نسیم

نسیم

نسیم
نسیم

نسیم

نسیم

چهار حکایت اما تاثیر گذار:

 چهار حکایت اما تاثیر گذار:



حکایت اول:

از کاسبی پرسیدند:

چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی می کنی؟ 

گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم، پیدا می کند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم می کند!!!؟


حکایت دوم:

پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری رفت...

پدر دختر گفت:

تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمی دهم...!!

پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر رفت، پدر دختر با ازدواج موافقت کرد و در مورد اخلاق پسر گفت:

ان شاءالله خدا او را هدایت می کند...!

دختر گفت:

پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت می کند، با خدایی که روزی می دهد، فرق دارد؟؟!!!!...


حکایت سوم:

از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟؟...

گفت: آری...

مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛

یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم..

صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد...!

گفتند: تو چه کردی؟

گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم...

گفتند: پس تو بخشنده تری...!

گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد!!

اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم...!!


حکایت چهارم:

عارفی راگفتند:

خداوند را چگونه می بینی؟!

گفت آن گونه که همیشه می تواند مچم را بگیرد، اما دستم را می گیرد....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد