مطالعه بخش اول خطبه 99
نَحْمَدُهُ عَلى ما کانَ، وَ نَسْتَعِینُهُ مِنْ اءَمْرِنا عَلى ما یَکُونُ، وَ نَسْاءَلُهُ الْمُعافاةَ فِی الْاءَدْیَانِ کَما نَسْاءَلُهُ الْمُعافاةَ فِی الْاءَبْدانِ.
عِبادَ اللَّهِ اءُوصِیکُمْ بِالرَّفْضِ لِهَذِهِ الدُّنْیَا التَّارِکَةِ لَکُمْ وَ إِنْ لَمْ تُحِبُّوا تَرْکَها، وَ الْمُبْلِیَةِ لِاءَجْسامِکُمْ وَ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ تَجْدِیدَها، فَإِنَّما مَثَلُکُمْ وَ مَثَلُها کَسَفْرٍ سَلَکُوا سَبِیلاً، فَکَاءَنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوهُ، وَ اءَمُّوا عَلَما فَکَاءَنَّهُمْ قَدْ بَلَغُوهُ.
وَ کَمْ عَسَى الْمُجْرِی إ لَى الْغَایَةِ اءَنْ یَجْرِیَ إِلَیْها حَتَّى یَبْلُغَها، وَ ما عَسَى اءَنْ یَکُونَ بَقَاءُ مَنْ لَهُ یَوْمٌ لا یَعْدُوهُ، وَ طَالِبٌ حَثِیثٌ مِنَ الْمَوْتِ یَحْدُوهُ وَ مُزْعِجٌ فِی الدُّنْیا حَتَّى یُفارِقَها رَغْما،
ترجمه :
خطبه اى از آن حضرت (ع )
حمد مى گوییم او را، بر آنچه بوده است و از او یارى مى جوییم در کار خود، براى آنچه خواهد بود. و از او مى خواهیم که دین ما را به سلامت دارد، همانگونه که از او سلامت تنهایمان را مى طلبیم .
اى بندگان خدا، شما را وصیت مى کنم که این دنیا را ترک گویید، که دنیا شما را ترک خواهد گفت ، هر چند، راضى به ترک او نباشید و جسمتان را کهنه مى کند، هرچند، شما خواستار تازه بودن آن باشید. مثل شما و دنیا مثل مسافرانى است که به راهى مى روند و تا به خود آیند، بینند که آن را پیموده اند. یا آهنگ رسیدن به نشانه و هدفى کنند و تا دیده بر مى کنند، بینند که به آن رسیده اند. اى بسا رونده اى که مى تازد و شتابان مى تازد تا به پایان راه رسد.
به چه امید مى بندد، کسى که زندگیش به مثابه یک روز است و از آن در نمى گذرد.
و همواره کسى در قفاى او افتاده و او را به شتاب مى راند و نگذارد که درنگ کند. تا اینکه از این جهانش برکند،
اتمام بخش اول خطبه
شرح بخش اول خطبه ۹۹(ابن میثم)
امیر مؤمنان (ع) در گفتار خود که فرموده است: نحمده... تا فی الأبدان،
حمد و سپاس را به آنچه در گذشته واقع شده تخصیص داده است، زیرا سپاس بر نعمت پس از حصول آن انجام می گردد، و استعانت را به آنچه پس از این روی می دهد اختصاص داده است بدین سبب که یاری خواستن نسبت به کاری است که در آینده انجام می شود، سپس از خداوند در خواست سلامت در دین را کرده همچنان که سلامت در بدن را تقاضا فرموده است زیرا در حقیقت بیماریهایی که دین بدانها دچار می شود بسیار سخت تر از بیماریهایی است که بدن بدانها گرفتار می گردد،
امام (ع) سخن را با اندرزهایی شایسته و سفارشهایی خیر خواهانه در- باره رهایی از دنیا ادامه داده و با بیان معایب آن به شرح زیر مردم را از آن پرهیز داده است: 1- این که دنیا را در همه احوال ترک کنند هر چند رهایی و دوری جستن از آن را دوست نداشته باشند، این بی شک از بزرگترین مصلحتهاست که انسان محبوبی را که ناگزیر از او جدا خواهد شد به تدریج رها کند، و نفس خویش را بدین امر رام سازد زیرا اگر این کار را نکند، و یک باره از او جدا شود، با ریشه دوانیدن مهر آن در ژرفای جانش، همچون کسی خواهد بود که از معشوقش به دور افتاده، و در جایی تاریک و ظلمانی در آمده باشد.
2- دنیا بدنها را می پوساند اگر چه مردم دوست دارند بدنهایشان تازه و شاداب باشد، این پوسیدگی بدن در دنیا به سبب بیماری و پیری است و سزاوار است از هر چه آزار می رساند دوری شود، نه این که دوستدار اصلاح آن باشد، سپس با ذکر تمثیلی از زندگانی مردم در دنیا به بیان خود ادامه داده آنان را به مسافران و دنیا را به راهی که در آن حرکت می کنند تشبیه کرده و فرموده است اینها به کسانی می مانند که این راه را پیموده باشند.
سپس چون هر راهی ناگزیر غایت و نهایتی دارد که مقصود سالک است، لذا کسی که در پی مقصدی در راهی روان است،به سبب نزدیک شدن او به مقصد ،همانند کسی است که به آن رسیده است، و این هشداری است در باره مرگ و مراحل پس از آن و ناچیز شمردن ایّام زندگی و زیست در دنیا و این معنا را با این سخن خود تأکید می فرماید که: چه بسا رونده ای که با شتاب تمام مرکب می راند تا به مقصد برسد، و جمله أن یجری الیها به معنای إجرائه إلیها بسیار سریع می باشد یعنی راندن آن با شتاب تمام. و در برخی نسخه ها «و کم عسی» به جای «و ما عسی» آمده است. و معنا این است: چه بسیار امیدوار است کسی که به سوی مقصدی با شتاب تمام می راند که به آن برسد، و این استفهام برای تحقیر و ناچیز شمردن مدّت حرکت است که مراد از آن همان مدّت زندگی در دنیاست،همچنین است قول آن حضرت: «و ما عسی أن یکون بقاء من له... تا یفارقها» یعنی: چه امید و آرزویی بر این بقا و دوام است و «کان» در این جا تامّه است، و استفهام در هر دو جا برای تحقیر و ناچیز شمردن مدّت زیست در دنیا و ردّ بر آرزومندان و امیدواران به آن است. و مقصود از «الطّالب الحثیث» مرگ است که طلب کننده ای شتابان است. و بر سبیل مجاز لفظ طلب به مرگ نسبت داده شده و حدو برای آن استعاره گردیده و مناسبت آن بر خواننده پوشیده نیست، زیرا واژه حدو کنایه از علل و اسبابی است که آدمی را پیوسته به سوی مرگ می کشاند.
به نام خدا
خطبه 99 در یک نگاه
با توجه به اینکه امام(علیه السلام) - طبق بعضى از روایات - این خطبه را به عنوان خطبه نماز جمعه ایراد فرموده است، سعى مى کند که در آن مردم را به زهد در دنیا ترغیب کند و چنان از بىوفایى دنیا و ناپایدارى آن سخن بگوید که طالبان و عاشقان دنیا از آن دلسرد شوند و فریب زرق و برق آن را نخورند; مخصوصاً تصویر زنده اى از کسانى ارائه مى دهد که به خاطر از دست رفتن عزیزانشان، اشک مى ریزند و گروهى دیگر آنها را تسلیت مى گویند و گروههاى دیگرى که در بستر بیمارى افتاده اند و با مرگ دست به گریبانند;تا غافلان را بیدار و مست هاى هوا و هوس را هوشیار کند و در مجموع، داروى شفابخشى است براى بیماردلان دنیا پرست و غافلان مغرور و مست.
شرح قسمت اول خطبه
تقاضای سلامت دین و تن
امام(علیه السلام) در آغاز و مقدّمه این خطبه، به حمد و ثناى الهى مى پردازد، تا دلها آماده پذیرش سخنان آینده او شود و ضمن چهار جمله، گفتنى ها را مى گوید.
نخست مى فرماید: «ما خدا را بر آنچه رخ داده است، حمد و سپاس مى گوییم».
مفهوم این سخن وسیع است: هم نعمت هایى را که از سوى خدا ارزانى شده، شامل مى شود و هم حوادث تلخ و دردناک را. چرا که بندگان خاصّ خدا هر چه را از سوى اوست، نعمت و رحمت مى شمرند و در برابر همه آنها سپاسگزارند.
سپس مى افزاید: «و از او یارى مى طلبیم، در همه کارهاى آینده خود».
بدیهى است حمد و سپاس برگذشته است و یارى طلبیدن براى آینده; و بندگان خالص و مخلص، در برخورد با حوادث گذشته و آینده چنین اند، که یکى را سپاس مى گویند و براى دیگرى از پروردگار یارى مى طلبند.
در سومین و چهارمین جمله، مى فرماید: «ما از او سلامت در دین مى طلبیم، آن گونه که سلامت در بدن ها را تقاضا مى کنیم!»
این عبارت اشاره به نکته لطیفى است و آن اینکه اگر مردم به همان اندازه که به عافیت و سلامت جسمانى اهمیّت مى دهند، به سلامت دینشان اهمیت مى دادند وضع خوبى داشتند. ولى افسوس! یک بیمارى مختصر جسمانى گاه انسان را به دنبال طبیبان متعدّد مى فرستد، در حالى که به خاطر ده ها بیمارى خطرناک معنوى و اخلاقى و دینى، حتّى به دنبال یک طبیب هم نمى رود!!.
بعضى از «شارحان نهج البلاغه» این سخن را از بعضى از متفکّران انسان شناس نقل کرده اند که: «اگر یک صدم اشکهایى که براى شکم هاى گرسنه و بدنهاى برهنه ریخته مى شود، براى ارواح گرسنه معرفت و برهنه از فضایل ریخته مى شد، هم گرسنگى ها و برهنگى هاى جسمانى از بین مى رفت و هم گرسنگى ها و برهنگى هاى روحى زایل مى گشت!».
این نکته نیز قابل دقّت است که ذکر «ادیان» به صورت جمع، اشاره به دین باورى نفرات انسانهاست، نه ادیان مختلف; همانگونه که جمع آوردن «ابدان» به خاطر همین منظور است.
به سرعت همه چیز دنیا پایان می یابد
در این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) بعد از حمد وثناى الهى - که در بخش پیشین گذشت - مردم را با عباراتى بسیار مؤثّر و نافذ، به زهد در دنیا ترغیب مى کند و بى اعتبارى دنیا را در لابه لاى عباراتى لطیف و پویا مجسّم مى سازد. مى فرماید: «اى بندگان خدا! شما را به ترک این دنیایى که سرانجام رهایتان مى سازد توصیه مى کنم، هر چند شما ترک آن را دوست نداشته باشید!»
چه دردناک است که انسان دنبال معشوقى بدود که او با تمام قدرت از وى فرار مى کند! امام(علیه السلام) مى فرماید حال که دنیا چنین است شما هم آن را ترک کنید، هر چند بر خلاف امیال و هوس هاى شما باشد; چرا که به مصداق آیه شریفه: «وَ عَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ» ممکن است امورى باشد که انسان ظاهر بین آن را دوست داشته باشد، ولى در درونش سمّ جانگدازى نهفته باشد!
سپس مى افزاید: «دنیایى که جسم هاى شما را کهنه و فرسوده کند، با اینکه شما دوست دارید همواره تازه و نو گردد!».
هر کس با گذشت زمان، آثار پیرى و فرسودگى را در خود ملاحظه مى کند: از بین رفتن طراوت پوست بدن، سُست شدن استخوانها، کم نور شدن چشم، سنگینى گوش، لکنت زبان، خمیدگى قامت، ضعف عضلات و اعصاب و مانند آن; و به یقین هر کس از مشاهده آنها نگران و متأسّف مى شود و گاه تلاش و کوشش مى کند که این حرکت طبیعىِ برگشت ناپذیر را، با وسایلى برگرداند! ولى به یقین، اگر موفقیّت جزیى نصیب او شود، سرانجام این مسیر را خواه ناخواه طى مى کند. آیا سزاوار است با مشاهده این امور باز هم انسان به آن دل ببندد؟
قابل توجّه اینکه دنیا نه تنها موجودات زنده و بخصوص جسم انسان ها را کهنه و فرسوده مى کند، بلکه قانون فرسودگى بر تمام جهان مادّه، از کهکشان ها گرفته تا اتم ها حاکم است. حتّى این آفتاب عالمتاب و خورشید درخشان نیز، تدریجاً کهنه و فرسوده مى شود و روزى به کلّى نابود خواهد شد. نه تنها قرآن سخن از «تکویر شمس» (تاریکى خورشید) مى گوید، بلکه علم امروز هم با صراحت به این معنا اشاره دارد.
در ادامه سخن امام(علیه السلام) با ذکر تشبیهى، وضع ساکنان دنیا را روشن مى سازد. مى فرماید: «شما نسبت به دنیا، به مسافرانى مى مانید که وقتى گام در جاده نهاده اند، احساس مى کنند به آخر رسیده اند; و تا قصد رسیدن به نشانه اى در (وسط راه) کرده اند، گویى بلافاصله در کنار آن قرار گرفته اند; (آرى، دنیا آنچنان به سرعت مى گذرد که تا چشم بر هم مى زنند همه چیز پایان مى یابد)».
در ادامه این سخن و تأکید بر مطلب بالا مى افزاید: «چه نزدیک است کسى که (دراین دنیا) به سوى مقصد پیش مى رود، به محض حرکت، به آن برسد!».
و در تعبیر و تأکید دیگرى اضافه مى فرماید: «چگونه مى تواند امید به بقاء داشته باشد آن کس که روز معیّنى در پیش دارد که از آن نمى تواند فراتر برود، و مرگ به سرعت او را دنبال مى کند، و به پیش مى راند، و اجل او را به زور و بر خلاف میلش به جدایى از دنیا وادار مى سازد!».
این تعبیرهاى چهارگانه، که هر یک در قالب الفاظى نوریخته شده، یک حقیقت را بیان مى کند و آن ناپایدارى دنیا و بى اعتبارى آن است. حقیقتى که غالب انسانها از آن غافل و بى خبرند وهمین غفلت، بلاى سعادت وخوشبختى آنها است.
سپس امام(علیه السلام) از این بحث (ناپایدارى و بى اعتبارى دنیا) نتیجه گیرى مى کند و در بیانى زنده و گویا مى فرماید: «حال که چنین است براى به دست آوردن عزّت و افتخارات (موهوم) دنیا، سرو دست نشکنید و به زینت و نعمتهایش فریفته نشوید و از رنج و ناراحتى هاى آن جزع و بى تابى نکنید!».
«چرا که عزّت و افتخاراتش به زودى پایان مى گیرد، زینت و نعمتهایش زایل مى گردد، و رنج و ناراحتى هایش تمام مى شود و (در یک کلمه) دوران هر چیز، سپرى مى شود و هر موجود زنده اى به سوى فنا پیش مى رود!».
امام(علیه السلام) در این عبارات زیبا، نخست انگشت روى عزّتها و افتخارات، نعمت ها و زینت ها و درد و رنجهاى دنیا مى گذارد وهمه را فانى و ناپایدار معرّفى مى کند و بعد به صورت یک قانون کلّى مى فرماید: «همه چیز این دنیا پایان مى پذیرد و همه زندگان بدون استثناء به سوى مرگ پیش مى روند; حال که چنین است این همه دعوا و کشمکش و قال و غوغا و بى تابى و زارى براى چیست؟» به گفته یکى از «شارحان نهج البلاغه» پیشینیان، رفتند و خاک شدند و ما از روى آنها عبور مى کنیم و ما هم به زودى خاک مى شویم و آیندگان از روى ما مى گذرند، ولى باز هم بیدار نمى شویم!!
جالب اینکه امام باقر(علیه السلام) در حدیثى زرق و برق نعمت هاى دنیا را تشبیه به مالى مى کند که انسان در خواب پیدا مى کند، ولى هنگامى که بیدار شد چیزى در دست خود نمى بیند: «أَوْکَمَال وَجَدْتَهُ فِی مَنَامِکَ، فَاسْتَیْقَظْتَ وَ لَیْسَ مَعَکَ مِنْهُ شَىْءٌ
مطالعه بخش دوم خطبه 99 رو آغاز می کنیم.ان شاءالله
فَلاتَنافَسُوا فِی عِزِّ الدُّنْیا وَ فَخْرِها، وَ لا تَعْجَبُوا بِزِینَتِهَا وَ نَعِیمِهَا، وَ لا تَجْزَعُوا مِنْ ضَرَّائِها وَ بُؤْسِها، فَإ نَّ عِزَّها وَ فَخْرَها إ لَى انْقِطاعٍ، وَ زِینَتَها وَ نَعِیمَها إ لَى زَوالٍ، وَ ضَرَّاءَها وَ بُؤْسَها إِلَى نَفَادٍ، وَ کُلُّ مُدَّةٍ فِیها إ لَى انْتِهَاءٍ، وَ کُلُّ حَیٍّ فِیها إ لى فَنَاءٍ.
اءَوَلَیْسَ لَکُمْ فِی آثارِ الْاءَوَّلِینَ مُزْدَجَرٌ؟ وَ فِی آبَائِکُمُ الْماضِینَ تَبْصِرَةٌ وَ مُعْتَبَرٌ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ؟!
اءَوَلَمْ تَرَوْا إ لَى الْماضِینَ مِنْکُمْ لا یَرْجِعُونَ؟ وَ إ لَى اْخَلَفِ الْبَاقِینَ لا یَبْقَوْنَ؟ اءَوَلَسْتُمْ تَرَوْنَ اءَهْلَ الدُّنْیَا یُمْسُونَ وَ یُصْبِحُونَ عَلى اءَحْوَالٍ شَتَّى ؟ فَمَیِّتٌ یُبْکى وَ آخَرُ یُعَزَّى ، وَ صَرِیعٌ مُبْتَلى ، وَ عَائِدٌ یَعُودُ، وَ آخَرُ بِنَفْسِهِ یَجُودُ، وَ طالِبٌ لِلدُّنْیا وَ الْمَوْتُ یَطْلُبُهُ، وَ غافِلٌ وَ لَیْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ، وَ عَلى اءَثَرِ الْماضِی مَا یَمْضِی الْبَاقِی .
اءَلا فَاذْکُرُوا هَادِمَ اللَّذّاتِ وَ مُنَغِّصَ الشَّهَواتِ وَ قاطِعَ الْاءُمْنِیاتِ، عِنْدَ اْلمُسَاوَرَةِ لِلْاءَعْمالِ الْقَبِیحَةِ، وَ اسْتَعِینُوا اللَّهَ عَلى اءَداءِ واجِبِ حَقِّهِ، وَ ما لا یُحْصَى مِنْ اءَعْدادِ نِعَمِهِ وَ إِحْسانِهِ.
پس در عزّت و افتخار این جهان با یکدیگر رقابت مکنید و به زیورها و خواسته هاى آن بر خود مبالید و از سختیها و رنجهایش فغان و زارى سر مدهید، زیرا عزت و افتخارش پایان پذیر است و زیور و خواسته اش روى در زوال دارد و سختیها و رنجهایش بر دوام نباشد، هر مدتى در آن به پایان رسد و هر زنده اى بمیرد. اگر خردمندید، چرا در آثار پیشینیان و آنچه بر نیاکانتان گذشته است نمى نگرید و عبرت نمى گیرید؟ و باز نمى ایستد؟
آیا نمى بینید که رفتگان باز نمى گردند؟ آیا نمى بینید که بر جاى ماندگان را بقایى نیست ؟ آیا نمى بینید که مردم دنیا، شب را به روز مى آورند و روز را به شب مى رسانند و هر یک در حالى دیگر هستند؟ یکى مرده اى است که بر او مى گریند، یکى را در مرگ عزیزى تسلیت مى گویند، یکى بیمارى است بر زمین افتاده و گرفتار، یکى به عیادت بیمارى مى رود یکى در حال جان دادن است و، در همان حال ، مرگ در پى اوست ، و او خود در طلب دنیاست ، در عالم غفلت و، حال آنکه ، مرگ از او غافل نیست . آنسان که گذشتگان گذشته اند، بر جاى ماندگان هم خواهند گذشت .
هنگامى که آهنگ کارى ناپسند مى کنید، به یاد داشته باشید مرگ را که ویرانگر خوشیهاست و تیره کننده شهوتهاست و قطع کننده رشته آرزوهاست . از خدا یارى خواهید تا بتوانید حق واجب او را ادا کنید و شکر نعمتها و احسانهاى بیحسابش را به جاى آورید.
به نام خدا
شرح قسمت آخر خطبه 99
صحنه های عبرت انگیز دنیا
امام(علیه السلام) این معلّم بزرگ جهان انسانیّت، براى بیدار ساختن ارواح خفته، به دنبال بحثهاى بیدارگر گذشته در زمینه ناپایدارى دنیا، در این فراز چنین مى افزاید: «(به گذشته تاریخ باز گردید)، آیا اگر درست بیندیشید براى شما در آثار پیشینیان عامل بازدارنده اى نیست، و در نیاکان گذشته شما وسیله بینایى و عبرت وجود ندارد؟!»
در توضیح این سخن مى فرماید: «آیا نمى دانید که گذشتگانتان باز نمى گردند و بازماندگان باقى نمى مانند؟!».
اشاره به اینکه قانون مرگ و فنا قانونى است فراگیر و شامل، که هیچ گونه استثنایى نمى پذیرد. آنها که رفتند باز نمى آیند و آنها که هستند، به دنبال آنها در حرکتند و همه در این قافله شرکت دارند. با این تفاوت که بعضى در صفوف مقدّم اند و بعضى در صفوف مؤخّر.
باز در شرح این سخن، به تحلیل دقیق تر و گویاترى پرداخته و حال مردم دنیا را که در چنگال حوادث گوناگون گرفتارند، در یک تقسیم بندى هفتگانه چنین بیان مى کند. مى فرماید: «آیا اهل دنیا را مشاهده نمى کنید! که صبح و شام حالات گوناگونى دارند: یکى مى میرد، و بر او مى گریند، دیگرى مى ماند و به او تسلیت مى گویند ،یکى در بستر بیمارى افتاده، و دیگرى به عیادت او مى رود، و یکى دیگر در حال جان کندن است; یکى به دنبال دنیا مى رود، در حالى که مرگ (همچون سایه) در پى او در حرکت است، دیگرى در عالم غفلت فرو رفته، در حالى که مرگ از او غافل نیست; و بدین گونه، بازماندگان به دنبال گذشتگان در حرکتند!».
این تجزیه و تحلیل چقدر جالب، گویا و فراگیر است که اگر کسى صحنه هاى آن را بتواند مجّسم کند و انسانها پشت سر هم، این صحنه ها را ببینید چقدر مؤثّر خواهد بود: در جایى کسى از دنیا رفته و بر او اشک مى ریزند! در جایى دیگر مجلس عزا و یادبود برپاست و مردم گروه گروه به بازماندگان تسلیت مى گویند!
در جاى دیگر، گروهى در بستر بیمارى ناله مى کنند و به خود مى پیچند و جمعى از دوستان و آشنایان در گرد بستر آنها، به عنوان عیادت حلقه زده اند!.
در جاى دیگر، کسانى آخرین ساعات عمر خود را طى مى کنند و در حال جان کندن هستند و کارى از دست هیچ کس براى آنها برنمى آید!
در صحنه دیگرى، افرادى با تمام قدرت به دنبال دنیا مى دوند و بدون توجّه به حلال و حرام، مشروع و ممنوع، در پى به چنگ آوردن آن هستند; ولى حوادث مرگبار به دنبال آنها و در کمین آنهاست; ناگهان در یک لحظه آنها و مرکبشان را به درون درّه اى واژگون مى کند و همه چیز پایان مى یابد!
و بالأخره; در جاى دیگر، گروهى غافل، مشغول عیش و نوش و مست باده غرورند و فریاد شادى آنها به آسمان بلند است، در حالى که مرگ در کمین آنهاست; ناگهان یکى را از آن میان در یک لحظه مى گیرد و مجلس شادى شان به عزا مبدّل مى شود و یا سقف بر آنها فرود مى آید و تمام مجلس تعطیل مى شود.
اینها صحنه هایى است که همیشه در تاریخ بشر بوده و همیشه خواهد بود و چقدر عبرت انگیز و آموزنده است، افسوس که عبرت گیران و فرهیختگان کم اند!!
در هم کوبنده لذات
امام(علیه السلام) در پایان این خطبه بلیغ و فصیح و نافذ، اشاره به دونکته مى فرماید که بحثهاى گذشته را کامل و جامع مى سازد:نخست، اشاره به مرگ است که یادآورى آن از عوامل بسیار مهم بیدارى انسانهاست. مى فرماید: «به هوش باشید! در آن زمان که با شتاب به سراغ اعمال قبیح مى روید نابود کننده لذّات و برهم زننده خواسته ها و قطع کننده آروزها را به یاد آورید!
در این جا، امام(علیه السلام) از مرگ به سه عنوان یاد کرده است: نخست «نابود کننده لذّتها;» چرا که بسیارى از مردم، یک عمر زحمت مى کشند تا وسایل زندگى و عیش و نوش و لذّت را ازهر جهت فراهم سازند و درست این در زمانى است که نشانه هاى مرگ به صورت انواع بیماریها ظاهر شده است. اضافه بر این، بسیار دیده شده که مجالس عیش و نوش، در یک لحظه، با یک حادثه به مجلس عزا مبدّل گشته است و عجب اینکه هیچ تضمینى درباره هیچ کس درباره این خطرها وجود ندارد.
دیگر: «گلوگیر کننده شهوات و خواستها»; چرا که مرگ - همان مرگى که تاریخ و زمان معیّنى ندارد و به هیچ وجه قابل پیش بینى نیست - در آن لحظه که انسان جرعه شهوات و کامیابى ها را سر مى کشد، گلویش را مى فشارد و به همه چیز پایان مى دهد.
سوّم: «قطع کننده آرزوها»; چرا که آروزهاى انسان به قدرى دامنه دار است که هرگز پایان نمى پذیرد; بلکه گاه با گذشت عمر - همانند سایه هایى که نزدیکى غروب آفتاب گسترده تر مى شود - دامنه دارتر مى گردد و تنها چیزى که آروزها را قطع مى کند، مرگ است و مرگ!
این تعبیرات به قدر کوبنده و هشدار دهنده است که هر انسانى را تحت تأثیر قرار مى دهد و جالب اینکه مى فرماید: «از مرگ زمانى یاد کنید که به اعمال قبیح حمله ور مى شوید»
اشاره به اینکه بسیار مى شود که زشتى ها آن چنان زرق و برق دارد و هواى نفس آن را تزیین مى کند که انسان مانند جانور درنده اى که به صید خود حمله مى کند و بر آن مى پرد به سراغ آن مى رود و در این لحظه یاد مرگ مى تواند عامل بازدارنده اى باشد.
و در دومین نکته، همگان را توصیه مى کند که به یاد نعمت هاى خدا باشند که آن، عامل بازدارنده دیگرى است در برابر گناه; مى فرماید: «براى اداى حقّ واجب خداوند و نعمت هاى بى شمار و احسان هاى بى پایانش، از او یارى بطلبید!»
شکر مُنعم (سپاسگزارى در برابر بخشنده نعمت ها) نه تنها انسان را به معرفة الله رهنمون مى شود; بلکه در اداى واجبات و ترک محرّمات نیز، عامل مؤثّرى است.
مطالعه خطبه 98 رو به لطف خدا شروع می کنیم
و من کلام له ع
وَ اللَّهِ لا یَزالُونَ حَتَّى لا یَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّما إِلا اسْتَحَلُّوهُ، وَ لا عَقْدا إِلا حَلُّوهُ، وَ حَتَّى لا یَبْقَى بَیْتُ مَدَرٍ وَ لا وَبَرٍ إ لا دَخَلَهُ ظُلْمُهُمْ، وَ نَزَلَ بِهِ عَیْثُهُمْ وَ نَبا بِهِ سُوءُ رَعْیِهِمْ، وَ حَتَّى یَقُومَ الْبَاکِیانِ یَبْکِیَانِ: بَاکٍ یَبْکِی لِدِینِهِ؛ وَ بَاکٍ یَبْکِی لِدُنْیَاهُ، وَ حَتَّى تَکُونَ نُصْرَةُ اءَحَدِکُمْ مِنْ اءَحَدِهِمْ کَنُصْرَةِ الْعَبْدِ مِنْ سَیِّدِهِ، إِذا شَهِدَ اءَطَاعَهُ، وَ إ ذا غابَ اغْتَابَهُ، وَ حَتَّى یَکُونَ اءَعْظَمَکُمْ فِیها عَناءً اءَحْسَنُکُمْ بِاللَّهِ ظَنّا، فَإ نْ اءَتَاکُمُ اللَّهُ بِعَافِیَةٍ فَاقْبَلُوا، وَ إ نِ ابْتُلِیتُمْ فَاصْبِرُوا، فَإ نَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ.
به خدا سوگند، بنى امیه ، همچنان بمانند تا هر چه را که خدا حرام کرده است ، حلال شمارند و هر پیمانى را بگسلند و هیچ خانه و خیمه اى نماند، جز آنکه ، ظلمشان در آن داخل گردد و تبهکاریشان در آن فرود آید. رفتار زشتشان مردم را از مساکنشان گریزان سازد و دو گروه بگریند گروهى براى دینشان و گروهى براى دنیایشان . و بمانند تا آنگاه که یارى یکى از شما، یکى از آنان را، همچون یارى بنده اى باشد خداوندش را، که چون ببیندش ، اطاعتش کند و چون غایب گردد، زبان به بد او گشاید و تا آنگاه که آنانکه حسن ظنشان به خدا بیشتر است رنج و محنتشان بیشتر گردد. اگر خداوند شما را از شرشان سلامت داد به سوى او روى آورید و اگر به بلایى گرفتار ساخت ، شکیبایى ورزید که سرانجام نیک از آن پرهیزگاران است .
خطبه 98 در یک نگاه
در این خطبه، امام(علیه السلام) در جمله هاى کوتاهى از فاجعه حکومت بنى امیّه و ظلم و انحراف آنها سخن مى گوید و به قدرى رسا و گویا است که تمام مظالم و رسوایى هاى این قوم بى دادگر، در همین عبارات فشرده بیان شده است و نشان مى دهد که سستى مردم در مبارزه با آنها چه عواقب دردناکى براى خودشان و کلّ جامعه اسلامى در بر خواهد داشت.
تاریخ نیز نشان مى دهد که تمام پیش بینى هاى امام درست بود و عدم توجّه به این هشدارها، سرانجام کار خود را کرد و چنان ظلم و ستمى بر مسلمین رفت که در تاریخ بشریّت کم سابقه، یا بى سابقه بود!
این خطبه، در ضمن پاسخى است دندان شکن به ساده اندیشانى که اصرار امام(علیه السلام) را در جنگ با بنى امیّه زیر سؤال مى برند و مى گویند چرا مسلمان با مسلمان بجنگند؟
شرح خطبه
مظالم بی حساب بنی امیه
نخست مى فرماید: «به خدا سوگند! آنها همچنان به حکومت خود ادامه مى دهند تا آنجا که حرامى را باقى نگذارند، مگر این که حلال بشمارند و پیمانى (از پیمان هاى الهى و مردمى) نمى ماند مگر اینکه آن را مى شکنند».
بعضى از بزرگان، فهرستى از بدعت هاى بنى امیّه و حرام هایى را که آنها حلال کردند و پیمان هایى را که شکستند، گرد آورى نموده اند، که در بحث نکات خواهد آمد. از مطالعه آنها روشن مى شود که این قوم بیدادگر، چه بلایى بر سر اسلام آوردند.
در دومین فاجعه اى که آنها براى مسلمین به وجود مى آورند، اشاره به ظلم گسترده و فراگیر آنها کرده، مى فرماید: «خانه و خیمه اى باقى نمى ماند مگر اینکه ظلم و ستم شان در آن راه مى یابد و فساد و سوء تدبیرشان، مردم را از خانه هاى خویش فرارى مى دهد».
«مَدَر» در لغت گاه به معناى گِل هاى به هم فشرده و گاه به معناى خشت و گاه به معناى آجر و سنگ تشکیل شده; بنابراین، «بَیْتُ مَدَر» اشاره به خانه هایى است که در شهرها ساخته مى شود و «وَبَر» به معناى پشم شتر، اشاره به خانه هاى روستایى و بادیه نشینان است که در آن زمان و در میان اعراب به صورت خیمه هایى بنا مى شد. و این، بهترین تعبیر براى فراگیر بودن ظلم آنها است که هیچ کس از ظلم آنها در امان نبود. و این ظلم و ستم در بسیارى از اوقات سبب مى شد آنها از خانه هاى خود فرار کنند و دربه در شوند.
سپس در بیان فاجعه سوم مى فرماید: «کار حکومت آنها بدانجا مى رسد که مردم دو گروه مى شوند و هر دو گروه گریانند: گروهى براى دینشان و گروهى براى دنیایشان!»
آرى! دین باوران به خاطر خطراتى که از سوى این گروه بازمانده جاهلى، متوجّه دین مى شوند اشک مى ریزند و دنیا طلبان به خاطر هجوم ظالمانه آنها به دنیاى مردم; چرا که آنها، هم عقاید مردم را غارت مى کردند و هم دنیایشان را.
در بیان چهارمین فاجعه مى فرماید: «در این حکومت خودکامه، کار به قدرى سخت مى شود که شما همچون برده اى خواهید بود که به یارى ارباب (ظالم وستمگرش) بر مى خیزد; در حضور ناگزیر از اطاعت است و درغیاب از او بدگویى مى کند!».
اشاره به اینکه آنها مردم را به بردگى و عبودیّت مى کشند; نه عبودیّتى که حداقل توأم با رابطه عاطفى باشد و غلام مورد محبّت آقا و آقا مورد علاقه غلام قرار گیرد، بلکه عبودیّتى توأم با ظلم و تحقیر! که گویى زنجیر بر گردن آنها نهاده اند و به هر جا مى خواهند مى کشند.
در بیان پنجمین و آخرین فاجعه مى فرماید: «این حکومت ظالم و بیدادگر تا آنجا پیش مى رود که هر کس به خدا امیدوارتر (و نزدیک تر) است، بیش از همه رنج و مصیبت مى بیند».
از یک حکومت جنایتکار و ستم پیشه و فاقد دین و اخلاق غیر از این انتظار نمى رود که هر کس پاک تر است در آن حکومت جام بلا و مصیبت بیشترى به او مى دهند.
در پایان اصحاب و یارانش خود را در برابر حوادث دردناکى که در پیش دارند با این جمله دلدارى مى دهد; مى فرماید: «اگر خداوند براى شما عافیت و سلامت پیش آورد (و از این امواج خطرناک در امان بودید، این نعمت الهى را) بپذیرید (و خدا را شکر گویید) و اگر (طوفان حوادث شما را گرفت و) به رنج و ناراحتى گرفتار شدید، شکیبا باشید! که «سرانجام نیک براى پرهیزکاران است!»
از این تعبیر استفاده مى شود که اگر چه در حکومت بنى امیّه اکثریت عظیم مردم در رنج و فشار و تعب بودند، ولى گروه اندکى از امواج این حوادث بر کنار بودند و امام(علیه السلام) به هر دو گروه نصیحت مى کند; گروه اوّل را به صبر و شکیبایى و انتظار فرج و گروه دوم را به شکرگزارى در برابر حق!
فجایع بی سابقه بنی امیه
پیش بینى عجیبى که امام(علیه السلام) در این خطبه از فجایع فراگیر بنى امیّه فرموده است - به گواهى تاریخ اسلام - همه بدون استثناء، به وقوع پیوست و این حکومت ظالم و جبّار و بیدادگر جاهلى، از هیچ ظلم و ستمى فروگذار نکرد و براى تحکیم پایه هاى قدرت خود، خون هاى زیادى ریخت و بى گناهان بسیارى را به زندان افکند و چنان وحشت و اضطراب بر مردم حاکم شد که حتّى در درون خانواده ها، گاه خویشاوندان نزدیک از هم مى ترسیدند.
مرحوم «علاّمه امینى» در کتاب نفیس «الغدیر» با ذکر اسناد و مدارک روشن فجایعى را که شخص معاویه انجام داد، جمع آورى کرده است; در اینجا فهرست آن از نظر خوانندگان عزیز مى گذرد و شرح و تفصیل منابع آن را مى توانند در «الغدیر» جلد یازدهم مطالعه کنند.
این مرد محقّق مى نویسد:
«نخستین کسى که آشکارا به شرب خمر و خریدن آن اقدام کرد، معاویه بود.
نخستین کسى که در محیط اسلام فحشا را اشاعه داد، معاویه بود.
نخستین کسى که ربا را حلال شمرد، معاویه بود.
نخستین کسى که ازدواج با دو خواهر را در یک زمان اجازه داد، معاویه بود.
نخستین کسى که سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در باب دیات تغییر داد، معاویه بود.
نخستین کسى که لبّیک را (در مراسم زیارت خانه خدا) ترک کرد، معاویه بود.
نخستین کسى که از اجراى حدود الهى سر باز زد، معاویه بود.
نخستین کسى که اموالى را براى جعل حدیث اختصاص داد، معاویه بود.
نخستین کسى که به هنگام بیعت با مردم بیزارى از على(علیه السلام) را شرط مى کرد، معاویه بود.
نخستین کسى که سرِ یکى از اصحاب پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) (عمروبن حَمِق) را جدا کرد و در شهرها گردش داد، معاویه بود.
نخستین کسى که خلافت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به سلطنت مبدّل ساخت، معاویه بود.
نخستین کسى که به دین خدا اهانت کرد و فرزند فاجرش را به خلافت برگزید، معاویه بود.
نخستین کسى که دستور داد مدینه پیامبر(صلى الله علیه وآله) را غارت کنند، معاویه بود.
نخستین کسى که سبّ و ناسزاگویى به على(علیه السلام) را رواج داد، معاویه بود.
نخستین کسى که خطبه نماز عید را (بر خلاف دستور پیامبر(صلى الله علیه وآله)) بر نماز عید مقدّم داشت، تا در ضمن آن سبّ على(علیه السلام) کند و مردم متفرّق نشوند، معاویه بود».
این تنها بخشى از فجایع معاویه در زمینه تغییر احکام الهى و نقض سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و زیر پا نهادن دستورات خدا بود و اگر کسى تمام تاریخ زندگانى او و سایر بنى امیّه را بررسى کند، باز هم به نمونه هاى بیشترى دست مى یابد و به راستى اگر حکومت این ظالمان بیگانه از اسلام ادامه مى یافت، به یقین چیزى از اسلام باقى نمى ماند و این سخن با مدارک گسترده اى که در دست است، جاى انکار ندارد! و ما تعجّب مى کنیم چرا بعضى اصرار دارند چشم بر هم نهند و با این همه فجایع، باز معاویه و بنى امیّه را بستایند; براستى شگفت آور است.!!
شرح خطبه ۹۸ (ابن میثم)
در این کلام امام (ع) به ستمکاری بنی امیّه اشاره و سوگند یاد می کند که ظلم بنی امیّه استمرار می یابد. خبر در جمله امام (ع) که واژه ظلم بنی امیه بوده حذف شده است چون از محتوای کلام معلوم است که خبر چه کلمه ای است.
برای ظلم و ستم بنی امیه حدودی را به شرح زیر بیان داشته است.
1- حرامی از محرّمات الهی را باقی نمی گذارند جز این که همه را حلال اعلام می کنند. بزرگترین حرام، ظلم و قتل نفس است و بنی امیّه در ارتکاب این دو عمل شهرت کامل داشته بنا بر این بقیّه محرّمات الهی بخوبی روشن است.
«استحلّوه» در کلام امام (ع) یعنی حرام را به کار می بستند و انجام می دادند درست مانند یک وظیفه مشروع و حلال، در انجام کار حرام گناه و حرجی برای خود قبول نداشتند.
2- قوله علیه السلام: ان لا یدعو عقدا الّا حلّوه:
یعنی هیچ عقد و قراردادی از عقود اسلامی که نظام عالم بر مدار همین قوانین شرع و ضوابط آن دور می زند، نبود جز این که نادیده انگاشته و در زیر پا گذاشتند. «حلّوه» کنایه از منتفی دانستن قواعد شرعی است که صریحا با آنها مخالفت کرده و در عمل نیز به آنها پایبندی نداشتند.
3- هیچ خانه گلینی و یا چادر پشمینی نماند جز آن که ستم بنی امیه بدان وارد شود. این عبارت کنایه از دشمنی عمومی و ستمگری آنها نسبت بتمام مردم شهرنشین و بادیه نشین می باشد.
قوله علیه السلام: نبابه سوء رعیهم:
یعنی بد رفتاری آنها نسبت بمردم موجب شده بود که خلق از آنها فاصله بگیرند و برای فرار از شرّشان ترک دیار کنند.
4- مردم بدو دسته گریان که برخی بر دین خود و بعضی برای دنیاشان اشک بریزند.
5- یاری دادن هر یک از شما هر یک از حکام بنی امیّه را بمانند یاری کردن برده از اربابش باشد. در این عبارت تشبیه کرده است مردم را ببرده و بنی امیّه را به ارباب جهت شباهت را چنین بیان کرده است، که هر گاه ارباب حاضر باشد فرمانش را ببرند و هرگاه غایب باشد از او بدگویی کنند. (چون اطاعت از اجبار و زور است نه از جهت ارادت و محبّت).
6- بیشترین زجر ظلم را از دست بنی امیّه کسانی می کشند که حسن ظنّشان بخدا بیشتر باشد. دلیل این واقعیت این است، هر کس بخدا حسن ظن بیشتری داشته باشد از بنی امیّه فاصله بیشتری می گیرد و توکّلش بر خدا بیشتر می شود.
بدیهی است که نسبت به چنین کسی بدگمان گشته او را بیشتر بگزند و تعقیبش کنند. پس از دست آنها رنج بیشتری خواهد برد.
سپس می فرمایند: آن کس که عافیت بیشتری به او روی آورد بر این نعمت عافیت خدا را شاکر باشد. مقصود حضرت از این سخن آن است که: عافیت داشتن و بدور ماندن از شرور بنی امیّه برای بعضی از مردم ممکن می شود. و همچنین فردی که بعدالت قیام کند و از بلای آنها وارهد. و آن را که به بلای بنی امیّه مبتلی شود، دستور صبر و شکیبایی بر ابتلائات آنها را توصیه می کند. و در زمینه صبر و شکیبایی، حسن عافیت را که لازمه تقوی و صبر است، بدانها وعده می دهد. زیرا خداوند می فرماید: تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْب
AZAN
☑️ The christianity use bell for calling people to worship and muslims to do this; intonate special words called "AZAN".
The call to prayer or Azan is some sentences in Arab
The call to prayer or Azan is some Arabic sentences and someone declare it by a loud and smooth voice several times a day, in worship time, to remind people about God. The meaning of sentences is:
▫️ God is greater to be described
▫️ I witness that there is no God except "Allah"
▫️ I witness that "Muhammad" is an apostle sent by God
▫️ I witness that "Ali" is a argumentum sent by God
▫️ hurry up to prayer
▫️ hurry up to salvation
▫️ hurry up to the best action
▫️ God is greater to be described
▫️ There is no God except "Allah"
I Am Thankful.
I can see the beauty all around me.
There are those whose world is always dark.
I Am Thankful
I can walk.
There are those who have never taken their first step.
I Am Thankful
My heart can be broken.
There are those who are so hardened they cannot be touched.
I Am Thankful
For the opportunity to help others.
There are those who have not been so abundantly blessed as I.
I Am Thankful
I can work.
There are those who have to depend on others for even their most basic needs.
I Am Thankful
I have been loved.
There are those for whom no one has ever cared.
The Quran The Alive Miracle
Part: 1
The Quran is the Muslim' s holy book, which was revealed on Muhammad (PBUP), six centuries after the emergence of the Prophet Jesus (PBUH).The Quran is in Arabic and include 30 sections and 114 Chapters and 6236 verses.
This book has been revealed on the Prophet Muhammad during 23 years.Specific feature of the Qur'an that makes it different from other holy books is that every word of it is revealed to Muhammad (PBUH) by God, every word of it and it is not the advices or discourses of Muhammad (PBUH).
The other special feature of this Book is that there is no falsification in it during these 1400 years after its revelationis, as God said no word is added or removed, old Qurans that were discovered from different areas of Islamic territories in different centuries prove this claim.
?What Is A Miracle
Part : 1
Miracles are wonders that mankind has been unable to do but Allah enabled His prophets to do them
Since a prophet is chosen among people, other people may oppose and even deny his prophethood by doubting him because he is at a higher rank than them
As a matter of fact, that issue is stated in the Quran and it is informed that prophets that were sent by Allah was addressed by their nations as follows: “We see (in) thee nothing but a man like ourselves: nor do we see that any follow thee but the meanest among us, in judgment immature: nor do we see in you (all) any merit above us.” (For instance, see: Hud, 27)
Then, the person who is a prophet needs a spiritual superiority, loftiness and distinction in order to establish and maintain authority over people
He needs evidence to show that he is a prophet and he has a connection with Allah. That evidence
is miracles. (İşaratü’l-İcaz, 86.)
?What Is A Miracle
Part : 2
Miracles are for the approval of the cause of the prophets by Allah, the Creator of the universe. If a person says, “The Sultan appointed me to do such and such a task” before that Sultan, and when he is asked for evidence, if the Sultan approves it, will there be any doubt about it since the Sultan confirmed and approved him
Similarly, when a Sultan changes a custom, law or situation of his that he always does based on the wish of a person, he is regarded to have confirmed and approved the claim of that person
Just like the case in the example, the prophets claimed, “I am the messenger of the Creator of this Universe. My evidence is that he will change some of his long-established and continuous customs based on my supplication and wish.” And, Allah Almighty showed hundreds of miracles through their hands. (Mektubat, 92.)
? why Hijab
Part : 1
One of the many questions that I have been asked is why does Islam make hijab mandatory for women? Islam has introduced hijab as part of the decency and modesty in interaction between members of the opposite sex.
Verse 59 of chapter 33 gives a very good reason; it says,
“This is more appropriate so that they may be known [as Muslim women] and thus not be harassed [or molested].”
Men, whether they confess it or not, are slaves of lust and desire.
Hijab protects women from such men; it symbolizes that she has been sanctified to one man only and is off-limit to all others.
Hijab contributes to the stability and preservation of marriage and family by eliminating the chances of extramarital affairs.
Finally, it compels men to focus on the real personality of the woman and de-emphasizes her physical beauty. It puts the woman in control of strangers’ reaction to her.
( Poem For Imam Ali (A.S)
He was born in the Ka’ba
The Prophet he saw
He supported him always
Though times were raw.
He married Fatima
And had Hassan and Hussain
And Zainab and Umme Kulthum
Who would later all be in pain.
He stuck by the Prophet
From the beginning till the end
He became successor
Little did he know that the Prophet had few real friends
They set his house on fire
And killed Fatima’s unborn son
They took away Fadak
The pain of Ali’s family was their fun.
Fatima was dead
Nobody knows where
She never forgave the enemies
Who never did care
Ali married another Fatima
Who was called another name
They had Osman, Abdullah, Jafar and Abbas
Who’s relationship with Hussain was like the Prophet and Ali all the same.
Imam stood loyal to Islam no matter
Until he got struck by Ibn Muljim, may Allah curse him
He told Abbas his new master was Hussain
And then he took his last breath; Najaf he is buried in.
May Allah curse all oppressors who troubled the Imam (A.S) and his family .
May Allah bring back the Imam Mahdi (A.S) soon .
متن فراز 1 و 2
وَ لَئِنْ اءَمْهَلَ اللّ هُ الظَّالِمَ فَلَنْ یَفُوتَ اءَخْذُهُ، وَ هُوَ لَهُ بِالْمِرْصَادِ عَلَى مَجَازِ طَرِیقِهِ، وَ بِمَوْضِعِ الشَّجى مِنْ مَسَاغِ رِیقِهِ.
اءَما وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَیَظْهَرَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمُ عَلَیْکُمْ لَیْسَ لِاءَنَّهُمْ اءَوْلَى بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَ لکِنْ لِإِسْراعِهِمْ إ لى باطِلِ صاحِبِهِمْ وَ إ بْطائِکُمْ عَنْ حَقِّی ، وَ لَقَدْ اءَصْبَحَتِ الْاءُمَمُ تَخافُ ظُلْمَ رُعَاتِها، وَ اءَصْبَحْتُ اءَخَافُ ظُلْمَ رَعِیَّتِی .
اسْتَنْفَرْتُکُمْ لِلْجِهَادِ فَلَمْ تَنْفِرُوا، وَ اءَسْمَعْتُکُمْ فَلَمْ تَسْمَعُوا، وَ دَعَوْتُکُمْ سِرّا وَ جَهْرا فَلَمْ تَسْتَجِیبُوا، وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا، اءَشُهُودٌ کَغُیَّابٍ؟ وَ عَبِیدٌ کَاءَرْبَابٍ؟ اءَتْلُو عَلَیْکُمْ الْحِکَمَ فَتَنْفِرُونَ مِنْهَا، وَ اءَعِظُکُمْ بِالْمَوْعِظَةِ الْبَالِغَةِ فَتَتَفَرَّقُونَ عَنْهَا، وَ اءَحُثُّکُمْ عَلَى جِهَادِ اءَهْلِ الْبَغْیِ فَما آتِی عَلَى آخِرِ قَوْلِی حَتَّى اءَراکُمْ مُتَفَرِّقِینَ اءَیادِی سَباء.
تَرْجِعُونَ إ لى مَجالِسِکُمْ، وَ تَتَخادَعُونَ عَنْ مَواعِظِکُمْ، اءُقَوِّمُکُمْ غُدْوَةً، وَ تَرْجِعُونَ إ لَیَّ عَشِیَّةً کَظَهْرِ الْحَیَّةِ، عَجَزَ الْمُقَوِّمُ، وَ اءَعْضَلَ الْمُقَوَّمُ.
اءَیُّهَا الشَّاهِدَةُ اءَبْدانُهُمْ، الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، الْمُخْتَلِفَةُ اءَهْوَاؤُهُمْ، الْمُبْتَلى بِهِمْ اءُمَرَاؤُهُمْ، صاحِبُکُمْ یُطِیعُ اللَّهَ وَ اءَنْتُمْ تَعْصُونَهُ، وَ صَاحِبُ اءَهْلِ الشّامِ یَعْصِی اللَّهَ وَ هُمْ یُطِیعُونَهُ.
لَوَدِدْتُ وَاللَّهِ اءَنَّ مُعَاوِیَةَ صَارَفَنِی بِکُمْ صَرْفَ الدِّینارِ بِالدِّرْهَمِ، فَاءَخَذَ مِنِّی عَشَرَةً مِنْکُمْ وَ اءَعْطَانِی رَجُلاً مِنْهُمْ.
ترجمه :
سخنى از آن حضرت (ع )
اگر خداوند ستمگر را روزى چند مهلت دهد، هرگز بازخواستش را فرو نگذارد، بلکه همواره بر گذرگاه در کمین اوست و گلویش را چنان بفشارد که از فرودادن آب دهان هم عاجز آید.
آگاه باشید، سوگند به کسى که جان من در قبضه قدرت اوست ، که این قوم بر شما غلبه خواهند کرد، نه از آن جهت که از شما بر حق ترند، بلکه از آن روى که در یارى فرمانرواى خود، با آنکه بر باطل است ، شتاب مى ورزند و شما در اجراى فرمان من ، با آنکه بر حقم ، درنگ مى کنید. مردم از ستم فرمانروایان خود بیمناک اند و من از ستم رعیت خویش در هراسم . شما را به جهاد برانگیختم ، از جاى نجنبیدید، خواستم سخن خود به گوش شما برسانم ، نشنیدید، در نهان و آشکارا دعوتتان کردم ، پاسخم ندادید، اندرزتان دادم نپذیرفتید.حاضرانى هستید به مثابه غایبان و بندگانى هستید چون خداوندان . سخنان حکمت آمیز بر شما خواندم از آن رمیدید. به اندرزهاى نیکو پندتان دادم هر یک از سویى پراکنده شدید. شما را به جهاد با تبهکاران فرا مى خوانم ، هنوز سخنم به پایان نرسیده ، مى بینم هرکس که به سویى رفته است ، آنسان که قوم ((سبا)) پراکنده شدند. به جایگاههاى خود باز مى گردید و یکدیگر را به اندرزهاى خود مى فریبید. هر بامداد شما را همانند چوب کجى راست مى کنم و شب هنگام خمیده چون پشت کمان نزد من باز مى گردید. راست کننده به ستوه آمده و، کار بر آنچه راست مى کند دشوار گردیده .
اى کسانى که به تن حاضرید و به خرد غایب ، هر یک از شما را عقیدتى دیگر است . فرمانروایانتان گرفتار شمایند. فرمانرواى شما، خدا را اطاعت مى کند و شما نافرمانیش مى نمایید و فرمانرواى آنان (27) خدا را نافرمانى مى کند و ایشان سر بر خط فرمانش دارند. دلم مى خواهد معاویه با من معاملتى کند چون صرافى که به دینار و درهم . دو تن از شما را از من بستاند و یک تن از مردان خود را به من دهد.
به نام خدا
خطبه 97 در یک نگاه
با توجه به اینکه شأن ورود این خطبه - به گونه اى که شارحان نهج البلاغه نوشته اند - جریان سرپیچى مردم کوفه از فرمان على(علیه السلام) جهت مقابله با لشکریان غارتگر معاویه بعد از واقعه جنگ نهروان بوده است، امام در بخش اوّل این خطبه، مردم متمرّد کوفه را با شدیدترین عتاب و سرزنش - که در نوع خود کم نظیر یا بى نظیر است - رو به رو مى سازد و به این امید که غیرت آنها به جوش آید و آماده نبرد با ظالمان شوند، آنها را با شلاّق هاى توبیخ مى نوازد و از تعبیرات مختلف، براى بیدار کردن آنها از خواب خرگوشى بهره مى گیرد و مقصود از همه این توبیخ ها و سرزنش ها آن است که پیش از سیطره ظالمان بى رحم، بر جان و مال و ناموس آنها و بر حکومت اسلامى، به خود آیند و به پا خیزند و آتش فتنه را خاموش و دست ظالمان را از قلمرو حکومت اسلامى قطع کنند!
سپس در بخش دیگرى از این خطبه، آنها را به پیروى اهل بیت - که سبب هدایت و نجات آنهاست - دعوت مى کند و در واقع، همان مضمون و محتواى حدیث «ثَقَلَین» را به آنها یادآور مى شود.
و در آخرین بخش خطبه، مردم کوفه را با یاران پیامبر اسلام مقایسه مى کند و با این مقایسه، روشن مى سازد که چقدر میان آنها و یاران پیامبر از نظر ایمان و تقوا و عبادت و جهاد و استقامت و شجاعت، تفاوت وجود داشت.
روشن است که هر سه بخش خطبه، یک هدف را تعقیب مى کند و آن بسیج لشکر کوفه است براى مقابله با دشمن; دشمنى که بر هیچ چیز آنها - نه دین نه دنیایشان - رحم نمى کرد.
شرح بخش اول
نخست مى فرماید: «اگر خداوند، ظالم و ستمگر را (چند روزى) مهلت دهد، چنان نیست که فرصت مجازات او از دستش برود».
«او در کمین گاه، بر سر راه ستمگر است و گلوى وى را در دست دارد; هر زمان بخواهد مى فشارد، آن چنان که نتواند آب دهان را فرو برد».
این تعبیرات ممکن است اشاره به معاویه و لشکریان شام باشد; که مبادا فرصت خداوند به آنها، سبب شکّ و تردید شما گردد و در حقّانیت خود، یا باطل بودن آن ها تردیدى به خود راه دهید و این، در واقع نوعى دلدارى به لشکریان امام(علیه السلام) است تا با توجّه به این حقیقت، روحیّه خود را از دست ندهند.
این احتمال نیز وجود دارد که منظور از ظالم، همان لشکر متمرّد و عصیانگر است و در واقع، تهدیدى است در برابر آنها که اگر چند صباحى خداوند به شما مهلت داده، از عذاب و مجازات او در برابر عصیان و گردنکشى تان ایمن نباشید! ولى تفسیر اوّل، مناسب تر به نظر مى رسد.
به هر حال، این همان چیزى است که قرآن مجید کراراً به آن اشاره کرده و مى فرماید: «وَ لاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لاَِنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوَ اإِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ; آنها که کافر شدند تصوّر نکنند اگر به آنان مهلت مى دهیم به سودشان است; ما به آنها مهلت مى دهیم براى آنکه بر گناهان خود بیفزایند و براى آنها عذاب خوار کننده اى است.»
و در جاى دیگر مى فرماید: «اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ; به یقین پروردگار تو در کمین گاه (ظالمان) است.»
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که: «خداوند فرشته اى را (براى مأموریتى) به زمین فرستاد; مدّتى در زمین ماند و سپس به آسمان عروج کرد; به او خطاب شد در زمین چه دیدى؟ گفت: شگفتى هاى فراوانى دیدم و از عجیب ترین چیزهایى که دیدم این بود که بنده اى از بندگانت را غرق نعمتت دیدم; رزق و رزوىِ تو را مى خورد و ادّعاى خدایى مى کرد، من از جرأت و جسارت او در برابر تو و از حلم تو در برابر او در شگفتى فرو رفتم! خداوند فرمود: آیا از حلم من تعجّب کردى؟! من چهار صد سال به او مهلت دادم، کمترین ناراحتى جسمانى پیدا نکرد و هر چه از دنیا مى خواست به آن مى رسید و غذا و آب او کمترین تغییرى پیدا نمى کرد (اینها همه براى این بوده است تا او را بیازمایم و بندگان را هم به وسیله او آزمایش کنم).»
سپس امام(علیه السلام) آینده وضع آنهارا در برابر دشمنان بى رحم چنین پیش بینى مى کند و مى فرماید: «آگاه باشید! سوگند به آن کس که جانم در دست قدرت اوست! این قوم سرانجام بر شما پیروز مى شوند; امّا نه به خاطر این که آنها در حقّانیّت، از شما سزاوارترند; بلکه به این جهت که آنها در راه باطل زمامدارانشان سریع و کوشا هستند، در حالى که شما در اداى حقّ من کُند و سُست هستید!»
در واقع، امام(علیه السلام) در اینجا به نکته مهمّى اشاره مى کند; مى فرماید: سرانجام آنها بر شما پیروز مى شوند، ولى گمان نکنید که این پیروزى به خاطر حقّانیّت آنهاست! مبادا کسى گمان کند که عامل پیروزى آنها تکیه بر حق است و این امر سبب گمراهى شما شود. آنها قطعاً بر باطلند، ولى در باطل خود کوشا و مصمّم اند و گوش بر فرمان معاویه دارند; ولى شما با اینکه در مسیر حق گام بر مى دارید، افرادى سست و بى اراده و در برابر فرمانده خود، سرکش و عصیانگرید و این صفات در هر کس و هر قوم و ملّتى باشد، سرنوشتى جز شکست نخواهد داشت.
و عجب اینکه، همین سخن را «مسلم بن عقبه» (همان کسى که از سوى یزید، فرمانده لشکرى بود که مدینه را به خاک و خون کشید) در برابر اهل شام هنگامى که مى خواست آنها را به میدان نبرد بکشاند تکرار کرد. گفت: اى مردم شام! شما از نظر شخصیّت و نسب برترین عرب نیستید; جمعیّت شما نیز بیش از دیگران نیست و منطقه زندگى شما نیز گسترده تر نمى باشد. اگر شما بر دشمنانتان پیروز مى شوید، تنها به خاطر انضباط و اطاعت از پیشوایان، و ایستادگى در برابر دشمن است; در حالى که دشمنان شما چنین نیستند.
سپس به نکته مهمّى در این رابطه اشاره کرده، مى فرماید: «اُمت ها همواره از ظلم زمامدارانشان در وحشتند، ولى من از ظلم پیروانم بیمناکم!»
همیشه در طول تاریخ، ملّت ها از حکومت هاى خودکامه خود و مظالم آنها در وحشت و اضطراب بودند، به گونه اى که این یک امر طبیعى محسوب مى شود; ولى این مسأله در مورد امام(علیه السلام) دگرگون شد! هیچ کس ترسى از ظلم و ستم او نداشت، چرا که کمترین ظلم و ستمى از او سر نمى زد و به عکس، امام پیوسته نگران کارشکنى ها، بىوفایى ها، توطئه ها و ندانم کارى هاى اصحابش بود; و البتّه چنین افرادى باید سرانجام زیر چکمه ستمگران، پایمال شوند و شدند.
سپس مطلب را باز کرده و انگشت روى نقاط ضعف عجیب کوفیان و عراقیان آن زمان مى گذارد و مى فرماید: «من شما را براى جهاد با دشمن برانگیختم، امّا حرکت نکردید; به گوش شما خواندم، امّا نشنیدید; در آشکار و نهان شما را (براى جهاد) دعوت کردم، اجابت ننمودید; اندرزتان دادم، ولى نپذیرفتید!»
آیا لشکریان عراق خطر را مى دیدند و بر اثر سستى و تن پرورى به استقبال دشمن نمى رفتند؟ یا به راستى تصوّر مى کردند که حکومت معاویه براى آنها مشکلى ایجاد نخواهد کرد؟ هر دو احتمال وجود دارد; اضافه بر بُزدلى و اختلافات قبیلگى و جهل و نادانى.
سپس براى تحریک آنها، با جملات کوبنده اى - که هر انسانى غیرتمندى را به حرکت در مى آورد - آنان را مخاطب ساخته، مى فرماید: «آیا شما حاضرانى همچون غائبان هستید؟ (که سخنانم را نمى شنوید) و یا بردگان (ضعیف) در قیافه مالکان (سرکش و قدرتمند)!».
«پیوسته حکمت هاى الهى را بر شما مى خوانم، از آن مى گریزید; و با مواعظ بالغه و اندرزهاى رسا شما را موعظه مى کنم، پراکنده مى شوید; به مبارزه با ظالمان شما را ترغیب مى کنم، امّا هنوز سخنانم به آخر نرسیده مى بینم همچون «ایادى سبا» متفرّق مى شوید!»
«أیادى سَبا» (و به تعبیر دیگر «مثل ایادى سبا») اشاره به ضرب المثلى است معروف در میان عرب، براى گروهى که به شدّت پراکنده مى شوند و اصل آن چنین است که «سبا» مردى بود که قبائل عرب «یمن» از او نشأت گرفتند; وى داراى ده فرزند بود که شش نفر از آنها را به منزله دست راست خود قرار داده بود و چهار نفر را به منزله دست چپ; ولى بعداً فرزندان او به شدّت از هم دور و پراکنده شدند و هر کدام در گوشه اى زندگى کرد و قبیله اى از او بوجود آمد; سپس پراکندگى آنها به عنوان یک ضرب المثل، معروف شد.
به هر حال، جمله هاى بالا به خوبى نشان مى دهد که امام نخست به نصیحت آنها با کلمات حکمت آمیز و مواعظ سودمند پرداخت و گفتنى ها را با منطق صحیح به آنها گفت و تا آنجا که مى شد مدارا کرد و اگر تعبیرات تند و شدیدى در این خطبه نسبت به آن ها مى بینیم، همه بعد از سخنان حکیمانه و اندرزهاى مشفقانه بوده است; و این، در زمانى که طرف مقابل به قدرى لجوج و خیره سر است که جز با شلاّق عتاب و تازیانه هاى ملامت و سرزنش از خواب غفلت بیدار نمى شود!
سپس در ادامه این سخن مى فرماید: «(شما اندرزهاى بلیغ مرا مى شنوید، ولى) به مجالس خود باز مى گردید و یکدیگر را از این مواعظ فریب مى دهید (و آثار سخنان من را خنثى مى کنید)»
به همین دلیل، من «صبحگاهان شما را مستقیم مى سازم، ولى شامگاهان همچون کمان خمیده سخت و محکمى که نه کسى قدرت صاف کردن آن را دارد و نه خودش قابلیّت صاف شدن را، به سوى من باز مى گردید!»
این جمله ها اشاره به نکته مهمّى دارد و آن اینکه: منافقان زیادى در میان اهل عراق بودند که براى خنثى کردن تأثیر کلام امام کوشش مى کردند; هنگامى که نزد امام(علیه السلام) مى آمدند تحت تأثیر جاذبه اخلاقى و سخنان حکمت آمیزش قرار مى گرفتند و باور مى کردند که باید آماده پیکار با دشمن شوند; امّا هنگامى که به جلسات خصوصى و عمومى خود باز مى گشتند، گروهى شیطان صفت، به سم پاشى مى پرداختند، افکار آنها را مشوّش، اراده آن ها را ضعیف و رشته اتّحاد آن ها را پاره مى کردند; صبح در محضر امام(علیه السلام)، دلها را با آب توبه مى شستند و عصر که به خدمتش باز مى گشتند، با قلبى سیاه و تاریک و افکارى منحرف و کج و معوج مى آمدند و این نبود مگر به خاطر فقدان شخصیّت درونى و عدم اراده قوى و رنگ پذیرى از هر کس و هر چیز.
«نافع بن کلیب» مى گوید: براى سلام گفتن به على(علیه السلام) وارد کوفه شدم; به مسجد آمدم و کنار منبر نشستم. على بر فراز منبر بود و عمامه سیاهى بر سر داشت... (و مردم را پیوسته نصیحت مى کرد و اندرز مى داد) هنگامى که از منبر پایین آمد، دیدم اشک از چشمان مبارکش جارى است. فرمود: «إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»; صبح گاه آنها را صاف و مستقیم مى کنم، ولى وقت عصر به نزدم مى آیند در حالى که مثل کمان خم شده اند; تا کى و تا چه زمانى (این کار را ادامه مى دهند؟)»
بخش دوم
در این بخش از خطبه امام(علیه السلام) لحن سخن را تندتر کرده و تازیانه سرزنش را محکمتر بر پیکر روح آنها وارد مى کند، به این امید که حرکتى در این ارواح خمود و سُست پیدا شود و پیش از بروز خطرِ شدید، به پا خیزند مى فرماید: «اى قومى که بدن هایتان حاضر است و عقل هایتان پنهان، و خواسته هایتان مختلف و پراکنده و زمامدارانتان به شما مبتلا هستند».
در این عبارت، امام(علیه السلام) روى سه نقطه ضعف آنها انگشت مى گذارد: نخست، غایب بودن عقل ها; گویى عقل هایشان از تن جدا شده و تدبیرِ آن را رها نموده و وجودشان همچون کشورى بدون مدیر و مدبّر باقى مانده است.
دیگر اینکه، هیچگونه حلقه اتّصالى در میان آنها وجود ندارد; هر کدام خواسته اى دارند به اندازه هواى نفس و عقل کوچکشان.
بدیهى است! چنین گروهى، هیچ مشکلى را از خودشان و از دیگران حل نخواهند کرد.
و سومین نقطه ضعف آنها این بود که زمامداران ناچار بودند، با آنها بسازند و جانشینى براى آنان نداشتند.
مجموع این صفات سبب مى شد که در میدان نبردِ با دشمن، کفایت و کارآیى نداشته باشند.
در ادامه این سخن مى افزاید: «رهبر شما خداى را اطاعت مى کند; و شما او را عصیان مى کنید; امّا زمامدار اهل شام خدا را معصیت مى کند، ولى آنها اطاعتش مى کنند!»
راستى شگفت انگیز است! کسى که مطیع فرمان خدا است، سزاوارترین فردى است که باید او را اطاعت کرد و آن کس که عصیانگر است باید با او مخالفت نمود; ولى در اینجا قضیه به عکس شد; مطیع فرمان خدا مورد بى مهرى قرار گرفت و عصیانگر مورد احترام!!
در جمله پایانى این بخش، به تعبیرى بر مى خوریم که در نهج البلاغه بى مانند است. مى فرماید: «به خدا سوگند! بسیار دوست داشتم معاویه شما را با نفرات خود مبادله مى کرد، همچون مبادله کردن دینار به درهم: ده نفر از شما را از من مى گرفت و یک نفر از آنها را به من مى داد».
تأکیدات متعدّدى که در این جمله آمده، نشان مى دهد که این سخن امام(علیه السلام)واقعاً جدّى است و کمترین مبالغه در آن راه ندارد. شامیان را به منزله سکّه طلا فرض کرده و عراقیان را به منزله سکّه نقره، که در آن زمان یک دهم آن (دینار) ارزش داشت و این نشان مى دهد که مردم شام افرادى با انضباط بودند حتّى هنگامى که معاویه آنان را فریب داد باز هم پشت سر او محکم ایستادند; ولى لشکر کوفه و عراق به هیچ وجه انضباطى نداشتند و حتّى ده نفر از آنها به اندازه یک نفر از شامیان ارزش نداشت!
در طول تاریخ شام و عراق قبل از اسلام و بعد از اسلام شواهدى براى این مطلب پیدا مى شود.
پایان شرح بخش دوم خطبه 97
شرح فراز اول و دوم خطبه ۹۷(ابن میثم)
فقوله علیه السلام: و لئن أمهل الظّالم إلی قوله ریقه:
این فراز از کلام امام (ع) برای تهدید مردم شام آورده شده است، که خداوند آنها را گرفتار می کند، قوّت و نیرومندیشان را از میان خواهد برد. پروردگار در تمام حرکات، اعمال و رفتار در کمین آنهاست و در مسیر حرکتشان که گمراهی و ضلالت است قرار گرفته است. روزی گلویشان را گرفته، و جانشان را می ستاند.
از به کار بردن واژه «شجی» و بر «مرصاد» بودن خدا، فهمیده می شود که حق تعالی، ستمگران را به کیفر و عقوبت گرفتار می کند (هر چند این عقوبت تأخیر داشته باشد، امّا قطعی و یقینی است)
سپس امام (ع) سوگند یاد می کند که اصحاب معاویه بر آنها پیروز می شوند، تا مگر کوفیان را بر مقاومت و پایداری بسیج کند. پس از آن تصوّر بعضی را در علّت پیروزی اصحاب معاویه بر یارانش را که موجب ضعف روحیّه آنها می شود رد کرده، می فرماید: دلیل غلبه اصحاب معاویه بر حق بودنشان نیست، بلکه پیروی بیچون و چرای آنها از دستورات معاویه در امر باطل و تسامح خودداری شما از پیروی از من با وجودی که حقّم می باشد زیرا پیروزی و موفقیّت در وحدت کلمه و فرمانبرداری از امام و پیشواست نه این که به حقّانیّت امام اعتقاد داشته باشی ولی در عمل و میدان کارزار او را رها کرده و تنها بگذاری.
امام (ع) سخن را در توبیخ و اهانت مردم کوفه ادامه داده، و بدلیل تخلّف و سرپیچی از دستوراتش از آنها اظهار تنفّر و انزجار کرده می فرماید: و لقد اصبحت الأمم الی قوله رعیّتی: «امّتها از سلطانشان می ترسند امّا عجب این است من که علی هستم از پیروانم می ترسم» بطور طبیعی و همگانی رعایا از سلطان خود می ترسند، وقتی که قضیّه بر عکس باشد یعنی امیر از افراد تحت امرش بترسد چنان پیروانی سزاوار ملامت و سرزنش هستند و هیچ بهانه و دلیلی بر علیه حاکم خود ندارند.
همین تخلّف از دستور امام (ع) که دقیقا نوعی ظلم بر خودشان بود، آنها را مستحقّ تنفّر و انزجار امام (ع) کرد. چه آن حضرت در موارد زیادی آنها را مورد تفقّد و دلسوزی قرار داد. از جمله روز حکمیّت در صفّین، ولی آنها نصیحت و صلاحدید امام (ع) را نپذیرفته و بعنوان تمرّد از دستور به آن حضرت گفتند: اگربحکمیّت راضی نشوی آنچه با عثمان کردیم با تو خواهیم کرد.
امام (ع) در ادامه سخن تقصیر مردم کوفه و راهنماییهای خود را نسبت به آنها در جهت ارشاد و هدایت و اصلاح امورشان بر می شمارد، و بعنوان مشت نمونه خروار، فرار آنها از جهاد با دشمن و حفظ بلادشان، و دعوت آنها بطور علنی و سرّی بر انجام کارهای شایسته، و پند و اندرز دادن آنها بر اندیشه صحیح در امور را، یادآور می شود.امام (ع) مردمان کوفه را با وجودی که حاضر بودند به غایبان، و در صورتی که ادّعای بندگی خدا را داشتند به اربابان متمرّد از فرمان تشبیه کرده است. جهت تشبیه این است که اشخاص حاضر از موعظه و نصیحت پندی می گیرند، اما افراد غایب چون قادر به شنیدن نیستند از پند و اندرز سودی نمی برند. وقتی که افراد حاضر پند گیرنده نباشند با افراد غائب تفاوتی ندارند.
وظیفه بندگان نیز اطاعت و فرمانبرداری از دستورات فرماندهان می باشد، ولی وقتی که از روی غرور و تکبّر فرمانبرداری نداشته باشند، همچون اربابانی خواهند بود که همواره دستور می دهند و دستور نمی برند (پیروان حضرت نه گوش به نصیحت می دادند، و نه فرمانبردار بودند. بدین لحاظ آنها را به افراد غایب و ارباب تشبیه کرده است)
در ادامه مذمّت و بدگویی، آنها را توبیخ می کند که گوش به سخن حکمت آمیز و موعظه بلیغ آن حضرت نداده اند و بدین سبب سزاوار ملامت شده اند.
منظور حضرت از «اهل بغی» مردم شام، پیروان معاویه اند، و «ایادی سبا» ضرب المثلی که به هنگام نهایت تفرقه جمعیّتی، بدلیل عدم اجتماعشان در مجالس و محافل تصمیم گیری آورده می شود.
با توجّه به این که خدعه و فریب، بی توجّهی به مصلحت اجتماعی می باشد، امام (ع) در باره اصحاب خود می فرماید: «یتخادعون» یعنی یاران من (دارای این خصیصه زشت اخلاقی هستند که) هرگاه از مجلس وعظ و پند باز می گردند هر یک دیگری را از موضوع وعظ و نصیحت غافل می گرداند. و به موضوعات دیگری توجّهش می دهد. هر چند انجام این امر بقصد فریب نباشد، نتیجه آن خدعه یعنی غافل ساختن از مصلحت امر است. (چنان که آل سبا آنچه کاهن گفته بود از یکدیگر پوشیده می داشتند).
منظور کلام امام (ع) که فرمود: «در صبحگاه آنها را قوام می بخشم» این است که به اصلاح اخلاق آنها با حکمت و موعظه می پردازم، امّا شب هنگام که باز می گردند مانند پشت کمان کج شده اند این جمله تشبیه معقول به محسوس است. انحراف آنها از زیبایی اخلاق و کجی فکر و اندیشه معقول به کمان محسوس تشبیه شده است.
قوله علیه السلام: عجز المقوّم:
این جمله إشاره بخود حضرت دارد و اعترافی است که آن بزرگوار بر ناتوانی خود در قوام بخشیدن به یارانش می کند (پیش از این متذکّر شدم که امام (ع) نمی خواست با دیکتاتوری آنها را به راه خیر وا دارد.- م.)
قوله علیه السلام: و اعضل المقوّم:
یعنی نصیحت پذیر کارش مشکل است و در معالجه و دواء به بن بست رسیده است. انحراف اخلاقی پیروان، موجب گردیده بود که توجّهی به نصایح دلسوزانه حضرت نداشته باشند، و دل آن بزرگوار را بدرد آورند که با اندوه و تأسّف بگوید. پند دهنده از نصیحت عاجز و پند شنونده از پند پذیری درمانده است.
پس از بیان این موضوع امام (ع) آنها را مورد خطاب قرار داده و معایبشان را متذکّر می گردد. شاید خرد و عقل اصحابش را از بی توجّهی به حقایق منصرف و به تأمّل و فکر وادارشان کند. لذا اوصافی را به شرح زیر برای آنها بیان می کند.
- بدنهاشان حاضر و عقل شان غائب است.
- خواسته های مختلفی دارند.
- امرا و فرماندهانشان بدانها مبتلی و گرفتار شده اند.
سپس اصحابش را متوجّه رذلیت با بخشودیشان کرده می فرماید: با وجودی که من مطیع فرمان خدایم، شما با دستورات من مخالفت می کنید و با وجودی کهپیشوای مردم شام معصیت خدا را مرتکب می شود آنها از فرامین وی تبعیّت می کنند. این مقایسه را امام (ع) در فرق میان خود و معاویه می آورد تا غیرت آنها را بر جهاد و پیروی از دستوراتش بر انگیزد (امّا وقتی که تغییری در وضع آنها مشاهده نمی کند) اصحابش را تحقیر و فضیلت دشمنان را نسبت به آنها در جنگ و شجاعت استقامت بیان کرده سوگند یاد می کند. که مایل است معاویه معاوضه طلا با نقره را انجام دهد (یکی از پیروان خود را بدهد و ده نفر از پیروان امام را بگیرد، چنان که ده درهم نقره را با یک دینار طلا معاوضه می کنند) .
سپس امام (ع) خود را گرفتار پنج خصلت از پیروان خود می داند. سه صفتی که در آنها وجود دارد و متناسب با یکدیگرند و دو صفتی که در آنها نیست سه صفت موجود در آنها بدین قرار است: با این که گوش دارند کرند. با این که حرف می زنند گنگند و با این که چشم دارند کورند. جمع این اوصاف با ضدّشان (یعنی در عین شنوائی کر بودن و در عین حرف زدن گنگ بودن و در عین چشم داشتن کور بودن) موجب تعجّب گردیده و بیان توبیخ آنهاست.
مطالعه بخش دوم خطبه 97 را آعاز می کنیم . به لطف خدا
اءَهْلَ الْکُوفَةِ مُنِیتُ مِنْکُمْ بِثَلاَثٍ وَ اثْنَتَیْنِ: صُمُّ ذَوُو اءَسْمَاعٍ، وَ بُکْمٌ ذَوُو کَلاَمٍ، وَ عُمْیٌ ذَوُو اءَبْصَارٍ، لا اءَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ، وَ لا إِخْوانُ ثِقَةٍ عِنْدَ الْبَلاءِ، تَرِبَتْ اءَیْدِیکُمْ یَا اءَشْبَاهَ الْإِبِلِ غَابَ عَنْها رُعَاتُهَا، کُلَّما جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ تَفَرَّقَتْ مِنْ جانِبٍ آخَرَ.
وَ اللَّهِ لَکَاءَنِّی بِکُمْ فِیما إِخالُ اءَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى ، وَ حَمِیَ الضِّرَابُ، قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ اءَبِی طَالِبٍ انْفِراجَ الْمَرْاءَةِ عَنْ قُبُلِها، وَ إ نِّی لَعَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی ، وَ مِنْهاجٍ مِنْ نَبِیِّی ، وَ إِنِّی لَعَلَى الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ اءَلْقُطُهُ لَقْطا.
انْظُرُوا اءَهْلَ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ، وَاتَّبِعُوا اءَثَرَهُمْ، فَلَنْ یُخرِجُوکُمْ مِنْ هُدًى ، وَ لَنْ یُعِیدُوکُمْ فِی رَدىً، فَإ نْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا، وَ إ نْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا، وَ لا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا، وَ لا تَتَاءَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِکُوا.
لَقَدْ رَاءَیْتُ اءَصْحابَ مُحَمَّدٍ صَلّى اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِه فَما اءَرى اءَحَدا مِنْکُمْ یُشْبِهُهُمْ، لَقَدْ کانُوا یُصْبِحُونَ شُعْثا غُبْرا، وَ قَدْ بَاتُوا سُجَّدا وَ قِیاما، یُراوِحُونَ بَیْنَ جِباهِهِمْ وَ خُدُودِهِمْ، وَ یَقِفُونَ عَلى مِثْلِ الْجَمْرِ مِنْ ذِکْرِ مَعَادِهِمْ، کَاءَنَّ بَیْنَ اءَعْیُنِهِمْ رُکَبَ الْمِعْزى مِنْ طُولِ سُجُودِهِمْ! إ ذا ذُکِرَ اللَّهُ هَمَلَتْ اءَعْیُنُهُمْ حَتَّى تَبُلَّ جُیُوبَهُمْ، وَ مَادُوا کَمَا یَمِیدُ الشَّجَرُ یَوْمَ الرِّیحِ الْعَاصِفِ خَوْفا مِنَ الْعِقَابِ وَ رَجَاءً لِلثَّوَابِ.
مردم کوفه ، به سه چیز که در شما هست و دو چیز که در شما نیست ، گرفتار شما شده ام . اما آن سه چیز با آنکه گوش دارید، کرید و با آنکه زبان دارید، گنگید و با آنکه چشم دارید، کورید. و اما آن دو نه در رویارویى با دشمن ، آزادگانى صدیق هستید و نه به هنگام بلا یارانى درخور اعتماد. دستهایتان پر خاک باد، همانند اشترانى هستید بى ساربان ، که هرگاه از یک سو گرد آورده شوند، از دیگر سو پراکنده گردند. سوگند به خدا، گمان آن دارم که چون جنگ سخت شود و آتش پیکار افروخته گردد، از گرد پسر ابوطالب پراکنده شوید، آنسان که زن به هنگام زادن رانها از هم گشاید. در حالى که ، من از جانب پروردگارم حجتى و گواهى دارم و به راه روشن پیامبرم گام مى زنم . راه من راهى روشن است . آن را گام به گام مى پیمایم و چشم از راه برنمى گیرم تا به ورطه باطل نیفتم .
به خاندان پیامبرتان بنگرید و به آن سو روید که آنان مى روند و پاى به جاى پاى آنان نهید، که هیچگاه شما را از طریق هدایت منحرف نکنند و به هلاکت نسپارند. اگر نشستند، بنشینید و اگر برخاستند، برخیزید. بر آنان پیشى مگیرید که گمراه شوید و از آنان واپس نمانید که هلاک گردید. من اصحاب محمد (صلى اللّه علیه و آله ) را دیده ام . در میان شما نمى بینم کسى را که همانند ایشان باشد. آنان روزها ژولیده موى و غبارآلود بودند و شبها یا در سجده بودند یا در قیام . گاه چهره بر زمین مى سودند و گاه پیشانى . چون سخن معادشان به گوش مى رسید، گویى پاى بر سر آتش دارند.
میان دو چشمانشان در اثر سجده هاى طولانى چون زانوان بز پینه بسته بود. چون خدا را یاد مى کردند، سرشک دیدگانشان گریبانهایشان را تر مى کرد و از بیم عذاب و امید ثواب بر خود مى لرزیدند، آنسان که درخت در روز بادناک مى لرزد.
اتمام خطبه
امام (ع) خود را گرفتار پنج خصلت از پیروان خود می داند. سه صفتی که در آنها وجود دارد و متناسب با یکدیگرند و دو صفتی که در آنها نیست سه صفت موجود در آنها بدین قرار است: با این که گوش دارند کرند. با این که حرف می زنند گنگند و با این که چشم دارند کورند. جمع این اوصاف با ضدّشان (یعنی در عین شنوائی کر بودن و در عین حرف زدن گنگ بودن و در عین چشم داشتن کور بودن) موجب تعجّب گردیده و بیان توبیخ آنهاست. مقصود این است که در مصالح دین و نظام امور دولتشان بر شنوایی و گویایی و بینایی آنها نفعی مترتّب نیست. آن که از شنوایی و بینائی خود سودی نبرده و عبرت نگیرد و آن که گفتارش مفید فایده ای نباشد، مانند کسی است، که این احساسات را نداشته باشد. بلکه حال این افراد بدتر است، زیرا شنوایی، گویایی و بینایی هرگاه مفید فایده نباشند، به نسبت آن که این ابزار را ندارد مضرّ خواهند بود (گاهی موجب خلافکاری می شوند و انسان به کیفر گناه آنها گرفتار می آید).
امّا دو صفتی که در آن مردم وجود نداشت، یکی آن که هنگام ملاقات و بر خورد، صداقت در آزادگی نداشتند، یعنی بدلیل آمیزه ای که از ترس، خواری و فرار در ذات خویش داشتند بهنگام برخورد و ملاقات، آزادگی و حریّت، بزرگواری و صداقت از آنها بروز نمی کرد زیرا شخص آزادمنش از زشتی رذیلت و کارهایی که موجب طعن و ملامت شود وارسته است.
صفت دوّمی که در ذاتشان دیده نمی شد. به هنگام بروز بلا برادران مورد اعتمادی نبودند، یعنی برادرانی، که بگاه گرفتاری و نزول حوادث بتوان بدانها اعتماد کرد.
سپس امام (ع) با اظهار دلتنگی بر علیه آنها در شکل نعمت خواهی دعا می کند و می فرماید: «دستهایتان خاک آلود باد» کنایه از این است که هیچ خیری به آنها نرسد.
قوله علیه السلام: یا اشباه الإبل غاب عنها رعاتها کلّما جمعت من جانب تفرقّت من جانب آخر.
در عبارت فوق تشبیهی را به کار برده و مردم کوفه را به گلّه شتری که ساربان نداشته و از هر سو متفرّق اند مانند کرده است، وجه شباهت بیان رذیلتی است که امام (ع) در وجود آنها سراغ داشت. نشانه این رذیلت تفرقه و پراکندگی بود که بهنگام جنگ پیروان حضرت دچار آن بودند.
سپس جدایی و نامأنوسی آن مردم را به جدا شدن زن از بچّه اش در هنگام ولادت تشبیه کرده است، تا بیان این مطلب بغیرتشان برخورد کند.
تشبیه در مورد تسلیم شدن زن به ولادت فرزند و جدا شدن از او بیان کننده زمان ولادت و یا ملامت و طعنی است که برای افراد آورده می شود.
امام (ع) پس از این توبیخ به بیان فضیلت خود پرداخته، تا دلهای پیروان خود را قوّت بخشیده و میان آنها الفت برقرار کند، و بیّنه روشنی که امام (ع) از جانب خداوند بر علیه آنها عرضه می کرد، آیات کریمه قرآن و ادلّه واضحی بود که بر معرفت وجود حق تعالی و اعتماد کاملی که بر پیمودن راه خداوند داشت، چنان که خداوند متعال می فرماید: قُلْ إِنِّی عَلی بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّی. مقصود از «منهاج» پیامبر (ص) طریقه و سنت پیغمبر (ص) می باشد و راه روشنی الهی، که امام سالک آن بوده است شریعت و دیانت رسول گرامی اسلام است منظور از این جمله امام (ع) «القطه لقطا» بررسی و تمیز دادن راه حق از طریق ضلالت و گمراهی، و سلوک بر مسیر حقیقت می باشد، که حضرت همواره مراقب آن بوده است.
امام (ع) فضیلت خود را با دستور به تبعیّت از اهل بیت و سمت گیری در جهت آن رسول و پیروی از آن بزرگواران تکمیل می کند. دلیل وجوب اطاعت از اهل بیت را سالک بودن آنها بر راه خدا، و عدم انحراف از طریق حق، دانسته است بدین توضیح که اهل بیت مردم را دوباره به جاهلیّت و گمراهی باز نمی گردانند. در این کلام اشاره ضمنی به این حقیقت است که اگر مردم از غیر اهل پیامبر تبعیّت کنند، به دوران جاهلیّت و ضلالت باز خواهند گشت.
قوله علیه السلام: فان لبدوا:
اگر اهل بیت پیامبر از گرفتن خلافت منصرف بودند و دوست داشتند که از توسّل بزور در قبضه کردن مقام خلافت خودداری کرده و در خانه بنشینند، و یا اگر برای گرفتن خلافت از دست غاصبان بپا خاستند (در هر دو حال) از آنها پیروی کنید. زیرا انزوا و سکون آنها از پذیرش خلافت برای مصلحتی است که علم آن از دیگران مخفی است. و اگر هم قیام کردند با آنها قیام کنید و همراه آنها باشید.
سپس امام (ع) در همین راستا، مردم را از سبقت گرفتن بر اهل البیت نهی می کند، زیرا جلو افتادن بر آل رسول نتیجه اش ضلالت و گمراهی است.
در انجام امور مقدم شدن بر اهل البیت روا نیست، زیرا لازمه جلو افتادن بر دلیل و راهنما، گمراه شدن و راه نبردن به مقصد می باشد.
همچنین پا پس کشیدن و عقب ماندن از آل رسول نتیجه اش هلاکت و نابودی است.
از اوامر و افعالی که آل رسول دستور می دهند، نباید عقب ماند، یعنی بمخالفت آنها نباید پرداخت، زیرا مخالفت با آل پیامبر جز سرگشتگی در وادی جهالت و عذاب آخرت و هلاکت همیشگی نتیجه ای ببار نمی آورد.
شیعه این ویژگی را به دوازده امام اختصاص می دهد و آنها را واجب الاطاعه و امامان بر حق می داند.
قوله علیه السلام: و لقد رأیت اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله الی آخره.
این فراز از کلام امام (ع) در ستایش و مدح صحابه مخصوص (پیامبر) و بیان منزلت و مقام آنها در خائف بودن از خدا و دین اوست. و ترغیبی بر کسب چنان فضایل برای دیگران می باشد. و با این بیان «که احدی را ندیده ام مانند آنها باشد» شنوندگان را بر سر غیرت می آورد تا مگر برای به دست آوردن فضیلتهای عبادی اخلاقی که اصحاب خاص رسول گرامی اسلام داشتند، و اینان ندارند تلاش کنند. آن گاه حضرت اوصافی را به شرح زیر برای صحابی خاص پیامبر حق، می آورند.
1- موی سرشان پریشان و صورتشان خاک آورد است. این کلام حضرت اشاره به لاغری پوست بدن اصحاب و ترک زینت و لذّتهای دنیوی آنها دارد.
2- شب را با قیام و سجده زنده می دارند: این جمله امام (ع) اشاره به این است که شب را بنماز صبح می کنند، چنان که خداوند متعال در این باره می فرماید: وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً.
3- میان پیشانی و صورتشان از جهت استراحت نوبت بندی کرده اند.
یعنی هرگاه یکی از آنها بر اثر سجده طولانی پیشانی اش خسته شود، برای رفع خستگی آن، صورت بر خاک می نهد.
4- از یاد معاد همچون کسی هستند که پا بر آتش سوزان گذاشته باشد.
این کلام اشاره به بیتابی و اضطرابی است که از یاد معاد و ترس قیامت به آنها دست می دهد، چنان که شخص پا بر آتش نهاده از حرارت آن تاب نمی آورد اینان نیز ناراحتند و بیتابی می کنند.
5- میان دو چشمشان «پیشانی» همچون زانوی بز، بدلیل سجده های طولانی پینه بسته است. وجه شباهت این است که جایگاه سجده در چهره آنها بتدریج کبود و پس از مدّتی پوستش می میرد و سخت و سفت می شود. چنان که زانوی بز «بعلّت خوابیدن بر زانو» روی زمینهای خشک و خشن پینه می بندد.
6- هنگامی که در نزد آنها یاد خدا آورده شود، چنان چشمهایشان پر از اشک می شود، که گریبان و دامنشان را تر می کند.
بعضی از روات نهج البلاغه کلمه «جیوبهم» را «جباههم» که بمعنی صورت است، قرائت کرده اند. مطابق این روایت تر شدن صورت از اشک چشم، در حال سجده ممکن است.
چنان که درخت از باد تند می لرزد، آنها از خوف عذاب پروردگار و یا محروم ماندن از رحمت الهی ترس دارند و بر خود می لرزند.
گاهی ترس و اضطراب بدلیل ترس از کیفر خداوند است و گاهی بدلیل شوق و علاقه وافری که به ثواب خداست و انسان می ترسد که از آن محروم شود.
این سخن امام (ع) مطابق کلام حق تعالی است که می فرماید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّه
شرح خطبه ۹۷(ابن میثم)
شرح فراز سوم خطبه 97
امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه، تازیانه های ملامت و سرزنش را محکمتر بر ارواح خفته آنها فرود می آورد و نقاط ضعف آنها را یکی بعد از دیگری بیان می کند; باشد که به خود آمده، درصدد اصلاح برآیند. نخست می فرماید: «ای اهل کوفه! من به سه چیز (که در شما هست) و دو چیز (که در شما نیست) مبتلا شده ام:
گوش دارید امّا نمی شنوید، زبان دارید امّا سخن نمی گویید، حقایق را نمی بینید، در حالی که چشم دارید!».
در اینجا امام(علیه السلام) اشاره به ناتوانی آنها از مشاهده حوادث و تحلیل صحیح پیرامون آن و تلاش برای پیدا کردن راه حل ها می کند، که در عین توانایی بر این امور، همه چیز را نادیده گرفته و در لاک خود فرو رفته بودند; صیّاد بی رحم را می دیدند، امّا عکس العملی نشان نمی دادند; پیام تهدیدآمیز دشمن را می شنیدند، امّا تکان نمی خوردند.
و امّا آن دو چیز که در آنها می بایست باشد، ولی نبود، همان است که در ادامه سخن فرموده: «نه در هنگام نبرد، آزاد مردان صادقید، و نه در آزمایش های سخت برادران قابل اعتماد!».
بی شک، زندگی فراز و نشیب های زیادی دارد: گاه زمان صلح است و گاه زمان جنگ و گاه راحتی است و گاه بلا; دوستان باوفا و برادران قابل اعتماد در آرامش و راحتی شناخته نمی شوند، بلکه سختی ها، جنگها، بلاها و حوادثِ پیچیده و ناراحت کننده، میدان آزمون آنها است و متأسّفانه مردم کوفه و عراق، در آن زمان در این آزمون ها روسفید نبودند و بارها بیوفایی و عدم استقامت و سُستی و تنبلی خود را نشان داده بودند.
به همین جهت، امام(علیه السلام) در جمله های بعد نخست به آنها نفرین می کند، سپس با دو تشبیه گویا از وضع روانی آن جمعیّت، آخرین سخن را درباره آنها بیان می فرماید. می گوید: «دستهایتان خاک آلود باد! (و بر خاک مذلّت بنشینید)».
«ای کسانی که به شتران بی ساربانی می مانید که هرگاه از یک سو جمعشان کنند، از سوی دیگر پراکنده می شوند!».
این تشبیه، تعبیر روشنی از جهل و نادانی و عدم انضباط آنها است. نخست آنها را به حیوانات تشبیه می کند و سپس به نداشتن صاحب نافذ الکلام.
روشن است جمع کردن شتران توسط ساربان ها میسّر است و آنها به ندای هر کس گوش نمی دهند; به همین دلیل، اگر دیگری بخواهد آنها را جمع کند، به مقصود خود نائل نمی شود.
امام(علیه السلام) در ادامه این سخن، سوگند یاد می کند و می فرماید: «به خدا سوگند! من درباره شما چنین گمان می کنم که اگر جنگ سختی روی دهد، و آتش آن زبانه کشد، از گِرد فرزند ابوطالب جدا می شوید همانند جدا شدن زن (هنگام وضع حمل) از نوزاد خویش!».
برای جمله «إِنْفَرَجْتُمْ...» تفسیرهای گوناگونی شده، ولی مناسب تر با مقام شامخ امیرمؤمنان علی(علیه السلام) و رعایت موازین فصاحت، و رعایت تناسب در مقام تشبیه، همان است که در بالا گفتیم.
زیرا زن به هنگام وضع حمل، به خاطر درد زیادی که می کشد هر لحظه می خواهد فرزند از او جدا شود، تا نَفَس راحتی بکشد! امام(علیه السلام) مردم کوفه را به چنین زنی تشبیه می کند که برای جدا شدن از فرزند، لحظه شماری می نماید; آنها نیز در میدان نبرد، پیچ و تاب می خوردند و در انتظار لحظه ای بودند که راه فرار را پیدا کنند و از محضر امام(علیه السلام) بگریزند; گریختنی که بازگشتنی در آن نمی باشد; همانگونه که نوزاد به شکم مادر باز نمی گردد.
سرانجام در پایان این بخش، موضوع خود را در این گیر و دارها روشن می سازد و می فرماید: «من نشانه روشنی (بر حقّانیت خویش) از پروردگارم دارم; و بر طریقِ آشکار پیامبرم گام برمی دارم; و من در راهی واضح با هوشیاری و دقّت به پیش می روم!»
بدیهی است کسی که تکیه گاهش فرمان خدا و مسیرش مسیر پیامبر(صلی الله علیه وآله) باشد، گمراهی و شکستی برای او متصوّر نیست و هر چه برای او پیش آید، فتح و پیروزی و انجام وظیفه است.
جمله «أَلْقُطُهُ لَقْطاً» در اصل به معنای جمع آوری کردن چیزی از نقاط مختلف است، که نیاز به هوشیاری و دقّت دارد و منظور امام(علیه السلام) از این تعبیر، این است که من برای پیشرفت در مسیر حق، پیوسته گزینش می کنم و با هوشیاری، بهترین راه را برمی گزینم و مسیر خود را از لابلای موانع، با تلاش و کوشش انتخاب می کنم.
امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه به هنگام مقایسه مردم عراق و شام، تعبیر بی سابقه ای داشت که فرمود: «من دوست دارم که معاویه شما را با مردم شام معاوضه کند; ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از شامیان را به من بدهد» در حالی که قضیّه باید بر عکس باشد، چون قرآن مجید در مقایسه مؤمنان با افراد بی ایمان می فرماید «إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْروُنَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِأَتَیْنِ...; هرگاه از شما بیست نفر با استقامت باشند، بر دویست نفر غلبه می کنند».
شرح فراز چهارم خطبه 97
امام(علیه السلام) در این بخش - که آخرین بخش خطبه است - به دو نکته مهم اشاره می فرماید; نخست، رهبرانی را که هرگز گمراه نمی شوند به یارانش معرّفی می کند، تا دست از دامن آنها برندارند و در پرتو آنان راه رستگاری را بیابند و دیگر، بخشی از صفات برجسته اصحاب خاص پیامبر (صلی الله علیه وآله) را به عنوان سرمشقی برای آنان بازگو می کند تا به مضمون آیه شریفه «وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَان» گام در جای گام آنها نهند و فضایلی را که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آموخته بودند، عملا به آنان منتقل سازند.
در قسمت اوّل می فرماید: «به اهل بیت پیامبرتان نگاه کنید! از همان سو که آنها گام بر می دارند، گام بردارید; و قدم در جای قدمهای آنها بگذارید! (و بدانید) آنها هرگز شما را از جاده هدایت بیرون نمی برند و به پستی و هلاکت نمی کشانند!».
این سخن، در واقع اشاره به همان حدیث «ثقلین» است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در آن حدیث متواتر، بدان اشاره فرمود که اگر دست از دامان قرآن و اهل بیت برندارید هرگز گمراه نخواهید شد و روشن است که منظور از اهل بیت در اینجا همان امامان معصوم است که به مفاد آیه شریفه «إِنَّمَا یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً; خداوند آنها را از هرگونه رجس و پلیدی و گناه برکنار ساخته و از هر نظر پاک نموده است».
سپس این دستور کلّی و اجمالی را باز می کند و شرح می دهد; می فرماید: «اگر آنها توقّف کردند، توقّف کنید و اگر آنها قیام کردند قیام کنید!»
به یقین شرایط زمانها و مکانها متفاوت است; در آنجا که شرایط ایجاب می کند، قیام کنند و وارد معرکه جهاد شوند، سکوت و سکون سبب بدبختی است و آنجا که شرایط، اجازه قیام نمی دهد قیام کردن، مایه خسران و هدر دادن نیروها است. عالمان معصوم از اهل بیت به خوبی این شرایط را می شناسند و طبق آن حرکت می کنند و هرگونه تخلّف از روش آنان مایه عقب افتادگی است.
و سرانجام با دو جمله دیگر این سخن را تکمیل می کند. می فرماید: «از آنها سبقت نگیرید که گمراه می شوید! و از آنان عقب نمانید که هلاک خواهید شد!»
همیشه و در هر جامعه ای افراد افراطی و تفریطی یافت می شوند; افراط گرایان روش پیشوایان راستین را کُند می شمرند و بر آنهاسبقت می گیرند و جامعه را به تباهی می کشند و به عکس، تفریط گرایان حرکت پیشوایان را تند می پندارند و به بهانه حزم و دوراندیشی و احتیاط، از آنها عقب می افتند; هم خود را هلاک می کنند و هم جامعه را گرفتار نابسامانی.
در واقع، سخن امام(علیه السلام) هم سو با حدیث معروف نبوی است که فرمود: «مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی فِیْکُمْ، مَثَلُ سَفِینَةِ نُوح مَنْ رَکِبَهَا نَجَی وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا هَلَکَ». این حدیث که با تعبیرات مختلفی در کتب شیعه و اهل سنّت با تفاوتهای مختصری نقل شده، نشان می دهد که اهل بیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) که علم و دانش آنها از قرآن مجید و از سنّت پیامبر(صلی الله علیه وآله) مایه می گیرد، تنها وسیله نجات در این دنیای طوفانی اند. همان گونه که هنگام وقوع طوفان نوح هیچ وسیله نجاتی جز کشتی نوح نبود.
در قسمت دوم این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) به سراغ ویژگی های گروه خاصّی از یاران پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می رود و آنها را برای اصحابش الگو و سرمشق می سازد و در عبارت مبسوطی، هفت ویژگی درباره آنها بیان می کند.
نخست می فرماید: «من اصحاب محمّد(صلی الله علیه وآله) را دیده ام، امّا هیچ یک از شما را مانند آنان نمی بینم! آنها موهایی ژولیده و چهره های غبارآلود داشتند (زاهد بودند و در فقر و تنگ دستی زندگی می کردند و خم به ابرو نمی آوردند!)».
در دومین وصف می فرماید: «آنها شب تا به صبح در حال سجده و قیام بودند (و هرگز از عبادت خسته نمی شدند) گاه پیشانی و گاه دو طرف صورت را (در پیشگاه خدا) به خاک می گذاردند».
هر زمان پیشانی آنها خسته می شد طرف راست را بر زمین می نهادند و هر زمان طرف راست خسته می شد طرف چپ را.
در سومین توصیف می افزاید: «آنها از ترس رستاخیز (و محاسبه اعمال) گویی بر شعله های آتش ایستاده بودند و آرام نداشتند».
آری آنها عذاب الهی را با تمام وجود خود، احساس می کردند و به همین دلیل آرامش نداشتند.
در چهاردهمین توصیف می افزاید: «پیشانی آنها از سجده های طولانی، پینه بسته بود همچون زانوی گوسفند!»
آری، لذّت عبادت و عشق به بندگی، آنها را به سجده های طولانی در برابر محبوب مطلق وادار می ساخت و آثارش بر پیشانی آنها می نشست.
در پنجمین وصف آنها می فرماید: «هنگامی که نام خدا برده می شد، اشک از چشمانشان فرو می ریخت، آن قدر که گریبانشان تر می گشت!».
گاه از عشق خدا و درد فراق اشک می ریختند و گاه از خوف عقاب!
و در ششمین و آخرین وصف بار دیگر به چهره دیگری از ایمان قوی و خوف و رجاء آنها اشاره کرده، می فرماید: «آنها همچون درختی که در روز طوفانی از شدت تندباد به خود می لرزد، از ترس عقاب و عشق به ثواب می لرزیدند!» (وَ مَادُوا کَمَا یَمِیدُ الشَّجَرُ یَوْمَ الرِّیحِ الْعَاصِفِ، خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ، وَ رَجَاءً لِلثَّوَابِ!).
تشبیه به درخت که در برابر تندباد لرزان می شود، تشبیه جالبی است که امام(علیه السلام)دلیل آن را نیز بیان فرموده، که گاه از ترس عقاب و گاه به امید ثواب صورت می گیرد. از یک چشم، اشک شوق دیدار پروردگار می ریزند و از چشم دیگر، اشک خوف عقاب! و این است راه و رسم بندگان خالص و مخلص که در میان خوف و رجاء و بیم و امید در حرکتند.
پایان شرح خطبه 97
Imam Hassan al-Askari (A.S), introduced the savior of humanity
(imam mahdi (a.s)
Imam Hassan al-Askari (A.S) has said: "There are two characteristics, which surpass all others: having faith in Allah, and benefiting one's brothers (in faith)."
One of the major responsibilities of Imam Hassan al-Askari (A.S), for which he endeavored earnestly, was to introduce the Imam after him to the Shiites and to inform them of the next Imam's occultation. At the time, the Abbasid dynasty, having had heard the words of the previous Imams (A.S) and those of Prophets' (A.S. about the savior that would be born to Imam Hassan al-Askari (A.S), were in close watch of Imam Hassan's (A.S) residency to make sure he would not have a son. Thereupon, Imam Hassan al-Askari (A.S) had to hide his son from the guards sent by the government and in that manner save his son's life. After the martyrdom of Imam Hassan al-Askari (A.S), Imam Mahdi (A.S) went into the periods of his short and long occultation, whereupon most Shiites were deprived from seeing their Imam. Upon this matter, at the time of Imam al-Askari (A.S) it was necessary to introduce Imam Mahdi (A.S) to certain Shiites, and clarify his processes of occultation. Many narrations have been recorded on this matter, but in this excerpt we will refer to only one
Ahmad ibn Is'haq, one of the reliable companions of Imam Hassan al-Askari (A.S), has narrated: "In one of my visits to the Imam, I had intended to ask about his successor. Yet before I had spoken, the Imam (A.S) said: 'O Ahmad ibn Is'haq! From the creation of Adam, Allah (SWT) has never left the earth without His successor on people, and will never do so until the Day of Judgment…'
کارت دعوت فکرت........!
وقتی به چیزی فکر میکنید در واقع برایش کارت دعوت میفرستید... ؛
آیا هرگز برایتان پیش آمده که به دوستی که مدتها از او بی خبر بوده اید فکر کنید و او ناگهان پس از سالها به شما تلفن بزند!؟
شما با کلام خود میتوانید روند حوادث را تغییر دهید.آیا هیچوقت به این موضوع فکر کرده اید که اراده ی شما،تولیدکننده افکارتان است نه اتفاقات روزمره...!!؟
افکار و تصاویر ذهنی خود را کنترل کنید و اراده خود را بر آنها تحمیل کنید...!
هرگز اجازه ندهید فردی یا موضوعی افکار شما را دستخوش نوسان کند یا تصویر ذهنی نامطلوبی برای شما بسازد...!
بجای تصاویر درهم و منفی،تصاویری زیبا در ذهنتان بسازید آنگاه خواهید دید که ذهن شما چه پیشگوی قابلیست....!
وقتی به چیزی فکر میکنید در واقع برایش کارت دعوت میفرستید...!
کارت دعوت افکار مثبت ات رو بفرست....
افکار قبل از خواب شبانه...
افکار قبل از خواب شبانه تأثیر بسیار زیادی در آرامش روز بعد و همینطور رسیدن به خواستههای شما دارد. دقایقی قبل از اینکه به خواب بروید، رابطهٔ ذهن خود را با مسائلی که در روزتان گذشته است را قطع کنید و با تمرکز به خواستههایتان از آن یک فیلم سینمایی کوتاه بسازید و آنرا در ذهنتان مرور کنید. تصور کنید به خواسته تان رسیده أید و خوشحالی خودتان و اطرافیانتان را در آن فیلم تجسم کنید که چطور از بدست آوردن هدفتان شادمانی میکنید. سعی کنید هیچ فکر دیگری دیدن این فیلم پر آرامش را مختل نکند چون این تمرین به معنی دادن دستورات لازم جهت تسریع بدست آوردن خواسته شما به کائنات است و زمانیکه شما به این صورت و با مرور هدفتان به خواب میروید کائنات شروع به مهیا کردن زمینههای آشکار شدن هدف شما خواهد کرد و همچنین بدین شکل به خواب رفتن، بدون شک روز بعد روزی بسیار آرام خواهید داشت.
برای هرانسانی
معجزه ای ازطرف خدا تعیین شده
که قطعأ در زندگی،
در زمان مناسب نمایان خواهد شد!
یک شخص خاص،
یک اتفاق خاص،
یا یک موهبت خاص... منتظر اعجاز خدا در زندگیت باش،
بدون ذره ای تردید!
زندگی درست مثل نقاشی کردن است.
خطوط را با امید بکش...
اشتباهات را با آرامش پاک کن...
قلم مو را در صبر غوطه ور کن...
و باعشق رنگ بزن...
اگر افکار منفی دست از سر شما برنمی دارد این راهکارها را امتحان کنید:
۱ - در اولین قدم اعتماد به نفستان را افزایش دهید: برخی از ما استاد منفی جلوه دادن اتفاقات مثبت هستیم! بخشی از این کار به خاطر کمبود اعتماد به نفسمان است. ما حس می کنیم که شایستگی چیزی را نداریم در نتیجه مثلا وقتی یکی از اطرافیان یا همکاران از ما تعریف می کند سریعا در مقابل تعریفش گارد می گیریم و تصور می کنیم مشغول چاپلوسی است و یا قصد دارد به طور غیرمستقیم برخی از نقایص ما را به رخمان بکشد. از طرفی تعدادی از افراد با این تصور که «من دوست داشتنی نیستم»، بسیاری از رفتارهای همسرشان را به گونه دیگری تعبیر و تفسیر می کنند. این دسته از افراد حتی رفت و آمد همسر با خانواده پدری اش را این گونه تفسیر می کنند: او نسبت به من «بی اعتنا و بی تفاوت» است.
۲ - موقعیت هایی را که در آن، افکار منفی تان نسبت به خود یا دیگران فعال می شود شناسایی کنید و سریعا آن موقعیت را ترک کنید: ممکن است شما زمانی که در موقعیت تنهایی قرار گرفته اید بیشتر از قبل شروع به منفی بافی درباره خود، دیگران یا اتفاقات بکنید. یا ممکن است در موقعیت هایی که دو نفر مشغول پچ پچ کردن هستند، فکر منفی تان تشدید شود که مبادا درباره من حرف می زنند یا زمانی که مثلا همسرتان مشغول تماشای تلویزیون، خواندن روزنامه، مکالمه با تلفن یا دادن پیامک است، این فکر به ذهنتان خطور کند که «من ذره ای برای او مهم و دوست داشتنی نیستم و گرنه وقتش را با من سپری می کرد». چنانچه این اتفاقات در زندگی سابقتان رخ داده، خود را آماده کنید تا در زندگی دومتان این موقعیت های خطرناک را ترک کنید و با این روش اجازه ندهید دوباره افکار مسموم، رابطه شما با همسرتان را به ورطه سقوط بکشاند.
۳ - لازم است به چند پرسش پاسخ بدهید: حتما در زندگی مشترک قبلی تان زمان هایی وجود داشته که هجوم افکار منفی درباره خود و یا همسرتان لحظه ای شما را راحت نگذاشته است. تحقیقات نشان می دهد بخش زیادی از افکار منفی ما ساخته و پرداخته ذهنمان است و ریشه در واقعیت ندارد. در نتیجه قبل از آن که در برخورد با هر رفتاری از سمت همسرتان سریعا فکری به ذهنتان خطور کند و بر آن اساس تصمیم گیری و رفتار کنید ابتدا این سوال ها را از خود بپرسید:
الف- چه شواهد و مدارکی از تفسیر من حمایت می کند؟ آیا من برای ثابت کردن افکارم، تاکنون از او موردی دیده ام؟
ب- چه شواهدی وجود دارد که برخلاف تفسیر من است؟آیا تاکنون رفتاری از همسرم دیده ام که متوجه شوم درباره او اشتباه فکر می کردم؟
ج - آیا ممکن است پشت این رفتار همسرم دلیل دیگری هم به جز آنچه من با افکار منفی تفسیر کرده ام، وجود داشته باشد؟
۴ - از هم نشینی با افرادی که افکار منفی را به شما تزریق می کنند دوری کنید حتی اگر از عزیزان شما باشند: مطمئنا افرادی که نمی توانند درباره خودشان و توانایی هایشان به گونه ای مثبت بیندیشند و جملاتی از این قبیل استفاده می کنند که «من یک آدم بد شانسم و همیشه در زندگی یک بازنده بودم»، فکرهای فلج کننده خود را به شما نیز منتقل خواهند کرد. از طرفی دسته ای از افراد نیز وجود دارند که اگر چه همواره درباره خود مثبت اندیشند اما موفق نمی شوند افکار منفی خود را درباره دیگران متوقف کنند. همنشینی با این دسته از افراد نیز باعث می شود شما دیر یا زود تحت تاثیر افکار منفی آن ها حتی درباره اطرافیان خود قرار بگیرید.
۵ - وضعیت خود را تغییر دهید: شاید خنده دار به نظر برسد اگر توصیه کنم زمانی که افکار منفی به ذهن شما هجوم می آورد یا یأس و ناامیدی بر شما غالب می شود، وضعیت بدن خود را تغییر دهید. مثلا اگر نشسته اید، بلند شوید یا اگر ایستاده اید، بنشینید و یا اگر متمایل به چپ هستید، به سمت راست مایل شوید. در واقع با این روش به افکار منفی خود نوعی دهن کجی می کنید. مثل این است که کسی درباره موضوعی با شما صحبت کند ولی شما به او بی توجهی کنید؛ او نیز ادامه نخواهد داد! تحقیقات نشان می دهد افرادی که قادرند به افکار منفی خود به چشم یک دشمن بیرونی نگاه کنند، به راحتی می توانند در برابر این دشمن قرار بگیرند و با او بجنگند. شیوه تفکر افرادی که در جنگ با افکار منفی و فلج کننده خود پیروز هستند اینگونه است: اگر پای چپ من درد می کند باید خوشحال باشم که پای راستم سالم است و درد نمی کند!
۶ - سر خود را شلوغ کنید: کار کردن و فعالیت نسبتا زیاد راه درمانی خوبی برای بسیاری از افرادی است که مدام درباره خود یا دیگران دست به قضاوت، پیشداوری و ارزیابی می زنند. فعالیت زیاد و حضور در جمع های سالم، فکر شما را درگیر می کند و با ایجاد خستگی فرصتی برای منفی بافی باقی نمی گذارد.
برای شنا کردن در جهت مخالف رودخانه سختکوشی لازم است وگرنه هر ماهی مرده ای می تواند در جهت آب شنا کند.
شما میتونی از پس هر کاری بر بیای! تلاشت رو بیشتر کن.
حیاتیترین اصل شاد زیستن، نگاه مناسب و صحیح داشتن به زندگی و مسائل روزمره است. هر انسانی با ارادهی خود میتواند فکر سالم و یا ناسالم را بیافریند نه اینکه حوادث و اتفاقات روزمره را تولید نماید. اما ازآنجاکه آیندهی زندگی انسان و رفتار او بدون تأثیر از افکار و تصاویر ذهنی او نیست، لازم است برای ساختن زندگی شاداب و بیدلهره و غم، تصاویر ذهنی و اندیشههایش صحیح مدیریت شوند. اینکه در تعالیم برخی از انبیای الهی میخوانیم که به اطرافیانشان خود میگفتند، "فلان پیامبر الهی گفت گناه نکنید، اما من میگویم فکر گناه را نکنید" به این دلیل است که اگر انسان در خلوت خود فکر انجام گناهی را در ذهنش پرورش دهد، رفتهرفته در طول رفتار روزمرهاش بهسمت آن گناه کشیده میشود.
احتمالاً این تجربه را شما هم داشتهاید که با فکر کردن به یک دوست قدیمی، خودش با شما تماس بگیرد. این پدیده نشان میدهد که فکر شما امواج خاصی را صادر میکند. حال اگر خانم یا آقایی از آینده خود تصویر منفی و تاریکی بسازد و باور کند که آدم بدبختی است، در واقع زمینهی ناامیدی را در وجودش فراهم و امواج شیطانی را متوجهی خود میکند، ولی اگر او از آیندهی خود تصویر زیبا و دلنشینی بسازد، زمینه امیدواری را فراهم و عنایات خداوند را بهسوی خود سرازیر میکند. بنابراین برای رسیدن به شادابی ماندگار باید از گمانهای مثبت و آیندهای درخشان و سراسر امید حرف زد.
در تعالیم دینی هم به مثبتاندیشی توصیه شده است. سراسر قرآن و احادیث اسلامی مملو از آموزههایی است که حسن ظن به خداوند، امید به آینده و نگرش صحیح به مسائل مختلف زندگی را به انسان تعلیم میدهند. به چند نمونه توجه کنید:
الف) امام رضا(ع) فرمودند: «به خدا خوشگمان باش؛ چون خداوند میفرماید، "من با گمان بندهی مؤمن خود همراه هستم. اگر خوب است خوب پیش آید و اگر بد است بد پیش آید!"
به احادیث زیر از امام علی(ع) توجه کنید:
الف) «آدمی باید تلاش کند خوشگمانی دیگران به او از بین نرود.»
ب) مطابق دلالت برخی از احادیث «حسن ظن به خداوند از تمام عبادات بالاتر است.»
ج) به هر سخنی که از دهان کسی خارج میشود گمان بد مبر درحالیکه میتوانی آن را حمل بر مثبت و صحیح نمایی .
د) «کسی که نسبت به مردم، خوشبین باشد علاقه و محبت آنان را به سوی خود جلب خواهد کرد. »
ه) «نگاه خوب داشتن نسبت به دیگران از برترین صفات انسانی و پربارترین مواهب پروردگار است.»
و) «نگاه مثبت داشتن به اطرافیان مایهی آرامش قلب و سلامت دین آدمی است.»
برای رسیدن به قله موفقیت میبایست در زندگی سه کلمه را فراموش کرد :
نمیتونم
نمیدونم
نمیشه
توانایی هر کاری رو که بخوای خدا بهت میده
دانایی هر چیزی رو که بخوای میتونی کسب کنی
انجام هر کاری رو که بخوای خدا برات ممکن میکنه
پس میتونی
میدونی
میشه...
هر روز صبح با کلمات و جملات کلیدی مثبت روز خودتون رو شروع کنید.
شمع به کبریت گفت:
از تو میترسم تو قاتل من هستی...
کبریت گفت:
از من نترس...
از ریسمانی بترس که در دل خود جای دادی!!!
عامل نابودی انسان ها تفکرات منفی خودشان است
نه عوامل بیرونی...
خدای خوبم :
دلم میخواد برای همه بنده هایت دعاکنم ،،
دعایی ازاعماق وجود،،
خدایا ::
شاد کن دلی را که گرفته و دلتنگه،،
بی نیازکن کسی را که بدرگاهت نیازمنده،،
امیدوارکن کسی را که به آ ستانت نا امیداست،،
بگیردستانی که اکنون بسوی توبلند است،،،
مستجاب کن امروز دعای کسی که با اشکهایش تورا صدا میزند،،،
حامی اون دلی باش که تنها شده،،،
دستگیر کسی باش که درموندست و رو به آسمونت درازه،،،
پروردگارا !
با دستهای مهربانت ،،،
با تمام قدرت وعظمت و تواناییت ...
امروز و همیشه سلامتى و شادى را مهمان دائمى دلهاى عزیزان و دوستانم گردان.
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺳﻄﺢ ﺍﺭﺗﻌﺎﺷﺎﺕ ﻣﺜﺒﺖ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻓﺰﺍﻳﺶ ﺩﻫﻴﻢ ؟
1 - ﺷﻜﺮﮔﺰﺍﺭ ﺑﺎﺷﻴﺪ .
2 - ﺗﺤﺮﻙ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ .
3 - ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﻴﺪ .
4 - ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻳﺎﺩﮔﻴﺮﻱ ﺑﺎﺷﻴﺪ .
5 - ﺑﺎ ﻃﺒﻴﻌﺖ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﺱ ﺑﺎﺷﻴﺪ .
6 - ﺧﻮﺩ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ .
7 - ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺧﻠﻮﺕ ﻛﻨﻴﺪ .
8 - ﺩﺭ ﺣﻖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻛﺎﺭ ﻧﻴﻚ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻴﺪ .
9 - ﻗﺪﺭﺕ ﺧﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺟﺪﻱ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ .
10 - ﺑﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﻏﺬﺍ ﺑﺪﻫﻴﺪ .
11 - ﺍﮔﺮ ﺑﭽﻪ ﻛﻮﭼﻜﻲ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺩﺍﺭﻳﺪ، ﺑﺎ ﺍﻭ ﻭﻗﺖ ﺑﮕﺬﺭﺍﻧﻴﺪ.
12 - ﺑﺎ ﮔﻴﺎﻫﺎﻥ ﺻﺤﺒﺖ ﻛﻨﻴﺪ .
13 - ﺩﺭ ﺣﻖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺩﻋﺎﻱ ﺧﻴﺮ ﻛﻨﻴﺪ .
14 - ﺑﻪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺟﺎﻧﺒﻲ ﻣﺜﻞ ﻧﻘﺎﺷﻲ ﻭ ﺁﺷﭙﺰﻱ ﻭ ﻋﻜﺎﺳﻲ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻳﺪ .
15 - ﻛﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺻﺮﻓﺎ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻴﺪ .
16 - ﺟﻨﺒﻪ ﻣﺜﺒﺖ ﻗﻀﺎﻳﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻨﻴﺪ .
17 - ﮔﺎﻫﻲ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﺳﻔﺮ ﻛﻨﻴﺪ .
18 - ﻣﻮﺳﻴﻘﻲ ﮔﻮﺵ ﻛﻨﻴﺪ .
19- ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﺁﺭﺍﺳﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ .
20 - ﺑﺎ ﺍﻓﺮﺍﺩﻱ ﺩﺍﺭﺍﻱ ﻓﺮﻛﺎﻧﺲ ﺍﺭﺗﻌﺎﺷﻲ ﺑﺎﻻ ﺑﻴشتر در ارتباط باشید.
عادتهائى که موجب موفقیت در زندگى مى شود
با ملایمت = سخن بگوئید،
عــمــیـــق = نفس بکشید،
شــــــیــک = لباس بپوشید،
صـبـورانه = کار کنید.
نـجـیـبـانه = رفتار کنید،
هــمـــواره = پس انداز کنید،
عــاقــلانـه = بخورید،
کــــافـــى = بخوابید،
بى باکانه = عمل کنید،
خـلاقـانـه = بیندیشید،
صـادقانه = کسب کنید،
هوشمندانه = خرج کنید،
خوشبختی یک «سفر»است,نه یک «مقصد.»
هیچ زمانی بهتراز«همین لحظه »برای شادبودن وجودندارد.
زندگی کنیدواز«حال» لذت ببرید.
* ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ مثبت *
همه چیز در زندگی گذرا و موقتی است.
هروقت باران بیاید ، بالاخره بند خواهد آمد .
هروقت ضربه میخورید، بالاخره خوب میشوید. بعد از تاریکی همیشه روشنایی ست.
هر روز صبح طلوع خورشید میخواهد همین را بگوید اما شما یادتان میرود و درعوض فکر میکنید که شب همیشه باقی میماند.
اما اینطور نیست. هیچچیز همیشگی نیست.
پس اگر اوضاع زندگی خوب است از آن لذت ببرید چون همیشگی نیست.
اگر اوضاع بد است، نگران نباشید چون این شرایط هم همیشه نمیماند.
فقط به این دلیل که دراین لحظه زندگیتان سخت شده به این معنی نیست که نمیتوانید بخندید.
فقط به این دلیل که چیزی اذیتتان میکند به این معنی نیست که نمیتوانید لبخند بزنید.
هر لحظه برای شما شروعی تازه و پایانی تازه است.
هر لحظه فرصت جدیدی به شما داده میشود.
فقط باید از این فرصت بهترین استفاده را بکنید.
لبخند شما تو کائنات دقیقا حکم wi-fi گوشیتون رو داره ،اگه لبخند به لب دارین اگه شادین،اگه روحیتون عالیه یعنی متصل به شعور نامحدود جهان و کائنات هستید
،در غیر این صورت خاموشین و متصل نیستین...چون انرژی مثبت کائنات جذب انسان های مثبت و شاد میشه و تنها نشانه شادی، چهره بشاش و لبخند است...
لطفا همین حالا وای فای لبخندتون رو روشن کنید...
تمرین کنیم ...
آدمهای زیبا و دوستداشتنی، به صورت تصادفی به وجود نمیآیند.
زیباترین و دوستداشتنیترین انسانهایی که میشناسیم، آنهایی هستند که با شکست آشنا شدهاند. آنهایی که رنج را تجربه کردهاند. آنهایی که از دست دادن را تجربه کردهاند. آنهایی که پس از این رویدادهای دشوار، دوباره مسیر خود را به سمت زندگی پیدا کردهاند.
این افراد، زندگی را به شکل متفاوتی میفهمند. آن را به شکل متفاوتی تحسین میکنند. و نیز به شکل متفاوتی حس میکنند.
به همین دلیل، آرامتر میشوند و دوست داشتن و محبت به دغدغهشان تبدیل میشود.
وین دایر