارند و حتّى گاه براى تشویق آنان، سیل نعمت هایش را به سوى آنان سرازیر مى کند; همان گونه که در تاریخ «نوح» پیغمبر و «موسى» و «فرعون» و «قوم بنى اسرائیل» و «قوم سبا» خوانده ایم.

سپس مى افزاید: «و (همچنین) هرگز استخوان شکسته هیچ امّتى را ترمیم نکرده، مگر بعد از تحمّل مشکلات و آزمون ها.»

تا قدر و ارزش آن نعمت ها را بشناسند و آنها را گرامى دارند و ازآن به خوبى پاسدارى نمایند.

به علاوه همان گونه که امام(علیه السلام) در ادامه سخن مى فرماید: «در سختى هایى که شما با آن روبرو شدید و مشکلاتى که پشت سرگذاردید، درس هاى عبرت فراوانى است (ضعف ها و قوّت هاى شما را نمایان مى سازد و راه حلّ مشکلات را، به شما مى آموزد و تجربه اى براى تمام زندگانى شما خواهد بود).»

گویا امام(علیه السلام) با این سخنان مى خواهد به یاران خود دلدارى دهد و به سؤالات ناخواسته اى که در ذهن آنان از پیروزى هاى بنى امیّه و ناراحتى هاى یارانش پیدا مى شود، جواب گوید که عجله نکنید! ظلم این ظالمان باقى نمى ماند، مهلت الهى پایان مى گیرد و تازیانه هاى عذاب بر پیکر آنان نواخته مى شود. از مشکلات خود نیز ناراحت نباشید! چرا که این یک سنّت الهى است که جبران خسارات امّت ها، بعد از تحمّل شداید و بلاها بوده; حتّى در عصر پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در جنگ هایى همچون جنگ «احزاب»، زمانى نصرت الهى فرا رسید که لشکر اسلام در شدیدترین فشارها قرار داشت و تا به آن مرحله رسیده بود که قرآن مى فرماید: «وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ... هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِیداً...; از شدّت ترس و ناراحتى جانها به لب رسیده بود... و مؤمنان در آزمون سختى قرار گرفته بودند و شدیداً به لرزه در آمده بودند» بنابراین، هم در امّت اسلامى و هم در امّت هاى پیشین، این سنّت الهى جارى بوده و یاران امام(علیه السلام) نیز از این سنّت مستثنى نیستند.

آرى! همه اینها درس عبرت است، ولى براى آنها که چشم باز و گوش شنوا و قلب دانا دارند! لذا امام(علیه السلام) در ادامه سخن مى فرماید: «ولى نه هر کس که مغز دارد اندیشمند است، و نه هر صاحب گوشى شنوا، و نه هر صاحب چشمى بینا.»

صفحات تاریخ بشر پر از درس هاى عبرت است. دوران کوتاه عمر ما نیز - اگر درست بنگریم - مملوّ از این درس ها است; بلکه در و دیوار عالم هستى را عبرت ها پوشانده است; ولى افسوس! آنان که باید ببینند و بشنوند و بخوانند و عبرت گیرند، اندکند و به همین دلیل، در همان راههاى خطا گام مى نهند و به همان سرنوشت هاى شوم مبتلا مى گردند.

بخش دوم

از آنجا که در آخرین جمله هاى بخش گذشته این خطبه، سخن از درس هاى عبرت، در زندگى انسانها بود، امام(علیه السلام) در این بخش به یکى از موارد مهم این عبرت ها اشاره مى کند و آن اختلاف شدید افراد و اقوامى است که پیروى انبیا و اوصیا را رها مى کنند و در ظلمات و گمراهى سرگردان مى شوند، مى فرماید: «راستى عجیب است! و چرا تعجّب نکنم از خطا و اشتباه این گروهها(ى پراکنده) با دلائل مختلفى که بر مذهب خود دارند! نه گام در جاى گام پیامبرى مى نهند و نه از عمل وصىّ (پیامبر) پیروى مى کنند،نه به غیب ایمان مى آورند، و نه خود را از عیب بر کنار مى دارند»

در عصر امیرمؤمنان على(علیه السلام)، هم شکاف هایى در امّت اسلامى پدیدار شده بود و مذاهب مختلفى، چه در اصول دین و چه در فروع، ظاهر گشته بود، و هم بر اثر گسترش کشورهاى اسلامى، مذاهب گوناگون دیگرى نیز در محیط، خودنمایى مى کردند. امام(علیه السلام) این اختلافات را به نقد مى کشد و سرچشمه آن را خطاها و اشتباهات دیگر مى شمرد که در این خطبه به «ده نمونه» از این خطاها اشاره شده; چهار نمونه اش همان است که در عبارات بالا آمده است.

نخست اینکه: آنها تابع وحى آسمانى و پیامهاى الهى که توسط انبیا ابلاغ شده است نیستند.

دیگر اینکه: بعد از پیامبر به عمل اوصیاى او نیز اقتدا نمى کنند.

سوم اینکه: ایمان به غیب ندارند.

در اینکه منظور از «ایمان به غیب» چیست؟ در میان «مفسّران قرآن» و «نهج البلاغه» گفتگو است. بعضى غیب را اشاره به ذات پاک خداوند مى دانند و برخى اشاره به قیامت و بعضى اشاره به متشابهات قرآن مى دانند (چون از افکار مردم، غایب است) ولى برخى براى آن معناى گسترده اى قایل هستند و مى گویند: غیب، تمام امورى است که از دائره حسّ انسان بیرون است. بنابراین، تمام معانى گذشته در آن درج است. معناى اخیر از همه مناسب تر به نظر مى رسد.

چهارم اینکه: آنها خود را از عیوب بر کنار نمى دارند و به تعبیر دیگر: چون ملکه عفاف (همان حالتى که بازدارنده از گناهان است) در آنان وجود ندارد، به آسانى آلوده هر گناهى مى شوند و به این ترتیب، هم بناى ایمان آنها ویران است و هم اعمالشان خراب. بدیهى است تزلزل ایمان باعث آلودگى در عمل مى شود، همان گونه که آلودگى در عمل، مبانى ایمان را متزلزل مى کند.

سپس در پنجمین و ششمین اوصاف آنها مى افزاید: «آنها پیوسته در درون شبهات عمل مى کنند و در مسیر شهوات گام برمى دارند!» 

تعبیر به «فِی الشُّبُهَاتِ» اشاره به نکته لطیفى است و آن اینکه: آنها اعمال خلاف خود را در درون مجموعه اى از شبهات پنهان مى کنند، تا مردم ازخلافکارى آنان باخبر نشوند. آنها کمتر سراغ محکمات قرآن و احادیث مى روند، بلکه به عکس سراغ متشابهات را مى گیرند; در موضوعات خارجیّه نیز از موضوعات روشن، دورى مى کنند و به سراغ موضوع مشتبه مى روند; چرا که تنها در این دایره است که مى توانند به اعمال نادرست خود لباس مشروعیّت بپوشانند.

جمله «یَسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ» اشاره به این نکته است که اصلاً خطّ زندگى آنها از درون شهوات مى گذرد; نه اینکه آلودگى به شهوات براى آنها مقطعى بوده باشد. و از آنجا که فعل مضارع («یَعْمَلوُنَ» و «یَسِیرُونَ») معناى استمرار دارد، مفهوم کلام امام(علیه السلام) این است که: «کار آنها به طور مستمرّ، حرکت در درون شهوات و عمل در درون شبهات است».

ذکر این نکته نیز لازم است که اعمال آنها مى تواند بازتابى از عقاید فاسدشان باشد و نیز ممکن است به خاطر آلودگى به شهوات، به سراغ عقایدى بروند که اعمال آنها را توجیه مى کند.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به بخش دیگرى از ویژگى هاى این هوسبازان گمراه - و گاه عالم نما- پرداخته و در بیان هفتمین و هشتمین اوصاف آنها مى فرماید: «نیکى از نظرشان همان است که خود نیک مى پندارند و منکر و زشتى همان است که خود منکر و زشت بدانند!»

از آنجا که آنها رابطه خود را با خدا و پیامبر قطع کرده اند، معیار سنجش خوبى و بدى نزد آنها نه وحى آسمانى است و نه سنّت پیامبر و معصومین; معیار، هواى نفس و خواست دل آنها و یا اهداف گروهى و تعصّبات قومى و مسایلى است که حافظ منافع مادّى آنهاست و اگر واقعاً اهل فکر و اندیشه باشند - از آنجا که بدون راهنمایى وحى و معصومین، اندیشه انسان خطاپذیر است- باز به گمراهى گرفتار مى شوند.

در نهمین و دهمین ویژگى مى فرماید: «پناهگاه آنها در حلّ مشکلات خودشانند، و در حوادث مهم (و مبهم) تنها به آراى (ناقص) خویش تکیه مى کنند.» 

این بدبختى ها در حقیقت از آنجا ناشى مى شود که در گام اوّل، پیروى از وحى و سنّت پیامبر و معصومین را رها کردند; به همین دلیل، هر قدر پیش مى روند فاصله و انحراف آنان از حق بیشتر مى شود، تا آنجا که فکر ناقص آنها و عقل ناتوان و دانش بسیار کم و اشتباهات فراوان آنها، پناهگاهشان براى حل مشکلات است و این امر کار آنها را روز به روز پیچیده تر و گمراهى آنان را شدیدتر مى سازد.

در یک نتیجه گیرى روشن از ویژگى هایى که اخیراً گفته شد، چنین مى فرماید: «گویى هر کدام از آنها امام خویشتن اند که به دستگیره هاى مطمئن و اسباب محکمى - به پندار خود- چنگ زده اند» (در حالى که افکارى سست تر از تار عنکبوت دارند;)

آرى، این است سرانجام کسانى که در اختلافات فکرى و عقیدتى و تشخیص حق از باطل و صراط مستقیم از راه خطا، معیارهاى روشن الهى را رها کرده و به فکر قاصر و آراى باطل خود، پناه برده اند و اینجاست که مى بینیم بعضى سر از شرک و بت پرستى در آورده، به گونه اى که براى خدا «جسم» قائل شده اند و براى او دست و پا و موهاى مجعّد و مَرْکَب و تشکیلات دیگر، و گاه در آن طرف قضیه قرار گرفته و در صفات خدا قایل به «تعطیل» شده اند; به این معنا که ما را نمى رسد درباره او بیندیشیم و درباره او صحبت کنیم; ما چیزى از آن نمى دانیم. آن تشبیه کودکانه و این تعطیل احمقانه، همه زاییده تکیه کردن برآراى ناقص و ترک هدایت هاى پیشوایان الهى است و یا همچون «خوارج» مى شوند که به پندار خود غرق عبادت خالص بودند و در طریقِ نجات، گام بر مى داشتند، در حالى که بدیهى ترین مسائل اسلامى و انسانى را که نیاز جامعه بشرى به حکومت بود، انکار مى کردند!

پایان شرح خطبه 88



سه چیز را...از امیر المومنین

امیرالمومنین(ع) میفرمایند:

سه چیز را بااحتیاط بردار:

قدم،قلم،قسم.

سه چیز را پاک نگهدار:

لباس،جسم،خیال.

ازسه چیز کار بگیر:

عقل،همت،صبر.

ازسه چیز دوری کن:

افسوس،فریاد،نفرین کردن.

سه چیز راآلوده نکن:

قلب،زبان،چشم.

وسه چیز را هیچگاه فراموش نکن:

خدا،مرگ،دوست خوب