نسیم

نسیم

نسیم
نسیم

نسیم

نسیم

انرزی مثبت فصل ششم

هر وقت به اوج ناامیدی رسیدی،نزدیک ترین روزنامه ای که روی زمین افتاده بردار و این بار خیلی عمیق تراز هر بار به صفحه تسلیت ها نگاهی بینداز ....


صاحبان این چهره ها همه کسانی بودند که یک روز حسابی به سر و صورتشان رسیده اند و بهترین لباسهایشان را پوشیدند و برای گرفتن چند قطعه عکس 4×3 به معروف ترین آتلیه های عکاسی رفتند. رفتندتا اعلام کنند وجودشان را در پای انواع تصدیق ها ،کارت ها ،گواهی ها و گزینش ها ، تا سندی برای اعلام وجود داشته باشند.

اما در آن لحظه که دوربین عکاسی روی چهره های ژست گرفته آن ها فلاش زده کجافکر می کردند که همین عکس،البته مزین به یک نوار سیاه رنگ اعلام آخرین حضورآنها بر صفحه زنده هاست .


اما تو زنده ای ........


 من زنده ام........


 ما زنده ایم......... 


هنوز هم دمای بدن ما ٣٧ درجه است . هنوز هم قلب ما میتپد.هنوز هم این مهلت را داریم که بخندیم و تا گرفتن آخرین عکس ..

شاید هنوز هم ما فرصت داریم.




دیگران را ببخشید…

بی عقلی ، تهمت ها،خیانت و بی ادبی

نشانه عدم بلوغ روحی انسان هاست.

انسان های نارس این موارد را زیاد دارند ؛

شما انسانی رسیده باشید!

با سبکبالی و بدون اینکه قضاوت یا سرزنش کنید ،

و بدون اینکه از این حرفها ناراحت شوید… از کنار این ها رد شوید …

اگر هوای دلتان ابری شد و چشمهایتان باریدند،

بگذارید این اشک ها باران رحمت و بخشش باشند برای انها که نمی دانند و زمین دلشان خشک شده است

اینجاست که دل بخشنده شما

چشمه جوشانی می شود که به منبع عظیم لطف خدا متصل شده است.


دکتر احمد حلت





ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﺩﺭ ﺳﻨﯿﻦ ﭘﯿﺮﯼ ﭘﺲ ﺍﺯ ﮐﺸﻒ ﻻﻣﭗ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﺍﻥ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺑﻪ

ﺷﻤﺎﺭ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺳﺮﺷﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻭ ﮐﻤﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﺯﻣﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﻣﺠﻬﺰﺵ ﮐﻪ

ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﻮﺩ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ...

ﺍﯾﻦ ﺁﺯﻣﺎﯾﺸﮕﺎﻩ، ﻋﺸﻖ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩ . ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﺧﺘﺮﺍﻋﯽ ﺟﺪﯾﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ

ﺷﮑﻞ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ ﺗﺎ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﻬﯿﻨﻪ ﺳﺎﺯﯼ ﻭ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺷﻮﺩ.

ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﯿﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺐ ﺍﺯ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺁﺗﺶ ﻧﺸﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ

ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﺍﻃﻼﻉ ﺩﺍﺩﻧﺪ، ﺁﺯﻣﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﺩ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﺘﺎ ﮐﺎﺭﯼ

ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﮐﺴﯽ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼﺵ ﻣﺎﻣﻮرﺍﻥ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺍﺯ

ﮔﺴﺘﺮﺵ ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﻬﺎ ﺍﺳﺖ!

ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺑﻪ ﻧﺤﻮ ﻗﺎﺑﻞ ﻗﺒﻮﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﻃﻼﻉ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ

ﺷﻮﺩ ...

ﭘﺴﺮ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺳﮑﺘﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ

ﻟﺬﺍ ﺍﺯ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ

ﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﺁﺯﻣﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﺭﻭﯼ ﯾﮏ ﺻﻨﺪﻟﯽ

ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﺣﺎﺻﻞ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮﺵ ﺭﺍ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ!!!

ﭘﺴﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺟﻠﻮ ﻧﺮﻭﺩ ﻭ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺭ ﻧﺪﻫﺪ . ﺍﻭ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ

ﺩﺭ ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻋﻤﺮﺵ ﺑﺴﺮ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ.

ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺪﺭ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﺳﺮ ﺷﺎﺭ ﺍﺯ

ﺷﺎﺩﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﺴﺮ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎﯾﯽ؟ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ؟!! ﺭﻧﮓ ﺁﻣﯿﺰﯼ

ﺷﻌﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ؟!! ﺣﯿﺮﺕ ﺁﻭﺭ ﺍﺳﺖ!!!

ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺷﻌﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﻨﻔﺶ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﮔﻮﮔﺮﺩ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ

ﻓﺴﻔﺮ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ! ﻭﺍﯼ! ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ، ﺧﯿﻠﯽ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ! ﮐﺎﺵ ﻣﺎﺩﺭﺕ

ﻫﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻈﺮﻩ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﯾﺪ . ﮐﻤﺘﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﻋﻤﺮﺵ

ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺩﯾﺪﻥ ﭼﻨﯿﻦ ﻣﻨﻈﺮﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ! ﻧﻈﺮ ﺗﻮ ﭼﯿﺴﺖ ﭘﺴﺮﻡ؟!!

ﭘﺴﺮ ﺣﯿﺮﺍﻥ ﻭ ﮔﯿﺞ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﭘﺪﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺍﺯ

ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﻧﮓ ﺷﻌﻠﻪ ﻫﺎ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟!!!!!!

ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ؟! ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺪﻧﻢ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟!

ﭘﺪﺭ ﮔﻔﺖ : ﭘﺴﺮﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ . ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﻦ ﻫﻢ ﮐﻪ

ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼﺷﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﻣﻨﻈﺮﻩ

ﺍﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ !...

ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺁﺯﻣﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺳﺎﺯﯼ ﯾﺎ ﻧﻮ ﺳﺎﺯﯼ ﺁﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ! ﺍﻵﻥ

ﻣﻮﻗﻊ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ! ﺑﻪ ﺷﻌﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﻣﮑﺎﻧﯽ ﺭﺍ

ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺍﺷﺖ!!

ﺗﻮﻣﺎﺱ ﺁﻟﻮﺍ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﻣﺠﺪﺩﺍ ﺩﺭ ﺁﺯﻣﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﺑﻮﺩ

ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺎﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺍﺧﺘﺮﺍﻉ ﺑﺸﺮﯾﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﺿﺒﻂ ﺻﺪﺍ ﺭﺍ ﺗﻘﺪﯾﻢ

ﺟﻬﺎﻧﯿﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩ. ﺁﺭﯼ ﺍﻭ ﮔﺮﺍﻣﺎﻓﻮﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﺍﺧﺘﺮﺍﻉ

ﮐﺮﺩ.

از زندگیت لذت ببر و افسوس چیزهای گذشته را نخور...

گذشته، تمام شده است و نمیتوان تغییری در آن ایجاد کرد.




گاهی وقت ها فکر میکنیم برای رسیدن به رویاهامون به آخر خط رسیدیم،ولی اگر بالارو.نگاه کنیم خدا بهمون میگه عزیزم اینجا اخر خط نیست و فقط یه پیچ هست

گاهی وقت ها با تموم وجودمون تلاش میکنیم برای رسیدن به آرزوهامون ولی دقیقا زمانی که بهش نزدیک شدیم دست از تلاش میکشیم...

برای رسیدن به آرزوهاتون نفسی عمیق بکشین و یه بار دیگه بجنگین برای به دست اوردنش و یادتون نره که خداوند تو قرآن چندین بار گفته "و خداوند با صابرین است"...

خدا با کسایی هست که تا لحظه ی آخر میجنگن و صبورن برای رسیدن به آرزوهاشون..

درست مثل زمانی که ما تازه میخواستیم راه بریم،زمین میخوردیم گریه میکردیم ولی مجدد بلند میشدیم و راه میرفتیم،بازم زمین میخوردیم گریه میکردیم ولی نمیگفتیم که من دیگه تلاش نمیکنم. اون قدر زمین میخوردیم و راه میرفتیم تا یاد گرفتیم راه رفتنو...

پس اینقدر جلو برین تا به دست بیارین همه رویاهاتونو



محمد بصیری


تو میتونی




خوش بحال کسانی که...


هم زنجیر میزنند...

و هم زنجیری از پای گرفتاری باز میکنند.


 هم سینه میزنند...

و هم سینه ی دردمندی را از غم و آه نجات میدهند.


 هم اشک میریزند...

و هم اشک از چهره ی انسانی پاک میکنند.


 هم سفره می اندازند...

هم نان از سفره کسی نمیبرند.


 آنوقت با افتخار میگویند یاحسین



شروع ماه محرم الحرام حسینی و ایام حزن شهادت سید و سالار شهیدان امام حسین علیه السلام و یاران باوفای ایشان رو خدمت شما عزیزان تسلیت عرض میکنم.



هر پادشاهی ابتدا فقط یک نوزاد بوده

هر ساختمانی ابتدا فقط یک طرح روی کاغذ بوده

مهم نیست امروز کجایی

مهم اینه که فردا کجا خواهی بود

فردایی بسازید که امروزتان جلویش زانو بزند.





ثانیه به ثانیه عمر را با لذت سپری کن 

در هر کار و هر حال 

 کار ، تفریح ،رانندگی ،آموختن، مطالعه، آشپزی،نظافت ، خوردن و آشامیدن، حرف زدن، سکوت و تفکر، مهمانی رفتن، نیایش و.... 


زندگی فقط در رسیدن به هدف خلاصه نشده

مابه اشتباه اینگونه میاندیشیم:

درسم تمام شود راحت شوم

غذایم را بپزم راحت شوم

اتاقم را تمیز کنم راحت شوم

بالاخره رسیدم.... راحت شدم

اوه چه پروژه ای... تمام شود راحت شوم


تمام شود که چه شود؟

مادامی که زنده هستیم و زندگی میکنم هیچ فعالیتی تمام شدنی نیست بلکه آغاز فعالیتی دیگر است.... 


پس چه بهتر که در حین انجام دادن هر کاری لذت بردن را فراموش نکنیم نه مانند یک ربات فقط به انجام دادن بپردازیم به تمام شدن و فارغ شدن.... 


 حتی هنگامیکه دستها را میشوییم نیز میتوانیم بالذت اینکار را انجام دهیم

یکبار امتحان کنید

آب چه زیبا آرام پوست دستتان را نوازش میکند

به آب نگاه کنید و لذت ببرید

وآنجاست که احساس خوب زندگی کم کم به سراغتان میاید... 

لذت باعث قدرتمند شدن میشود به طرز باور نکردنی باعث بالا رفتن اعتماد به نفس میشود... 

لذت بردن هدف زندگی است

تا میتوانی همه کارها را با لذت همراه کن... حتی نفس کشیدن که کمترین فعالیت توست...



کتاب « اثر مرکب »



فلسفه مورچه ای

فلسفه مورچه دارای 4 قسمت است:

* اولین بخش آن این است:
"مورچه ها هرگز تسلیم نمی شوند"
فلسفه خوبی است، اگر آنها به سمتی پیش بروند و شما سعی کنید متوقف شان کنید به دنبال راه دیگری می گردند . بالا می روند، پایین می روند، دور می زنند.
آنها به جستجوی خود برای یافتن راه دیگر ادامه می دهند.
چه فلسفه کارآمدی ؛ هرگز از جست و جوی راهی که تو را به مقصد مورد نظر می رساند دست نکش.

* بخش دوم این است:
" مورچه ها کل تابستان را زمستانی می اندیشند "
این نگرش مهمی است.نمی توان اینقدر ساده لوح بود که گمان کرد تابستان برای همیشه ماندگار است . پس مورچه ها وسط تابستان در حال جمع آوری غذای زمستانشان هستند .
آینده نگری اصل مهمی است و باید در تابستان فکر طوفان را هم کرد . باید همچنان که از آفتاب و شن لذت می برید به فکر سنگ و صخره هم باشید.

* سومین بخش از فلسفه مورچه این است:
 "مورچه ها کل زمستان رامثبت می اندیشند "
 این هم مهم است . در طول زمستان مورچه ها به خود یادآور می شوند که این دوران زیاد طول نمی کشد ؛ به زودی از اینجا بیرون خواهیم رفت . و در اولین روز گرم ، مورچه هابیرون می آیند . اگر دوباره سرد شد آنها برمی گردند زیر ، ولی باز در اولین روز گرم بیرون می آیند . آنها برای بیرون آمدن نمی توانند زیاد منتظر بمانند.

و اما......
* آخرین بخش از فلسفه مورچه:
 یک مورچه در تابستان چه قدر برای زمستان خود جمع می کند؟ 
هر چه قدر که در توانش باشد . 
چه فلسفه باور نکردنی ای ، فلسفه : "هر چه قدر در توانایی ات است."

فلسفه فوق العاده ای ست که هرگز :
1. تسلیم نشوی ،
2. آینده را ببینی ، 
3. مثبت بمانی ،
4. همه تلاشت را بکنی.



اگر کسی را دیدید که از کوچکترین چیزها لذت می برد،محو طبیعت می شود،کمتر سخت می گیرد،می بخشد،می خندد،می خنداند و با خودش در یک صلح درونییست،
او نه بی مشکل است نه شیرین مغز!
او طوفان های هولناکی را در زندگی پشت سر گذاشته و قدر آنچه امروز دارد را می داند.
او یاد گرفته است که لحظه به لحظه ی زندگی را در آغوش بگیرد......



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد