نقد و بررسى اقوال فوق
ولى خواننده محترم توجه دارد که سیاق آیات پنجگانه سیاق واحدى متصل و شبیه به هم است، و با بیشتر اقوالى که از نظر شما گذشت نمى سازد، چون اقوال مذکور معناى سوگند را در این پنج مورد، مختلف دانسته سوگند اول را مربوط به ملائکه قبض روح کفار، و دومى را مربوط به وحشیان، و سومى را راجع به کشتى هاى شناور، و چهارمى را مربوط به مرگ و میرى که از آرزوها سبقت مى گیرند، و پنجمى را مربوط به افلاک مى دانند.
علاوه بر این بیشتر آنها دلیلى بر اثبات قول خود ندارند، نه از متن آیه، و نه از سیاق، دلیلشان تنها این است که لفظ آیه از نظر لغت با فلان معنا مى سازد، و در آن استعمال شده، حال یا بطور حقیقت و یا بطور مجاز.
از این هم که بگذریم بیشتر آن اقوال، با سیاق آیات سوره که سخن از روز قیامت دارد، و بر وقوع آن استدلال مى کند، مناسبت ندارد، با اینکه در سوره مرسلات دیدیم که همه سوگندهایش با مفاد سوره که آن نیز درباره قیامت بود سازگارى داشت ، و درست سوگند با جوابش مناسب بود.
بیان اینکه در این پنج سوگند به ملائکه سوگند یاد شده است
حال آنچه به نظر خود ما مى رسد و ممکن است درباره آن اظهار بداریم - و خدا داناتر است - این است که آنچه در این آیات بدان سوگند یاد شده با صفاتى که ملائکه در امتثالشان نسبت به اوامر صادره از ساحت مقدس الهى که مربوط به تدبیر امور عالم ماده نسبت به ایشان مى باشد، و سپس قیامشان به تدبیر امور به اذن خداى تعالى، قابل انطباق است.
و آیات مذکور از نظر سیاق شدیدا شبیه به آیات آغاز سوره صافات است، که مى فرماید: (و الصافات صفا فالزاجرات زجرا فالتالیات ذکرا)، و نیز بسیار شباهت دارد به آیات اول سوره مرسلات که مى فرماید: (و المرسلات عرفا فالعاصفات عصفا و الناشرات نشرا فا لفارقات فرقا فالملقیات ذکرا)، که ملائکه را در امتثال او امر الهى توصیف مى کند، چیزى که هست آن آیات تنها ملائکه وحى را توصیف مى کرد، و آیات ابتداى این سوره مطلق ملائکه را در تدبیر امور عالم توصیف مى نماید.
از اینکه بگذریم در بین این آیات پنجگانه آن صفتى که در انطباقش با ملائکه روشنتر از دیگران است صفت (فالمدبرات امرا) است، که در آن مسأله تدبیر بدون قید و بطور مطلق آمده است، پس مراد از آن تدبیر همه عالم است، و کلمه (امرا) یا تمیز است و یا مفعول به براى کلمه (مدبرات )، و از سوى دیگر مطلق تدبیر هم کار مطلق ملائکه است، پس قهرا مراد از مدبرات، مطلق ملائکه خواهد بود.
و از آنجایى که در آغاز آیه (فالمدبرات امرا) فاء تفریع در آمده مى رساند که مضمون این آیه نتیجه آیه (فالسابقات سبقا) است، و از آنجا که آیه (فالسابقات...) هم با (فاء) تفریع آغاز شده، مى رساند که مضمون آن نتیجه اى است از آیه (و السابحات سبحا)، لذا نتیجه گرفته مى شود که تدبیر، فرع بر سبق، و سبق فرع بر سبح است، و این به ما مى فهماند که سنخیتى در معانى منظور نظر آیات سه گانه است، پس مدلول این سه آیه این است که ملائکه تدبیر امر مى کنند، اما بعد از آنکه بسوى آن سبقت جسته باشند، و به سوى آن سبقت مى جویند، اما بعد از آنکه هنگام نزول به سوى آن سرعت گرفته باشند. پس نتیجه مى گیریم مراد از سابحات و سابقات و مدبرات، همان ملائکه هستند به اعتبار نزولشان بسوى تدبیرى که بدان مأمور شده اند.
پس آیات سه گانه همان معنایى را مى رساند که آیه زیر در مقام افاده آن مى فرماید: (له معقبات من بین یدیه و من خلفه یحفظونه من امر الله ) که توضیح معنایش در سوره رعد گذشت، پس ملائکه با همه اشیاء سر و کار دارند، با اینکه همه اشیاء در احاطه اسباب است، و اسباب در وجود و عدم و بقاء و زوال اشیاء و در اختلاف احوال آنها با یکدیگر نزاع دارند، پس آنچه خداى تعالى درباره آن موجود حکم کرده، و آن قضائى را که خداوند درباره آن موجود مقرر داشته، همان قضائى است که فرشته مأمور به تدبیر آن موجود، بسوى آن مى شتابد، و به مسؤولیتى که به عهده اش واگذار شده مى پردازد، و در پرداختن به آن از دیگران سبقت مى گیرد و سببى را که مطابق قضاى الهى است تمام نموده، در نتیجه آنچه را خدا اراده کرده واقع مى شود، (دقت فرمایید).
و اما وقتى منظور از آیات سه گانه اشاره به سرعت گرفتن ملائکه باشد در نازل شدن براى انجام آنچه بدان مأمور شده اند، و سبقت گرفتن به آن، و تدبیر امر آن، بناچار باید دو آیه دیگر یعنى (و النازعات غرقا و الناشطات نشطا) را هم حمل کنیم بر انتزاع و خروجشان از موقف و مرتبه خطاب به موقف و مرتبه انجام ماموریت، پس نزع ملائکه بطور غرق، عبارت است از اینکه شروع به نزول به طرف هدف کنند، آن هم نزول به شدت و جدیت، و نشط ملائکه عبارت است از خروجشان از موقفى که دارند به طرف آن هدف، همچنان که سبح آنان عبارت است از شتافتن و سرعت گرفتن بعد از خروج، و به دنبال آن سبقت گرفته و امر آن موجود را به اذن خدا تدبیر مى کنند.
بنابر بیانى که گذشت آیات پنجگانه، سوگند به وظیفه اى است.
که ملائکه دارند، و وضعى که در هنگام انجام ماموریت به خود مى گیرند. از آن لحظه اى که شروع به نزول نموده تا آخرین وضعى که در تدبیر امرى از امور عالم ماده به خود مى گیرند.
و در این آیات اشاره است به نظمى که تدبیر ملکوتى در هنگام حدوث حوادث دارد، همچنان که آیات بعدى مى فرماید: (هل اتیک...) اشاره است به تدبیر ربوبى که در این عالم ظاهر مى شود. و در تدبیر ملکوتى حجتى است بر مسأله جزاء و بعث ، همچنان که تدبیر امور دنیاى مشهود نیز حجتى است بر آن، که ان شاءاللّه بیانش از نظرتان خواهد گذشت.
این بود آنچه با تدبر در سیاق آیات کریمه به دست مى آید، و روایاتى هم که در بحث روایتى آینده ان شاء اللّه از نظر خواننده مى گذرد، تا حدودى آن را تأیید مى کند.
گفتارى پیرامون واسطه بودن ملائکه در تدبر
(در ذیل آیه فالمدبرات امرا)
بطورى که از آیات قرآن کریم استفاده مى شود فرشتگان در ابداء موجودات از ناحیه خداى تعالى، و برگشتن آنها به سوى او، بین خدا و خلق واسطه هستند، به این معنا که اسبابى هستند براى حدوث حوادث، مافوق اسباب مادى و جارى در عالم ماده که البته کاربردشان تا وقتى است که مرگ نرسیده و موجود به نشاه دیگر منتقل نشده است، چون بعد از مرگ و انتقال، دیگر اسباب مادى سببیتى ندارند.
اما وساطت ملائکه در مسأله (عود)، یعنى حال ظهور نشانه هاى مرگ و قبض روح و اجراء سؤال و ثواب و عذاب قبر، و سپس میراندن تمام انسانها در نفخه صور، و زنده کردن آنان در نفخه دوم، و محشور کردن آنان، و دادن نامه اعمال، و وضع میزانها، و رسیدگى به حساب، و سوق به سوى بهشت و دوزخ، که بسیار واضح است، و آیات دال بر این وساطت بسیار زیاد است ، و احتیاجى به ایراد آنها نیست، روایات وارده در این مسائل از ناحیه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) و ائمه اهل بیت (علیهم السلم) هم بیش از آن است که به شمار آید.
و همچنین وساطت ملائکه در مرحله تشریع دین یعنى نازل شدن، و آوردن وحى، و دفع شیطانها از مداخله در آن، و پشت گرمى و یارى دادن به رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم)، و نیز تأیید مومنین، و پاک کردن آنان از راه استغفار، و طلب مغفرت کردن از خدا براى آنان، جاى تردید و بحث نیست.
و اما دلیل وساطت آنان در تدبیر امور این عالم، با اینکه هر امرى براى خود سببى مادى دارد، همین آیات اول سوره مورد بحث است، که بطور مطلق ملائکه را نازعات و ناشطات و سابحات و سابقات و مدبرات خوانده که بیانش گذشت.
و همچنین دلیل دیگرش آیه زیر است، که مى فرماید: (جاعل الملائکه رسلا اولى اجنحه مثنى و ثلاث و رباع )، که از آن به خاطر مطلق بودنش فهمیده مى شود که ملائکه خلق شده اند براى اینکه واسطه باشند میان خدا و خلق، و براى ان فاذ امر او فرستاده مى شوند، همان امرى که در آیه (بل عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون )، و آیه (یخافون ربهم من فوقهم و یفعلون ما یومرون )، از آن سخن گفته است که توضیح بیشترش در تفسیر آیه سوره فاطر گذشت، و گفتیم که بال قرار دادن براى ملائکه اشاره به همین وساطت است.
پس ملائکه جز وساطت بین خداى تعالى و بین خلق او، و انفاذ دستورات او در بین خلق، وظیفه و کارى ندارند، و این بر اساس تصادف و اتفاق نیست، که مثلا خداى تعالى گاهى او امر خود را به دست ایشان جارى سازد، و گاهى مثل همان امر را بدون وساطت ملائکه خودش انجام دهد، چون در سنت خداى تعالى نه اختلافى هست، و نه تخلفى، همچنان که فرمود: (ان ربى على صراط مستقیم )، و نیز فرموده : (فلن تجد لسنت اللّه تبدیلا و لن تجد لسنت اللّه تحویلا).
از جمله وساطت هاى ملائکه یکى این است که بعضى از آنان مقام بلندترى دارند، و امر خداى تعالى را گرفته به پائین تر خود مى رسانند و در تدبیر بعضى امور پائین تر خود را مأمور مى کنند، و این در حقیقت توسطى است که متبوع و دارنده مقام بلندتر بین خدا و بین تابع و دارنده مقام پائین تر آن دارد، مثل توسطى که ملک الموت در مسأله قبض ارواح دارد،
و پائین تر خود را مأمور به آن مى کند، و خداى تعالى از خود آنان حکایت کرده که گفته اند: (و ما منا الا له مقام معلوم )، و نیز فرموده (مطاع ثم امین )، و نیز فرموده : (حتى اذا فزع عن قلوبهم قالوا ما ذا قال ربکم قالوا الحق ).
عدم منافات بین واسطه بودن ملائکه و استناد حوادث به ایشان، به استناد آنها به خداى تعالى و به اسباب ظاهرى
و اینکه خداى تعالى ملائکه را واسطه بین خدا و حوادث دانسته، و یا به عبارتى ملائکه را اسبابى معرفى کرده که حوادث مستند به آنها است، منافات با این معنا ندارد که حوادث مستند به اسباب قریب و مادى نیز باشد، براى اینکه این دو استناد و این دو جور سببیت در طول همند، نه در عرض هم، به این معنا که سبب قریب علت پیدایش حادثه است و سبب بعید علت پیدایش سبب قریب است
همچنان که منافات ندارد که در عین اینکه حوادث را به آنان مستند مى کنیم به خداى تعالى هم مستند بسازیم، و بگوییم تنها سبب در عالم خداى تعالى است چون تنها رب عالم او است، براى اینکه گفتیم سببیت طولى است نه عرضى، و استناد حوادث به ملائکه چیزى زائد بر استناد آنها به اسباب طبیعى و قریبه اش ندارد، و خداى تعالى استناد حوادث به اسباب طبیعى و ظاهریش را تصدیق کرده، همانطور که استناد آن به ملائکه را قبول دارد.
و هیچ یک از اسباب در قبال خداى تعالى استقلال ندارند، تا رابطه خداى تعالى با مسبب آن سبب قطع باشد، و باعث شود که نتوانیم آن مسبب را مسبب خداى تعالى بدانیم، همانطور که وثنیت پنداشته و گفته اند: خداى تعالى تدبیر امور عالم را به ملائکه مقرب واگذار کرده. آرى توحید قرآنى استقلال از هر چیز را از هر جهت نفى کرده، هیچ موجودى نه مالک خودش است، و نه مالک نفع و ضرر و مرگ و حیات و نشور خود.
بنابراین مثل موجودات در استنادشان به اسباب مترتب یکى بر دیگرى، از سبب قریب گرفته تا بعید، و در انتها استنادشان به خداى سبحان تا حدودى و به وجهى بعید مثل کتابت است، که انسان آن را با دست خود، و با قلم انجام مى دهد، و این عمل یک استنادى به قلم، و استناد دیگرى به دست، و استناد دیگرى به انسان دارد، که با دست و قلم کتابت را انجام داده، و هر چند سبب مستقل و فاعل حقیقى این عمل خود آدمى است، و لیکن این باعث نمى شود که ما نتوانیم آن را به دست و قلم نیز استناد دهیم، هم مى گوییم فلانى چقدر خوب مى نویسد، و هم مى گوییم دست او چنین هنرى از خود نشان مى دهد، و هم خود او مى گوید: این قلم خوب مى نویسد.
و نیز منافات ندارد که بنا به بیان گذشته ما، ملائکه واسطه در تدبیر باشند، و از سوى دیگر چنانچه از کلام خداى تعالى استفاده مى شود بعضى از ملائکه و یا همه آنان دائما در حال عبادت و تسبیح و سجده باشند، مانند آیه (و من عنده لا یستکبرون عن عبادته و لا یستحسرون یسبحون اللیل و النهار لا یفترون )، و آیه (ان الذین عند ربک لا یستکبرون عن عبادته و یسبحونه و له یسجدون ).
براى اینکه ممکن است ملائکه در حین انجام ماموریت خداى تعالى و تدبیر امور دنیا سجده و تسبیح را هم انجام بدهند، همچنان که چه بسا این عدم منافات از آیه زیر استشمام مى شود و لله یسجد ما فى السموات و ما فى الارض من دابه و الملائکه و هم لا یستکبرون.
یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ
قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ وَاجِفَةٌ
أَبْصَارُهَا خَاشِعَةٌ
یَقُولُونَ أَءِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِى الْحَافِرَةِ
أَءِذَا کُنَّا عِظَاماً نَّخِرَةً
قَالُواْ تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خَاسِرَةٌ
فَإِنَّمَا هِىَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ
فَإِذَاهُمبِالسَّاهِرَةِ
تفسر المیزان ایات فوق:
یوم ترجف الراجفه تتبعها الرادفه
معناى اینکه درباره قیامت فرمود: (یوم ترجف الراجفه تتبعها الرادفة)
کلمه (راجفه ) به صیحه هاى عظیمى تفسیر شده که در آن تردد و اضطرابى باشد، و کلمه (رادفه ) به صیحه متاخر تابع تفسیر شده، در نتیجه بنابراین تفسیر، دو آیه مورد بحث با دو نفخه صور تطبیق مى شود، که آیه زیر هم بر آنها دلالت دارد، مى فرماید: (و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الا من شاء اللّه ثم نفخ فیه اخرى فاذا هم قیام ینظرون ).
ولى بعضى گفته اند: راجفه به معناى هر محرکى است که متحرک را به شدت تکان دهد، چون کلمه (رجف ) هم لازم و بدون مفعول استعمال مى شود، و معناى تحرک شدید را مى دهد، و هم متعدى استعمال شده معناى تحریک شدید را مى دهد، و مراد از (راجفه ) نیز همان نفخه اولى است، که زمین و کوهها را تکان مى دهد، و مراد از رادفه نفخه دوم است، که متاخر و بعد از نفخه اول صورت مى گیرد.
و بعضى گفته اند: مراد از راجفه، زمین و از رادفه، آسمانها و ستارگان است، که آنها نیز به حرکت در آمده آسمان را مى شکافند، و ستارگان مضطرب و متلاشى مى شوند. ولى این دو وجه و مخصوصا وجه اخیر خالى از بعد نیست.
و آنچه با سیاق مناسب تر است، به هر حال این است که جمله (یوم ترجف...) ظرف باشد، براى جواب قسم که در کلام نیامده، تا بر فخامت و عظمت آن دلالت کند، و بفهماند آنقدر شدید است که ناگفتنى است، و آن جواب عبارت است از جمله (لتبعثن - حتما مبعوث خواهید شد). بعضى دیگر گفته اند: کلمه (یوم ) از این جهت منصوب شده که در معناى آیه (قلوب یومئذ واجفه یوم ترجف الراجفه ) مى باشد، ولى این وجه هم خالى از بعد نیست.
قلوب یومئذ واجفه ابصارها خاشعه
نکره و بدون الف و لام آوردن کلمه (قلوب ) براى افاده تنویع است، و این کلمه مبتدا و خبرش کلمه (واجفه ) است، و (وجیف ) به معناى اضطراب است، و کلمه (یومئذ) ظرفى است متعلق به واجفه، و جمله مورد بحث استینافى و بیانگر صفت آن روز است.
و ضمیر (ها) در کلمه (ابصارها) به قلوب بر مى گردد، و نسبت ابصار به قلوب و اضافه اش بر آن، به خاطر این بوده که مراد از قلوب در امثال این موارد که صفات ادراکى از قبیل علم و خوف و رجاء و نظائر آن بدان نسبت داده مى شود، نفوس بشرى است که قبلا هم به آن اشاره شد.
و اگر خشوع را به ابصار نسبت داده با اینکه خشوع از احوال قلب است، بخاطر آن بوده که اثر ظاهرى خشوع در چشمها قوى تر از سایر اعضاء است.
حکایت سخن کفار در استبعاد معاد
یقولون ءانا لمردودون فى الحافره
این آیه اخبار و حکایت گفتار آنان در دنیا است، که از در استبعاد مى گفتند: مگر ممکن است که ما دوباره برگردیم، مى خواهد اشاره کند به اینکه اینها که در قیامت قلوبشان اضطراب و دیدگانشان خشوع دارد، همانهایند که در دنیا بعث را منکر بودند، و تا در دنیا بودند چنین و چنان مى گفتند.
و کلمه (حافره ) - بطورى که گفته اند: به معناى اول و ابتداى هر چیز است، و استفهام در آیه انکارى است، و منشا آن استبعاد است و معنایش این است که این طایفه مى گویند: آیا ما راستى راستى بعد از مرگ به حالت اولمان که همان حالت زندگى است بر مى گردیم ؟ و بعضى گفته اند: حافره به معناى محفوره است، و محفوره زمین قبر است، و معناى جمله این است که : آیا ما بعد از مردن از قبورمان بر مى گردیم و زنده مى شویم ؟!.
بعضى هم گفته اند: این آیه از اعتراف کفار به مسأله مبعوث شدن در قیامت خبر مى دهد، و کلام کلام کفار بعد از زنده شدن است، و استفهامشان از روى تعجب است، گویا وقتى زنده مى شوند و مى بینند آنچه را که مى بینند، تعجب نموده صحنه را عجیب و غریب دانسته، مى پرسند راستى این مائیم که بعد از مردن زنده شده ایم، و این معناى خوبى است اگر با ظاهر سیاق مخالف نباشد.
ءاذا کنا عظاما نخره
این جمله تکرار همان استفهام و تأکید آن است، وقتى زنده شدن بعد از مرگ عجیب باشد، با پوسیده شدن استخوانها و تفرق اجزاء عجیب تر است، و کلمه (نخر) - به دو فتحه - به معناى پوسیده شدن و متلاشى گشتن است، گفته مى شود: (نحر العظم - ینخر - نخرا) و اسم فاعل آن،هم ناخر مى آید و هم نخر.
قالوا تلک اذا کره خاسره
کلمه (تلک ) اشاره است به معناى رجعتى که از جمله (لمردودون فى الحافره ) استفاده مى شود، و کلمه (کره ) هم به معناى رجعت و برگشتن است، و اگر برگشتن را خاسره خوانده ، یا از باب مجازگویى است و خاسر حقیقى صاحب کره و برگشت است، و یا اینکه کلمه (خاسره ) به معناى صاحب خسران است، و به هر حال معناى عبارت، این است که گفتند: این رجعت - یعنى بر گشتن بعد از مرگ بسوى زندگى - رجعتى است که براى صاحبش خسران آور است.
سخنانى باشد که کفار در دنیا آن را به منظور استهزاء گفته باشند و بهمین جهت بوده که قرآن کریم سیاق را تغییر داده، فرمود: (قالوا تلک اذا...)، چون قبلا فرموده بود: مى گویند: (ءانا لمردودون...، و اما بنابر اینکه جمله مزبور حکایت گفتارى باشد که کفار در روز قیامت آن را مى گویند، در آن صورت انگیره شان اظهار حسرت و نفرت است.
فانما هى زجره واحده فاذا هم بالساهره
ضمیر (هى ) به کلمه (کره ) بر مى گردد. و بعضى گفته اند: به کلمه (رادفه ) که منظور از آن نفخه دوم است بر مى گردد، و کلمه (زجر) به معناى طرد کردن کسى با آواز و نهیب است، و اگر نفخه دوم را زجره خوانده، از این جهت بوده که انسان با این نهیب از نشاه مرگ به نشاه حیات، و از باطن زمین به روى زمین منتقل مى شود، و کلمه (اذا) فجائیه است، یعنى معناى (ناگاه و ناگهان ) را مى دهد، و کلمه (ساهره ) به معناى زمین هموار، و یا زمین خالى از گیاه است.
و این دو آیه در مقام جواب از استبعادى است که از جمله (ءانا لمردودون...) نسبت به قیامت استفاده مى شود، و معناى آن این است که براى ما دشوار نیست که ایشان را بعد از مردن زنده کنیم، و دوباره به زندگى برگردانیم، براى اینکه برگشتن آنان - و یا به قول آن مفسر دیگر نفخه دوم - بیش از (زجره واحده ) موونه ندارد، به محضى که آن زجره محقق شود، ناگهان همه زنده گشته و روى زمینى تخت و یا بى آب و علف قرار خواهند گرفت، با اینکه لحظه قبل از آن مرده و در شکم زمین بودند.
پس دو آیه مورد بحث در معناى آیه زیر است که مى فرماید: (و ما امر الساعه الا کلمح البصر او هو اقرب ).
تفسیرنمونه :
معاد تنها با یک صیحه عظیم رخ مى دهد!
بعد از آن که با قسم هاى مؤکد وقوع قیامت به عنوان یک امر حتمى در آیات گذشته بیان شد، در آیات مورد بحث، به شرح بعضى از نشانه ها و حوادث این روز بزرگ مى پردازد.مى فرماید: این بعث و رستاخیز در روزى واقع مى شود که زلزله وحشتناک، همه چیز را به لرزه در مى آورد.راجفه به معنى اضطراب و لرزه شدید است، و از آنجا که اخبار فتنه انگیز مایه اضطراب جامعه مى شود،به آن "ارجیف"میگویند.
سپس دومین حادثه عظیم رخ مى دهد.
رادفه به معنى شخصى یا چیزى است که به دنبال دیگرى قرار مى گیرد، و لذا به شخصى که دنبال سر دیگرى سوار بر مرکب مى شود، ردیف مى گویند.بسیارى از مفسران معتقدند: منظور از راجفه همان صیحه نخستین یا نفخ صور اول است که: شیپور فناى جهان و زلزله نابودى دنیا است، و رادفه اشاره به صیحه دوم یا نفخ صور ثانى است که: نفخه حیات، رستاخیز و بازگشت به زندگى جدید است.
بنابراین، آیات شبیه چیزى است که در آیه 68 سوره زمر امده است:در صور دمیده مى شود و تمام کسانى که در آسمان ها و زمین هستند مدهوش مى شوند و مى میرند، مگر آنها که خدا بخواهد، سپس بار دیگر در صور دمیده مى شود ناگهان همه به پا مى خیزند و در انتظار حسابند.بعضى نیز گفته اند راجفه اشاره به زلزله اى است که زمین را متلاشى مى کند و رادفه زلزله اى است که آسمان ها را درهم مى ریزد، ولى تفسیر اول صحیح تر به نظر مى رسد.
از آن پس، مى افزاید:دل هائى در آن روز، سخت مضطرب است.دل هاى مجرمان، گنهکاران و طغیانگران همه به شدت مى لرزد، و نگران حساب، جزا و کیفر است.
واجفه در اصل به معنى سرعت سیر است.در جائى گفته مى شود که: انسان شتر را با سرعت به حرکت در آورد، و از آنجا که حرکت سریع باعث لرزه و اضطراب است، این واژه در معنى « شدت اضطراب » نیز به کار مى رود.
این اضطراب درونى، به قدرى شدید است که آثار آن در تمام وجود گنهکاران ظاهر مى شود،لذا در آیه بعد مى افزاید:چشم هاى آنان از شدت ترس فرو افتاده و خاضع است.در آن روز، چشم ها به گودى مى نشیند، از حرکت باز مى ایستد و خیره مى شود، و گوئى دید خود را از شدت ترس از دست مى دهد.
آنگاه، سخن را از قیامت به دنیا مى کشاند و مى فرماید:با این همه آنها در این دنیا مى گویند: آیا ما بار دیگر به زندگى باز مى گردیم؟!
حافره در اصل به معنى کندن زمین است، و اثرى که از آن باقى مى ماند حفره نامیده مى شود.سم اسب را حافر میگویند.چون زمین را حفر مى کند، سپس حافره به عنوان کنایه در حالت نخستین استعمال شده; زیرا انسان از راهى که مى رود، زمین را با پاى خود حفر مى کند و جاى پاى او باقى مى ماند، و هنگامى که باز مى گردد در همان حفره هاى نخستین گام مى نهد، و لذا این واژه به معنى "حالت اول" آمده است.
آیه بعد، ادامه سخنان آنها را نقل کرده مى گوید:آیا هنگامى که ما به صورت استخوان هاى پوسیده و پراکنده اى در آمدیم بار دیگر به زندگى باز مى گردیم؟!این، همان چیزى است که همواره منکران معاد روى آن تکیه مى کردند، و مى گفتند: باورکردنى نیست استخوان پوسیده بار دیگر لباس حیات در تن بپوشد; چرا که فاصله میان آن و یک موجود زنده را بسیار زیاد مى دیدند، در حالى که فراموش کرده بودند در آغاز نیز از همان خاک آفریده شده اند.
نخره معنى درخت پوسیده و تو خالى است، که وقتى باد بر آن مى وزد صدا مى کند، و لذا به صدائى که در بینى مى پیچد « نخیر » مى گویند، سپس این کلمه در مورد هر موجود پوسیده و متلاشى شده به کار رفته است.
منکران معاد، به این هم قناعت نمى کنند، بلکه به استهزاى معاد برخاسته و به عنوان مسخره مى گویند: اگر قیامتى در کار باشد بازگشتى است زیانبار و وضع و حال ما در آن روز سخت و دردناک خواهد بود.
احتمال دیگرى که در تفسیر این آیه است این که: آنها از روى جد و نه از روى استهزاء، این سخن را مى گویند، و مقصودشان این است که اگر بازگشتى در کار باشد یک بازگشت تکرارى، بیهوده، بلکه زیانبار است، اگر زندگى خوب است چه بهتر که خداوند همین را ادامه دهد، و اگر بد است باز گشت براى چیست؟ولى آنچه در میان مفسران معروف است همان تفسیر اول است.
در پایان این آیات، بار دیگر به مسأله قیام قیامت و بر پا شدن رستاخیز باز مى گردد، و با لحنى قاطع و کوبنده مى فرماید:این باز گشت تنها با یک صیحه و فریاد عظیم واقع مى شود.
ناگهان همگى به پا مى خیزند و بر عرصه زمین ظاهر مى شوند.
این کار پیچیده و مشکلى نیست، همین که به فرمان خدا نفخه دوم دمیده شود و بانگ حیات و زندگى برخیزد، تمام این خاک ها و استخوان هاى پوسیده یک مرتبه جمع مى شوند و جان مى گیرند، و از قبرها بیرون مى پرند.
زجره در اصل، به معنى فریادى است که براى راندن گفته مى شود، و در اینجا به معنى نفخه دوم است، انتخاب این تعبیر"زجره واحده" با توجه به محتواى این دو کلمه، اشاره به سرعت و ناگهانى بودن رستاخیز و سهولت و آسانى آن در برابر قدرت خدا است، که با یک فریاد آمرانه از سوى فرشته رستاخیز، یا صور اسرافیل، همه مردگان لباس حیات در تن مى کنند، ودر عرصه محشر براى حساب حاضر مى شوند.
ساهره به معنى شب بیدارى است، و از آنجا که حوادث وحشتناک، خواب شبانه را از چشم مى برد، و زمین قیامت نیز بسیار هول انگیز است، کلمه ساهره به عرصه محشر اطلاق شده است، بعضى نیز گفته اند :ساهره را به هر بیابانى مى گویند، چون اصولاً همه بیابان ها وحشتناکند، گوئى بر اثر وحشت، خواب شبانه را ازچشم مى برند.
داستان موسى (علیه السلام) و فرعون و آنچه اشاره به این داستان در این مقام افاده مى کند
هل اتیک حدیث موسى...
این آیه تا پایان دوازده آیه اشاره اى است به خلاصه اى از داستان موسى (علیه السلام)، و فرستاده شدنش به سوى فرعون، و اینکه فرعون دعوت آن جناب را رد نموده، و خداى تعالى او را به عذاب دنیا و آخرت گرفتار ساخت.
این آیات در عین حال مشرکین را که منکر قیامتند و با این انکار خود دعوت دینى اسلام را رد کردند - چون بدون معاد، تشریع دین معنا ندارد - اندرز مى دهد، و موعظه مى کند، و این آیات در عین حال تسلیتى براى رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) و تهدیدى براى کفار نیز هست، موید این معنا این است که در این آیات رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) را مورد خطاب قرار مى دهد، و مى فرماید: (هل اتیک ).
و در این داستان علاوه بر همه نکات گذشته استدلال بر وقوع قیامت و جزاء نیز هست ، چون هلاکت فرعون و لشکریانش با آن وضع هراسناک دلیل روشنى است بر حقانیت رسالت موسى از جانب خداى تعالى بسوى مردم، و این رسالت از جانب خدا تمام نمى شود مگر با ربوبیت خداى تعالى نسبت به مردم، و این بر خلاف پندار غلطى است که مشرکین دارند، و معتقدند خداى تعالى تنها خالق است و ربوبیتى براى مردم ندارد، و ارباب مردم کسانى دیگرند و خدا رب آن ارباب است.
پس اینکه فرمود: (هل اتیک حدیث موسى ) هر چند استفهام است، اما منظور از آن ترغیب شنونده است به اینکه این داستان را خوب گوش بدهد، (مثل اینکه خود ما وقتى مى خواهیم خبر مهمى به طرف مقابل خود بدهیم و او خوب گوش بدهد، در آغاز مى گوییم : هیچ خبر دارى ؟) و این خطاب به رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) تسلیت خاطر آن جناب و انذار منکرین است، چون در آن، سخن از عذاب هم رفته، و نیز اتمام حجت است، به آن بیانى که گذشت.
و این نوع از استفهام منافاتى با اطلاع قبلى شنونده از داستان ندارد، براى اینکه منظور این نیست که به راستى و حقیقتا داستان را به اطلاع شنونده برساند، بلکه منظور این است که او را متوجه آن بسازد و به یادش بیندازد، پس ممکن است اولا آیات این سوره اولین نوبتى باشد که قرآن کریم داستان موسى را شرح داده و شنونده هیچ اطلاعى قبلى از آن نداشته باشد، و در ثانى ممکن است اگر هم اطلاع داشته، و مثلا سوره مزمل را و داستان موسى را در آن سوره که قبل از نازعات نازل شده شنیده باشد ولى بطور اجمال شنیده، چون در مزمل تنها اجمالى از آن آمده، همچنان که در سوره اعراف و طه و غیر آن دو به تفصیل آمده.
تفسیر نور ایات:
آیه
هَلْ أَتَاکَ حَدِیثُ مُوسَى
إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً
اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى
فَقُلْ هَل لَّکَ إِلَى أَن تَزَکَّى
وَأَهْدِیَکَ إِلَى رَبِّکَ فَتَخْشَى
ترجمه
آیا سرگذشت موسى به تو رسیده است؟
آنگاه که پروردگارش او را در سرزمین مقدّس طُوى ندا داد
به سوى فرعون برو که او سرکشى کرده است.
پس به او بگو: آیا مىخواهى که (از پلیدىها) پاک شوى؟
و ترا به سوى پروردگارت هدایت کنم تا بترسى (و سرکشى نکنى).
«واد» همان وادى است که درّه میان دو کوه یا دو تپه را گویند و «طُوى» درّهاى در پائین کوه طور است.
«خشیت» به ترسى گویند که ناشى از ایمان به عظمت خداوند باشد.
«تَزکّى» از «زکات» به دو معناست: رشد و نموّ، پاکى و طهارت.
جایگاه گفتگو با خداوند باید پاک و مقدّس باشد. چنانکه در این آیه مىفرماید: «ناداه ربّه بالواد المقدّس» و در آیات دیگر مىخوانیم:
«طهّر بیتى للطائفین و القائمین و الرّکع السجود»(16)، (خداوند به ابراهیم فرمود:) خانه مرا براى طواف کنندگان و برپا ایستادگان و رکوع و سجودکنندگان (نمازگزار)، پاکیزه بدار.
«ما کان للمشرکین ان یعمروا مساجد اللّه»(17)، مشرکان سزوار نیست و حق ندارند به تعمیر و بازسازى مساجد الهى دست بزنند.
«ان اولیائه الاّ المتقون»(18)، تنها پرهیزکاران شایسته تولیت وسرپرستى (مسجد الحرام) هستند.
«خذوا زینتکم عند کلّ مسجد»(19)، در هر مسجدى و به هنگام نماز، زینتهاى خود را همراه کنید.
16) حج، 26.
17) توبه، 17.
18) انفال، 34.
19) اعراف، 31.
1- آغاز سخن با سؤال، شوق شنیدن را در افراد زیاد مىکند. «هل اتاک»
2- نقل سرگذشت پیامبران پیشین براى پیامبران بعدى، عامل تقویت روحیه است. «هل اتاک حدیث موسى»
3- رهبران الهى قبل از مبارزه با طاغوتها، ارتباط خود را با خداوند محکم مىکردند. «اذ ناداه ربّه... اذهب الى فرعون انه طغى»
4- برخى سرزمینها، مورد احترام و قداست هستند. «الواد المقدّس طوى»
5 - انبیا، سردمداران مبارزه با طاغوتند. «اذهب الى فرعون انه طغى»
6- در نهى از منکر به سراغ ریشهها بروید. «اذهب الى فرعون»
7- از هدایت هیچکس حتى فرعون مأیوس نباشید و لااقل، سخن حق را به او ابلاغ کنید تا اتمام حجّت شده باشد. «اذهب الى فرعون... فقل هل لک الى ان تزکّى»
8 - در نهى از منکر، حتى با طاغوتها به نرمى سخن بگویید. «انه طغى فقل هل لک...»
9- با سؤال، فطرتها را بیدار کنید. «هل لک الى ان تزکّى»
10- در شیوه تبلیغ، لحن عاطفى و نرمش در گفتار را فراموش نکنید. «هل لک»
11- جهت دعوت انبیا، تزکیه انسانهاست. «هل لک الى ان تزکّى»
12- در دعوت و تبلیغ مردم، از کلماتى استفاده کنید که همه انسانها بپذیرند و بپسندند. (دعوت به پاکى و دورى از ناپاکى) «الى ان تزکّى»
13- اگر به تزکیه تمایلى نباشد، تلاش انبیا بىثمر است. «تزکّى و اهدیک الى ربّک»
14- در مکتب انبیا، براى مبارزه با طاغوتها، ابتدا آنها را موعظه مىکنند. «انّه طغى... تزکّى و اهدیک الى ربّک»
15- نشانه هدایتپذیرى، خوف و خشیت است. «اهدیک... فتخشى»
16- پیامبران مردم را به سوى خدا دعوت مىکردند نه خود. «الى ربّک»
17- طغیان همراه با بىباکى و ناپاکى است. (خداوند مىفرماید: به سراغ فرعون طغیانگر برو و درباره تزکیه و خشیت با او سخن بگو، یعنى او ناپاک و جسور است.) «انّه طغى... ان تزکّى... فتخشى»
18- اصلاح افراد، بستگى به اراده و اختیار خود آنان دارد. «هل لک الى ان تزکىّ»
تفسیر المیزان ایات:
اذ نادیه ربه بالواد المقدس طوى
کلمه (اذ) ظرف است براى قصه و این نداء مربوط به اولین بارى است که خداى تعالى به موسى وحى نموده، و مسؤولیت رسالت را به عهده اش انداخته، و کلمه (طوى ) اسمى است براى وادى مقدس.
ذهب الى فرعون انه طغى
این جمله نداى در آیه قبل را تفسیر مى کند، که آن نداء چه بوده.و بعضى گفته اند: در این کلام قولى در تقدیر است، و تقدیر کلام (قائلا اذهب...) بوده، و یا کلمه (ان ) تفسیرى در تقدیر است، و تقدیر آن : (ان اذهب...) است، و اشکالى که به این دو قول وارد است این است که هیچ احتیاجى به این تقدیرها نیست، و جمله (انه طغى ) دستور (اذهب ) را تعلیل مى کند.
معناى (هل لک الى ان تزکى و اهدیک الى ربک فتخشى) که موسى (علیه السلام) مامور شد به فرعون بگوید.
فقل هل لک الى ان تزکى
کلمه (الى ) متعلق به محذوف است، و تقدیر کلام : (هل لک میل الى ان تزکى - آیا میل به این دارى که پاک شوى ؟) و یا چیزى مثل این است، و مراد از (تزکى ) پاک شدن از قذارت طغیان است.
تفسیر نمونه:
فرعون مى گفت من خداى بزرگ شما هستم!
بعد از بیانات نسبتاً مشروحى که در آیات قبل درباره مسأله معاد و انکار و مخالفت مشرکان آمد، در آیات مورد بحث، به داستان یکى از طغیانگران بزرگ تاریخ یعنى « فرعون »و سرنوشت دردناک او اشاره مى کند، تا هم مشرکان عرب بدانند افراد نیرومندتر از آنها نتوانستند در برابر خشم و عذاب الهى مقاومت کنند، و هم مؤمنان را دلگرم سازد که از برترى نیروى ظاهرى دشمن هراسى به دل راه ندهند; چرا که در هم کوبیدن آنها براى خداوند بسیار سهل و آسان است.نخست، از اینجا شروع مى کند:آیا داستان موسى به تو رسیده است.
جالب این که: روى سخن را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) کرده، و مطلب را با استفهام شروع مى کند، تا شوق شنونده را بیدار سازد، و آماده براى شنیدن این داستان عبرت انگیز شود.
........................
و مى افزاید:در آن هنگام که پروردگارش او را در سرزمین مقدس طوى صدا زد.
طوی ممکن است نام سرزمین مقدسى باشد که در"شام"در میان "مدین" و"مصر"قرارداشت، و نخستین جرقه وحى در آن بیابان بر قلب موسى وارد شد، همین تعبیر در سوره طه نیز آمده است، در آنجا که موسى ندائى را مى شنود که مى گوید:من پروردگار توام، کفشهایت را بیرون آور که در سرزمین مقدس طوى هستى.
یا معنى وصفى دارد از ماده طی به معنى"پیچیدن"گوئى آن سرزمین در قداست و برکت پیچیده شده بود، یا به گفته"راغب" موسى مى بایست راهى طولانى بپیماید تا آماده وحى گردد، ولى خداوند این راه را براى او در هم پیچید و او را به هدف نزدیک ساخت.
........................
آنگاه، به پیامى که خداوند به موسى در آن سرزمین مقدس داد، در دو جمله کوتاه و پر معنى اشاره کرده، مى فرماید:به سوى فرعون برو که طغیان کرده است.
........................
و به او بگو: آیا مى خواهى پاک و پاکیزه شوى؟
تفسیر نور:
فَأَرَاهُ الْآیَةَ الْکُبْرَى
فَکَذَّبَ وَعَصَى
ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعَى
فَحَشَرَ فَنَادَى
فَقَالَ أَنَاْ رَبُّکُمُ الْأَعْلَى
فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکَالَ الْآخِرَةِ وَالْأُوْلَى
إِنَّ فِى ذَ لِکَ لَعِبْرَةً لِّمَن یَخْشَى
پس معجزه بزرگ را به او نشان داد.
امّا او تکذیب کرد و نافرمانى نمود.
آنگاه پشت کرد، در حالى که (براى خاموشى این دعوت) تلاش مىنمود.
پس (ساحران را) جمع کرد و ندا داد.
و گفت: من پروردگار برتر شما هستم.
آنگاه خداوند او را به کیفر دنیا و آخرت گرفتار کرد.
همانا در این ماجرا براى هر کسکه (از سوء عاقبت) بترسد، درس عبرتى است.
نکته ها
در برابر فرعون که مىگفت: «اَنا ربّکم الاعلى» من پروردگار برتر هستم، حضرت موسى مىگوید: «اهدیک الى ربّک» تو را به پروردگارت رهنمون کنم.
«نکال»، کیفر و مجازاتى است که هر کس آن را ببیند یا بشنود، از ارتکاب مثل آن خوددارى کند. عذاب آخرت، از آن جهت نکال نامیده شده، که هرکس آن را بشنود، از هر عملى که وى را گرفتار سازد، خوددارى مىکند.(20)
20) تفسیر المیزان.
1- براى امثال فرعون باید بزرگترین معجزهها را آورد. «الآیة الکبرى»
2- طاغوتها براى حفظ کیان خود از منحرفان استمداد مىکنند. «فحشر فنادى»
3- ادّعاى نبوّت و انتظار تسلیم شدن دیگران، به معجزه آوردن نیاز دارد. «اهدیک... فاراه الآیة الکبرى»
4- در برخى متکبران، حتى بزرگترین معجزات کارساز نیست. «الآیة الکبرى فکذّب»
5 - معجزات انبیا یکسان نیست. «الآیة الکبرى»
6- تکذیب انبیا، براى نافرمانى از تعالیم آنان و آزاد بودن از قید و بندهاى دینى است. «فکذّب و عصى»
7- کسانى که از استدلال و گفتگوى مستقیم عاجزند، پشت پرده تلاش مىکنند. «فکذّب... ثمّ ادبر یسعى»
8 - جوّ سازى و شعار و هیاهو، از ابزار فرعونهاست. «فحشر فنادى»
9- مردم داراى فطرت خداجویى هستند. طاغوتها مسیر آن را متوجه خود مىکنند. «انا ربّکم»
10- مستکبران، روزى به زانو در خواهند آمد. «انا ربّکم... فاَخَذَه اللّه»
11- تاریخ وسیله عبرت است، نه سرگرمى و پرکردن ایام فراغت. «لعبرةً»
12- از تاریخ آن قسمتى را بازگو کنید که سازنده و عبرتآموز باشد. «لعبرةً»
13- عبرتها بسیار است، عبرت گرفتن مهم است که به آمادگى روحى نیاز دارد. «لعبرةً لمن یخشى».
تفسیر المیزان:
فاریه الایه الکبرى
(فاء) در این جمله فصیحه است، و مى فهماند چیرهایى در وسط کلام حذف شده، چون احتیاج به ذکر آنها نبوده، و تقدیر کلام (فاتاه و دعاه فاراه...)، بوده یعنى پس موسى به نزد فرعون رفت، و او را دعوت کرد، و آیت کبرایى نشانش داد).
ولى بعضى گفته اند: منظور تمام معجزاتى است که به فرعون و درباریانش نشان داده . ولى این احتمال بعید است.
فکذب و عصى
یعنى فرعون موسى و رسالت او را تکذیب نموده، ساحرش خواند و نافرمانیش کرد.
ثم ادبر یسعى
کلمه (ادبار) به معناى پشت کردن، و کلمه (سعى ) به معناى جد و کوشش است، مى فرماید فرعون پشت کرد در حالى که تصمیم گرفته بود دعوت موسى را باطل نموده، با او به معارضه برخیزد.
فحشر فنادى
حشر به معناى جمع کردن مردم به زور و جبر است، مى فرماید به همین منظور مردم را از اطراف مملکت جمع کرد، دلیل اینکه از همه جا جمع کرد، جمله بعدى از کلام او است، که به مردم گفت : پروردگار بزرگتر شما منم. چون فرعون در مصر ادعاى ربوبیت داشت، و معلوم است که خود را رب تمام مردم مملکت مى دانسته، نه یک طائفه خاصى از ایشان.
بعضى گفته اند مراد از حشر، جمع کردن همه مردم نیست، بلکه تنها جمع آورى ساحران است، چون در جاى دیگر آمده : (فارسل فرعون فى المدائن حاشرین )، و نیز در جاى دیگر فرموده : (فتولى فرعون فجمع کیده ثم اتى )، ولى این، دلیل نمى شود که مراد از حشر در سوره شعراء عین حشر در سوره مورد بحث است، و مراد در هر دو آیه یک چیز است.
مراد فرعون از اینکه خطاب به مردم مصر گفت: (انا ربکم الاعلى )
فقال انا ربکم الاعلى
فرعون در این جمله ادعاى ربوبیت مى کند، و ظاهرش این است که خود را رب اعلا مى پنداشته یعنى از سایر ارباب که مورد پرستش مصریان بودند بلند مرتبه تر مى دانسته.
و بعید نیست منظورش از این برترى با اینکه خودش هم بت پرست بوده، و به حکایت قرآن درباریانش براى تحریکش مى گفتند: (آیا موسى را آزاد مى گذارى تا در زمین فساد نموده، تو را و خدایانت را تباه کند)، این بوده که بگوید: من از همه خدایان به شما نزدیک ترم، براى اینکه ارزاق شما به دست من تاءمین مى شود، و شوون زندگى و شرافت و آقائیتان به همت من حفظ مى شود، ولى سایر خدایان داراى این صفت نیستند.
بعضى گفته اند: مرادش این بوده که خود را بر همه کسانى که متولى امور مردمند برترى بدهد، نه اینکه ادعاى خدایى کند، و حاصل دعوتش این است که من سلطان شما، و مافوق سایر اولیاى امور مملکت شمایم، مافوق حکام و عمال مملکتم. پس آیه مورد بحث در معناى آیه دیگرى است که در آن کلام فرعون را حکایت نموده، مى فرماید: (و نادى فرعون فى قومه قال : یا قوم الیس لى ملک مصر...)
لیکن این قول با ظاهر کلام مخالف است، چون فرعون در ضمن سخنانش با قوم تصریح به الهیت خود کرده، مى گوید: (یا ایها الملا ما علمت لکم من اله غیرى )، و نیز به موسى گفت : (لئن اتخذت الها غیرى لاجعلنک من المسجونین ).
چند وجه در معناى (فاخذه الله نکال الاخره و الاولى )
فاخذه اللّه نکال الاخره و الاولى
کلمه (اخذ) کنایه است از تعذیب، همچنان که کلمه (نکال ) هم به معناى تعذیبى است که هر کس آن را ببیند، و یا بشنود از ارتکاب مثل آن خوددارى مى کند، و عذاب آخرت از این جهت نکال خوانده شده که یکى از آثارش این است که هر کس آن را بشنود از هر عملى که وى را بدان گرفتار سازد خوددارى مى کند، همچنان که عذاب استیصال و انقراض در دنیا هم به همین جهت نکال خوانده مى شود.
و معناى آیه این است که : خدا فرعون را بگرفت، یعنى به عذاب دنیا و آخرت بگرفت ، در دنیا او و لشکرش را غرق کرد، و در آخرت بعد از مردن به آتش دوزخ گرفتارش ساخت، پس مراد از اولى و آخره دنیا و آخرت است.
ولى بعضى گفته اند: مراد از آخرت و اولى دو گفتارى است که فرعون گفته بود، کلمه اولش این بود که گفته بود: (ما علمت لکم من اله غیرى )، و کلمه آخرش این بود که گفته بود: (انا ربکم الاعلى )، و خدا او را به خاطر این دو کلمه اخذ و عذاب کرد، لیکن این معنا خالى از بعد نیست.
بعضى دیگر گفته اند: مراد از اولى تکذیب آیات خدا و نافرمانى او است، که در اول قصه نقل شده، و مراد از آخرت جمله (انا ربکم الاعلى ) است، که در آخر قصه نقل شده، این وجه هم مثل قبلى اش بعید است
بعضى دیگر گفته اند (اولى ) اولین معصیت، و (آخره ) آخرین معصیت او است، و معناى آیه این است که : خداى تعالى او را به جرم همه گناهانش بگرفت. این وجه هم خالى از خفاء نیست.
ان فى ذلک لعبره لمن یخشى
کلمه (ذلک ) اشاره است به داستان موسى (علیه السلام) و ظاهرا مفعول (یخشى ) به فراموشى سپرده شده، یعنى عمدا از ذکرش خوددارى شده، و معناى عبارت این است که در این حدیث - یعنى داستان موسى - عبرتى است براى هر کس که خشیت داشته باشد، یعنى داراى غریره ترس از شقاوت و عذاب باشد، و انسان سالم چنین غریره اى دارد، پس در داستان موسى عبرتى است براى هر کس که انسان باشد و فطرت انسانیش را از دست نداده باشد. بعضى هم گفته اند: مفعول حذف شده، و تقدیر کلام (لمن یخشى الله ) است. ولى وجه قبلى بلیغ تر است .
تفسیر نمونه
و پس از پاک شدن و لایق لقاى محبوب گشتن :"من تو را به سوى پروردگارت هدایت کنم، تا از او بترسى و از اعمال خلاف بیگانه شوى
و از آنجا که هر دعوتى باید آمیخته با دلیل باشد در آیه بعد مى افزاید:موسى به دنبال این سخن، معجزه بزرگ را به او نشان داد.
این معجزه، خواه معجزه تبدیل شدن عصا به مار عظیم باشد، یا ید بیضا، و یا هر دوهر چه بوده از معجزات بزرگ موسىبوده است، که در آغاز دعوتش بر آن تکیه کرده.
در این آیات نکات جالبى است که توجه به آن لازم است:1 علت رفتن به سوى فرعون را طغیان فرعون ذکر میکند.و این نشان مى دهد که: یکى از اهداف بزرگ انبیا هدایت طغیانگران یا مبارزه قاطع با آنها است.
2 دعوت فرعون را با ملایم ترین و خیرخواهانه ترین تعبیر دستور مى دهد مى فرماید: به او
بگو: آیا میل دارى پاک و پاکیزه شوى؟ (البته پاکیزگى مطلق که هم شامل پاکیزگى از شرک و کفر مى شود و هم از ظلم و فساد)شبیه تعبیرى که در آیه 44 سوره "طه"آمده است:با او با ملایمت سخن بگوئید.
3 این تعبیر، اشاره لطیفى به این حقیقت است که:رسالت انبیاء براى پاک سازى انسان ها وباز گرداندن طهارت فطرى نخستین به آنها است.در ضمن، نمى گوید: من تو را پاک کنم، بلکه مى گوید:پاکى را پذیرا شوى.و این نشان مى دهد: پاک شدن باید به صورت خودجوش باشد، نه تحمیل از برون.
4 ذکر هدایت بعد از پاک شدن دلیل بر این است که :باید در اغاز شستشو کردوسپس به کوی دوست گام نهاد.
5 تعبیر به( پروردگارت) در حقیقت تأکید بر این نکته است که: تو را به سوى کسى مى برم که مالک، مربى و پرورش دهنده تو است، چرا از مسیر سعادتت مى گریزى؟!
6 خشیت و خدا ترسى نتیجه هدایت به سوى خدا است، آرى ثمره درخت هدایت و توحید همان احساس مسئولیت در برابر خداوند بزرگ است; چرا که هرگز خشیت بدون معرفت حاصل نمى شود، و لذا در آیه 28 سوره فاطر مى خوانیم:تنها علما و ارباب معرفت از خدا مى ترسند.
7 موسى، نخست سراغ هدایت عاطفى او مى رود، بعد هدایت عقلى و منطقى از طریق نشان دادن آیت کبرى و معجزه بزرگ، و این مؤثرترین راه تبلیغ است که: نخست از طریق خیر خواهى و محبت در عواطف طرف نفوذ کنند، سپس به طرح استدلال و بیان حجت بپردازند.
اکنون، ببینیم فرعون در برابر این همه لطف و محبت، و این منطق و بیان زیبا و ارائه آیت کبرى چه عکس العملى نشان داد؟
این طاغوت خیره سر، هرگز از مرکب غرور پیاده نشد، و چنان که در آیه بعد آمده است :او دعوى موسى را تکذیب کرد، و به عصیان پروردگار پرداخت.این نشان مى دهد: تکذیب ها مقدمه عصیان ها است، همان گونه که تصدیق ها و ایمان ها مقدمه طاعت ها است.
به این مقدار هم قناعت نکرد، و در برابر دعوت موسى بى تفاوت نماند، بلکه"سپس پشت کرد و بى وقفه براى مبارزه با او و محو آئینش سعى و تلاش نمود.
و از آنجا که معجزه موسى تمام موجودیت طاغوتى او را به خطر مى انداخت، مأموران را به
شهرهاى مختلف اعزام کرد تا ساحران را جمع کنند، و در میان مردم نیز دستور داد:ندا دهند و آنها را براى مشاهده مبارزه ساحران با موسى دعوت نمایند.
باز به این توطئه ها اکتفا نکرد، بلکه بزرگترین ادعا را با بدترین تعبیرات مطرح نموده گفت:من پروردگار بزرگ شما هستم.
و به راستى، عجیب است: این طاغیان خیره سر هنگامى که بر مرکب غرور و خود خواهى سوار مى شوند، هیچ حد و مرزى را به رسمیت نمى شناسند، حتى به ادعاى خدائى نیز قانع نیستند، بلکه مى خواهند « خداى خدایان »شوند!
این سخن، در ضمن، اشاره به آن است که: اگر شما بت هائى را مى پرستید آنها در جاى خود محترم، اما من برترین بت و معبود شما هستم!
و عجب این که: فرعون، به شهادت آیه 127 سوره اعراف :آیا اجازه مى دهى موسى و قومش در زمین فساد کنند و تو و معبودهایت را به حال خود واگذارند؟
خودش یکى از بت پرستان بود، ولى در اینجا ادعا مى کند من پروردگار بزرگ شما هستم،یعنى حتى خودش را از معبود خودش نیز بالاتر مى شمرد و این است بیهوده گوئى هاى طاغوت ها!
و عجب تر این که در یک جا تنها ادعاى الوهیت مى کند:من معبودى غیر از خودم براى شما نمى شناسم.اما در آیه مورد بحث، پا را از این فراتر نهاده.ادعاى ربوبیت مى کند و مى گوید: من پروردگار شمایم و این است برنامه هاى این مغروران سبک مغز.
به هر حال، فرعون سرکشى را به آخرین مرحله رسانده و مستحق دردناکترین عذاب شده، فرمان الهى باید فرا رسد و او و دستگاه ظلم و فسادش را درهم بکوبد لذا در آیه بعد مى فرماید:خداوند او را به عذاب آخرت و دنیا گرفتار ساخت.
تعبیر به نکال الاخره اشاره به عذاب هاى قیامت است که دامان فرعون و فرعونیان را مى گیرد، و چون در درجه اول اهمیت است، مقدم دانسته شده، و منظور از"اولی"عذاب دنیا است که دامان فرعون را گرفت و او و تمام یارانش را در کام خود در دریاى نیل فرو برد.در اینجا، تفسیر دیگرى براى آیه ذکر شده است و آن این که: منظور از"اولی" کلمه نخستین است که فرعون در مسیر طغیان گفت و ادعاى الوهیت کرد.و "اخره" اشاره به آخرین کلمه اى است که گفت، و آن ادعاى ربوبیت اعلى بود، خداوند او را به مجازات این دو ادعاى کفر آمیزش در همین دنیا گرفتار ساخت.
این معنى در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که: در میان این دو جمله، چهل سال فاصله شد (و خداوند براى حداکثر اتمام حجت، او را در این مدت عذاب نکرد).این مجازات به طور کامل در دنیا واقع شده، و آیه بعد که این ماجرا را درس عبرتى مى شمرد موافق تر است.
و سرانجام، در آخرین آیه مورد بحث، از اتمام این ماجرا نتیجه گیرى کرده مى فرماید:در این داستان موسى و فرعون و پایان عاقبت آن درس عبرت بزرگى است براى آنها که خدا ترسند.
این آیه، به خوبى نشان مى دهد: عبرت گرفتن از این ماجراها تنها براى کسانى میسر است که: بهره اى از خوف، خشیت و احساس مسئولیت به دل راه داده اند و یا به تعبیر دیگر داراى چشمى عبرت بینند.
اى خوشا چشمى که عبرت بین بود *** عبرت از نیک و بدش آئین بود
آرى، این بود سرنوشت فرعون طغیانگر، تا فراعنه دیگر، رؤساى مشرکان عرب و پویندگان راه فرعون در هر عصر و زمان حساب خویش را برسند، و بدانند این فرمان قطعى تاریخ و سنت تغییر ناپذیر خدا است.
ا یه تفسیر نور:
ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّمَآءُ بَنَاهَا
رَفَعَ سَمْکَهَا فَسَوَّاهَا
وَ أَغْطَشَ لَیْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا
وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَ لِکَ دَحَاهَآ
أَخْرَجَ مِنْهَا مَآءَهَا وَمَرْعَاهَا
وَ الْجِبَالَ أَرْسَاهَا
مَتَاعاً لَّکُمْ وَلِأَنْعَامِکُمْ
آیا آفرینش شما سختتر است یا آسمانى که او بنا کرده؟
سقفش را برافراشت و آن را استوار ساخت.
شبش را تیره و روزش را روشن گرداند.
بعد از آن، زمین را گسترش داد.
و از آن آب و چراگاه بیرون آورد.
و کوهها را استوار و پابرجا گردانید.
تا وسیله برخوردارى شما و چارپایان شما باشد.
- در تبلیغ، شیوه سؤال بسیار مفید است. «ءانتم اشد خلقاً ام السماء»
2- بهترین راه خداشناسى، توجّه به نعمتهاى اوست. باید از محسوسات براى پى بردن به معقولات استفاده کرد. «رفع سمکها فسوّاها»
3- دنیا براى ماست، نه ما براى دنیا. «متاعاً لکم»
4- در کامیابىهاى مادى، انسان و چهارپا در کنار هم هستند. (آنچه مایه امتیاز انسان است کمالات معنوى است.) «متاعاً لکم و لانعامکم»
5 - نعمتها براى بهرهگیرى انسان است، تحریمها و ریاضتهاى نابجا بىمعنا است. «متاعا لکم و لانعامکم»
6- گسترش زمین و گردش آن در فضا، بعد از آفرینش آسمانها بوده است. «و الارض بعد ذلک دَحاها»
تفسیر المیزان:
رفع استبعاد معاد در خطاب و استفهام توبیخى (ءانتم اشد خلقا ام السماء بنیها...)
ءانتم اشد خلقا ام السماء بنیها... و لانعامکم
این خطاب، خطابى است توبیخى به مشرکین، که منکر قیامت بوده و آن را مسخره مى کردند، خطابى است هم بر سبیل عتاب، و هم متضمن جواب استبعاد آنان بر بعث که گفتند: (ءانا لمردودون فى الحافره ءاذا کنا عظاما نخره )، مى فرماید خداى تعالى چیرهایى خلق کرده که خیلى بزرگتر از شما است، پس او مى تواند دوباره شما را در نشاه دیگر زنده کند، و ایجاد نماید.
و نیز متضمن اشاره اى است به دلیل وقوع قیامت، چون در این آیه تدبیر عام عالمى و ارتباط آن به عالم انسانى را خاطر نشان مى سازد، و لازمه این تدبیر، ربوبیت خداى تعالى است، و لازمه ربوبیت او صحت نبوت و تکلیف است، و لازمه آن نیز این است که روز جزایى باشد، و آن همان روز بعث و حشر است، و به همین جهت مساله بعث را بر این آیه متفرع نموده، فرمود: (فاذا جاءت الطامه الکبرى...)
پس جمله (ءانتم اشد خلقا ام السماء) استفهامى است توبیخى به داعى رفع استبعاد منکرین بعث بعد از مرگ، و نیز اشاره به تفصیل خلقت آسمان با جمله (بناها...)، دلیلى است بر اینکه مراد تثبیت و مسجل نمودن این معنا است که خلقت آسمان شدیدتر است.
و جمله (بناها) استینافى و بیانى تفصیلى است براى خلقت آسمان.
(رفع سمکها فسویها) - یعنى سقف آسمان و نقطه مرتفع آن را بلند کرد، و منظور از (تسویه آسمان )، ترتیب اجزاى آن، و ترکیب آن است ، تا هر جزئى در موضعى که حکمت اقتضاء دارد قرار گیرد، همچنان که درباره آدم فرمود: (فاذا سویته و نفخت فیه من روحى ).
(و اغطش لیلها و اخرج ضحیها) - یعنى شبش را تاریک و روزش را روشن کرد، و اصل در معناى کلمه (ضحى ) گسترده شدن نور خورشید، و امتداد یافتن روز است، ولى در اینجا منظور مطلق روز است، به قرینه اینکه در مقابل شب قرار گرفته، و اگر شب و روز را به آسمان نسبت داده، بدین جهت بوده که سبب اصلى پیدایش آن دو آسمانى است، و آن پیدا شدن اجرام تاریک و ناپیدا بوسیله انوار آسمانى از قبیل نور خورشید و غیره است، و همینکه این نورها غروب مى کنند، دوباره اجرام مستور مى شوند، و مسأله شب و روز اختصاص به کره زمین که ما روى آنیم ندارد بلکه سایر اجرام آسمانى هم تاریکى و روشنى و شب و روز دارند.
(و الارض بعد ذلک دحیها) - یعنى بعد از آنکه آسمان را بنا کرد و سقفش را بلند نمود، و هر جزئش را در جاى خود قرار داد، و شبش را تاریک و روزش را روشن ساخت، زمین را بگسترانید.
بعضى گفته اند: معنایش این است که زمین را با این حال بگسترد، (و خلاصه کلمه بعد ذلک به معناى مع ذلک است )، همچنان که در جمله (عتل بعد ذلک زنیم ) کلمه بعد به معناى مع آمده، و ما در تفسیر سوره (الم سجده ) گفتارى پیرامون اینکه از کلام خدا درباره خلقت آسمان و زمین چه استفاده مى شود داشتیم . و بعضى گفته اند: کلمه (دحو) که فعل (دحیها) از آن مشتق است، به معناى (دحرجه ) یعنى غلتاندن است.
(اخرج منها ماءها و مرعیها) - بعضى گفته اند: کلمه (مرعى ) در معناى (رعى ) - به کسره راء و سکون عین - یعنى گیاه نیز اطلاق مى شود، همانطور که به معناى مصدر میمى و اسم زمان و مکان مى آید، و مراد از بیرون کردن آب زمین از زمین، شکافتن چشمه ها و جارى ساختن نهرها است، و مراد از اخراج مرعاى زمین، رویاندن نبات بر روى زمین است، نباتاتى که حیوانات و انسانها از آنها تغذیه مى کنند. پس، از ظاهر این آیه بر مى آید که مراد از مرعى مطلق گیاهانى باشد که حیوان و انسان از آن تغذیه مى کند، همچنان که آیه (متاعا لکم و لانعامکم ) هم بدان اشعار دارد، نه تنها گیاهانى که مختص حیوان است، هر چند که کلمه مرعى بیشتر در آن خصوص استعمال مى شود.
(و الجبال ارسیها) - یعنى کوهها را بر زمین استوار کرد تا زمین نوسان و اضطراب نکند، و بتواند آبها و معدنها را در جوف خود ذخیره کند، همچنان که سایر آیات قرآنى از این جریان خبر داده.
(متاعا لکم و لانعامکم ) - یعنى آنچه از آسمان و زمین که گفته شد خلق کردیم و امر آن را تدبیر نمودیم تا متاعى باشد براى شما و چارپایان شما، چارپایانى که خداوند براى شما مسخر کرد، تا در زندگیتان از آنها بهره مند شوید، پس این خلقت و تدبیر که بهره مندى شما در آن است بر شما واجب مى سازد، در پى معرفت پروردگارتان باشید و از مقام او بترسید و نعمتش را شکر گزارید چون در این میان روزى هست که در آن بدانچه کرده اید جزاء داده مى شوید، خیر باشد خیر و شر باشد شر، همچنان که این خلقت و تدبیر از خلقت شما شدیدتر است، پس شما دیگر نباید از خلقت بار دوم خود استبعاد و تعجب کنید و آن را بر خدا دشوار بپندارید.
تسمیه قیامت به (الطامه الکبرى)
فاذا جاءت الطامه الکبرى
در مجمع البیان مى گوید کلمه (طامه ) به معناى عالیه و غالبه است، وقتى گفته مى شود: این اطم از آن است، معنایش این است که از آن عالى تر است (و طم الطائر الشجره )، به این معنا است که طائر به بالاى درخت پرواز کرد، و هر داهیه و بلایى را که انسانها از دفع آن عاجز باشند طامه مى گویند. و بنا به گفته وى طامه کبرى همان قیامت است، چون قیامت داهیه اى است که از هر داهیه دیگرى عالى تر است، و بر هر داهیه اى غالب است، این است معناى کبرى بودن طامه قیامت، و چون نفرموده قیامت از هر داهیه اى بزرگتر است، بطور مطلق فرموده داهیه بزرگتر، معلوم مى شود هیچ داهیه و واقعه اى بزرگتر از آن نیست.
و اگر در اول جمله فاء تفریع آورده، براى اشاره به این معنا بوده که مضمون آیه یعنى آمدن قیامت از لوازم خلقت آسمان و زمین و تدبیر جارى در آن دو است، که قبلا هم به این معنا اشاره شد.
یوم یتذکر الانسان ما سعى
کلمه (یوم ) ظرف است براى آمدن
و برزت الجحیم لمن یرى
کلمه (برزت ) ماضى مجهول از مصدر (تبریز) است، که به معناى اظهار است، و از آوردن مفعول کلمه (یرى ) عمدا اعراض شده، و مراد از کلمه (من ) هر کسى است که چشم دارد و مى تواند ببیند، و معناى آیه این است که : در آن روز، دوزخ ظاهر مى شود، و پرده از روى آن بر مى دارند، تا هر صاحب چشم و بینایى آن را به عیان ببیند.
پس آیه شریفه در معناى آیه زیر است که مى فرماید: (لقد کنت فى غفله من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید) چیزى که هست آیه سوره (ف) مفصل تر است، مى فرماید تو از این در غفلت بودى، پس ما پرده ات را کنار زدیم، اینک امروز چشمت تیزبین شده است.
و از ظاهر آیه مورد بحث بر مى آید که جهنم قبل از روز قیامت خلق شده، تنها در روز قیامت با کشف غطاء ظاهر مى شود، و مردم آن را مى بینند.
تفسیر نمونه:
آفرینش شما مشکل تر است یا آسمان ها؟ (دلیل دیگرى بر معاد)
به دنبال نقل سرگذشت موسى و فرعون، به عنوان یک درس عبرت براى همه طغیانگران و تکذیب کنندگان، بار دیگر به مسأله معاد و رستاخیز بر مى گردد و نمونه هائى از قدرت بى انتهاى حق را در جهان هستى به عنوان یک دلیل براى امکان معاد بیان مى کند، و گوشه هائى از نعمت هاى بى پایانش را بر انسان ها شرح مى دهد، تا حس شکرگزارى را که سرچشمه معرفة اللّه است در آنها برانگیزد.
نخست، منکران معاد را مخاطب ساخته و ضمن یک استفهام توبیخى مى فرماید:آیا آفرینش شما (و بازگشت به زندگى پس از مرگ) مشکل تر است؟ یا آفرینش این آسمان با عظمت که خداوند بنا نهاده است.
این سخن، در حقیقت پاسخى است به گفتار آنها که در آیات پیشین گذشت که مى گفتند: آیا ما به حالت اول باز مى گردیم ؟این آیه مى گوید: هر انسانى در هر مرحله اى از درک و شعور باشد مى داند که آفرینش این آسمان بلند، این همه کرات عظیم و کهکشان هاى بى انتها قابل مقایسه به آفرینش انسان نیست، کسى که این قدرت را داشته چگونه از باز گرداندن شما به حیات عاجز است.
.........................
پس از آن، به شرح بیشتر درباره این آفرینش بزرگ پرداخته مى افزاید:سقف آسمان را برافراشت و آن را منظم، مرتب و موزون کرد.درتفاسیر امده هر گاه بلندى چیزى را از سمت بالا به پائین اندازه گیرى کنند، عمق نامیده مى شود و هر گاه از سمت پائین به بالا اندازه گیرى کنند، سمک نامیده مى شود.
سواها به معنى تنظیم و موزون ساختن چیزى است و اشاره به نظم دقیقى است که بر تمام کرات آسمانى حکم فرما است، و اگر منظور از سمک، سقف باشد، اشاره به قشر عظیمى از هوا است که همچون سقف محفوظ و محکمى گرداگرد زمین را گرفته، و آن را از هجوم سنگ هاى پراکنده آسمانى و اشعه هاى مرگبار کیهانى حفظ مى کند.
بعضى، تعبیر فوق را اشاره به کروى بودن آسمانى که گرداگرد زمین را گرفته است مى دانند;چرا که تسویه اشاره اى است به فاصله مساوى اجزاى این سقف، نسبت به مرکز اصلى یعنى زمین، و این بدون کرویت ممکن نیست.
این احتمال نیز وجود دارد که: آیه هم اشاره به ارتفاع آسمان و فاصله بسیار زیاد و سرسام آور کرات آسمانى از ما بوده باشد، و هم اشاره به سقف محفوظ اطراف زمین .
به هر حال، این آیه شبیه چیزى است که در سوره مومن ایه 57 امده است:آفرینش آسمان ها و زمین از آفرینش انسان ها مهم تر است ولى اکثر مردم (غافل و بى خبر) نمى دانند.
.............................
آنگاه، به یکى از مهم ترین نظامات این عالم بزرگ، یعنى نظام نور و ظلمت اشاره کرده مى فرماید:شبش را تاریک و ظلمانى و روزش را آشکار و نورانى ساخت.
که هر کدام از این دو در زندگى انسان و سایر موجودات زنده، اعم از حیوان و گیاه نقش فوق العاده مهمى دارد.نه انسان بدون نور مى تواند زندگى کند، که همه برکات، روزى ها و حس و حرکت او وابسته
به آن است و هم بدون ظلمت زندگى او ممکن نیست که رمز آرامش او است.
................................
سپس، از آسمان به زمین مى آید و مى فرماید:زمین را بعد از آن گسترش داد.
دحا به معنى گستردن است، بعضى نیز آن را به معنى تکان دادن چیزى از محل اصلیش تفسیر کرده اند، و چون این دو معنى لازم و ملزوم یکدیگرند به یک ریشه باز مى گردد.
منظور از دحوالارض این است که: در آغاز، تمام سطح زمین را آب هاى حاصل از باران هاى سیلابى نخستین فرا گرفته بود، این آب ها تدریجاً درگودال هاى زمین جاى گرفتند و خشکى ها از زیر آب سر بر آوردند، و روز به روز گسترده ترشدند تا به وضع فعلى در آمد.(و این مسأله بعد از آفرینش زمین و آسمان روى داد)
................................
بعد از گسترش زمین و آماده شدن براى زندگى و حیات، سخن از آب و گیاه به میان آورده مى فرماید:و از آن آب و چراگاه هایش را خارج نمود.
این تعبیر، نشان مى دهد: آب در لابلاى قشر نفوذ پذیر زمین پنهان بود، سپس به صورت چشمه ها و نهرها جارى شد، و حتى دریا و دریاچه ها را تشکیل داد.(مراعات، به معنى محافظت مراقبت و تدبیر امور آمده است،)
.................................
ولى، از آنجا که عوامل مختلفى مى توانست آرامش زمین را بر هم زند، از جمله: طوفان هاى عظیم و دائمى و دیگر جزر و مدهائى که در پوسته زمین بر اثر جاذبه ماه و خورشید به وقوع مى پیوندد، و همچنین لرزه هائى که بر اثر فشار مواد مذاب درونى رخ مى دهد، آن را به وسیله شبکه نیرومندى از کوه ها که سرتاسر روى زمین را فرا گرفته آرام کرد، و لذا مى فرماید:و کوه ها را در زمین ثابت و محکم ساخت.
.................................
و در پایان مى فرماید:همه اینها را براى این انجام داد تا وسیله تمتع و حیات شما و چهارپایانتان باشد.
آرى، آسمان را برافراشت.
نظام نور و ظلمت را برقرار ساخت.
زمین را گسترش داد.
و آب و گیاه از آن خارج نمود.
کوه ها را مراقب حفظ زمین نمود.
همه وسائل زندگى انسان را فراهم ساخت.
و همه را از بهر او، سرگشته و فرمانبردار کرد.
تا از مواهب حیات بهره گیرد و به غفلت نخورد، و به پاس این همه فرمانبرداران که براى او
آفریده است، فرمان الهى برد.
اینها از یک سو، نشانه هاى قدرت او بر مسأله معاد است و از سوى دیگر، دلائل عظمت و
نشانه هاى وجود او در مسیر توحید و معرفت است.
آیه
فَإِذَا جَآءَتِ الطَّآمَّةُ الْکُبْرَى
یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنسَانُ مَا سَعَى
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَن یَرَى
فَأَمَّا مَن طَغَى
وَ آثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا
فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِىَ الْمَأْوَى
وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى
فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأوْى
آنگاه که آن حادثه بزرگ فرارسد.
در آن روز، انسان آنچه تلاش کرده، به یادآورد.
و جهنم براى هر بینندهاى آشکار شود.
امّا هرکه سرکشى کرده،
و زندگى پست دنیا را (بر آخرت) برگزیده،
بى شک، دوزخ جایگاه اوست.
و اما کسى که از مقام پروردگارش ترسید و نفسش را از هوس بازداشت.
بىشک، بهشت جایگاه اوست.
- قیامت، بزرگترین و فراگیرترین حادثه است که تمام حوادث دیگر را تحت الشعاع خود قرار مىدهد. «الطامّة الکبرى»
2- انسان در قیامت، دائماً متذکّر کارهایش در دنیا مىشود. «یتذکّر الانسان ما سعى»
3- ریشه طغیان، دنیاپرستى است. «طغى و آثر الحیاة الدنیا»
4- دنیا بد نیست، ترجیح آن بر آخرت بد است. «آثر الحیاة الدنیا»
5 - خداوند که ترس ندارد، مقام اوست که مایه ترس انسان مىشود. مثل اینکه انسان از قاضى مىترسد، زیرا مىداند اگر جرمى مرتکب شود، با او سر و کار دارد. «خاف مقام ربّه»
6- ریشه مبارزه با نفس، خوف الهى است. «خاف مقام ربّه و نهى النفس عن الهوى»
7- نفس انسان فتنهگر است که باید او را باز داشت. «و نهى النفس عن الهوى»
8 - قانون الهى براى همه افراد یکسان است. «من طغى... من خاف»
تفسیر المیزان :
تقسیم مردم به دو دسته : طاغى دوزخى، او خائف از مقام پروردگار که بهشت مأواى اواست و بیان ضابطه براى صفات هر یک
فاما من طغى و اثر الحیوه الدنیا فان الجحیم هى الماوى و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنه هى الماوى
در این آیات حال مردم در آن روز به تفصیل بیان شده، مى فرماید مردم دو قسم مى شوند، و این تفصیل بجاى جواب اجمالى کلمه (فاذا جاءت...) نشسته، و تقدیر کلام (فاذا جاءت الطامه الکبرى، انقسم الناس قسمین فاما من طغى...) است، یعنى وقتى طامه کبرى بیاید مردم دو دسته مى شوند، طاغیان، ترسندگان از خداوند.
خداى تعالى در این آیات سه گانه، مردم را به دو دسته تقسیم فرموده، اهل جهنم و اهل بهشت، - و اگر صفت اهل جهنم را جلوتر ذکر کرد براى این بود که روى سخن با مشرکین بود - و اهل جهنم را به همان اوصافى توصیف کرد که در آیه (من طغى و اثر الحیوه الدنیا) به آن توصیف کرده، و تعریف آنان را مقابل تعریف اهل بهشت قرار داده، که در آن فرموده : (من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى )، و به هر حال توصیفى که از دو طائفه کرده جنبه بیان ضابطه دارد.
و چون این دو طائفه به حسب حالى که دارند مقابل یکدیگر قرار دارند، قهرا وصفى که براى هر یک آورده مقابل وصفى است که براى دیگرى آورده، پس اینکه اهل بهشت را توصیف کرده به ترس از مقام پروردگارش، - با در نظر گرفتن اینکه ترس، نوعى تاءثر است از ضعیف و مقهور در برابر شخصى قوى و قاهر، و خشوع و خضوعش در برابر او- اقتضا دارد که طغیان اهل جهنم - با در نظر گرفتن اینکه طغیان به معناى تعدى از حد است - عبارت باشد از عدم تاءثر طاغیان از مقام پروردگارشان، و استکبار ورزیدن و خروجشان از حد عبودیت، و در نتیجه خاشع و خاضع نشدن، و طبق اراده او عمل نکردن، و بر وفق اختیار او - که همان سعادت جاودانه ایشان است - اختیار نکردن، و بر عکس به پیروى هواى نفس دنبال زینت حیات دنیا رفتن.
لوازم و آثار طغیان و خوف از مقام رب
پس از لوازم طغیان این طائفه یکى همین است که زندگى دنیا را اختیار کنند، و این همان است که بعد از توصیف آنان به طغیان با جمله و اثر الحیوه الدنیا توصیفشان کرده.
و چون از لوازم طغیان رها کردن آخرت و ایثار حیات دنیا یعنى پیروى هواى نفس در آنچه مى خواهد، و اطاعتش در آنچه دوست دارد، و نیز از آثار دیگرش مخالفت خدا است در آنچه مى خواهد مى باشد قهرا مقابل این طغیان یعنى خوف هم اثرى مخالف اثر طغیان دارد اثر طغیان ایثار حیات دنیا بود و اثر خوف خلاف آن است، و آن ردع و پرهیز از دنیاپرستى و نهى نفس از پیروى هواى نفس است، و لذا دنبال جمله (من خاف مقام ربه ) اثر آن را ذکر کرد و فرمود: (و نهى النفس عن الهوى ).
و اگر در بیان این حالت فرمود: (نفس را از هوى نهى مى کند)، و نفرمود: (پیروى نفس را ترک مى کند) براى این بود که بفهماند انسان ضعیف است، و چه بسا که نادانى او را وادار به معصیت کند، بدون اینکه نسبت به خداى تعالى استکبار داشته باشد، پس او نمى تواند بکلى پیروى هواى نفس را ترک کند، همینکه در مقام نهى خود از آن باشد خدا هم واسع المغفره است، همچنان که فرمود: (و لله ما فى السموات و ما فى الارض لیجزى الذین اساوا بما عملوا و یجزى الذین احسنوا بالحسنى الذین یجتنبون کبائر الاثم و الفواحش الا اللمم ان ربک واسع المغفره )، و نیز فرموده : (ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم و ندخلکم مدخلا کریما).
و معناى آیات سه گانه در دادن ضابطه کلى براى صفت اهل دوزخ و اهل بهشت در این خلاصه مى شود که : اهل جهنم اهل کفر و فسوق، و اهل بهشت اهل ایمان و تقوایند، و در این میان طوائف دیگرى غیر آن دو طائفه هستند که از مستضعفین مى باشند، کسانى که به گناهان خود اعتراف داشته، اعمالى صالح را با اعمالى زشت مخلوط مى کنند، و نیز طوائف دیگرى که امرشان به دست خداى سبحان است، و چه بسا با شفاعت و وسائل دیگر مشمول مغفرت خدا بشوند.
پس معناى جمله (هى الماوى ) در آیه (فاما من طغى... هى الماوى ) (هى ماواه ) است، یعنى جهنم ماواى او است، و الف و لام که در اول کلمه است به جاى ضمیر آمده، ممکن هم هست ضمیر حذف شده و تقدیر کلام (هى الماوى له ) باشد.