از الهی نامه عبد الله انصاری :
الهــــی هر که ترا شناسد کار او باریک و هر که ترا نشناسد راه او تاریک ، تو را شناختن از تو رستن است
و بتو پیوستن از خود گذشتن است .
الهــــی بر من آراستی خریدم و از هر دو جهان دوستی حضرت تو گــُــزیدم .
الهــــی اگر طاعت بســــی ندارم در هر جهان جز تو کسی ندارم .
الهــــی تا بتو آشــــنا شدم از خلق جدا شدم و در هر جهان شیــــدا شدم نهان بودم پیدا شدم .
الهــــی از بنده با حکم ازل چه برآید و بر آنچــــه ندارد چــــه باید . کوشــــش بنده چیست ؟ کار خواست
تو دارد ، بجهد خویش نجات خویش کی تواند ؟
ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺎﺵ …
ﺭﯾـــﺸﻪ ﯼ ﺗﻮ ، ﻓـــــﻬﻢ ﺗﻮﺳﺖ ؛
ﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﯼ ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ،
ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﺑﺎﺷﺪ …
ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻥِ ﻧﯿﺮﻭ ،
ﺳﻘﻮﻁ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺳﻨﮓ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺍﺳﺖ؛
ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﮔﯿﺎﻩ ﮐﻮﭼﮏ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ !!
ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﻫﺎ ﻭ ﺳﻨﮓ ﻫﺎ
ﺳﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺁﺳﻔﺎﻟﺖ ﻫﺎ ﻭ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ﻭ
ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ …
ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺍﯾﻦ ﮔﯿﺎﻩ ﮐﻮﭼﮏ،
ﺭﯾـــﺸﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ،
ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺳﻨﮓ …
ﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﻋـــــﺎﺩﺕ ﻭ ﻏـــــــﺮﯾﺰﻩ …
ﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺣـــــﺮﻑ ﻫﺎ ﻭ ﻫــــــــــﻮﺱ ﻫﺎ …
ﺳﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯼ ،
ﻭ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﻓﺮﯾﻨﯽ …
ﺭﯾـــﺸﻪ ﯼ ما، ﻫﻤﺎﻥ " ﻓـــــﻬﻢ" ما ﺳﺖ …!
(عطایی)
میگن؛
پیرمردی در روستایی هرروز برای نماز صبح از منزل خارج وبه مسجدمی رفت
دریک روز بارانی پیرمرد
صبح برای نماز از خانه بیرون آمد
چند قدمی که رفت در چاله ای افتاد،
خیس وگلی شد
به خانه بازگشت لباس راعوض کرد
ودوباره برگشت
پس از مسافتی برای بار دوم خیس و گلی شد برگشت لباس راعوض کرد
ازخانه برای نماز خارج شد.
دید جلوی درمسجد،
جوانی چراغ به دست ایستاده است سلام کرد
و راهی مسجد شدند
هنگام ورود به مسجد دید جوان وارد مسجد نشد پرسید: ای جوان برای نماز وارد مسجد نمی شوی؟
جوان گفت نه ،
ای پیر ،من شیطان هستم
برای بار اول که بازگشتی خدابه فرشتگان گفت: تمام گناهان او را بخشیدم.
برای باردوم که بازگشتی خدا به فرشتگان گفت: تمام گناهان اهل خانه او را بخشیدم .
ترسیدم اگر برای بار سوم در چاله بیفتی ,
خداوند به فرشتگان بگوید
تمام گناهان اهل روستا رابخشیدم
که من این همه تلاش برای گمراهی آنان داشتم
برای همین آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسی
گر تو آن پیر خرابات باشی
فارغ ز بد و بنده ی الله باشی
شیطان به رهت همچو چراغی بشود
تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی
عارفانه ها :
ابو رجاء خمرکی:
هزار زبان فصیح با دلی آن نتواند کرد که یک تابش درویش صاحبدل کند با هزار دل پراکنده و معاملت یک صاحبدل، هزار کس را از بند آزاد کند که هزار کس، یکی را از آن بند آزاد نکند.
ابوالحسن خرقانی:
یک ذره عشق از عالم غیب بیامد و همه سینه های محبات ببویید، هیچکس را محرم نیافت، هم با غیب شد.
عین القضات همدانی:
در هر لطفی هزار قهر تعبیه کرده اند و در هر راحتی هزار شربت به زهر آمیخته اند.
احمد مسروق:
درخت معرفت را آب فکرت دهند و درخت محبت را آب موافقت.
نجم رازی:
مرغانی که امروز گرد دام محبت می گردند و دانۀ محبت می چینند، گردن این دام و حوصلۀ این دانه از عالمی دیگر آورده اند.
شمس تبریزی:
محبوب را به نظر محب نگرند.
احمد غزالی:
گفتار شاعر در نظم و قافیه فرو ماند. گرفتاری عاشقان دیگر است و گفتار شاعران دیگر. حد ایشان بیش از نظم و قافیه نیست و حد عاشق، جان دادن است
سلوک به قصد خانه خدا
انسان سالک با دیگران تفاوتی اساسی دارد. سالک همانند انسان مؤمنی است که قصد خانۀ خدا و انجام فریضه حج دارد و بدین منظور از میقات مُحرِم شده و در حال احرام به سر میبرد. بسیاری از امور بر انسان مُحرم حرام است، ولی برای دیگران جایز و گاه مستحب است. مثلاً مُحرم نمیتواند گل ببوید، عطر بزند، حیوانی را بکشد، یا معاشرت جنسی داشته باشد و ... ولی دیگران در انجام این کارها آزادند. آری، مُحرم اگر به حرم رسید و اعمال و آداب حرم را بهجا آورد و در پایان سر تراشید و بدین وسیله اعلام بندگی کرد، آنگاه میتواند به انجام کارهای ممنوع برای او بپردازد.
سالک الی الله قصد حرم امن الهی یعنی مقام فناء فی الله و بقاء بالله را دارد و به همین دلیل مُحرم است و بسیاری از کارهایی که برای دیگران مباح و یا مکروه است، برای او حرام است و بسیاری از کارهایی که برای دیگران مباح و یا مستحبّ است برای او واجب است. نماز شب، بیداری بین الطلوعین، کمخوری و کمخوابی (نه در حدّ افراط)، سکوت همراه با تفکر و ... برای سالک واجب است و شبنشینیهای طولانی و بیفایده یا کمفایده، سفرهای غیرضروری، خواندن کتابهای سرگرمکننده و بیمحتوی و مانند آن، رفاقت با انسانهای بیدرد و ... برای سالک حرام است.
البته هنگامی که سالک به کمال رسید، همانند آب کرّ میگردد که با ملاقات نجس متنجس نمیشود و آنگاه خواهد توانست به برخی از کارهای ممنوع برای سالکان مبتدی بر اساس رعایت مصلحت، بپردازد. البته در این هنگام ارادۀ او در ارادۀ خدا فانی است.
پس اگر گفته میشود که سالک باید اعمال و آداب مخصوصی را رعایت کند، به جهت همین تفاوت اساسی است.
. اگر سالک دستش به دامان ولی یعنی انسان کامل برسد، زادش همان دستوراتی است که استادش برای او در نظر میگیرد. کسی که به کامل برسد، از نظر دانستن زاد و توشۀ مناسب با سفرش هیچ غم و غصهای ندارد. فقط بر اوست که تسلیم باشد و اطاعت کند. فرض کنید خداوند توفیق داد و ما به حضور قطب عالم امکان حجت بن الحسن المهدی ـ ارواحنا فداه ـ رسیدیم. زاد و توشۀ ما در راه رسیدن به خدا چیزی جز دستورات آن حضرت نخواهد بود، فقط بر ماست که همچون علی بن ابیطالب صلواةالله علیه در محضر رسول خدا تسلیم محض باشیم، نه همانند منافقین از اصحاب پیوسته اعتراض کنیم و نظر بدهیم و بر نظر غلط خویش پافشاری کنیم. اجتهاد در برابر نصِّ معصوم نابخردی است [۱].
اگر سالک دستش به دامان «کامل» نرسید، میتواند از دستورات کلی سلوکی که مورد تأیید و تأکید شرع نیز هست، با رعایت رفق و مدارا و در نظر گرفتن حال خود با توکل بر پروردگار استفاده کند.
. آنچه در این بخش ذکر میکنیم، دستوراتی کلی است که همگان را همیشه به کار آید. به دیگر سخن: دستورات سلوکی به دو بخش عمومی و خصوصی تقسیم میشوند. چنانکه در تقسیم دیگر به دو بخش دائمی و مقطعی قابل تقسیم هستند. دستورات عمومی، دستوراتی است که عموم یا اغلب سالکان را به کار آید و رعایتش بر همه یا اکثر لازم است و دستورات خصوصی آنهاست که استاد به شخص خاص برحسب حال، استعداد و شاکلۀ خاص او دستور میدهد. چنانکه، دستورات دائمی، دستوراتی است که از آغاز تا انجام سلوک رعایت آنها لازم است، همانند نماز شب و دستورات مقطعی آنهاست که در پارهای مراحل مورد تاکید است، همانند ذکر استغفار یک اربعین یا بیشتر در آغاز سلوک. آنچه ما در این بخش ذکر میکنیم، دستورات عمومی و دائمی است که به عنوان زاد و توشۀ سفر برای همگان همیشه لازم المراعاۀ است و به دستورات خصوصی و مقطعی ـ حتیالامکان ـ نمیپردازیم، زیرا اینگونه دستورات، به عهدۀ استاد سلوک است و نسبت به اشخاص گوناگون تفاوت میپذیرد و بیان آن به عنوان دستور عمومی همانند آن است که پزشک به هر کس از درب مطبّ وارد شود، نسخهای برای دل درد بدهد، اگرچه او سردرد داشته باشد.
. انجام دستورات سلوکی اگرچه برای مبتدی و سالک نوپا، کمی مشکل است، اما در این زمینه به چند نکته که موجب دلگرمی است، باید توجه داشت:
: دشواریها تا وقتی است که «عشق به خدا» در دل سالک زنده نشده است. اگر سالک عاشق شد، از آن به بعد کمتر سختی احساس میکند، زیرا بر براق عشق سوار شده و به راحتی سفر میکند. تمام تلاش اساتید راه خدا در آغاز سلوک این است که با دستورات و آدابی ـ اگرچه مقطعی و موقت ـ عشق را در دل سالک زنده کنند.
سیره عرفا
ایت الله قاضی
به شاگردان که درباره استادانشان از ایشان سؤال می کنند با تندی می گوید: « برای من سلسله درست نکنید. » و در یکی از جلساتش یکی از حاضران را کنار می کشد و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر می شود می گوید: « فلانی شنیده ام نام مرا در منبر می بری، اگر به حلال و حرام معتقدی من راضی نیستم، نه بالای منبر نه زیر منبر اسم مرا بیاوری. می گوید هر که به درس من می آید در حق من، مبالغه، حرام است. »
در حالی که شاگردان می گویند ما هنوز هم هر چه از بزرگان می خوانیم و می شنویم در برابر ایشان ضعیف است.
منبع نرم افزار اینترنی
سیره عرفا
ایت الله بهجت
محبت اشک می آورد و اشک عشق. ..
بزرگترین رزق عندالله، "حضور" است.
مراقبه یعنی رعایت "ادب حضور" اول و آخر کلام
شرط ورود در بهشت "تقلیل کلام" است.
برو نفست را بشکن.
منبع نرم افزار اینترنتی
آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی (ره) می فرمودند: « در نجف اشرف با مرحوم قاضی جلساتی داشتیم و غالباً افراد با هماهنگی وارد جلسه می شدند و همدیگر را هم می شناختیم.در یک جلسه ناگهان دیدم که سیّد جوانی وارد شد، مرحوم قاضی بحث را قطع کردند و احترام زیادی به این سیّد جوان نمودند و به آن سید جوان فرمودند:« آقا سیّد روح الله! در مقابل سلطان جور و دولت ظالم باید ایستاد، باید مقاومت کرد، باید با جهل مبارزه کرد. »
این در حالی بود که هنوز زمزمه ای از انقلاب امام نبود! مرحوم آیت الله قوچانی فرموده بودند که ما خیلی آن روز تعجب کردیم ولی بعد از سالهای زیاد، پس از انقلاب، فهمیدیم که مرحوم قاضی آن روز از چه جهت آن حرفها را زد و نسبت به امام احترام کرد.
رنج نباید تو را غمگین کند، این همان جایی است که اغلب اشتباه میکنیم ...
رنج قرار است تو را هوشیار تر کند، چون انسانها زمانی هوشیارتر میشوند که زخمی شوند.
رنج نباید دلمردگی تو را بیشتر کند.
رنجت را تنها تحمل نکن،
رنجت را درک کن،
این همان فرصتی است براى بیداری،
وقتی آگاه شوی بی تفاوتی ات تمام میشود...
اگر که به جاى محبتی که به کسی کردی از او بی مهری دیدی، مأیوس نشو!
چون برگشت آن محبت را ؛
از شخص دیگری،
در زمان دیگری،
در رابطه با موضوع دیگری،
خواهید گرفت!
شک نکنید!
زندگی سخت ساده است. خطر کن، وارد بازی شو، چه چیزی از دست می دهی؟ با دستهای تهی آمده ایم و با دستهای تهی خواهیم رفت. نه چیزی نیست که از دست بدهیم. فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند تا سرزنده باشیم تا ترانه ای زیبا بخوانیم و فرصت به پایان خواهد رسید. آری، اینگونه است که هر لحظه مغتنم است.
تمنا
آرزو هنگامی تبدیل به تمنا می شود که حاضرید همه چیز را برای رسیدن به آن قربانی کنید. تمنا حتی از زندگی نیز مهم تر است؛ زیرا ممکن است زندگی خود را فدای آن کنید. آرزوها فراوانند، ولی تمنا یکی است؛ زیرا به کل انرژی شما نیاز دارد. تمنا به کل وجودتان نیازمند است. حرکت بسوی تمنا باید یکباره و جهشی باشد. نمی توانید آرام آرام و پیوسته بسوی آن حرکت کنید. انسانها قطعه قطعه شده اند و هر قطعه، میل جایی دیگر دارد. یک آرزو شما را به سوی شمال می کشد و آرزویی دیگر بسوی جنوب... آرزوهای گوناگون شما را به جهتهای مختلف می کشند و بعید نیست دیوانه شوید. به همین دلیل هیچ وقت به جایی نمی رسید؛ زیرا هر قطعه از شما به طرفی می رود. چگونه می توانید به جایی برسید؟ برای رسیدن به هرجا باید یکپارچه شوید. با قطعه قطعه شدن، انرژی شما هدر می رود. برای رسیدن به تمنا نباید خیلی جدی باشید؛ زیرا جدی بودن، یعنی تنش دار شدن. برای رسیدن به تمنا باید اشتیاق داشته باشید و با شادی و سرور تلاش کنید. رسیدن به تمنا نباید تبدیل به وظیفه شود.
فراق و وصل چه باشد، رضای دوست طلب
که حیف باشد از او، غیر از او، تمنایی
شرح پاره ای اصطلاحات عرفانی
خاتم:
مهر، انگشتری. نزد عارفان به معنی قطع طریق است. نیز سالکی را گویند که مقامات را طی کرده و بلوغ یافته باشد. خاتم نبوت جز یکی نتواند باشد که محمد است و خاتم ولایت کسی است که صلاح دین و آخرت به توسط او به نهایت و کمال رسد و نظام جهان به مرگ او مختل شود و اوست مهدی موعود.
رسخ:
یکی از شعب تناسخ است؛ یعنی انتقال نفوس و ارواح از بدن انسان به جمادات.
علم حقایق:
یعنی علم به حق، از جهت ارتباط آن به خلق؛ و انشاء علم از او به حسب طاقت بشری. مبادی آن، امهات حقایق است که لازمۀ وجود حق است.
لوح عدم:
مرتبۀ عمی و وحدت مطلقه را عارفان، لوح عدم گفته اند که با قلم قدرت، تعینات در آن و از آن ظاهر می شوند. شبستری گوید:
چو قاف قدرتش دم بر قلم زد / هزاران نقش بر لوح عدم زد
مار:
در اصطلاح با توجه به داستان آدم و حوا و فریب ابلیس، مار کنایه از نفس اماره است. عطار گوید:
یار شد با من به یک جا مار زشت / تا بیفتادم به خاری از بهشت
هجوم:
در لغت یورش ناگهانی و در اصطلاح روزبهان گوید هجوم، تراکم احوال، و وجود در اسرار و دخول ارواح در ملکوت به نعت جرئت در انوار است.
یاقوت احمر:
کنایه از مقام معرفت و حجاب ذات است. عطار گوید:
خون از دل چو سنگ برآور که مرد طور / یاقوت سرخ معرفت از کان طور یافت
ساهی:
اگر کسی از حق غافل بود و تأثیرات و تأثرات افعال را به وسائط حواله کند، او را ساهی و لاهی و مشرک خفی خوانند.
راجعان:
کسانی را گویند که از طریقت باز گردند و برای ارشاد خلق سیر من الحق الی الخلق کنند.
بیهوشی:
مقام طمس را گویند که در آن صفات محو می شود.
ارباب ریاضت:
کسانی را گویند که ترک شهوات کرده و کم خورند و نوشند و با نفس مجاهده کنند و دائماً ذکر گویند و خود را از قیود مادی حجب ظلمانی دنیوی مستخلص گردانند و در نتیجه بر آنها انوار روحانی ظاهر گردد و امور غریبۀ غیبی برای آنان آشکار گردد و به واسطۀ مشاهدۀ اشباح روحانی حوادث و معلومات را دریابند و آنچه را بخواهند بدانند. (مأخذ: فرهنگ اصطلاحات عرفانی نوشتۀ دکتر سید جعفر سجادی
یکی از اهم مراقبات این است که انسان، واردات و صادرات دهانش را مواظب باشد...
وقتی واردات انسان هرزه شد، صادرات او هم هرزه و پلید و کثیف می شود؛
یعنی قلم او هرزه و نوشته هایش زهر آگین خواهد شد.
(مجموعه مقالات علامه حسن زاده آملی حفظه الله، ص ۱۲۶)
ترک گناه سرچشمه جوشان همه دستور العمل ها
یکی از طلاب محترم نقل کردند : ((روزی به خدمت حضرت آیه الله بهجت رسیدم و عرض کردم: آیا می شود خودمان به این دستوراتی که از بزرگان رسیده و در کتاب ها نوشته شده ، مانند دستورات مرحوم بید آبادی عمل کنیم ؟آقا جواب دادند : مرحوم بید آبادی و بزرگان دیگه برای اسلام زحمات بسیار کشیدند ، ولی هر کدام از راه خاصی افراد را به سوی خدا می بردند ، ولی من را هم این است که این دستور العمل فقط در یک چیز جمع شده ، در یک کلمه خیلی کوچک ، خیلی کوچک ، و آن ((ترک گناه )) است ، ولی فکر نکن ترک گناه چیز ساده ای است گاهی خیلی مشکل است . و تمام دستورات خودشان بعداً می آید. ترک گناه مثل چشمه ای است که همه چیز را خود به دنبال دارد ، شما گناه را ترک کنید دستورات بعدی و عبادات دیگر خود به خود به سمت شما می آید .))
یکی از طلاب با تقوا نیز می گفت : ((به خدمت حضرت آیه الله بهجت رسیدئم و عرض کردم : دستوری به من بفرمایید . آقا فرمود: گناه نکن . عرض کردم : آقا دیگه من با این سن و سال بالا که مرتکب گناه نمی شوم ، یک ذکری ، دستوری دیگر به من بدهید . آقا فرمود : بگویم دیروز در منزل چکار کردی ؟ عرض کردم: بگویید . همین که آقا گفت من خوشکم زد و با خداحافظی ، سریعاً از محضر ایشان ددور شدم.))البته باید توجه داشت گناه هر کس متناسب با خودش است و ممکن است بعضی از کار ها برای برخی گناه محسوب نشود . گاهی خود آقا می فرمودند : ((خیال می کنیم خیلی چیز ها گناه نیست ، و حال اینکه نگاه تند به مطیع ، و نگاه محبت آمیز به عاصی خود گناه است که شاید ما گناه نشماریم .))
عرفان = ترک گناه - با خدا باش و پادشاهی کن -لینک
.. استاد فاطمی نیا:
این همه دراینترنت وکتابها میگردی دنبال اینکه آقای قاضی چی گفته آقای بهجت چی گفته، این همه این در و آن در میزنی،چی شد آخر ؟
تو هنوز جواب مادرت رو تلخ میدی !! هنوز قلبت بلد نیست خوبیها رو حس کنه، نیکی ها رو دریافت کنه و فقط اشکال و ایرادها رو زود چشمت می بینه، نگاهت را کنترل نمکنی، خانم حجابت را حاضر نیستی کامل کنی، میخوای بشی" سالک "بنده خدا ؟! قدم اول ترک معصیت است، به اندازه خودت، نمیگم معصوم بشی ولی تلاش کن.
در خانواده خوب رفتار کنید که همسرانتان مشتاق شما باشند، اخلاقیاتتون رو روش کار کنید و اصلاح کنید، عاق والدین انسان را صد فرسخ عقب میاندازد...
خود ملا حسین قلی همدانی(ره) از قبر بیرون بیاد و بشه مرشدت، ولی عاق والدین باشی، یا ترک معصیت نکرده باشی، به جایی نمیرسی، حواست باشه.
نگاه نامحرم تیری است که انسان را به زمین میزند و سخت بشود که بلند شوی.
اگر اول و قبل از هر چیز، معصیتت را ترک نکنی، بقیه کارهایت بیهوده است.
سبک زندگی اسلامی
اخلاق عارف
شیخ الرئیس در مقام عرفان می گوید : عارف ، خوشرو ، و خندان و متبسم است و از روی تواضع به کوچک تر ، همان طور احترام می کند که به بزرگ تر ، و از دیدن افراد گمنام ، همان قدر خوشحال می شود که از دیدن افراد نامدار؛ چگونه شاد نباشد و به وجد نیاید در حالی که به حق و همه چیز به این سبب که خداوند را در آن می بیند شادمان است ، و چگونه برای او همگان یکسان نباشند ، در حالی که همه نزد او اهل رحمت اند که مشغول باطل اند . تا آن جا که می گوید : عارف ، شجاع است و چگونه شجاع نباشند در حالی که او از مرگ هراسی ندارد ، و بخشنده است و چگونه بخشنده نباشد در حالی که از محبت باطل برکنار است ، و او حقد و کینه ها را فراموش می کند و چگونه چنین نکند در حالی که ذکرش مشغول به حق است .
(رساله امامت ص31- 30)
فلسفه عرفان عملى
چرا انسان باید از طریق سیر و سلوک به مرحله نهایى توحید برسد به تعبیر دیگر، ارتباط بین وسیله و هدف چیست؟
حقیقت این است که انسان زمانى که به وجود خود پى مىبرد خودش را موجودى مستقل مىپندارد؛ یعنى، توهّم مىکند که در اصل خلقتش به چیزى و کسى نیاز ندارد، خالقى باشد یا نباشد فرقى نمىکند! به تدریج کمالاتى را نیز که کسب مىکند علم، قدرت، فن و هنر و... تمامى را از آن خود و قائم به روح خود مىداند. در مرتبه نازلتر خود را در افعال خویش مستقل در تأثیر مىبیند. انسانهاى متعارف فکر مىکنند حرکت دست و پا و سایر اعضا، تصرف انسان در طبیعت، کسب مقام و موقعیت و ثروت و... اصالتاً از آن خود اوست، وقتى به قارون گفتند: چرا این همه اموال را حبس مىکنى و در اختیار دیگران نمىگذارى، قارون گفت: «انما اوتیته على علم عندی»1 «من با علم خود این اموال را کسب کرده ام» مال من است! چرا به دیگران بدهم؟ درست است که این گفته در قرآن از زبان قارون نقل شده است، اما این سخنِ تمامى زورمندان و زرپرستان عالم است، هر کسى که حاضر نباشد، دیگران را در مال خودش شریک کند حرف دلش همین است که: مال من است! با زحمت پیدا کرده ام! چنین انسانى خود را مالک و مستقل در مالکیت مىداند! خود را فاعل مستقل افعال خویش مىداند. این توهّم و پندار، درست نقطه مقابل تفکر توحیدى است.
اولین قدم در مسیر توحید، نفى استقلال خود
همان گونه که بیان شد اولین قدم در مسیر توحید این است که آدمى افعال خود را از خدا ببیند هدایت، روزى، مرض و شفا را نیز از او بداند «نمرود» از حضرت ابراهیم «على نبینا و آله و علیه السلام» پرسید: خداى تو کیست، حضرت فرمود: «خداى من کسى است که مرا سیر و سیرآب مىکند. هنگام مرض شفا مىدهد. مىمیراند و زنده مىکند و کسى است که در روز قیامت هم امید دارم مرا ببخشد»2
1ـ قصص/ 78-79.
2ـ شعراء / 79-83.
﴿ صفحه 236﴾
بینش انسان موحّد این است که نان و آب و مرض و شفا از جانب خداست. درست است که بیمار باید به پزشک مراجعه کند و از دارو استفاده نماید تا بهبود پیدا کند. حضرت ابراهیم هم از این وسائل و ابزار استفاده مىکرد، اما آنها را از خدا مىدانست، چنین تفکرى از درک متعارف بیرون است. اگر کسى از دیگرى بپرسد که چه کسى شما را سیر مىکند یا شما نان خور چه کسى هستید، خواهد گفت: صاحب کار! رئیس اداره! دولت! کسى که در این میان مطرح نیست خداست. این درک عمومى را با درک و بینش ابراهیم(علیه السلام) مقایسه کنید! دیدگاه کسى که شفا را فقط از جانب دکتر و دارو مىپندارد با کسى که آنها را از خدا مىداند دو بینش ناسازگار است. باید ابراهیم شد تا بینش ابراهیمى پیدا کرد! اینجاست که مسأله سیر و سلوک و عمل به دستورات شریعت مطرح مىشود.
رابطه سیر و سلوک و رسیدن به توحید
این دستورها و ارزشهاى رفتارى و به اصطلاح، سیر و سلوک عملى است که انسان را به مرحله والاى توحید مىرساند، اما چگونه؟
اعتقاد به استقلال انسان به معنى شریک قائل شدن براى خداست؛ یعنى، اعتقاد به اینکه یک سلسله کارها را خدا و دستهاى دیگر را انسان انجام مىدهد. براى خود، جامعه، پدر و مادر، حکومت و... استقلال قائل شدن نوعى شرک است. براى رسیدن به «توحید» باید «شرک» را رد کرد و ردّ تمامى «شرک» به این معناست که انسان، تفکر استقلال خویش و سایر مخلوقات خدا را نفى کند. اولین قدمِ طرد استقلال، نفى استقلال در اراده و تصمیم گیرى است. به جاى اینکه انسان بگوید: دلم چنین مىخواهد باید بگوید خدا چنین مىخواهد. به جاى خواست و اراده خود، خواست و اراده خدا را بر افعال خویش حاکم کند. نفى شرک در اراده و پذیرفتن تابعیت اراده خدا اولین گام نفى استقلال و قدم به سوى توحید است.
﴿ صفحه 237﴾
پس پاسخ این سؤال که: چرا نفى اراده خود و اطاعت از خدا در «رسیدن به مرحله شهود» مؤثر است، این است که: نفى اراده خود و اطاعت از خدا نفى شرک است، باید شریک را کنار زد تا صاحب اصلى شناخته شود. کسى که هواى نفس را به جاى خدا بگذارد چگونه مىتواند خدابین شود؟! «أفرأیتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هواه»1اتخاذ هواى نفس به عنوان «اله» همان شرک است! چنین شخصى به جاى گفتن «لااِله اِلاالله» هَوى را به جاى خدا مىنشاند و از عمق جان مىگوید: «لا اله الا هواى
1ـ جاثیه/ 25.
﴿ صفحه 238﴾
شرق و غرب و کفر و شرک، خواسته هاى نفسانى، ولى ملاک ارزش در اسلام سرکوب خواسته هاى دل است. در مقام توحید افعالى، باید به جاى «دل» «خدا» را گذاشت و اراده خود را تابع اراده خدا کرد.
ابراز این واقعیت با لفظ بسیار آسان است، اما اگر انسان بعد از صد سال ریاضت هم به آن مرتبه برسد، هنر کرده است؛ یعنى، اگر انسانى صد سال زحمت بکشد و به گونهاى شود که اراده و رفتار او تابع اراده خدا شود، مىتوان گفت که در برابر بهاى پرداخته و عمر از دست رفته، متاع ارزش مندى را کسب کرده است و تمامى این حقایق، تازه در اولین مرحله (توحید افعالى) نهفته است و پیمودن مراحل بعدىِ توحید (توحید صفات و ذات) به مراتب سختتر و دشوارتر است و جز براى نوادر و اولیاءِ خاص خدا ممکن نیست.
پس اولین اشتباه آدمى این است که خود را مالک خویشتن مىداند، در صورتى که خدا مالک اوست. تمامى هستى مخلوق اوست، آدمى با استفاده از نیرویى که خداى منان به او داده است صنعت، اختراع یا اکتشافى را ایجاد مىکند و آن را متعلق به خود مىپندارد؛ یعنى، در حالى که این کتاب، صنعت، دانش، اختراع و ... محصول نیروى خدایى است، آن را از خود مىپندارد. اگر مواد خام مال خداست، پس محصول هم مال خداست. چرا انسان ادعاى مالکیت مىکند؟! فاعل، مخلوقِ خدا ابزار کار، مخلوقِ خدا اما محصول مال انسان؟ نیروى بدنى، چشم، گوش، مغز، قلب، دست و پا و اراده و تفکر و ... مال خداست پس اختراع و ابتکار، صنعت و کتاب و... هم مال اوست.
نفى تفکر فرعونى
سر منشأ ادعاى نابجاى ربوبیت سلاطین و جبابره از همین نقطه است. ادعاى ربوبیت فرعونى ناشى از سرمستى او از نعمتهاى خداست. او در مقام استدلال بر
﴿ صفحه 239﴾
الوهیت خود مىگوید: «... و هذه الانهار تجرى من تحتى»1 از زیر پاى من نهرها جارى است. منم که این همه نعمت دارم، پس من خداى شمایم! و این تنها فرعون نبود که چنین ادعائى مىکرد. به گفته یکى از بزرگان، ادعاى خدایى در دل همه انسانها هست، منتها جرأت ابراز آن را ندارند. در دل تمام انسانها (مگر نوادر) تفکر فرعونى نهفته است. اصل بدبختى ما همین است. تنها راه علاج این بیمارى، عاقلانه اندیشیدن و دست برداشتن از این ادعاى دروغین است. رداى کبریائى فقط از آن خداست، کسانى که به دروغ آن را غصب کردهاند باید به صاحبش برگردانند. بزرگى و بزرگى فروشى در شأن انسان نیست. اگر این ردا را به صاحب آن برگرداندیم، متواضع، فروتن، خاکى و بنده خدا خواهیم شد. تا زمانى که آدمى در دل، خود را خدا یا خدایى کوچک مىپندارد، در مقابل هیچ کس به واقع، فروتنى و در برابر خدا هم سجده نمىکند.
رسیدن به حقیقت توحید با «عمل»، نه علم
اینکه مىگوئیم روح ارزشهاى اسلامى «توحید» است، مبنى بر همین بینش برهانى و وجدانى است. رسیدن به آن مرتبه، تنها با گفتن و فکر کردن حاصل نمىشود. «اعتقاد» ممکن است با استدلال و بحث و جدل حاصل شود، اما باور دل و تجلى آن حقیقت در روح آدمى به «عمل» نیاز دارد. ساختار روح انسان این گونه است، اگر کسى در مورد انسان غیر از این فکر کند، انسان را نشناخته است. کم نیستند کسانى که قضیهاى فلسفى به گونهاى مستدل براى آنها ثابت شده است، اما در مقام عمل بر خلاف اعتقاد خود عمل مىکنند. بین گفتار و عمل آنها سازگارى وجود ندارد. چرا؟ زیرا قلب باور نکرده است. ذهن نتیجه برهان را پذیرفته، اما دل نپذیرفته است. دل تنها وقتى مىپذیرد که بیابد و «یافتن» باید از راه عمل حاصل
1ـ زخرف/ 43.
﴿ صفحه 240﴾
شود. تا زمانى که رفتار انسان با اعتقاد او مخالف باشد به ایمان، معرفت و یقینى نخواهد رسید، حتى بسیارى از مواقع اگر آنچه را که با برهان پذیرفته در عمل با آن مخالفت کند، همان امر پذیرفته شده نظرى را نیز انکار خواهد کرد. مداومت بر عملى که خلاف اعتقاد انسان است، موجب سست شدن پایه هاى اعتقادى اوست. این از عجایب روح آدمى است که گاهى براى اثبات مطلبى استدلال مىکند، برهان اقامه مىکند و کتاب مىنویسد، اما چیزى نمىگذرد که تمامى حرفهاى خود را پس مىگیرد. براى اینکه مثلاً، نام و شهرتى کسب کرده باشد و مطلب تازهاى گفته باشد، سخنانى را بر خلاف گفته هاى خدا و پیامبر مطرح مىکند، بجاى اینکه با استدلال گفته هاى قبلى خود را باطل کند، در یک کلام مىگوید «آن زمان چنان فکر مىکردم، ولى حالا چنین فکر مىکنم». قرآن مجید در مورد چنین انسانهایى مىفرماید: «ثمَّ کان عاقبة الذین اساؤا السوءى اَن کذّبوا بِایات الله»1 در اثر اعمال بدى که بعضى از انسانها انجام مىدهند، کارشان به جایى مىرسد آنچه را که قبلا پذیرفته بودند، انکار و آیات الهى را تکذیب مىکنند.
به هر حال، این حقیقت انکار ناپذیراست که روح آدمى تنها در برابر دلیل تسلیم نیست خواسته ها و گرایشهاى آدمى نیز در رفتار او نقش به سزائى دارند، حتى گاهى حق بر آدمى آشکار مىشود، اما عملا آن را انکار مىکند شبیه شخصى که در مباحثهاى مغلوب مىشود و تشخیص مىدهد که حق با طرف مقابل است، اما به دلیل بعضى از خواسته ها و گرایشهاى نفسانى، حاضر به پذیرفتن واقعیت نیست. در ابتدا مىخواهد از این طریق سخن حق را بفهمد ولى در ضمن بحث که مطلب بر او آشکار مىشود و مىداند اشتباه کرده، با هزار زحمت تلاش مىکند که حرف خود را به کرسى بنشاند و سخن خود را حق جلوه دهد، این مرتبه ضعیف از شخصیت فردى است که: «اتخذ الهه هواه» وقتى که «هوى» «اله» شد، شخص در صدد است که
1ـ روم/ 30.
﴿ صفحه 241﴾
هواى خود را پاى مال نکند و به تعبیرى غرور خود را نشکند، زیرا مىپندارد که اعتراف به اشتباه، خُرد شدن شخصیت است. حال همین جریان را در مقیاسى گستردهتر در نظر بگیرید! غلبه هواى نفس موجب مىشود که فلان رئیس هم در مذاکره حرف همتاى خود را نپذیرد، ولو انکه حق با او باشد.
اولین گام در اصلاح و شاید راحت ترین آن ، اعتراف به اشتباه است، اما اگر آدمى قادر نبود در امر سادهاى از این قبیل هم خودش را اصلاح کند، احتمال اصلاح او در سایر امور کمتر است. اگر کسى در یک مذاکره علمى از اعتراف به اشتباه عاجز باشد، چگونه مىتواند در موقعیتها و پستهاى مهم از شرّ این رذیله خلاص شود؟ انسانى که بدون داشتن هیچ پست و مسئولیتى خطاهاى خود را نمىپذیرد، چگونه توقع دارد که فلان قدرتمند مستکبر خطاى خود را قبول کند؟
تلاش در جهت اصلاح بینش!
دلیل اینکه اولین توصیه در نظام ارزشى اسلام خضوع، و خشوع و عبودیت خداست، این است که نوعاً انسانها در مورد خود یک سلسله بینش هاى غلط، عوضى و ناصحیح دارند. خود را مالک و مستقل دانستن با طى مراحل کمال، متناقض است. انسانى که سراسر وجودش را نیاز فرا گرفته و اصل وجودش را از دیگرى گرفته و لحظه به لحظه به افاضات او محتاج است، با چه رویى ادعاى مالکیت و استقلال مىکند؟!
کسى که توانایى دفع مرضى از خود را ندارد و کوچک ترین اختلال در قلب یا مغز، او را از پاى در مىآورد و قدرت دفع غم و اندوه و خیالى را از خود ندارد چگونه «من» «من» مىگوید؟!! براى شروع اصلاح اخلاقى باید ادعاهاى دروغین را کنار گذاشت به اشتباهات خود اعتراف کرد و تسلیم حق، واقعیت و خدا شد.
اگر پرده هاى ظلمت کنار رود، نور معرفت و شهود تجلى مىکند. تمامى حجابها
﴿ صفحه 242﴾
از ناحیه اعمال انسانهاست، اگر "خود" از میان برخاست و حجاب منیّت پاره شد، چهره محبوب ظاهر مىشود. آنگاه حقیقت را مىیابد و به کمال و ارزش مىرسد.
خلاصه سخن
حاصل سخن اینکه: ملاک ارزشهاى اسلام به دو صورت قابل تبیین است:
1. تکامل انسان ـ که حقیقت او روح است ـ به تکامل خود آگاهى و علم است که عین وجود اوست. تحقق این خود آگاهى زمانى است که انسان حقیقت خود را که عین ارتباط با خدا و جلوهاى از اوست، بیابد؛ یعنى خود را عین ارتباط با خدا بیابد. مسیر تکامل؛ یعنى کسب ارزشها، در همین جهت است که «خودآگاهى» خودش را که عین «خداآگاهى»! است بیابد. «خداآگاهى» از این جهت که وقتى انسان خود را عین ارتباط با خدا و وابسته به او یافت با «خودآگاهى» تفاوتى ندارد، درک خورشید یا نور خورشید فرقى نمىکند. در صورت یافتن این حقیقت، «عرف نفسه2. فلسفه عرفان عملى، رسیدن به حقیقت توحید است. «توحید» مراتبى دارد که از توحید افعالى شروع و به توحید صفاتى و ذاتى ختم مىشود. براى رسیدن به مقام توحید افعالى، انسانها باید استقلال در اراده را از خود نفى کنند و تمامى افعال در هستى را از آن خداى متعال بدانند. و با ادامه کار و اخلاص نیّت و متمرکز کردن توجّهات قلبى لیاقت یافتن مراتب کاملتر توحید را پیدا می کند.
ادامه در لینک زیر :
عرفان عملی لینک